مدتها قبل یک دوست به من یک برچسب «Free Palestine / لفلسطین الحریه» داده بود که هفته پیش اتفاقی تو خونه پیداش کردم و چسبوندم پشت لپتاپم. از همون لحظه آدمها شروع کردن به اعتراضهایی مثل «این چیه؟»، «رفتی ور دست آخوندا؟»، «جایی کارت گیره؟»، «میدونی همین عربها آزاد میشدن چی میشد؟» و …
اینها همون آدمهایی هستن که ۴۰ سال قبل که مسابقه فوتبال رو از اسراییل بردیم پر از هیجان شکست دادن اسراییل -حداقل در فوتبال- به خیابون ریختن و شادی کردن.
مدتها است که میخوام در مورد حسین درخشان بنویسم ولی نمیدونم چطوری باید شروع کنم… حالا این مساله برچسب حمایت از فلسطین، بهم نشون داده که باید چی بنویسم.
من باید بنویسم از اینکه قضاوتهامون نباید بر اساس خوبی و بدی مطلق چیزها بنا بشه. شکی نیست که شکنجه بده. شکی نیست که جمهوری اسلامی آدمها رو شکنجه میکنه ولی این دلیل نمیشه هر حرکت دیگه جمهوری اسلامی رو منفی ببینم. شکی نیست که تهمت زدن بده. شکی نیست که نون به نرخ روز خوردن بده، شکی نیست که در یک نقطه امن نشستن و آدمها رو زیر تیغ سانسور و زندان جمهوری اسلامی فرستادن بده و شکی نیست که افتخار کردن به سفر با هیووس، خوردن نون فعالیت سیاسی معطوف به قدرت و بعد متهم کردن دیگران به همین کارها در حالی که اونها در ایران خیلی خیلی ضربه پذیرن خیلی خیلی بده و من میدونم که حسین درخشان همه این کارها رو کرده.
اما این چیزها نباید دلیلی بشن برای قضاوت مطلق. الان از حسین درخشان خبری نیست. شاید دستش با دولتی توی یک کاسه باشه. شاید جاسوس باشه. شاید آزادی خواه باشه و شاید هر چیز دیگه باشه ولی هیچ کس حق نداره بدون خبر و وکیل اون رو محاکمه کنه. میگم حق نداره. خب معلومه که شاید زور کسی برسه ولی این زور داشتن، باعث محق شدن نمیشه.
کمتر کسی از حسین درخشان و وضعیتش مینویسه و این به نظر من نشونه خیلی بدیه. ما حسین رو دوست نداریم. حداقل من ندارم. از نظر خودم این دوست نداشتن منطقیه و اشکالی هم نداره. اما وحشتناک اونجاست که من به حقوق اولیه اون اهمیتی که به حقوق دوستم میدم رو ندم.
همین جریان داره در مورد فلسطین اتفاق میافته. من فلسطین رو به دلایل متنوعی دوست ندارم. همونطور که همه دوستانی که برچسب لپ تاپ من رو دیدن هم دوستش نداشتن. دوستش ندارم چون بخشیاش دنباله رو حکومتی است که آزادیهای من رو نفی میکنه. دوستش ندارم چون در طول چندین سال دائما یاد گرفتم که عربها دوست داشتنی نیستن. دوستش ندارم چون حس میکنم بخشی عظیمی از حقوق من هر ماهه کم می شه تا برای اونها تبدیل به اسلحه و رشوه بشه. دوستش ندارم چون … خیلی چیزها. ولی این اصلا و ابدا نباید باعث بشه از مردن یک آدم زیر بمب خوشحال بشم. این اصلا نباید باعث بشه با مردمش همدردی نکنم. مردی که اونجا میخواد بره سر کار ولی با بمب ازش استقبال میشه نه درباره حکومت ایران چیزی میدونه و نه از من چیزی شنیده و اینکه حقوقم کم میشه تا طبق شایعاتی که خیلیها میگن – و من حق ندارم واقعیت رو بدونم – اون به این دلیلی که توی فلسطین کار نداره سر ماه بره از سفارت ایران حقوق بگیره، به اون ربطی نداره. همه اینها بده ولی وحشتناکه اگر باعث بشه که من در مقابل مرگ و سرکوب آدمها، بیتفاوت بشم و حتی بعضا خوشحال هم بشم. به نظر من، هیچ آدم شریفی حق نداره از توی زندان بودن حسین درخشان خوشحال باشه و بگه «از کجا معلوم که جاسوس اسراییل نباشه» یا «این از خودشونه، بهش بد نمیگذره» یا «اصلا از کجا معلوم که الان هاوایی نباشه؟». حسین اگر جاسوس یا قاتل یا هر چیز دیگه هم باشه، حق داره عادلانه محاکمه بشه و همه بدونن کجاست و چه میکنه.
من از حق حسین درخشان دفاع میکنم و چه مجرم باشه چه آزادیخواه، فقط و فقط چون انسانه محق میدونمش که ازش خبر داشته باشم و اگر به چیزی محکومه، بدون بیخبری و شکنجه، جلوی یک هیات منصفه بیطرف و به همراهی یک وکیل مدافع، محاکمه بشه.
در نهایت یادآوری میکنم که نصف دیگه این بحث اینه که دفاع از حقوق یک نفر، به معنی موافقت با عقایدش یا قهرمان دونستن اون به خاطر حماقت یک نفر/گروه دیگه نیست. همونطور که فلسطین بد نیست چون حکومت ایران ظاهرا باهاش خوبه، حسین هم خوب نیست چون الان حکومت ایران ظاهرا باهاش بده.