هانی یک ایمیل مفصل زده و خاطره اش رو گفته از اولین و آخرین روزش از کار در یک شرکت نرم افزاری. بعد از همه مصاحبه ها و مراحل اداری در نهایت رفته اون شرکت و لپ تاپش رو گرفته. لپ تاپ ویندوزی بدون پسورد ادمین و نیازمند مجوز برای نصب هر برنامه اضافی. به گفته خودش حدود ۱۵ نفر دیگه بدون هیچ مشکلی اونجا کار می کردن ولی هانی مجبور شده همون روز بگه که دیگه نمی یاد.
این شرایط برای خیلی از ما غیرعادی نیست. اینترنت محدود. کامپیوترهایی که دوست نداریم. سیستم عامل نخواستنی. اجازه نداشتن برای نصب برنامه و … جزو فضاهای کاری خیلی از شرکت ها هستن. حتی چیزهای حادی تر مثل دوربین یا عدم اجازه صحبت با موبایل یا حتی چک کردن اون در پشت میز تا مجوز تنها دو تا چایی سر ساعت معین در طول روز.
با اینها باید چیکار کرد؟ هانی استعفا داده. بقیه کار کردن. من الان در شرکت جدیدم با مک کار می کنم چون نیاز شرکت است ولی مثلا تو شرکتی که دوربین کار گذاشتن، استعفام رو همون روز دادم. اینجا دو جور جواب می شه داد:
انتخاب های شخصی هر فرد
اون پونزده نفری که راحت اونجا کار می کردن واقعا شاید هیچ مشکلی حس نکنن. یکی هست با ویندوز راحته. یکی هست که اصولا ساعت کاری براش ۸ ساعتی است که می فروشه که حقوق بگیره و اینکه اینترنت داره یا نه اصلا براش مهم خاصی نیست. من که تو شرکت جدید باید با مک کار کنم اینو یه فرصت می بینم برای طرفدار افراطی چیزی نبودن و تجربه کردن و دیدن تکنولوژی ها (حین غر زدن!) و همین غر من شاید برای یکی دیگه فرصت باحالی باشه که فکر کنه «ایول این شرکت مکبوک می ده!».
انتخاب های شخصی افراد به خودشون مربوطه و ممکنه برای بعضی هامون بسیار عجیب باشه و برای بعضی هامون اصلا به چشم نیاد. مثلا من اگر مجبور بودم با ویندوز هم کار می کردم ولی غیر ممکن بود روی پیشرفته ترین لینوکس حاضر باشم کار کنم بدون اینکه پسورد ادمین بهم بدن یا مثلا محدودیتی روی نصب برنامه که هیچ، روی انتخاب تم برام بذارن.
من شخصا در این موارد خط قرمزهام مشخصه. محدودیت اینترنت، نظارتی مثل دوربین یا نرم افزار چک کردن مصرف و …، محدودیت دیوایس، نداشتن کنترل صد در صد روی کامپیوترم و .. باعث می شه همون روز تصمیم بگیرم از جایی که هستم برم.
در چنین مواردی اولین قدم مطرح کردن مشکل است. گاهی در سازمان ها پذیرفته است که سیاست ها مورد علاقه من نباشن ولی بتونن تغییر کنن. مثلا در یک سازمان ۳۰۰ نفری من انتظار ندارم که آی تی به همه پسورد ادمین بده ولی انتظار دارم به بخش فنی یا حتی کسی که درخواست کنه اینو بده. مثلا در نوکیا اینطوری بود که شما در حالت پسورد ادمین نداشتین و فقط اجازه نصب برنامه های مرسوم از طریق پورتال بود. ولی خب این امکان هم وجود داشت که یکی بگه خودش مسوولیت رو قبول می کنه و هر چی می خواد نصب می کنه؛ مثلا من می تونستم لینوکس نصب کنم ولی دیگه آی تی شرکت فقط در حد مسائل کلی مثل تعریف ایمیل و اینها پاسخگو باشه نه تنظیمات و مشکلات روزمره من.
انتخاب های گروهی
اینجا مساله فرق می کنه. ما به عنوان مهندس کامپیوتر، برنامه نویس، آی تی کار یا هر چی که هستیم باید یکسری حمایت های گروهی از هم بکنیم. مثلا می شه گفت اگر کسی جایی کار می کنه اونجا باید ابزار کار در اختیارش بذاره. ایده اینکه «لپ تاپ خودت رو میاری دیگه؟» مثل اینه که به یک کارگر کارخونه بگیم موقع اومدن باید آچار فلان رو بخره بیاره سر کار یا اگر قراره من از خونه کار کنم باید شرکت هزینه اینترنت خونه رو بده یا اگر قراره با تلفن با من تماس بگیرن اصلا غیرعادی نیست که هزینه های تلفن رو بتونم بگیرم. این هنوز به اندازه کافی جا نیافتاده تو ایران و لازمه روش کار کنیم.
در واقع بازهم یم گم که ما توی ایران باید چیزی داشته باشیم به اسم سندیکای برنامه نویسان و مدیران سیستم که به شکل جمعی توش عضو باشیم و حق عضویت بدیم و در مقابل حمایت های حقوقی و غیره بگیریم. مثلا ما نیازمند یک شکل از قرارداد هستیم که یک وکیل از طرف ما تاییدش کرده باشه و هر کس عضو اتحادیه است با اون قرارداد استخدام بشه. در چنین قراردادی درخواست سفته موقع استخدام ممنوعه منطقا و توش اضافه کاری و کار از خونه و تلفن نصفه شب که می گه سرور خراب شده لطفا ریستش کن و … دقیقا بر اساس قانون کار حقوق میگیره. چنین سندیکایی می تونه علیه کارفرمایی که بالا سر برنامه نویس ها دوربین نصب می کنه شکایت کنه و سعی کنه تو دادگاه برنده بشه و اگر شد اینکار همه جا غیرقانونی باشه و این حرفها.
به نظرم این تیپ چیزها یک گروه جدا هستن که باید در موردشون به بلوع برسیم و در نهایت بپذیریم که فلان چیز خط قرمز همه برنامه نویس ها است و مثلا اگر شرکتی هست که می گه باید لپ تاپ خودتون رو برای کار بیارین، ما توش کار نمی کنیم. حتی اگر بعد از گرفتن لپ تاپ هم به دلایل بسیار متنوع تصیمم بگیریم با لپ تاپ خودمون کار کنیم (کاری که من معولا می کنم).
چیزی مثل امضای سفته در مقابل استخدام برای منم پیش اومده و بسیار برخورنده بوده ولی در نهایت قبول کردم چون به نظرم چاره ای دیگه ای نبود. اینه که می گم خوبه با هم حرف بزنیم سر این چیزها. حداقلش اینه که می تونیم بگیم تا شنیده بشه یا کارفرماها شناخته بشن. گفتن تجربیات و خوب و بد اولین قدم درمان یک چیزه. شما چطور؟ چیزی هست که حس کنین لازمه به این متن اضافه بشه؟ شرط عجیبی که تجربه کرده باشین؟ شیوه برخوردتون باهاش چی بوده؟ برام جالبه مجموعه ای جمع کنیم که حداقل به بقیه ایده بده.