شاید براتون جالب باشه ولی زمانی بود که ما تو ایران اصولا از هم خبر خاصی نداشتیم. یک تلویزیون انحصاری بود که هنوزم هست و دو تا روزنامه به اسم کیهان و اطلاعات. اونها و کتاب های درسی به ما می گفتن بقیه مردم ایران چی فکر میکنن و چی می خوان و ما هم فکر می کردیم وصله ناجور هستیم. اما اینترنت که ظاهر شد، چیزی اومد به اسم وبلاگ. آدم ها تونستن خودشون روزمرههایی رو بنویسن که هر کسی خواست بتونه بخونه. یکهو اطلاع ما از همدیگه فوران کرد! فهمیدیم تو ایران یک گروه دیگه هم هستن که اونها هم لینوکس دوست دارن، یکی هست که به همجنسش علاقمنده، یکی هست که مهندسی قبول شده ولی دوست داشت نقاش بشه، یکی دیگه هست که اتفاقا اونم عموش شهید شده ولی وضع فعلی رو دوست نداره و یکی دیگه هم هست که می پرسه ۲۰مین اقتصاد جهان، چرا باید وضعش این شکلی باشه؟ دیدم اتفاقا افراد خیلی کمی هستن که اونجوری که تلویزیون «همه» رو معرفی کرده، زندگی کنن. باور بکنین یا نه، قبلا خیلی ها فکر می کردن تنهان ولی الان وقتی به هم می رسیدن از هم آدرس وبلاگشون رو می پرسیدن تا ببین دیگه چند مدل آدم با چند مدل عقیده که تا حالا تو تلویزیون و کتاب درسی اثری ازشون نبوده، تو ایران هست (:
و همون روزها بود که خاتمی فرمان فیلترینگ رو امضا کرد و اولین جاهایی که فیلتر شدن، سرویس دهنده های وبلاگ مثل بلاگ اسپات و وردپرس بودن و بعد هم کمیته سانسور درست شد که کلی از اعضاش تو دولت هستن و با نامه هاش دائما از سرویس دهنده های وبلاگ داخلی داخلی خواست که فلان وبلاگ رو پاک کنه و آرشیو فلان وبلاگ رو حذف کنه. در همین دوران کلی اردو برگزار شد تا به گروه خاصی که تلویزیون و روزنامه ها رو هم داشتن بگن که باید وبلاگ بنویسن چون مهمترین کار نشر ارزش های اونها در اینترنت است (:
اما به نظرم کار از کار گذشته بود. وبلاگ ها کاری که باید رو کرده بودن و سدی که شکسته رو نمی شه به این راحتی ها جمع کرد. حداقل آدم های تیپ ما از همدیگه خبر داشتن؛ بخصوص که بعدش با اومدن شبکه های اجتماعی بیشتر به هم وصل شدیم و بعدش هم با سانسور شدن همه چیز، عملا توی آنتی فیلتری زندگی کردیم که ما رو به هم وصل نگه می داشت.
اما بودن کسانی که توی این سپر ضد سانسور نبودن و ارتباطشون هنوز قطع بود. در واقع انگار سانسورچی ایران تونسته بود یک جایی ارتباط یک گروه از مردم رو با اینترنت قطع نگه داره و تا ده سال برای ما عجیب بود اگر پدرها و مادرهامون رو می دیدیم که خبری رو از اینترنت یا یاهو یا چنین چیزهایی نقل می کنن.
دنیا اما منتظر سانسورچی نشد. جلو رفت و مسنجرها این مشکل رو حل کردن. مسنجرها و گوشی های هوشمند باعث شدن بقیه مردم ایران هم به اینترنت وصل بشن و تا سانسورچی بیاد بجنبه، مزایاش رو چشیده باشن و بعد از سانسور و بگیر و ببند، با آنتی فیلتر و پریدن به جاهای بدون سانسور و … در اینترنت بمونن.
به تبع این حضور حداکثری در مسنجر، ما هم خیلی چیزهامون رو به داخل پیامرسانها بردیم. آدم ها می خوان جایی حرف بزنن که بقیه هم باشن. وبلاگ نویسی ما تبدیل شد به درست کردن یه کانال برای نوشتن گزارش سفرهامون. فروم های ما تبدیل شد به کانال کاربران فلان، حتی خیلی خبرگزاری ها بدون هیچ سایتی، فقط یک کانال هستن و تقریبا همه چیز رو بردیم تو این زیرزمین های تاریک و منفرد.. شایدم پر نور… اگر نظر من رو بخواین، اصلاح «منبر» برای این گروههای تلگرامی و غیره از همه چیز درست تره.
مسنجرها شبیه منبرهایی هستن که توشون چیزها گفته و فراموش می شن. حداقل آرشیو درستی از هیچ چیزی نیست. و توان سرچ سراسری هم نداریم. قبلا اگر من یکبار در ۲۰۰۸ از مرگ انتخابی تری پراچت می نوشتم، هر بار که در تمام جهان کسی دنبال مرگ انتخابی یا تری پراچت می گشت، ممکن بود بهش برسه. اما الان فقط در همون لحظه کسانی که پای منبر من نشستن اونو می خونن که شاید هیچ ربطی هم بهشون نداشته باشه و خلاص. گم شد رفت در تاریخ (:
حالا مشکل چیه؟ من نمی ترسم مطلبم خونده نشه. اتفاقا من طرفدار این هستم که در دنیای وبلاگ ها هم باید جرات می داشتیم و مطلب قدیمی رو می فرستادیم به آرشیو یا اون پایین مایین ها. اما نگرانی و ناراحتی من از اینه که مطالب روی هم انباشت نمی شن. اگر تاریخ علم رو بخونین، عملا دارین تاریخ انباشت دانش رو می خونن. انباشت دانش باعث پیشرفت می شده ولی الان در ایران ما که عملا فیلترینگ همه رو هل داده توی مسنجرها، ما دیگه چیزی رو انباشت نمی کنیم. هر بار چیزی رو می گیم و گم می شه، بدون امکان دسترسی مجدد عمومی بهش و بدون اینکه بشه سرچش کرد یا حتی بهش ریفرنس درست و درمون داد. حالا سوال ها دائما در گروه ها تکرار می شن و آدم ها بهشون جواب های تکراری می دن. توی چنین فضایی ما داریم خودمون رو تکرار می کنیم و چیزی رو انباشت نمی کنیم و در نتیجه جلو هم نمی ریم. من هیچ مشکلی با چت ندارم و به نظرم اگر کارکرد خودش رو داشته باشه خوبه ولی وقتی آدم ها تولیداتشون رو توی چت ارائه می کنن، پروسه قابل سرچ بودن دانش رو حذف می کنن. بدتر از اون اونهایی هستن که انتظار دارن با پیگیری این کانال ها و گروه ها «باسواد» بشن (: در ظاهر شما کلی اسم باکلاس و حرف خفن و اینها می بینین ولی در عمل به شکل رندم هر روز یک گوشه ای از یک چیزی نمایش داده می شه و می گذره و می ره که حتی به قبلی ها وصل هم نیست.
زیاد می بینیم که کسی «کانال آموزش فلان» راه می ندازه و دقیقا شروع مطالبش که پایه ها رو می سازن اون ته است که اگر شما روزی عضو کانالش شدین، عملا اونها رو نمی بینین. یا می بینیم یکی کانال سفر به روسیه داره که خب دوستاش می تونن دنبالش کنن اما اگر سه سال دیگه کسی می خواست بره روسیه و این آدم رو نمی شناخت، این مطالب به هیچ دردش نمی خورن. یا کسی انتقادی از چیزی داره و تو کانالی می نویسه و خیلی هم پخش می شه ولی نه بعدا می شه بهش ریفرنس داد نه یک نفر می گه «بر خلاف خانم فلانی (لینک)، نظر من در این مورد…» (: ما عملا به جای کسانی که روی دوش هم می ایستادن تا پیش برن، شبیه آدم هایی شدیم که تو بیابون سعی می کنن بلند داد بکشن (یا برقصن (: ))تا چند نفر دورشون جمع بشن. این یکی از بزرگترین آفت های اینترنت ایران بوده.
برای مقابله با این وضع، بد نیست ما به انتشار دانش در جایی قابل سرچ، قابل فالو کردن، قابل ارسال به دیگران و غیره باشیم. اینستاگرام از این نظر بدترینه. چت ها بهتر هستن و رسانه های اجتماعی خوب و وبلاگ ها احتمالا بهترین. به نظرم واقعا خوبه همه ما تا حدی به متن قابل جستجو در اینترنت برگردیم. نه برای شهرت و اینها. برای کمک به انباشت دانش و در جا نزدنمون. برای همینه که من حسابی از راه افتادن ویرگول که مثل مدویم ایرانی است استقبال کردم. یک فرصت دیگه برای نوشته شدن مطالب در اینترنت قابل جستجو. اگر چیزی رو توی مسنجرها می نویسیم و ممکنه زمانی به درد کس دیگه هم بخوره، اونو یه جایی مثل وبلاگ یا ویرگول یا هر جای دیگه که گوگل اونو ببینه هم بذاریم تا از اون مدل منبری خارج بشیم و یکبار دیگه دانش یا دیتاهامون رو در عرض زمان و مکان به اشتراک بذاریم. سخت نیست و در مقابل بسیار ارزشمند است و شاید یک چیزی مثل پورتفلولیو هم برامون درست کنه.
این بود انشای من در مورد روز وبلاگنویسی فارسی (: