تقیسم کار بین رادیوگیک، وبلاگ، ویدئوها، ایسنتاگرام و توییتر و تلگرام جادی.نت

من سال‌های سال است که وبلاگم رو می‌نویسم. در سال‌های مختلف تکنولوژی‌های مختلف اومدن و رفتن و وبلاگ سر جاشه. از زمانی که خیلی‌ها معتقد بودن نوشتن تو وبلاگ احمقانه است و باید تو فیسبوک نوشت تا زمانی که اکثریت رفتن سر کار و زندگی و وبلاگ رو ول کردن و تا زمانی که خیلی‌ها سعی کردن مخاطبینشون رو به پایه‌ای برای درآمدزایی تبدیل کنن. من همیشه سعی کردم چیزهایی رو بنویسم که بقیه بهش کمتر می‌پردازن و به نظرم خوبه شنیده بشه. از حقوق بشر تا تکنولوژی تا خبرهای بانمک.

این روزها اکثر اینها سایت‌های جدی خودشون رو دارن و من هم بیشتر نظرات خودم رو می‌نویسم. اگر هم چیزی به نظرم جالب باشه و نرسم بنویسم می‌مونه تا بالاخره یک روز یک رادیوگیک ضبط کنم و کل حرف‌های ننوشته رو یکجا بزنم. اصولا رادیو گیک برای همین درست شد! یوتوب و آپارات هم که هستن برای ویدئوها.

اما خط مرز اینها رو کجا می‌کشم؟ راستش قرار بود همه چیز همیشه در وبلاگ باشه و کنارش جاهای دیگه هم منتشر بشه. اما مثلا در سری ویدئوهای آموزش راه اندازی استارتاپ بستون تصمیم گرفتم اینکار رو نکنم چون هر روز باید ویدئو می ذاشتم. این روزها ویدئوها گاه گداری و به شکل گروهی توی وبلاگ معرفی می‌شن و اگر کسی دقیقا دنبال ویدئوها است باید یوتوب یا آپاراتم رو دنبال کنه. راستش چند روزی است که در مورد اخبار هم همین تصمیم رو گرفته‌ام. می خوام اخباری که گذرا هستن ولی دوست دارم دیده بشن و جالبن اما اینقدر جدی نیستن که در موردشون طولانی بنویسم یا اون لحظه وقت نوشتن ندارم رو بذارم توی کانال تلگرام.

بذارین خلاصه کنم. تقسیم کار اینطوری می‌شه:

  • اینستاگرام می شه جایی برای زندگی خیلی روزمره ولی خیلی گاه گداری. شایدم یک روز تصمیم بگیرم عکس و فیلم بیشتری بذارم. جایی شخصی تر.
  • توییتر می شه جایی برای ریتوییت یا گفتن حرف هایی که طول روز دارم
  • یوتوب و آپارات حاوی همه فیلم‌ها خواهند بود؛ منطقا در طبقه بندی های جداگانه شون
  • کانال تلگرام همه مطالب وبلاگ رو خواهد داشت بعلاوه مطالب کوتاهی در حوزه های مشابه وبلاگ که در اون لحظه فکر می کنم دنبال کننده ها بهش علاقمند باشن ولی وقت / حوصله نوشتنش رو ندارم
  • رادیوگیک که سر جاشه. گاهی شماره های اصلی با اخبار تکنولوژی و گاهی شماره‌های ویژه. هم در وبلاگ و هم در کانال خودش توی تلگرام
  • وبلاگ حاوی مطالبی است که خودم بنویسم و گاه گداری معرفی فیلم ها و خب رادیوگیک
  • یک اکانت در ویرگول هم دارم چون به نظرم سرویس خوبی است و امیدوارم خوب پیش بره. چیزهایی که توی وبلاگ هست رو اونجا هم می ذارم

بعضی ها تذکر دادن که این روش باعث می شه پیج رنک گوگل خوب نشه و … و خب من هیچ وقت برام مهم نبوده و کلا هم اینقدر مطالب رو می دزدن که اصولا مهم نیست دیگه (: مهم نوشتن و خونده شدن است.

خلاصه اینطوری تقسیم کار کردم. اگر نظر خاصی هست خوشحال می شم بشنوم. تنها حدسم اینه که شاید افرادی نخوان توی کانال تلگرام جادی.نت مطالبی ببینن که خیلی کوتاهه (عملا لینک و یک توضیح) یا توی وبلاگ نیست ولی خب حدس می زنم خیلی ها بخواان ببینن چه چیزهایی به نظر من جالب میاد ولی در موردشون تو وبلاگ نمی‌نویسم.

حالا می تونین نسخه کاغذی ترجمه فارسی کتاب «فقط برای تفریح» توروالدز رو بخرین؛ صد در صد درآمد به زلزله کرمانشاه می رسه

بالاخره با مجوز ارشاد و تغییر چند کلمه، کتاب فقط برای تفریح / داستان یک انقلابی اتفاقی‌ به چاپ کاغذی هم رسیده. دوستان انتشارات پژوهندگان راه دانش لطف کردن و مجوز رو گرفتن و کتاب رو چاپ کردن. این کتاب ۳۰۰ صفحه ای از کودکی توروالدز شروع می شه و تا رشد و بلوغ سیستم عامل لینوکس پیش میاد. در واقع یک نویسنده چند ماهی رو با لینوس گذرونده و خاطراتش رو کشف کرده و نوشته. کتابی جالب برای هر کسی که دوست داره از دنیای کامپیوتر بیشتر بدونه – و خب البته یک کتاب عالی برای کسانی که لینوکس رو دوست دارن.

معلومه که برای خوندنش نباید حتما پول داد (: کتاب به شکل کاملا رایگان روی اینترنت هست ولی اگر دوست داشته باشین کتاب فیزیکی رو داشته باشین (مثلا با یه خط یادگاری مترجم در اولش) می تونین از صفحه خرید کتاب فقط برای تفریح / تاریخچه لینوکس اون رو سفارش بدین.

در این معرفی دو تا نکته رو هم بایدب گم:

‍1. در گیر زلزله کرمانشاه هستیم. در طول هفته آینده صد در صد پولهایی که از این طریق به دست بیاد رو دونیت می کنیم به زلزله زده های کرمانشاه. می گم میکنیم چون در واقع هم شما دارین کتاب رو می خرین و پول می دین و هم من کتاب رو می دم و هم سری اول کتاب رو انتشارات رایگان به من داده و در نتیجه همه داریم کمک می کنیم و کتاب ها هم توزیع می شن که به نظرم خیلی هم خوبه.
2. انتشارات پژوهندگان راه دانش توی انتشار این کتاب خیلی کمک کرد و عملا پیگیری اونها باعث شد کتاب چاپ بشه (: این انتشارات به گفته مدیرش درست شده که کتاب هایی که تیپ گیک ها و برنامه نویس ها و افراد مستقل می نویسن ولی هیچ وقت به چاپ فیزیکی و واقعی نمی رسه رو چاپ کنه. اگر شما هم کتابی دارین که فکر می کنین خوبه چاپ بشه و تا حالا نشده، باهاشون با ایمیل pajo1396@gmail.com تماس بگیرین.

و البته…
لینک خرید کتاب فقط برای تفریح با کمک صد در صد قیمت کتاب به زلزله کرمانشاه

شروع دوره آموزشی گیت

خب خب خب… بالاخره دوره گیت جدی شد. با انتشار اول در سایت فرادرس. راستش من تازه می خوام بهشون پیشنهاد بدم؛ کشف کردم اگر به جایی پیشنهاد بدم باعث می شه خودم جدی تر بگیرم. اما گفتم قبل از اینکه پروپوزال اصلی رو به اونها بدم، با شما هم مطرح کنم تا اگر فصلی جامونده یا نکته ای هست که لازمه اضافه بشه، بهم بگین. من این سر فصل ها رو به طور خاص از کتاب پرو گیت نسخه ۲ برداشته ام و ایده ام اینه که با مثال و غیره، اینها رو با فیلم و صدا و گاهی پای تخته توضیح بدیم.

خلاصه این شما و این پروپوزال برای نقد و بخصوص کم و زیاد کردن مبحث.


گیت

توضیح دوره

گیت مشهورترین و پر کاربردترین سیستم کنترل نسخ یا ورژن کنترل در جهان است. درست است که بدون گیت می شود برنامه نویسی کرد ولی می توان با اطمینان مدعی شد که هیچ برنامه بزرگی در جهان بدون استفاده از یک ورژن کنترل نوشته نشده و همچنان می شود گفت که گیت محبوب ترین و پر استفاده ترین ورژن کنترل حال حاضر جهان است.

در این دوره بعد از معرفی گیت به سراغ کاربردهای ابتدایی آن رفته و سپس با بحث در مورد شاخه ها، مرج کردن و نحوه مشارکت در یک پروژه گیت به سمت بحث های پیشرفته تر حرکت می کنیم. در فصل آخر با نگاه به مکانیزم داخلی کار گیت، درکی بسیار عمیق از اتفاقات پشت صحنه به دست خواهیم آورد.

پس از گذراندن این دوره نه فقط امکان کار در پروژه های مبتنی بر گیت را خواهیم داشت که به احتمال زیاد به عنوان مرجع گیت تیم شناخته خواهیم شد!

سر فصل های آموزش:

۱. آغاز گیت
۱.۱. ورژن کنترل چیست
۱.۲. تاریخچه کوتاهی از گیت و جادو
۱.۳. مقدمات گیت
۱.۴. خط فرمان
۱.۵. نصب گیت
۱.۶. اولین اجرای گیت
۱.۷. پیدا کردن راهنماها

۲. مقدمات گیت
۲.۱. راه اندازی یک رپوزیتوری
۲.۲. ذخیره تغییرات رپوزیتوری
۲.۳. مشاهده تاریخچه تغییرات رپوزیتوری
۲.۴. آندو کردن
۲.۵. کار با ریموت ها
۲.۶. تگ زدن
۲.۷. الیاس های گیت

۳. برنچ ها در گیت
۳.۱. مفهوم برنچ
۳.۲. برنچ و مرج کردن
۳.۳. مدیریت برنچ ها
۳.۴. چرخش کار برنچ ها
۳.۵. برنچ های ریموت
۳.۶. ریبیس کردن

۴. گیت روی سرور
۴.۱. پروتکل ها
۴.۲. گیت روی سرور
۴.۳. ساخت کلید اس اس اچ
۴.۴. راه اندازی سرور
۴.۵. دائمون گیت
۴.۶. اسمارت اچ تی تی پی
۴.۷. گیت وب
۴.۸. گیت لب
۴.۹. هاست های دیگر

۵. گیت توزیع شده
۵.۱. چرخش کار توزیع شده
۵.۲. مشارکت در یک پروژه
۵.۳. نگهداری یک پروژه

۶. گیت هاب
۶.۱. تنظیمات اولیه
۶.۲. مشارکت در یک پروژه
۶.۳. نگهداری یک پروژه
۶.۴. مدیریت یک سازمان
۶.۵. اسکریپت نویسی

۷. ابزارهای گیت
۷.۱. انتخاب نگارش
۷.۲. استیجینگ انتخابی
۷.۳. استش و کلین کردن
۷.۴. امضا کردن کار خودتان
۷.۵. جستجو
۷.۶. بازنویسی تاریخ!
۷.۷. ریست
۷.۸. مرج پیشرفته
۷.۹. ری ری ری
۷.۱۰. دیباگ کردن با گیت
۷.۱۱. ساب ماجول ها
۷.۱۲. باندل کردن
۷.۱۳. جایگزینی
۷.۱۴. نگهداری کلیدها و پسوردها

۸. شخصی سازی گیت
۸.۱. تنظیمات گیت
۸.۲. ویژگی های گیت
۸.۳. هوک ها
۸.۴. اجرای سیاست اجباری

۹. در اعماق گیت
۹.۱. Plumbing and Procelain
۹.۲. آبجکت‌های گیت
۹.۳. رفرنس های گیت
۹.۴. پک فایل ها
۹.۵. Refspecها
۹.۶. پروتکل های انتقال
۹.۷. نگهداری و بازیابی اطلاعات
۹.۸. متغیرهای محیطی

تجربه من و الوپیک

دیروز می خواستم یه بار سبک رو از منطقه آذری بفرستم به سمت یوسف آباد. برای اولین بار گفتم از الوپیک استفاده کنم. به طرفی که ازش خرید کرده بودم گفتم منتظر بمونه تا من الو پیک بگیرم. خیلی سریع جواب داد و گفت یه وانت تا ۴ دقیقه دیگه می رسه. منم به طرف گفتم چهار دقیقه صبر کنه تا من چیزی که خریدم رو ببرم.

بیشتر از چهار دقیقه بعد تلفن زنگ زد. راننده وانت بود که می پرسید بار چیه و بعد می پرسید یوسف آباد در طرح است؟ گفتم نه و قطع کرد.

صبر کردیم و صبر کردیم.

ساعت ۱:۳۸ دقیقه یعنی ۲۳ دقیقه بعد از پذیرش درخواست از طرف وانتی که سیستم می گفت ۴ دقیقه با من فاصله داره حوصله ام سر رفت و بهش زنگ زدم. بازم پرسید که آیا یوسف آباد در طرح است؟ گفتم در طرح زوج و فرد هست ولی در طرح اصلی نیست. راننده بهم گفت که پس باید کنسل کنم چون پلاکش مناسب طرح نیست. منم گفتم ۲۵ دقیقه است منو معطل کرده در حالی که سر کوچه می تونستم یه وانت بگیرم و برم و سریعتر باشه و اصلا کنسل کنه. اونم گفت باشه.

معامله ام رو کنسل کردم و گفتم شب با ماشین خودم میام میگیرم و اعصاب خوردی توش خیلی کمتره. مشغول همین صحبت بودم که پشتیبانی الوپیک زنگ زد و گفت راننده گفته من گفته ام مقصد در طرح نیست ولی بوده و در نتیجه اون الان به من نزدیک است و من کنسل کرده ام و باید ۷ هزار تومن جریمه بدم!‌ با پشیتبانی بحث کردم و گفتم که راننده باید بدونه چی طرح است و چی نیست و بنا بر این قبول کنه و مقصد هم در طرح زوج و فرد است و طرح ترافیک اصلی نیست و باشه هم راننده نباید قبول کنه و بعد زنگ بزنه که نمی تونه. در نهایت مودب ولی با اکراه قبول کرد و قطع کردیم.

شب ساعت ۱۰ که خلوت تر شد دوباره تا اونجا رفتم تا بسته ام رو تحویل بگیرم. تجربه بدی از الوپیک بود. انتظاره می ره:

  • راننده بسته ای که نمی تونه تحویل بگیره یا تحویل بده رو قبول نکنه؛‌ نه اینکه قبول کن بعد به من زنگ بزنه که نمی تونه بره اونجا
  • انتظار می ره راننده مسیرها رو بلد باشه یا با اپلکیشن و غیره آشنا باشه. من مسوول مسیریابی نیستم
  • انتظار می ره راننده طرح زوج و فرد و محدوده های ترافیک و غیره رو بلد باشه
  • وقتی سیستم می گه راننده ۴ دقیقه فاصله داره ولی ۲۳ دقیقه منو منتظر می ذاره و هنوزم ۴ دقیقه فاصله داره، پشتیبانی تیکت بگیره و مساله رو دنبال کنه
  • مشکل گاه گداری ممکنه پیش بیاد ولی یک تجربه بد هم می تونه باعث بشه من دیگه به سیستم اعتماد نکنم و همون وانت گرفتن از سر کوچه یا ماشین خودم رو بردن رو راحتتر بدونم

مفصل و دقیق نوشتم چون پشتیبانی الو پیک و بقیه خواسته بودن بدونن ماجرای توییت صبح چیه.

یادی از اشکان قاسمی

اشکان قاسمی دیروز فوت کرد. چرایی و چگونگی اش بحث دیگه ای است. اشکان دوست قدیمی ما، از موسسین لاگ تهران، از آدم هایی که من همراهش لینوکس و بالاتر از اون فکر کردن تمرین کردم و کسی که IRC لاگ تهران رو راه انداخت و مدیریت کرد و کسی که خیلی کارهای دیگه کرد. خبر ناراحت کننده ای است ولی آدم ها میان و می رن و اون چیزی که مهمه فکرها و عمل هاشونه. اشکان از دوستانی بود که تا آخرین روزی که من می شناختمش تلاش می کرد تا دنیا بهتر بشه، فقط دنبال شغلش نبود و به آدم ها و جامعه اش منفعت می رسوند. خبر بسیار ناراحت کننده ای است ولی اگر تفکر اشکان رو بخواین دنبال کنین می شه اینکه مفید باشین و مثبت باشین و کار کنین و تلاش. به همه می گفت «گرامیان» و من احتمالا در تمام زندگی هر وقت این کلمه رو بشنوم یاد اشکان خواهم افتاد. توییت هاش رو ببینین تا اگر نمی شناختینش باهاش آشناتر بشین. اگر اهل مراسم و اینهایی هستین که خودش خیلی نبود، خانواده اش به زودی خبر خواهند داد و من هم همین که بشنوم اینها خواهم نوشت. اشکان به جنبش اجتماعی و جامعه کاربری لینوکس در ایران کلی انرژی داده بود.

رایگان شدن ثبت نام دوره آموزش پایتون من در گوتوکلس و کلی حرف دیگه!

مدتی پیش یک دوره پایتون مقدماتی با گوتوکلس ضبط کردم. ولی دائما هم با خودم فکر می کردم که کار مناسبی است که من دوره پولی ضبط کنم یا نه. جواب هم نمی گرفتم. پولی درس دادن بد نیست و خب سایتی مثل گوتوکلس و بقیه هم لازمه به عنوان یک بیزنس زنده بمونن. ولی خب از اونطرف من نظرم همیشه این بود که حداقل من که وقت و انرژی اش رو دارم، آموزش ها رو رایگان درست کنم چون توی کشوری هستم که آدم هاش حق پایه ای یاد گرفتن رایگانشون قدم به قدم داره در مقابل سرمایه داری عقب نشینی می کنه. اون موقع راه حل میانه این شد که هر کس به من یا گوتوکلس ایمیل می زد، رایگان ثبت نام می شد.

الان دوستان گوتوکلس خبر دادن که در این دوره ثبت نام دوره پایتون مقدماتی جادی در گوتوکلس رایگان کامل شده و همه می تونن توش بدون هزینه ثبت نام کنن. این دوره چیزی بیشتر از فیلم است. دوره تمرین داره، فروم داره، داکیومنت داره و فیلم و آموزش و در نهایت امتحان در نتیجه به نظرم گذروندنش در خود گوتوکلس خیلی خوبه.

از اونطرف رایگان شدن فعلی این باعث می شه من استرس اینکه حتما یک دوره آموزشی پایتون رایگان هم داشته باشم رو کمتر از قبل داشته باشم. پس در نتیجه لازم نیست من الان تمرکزم رو روی دوره درک برنامه نویسی که عملا پایتون بود بذارم و به جاش به زودی به قول تبلیغاتی ها یک مژده خیلی بزرگ براتون خواهم داشت (: حداقل برای یک گروه که دنبال آموزش های حرفه ای تر هستن: دوره درک کریپتوکرنسی. گفتم؟ خب پس دیگه مژده بزرگی براتون ندارم (:

پ.ن. یک مشکل دیگه «دوره درک برنامه نویسی» این بود که نمی دونستم باید چی بگم. سردرگم شدم بین برنامه نویسی مسابقه ای و برنامه نویسی عملی. هر کدوم هم مفاهیم خیلی مفصلی دارن که به نظرم باید از شما بپرسم که بیشتر دوست دارین کدوم طرفی حرکت کنه. خوشحال می شم توی کامنت ها بگین کجاهای برنامه نویسی به نظرتون گیج کننده است یا کجاهاش گیر می کنین که من بتونم دقیق تر اون دوره رو پیش ببرم!

به هرحال.. فعلا این شما و این دوره رایگان شده پایتون مقدماتی در گوتوکلس: http://gotoclass.ir/courses/%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%AA%D9%88%D9%86-%D9%85%D9%82%D8%AF%D9%85%D8%A7%D8%AA%DB%8C/

فریب «هر کی تلاش کنه موفق می شه» رو نخورین

صحبت خانم لیلی گلستان در تد اکس رو امروز شنیدم. ایشون آدم فعال و با سابقه ای هستن و بخشی از سازنده نسل امروز ما بودن ولی دو چیز رو به شکل عجیبی در سخنرانی شون دوست نداشتم: نفی رانت خانواده و تبلیغ بی اخلاقی.

راستش بهتره به جای نقد جملات ایشون در مورد خودم حرف بزنم.

  1. من در دنیای کامپیوتر آدم موفقی حساب می شم. اما چقدر از این موفقیت محصول تلاش شخصی است؟‌ اگر سخنرانی دراماتیک کنم می تونم بگم با اولین کتاب سی یک هفته خودم رو توی اتاق حبس کردم و فقط برنامه نویسی یاد گرفتم. یا مثلا بگم در به در دنبال یک کارت اساتید می گشتم تا بتونم قبل از بقیه برم نمایشگاه کتاب که یک کتاب خارجی که پشتش سی دی لینوکس هست رو بتونم بخرم یا وقتی فلانی گفت از خارج برات چی بیارم گفتم یک مودم می خوام یا اینجور داستان های مرتبط با «تلاش شخصی» ولی فراموش کنم بگم که از ۶ سالگی کامپیوتر داشتم و انگلیسی رو از بچگی بلد بودم و یکی بود که از خارج برام مودم بیاره و خط تلفن خودم رو داشتم برای زنگ زدن به بی بی اس ها و … این مهمل اگر تلاش کنی موفق می شی واقعا می تونه زندگی خیلی ها رو خراب کنه چون ممکنه کلی تلاش کنن و موفق نشن و بعد درگیر کلی فکر و خیال بشن. واقعیت اینه که اگر تلاش کنی،‌ شانس موفقیتت می ره بالاتر و خب در این مورد من یا لیلی گلستان (که در خونه پدر با نقاشی های سهراب سپهری که مال پدر بوده گالری زده و به روزنامه ها گفته گلستان رو تبلیغ کنن) آدم های خوبی نیستیم که در این مورد اشک به چشم بیننده بیاریم که چطوری در شرایط سخت تلاش کرده ایم.

  2. ترویج بی اخلاقی و گول زدن بقیه و تبلیغ کردن عقیده ای که می دونیم اشتباهه ولی کارمون رو پیش می بره شاید در جامعه ما بدترین کار ممکن باشه. اینکه با هر مکر و حیله ای و غیره «موفق» بشیم و این رو جوری دراماتیک تبلیغ کنیم که همه الگو بگیرن واقعا قابل دفاع نیست. مثلا من بیام برای شما بگیم که اینقدر علاقمدن به الگوریتم ها بودم که کتاب خارجی استادمون که تو ایران پیدا نمی شد رو بلند کردم یا برای آپگرید کامپیوتر پول نداشتم و درنتیجه پول دزدیدم تا بتونم یک مگ دیگه رم بخرم تا بتونم فلان مدل برنامه نویسی رو تست کنم و … و اینها رو جوری بگم که انگار یک قهرمان هستم که از هر کاری برای یاد گرفتن ابا نداره، به نظر خودم خیلی آدم کثیفی هستم و اثر بدی که به جا می ذارم بسیار مخرب برای جامعه است. اونم توی جامعه ما که دروغ گفتن و دزدی توش زرنگی‌ است و روش مرسوم زندگی خیلی ها.

خلاصه کنم که داشتن یک خانواده حمایت گر جرم نیست ولی اینکه من نقش پدری که خونه و گالری و آثار سهراب سپهری و اعتبار مطبوعاتی اش رو برای موفقیتم استفاده کردم رو نبینم و بگم من تلاش کردم موفق شدم پس شما چرا تلاش نمی کنین؟ خیلی بی انصافیه و تبلیغ بی اخلاقی از بین برنده پیوندهای سازنده یک جامعه خوب.

وقتی توی مسابقه آشپزی شرکت می کنیم و من گوشت و ادویه رو دارم ولی یکی دیگه تازه باید بره از شکار توی جنگل و چیدن گیاهان صحرایی شروع کنه، حرف زدن از «ببین من چه فلفل هالوپینوی خوبی استفاده کردم ، پس تو چرا فقط ریحون گذاشتی؟» یا «تو خنگی که فقط آشپزی کردی، من به داور قول یه بوس هم داده ام» نهایت نفهمیه.

من چطوری اینجام؟ یا چطوری یک شغل خوب بین المللی داشته باشیم

این مطلب رو خودپسندانه نخونین. من معتقدم نه برنامه نویس خیلی هم خوبی هستم و نه آدم موفق خاصی. در کل جای خوبی هستم ولی خب ترکیبی از کلی چیز است. راستش نوان انتخاب کردن هم سخت بود. به هرحال. چون زیاد می پرسن سعی کردم بنویسم ولی می دونم که کمی سردرگم، ناکافی و شاید خودپسندانه شد. اما خب جواب لحظه ای من به اون سواله که سعی کردم به اشتراک بذارمش. شما دوستانه و با گذشت بخونینش.

بعضی ها می دونن توی دنیا چی دوست دارن بشن و به سمتش حرکت می کنن. من اینطوری نیستم. من در هر لحظه می بینم چی خوبه و اون کار رو می کنم. در نتیجه مثلا مهاجرت نکرده ام چون هم ایران موندن به نظرم جالبتره و هم مهاجرت یک برنامه چند ساله است که من زیاد اهلش نیستم. من معتقدم اگر قدم های خوب در هر موقعیت بردارم نتیجه نهایی خوب خواهد بود. خیلی ها جای فعلی من رو دوست دارن و دائم می پرسن که چطوری باید در یک شرکت خارجی کار پیدا کنن یا چیکار باید بکنن که نسبت به متوسط، شرایط کاری بهتری داشته باشن. من جواب اون رو واقعا نمی دونم ولی می تونم بگم که وضعیت فعلی من استوار بر چند تا چیزه. سعی می کنم اونها رو باهاتون به اشتراک بذارم.

خانواده و خط شروع جلوتر

بله. متاسفانه آدم ها در شرایط برابر شروع نمی کنن. همین که در بچگی کلاس انگلیسی برین شما رو گزینه بهتری می کنه برای بازار جهانی. یا مثلا اعتماد به نفس عمومی یا هر چی اسمش هست. این رو اول نوشتم تا بگم که می دونم هست و متاسفم که در جامعه ای هستیم که نسبتا هم پر رنگ است. معنی اش این نیست که آدم هایی با خانواده های راحتتر از من، از من جلوتر هستن و معنی اش هم این نیست که کسی که از خانواده سخت تری میاد، شانس نداره. ولی به نظرم لازمه در صدر همه «من من کردن«ها گفته بشه که همه از یکجا شروع نمی کنن و هر چقدر بگین چقدر خوب تمرین کردین، وقتی دو سه متر جلوتر از بقیه مسابقه رو شروع کردین، باید بهش اشاره کنین.

جدی یاد بگیرین

عمیق یاد گرفتن چیز مهمی است. اگر نکته ای هست که به نظرتون باید بدونین حتما از پایه بخونین و یادش بگیرین. اگر در شغلی می گن لازمه شبکه بلد باشین، سی سی ان ای رو بخونین. اگر در شغلی می گن لازمه با smtp آشنا باشین حتما خود داکیومنت پروتکل رو بخونین و در موردش چند تا برنامه بنویسین، اگر همکارتون از tcpdump استفاده کرد و شما درست بلدش نبودین شب که رفتین خونه ته و توش رو کامل در بیارین و انواع بررسی ها رو بکنین. اگر جایی گفتن ما از SCRAM-SHA1 و TLS استفاده می کنیم کار شما با دو تا تنظیم هم راه می افته ولی واقعا چرا نباید دقیقا درک کنین که اسکرام چیه وتی ال اس دقیقا چطوری کار می کنه؟ اینجوری برای کاری که قراره بکنین کاملا یک فیت مناسب هستین یا اگر جایی وارد شدین، سریعا یک سر و گردن بالاتر از بقیه می تونین کار کنین – و با تلاش و سعی و خطای کمتر.

حواستون به موقعیت ها باشه

اگر دوست دارین در شرکتی خارجی کار کنین خب باید به یک شرکت خارجی رزومه بدین. به همین سادگی (: اینکار نیازمند دنبال کردن ماجراها است و غیره و غیره. من توش تخصصی ندارم در نتیجه نظری نمی دم. اما یک مدیر داشتیم که در مورد یک دوست موفق می گفت که «حواسش هست و شاخک هاش دائما می جنبه». منظورش این بود که این آدم وقتی موقعیتی می بینه استفاده می کنه. یا مثلا اگر می بینه شرکت خارجی نیازمند زبان قابل قبوله واقعا و جدی زبان یاد میگیره یا اگر دید در یک آگهی گفتن فلان چیز لازمه، می ره ته و توش رو درمیاره نه اینکه در یک شرکت مرسوم کارمند مرسوم باشه و فکر کنه چرا هیچ وقت اتفاق عجیبی نمی افته (:

دوست و همکار خوبی باشین

اگر جایی هستین جوری باشین که همه بخوان اونجا باشین. زندگی رو وسیع و بزرگ ببینین و اگر در یک تیم ده نفره هستین سعی نکنین با زیرآب زدن یا کارهای عجیب توش بالا برین. در واقع شما دارین توسط هزاران نفر دیده می شین و بهتره تو دید اون هزاران نفر آدم خوبی باشین. ماجراش بماند ولی دوستی قدیمی به اسم رضا ای آر یک بار زندگی رو با این جمله جهت بخشید که «جوری باش که همه بگن ایول فلانی اومد نه اینکه وقتی اومدی بگن ای وای فلانی اومد». توی قسمت قبلی دیدین که من و نفر قبلی هر دو به اینکار دعوت شدیم چون رابطه حس کرده بود که خوبه ما اونجا باشیم. اینطوری باشین (: به بقهی کمک کنین و مهربون و مثبت عمل کنین.

تمیز و مرتب باشین

خیلی نکته عجیبی است ولی حیفم اومد نگم. از اون حرف ها است که کسی نمیزنه ولی بسیار مهمه. هر روز دوش بگیرین. مسواک بزنین. اگر مشکلات سلامتی دارین (دندون خراب، …) پیگیری کنین و … گفتنش نافرمه ولی واقعیت اینه که وقتی من آدم های دیگه رو برای موقعیت های خیلی خوب معرفی می کردم و باهاشون مصاحبه، آدم های از نظر فنی کمی بهتری رو رد کردم فقط چون رایحه دهنشون تند و بد بود و آدم هایی رو نظر مثبت دادم که شاید فنی بدتر بودن ولی از نظر بهداشت و شخصیت قابل قبولتر بودن. توی فرهنگ ما خیلی سخته ازش حرف زدن ولی واقعیته. همین مساله در مورد شخصیت هم هست. آدمی باشین که کمک می کنه و همراهه. شرکت های خوب معمولا هکرهای بدون توان صحبت که افتخار می کنن که سرشون فقط تو کامپیوتر است رو نمی خوان. بازیکن تیمی باشین و براش تمرین کنین. دادن بهترین استراتژی برای گرفتن است.

رزومه خوبی داشته باشین

این رو حالا باید بعدا مفصلتر بگم ولی یک برگ برنده من هم رزومه خوب بوده و هست. از کار داوطلبانه برای جاهای خوب که تو اینترنت پیدا می شه تا کارهای مفید برای عموم تا شرکت های خوبی که می تونین کار کنین باعث می شن در آینده خیلی راحتتر پذیرفته بشین. من هنوزم وقتی کاری پیدا می کنم فکر می کنم برای رزومه ام تاثیرش چیه (: دقت کنین که آدم ها در رزومه ها دنبال چیزها عجیب و غریب نیستن. قرار نیست هک فلان جا در رزومه باشه یا فلان قابلیت غیرعادی. یک آدم خوب که در حوزه های معقول و مرسومی مهارت های خوب داره بهترین گزینه اکثر شرکت ها است. اگر ننوشتم یادم بندازین یک موقعی در مورد پیشنهادم برای ساخت رزومه یک چیزی بنیوسم (: این روزها واقعا راحتتر از اون روزها است – به طور خاص برای بازمتن و گیت هاب.

اشاره کنم که شرکت فعلی من اکسیروس است که پایتون کار می کنیم. دقیقا موقع مصاحبه استخدامی مدیر شرکت بهم گفت که گیت هاب من رو نگاه کرده و براش دوره آموزشی پایتونم جالب بوده – چیزی که من دقیقا بدون هیچ هدف خاصی فقط به عنوان یک کار فان و مفید برای بقیه شروعش کرده بودم: بستون.

همیشه مشتاق یادگیری باشین

من الان ۵ ماهه اومدم این شرکت و مثل یک نیروی تازه وارد کار می کنم. نه کارم رو بلدم و با اینکه ادم حرفه ای هستم و قبلا توی یک مقدار قابل قبولی کشور و پروژه و حوزه های مختلف کار کرده ام اینجا شبیه یک کارآموزم. این ترس نداره. می تونستم توی فضای امن خودم باشم و مثلا به عنوان متخصص خیلی خوب لینوکس در یک شرکت متوسط کار کنم یا اینکه برم جایی که خدایگان لینوکس هستن و بشم یه آدم متوسط رو به پایین یا اصلا بیام اینجا که نه سیستمش رو می شناسم و نه فریم ورکش رو بلدم. مشتاق یادگیری بودن باعث می شه شما پیشرفت کنین و دائما هم رزومه ای که ازش حرف زدیم بهتر بشه. از اینکه بلد نیستین هیچ وقت نترسین. برین سراغ پروژه های جدید و یاد بگیرین و کار کنین.

و اما..

شانس بیارین

من به شانس معتقد نیستم.. ولی خب در نهایت ترکیب همه چیزهای بالا و همه چیزهایی که من بلد نیستم بگم رو می تونیم نامگذاری کنیم به اسم «شانس». نقل قول مهمی از کتاب آلیس هست که چشایر کت توش می گه «اگر ندونی کجا می خوای بری هیچ وقت گم نمی شی». اگر من تو بچگی می خواستم استاد دانشگاه بشم حالا گم شده بودم. اگر می خواستم بچه هام شب ها بگن «بابا پفک خریدی برامون؟» حالا گم شده بودم. اگر می خواستم پاسپورت آمریکا گرفته باشم الان گم شده بود. اگر می خواستم قهرمان شطرنج باشم حالا گم شده بودم.. ولی خب در لحظه زندگی کنین و چیزهای خوبی که پیش میاد رو در آغوش بکشین و جای خوبی خواهید بود.

در واقع من نمیدونم چطوری می تونین جای من باشین ولی می دونم اگر آدم خوبی باشین و از اتفاقات استقبال کنین و دست بده داشته باشین، در نهایت جای خوبی خواهید بود.

شاید کمی عارفانه / شاعرانه / خودپسندانه شد ولی به هرحال در جواب این سوال همیشگی، اینو داشتم بگم.