همچنین چاپ شده در روزنامه اعتماد چهارم آبان ۱۳۹۰
روی جلد سی دی آموزش جنسی «آشنای محبوب» نوشته شده «منفی ۱۸ سال» که البته احتمالا منظور بالای هجده سال است. یعنی در جامعهای که در آن ازدواج کودکان زیر هجده سال به شکل قانونی اتفاق میافتد و ثبت میشود، محصولی که در آن به شکل سربسته از روابط زناشویی حرف زده شده و مجوز وزارت ارشاد را دارد را نمیتوان به یک دختر ازدواج کرده هفده ساله فروخت.
در همین جامعه فیلمها به سبک غربی برای جلب مخاطب، از عناوین «به کودکان توصیه نمیشود» استفاده میکنند و بازیهای کامپیوتریای مانند کال آف دیوتی برای ردههای سنی زیر ۱۳ سال غیرمناسب تشخیص داده میشوند چون خشونت و خون در آنها زیاد است و مشاهدهشان برای کودکان ناسالم.
اما همین مکان-زمان با افتخار مردم را به دیدن اعدام در ملاء عام دعوت میکند یا همین روزنامه عکس جنازه لخت و خون آلود قذافی را در صفحه اول چاپ میکند. بخشی از این سیستم جلوی چشم شهروندان فجیعترین شکل خشونت را انجام میدهد، بخشی از آن با دست به دست کردن عکس کودکی که مشغول تماشای این خشونت در خیابان است اعتراض میکند، بخشی از آن هیجان زده است از دیدن عکسهای جسد خونین دیکتاتور و بعضی آدمها افتخار میکنند که نفر اولی باشند که فیلمی را به اشتراک بگذارند که چاقو به جایی زده شده که – حتی به نظر خودشان هم -نباید.
سخت است دیدن جنازه قذافی و به پورنوگرافی فکر نکردن. پورنوگرافی با تعریف «نمایش اعمال به شکلی شورانگیز برای دریافت عکسالعملهای آنی احساسی» (مرین – وبستر).
روزگاری تصاویر خبری توسط خبرنگاران عکاس گرفته میشدند. حالا اصلیترین تصاویر از شهروندانی میآیند که یک موبایل در دست دارند و برای شهرتی چند دقیقهای تلاش میکنند نفر اولی باشند که تصویر را مخابره میکنند. آن روزها خبرنگارها باید اخلاق خاصی را رعایت میکردند اما اگر امروز شما به بحثهای اخلاقی فکر کنید، میدان شهرت چند دقیقهای را به یک نفر دیگر بخشیدهاید. حتی فرصت فروختن فیلم هم برایتان وجود ندارد. یا سریعا برای همه آپلود کنید یا بیارزش میشود.
بعد هم نوبت عقب نماندن رسانههای سنتی است از رسانههای غیرمتمرکز جدید. اگر روزنامهای جرات بکند و عکس جنازه خونالود قذافی را در صفحه اول چاپ نکند، خوانندگان خواستار پورنوگرافی جنگ را از دست خواهد داد و اگر این را از دست بدهد، کسانی که دنبال سفر رویایی به بالی هستند هم آگهیشان را از یک روزنامه دیگر انتخاب خواهند کرد.
اما تکلیف کودکان، صلح دوستان و کسانی که نمیخواهند صبحشان را با تصاویر یک جنازه در صفحه اول همه روزنامهها شروع کنند چیست؟ آنها چارهای به جز پذیرفتن سرنوشت ندارند. حتی اگر صبح چشمشان را ببندند، ظهر این تصاویر را در اینترنت خواهند دید و اگر آنجا را هم سانسور کنند، در موبایل دوستشان. تازه! اینها را هم که نبینیم، شب ما میمانیم و فیلمهای سینمایی که به خاطر حذف بقیه چیزها، فقط خشونتش برایمان باقی مانده.
باید به این شرایط جدید عادت کنیم. تنها سوال این است که تا کی میخواهیم به بچههای سیزده ساله بگوییم که کشتن چند پیکسل کامپیوتری در بازی کاونتر برای روحیاتش نامناسب است و بعد مجبورش کنیم در همه جا با تصویر جسدی مثله شده از یک آدم واقعی کنار بیاید.