«جادی! چرا اینقدر ضد زن هستی؟»

خب بذارین تمرکز کنم… با دختری حرف می زدم. دختر هنرمند است (به قول خودش آرتیست) و از پسری می‌گفت که یک دوربین خوب داره و استودیوی عکاسی نود (۹۰ نه! نــــــود یعنی لخت). مشتری‌هاش میان به استودیوش که توی خونه‌اش هم هست، لخت می‌شن و عکس می‌گیرن.

من با خنده و فکر به رشته سخت عکاسی که توش آدم سخت شاخص می‌شه و خیلی از آماتورها با پول می‌تونن توش جلو بیافتن، می‌گم:

    – پول هم می‌گیره از مشتری‌ها؟

دختر جواب می‌ده:

    – فکر نکنم. نمی‌دونم.

و من با خنده می‌گم:

    – ظاهرا که باید یک پولی هم بده.

دختر اضافه می‌کنه:

    – احتمالا گاهی با بعضی مشترها هم می‌خوابه دیگه.

این یک متلک پسرونه نیست. جدی است و بر اساس منطق. من اضافه‌تر می‌کنم:

    – پس احتمالا باید پول بیشتری هم بده.

و دختر خیلی جدی بهم جواب می‌ده «جادی تو چرا اینقدر ضد زن هستی؟»

شوکه می‌شم. من ضد زن هستم؟ شنیدنش از طرف کسی که مدت‌ها است منو می‌شناسه سخته. من مبارز نیستم و برای نظراتم خیلی وقت ها ترجیح می دهم هزینه ای هم ندم ولی به هرحال می دونم که معتقدم به حقوق زنان (مثل هر موجود دیگه ای) و دفاع ازش. شوک خوبیه… فکر من معمولا خوب خط ها رو می‌گیره می‌ره جلو و دو سه تا خط مختلف رو به نتیجه می‌رسونه اما اینبار هر چند ثانیه که بهش وقت می‌دم به ته خط تحلیلی نمی‌رسه. هی سعی می‌کنم مسیرهای احتمالی مختلف رو به چپ و راست بچینم و ببینم این مکالمه کجاش به ضد زن بودن می‌رسه.

یادم نیست خودم به نتیجه می‌رسم یا خودش بهم می‌گه. اوه! الان یادم اومد. خودش بهم گفت و جوری که الان با یادآوری‌اش شوکه بشم. بهم می‌گه «چرا همه‌اش تو چارچوبٍ شدن و کردن فکر می‌کنی؟». اوه!

جملات من معطوف به این بودن ک دخترها همیشه سعی می‌کنن «پا ندن» و پسرها سعی می‌کنن گیر بندازن و سکس داشته باشن. چرا اصلا فکرم به این سمت نرفت که دختری هست که وقتی دلش سکس می‌خواد، پسری رو پیدا می‌کنه که بدون رابطه عاطفی پایه سکس باشه و خوش تیپ هم باشه و آرتیست هم باشه و باهاش بخوابه. جملاتم رو که مرور می‌کنم.. در اصل اینو گفتم «اگر دختری با پسری که نمی‌شناسه بخوابه، باید پول بگیره». خیلی ضد زن بوده. شوک خوبیه. یک فکر دقیق و عمیق روی یک شوخی ساده که به هرحال زشت بوده اما حالا خیلی بدتره.

چند روز قبل ۲۵ نوامبر روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان بود (پادکست رادیو فنگ رو از اینجا و پادکست پر استرس صدای تغییر رو از اینجا گوش بدین). این شاید اولین ۲۵ نوامبری است که من حرف تکراری نزدم. امسال ریشه‌های عمیق‌تری از این خشونت رو توی خودم هم دیدم و مطمئن‌تر شدم که جامعه نیاز به آموزش داره. نیاز به حرف زدن و نیاز به ارتباط. اگر داشتیم… می‌خوردیم به سلامتی همه خانم‌هایی که بدنشون مال خودشونه… به سلامتی همه خانم‌ها.

بستن روزنامه‌ها و فشار به خبرنگاران

ایران جزو بزرگترین سرکوب کننده‌های مطبوعات است و یکی از زندان‌های بزرگ خبرنگاران. اخیرا در یک رکورد دیگه هم مشغول رقابت با معدود کشورهای شرکت کننده در این بازی هستیم: کوچ دادن اجباری خبرنگاران.

خاطره‌ام از زمانی است که یکسری دوستام رو دستگیر کرده بودن. اونها می‌خواستن عید دیدنی برن پیش مادر کسی که بچه جوونش توی زندان مرده بود و بهش بگن که لباس سیاهش رو در بیاره. پلیس دستگیرشون می کنه و مشخصه که جرمی هم اتفاق نیافتاده و حتی اتهام بچسبی هم ندارن. آزادی قطعیه ولی خب با کسانی طرف هستیم که کلی دروغ می گن و کار رو کش می دن تا شب بشه و بعد هم که تعطیلات عید و کل دوستای ما تعطیلات عید رو توی اوین بگذرونن تا بعد از باز شدن اداره‌ها و برگشتن قاضی از مرخصی و غیره، بعد از یک هفته بدون حتی یک معذرت خواهی آزاد بشن.

این وسط یکی می گفت که قاضی بهش گفته باید وثیقه بیاره. مشخصه که یک خبرنگار وثیقه ملکی نداره. قاضی قبول می کنه فیش حقوقی بذارن و خانم خبرنگار رو آزاد کنن ولی بعد از اینکه قاضی می‌شنوه کل حقوق این دوستمون در رده ۲۴۰ تومن است، فکر می کنه دارن بهش دروغ می گن و کارها رو سخت تر می کنه! در نهایت با بردن فیش حقوقی روزنامه، قاضی مجبور می شه قبول کنه که یک خبرنگار کل حقوقش ۲۴۰ تومن در ماهه و خوشحال می شدم ببینم چی با خودش فکر می کنه.

حالا در شرایطی که خبرنگارها واقعا یکی از کمترین حقوق های قابل باور در جامعه رو دارن، یک فشار دیگه بهشون بستن روزنامه است. یک خبرنگار همینجوری هم حقوقش رو دیر می گیره. من برای کلی مجله و روزنامه نوشتم و تا حالا یک ریال هم نگرفتم چون نظرم اینه که اصولا به راحتی نمی تونن پول بدن. راستش بسته شدن روزنامه اعتماد برای من به این معنی است که ۱)‌ در یک کشور با حداقل آزادی بیان زندگی می کنم و ۲) یک کار خیلی اولویت بالا از لیست کارهای سه شنبه ام حذف می شه. اما همین خبر برای خیلی ها یعنی یک فشار دیگه برای ساقط کردنشون از حداقل زندگی ای که دارن و تذکر دادن به همه دانشجوها و غیره که «اگر بیاین توی خط حقوق بشر و مطبوعات و رسانه آزاد و آزادی بیان و اینها، تلاشمون رو می کنیم که حین حفظ ابروی نسبی، گرسنه نگهتون داریم». راستش من اینو خیلی دور نمی دونم از مثلا اینکه من یک رودخونه داشته باشم و به مخالفانم بگم «اگر بخواین با ما بجنگین حق ندارین از اینجا آب بخورین» یا مثلا تمام منابع نون کشور رو دستم بگیرم و بگم «فقط کسانی که همه اش از من خوب بگن حق دارن سیر بشن». خلاصه… می گیم به سلامتی اونی که وقتی رودخونه رو فتح کرد، به کسایی که مجیزش رو نمی گفتن هم آب داد.

پ.ن. باور کردنی نیست ولی ظاهرا در همین سیستم ، هفته قبل رفتن مشاور مطبوعاتی رییس جمهور رو دستگیر کنن و تو روزنامه ایران بعد از زد و خورد و گاز اشک آور چون زور ضابطین قضایی به آقای فلانی نرسیده فعلا بیخیال دستگیری شدن (: بعد آدم های بی گناه ما رو کل تعطیلات توی اوین نگه می دارن که احتمالا درس عبرت بشه. اوه راستی! اون دوران بعضی از بچه ها که لینک های دولتی داشتن سعی کردن جلوی این ضایع بازی رو بگیرن – حتی با توسل به خود گروه زندانی کننده و این استدلال که بابا آخه این چه کاریه که می ذارین تو رزومه‌تون. همون موقع مرد شریفی به اسم مهدی کروبی با اینکه می گفت هیچ کاری از دستش بر نمی یاد و کسی حرفش رو نمی خونه همه تلاشش رو کرد که بچه ها تمام تعطیلات عید رو بی دلیل توی زندان نباشن. این بود که بعدا وقتی گفت حقوق بشر براش مهم شده و می خواد در موردش حرف بزنه، من باور کردم و هنوزم افتخار می کنم به رای ام به این شیخ شریف شجاع که آخر عمری نون دونی رو تعطیل کرد (:

جمعه ها با کاندوم: کاندومی برای همه فصول

دوستی به خوبی تذکر داده که چرا وقتی جمعه‌ها از کاندوم حرف می‌زنم نگاهم جوری است که انگار کاندوم فقط برای سکس خارج از خانواده استفاده می‌شه. درسته که کاندوم تقریبا تنها وسیله عملی برای پیشگیری از بیماری‌های جنسی (STD) مثل ایدز است اما یک جنبه بسیار مهم دیگه‌اش هم اینه که راحت‌ترین و دم دست ترین روش است برای پیشگری از بارداری و در نتیجه یک وسیله جذاب برای زوج‌های ازدواج کرده.

کاندوم در روابط جنسی خارج از چارچوب خانواده یک باید است. چون باید مواظب بیماری‌های بسیار خطرناک و غیرقابل درمانی مثل ایدز بود. توهمی مثل اینکه «دوست پسر من باکلاس و تمیز است و ایدز نداره» هم همیشه غیرمعقوله چون دوست پسر / دختر شما هر چقدر هم باکلاس، مودب، تمیز، جنتلمن، خوشگل و غیره باشه ممکنه یک شریک جنسی دیگه داشته باشه یا قبلا داشته بوده باشه که اون هم یک دوست داشته که اون هم یک دوست داشته که اون هم یک دوست داشته. هر کدوم از این آدم‌ها کافیه یکبار با یک ویروس برخورد داشته باشن. چه ایدز چه سیفلیس چه هپیاتیت هر بیماری قابل انتقال از روش جنسی دیگه یا حتی تزریق آلوده و کلی داستان‌های دیگه. پس استفاده از تنها روش پیشگیری یک باید است.

اما در روابط داخل ازدواج هم کاندوم چیز جالبیه. اولا که متنوع است و باحال. کلی فان درست می کنه و کلی قابلیت بانمک داره که نیازی نیست من اینجا بهشون اشاره کنم. اما کاندوم علاوه بر اینکه یک ابزار کمک-سکسی خوبه، گاهی برای زوج‌ها هم بهترین روش پیشگیری است. خانم‌های زیادی هستن که به دلایل متنوع نمی تونن قرص پیشگیری بخورن. فعلا هم که قرص پیشگیری مردونه تولید تجاری نشده پس در این حالت هم کاندوم یکی از بهترین راه حل های پیشگیری از بارداری است.

حرف اول مطلب این هفته رو تکرار می‌کنم: کاندوم فقط مال روابط خارج از ازدواج نیست. کاندوم یک وسیله بانمک است و یک اختراع خیلی قدیمی برای پیشگیری از بچه و از بیماری‌های مقاربتی و این روزها هم با تنوعی وسیعی که داره، یک وسیله کمک جنسی. درسته که توی سکس چیزهایی جذابی هست که کاندوم تا حدی سختشون می کنه اما توی سکس چیزهایی هم هست که فوق العاده نخواستنی هستن: بیماری و در مواقعی که نمی‌خواینش، بچه! کاندوم بهترین همراه برای جلوگیری از این جریان است پس بهتره به جای غر زدن برای قسمت اول، به خاطر قسمت دوم باهاش دوست باشیم.

اخبار دنیای آزاد در هفته ای که گذشت – ۲ آذر ۱۳۹۰

من هر هفته در یک پادکست خیلی کوتاه اخبار دنیای آزاد رو برای پادکست رادیو ۲۴ وبلاگینا می خونم که نصف دوم برنامه پخش می شه. اخبار دنیای آزاد این هفته رو از اینجا دانلود کنین یا به شکل مستقیم بهش گوش بدین:

[audio:radio24-23-November-2011.mp3]

انتشار سورس اندروید ۴ و هانی کامب. از اول امسال که تبلت‌های اندروید ۳ ارائه شدن مردم منتظر سورس این سیستم عامل بودن اما گوگل هی اون رو به تاخیر می انداخت. حالا گوگل این سورس و سورس اندروید ۴ رو منتشر کرده و به همراهش کیت توسعه نسخه ۷ رو هم داده که روش می شه برای اندروید ۴ هم برنامه نوشت +

کامپیوتر آرم بیس اوبونتوی به اندازه یک یو اس بی دیسک. علم واقعا داره سریع پیش می ره. اسمش هم آبنبات پنبه ای پشمک و واقعا جذابه. به اندازه یک کول دیسک که یک سرش یو اس بی داره و یک سرش یک پورت HDMI. فقط تصور کنین که چیزی شبیه یک کول دیسک دارین که یک سرش رو می زنین به یک مونیتور اچ دی ام آی و مونیتور با اوبونتو بوت می شه و وای فای و بلوتث و میکرو اس دی و یک گیگ رم و یک سی پی یوی دوال کور آرم ۱.۲ گیگاهرتز داره. +

آیا شاهد تلفن آمازون خواهیم بود؟. گفته می شه که آمازون داره یک گوشی به اسم کیندل فون درست می کنه که اواخر سال ۲۰۱۲ عرضه خواهد شد. قیمت؟ فقط بین ۱۵۰ تا ۱۷۰ دلار! از مدت ها پیش اخطار داده بودیم که باید حواستون به آمازون باشه: آمازون با داشتن یک شبکه توزیع فیزیکی وسیع و داشتن یک اکوسیستم بزرگ داره گستره محصولاتش رو کامل می کنه. از کتاب تا تبلت تا تلفن تا بازار اندروید خودش. اگر اهل سهام خریدن هستین، الان وقتشه. +

اوپن زوزه ۱۲.۱. توزیع بسیار مهمی است از این نظر که مشخص می کنه آیا اوپن زوزه زنده و فعال و جذاب خواهد موند یا نه. زوزه یکی از بهترین ها بوده ولی بعد از خریده شدن ناول توسط اوراکل سرنوشتش مبهم شد. من نصب کردم تا ببینم به کجا داره می ره و بعد از یک هفته استفاده می تونم بگم که خیلی بهش امیدوار نیستم. هنوز نقاط قوت خیلی زیادی داره ولی به راحتی دیده می شه که جامعه پشتش کوچیک شدن و این برای یک توزیع خطرناکه چون تعداد بسته ها، سازگاری اونها، آپدیت شدن اونها و صحت پکیجینگ اونها رو پایین می یاره. مثلا من بعد از یک روز تلاش نتونستم شاتر رو روش نصب کنم علی رغم اینکه بدون شک زیپر مدیر بسته خوش دست تری از یام است. من خیلی خیلی خوشحال می شم اگر اوپن زوزه بتونه آدم ها رو پشتش جمع کنه و بسته هاش سازگارتر و گسترده تر بشن. هرچی باشه به نظر من با اختلاف خیلی زیاد، اوپن زوزه زیباترین آرت ورک و لوگو رو بین همه لینوکس ها داره. +

کروم بوک، زیر سیصد دلار! گوگل اعلام کرد که نسخه فقط وای فای لپ تاپ های کروم بوک ایسر و سامسونگ از جمله تمام نسخه های جدید رو با قیمت ۲۹۹ دلار می فروشه. گوگل همچنین فرم ور این لپ تاپ ها رو منتشر کرده و تغییراتی توی اونها داده. مشخصه که کروم بوک ها هنوز خیلی مشتری ها رو به خودشون جذب نکردن ولی به هرحال قدمی هست در رفتن به سمت ابرها و زندگی جذاب اون تو. البته به شرطی که اینترنت قطع نشه. اگر اطلاعات بیشتر می خواین دنبال Life with a Chromebook بگردین که یک نفر خاطرات استفاده اش از کروم بوک رو به شکل مفصل و کامل نوشته. +

دولت هند و تبلیغ استفاده از اوپن سورس. تبلیغ دولت ها برای استفاده از لینوکس و نرم افزار آزاد و اوپن سورس رو که همیشه شنیدیم ولی اینبار بحث جالبتره. هند در این حد عقلش رسیده که در یک سند به اسم «سیاست دیوایس درایورهای سخت افزارهای خریداری شده توسط ای-گاورننس» منتشر کرده که توش می گه اگر دولت سخت افزاری می خره لازمه کسب اطمینان کنه که این سخت افزار قابلیت استفاده از سیستم های اوپن سورس (که اینجا معنی لینوکس می ده ) رو هم داشته باشه. از دیدن دولت های نسبتا عاقل، خوشحالیم. +

مسابقه طراحی بک گراوند برای کی دی ای ۴.۸. ایرانی ها سابقا خوب نشون دادن و الان بازهم فرصت دارن هنرنمایی کنن. انتشار کی دی ای ۴.۸ ( که می گن خیلی خیلی باگ هاش کم شده و پایداره ) خیلی نزدیکه و انبار مستر نونو پین هیرو (که کاغذدیواری های قبلی رو ساخته بوده) از جامعه خواسته تا اونها تصاویر بک گراوند درست کنن و بفرستن. فرصت خوبیه برای یک کار خوب. دنبال plasma-workspaces-wallpaper-contest بگردین و تو مسابقه شرکت کنین. حتی عکس هم قبوله ولی باید طبق قوانین باشه. مثلا والپیپیر شما باید یکی از ارزش‌های مرکزی کی دی ای (الگانس، آزادی و راحتی استفاده) رو نشون بده. +

زنان در جامعه آزاد: وظیفه مردان سنگین تره. این جمعه روز جهانی خشونت علیه زنانه. یکی از توسعه دهندگان مهم دنیای فاس (راسل کاکر – توسعه دهنده دبیان و مشاور لینوکس) گفته که وقتی زنی در جامعه فاس شروع می کنه از حقوقش حرف زدن یا علیه تبعیض اعتراض کردن، دقیقا این مردهای دنیای فاس هستن که بهش حمله می کنن و جلوی مطرح شدن این مباحث رو می گیرن. اون گفته که «وقتی مشکلات توسط مردها ایجاد می شن و هزینه صحبت کردن در مورد موضوع برای مردها نسبت به زن ها کمتره، هیچ مرد نجیبی نمی تونه کنار بایسته و حرف نزنه». +

بدترین پسورد های ۲۰۱۱

شرکت اسپلش دیتا که کارش نوشتن ابزارهای مدیریت پسورد و کلمه عبور است فهرست ۲۵ بدترین کلمه عبور امسالش رو منتشر کرده. این فهرست از لیست‌هایی درست شده که در طول امسال هکرها منتشرشون کردن. فهرست مثل همیشه است. هر سال همین داستانه:

 1.  password 
 2.  123456 
 3.  12345678 
 4.  qwerty 
 5.  abc123 
 6.  monkey 
 7.  1234567 
 8.  letmein 
 9.  trustno1 
10.  dragon 
11.  baseball 
12.  111111 
13.  iloveyou 
14.  master 
15.  sunshine 
16.  ashley 
17.  bailey 
18.  passw0rd 
19.  shadow 
20.  123123 
21.  654321 
22.  superman 
23.  qazwsx 
24.  michael 
25.  football 

سه شنبه و اعتماد و من راحت

سه شنبه صبح ها من برای روزنامه اعتماد مقاله می‌نوشتم. تجربه جالبیه چون وقتی حتما باید در تاریخ فلان یک مقاله فلان صفحه ای بدین تازه احساس می‌کنین که نویسنده حرفه ای بودن چه حسی داره. این خیلی سخت‌تر و عجیب‌تر از اینه که هر روز برای وبلاگ خودتون سه تا مقاله بنویسین: نوشتن بر اساس برنامه با قالب مشخص.

اما این هفته دیگه کار خاصی ندارم و با لبخند به تب های بازی که ممکن بود بنویسمشون نگاه می‌کنم: حمله سایبری احتمالی به سیستم آبرسانی ایلینویز آمریکا، نروژ: بهشت وای فای، لو رفتن کاتالوگ شنود و انتشارش توسط وال استریت ژورنال، و مجهز شدن هر تخت یک بیمارستان آمریکا به یک پی سی شخصی هجده اینچی با قابلیت‌هایی مثل اسکایپ و غیره.

اما این هفته لازم نیست بنویسم… من تو ایران زندگی می کنم که یکی از بزرگترین زندان‌های خبرنگاران جهان است و احتمالا یکی از رکوردداران توقیف روزنامه‌ها و رسانه‌ها. راستی گفتم رسانه! احتمالا اگر این هفته می‌خواستم بنویسم بالایی‌ها رو نمی‌نوشتم و در مورد شبکه بازار می‌نوشتم. در مورد اینکه رییس جمهور به همراه رییس صدا و سیما یک شبکه تلویزیونی افتتاح کردن در حد در پیت ترین شبکه‌های ماهواره که با چند هزار دلار در ماه می‌چرخن:

وای! تا امروز با داشتن چند هزار جارو توی خونه هنوز نمی‌تونستین درست جارو کنین؟ نصف خونتون رو جارو چیدین؟ همه رو بریزین دور و فقط با داشتن یک جاروی فلان، همه جا رو تمیز کنین. قیمت فقط فلان تومن و همین الان زنگ بزنین که براتون بیاریم (:

بحث مقاله این بود که اینه رسانه ملی؟ و آیا من مالیات می دم که مغازه تلویزیونی برام باز کنن؟ ((: به فرض هم که باز می کنن آیا واقعا رییس جمهور شخصا باید بره یک شبکه برابر در پیت ترین شبکه‌های ماهواره ای که سال ها است دارن سرکوب می شن رو افتتاح کنه برام؟ (:

به هرحال… از این هفته روزنامه اعتماد توقیف است. دلیلش رو درست نمی‌دونم ولی ظاهرا یکی دیگه از بازوهای رییس جمهوری مردمی ۶۳ درصدی قرار بوده حذف بشه و این حرفها (: فرق خاصی هم برام نمی کنه راستش. من همیشه آدم خوشبینی هستم و منتظر باز شدن روزنامه مون، در زندان هامون، خارج شدنمون از صدر جدول بزرگترین کشور اعدام کننده شهروندانش، باز شدن اینترنت و شاید یک روز دیگه معتبر و آبرومند شدن پاسپورتمون (: منتظرم. امیدوارم و خوش و خندون.

فرازهایی از کتاب زندگی نامه استیو جابز : ورود مارکولا

به اونجا رسیده‌ایم که استیو وزنیاک کامپیوتر اپل ۱ رو طراحی می‌کنه و استیو جابز به خوبی می‌تونه اونها رو به فروش برسونه. شرکت داره حرفه‌ای می شه و استیو جابز دنبال سرمایه‌گذار و شریک‌های جدید است. مایک مارکولا وارد می‌شه و با گذاشتن اعتباری برابر ۲۵۰ هزار دلار، یک سوم سهام شرکت و بخش مهمی از مدیریت اون رو می‌گیره.. حالا در فصل شش می خونیم…

جابز در مورد آن روزها می‌گوید که «مایک واقعا من را زیر پر و بالش گرفته بود. ارزش‌های او با من یکی بود. او می‌گفت که هیچ وقت نباید با هدف پولدار شدن یک شرکت افتتاح کرد. برای موفقیت هدف باید ساختن چیزی باشد که به آن اعتقاد داریم و ایجاد یک شرکت ماندگار».

مارکولا اصول خود را در یک صفحه با عنوان «فلسفه بازاریابی اپل» نوشت که روی سه نکته تاکید داشت. اولین بحث همدلی بود و ارتباط عاطفی با احساسات مشتریان: «ما حقیقتا نیازهای آن‌ها را بهتر از هر شرکت دیگری درک خواهیم کرد». نکته دوم تمرکز بود: «برای گرفتن نتیجه خوب از کارهایی که تصمیم گرفته‌ایم انجام دهیم، ما باید تمام فرصت‌های غیرمهم را از برنامه‌هایمان حذف کنیم». سومین اصل که به اندازه بقیه اهمیت داشت به شکل عجیبی «impute» نام گرفته بود که به فارسی شاید بشود «نسبت دادن» ترجمه‌اش کرد. این اصل تاکید می‌کرد برداشت مردم از یک شرکت یا محصول مبتنی بر سیگنال‌های ارسال شده از آن است. «[برخلاف ضرب المثل رایج که کتاب را نباید از روی جلدش ارزیابی کرد] مردم کتاب را دقیقا از روی جلد آن ارزیابی می‌کنند. ما ممکن است بهترین محصول با بهترین کیفیت را داشته باشیم یا بهترین نرم‌افزار را اما اگر آن را به شکلی نامناسب عرضه کنیم، مردم به آن نگاه نامناسبی خواهند داشت. در مقابل اگر برای عرضه به سراغ شیوه‌های جذاب و حرفه‌ای برویم، این مساله به خود محصول هم نسبت داده خواهد شد».

جابز در بقیه زندگی حرفه‌اش بهتر از هر رهبر تجاری دیگری نیازهای مردم را درک کرد، روی چند محصول محوری متمرکز شد و همیشه – و گاهی بیش از اندازه – نگران تبلیغات بازار، شیوه‌ عرضه محصول و حتی جزییات بسته بندی محصولات بود. «وقتی جعبه یک آی فون یا آی پد را باز می‌کنید،‌ می‌خواهیم این تجربه حسی روی برداشت شما از این محصول تاثیر بگذارد، مایک این را به من یاد داده».

کنسرت راک گروه موسیقی فضانوردان

پایین بروشور نوشته:

آهنگ‌ها و ترانه‌ها ساخته خود ما هستند. البته گاه گداری از ملودی‌ها و ابیات آشنا استفاده می‌کنیم، آن هم فقط به این دلیل که خیلی خیلی دوستشان داریم. مضامین و سازبندی کارهای ما ترکیبی هستند از عناصر دنیای درندشت راک و دنیای ناشناخته‌ی یک ایرانی. از این رو شاید بتوان گفت سبک موسیقی ما در جرگه‌ی راک عامیانه (Folk Rock) قرار می‌گیرد. امیدواریم به مذاق‌تان خوش بیاید.

توی زیرزمین یک مرکز موسیقی هستیم. اجرای پژوهشی فضانوردان طهران و حومه. ردیف ۷ صندلی ۵. شروع ساعت ۱۸.

هفته قبل با اشتباه گرفتن تاریخ همینجا بوده‌ایم و یک گروه سنتی-طوری برنامه داشته‌اند. مسوول سالن ما رو می‌شناسه و اشاره می‌کنه که فقط من می دونم چه اسکول‌هایی هستن که هفته قبل هم با همین بلیت اینجا بودین. بلیت رو پونزده تومن خریده‌ایم و سالن تقریبا صد نفر ظرفیت داره. صندلی‌ها بیش از حد به هم چسبیدن، سالن مسطح است (در نتیجه از ردیف وسط به بعد چیز خاصی از سن نمی‌بینن) و فاصله ردیف‌ها از هم کمه. نفر جلویی من صندلی‌اش رو هل می‌ده عقب که جای پاش راحت باشه. یک خانم تقریبا ۵۰ ساله.

بیست دقیقه‌ای طول می‌کشه تا سالن کاملا پر بشه. جای سوزن انداختن نیست. سن قشنگه. بیس، پرکاشن، گیتار، میکروفون برای دو نفر خواننده و کمانچه. بعله. کمانچه به نوازندگی آوا که فکر کنم در حد استادی است اما متاسفانه اونقدر پایین نشسته که اصولا از ردیف سه و چهار به بعد نه فقط درست دیده نمی‌شه که حتی متوجه حضور فیزیکی اش شدن هم سخته. حیفه.

تیپ آدم‌ها هم توی فاز فضانوردی است. موهای فر مدل لامپی، موهای بلند، کلاه‌های هنری و ریش. مسوولین صدا ته سالن نشستن. با مک بوکی که لوگوی سیب گاز زده پشتش رو به علامت صلح ( ☮ ) تبدیل کردن.

خواننده‌های که می‌یان روی صحنه عــــالی هستن. در فضا و تیپ‌های باحال. بخصوص ممدو خواننده دوم (بک وکال؟) که مسوول جو سازی تصویری هم هست؛ از کلاهش گرفته تا عکس‌هایی که در می یاره و با گیره لباس وصل می‌کنه به کتی که پشت صحنه آویزون شده.

خواننده اصلی بهرنگ است که با پرفمنس عالی کلی به صداش اضافه می‌کنه – بعدا هم به من گفته شد که خوش تیپ و جذابه. آرش گیتار آکوستیک و در یک آهنگ هارمونیکا می‌زنه و همزمان هم می‌خونه (یک سولو هم اجرا می‌کنه به نام همشهری‌ها). مهرداد پرکاشن که من تقریبا نمی‌بینمش از جایی که نشستم ولی معلومه که تلاش می‌کنه صدا رو خیلی بالا نبره و توی آهنگ Me Dustas tu یک تیکه سولوی عالی هم می‌ره. البته تمرکز اصلی من روی امید است که با گیتار بیس فوق العاده است (: در فضای واقعی و مشخصه که تمرکز خاصی هم به مهرداد و نادی داره که اونم گیتار می‌زنه با عینک استکانی و جدیت خاص. نفر آخر هم که چون پایینتر نشسته من نمی‌بینمش، نوازنده کمانچه است. آوا از یک نظر نقطه عطف گروه است چون هم واقعا تو نوازندگی کمانچه حرفه ای به نظر می رسه و هم و هم این گروه راک رو با بقیه گروه‌ها متفاوت می‌کنه و به گفته خودشون نزدیکش می‌کنه به راک عامیانه یا فولک راک (Folk Rock). ناگفته نمونه که اولین دفعه‌ای است که احساس می‌کنم یک گروه موسیقی سبک غربی، به خوبی و به اندازه جریان رو با ابیات کلاسیک ایرانی ترکیب کرده.

اما همه این بچه‌های عالی یکطرف، آهنگ‌ها یکطرف. آهنگ‌ها عالی هستن. به نظرم ضعیفترین آهنگ اولی است: دوره گرد. شعر به خوبی بقیه نیست هرچند که ایده فوق العاده خوبی داره اما به نظرم چند تا بیت دیگه می‌خواد که اول و آخرش قرص و محکم‌تر به بقیه‌اش بچسبه. البته به قول رها، همیشه آهنگ اول ضعیفتر به نظر می‌یاد چون فضا هنوز گرم نشده. اما آهنگ دوم می‌ترکونه جمع رو: فضانوردان. با محوریت فضانوردی. از این حرف می‌زنه که چند تا فضانورد اومدن باهامون دوست بشن. سفینه‌شون دود بالای سرمونه و غیره و غیره. برای اهل دل است و تشویق اهل دل و خنده‌هاشون کلا فضا رو آماده می‌کنه برای یازده تا آهنگ بعدی که یکی از یکی بهتر هستن.

برامون آهنگ آنارشیسم (عالی)، من و خودم و دوستم، انزوای ما (که به نظرم یکی از بهترین‌ها بود)، مش حسین (با تم اسپانیولیش کلی فضا سازی کرد) رو می‌خونن. بعد به قول خودشون مثلا برای آنتراکت،‌ آرش همشهری‌ها رو می‌خونه؛ بامزه است ولی من کلا از لغات کثیف توی هنر معمولا خوشم نمی‌یاد و به نظرم شعر خوب هنرش اینه که بدون کمک از کلمات رکیک بتونه ضربه‌اش رو بزنه اما به هرحال بد هم نبود. در ادامه هم آهنگ جاماییکا خنده و تشویق و لذت و فضانوردی برای اونهایی که فعلا توی فضا هستن رو به اوج می‌رسونه. آهنگ دلت هیچی نمی‌خواد کمی آرومتر است و اتوبوس یک دکلمه کوچیک بامزه داره با خط اصلی یک نفر که ساعتش زنگ زده و بدو بدو جوراب به دست داره می‌ره که برسه به اتوبوس و سعی می کنه خوابی که داشته می‌دیده یادش بیاد. سه آهنگ آخر، مخ‌کُشی هستن و دنیای دیوونه (برای دوستشون یاشار که زنده است ولی بین ما نیست و توی شعرش کاملا به جا و مناسب کلمه کثیف / رکیک داشت به اون چیزی که باید) و در نهایت Me Gustats Tu (که به اسپانیایی یعنی «من از تو خوشم می‌یاد» و توش از ابیات کهن فارسی هم استفاده شده و نمی‌دونم به ناین.گگ اشاره داره یا نه). مشخصه که آخرش کلی دست می‌زنیم. اونهایی که فشردگی صندلی‌ها بهشون اجازه می‌ده بلند می‌شن و دست زدن اونقدر ادامه پیدا می‌کنه که مطمئن بشیم گروه موسیقی راک زیرزمینی فضانوردان طهران و حومه یکبار دیگه آهنگ فضانوردان رو برامون اجرا می‌کنن.

سالن کمی گرم بود و نداشتن شیب باعث می‌شد چیزی نبینیم. میکروفون‌ها گاهی سوت می‌کشیدن و یکبار هم صندلی – یا جای نشستن یا هر چی که بود – گیتار آکوستیک در رفت و آرش خورد زمین اما فدای سرمون، همین‌ها بود که موسیقی رو تبدیل کرده بود به یک موسیقی هیجان انگیز جذاب. امیدوارم چند تا ترکشون بیرون بیاد و اگر یک نتیجه‌گیری از این متن بخواین بکنین اینه: اگر جایی اسم گروه موسیقی فولک راک فضانوردان رو شنیدین، در خریدن بلیت یک لحظه هم شک نکنین!