سایبرپانک چیست

اشاره: این مطلب رو برای بخش «کتاب نارنجی» سایت خوب نارنجی نوشته بودم که قرار بود مرجعی بشه برای فرهنگ و دانش مرتبط با اینترنت. نخواستن سایته باشه و حالا اینجا تکرارش می کنم.

cyberpunk

سایبرپانک یک ترکیب جدید است که از دو کلمه سایبر و پانک ساخته شد؛‌ دو عنصر مورد علاقه نسل جوان. این ترکیب معمولا برای اشاره به یک ژانر خاص از داستان بکار می‌رود که بین گیک‌ها، هکرها و کامپیوتری‌ها بسیار محبوب است. داستان‌های سایبرپانک معمولا در فضای های تکنولوژیک اما در میان زندگی‌های سطح پایین قهرمانانش اتفاق می‌افتند. هکرهایی که یک شغل کم درآمد دارند اما شب‌ها دنیا را در اختیار خودشان می‌گیرند، بیخانمان‌هایی که همیشه به بزرگترین منابع اطلاعاتی جهان وصل هستند و گیک‌هایی که به تنهایی به شرکت‌های بزرگی که حتی دولت‌ها را کنار زده و به جهان حکم‌فرمایی می‌کنند اعلام جنگ می‌دهند.

این عبارت اولین بار در ۱۹۸۳ توسط بروس بتکه در داستانی به نام Cyberpunk ابداع و استفاده شد و از آن زمان به بعد تا جایی مشهور شده که امروز یک سبک خاص داستان نویسی به حساب می‌رود. در یک تعریف تک خطی از سایبرپانک می‌گویند

سایبرپانک بیان (معمولا تاریک) ایده‌ها در مورد انسان و تکنولوژی و ترکیب‌ این دو در آینده نزدیک است. 

اما به نظر من همچنان تعریف «تکنولوژی بالا؛ زندگی پایین» تعریفی خلاصه‌تر و همچنان گویا است.

عناصر داستان‌های سایبرپانک معمولا عبارت هستند از:

تاثیر منفی تکنولوژی بر زندگی انسان: در داستان‌های سایبرپانک معمولا با دنیایی طرف هستید که تکنولوژی افسارگسیخه بر آن حکم می‌راند. در این جوامع قواعد مرسوم فعلی شکسته شده‌اند، محیط زیست تخریب شده و جرم و مواد مخدر حرف اول را می‌زنند.

آمیختگی انسان و ماشین:. علاوه بر برنامه‌های کامپیوتری هوشمند و ربات‌ها؛ انسان‌های دنیای سایبرپانک هم شدیدا به ماشین گره خورده‌اند. گاهی اجزای کامپیوتری را در بدن انسان‌ها ملاحظه می‌کنید و گاهی انسان‌ها آنقدر مجهز به چشمی‌ها و کامپیوترهای پوشیدنی هستند که دیدن بدن آن‌ها مشکل است. علاوه بر این بسیاری از نقش‌های سنتی انسان به ماشین واگذاری شده (مثلا فروشندگی یا مسوول بلیت قطار) اما در مقابل شغل‌های مربوط به ربات‌های فعلی در دست انسان‌ها است (مانند کار مونتاژ یا تست کیبرد در کارخانه‌ها). برخی از این داستان‌ها تا آنجا پیش می‌روند که نقش بدن انسانی را با بدن دیجیتالش عوض می‌کنند و دنیای واقعی جایی می‌شود که بدن حضور ندارد (مثلا متاورس که فضایی است شبیه اینترنت فعلی ما).

کنترل شرکت‌ها بر جامعه: تقریبا تمام داستان‌های سایبرپانک در فضایی اتفاق می‌افتند که در آن شرکت‌ها کنترل جوامع را در دست دارند. دولت‌ها تضعیف شده‌اند یا بازیچه دست شرکت‌های اقتصادی چندملیتی هستند. در داستان های آنها رییس جمهور آمریکا معمولا آدم بی اهمیتی است که فقط یک نقش اداری بازی می‌کند . در برخی داستان‌ها هم با ضد-آرمان‌شهرهایی طرف هستیم که در آن‌ها انسان‌هایی زندگی می‌کنند که یک قدرت کنترل کننده تحت عنوان «حفاظت از بشریت» تمام آزادی‌های فردی آن‌ها را سلب کرده.

تمرکز بر زیرزمین و خرده فرهنگ‌ها. سایبرپانک تقریبا همیشه روی خرده فرهنگ‌‌ها و گروه‌های زیرزمینی تمرکز دارد. حتی اگر داستان به سمت یک انقلاب عمومی در جامعه هم برود، این خرده‌فرهنگ‌های پانکی زیرزمینی هستند که در هسته داستان محوریت دارند و ضد-قهرمان‌ها تقریبا همیشه آدم‌هایی مستقل از جامعه هستند.

دسترسی مستمر به اطلاعات. این چیزی است که سایبرپانک‌ را به ژانر داستانی مورد علاقه هکرها تبدیل کرده. قهرمان‌ها یا ضد-قهرمان‌های سایبرپانک دسترسی وسیع و دائمی به شبکه‌های اطلاعاتی دارند. آن‌ها در دنیاهای مجازی زندگی می‌کنند. با یک حرکت انگشت بزرگترین کتابخانه‌ها را با بهترین کتابدارها در اختیار دارند و شغلش برخی از آن‌ها جمع آوری اطلاعات و فروختن آن‌ها به بانک‌های اطلاعاتی است. این استمرار دائمی جریان اطلاعات، تا آنجا پیش می‌رود که مرز واقعیت و مجاز به هم می‌خورد و قهرمان یا ضد قهرمان همیشه تصویری مجازی روی واقعیت اطراف خود می‌اندازد.

به عنوان نمونه‌های مشهور ژانر سایبرپانک می‌شود می‌شود در کتاب‌ها به آثار ویلیام گیبسون (از جمله نورومانسر) و در رده فیلم به نمونه‌هایی مانند بلیدرانر (۱۹۸۲) و ماتریکس (۱۹۹۹) و در انیمه به مجموعه فوق العاده Serial Experiements Lain اشاره کرد که تصویر زیر صحنه‌ای از آن است.

cyberpunk_2

صداتون رو آزمایش کنین و یکی از سه نفری باشین که گیفت کارت ده دلاری می‌گیره و شاید هم شغلش بشه ضبط کتاب

سایت نوار

یکی از استارتاپ‌های جالبی که من دنبالش می کنم نوار است. استارتاپی بسیار شبیه به آودیبل ولی وطنی و در گروهی از استارتاپ‌ها که وطنی شون لازم نیست حتما سوار سانسور سرویس‌های خارجی باشن. در نوار شما می تونین بهترین و جدیدترین متون فارسی رو که با صدایی خوب خونده شده قانونی بخرین و گوش بدین. من مدتی پیش اتفاقی سری به بچه‌هاش زدم و یک گفتگوی کوتاه ضبط کردیم که اگر می خواین اینجا گوشش بدین:

ولی قصد از این پست معرفی یک مسابقه ویژه جادی.نت است که توش کافیه یکی از متن‌های زیر رو بخونین و با هر وسیله ساده ای در حد گوشی موبایل ضبط کنین و ایمیلش کنین به voice@navaar.ir تا سه تا از بهترین نمونه‌ها (که احتمالا خیلی هم کم هستن) نفری یک گیفت کارت ده دلاری اپل یا گوگل جایزه بگیرن.

نکته: یکی از رازهای بهره‌وری اینه که اگر چیزی کمتر از پنج دقیقه طول می کشه به جای موکول کردنش به آینده در همون لحظه انجامش بدین و خلاص. مثلا در این مورد همین الان موبایل رو بردارین و ضبط کنین و از همونجا ایمیل و خلاص (:‌ اگر بذارین برای آینده احتمالا هیچ وقت انجامش نمی دین. این نظریه «دست انداز»‌ است. اگر به دست انداز رسیدین از روش رد بشین چون در صورتی که با خودتون بگین «بعدا می یام از روش رد می شم» هیچ وقت اینکار رو نمی کنین… اوه. این نظریه در مورد خرید هم برای من هست. اگر چیزی دیدم و خوشم اومد بهتره همون موقع بخرم چون خیلی بعیده بعدا برگردم و کلا سالی یکی دو تا چیز رو ممکنه حس کنم که باید بخرم (:

خلاصه.. این شما و این متن هایی که اگر حوصله کردین خوبه بخونین و به voice@navaar.ir بفرستین که هم جایزه بگیرین و هم شاید شغل جدیدتون خوندن و ضبط کتاب بشه!

متن اول

سلام،
نام من هزل گریس است. دوست من آگوستوس که به پیشنهاد من کتاب رنج باشکوه را خوانده بود، از طریق این ایمیل، نامه ای از شما دریافت کرده است. امیدوارم ناراحت نشوید که آگوستوس مرا از این نامه نگاری آگاه کرده است.
‌ آقای ون هوتن، من از نامه ی شما متوجه شدم که دیگر قصد ندارید کتاب دیگری بنویسید. از یک طرف ناامید شدم و از طرف دیگر راحت. چون دیگر لازم نیست نگران این موضوع باشم که آیا کتاب بعدی هم می تواند به بی نقصی و فوق العادگی این کتاب باشد یا خیر. به عنوان یک دختر ِ سرطانی مرحله ی چهار که سه سال زنده مانده باید به شما بگویم که همه چیز را به درستی در کتاب رنج باشکوه نشان داده اید. یا دست کم مرا به خوبی درک کرده اید. کتاب شما احساسات مرا قبل از اینکه حتی حسشان کنم به من نشان می دهد و من این کتاب را ده ها بار خوانده ام.
‌ اگر روزی تصمیم گرفتید چیز دیگری بنویسید، حتی اگر نخواستید منتشرش کنید، خوشحال می شوم آن را بخوانم. صادقانه می گویم، من حتی حاضرم فهرست خریدهای منزلتان را هم بخوانم.

دوستدار شما
هزل گریس
( شانزده ساله )
( خطای ستارگان بخت ما – جان گرین )

متن دوم

شاهزاده ی رویاهایم بود
دختری که لباس کهنه و صورت رنگ پریده و
هراس دائم از دیر رسیدن به خانه
ذره ای از زیبایی اش نمی کاست

پریزاد خواب ها و خاطره هایم بود
دختری که کمتر از پنج کلاس درس خواندنش
ذره ای از فصاحت چشم هایش
– به وقت ابراز عشق-
نمی کاست

خیال ِ باریک و
نکته سنجی غافلگیر کننده ترین شعرهای جهان بود
دختری که خدمتکار خانه ی کارمندی عالی رتبه
در شهر کوچک ِ ما بود
و پیش از د.مین بهار آشنایی مان
همراه خانواده ی ارباب
به شهر دیگری کوچ کرد
و شعرهای مرا
در جستجوی کوچک ترین نشانه ای از خود
سرگردان کرد

( سوت زدن در تاریکی – شهاب مقربین )

متن سوم

— ته کلاس چه خبر است عباسی؟
– آقا، این ها نمی گذاردند ما به درس گوش بدهیم.
– آقا، ما حرف نزدیم. این دارد سنگ قبر پدرش را به رخ ما می کشد.
– سنگ قبر پدرش؟
– بله آقا، اجازه ! بابای عباسی رفته شهر و سنگ قبری برای خودش آورده و گذاشته گوشه ی اتاقشان. حالا این دارد تعریف می کند که چقدر پول بالایش رفته و چه شعری رویش نوشته اند. دو تا از بچه ها را هم برده سنگ را نشانشان داده. ما می گوییم ما را هم ببر سنگ قبر پدرت را نشان بده، می گوید نمی برم، پدرم دعوا می کند.
عباسی بلند شد و با گریه گفت:
– آقا این ها حسادت می کنند که پدر ما به عقلش رسیده و اولین بار تو این آبادی سنگ قبر آورده. چشم ندارند ببینند.
عباسی راست می گفت. اولین بار بود که کسی توی آبادی به فکرش رسیده بود که برای خودش سنگ قبر بیاورد. پیش از آن که هرکس می مرد، با گل و خاک قبرش را می پوشاندند کمی هم رویش را قلمبه می کردند که با زمین صاف فرق کند، قلمبه عینهو بالشت ِ درازی بود.
حالا پدر عباسی رفته بود شهر و دم ِ سنگ تراشی و گفته بود که سنگی برایش درست کنند و رویش بنویسند:
” آرامگاه پدری مهربان و فداکار ”
و زیرش هم قشنگ این شعر را بکنند:
باورم نیست پدر رفتی و خاموش شدی
ترک ما کردی و با خاک هم آغوش شدی
خانه را نوری اگر بود ز رخسار تو بود
ای چراغ دل ما از چه تو خاموش شدی
سنگ را گذاشته بود روی الاغ و چادر شبی هم انداخته بود روش و با دقت و وسواس آورده بودش آبادی، که وقتی بعد از صد و بیست سال از دار دنیا رفت روی قبرش کار بگذارند و زن و بچه اش جلوی این و آن سرفراز باشند که قبر پدرشان با همه فرق دارد و بالشت ِ گِل و خاکی نیست.

( تنور و داستان های دیگر – هوشنگ مرادی کرمانی )

متن چهارم

در خانواده ی ما، صدای نارضایتی همواره در ابتدای کارها بلند می شود. عجیب است که خریدن و ساختن یک تکه زمین دویست و سیزده متری این همه هیاهو به دنبال داشته باشد! مادرم از همان روز اول، بر این گمان بود که خانه خراب می شویم و حتی کار به جایی می رسد که جغدها هم بر لب بام خانه مان نخواهند نشست. زمین ما دویست و سیزده متر مربع بود. هرچه من می گفتم که عالی ست و از این بهتر نمی شود، او می گفت که سیزده نحس است و باعث نابودی مان می شود. او اصرار داشت که الّا و بلّا باید زمین کوچکتر یا بزرگتری بخریم.
من که چندان به حرف های این و آن گوش نمی دهم کم کم کار ساخت و ساز خانه را شروع کردم. طبق نقشه ای که پیش تر ریخته بودم اتاق ها را ساختم و دستشویی خوبی را هم در یکی از گوشه های حیاط راست و ریس کردم.
دستشویی بزرگ ترین و فرخنده ترین چیزی ست که در زندگی من نقش حیاتی دارد. خیلی وقت ها با خودم فکر می کنم که اگر این دستشویی صد و سیزده در دویست و سیزده سانتی متری نمی بود، همه ی کارهایم با مشکل روبرو می شد.

( محله ی مترسک ها – گزیده ی داستان های کوتاه معاصر کردستان عراق )

متن پنجم

خیلی سال پیش “ممد دل شیشه ای” که می خواست سر از هر چیزی دربیاورد عتیقه فروشی را ملاقات کرد، نه مثل یک دیدار پیش پا افتاده و اتفاقی که کسی را در کوچه ای ببینی، درست مثل قراری مهم و با ارزش، دیداری که راز طلسمی را می گشود. غروبی دلگیر بود و او با زمزمه ی ترانه ای کوچه های شمالی را به سمت جنوب در پیش گرفت.
کلیدهایی در دست داشت و اناری شیشه ای هم در جیبش بود. انگار آن کلیدها دروازه ی سرزمین های خیالی اش را می گشود. در آن غروب خود را خوشبخت ترین انسان دنیا می دید.
همه داستانش را شنیده اند. همه می دانند که خودش چگونه مرگ خودش را در خواب دیده بود. مرگی که هر روز آن را از نو تعریف می کرد… رویای ویران شدن و خرد شدن دلش را که درست مثل عتیقه های دستچین شده ی خانه اش فرو می ریخت.

( آخرین انار دنیا – بختیار علی )

و آدرس voice@navaar.ir

اگر معتقد به کار خیر یا کار اجتماعی هستین، الان فرصت واقعی اش هست… کمک من و شما موثره

این روزها احتمالا از جمعیت امام علی و برنامه کوچه گردان عاشق شنیده‌اید. جمعیتی که من شخصا می‌شناسمشون، کارشون کاملا خوبه و کاملا آگاه از کارشون هستن و چیزی بیشتر از یک خیریه «پول جمع کنیم بدیم به فقرا» هستن و واقعا ایده شون مبارزه با فقر و تبعیضه. حالا در چارچوب‌هایی که این روزها امکانش هست.

جمعیت امام علی پونزده ساله که در ماه رمضان مایحتاج غذایی یک ماهه هزاران خانوار رو بهشون می رسونه و امسال هم کمک ما و شماست که ممکنه در این راه موفقش کنه. درسته که بودن فقیر در جامعه دردناکه و راه حلش کمک مالی من و شما نیست، ولی اگر دوست دارین حداقل در شرایط موجود کار مفید کرده باشین، یکی از بهترین گزینه‌ها این جمعیته.

من با افتخار تا جایی که برام مقدور بود کمک کردم و باعث خوشحالی و امید خیلی ها است اگر شما هم تا جایی که می تونین به برنامه کوچه گردان عاشق جمعیت امام علی کمک کنین و در شبکه‌های اجتماعی به اشتراک بذارین.

بهترین قایقی که این هفته دیدین: قایق شناور روی گاز سولفورهگزافلوراید رو از این گاز پر می کنیم تا غرق بشه

علم جالبه (:

دانلود

کاندوم‌هایی که در مقابل بیماری‌های مقاربتی تغییر رنگ می‌دن، نه عملی هستن نه احتمالا مناسب

هفته قبل چند نفری برام ایملی زدن و خبری رو گفته پایه اش چنین چیزی است:

کاندومی که چند نوجوان انگلیسی ابداع کردن و در صورت مبتلا بودن یکی از طرفین به بیماری مقاربتی (شامل اچ پی وی، ایدز، سوزاک، هپاتیت بی و سی و ..) رنگش به سبز و ابی و … تغییر می کنه تا دو طرف متوجه این جریان بشن.

اما آیا این قابل دستیابی است؟ بدون شک حالا حالا ها نه. این بچه‌ها هم این رو فقط «پیشنهاد» کردن و اونهم در سمیناری که قراره بچه ها توش به این باور برسن که دانشمند شدن هم بد نیست ها (: و خب معلومه که ترکیب «دانش آموز» و «اختراع» و «کاندوم» برای خیلی رسانه ها جذابه.

مشکلی اصلی در ساخت تکنیکی چنین چیزی اینه که فعلا همه تست های مرتبط با تشخیص بیماری های مقاربتی بسیار پیچیده تر از اون هستن که بشه روی چیزی مثل کاندوم سوار بشن و حتی د رمواردی بحث پیچیده تر هم هست، مثلا در مورد سوزاک باید دی ان ای باکتری تشخیص داده بشه و نه با یک ماده شیمیایی که در صورت برخورد یک ماده دیگه تغییر رنگ بده. همچنین در اکثر تست ها نیاز به ترشحات بدن هست و نمی شه با برخورد ساده با پوست، تشخیص بیماری داد.

تازه سوالی که باقی می مونه اینه که حتی اگر هم روزی به چنین موادی برسیم آیا امکانش هست اونها رو دو طرف یک کاندوم بذاریم بدون اینکه کسی رو اذیت کنه یا کاربرد اصلی کاندوم مختل بشه…

اما حتی اگر تکنیکی تونستیم، آیا کار خوبیه؟

این بحث خوبیه که نویسنده فوربس مطرح میکنه. فرض کنیم مشکلات فنی حل شده و می تونیم چنین کاندومی بسازیم. آیا خوبه؟

یک بحث اینه که آیا ما باید از همه بیماری ها مطلع باشیم؟ بعضی تحقیقات می گن ندونستن سرطان پروستات در مردان کیفیت زندگی رو بالاتر می بره. درسته که اکثر ما ایرانی‌ها رسم داٰریم برای هر عطسه و سردرد بریم دکتر آنتی بیوتیک بخوریم یا تزریق کنیم ولی در عمل خیلی وقت ها این سطح سلامتی ما رو پایینتر می یاره و کیفیت زندگی رو خراب می کنه. نمونه مرتبط با بحث اچ پی وی است که زنان زیر ۳۰ سال برای اچ پی وی تست نمی شن و گفته می شه تقریبا ۸۰ درصد آدم های فعال از نظر جنسی این ویروس رو دارن. بسیاری موارد دیگه هم فقط در موردی که پزشک لازم ببینه تست انجام می شه.

اما خب اگر واقعا تست راحت، رایگان و سریع باشه هم نباید دائما خودمون رو تست کنیم؟
جواب اینه که خیلی خوبه و باید خودمون رو تست کنیم ولی نه توی خونه و حین سکس (: حداقل در سطح دانش جامعه فعلی، جواب تست باید توسط متخصص خونده بشه که بتونیم راهنمایی و اطلاعات صحیح در موردش بگیریم. همچنین سیستم بهداشتی درمانی هم باید از میزان شیوع و انواع مطلع بشه که بتونه براش برنامه ریزی کنه.

بحث تشخیص های اشتباه هم هست. ما همیشه تشخیص اشتباه داریم که تاثیری منفی توی زندگی می ذاره. اگر طرف خودش رو با کاندوم – که مطمئنا خیلی از تست آزمایشگاهی غیر دقیق تر است – تست کنه و ببینه کلامیدیا داره چی می شه؟ باید بروشور رو بخونه؟ یا تو وبلاگ ها بگرده ببینه کی قراره کور بشه؟ (:

مدیر هات لاین خشونت خانگی هم به نکته دیگه ای اشاره می کنه «مفهوم رابطه سالم داره از بین می ره». آیا من باید با کسی بخوابم که در حین سکس ازش تست سلامت می گیرم؟ آیا اگر در مورد کسی اطلاع ندارم لازمه در لحظه سکس از چنین چیزی مطلع بشیم؟ مطمئنا آگاهی در هر مرحله ای خوبه ولی نباید به شکلی پیش بریم که اگر با کسی اونقدر راحتیم که سکس می کنیم، اونقدر هم راحت باشیم که در مورد سلامت جنسی حرف بزنیم.

در نهایت به پیچیدگی سکس فکر کنین و استرس های همراهش. حاضرم قول بدم که اگر به اکثر آدم ها بگن این کاندوم قراره بیماری شما رو تست کنه، کلا توان فیزیکی گذاشتن کاندوم رو از دست بدن (: چیزی که از کاندوم تست کننده بیماری بهتره، امکان آزمایش سریع و بی دردسر برای تعداد زیادی از بیماری ها با دسترسی به متخصص است است که احتمالا از نظر فنی هم خیلی خیلی نزدیکتر از کاندوم تست کننده است.

سخت‌ترین هفته برای یک هموفوب

راستش داشتم فکر میکردم اگر یک هموفوب بودم این هفته چقدر بهم سخت می گذشت. هموفوب کسی است که از همجنسگرایی وحشت می کنه. بدون هیچ دلیل منطقی. از نظر پایه ای تنها گیری که معقوله اینه که بگیم «با باورهای من در تضاد است» یا بهتر از اون «از دانسته‌های من دوره و راحتترم با یک موضع محکم کلا نفی اش کنم» ولی خب چون این روزها آدم ها دوست دارن با جماعت علمی باشن، اکثرا می رن سراغ دلایلی که سعی میک نه صورتبندی غیر اعتقاد شخصی داشته باشه:

  • همجنسگرایی خلاف طبیعی است – در حالی که این آدم ها از کارخونه نیومدن که… طبیعت اینها رو ساخته و چندین و چند گونه حیوانی دیگه هم این رفتارها رو دارن.
  • همجنسگرایی باعث از بین رفته جامعه می شه – در حالی که هزاران ساله این رفتارها هستن و جامعه هم مثل قبله
  • همجنسگرایی گسترش پیدا می کنه – که خب استدلالی در این حده که «اگر به سیاه پوست ها حق رای بدیم همه می رن سیاه پوست می شن». همنجسگرایی یک گرایش است که بعضی ها دارن بعضی ها ندارن. اگر تصورتون اینه که اگر اعدام رو برداریم و اجازه تشکیل خانواده بدیم گسترش پیدا می کنه احتمالا تا حدی گرایشان همجنسگرایانه دارین که فکر می کنین اگر آزاد باشه تعداد زیادی می رن سراغش – آدم ها گرایش دارن خودشون رو «نمونه قابل تعمیم» ببینن.
  • ما همجنسگرا نداریم – در حالی که علم می گه بین شش تا ده درصد هر جامعه (یعنی چند میلیون نفر در ایران یا تو مدرسه دویست نفری پونزده بیست نفر) همجنسگرا هستن.
  • همجنسگرایی بیماریه – در حالی که روانپزشک ها و پزشک هایی که شغلشون بررسی، تشخیص و طبقه بندی بیماری ها است اینو نمی گن
  • همنجسگراها منحرف هستن – در حالی که انحراف به گرایش کاری نداره. همونقدر که یک دگرجنسگرای مرد ممکنه به هر زنی که می بینه تجاوز کنه، یک همجنسگرای مرد هم ممکنه همین کار رو بکنه
  • همجنسگراها دنبال خوش گذرونی و شهوت هستن – عین بالایی… همونقدر که یک دگرجنسگرا دنبال خوش گذرونی و شهوت هست، همجنسگرا هم هست. فقط تارگت ها فرق می کنن.

ما نسبت به انواع گروه هایی که نمی شناسیم موضع می گیریم. کسی که دین من رو قبول نداره، کسی که رنگ پوستش فرق داره، کسی که زبونش فرق داره و … و گاهی از حقوق اجتماعی یا حتی زندگی محرومش می کنیم ولی در هیچ گروهی این شکلی نبوده که طرف رو از تشکیل خانواده مورد نظرش محروم کنیم (: در صحنه جالبی از فیلم آینه های روبرو پسر ترنس داستان به برادرش که ازش می پرسه چرا نمی خواد با یک پسر ازدواج کنه می گه «فرض کن خودت قرار باشه عروس باشی، چه حسی داری؟». این احتمالا حس یک دختر همجنسگرا است وقتی بهش اجبار می کنین با یک مرد ازدواج کنه.

حالا به این فکر کنین که روزهای هفته ای که اینهمه جای پر مراجعه ما یکهو به افتخار حق ازدواج آدم ها مستقل از جنسیتشون با هم لوگوشون رو عوض میکنن (از توییتر و یوتوب و گیت هاب و مدیوم تا کوکاکولا و لیوایز و گپ) به ما هموفوب‌های احتمالی چقدر سنگین می گذره – بخصوص وقتی می بینیم بدنه جامعه مساله رو درک می کنن و دعوای عجیبی ندارن. راستش اصولا دلیل نوشتن این پست هم همین حس بود. یک روز که بلند شدم دیدم گوشی ام این شکلی شده:

پرچم رنگین کمان ناسا

کمی فکر کردم و یکهو فهمیدم یک اپلیکیشن بک گراوند هر روز بر اساس تصویر روز ناسا می ذاره و ظاهرا ناسا هم تصمیم گرفته امروز عکسش رو اختصاص بده به «همه رنگ های خورشید» و درک کردم فضا چقدر برای یک هموفوب در این هفته روی اعصاب بوده‌ (: حتی برای یک غیرهموفوب… درست مثل من که تا نصفه شب به خاطر بوق پیروزی در والیبال نمی تونم بخوابم و با اینکه از خوشحالی عمومی و پیروزی خوشحالم ولی از اونطرف هم می گم «دیگه ساعت یک شب شده دیگه… بسه برین بخوابین!» (: به همین شکل هم فکر می کنم یک هموفوب معقول که بار بدی هم روی دوشش نیست بهترین جوابش اینه که «ولی با برداشت من از دین من مشکل داره پس لطفا هی تو چشم من نکنین حداقل (:» که البته با این شرایط که ظاهرا بهترین سایت ها و آدم ها از جریان اینقدر خوشحالن، غیر عملی خواهد بود. درست مثل جریان من و بوق ماشین های خوشحال از پیروزی والیبال.

حالا که زیاد حرف زدم با این تموم کنم که هژمونی آمریکا هم اینجا به وضوح قابل دیدنه. اینهمه کشور در جهان مشکلی با ازدواج آدم ها با هم ندارن بعد آمریکا که در این مورد اعلام می کنه «اینکه چه جنسی با چه جنسی ازدواج می کنه به حاکم ربطی نداره» یکهو همه به هیجان می یان. خبیث های مرکز جهان!

جادی تی وی ۰۰۶ – کرکرها چطور قفل برنامه‌ها رو میشکنن

در این شماره از جادی تی وی، یک برنامه سی می‌نویسیم که با گرفتن یک پسورد و مقایسه کردنش با پسورد واقعی، به ما اجازه عبور بده و بعد فایل اجرایی اون رو با تکنیک های مختلف از دامپ کردن هگز تا استفاده از دیباگر و اسمبلر می شکنیم و مکانیزم پسوردش رو از کار می ندازیم تا ببینیم یک کرکر چطوری اینکارها رو می کنه.

با ما باشین چون نگاه کردن به داخل فایل های اجرایی، هیجان انگیزه!

عضویت شما در کانال یوتیوب جادی تی وی و تبلیغش بهترین روحیه بخش من برای ادامه ویدئوها است

ایده و روش این ویدئوکست از این مطلب اومده.

انتشار آزاد و رایگان برنامه نویسی سوییفت توسط اپل – روی گیت هاب

اپل در حال تغییر زبان برنامه نویسی ابزارهاش به زبان برنامه نویسی سوییفت است و حالا این زبون با یک شیوه عجیب داره دارای یک راهنمای خوب می شه: همکاری کم سر و صدای اپل با یک استاد دانشگاه و انتشار محتوا روی گیت‌هاب.

آموزش زبان برنامه نویسی سوییفت اپل

این بر خلاف شیوه قدیمی اپل است که درس ها رو فقط با امضای اسم Apple Education منتشر می‌کرد و اونهم روی پلتفرم‌های خودش. یک نفر ماجرا رو دنبال کرده و بعد از تماس با نویسنده درس‌ها و مقایسه صفحات اپل و لینک های اپل به این سایت در نهایت نتیجه گرفته که درس آموزش سوییفت روی گیت هاب واقعا توسط اپل پیش می ره.

این مساله در کنار عدم اجبار خریدن اکانت پولی توسعه دهنده برای توسعه‌های غیرتجاری تا زمانی که توسعه دهنده نمی خواد برنامه‌ای رو منتشر کنه می تونه نشون دهنده تفاوتی – هر چند کوچک – در نگرش اپل به توسعه دهنده هاش باشه و بخصوص اگر بذارینش کنار حرکت – جدی تر – مایکروسافت به سمت نرم افزار آزاد، موفقیت جالبی است برای دنیای آزاد.