لینک های شاد دوشنبه آخر ماه بهمن ۱۳۹۵ – کوتاه ولی مفید

  • طبق روندی که همه چیز داره می ره تو تلگرام و دیگه قابل پیدا شدن توسط عموم نیست، لازمه بگم که این لینک گروهی برای آیونیک است.
  • و این هم سایت ترجمانو برای ترجمه های شما که با کد Hamkar-6513 می تونین توش تخفیف هم بگیرین.
  • کنفرانس سار زمستان هم جمعه ۶ اسفند برگزار می شه. من درگیر کنفرانس آینده وب و موبایل هستم و نمی تونم بپیوندم ولی به نظرم این کنفرانس سار یکی از اون نقطه امیدهای زندگی تو ایرانه. آدم هایی خوب که سعی می کنن موزه ملی علوم و فناوری رو چیزی بکنن که باید باشه، با همه مشکلات. کنفرانس سار نه فقط خودش خوبه که حمایت ازش خیلی خوبه. من تمام تلاشم رو می کنم توی سار بهار باشم. کد تخفیف ۵۰٪ : jadi
  • دانلودچی باشی هم دو ساله شده. سیستمی برای دانلود فایلای مالتی مدیای سرویسهای یوتیوب، ویمئو، ساوندکلاد و فیس بوک یا پیدا کردن زیرنویس و اینجور چیزها. الان بخش های تورنت و دانلود از مگنت و ویدئوهای توییتر و مستقیم کردن لینک ها (بخصوص بسته شده ها)‌ رو هم داره. شاید دانلودچی باشی گره ‌ای از مشکلی باز کنه.

خوش باشین و خرم و اگر دوست داشتین چیزی تون توی دوشنبه آخر ماه اسفند تبدیل حضور داشته باشه، به jadijadi روی جیمیل ایمیل بزنین.

برنامه‌های پیش رو: این‌ هفته #پایتون و هفته بعد آینده وب و موبایل

در طول این دو تا آخر هفته پیش رو، من دو تا جا می رم و کلی حرف می‌زنم. اولیش کنفرانس پای کان است در ۲۹ بهمن و دومی همایش آینده وب و موبایل در تاریخ ۴ و ۵ اسفند.

همین هفته که پایکان هستیم. پایکان که یک همایش سالانه برنامه نویس‌ها یا علاقمندهای پایتون است و من توش قراره سخنرانی آخر رو بکنم. البته احتمالا باید باهاشون گپ بزنم و موضوع سخنرانی عوض بشه به چیزی عمومی تر. اما نکته جذاب این ماجرا کارگاه های خوبشون است که می تونین توشون با سطوح مختلفی از پایتون در دنیاهای مختلف آشنا بشین. اگر اهل پایتون هستین یا با دوره های من یا هر جای دیگه پایتون مقدماتی رو شروع کردین، این همایش عملی حسابی توصیه می شه.

هفته بعدش هم در ۴ و ۵ اسفند، همایش آینده وب و موبایل است که چند ساله توش آدم هایی که در این حوزه ها دید خوبی دارن سعی می کنن در مورد اینکه دنیای تکنولوژی در حوزه وب و موبایل داره به کدوم سمت می ره حرف بزنن. امسال به نظرم سطح سخنران ها بسیار خوبه و مثل سال قبل من و آرش هم پنل «گیک تاک» رو داریم که به شکل شاد در کنار برنامه های اصلی نگاهی داره به خود همایش و اتفاقات و حواشی اش. مطمئن هستم نه فقط چیز یاد می گیریم که خوش هم می گذره؛ و البته به مدیرهاتون باید اصرار کنین که اینجاها رو ثبت نام کنه برای اعضای تیمش (: اگر گوش نکرد بگین من یه توضیحی در این باب بنویسم.

چند تا از پایه‌ای ترین مشکلات سمپاد رو با هم مرور کنیم

کشورهای کمی سمپاد دارن، نه اینکه عقلشون نرسیده ولی به دلایلی بسیار گسترده تر. ایران سمپاد داره چون نظام دوست داشت «نخبه‌ها» رو کشف کنه و یه جوری به نفع خودش تربیت کنه؛ بخونین کانالیزه. بسیار هم ناموفق بود در این یک کار. سمپاد خوبی های خیلی زیادی داشت. همین الان یکی تو توییتر می گفت خیلی خوبه چون بهش فرصت داد کلی چیز جالب رو تجربه کنه. من سمپاد درس دادم و محیط رو تا حدی درک می کنم. سمپاد رو اگر به عنوان یک مدرسه با امکانات بیشتر و پول مستقل از بقیه نگاه کنین خب معلومه که خوبه، ولی اشکال های جدی ای هم داره. یک نگاه سریع بندازیم:

  • امکاناتی که در سمپاد هست از کجا اومده؟ هی برین بالا یکی می خواد بگه از بودجه رییس جمهور است و اون یکی بگه از فلان جا ولی در نهایت در کشور ما یک حجم محدودی منابع آموزشی هست و وقتی حجم عظیمی از اونها یک جای خاص متمرکز می شن، یعنی سهم بقیه جاها کم شده
  • آزمون های ورودی سمپاد اصولا هوش رو نمی‌سنجن. انواع کلاس های کنکور و … در نهایت باعث شدن نمونه ای که دارن تو سمپاد درس می خونن اکثرا از خانواده های بالاتر از متوسط باشن. این مساله سریعا در حال گسترش هم بوده و هست. اوایل کلاس ها پذیرای بچه های فقیر هم بود ولی الان یک لحظه فکر کنین کدوم کلاس سمپاد رو یادتون می یاد که توش بیشتر از نصف بچه ها از متوسط به پایین جامعه اومده باشن؟
  • چیزها در طبیعت در یک نمودار نرمال قرار می‌گیرن. هوش و موفقیت تحصیلی و درس خون بودن و … هم جزو این چیزها است. اگر شما نمونه ای از بالای نمودار رو جدا کنین و در یک کلاس بذارین، بازهم شکل نرمال زنگوله‌ای به خودش می گیره. یک مشکل کلاس «تیزهوشان» اینه که هر کدوم از این بچه ها می تونستن در مدرسه خودشون بسیار موفق و خفن حساب بشن ولی اینجا نصفشون معمولی هستن و مثلا ده درصدشون «تنبل».
  • توزیع امکانات فرصت های بیشتری به افراد جامعه می ده. به همین دلیل کشورها هر چقدر پیشرفته تر می شن سعی می کنن توزیع رو برابرتر کنن تا فرصت به استعدادهایی که در جاهای کمتر دیده شده بروز می کنه هم برسه. سمپاد عملا خلاف این ایده عمل می کنه.
  • سمپاد معمولا سیستم آموزشی اشتباهی داره. کنکوری های سابق و بچه های ۲۰ ساله چون توی کنکور نفر اول شدن با هیجان معلم سمپاد می شن و فکر می کنن باید به یک بچه راهنمایی درس دبیرستان بدن و به بچه دبیرستان درس دانشگاه. این از نظر روانشناسی آموزش اشتباهه و متون مختلفی براش هست. ما وقتی رفتیم درس بدیم کلی گشتیم و خوندیم در این باره. یک سیستم آموزشی درست باید معلم های پر تجربه تر داشته باشه؛ در واقع معلمی یک شغل و مهارت و علم است که اتفاقا سواد در حد آموزش در دبیرستان کمترین اهمیت رو انتخاب یک معلم خوب داره. مشکل سمپاد در بخشی از معلم هاش اینه که فقط چون یک نفر خودش دانش رو بلده، تصمیم می گیره از ترم بعد معلم هم باشه. این به نظرم یکی از بدترین قسمت های طراحی سمپاد است.
  • ایده «بهترین ها رو جمع کنیم و پرورش بدیم» ذاتا فاشیستی است. معنی اش این نیست که اگر ما رفتیم سمپاد حتما فاشیست هستیم بلکه معنی این حرف اینه که این کار دقیقا اونی است که هیتلر هم تلاش می کرد بکنه و اصرار می کرد آدم های قشنگ با هم ازدواج کنن تا نیروهای خوب برای آلمان نو ساخته بشه. این اصرار به ازدواج «درون گروهی» رو هم حتی در سمپاد داشتیم. جالبه که این سیستم با اینکه در لحظه اول با ذهنیت فاشیست زده خیلی از ما هماهنگه، در لحظه دوم باید یادمون بیاریم که حتی به شکل تجربی هم هیچ جا جواب مثبتی نداده. بشر کمی پیچیده تر از لوبیا است (: راستی اونطرف این بحث، بحث عقیم کردن «خنگ ها» است (:
  • سمپاد با اصرار به آدم هاش می گه «شما باهوشین». این فشار روانی گاهی بسیار ازار دهنده می شه. بخصوص اگر برین دانشگاه و یکهو ببینین همه در حال هورا کشیدن برای شما نیستن، فیزیک هالیدی رو قبلا خوندین و سر کلاس حوصله تون سر می ره و اتفاقا آدم هایی که مهارت های اجتماعی یا هوش اجتماعی بالاتر، همه رو جذب خودشون کردن نه کسانی که تو کنکور اول شدن یا برچسب باهوش به سینه‌شون چسبیده.

و یک نکته دیگه هم هست که هیمشه حرف منه؛ تو سمپاد صادقه و در بقیه جاها هم، از جمله در یاد گرفتن برنامه نویسی:

  • سمپادی ها از خودشون جلو می افتن. این خطرناکترین اتفاق در پیشرفت علمی/فنی است. ما داور جشنواره دانش آموزی سمپاد هم بودیم. یک بچه بدون اینکه الکترونیک بلد باشه مدعی بود کارت صوتی ساخته، یکی دیگه بدون اینکه آمار استنباطی بدونه تحقیق جامعه شناسی در حد لیسانس تحویل داده بود و یکی دیگه سوخت موشکی ساخته بود که از هر چیزی که ناسا اختراع کرده پیشرفته تر بود. این مساله که «تو باهوشی» باعث می شه بچه هایی که مستعد جلو افتادن از خودشون هستن به جای فرصت کافی برای بازی با آهنربا و باتری و سیم و لامپ و آرمیچر، شروع کنن به طراحی میکروپروسسور و خب چون باهوش بالاخره باید یک چیزی تحویل بدن و دیگه هیچ وقت فرصت نمی کنن بشینن پایه ها رو بخونن چون اینکار مستلزم برگشت به عقبه. اتفاقا یک سیستم سالم باید اگر هم نخبه ای تشخیص می ده تلاش کنه کانالیزه اش نکنه و بذار در چند بعد رشد کنه تا بتونه دقیقا به یک آدم مفید تبدیل بشه.

همه این حرفها معنی اش این نیست که سمپادی ها بد هستن (: اتفاقا خیلی بچه های خوبی توشون هستن. الان از اطرافیان من تقریبا همه سمپادی هستن ولی اینکه ما به چیزی نزدیک هستیم یا ازش منفعت بردیم نباید دلیل بشه که بدی هاش رو نبینیم. بذارین حالا که اینجایین چند تا خاطره و نکته بامزه هم بگم:

  • یک دوست سمپادی خیلی مفتخر یکبار می گفت «مشکل اینکه اینهمه آدم با ضریب هوشی بالا رو یک جا جمع می کنن اینه که اتفاقات غیرقابل تصوری می افته». پرسیدیم چی و توضیح داد که «مثلا اونجا آدم ها همدیگه رو در یک روابط فامیلی می شناختن. فلانی زن اون یکی بود، اون یکی عموی این و بعد دو نفر می گفتن مثلا برادر هستن و اون که زن این بود خودش همزمان شوهر کس دیگه بود» (: اینهمه هوش اصلا باعث مدت ها خنده ما بود.
  • یک مقاله خوب هست به اسم نوابیغ که من مدت ها پیش تو سایتم نقلش کردم. اتفاقا نوشته/جمعآوری/ترجمه خود سمپاد است
  • بعد از اینکه بچه ها با من دوست شده بودن یکبار دو تاشون خیلی با استرس اومدن و گفتن یک سوال دارن. بالاخره پرسیدن «آقا شما نماز می خونین؟» راحت گفتم «نه» و جیغ کشان رفتن (: بعدا اومدن و گفتن باور نمی کردن معلمی باشه که نماز نخونه!‌ (:
  • بعدها من از معلمی سمپاد اخراج شدم؛ با سینا و دوستانی دیگه علوم اجتماعی درس می دادیم و تلاش کردیم بخش علوم انسانی رو توی سمپاد راه بندزایم که واقعا هم با حمایت آدم های خوبی از خود مجموعه سمپاد شد.
  • موقع تحقیق محلی برای «استخدام» من در سمپاد، ازم پرسیدن چطور مشکلی ندارم که سینا به عنوان یک آدم مجرد به خونه ام رفت و آمد کنه!
  • اتاق معلم های سمپاد خیلی بامزه بود. بخصوص برخورد بچه هایی که تازه سال اولی بود که رفته بودن دانشگاه و یکهو از دانش آموز می شدن معلم سمپاد. شوخی های دبیرستانی کماکان در اتاق اساتید که سابقا جای مقدس و خفنی حساب می شد جریان داشت و چهره های «عجب گولی خورده بودیم»‌ دوستان عالی.

کلی خوش گذشت و دوستش داشتم و تلاشم رو کردم ولی دلیل نمی شه که چشم روی اشکالاتش ببندیم. اگر همه می تونستن مدرسه ای مثل سمپاد باشن خوب بود ولی اینکه حداقل امکانات رو از دیگران دریغ کنیم تا بتونیم نیروهای خودمون رو پرورش بدیم متاسفانه به جوانان هیتلری نزدیکتره تا کشورهای اسکاندیناوی. اوه، اینم یادمون باشه که آدم ها نسبت به مدرسه شون عرق خاصی دارن؛ من عاشق البرزم و همه جا حاضرم ازش دفاع کنم و مناظره داشته باشم که باحالترین کارها رو توش کردیم و بهترین مدرسه است؛ ولی واقعیت اینه که تنها دبیرستانی است که من در زندگی ام توش درس خوندم و این کمی بایاس ایجاد می کنه. بهتره بخندیم و برای ساخت دنیای بهتر از اینی که داریم تلاش کنیم (:

راهنمای شروع و پیشرفت و حرفه ای شدن در زبان برنامه نویسی پایتون

سوالی که خیلی زیاد از من پرسید می شه که اینه که «کدوم زبان برنامه نویسی رو یاد بگیرم؟» یا «چجوری زبان فلان رو یاد بگیرم؟» و موارد مشابه. این مطلب تصورش اینه که شما پایتون رو انتخاب کردین و علاقمند هستین توش پیش برین. انتظار قبل از اون دو تا لینک قبلی رو خونده باشین و بدونین که واقعا علاقمند هستین پایتون رو یاد بگیرین و بدونین که‌آدم ها به شیوه‌های مختلفی چیز یاد می گیرن و یک راهنمای کلی برای همه نداریم. اگر با اینها اوکی هستین بیاین یادگیری پایتون رو شروع کنیم.

شروع ایده اصلی

در مورد پایتون کتاب و راهنما خیلی خیلی زیاده. اگر با چیزهایی مثل کتاب های خوندنی راحتتر هستین به نظرم «یاد گرفتن پایتون به روش سخت» منبع کاملا خوبیه؛ بخصوص بخش های آزاد و آنلاینش برای یادگیری اولیه کاملا کافیه. اگر اهل ویدئو باشین و متن و تمرین حل کردن با استاد هم دوره
یادگیری برنامه نویسی با پایتون edx یا ترجمه ما ازش در گوتو کلس به اسم دوره یادگیری فارسی برنامه نویسی با پایتون گوتوکلس یا آموزش مقدماتی پایتون مکتبخونه و آموزش پیشرفته پایتون مکتبخونه گزینه‌های خوبی هستن. اگر زبان بلدین منطقا انگلیسی خوندن بهتره. یادتون باشه در این بخش دارین خیلی مقدماتی درکی از یک زبان برنامه نویسی و شکلش پیدا می کنین. لازم نیست مته به خشخاش بذارین و لازم هم نیست برنامه نویس بزرگی بشین. نکته اینه که با مفهوم برنامه نویسی آشنا بشین و دستورزبان و مفاهیم پایه ای پایتون رو درک کنین؛ که بسیار هم ساده هستن!

در این مرحله اگر از یک زبان برنامه نویسی دیگه میاین و در حال حاضر زبون خودتون رو بلدین، پیشنهاد می کنم به شکل عمومی دنبال python tutorial بگردین و چند تا رو باز کنین و اونی که دوست دارین رو کامل بخونین. اینجوری خیلی زود سینتکس جذاب پایتون رو یاد می گیرین و می تونین برین مرحله بعدی.

نکته: بعضی ها در اولین برخورد با پایتون با یک سورپریز بزرگ روبرو می شن: پایتون از { و } برای مشخص کردن بلوک ها استفاده نمی کنه و به راحتی از اسپیس یا تب برای اینکار کمک میگیره. گفته می شه اولین شروع هر کس که از زبان دیگه اومده به پایتون، با یک فرار همراهه و بار دوم احوالپرسی از پایتون است که عاشق این زبون ساده و کم ادعا می شه (:

پنج نکته برای دوری

جان سونمز پنج نکته رو می گه که باید ازش دوری کنین و یکی از اصلی ترین مراجع این مطلب هم اونو تکرار می کنه و من کی باشم که تکرارشون نکنم؟

  1. کتاب ها رو از اول تا آخر نخونین. در شروع کتاب ها رو از اول تا آخر نخونین. ما بخش کمی از کتاب ها رو یادمون می مونه و فقط کتاب خوندن بخش زیادی از انرژی شما رو می گیره. کتاب مال وقتی است که شما موضوعات رو بلدین و می خواین توش عمیق بشین.
  2. بدون برنامه تو بحث شیرجه نزنین. آدم ها رو به دلایل مختلف جو می گیره. یکهو می خوان خدای چیزی بشن و یک عالمه کتاب دانلود می کنن و شایدم دو تا ادیتور برنامه نویسی و عضو یکسری کانال و فروم و میلینگ لیست می شن و هی چیز می خونن و فیلم می‌بینن. این اشتیاق معمولا به همین سرعت هم فروکش می‌کنه. بدونین برای چی وارد بحث شدین و می خواین به کجا برسین و می خواین باهاش چیکار کنین.
  3. حوزه خودتون رو مشخص کنین. دنیا وسیعه! حتی برنامه نویسی هم خیلی وسیعه و شاید براتون جالب باشه که حتی پایتون هم خیلی وسیعه! بهتره شما بدونین در چه حوزه ای می خواین کار کنین و از اون شروع به یادگیری کنین. اگر می خواین اپ تحت وب درست کنین لازم نیست با numpy شروع کنین و اگر می خواین محاسبات انجام بدین شروع کردن یا اصرار روی scikit اشتباهه. از یک جا شروع کنین و توش پیش برین.
  4. دو (یا بیشتر!) چیز رو همزمان یاد نگیرین. این اشتباه با مورد ۲ شباهت‌هایی داره. آدم ها یکهو می خوان «هکر» بشن و شروع می کنن شبکه و سیستم عامل و برنامه نویسی و انگلیسی و آلمانی و روسی و نقد فیلم و ادبیات کلاسیک رو با هم خوندن و یاد گرفتن. از یک جا شروع کنین و وقتی در حد معقولی پیش رفتین برین سراغ چیز بعدی. این مساله حتی داخل پایتون هم صدق می کنه. اگر دارین جنگو یاد می گیرین نیازی نیست همزمان شروع به خوندن فلسک هم بکنین. یکی رو پیش برین در حد معقول و بعد فرصت برای بعدی هست.
  5. بدون تجربه کردن پیش نرین. بعضی چیزها برای آدم ها لذت بخشه. من از دیدن فیلم بازی شطرنج خیلی خوشم می یاد و در نتیجه شش ماه فیلم دیدم بدون اینکه بازی کنم؛ هیچ پیشرفتی هم نداشتم. حتما حین تئوری با عمل هم برخورد داشته باشین.

شروع عملی پایتون

این مساله ممکنه با بخش اول که عنوانش «شروع اصلی» بود پیش بره. برای اینکار لازمه اول پایتون رو نصب کنین و چند برنامه خیلی خیلی ساده باهاش بنویسین. راه انداختن محیط توسعه یکی از قدم های مهم در یادگرفتن است؛ و اتفاقا گاهی سخت. خودتون رو با محیط کامندلاین و خط فرمان پایتون عادت بدین.

پایتون دو نسخه خیلی فعال داره که کمی با هم فرق دارن؛ پایتون نسخه دو و پایتون نسخه ۳. در این مورد همیشه ما رو دست می ندازن و ما هم باهاشون می خندیم. جدای از خنده شما اگر مردد هستین، پایتون ۳ رو یاد بگیرین.

در این سطح بازم می تونین چیزهایی مثل «یاد گرفتن پایتون از راه سخت» رو جلوتون بذارین یا مجموعه ای از سوالات پروژه اویلر که براتون جالب و معقوله رو حل کنین. حتما خوبه سری به جامعه پایتون هم بزنین که بسیار مهربونن. مثلا خوندن ذن پایتون بسیار توصیه می شه تا فلسفه پشت پایتون براتون روشن‌تر بشه. یادتون باشه هنوز دستتون داره گرم می شه ولی خیلی زود وقتشه که برنامه نویسی رو برای خودتون واقعی کنین.

یک پروزه عملی بردارین

حالا باید تا حدی بدونین که کجا ایستادین و دنبال چی هستین. اگر دنبال وب هستین یک پروژه عملی برای خودتون تعریف کنین و با چیزی مثل جنگو شروعش کنین. درگیر اسم و اینها نباشین. پروژه رو تعریف و شروع کنین. شاید خیلی زود پاکش کردین! اصلا مهم نیست. مثلا یک سیستم رای گیری آنلاین. یا سیستم حسابداری شخصی. یا دفترچه تلفن دوستاتون. یا فهرست کتاب ها و اینکه چی خوندین و چی قرض دادین یا هر چیز دیگه یا یه سیستم وبلاگ شخصی یا صورت غذاهایی که پختین و روش پختش. شایدم یک برنامه مخصوص تنظیم کردن قرار ملاقات. موضوع خیلی مهم نیست. مهم اینه که خیلی زود چیزهایی که یاد میگیرین به شکل عملی در یک جایی استفاده بشه. اگر با جنگو کار می کنین کتاب Two Scoops of Django توصیه می‌شه. من خودم اخیرا به توصیه خودتون اینو خوندم و خوب بود برام. در این مرحله چیزهایی که یاد می گیرین رو نسبتا عمیق کنین. حوزه شما مشخص شده و باید حرفه ای تر بشین توش. اگر مثلا یادگیری ماشینی رو برداشتین یک مساله واقعی تعریف کنین و سعی کنین قدم به قدم حلش کنین. شاید مثلا تشخیص سگ از گربه قدم اول باشه و تشخیص طبقه بندی یک وبلاگ قدم دوم. شایدم علاقمند به یک اپلیکیشن دسکتاپ باشین. بازم امکانش هست. مهم اینه که حوزه خودتون رو کشف کنین و بدونین که در کدوم خط دارین پیش می رین.

در این مرحله مهمه که مثل یک برنامه نویس پایتون فکر کنین. به ذن پایتون برگردین و پپ ۸ که شیوه نامه نوشتن به پایتون است رو بخونین و سعی کنین شبیه یک پایتون نویس حرفه ای باشین – چه تو دستخط چه شیوه تفکر. گفته می شه زبانی که تفکر آدم رو عوض نکنه، زبان مفیدی نیست. به جای تلاش برای بزرگ‌تر کردن برنامه‌تون، رو این تمرکز کنین که پایتونی بنویسینش و زبان رو بفهمین. در این مرحله حتی شاید با بعضی کتابخونه ها آشنا بشین و مثلا خوبه مطمئن بشین که برای برنامه خودتون یونیت تست نوشتین. در هیمن قدم شما ممکنه از خیلی «حرفه ای‌»ها جلو بیافتین.

حالا عمیق بشین

شما درک از زبان دارین و می تونین باهاش کار کنین درسته؟ حالا وقتشه که حرفه ای بشین و بهتر از هر کس زبان رو درک کنین. حداقل بهتر از ۸۰٪ آدم‌های دیگه. این بخش‌ها مهمترین اجزای داکیومنتهای رسمی پایتون هستن برای خونده شدن توسط کسی که می خواد زبان رو به تسخیر خودش در بیاره: 1, 2, 3, 4, 5, 6.1, 6.2, 26.4 و 27.3.

یک تمرین فوق العاده برای بهتر کردن دانش جدید و تثبیت کردنش اینه که کدهای قبلی رو ریفکتور کنین؛ بازنویسی کد برای بهتر کردنش بدون تغییر در خروجی ها.

پیشرفت کنین

حالا شما یک برنامه نویس کاملا قابل قبول هستین ولی هنوز می تونین بهتر بشین. مورد ۵ رو یادتون باشه و کارهای عملی دیگه ای رو شروع کنین. به کد بقیه نگاه کنین مثلا پروژه بستون و اونها رو بهتر کنین یا بهشون فیچر اضافه کنین. اینطوری برای خودتون رزومه می سازین. البته به جای اون پروژه می تونین سراغ کارهای آدم های حرفه هم برین، مثلا تمام کارهای دیوید بیزلی یا کدهای کنت ریز (مثلا به tablib نگاه کنین) پروژه های مفید برای عموم رو شروع کنین و پیش ببرین و البته هر جا که گیج می شین شروع کنین به یادداشت کردن چند تا سر فصل اصلی و بعد سرچ و خوندن در موردشون. یادتون باشه که داکیومنت های خود پایتون واقعا فوق العاده هستن. و حالا وقت خوندن کتاب هم شده:

  • کتاب Fluent Python
  • کتاب Effective Python

در صورتی که می خواین با نوشتن برنامه خودتون رو محک بزنین، به این مطلب محمد فاضلی نگاهی بندازین

نکته پایانی

از مسیر لذت ببرین. اگر منتظر رسیدن به مقصد هستین، برنامه نویسی کار شما نیست. آدم هایی که هی به نوک قله نگاه می کنن و افسوس می خورن معمولا توی دینای کامپیوتر رنج می کشن چون هیچ وقت به پایانش نخواهیم رسید. قدم به قدم پیش برین و از هر قدم لذت ببرین و جلو برین. به بقیه کمک کنین چون یکی از بهترین راه های حرفه ای شدن است. توی فروم ها وقتی سوالی می بینین دنبال جوابش بگردین، جوابش رو دقیق یاد بگیرین و با زبون خودتون برای طرف توضیح بدین. حوصله داشته باشین و هیچ وقت سعی نکنین در جایی باشین که بهترین هستین. همیشه سعی کنین کنار بهتر از خودتون بشینین و چیز یاد بگیرین و به زودی آدم فوق العاده ای خواهید شد. پایتون شیرین و بانمکه؛ امیدوارم کدهاتون رو توی گیت هاب ببینم.

منابعی برای نگاه کردن

رباتی که وسایلتون رو می ذارین توش و دنبالتون راه می افته می یاد

یکی از نویسنده های مورد علاقه من تری پراچت است. این نویسنده دنیای DiskWorld رو اختراع کرد و در موردش بیشتر از ۴۰ کتاب نوشت. طنزهایی خلاف کلیشه های مرسوم از کسی که زندگیش نوشتن شد و نشان شوالیه برای خدمت به ادبیات گرفت و من واقعا دوستش داشتم و بارها ازش نوشتم. توی دیسک ورد یک صندوق جادویی هست که دنبال صاحبش راه می ره. میتونین چیزهاتون رو بذارین توش و شما رو تعقیب می کنه و مجهز به دندون های تیزیه که باعث می شه اموال شما امن بمونن.

حالا رباتی از شرکت خودروسازی ایتالیایی به اسم پیاگیو به اسم گیتا با دو تا چرخ عظیمش کاری مشابه می‌کنه. نمونه ای از تاثیر عمیقی که تکنولوژی فعلی به زودی روی حمل و نقل خواهد گذاشت. کافیه درش رو باز کنین، وسایلتون رو بذارین توش و هشت ساعت دنبالتون بیاد. اگر باتری اش تموم شد می تونین با یک پریز معمولی شارژش کنین و تمام تلاشش رو هم می کنه که سطحی که وسایلتون رو روش گذاشتین تکون نخوره. روش تعقیب هم کمی غیرمرسومه ولی کارا: یک کمربند که به کمر می بندین! این کمربند دوربینی داره که مسیر طی شده توسط شما رو می بینه و ربات هم همون رو تعقیب می کنه – با دیدن. با این روش حتی اگر ربات چند ساعت بعد از شما راه بیافته می تونه راهش رو پیدا کنه و به شما برسه.

یک جالبی دیگه این خبر اینه که توی دنیایی که همه چیز هی داره نزدیک می شه به «خودکار» شدن و از درون ها و ماشین های خودکاری حرف می زنیم که بدون دخالت انسان سعی می کنن کارهای ما رو بر عهده بگیرن، گیتا به شکلی جذاب درگیر یک رابطه با انسان می شه و عملا به جای انجام دادن کارهای شما، شما رو همراهی می کنه تا راحتتر به اهدافتون برسین.

گیت لب عالیه؛ از هر دو نظر

این اصطلاح «عالیه» یک جور متلک هم هست ولی خب خشن نیست. حداقل تو گفتار من. حالا هم گیت‌لب هنر خاصی زده و از چند ساعت قبل داون است. چرا؟ توییترشون می گه:

ظاهرا یک سیستم ادمین عزیز نیمه‌همکار ما زده دایرکتوری مهمی رو پاک کرده و با اینکه کل رپوزیتوری ها سرجاشون هستن، درخواست های پول ریکوئست و غیره پاک شدن. حداقل این برداشت من بوده. بک آپ ها که لحظه ای نیستن و ظاهرا اونها هم مشکل دارن.

حالا چرا عالیه؟ چون شفاف و معقول اینها رو گفته و چون یک داکیومنت آنلاین درست کرده که هر قدم تعمیراتی رو به ما می‌گه:

GitLab.com Database Incident - 2017/01/31



This incident affected the database (including issues and merge requests)
but not the git repo's (repositories and wikis).

Timeline (all times UTC):

2017/01/31 16:00/17:00 - 21:00

YP is working on setting up pgpool and replication in staging, creates
an LVM snapshot to get up to date production data to staging, hoping he
can re-use this for bootstrapping other replicas. This was done roughly
6 hours before data loss.

Getting replication to work is proving to be problematic and time
consuming (estimated at ±20 hours just for the initial pg_basebackup
sync). The LVM snapshot is not usable on the other replicas as far as YP
could figure out. Work is interrupted due to this (as YP needs the help
of another collegue who’s not working this day), and due to spam/high
load on GitLab.com

2017/01/31 21:00 - Spike in database load due to spam users - Twitter
| Slack

Blocked users based on IP address

Removed a user for using a repository as some form of CDN, resulting in
47 000 IPs signing in using the same account (causing high DB load). This
was communicated with the infrastructure and support team.

Removed users for spamming (by creating snippets) - Slack

Database load goes back to normal, some manual PostgreSQL vacuuming is
applied here and there to catch up with a large amount of dead tuples.

2017/01/31 22:00 - Replication lag alert triggered in pagerduty Slack

Attempts to fix db2, it’s lagging behind by about 4 GB at this point

db2.cluster refuses to replicate, /var/opt/gitlab/postgresql/data is
wiped to ensure a clean replication

db2.cluster refuses to connect to db1, complaining about max_wal_senders
being too low. This setting is used to limit the number of WAL (=
replication) clients

YP adjusts max_wal_senders to 32 on db1, restarts PostgreSQL

PostgreSQL complains about too many semaphores being open, refusing
to start

YP adjusts max_connections to 2000 from 8000, PostgreSQL starts again
(despite 8000 having been used for almost a year)

db2.cluster still refuses to replicate, though it no longer complains
about connections; instead it just hangs there not doing anything

At this point frustration begins to kick in. Earlier this night YP
explicitly mentioned he was going to sign off as it was getting late
(23:00 or so local time), but didn’t due to the replication problems
popping up all of a sudden.

2017/01/31 23:00-ish

YP thinks that perhaps pg_basebackup is being super pedantic about there
being an empty data directory, decides to remove the directory. After
a second or two he notices he ran it on db1.cluster.gitlab.com, instead
of db2.cluster.gitlab.com

2017/01/31 23:27 YP - terminates the removal, but it’s too late. Of
around 310 GB only about 4.5 GB is left - Slack

و از اون بالاتر حتی لایو استریم می کنه تو یوتوب من در واقع گیت لب رو دوست دارم و به نظرم خوبه در موردش بیشتر حرف بزنیم و حتی بهش سوییچ کنیم. دلیل اصلی اش اینه که اجازه می ده ما رپوزیتوریهای خصوصی هم داشته باشیم و خب وقتی اجازه می ده من رپوزیتوریهای غیرآزادم رو روش بذارم به نظرم قشنگتر اینه که من رپوزیتوری های آزادم رو هم ببرم اونجا. این مستقل از بحث های فنی است و قابلیت هایی که برای کار داره.

همینجا تصمیم رو قطعی می کنیم که در مقابل شماره رادیو گیک در مورد گیت هاب یک شماره هم در مورد گیت لب بسازیم. بسیار شرکت جالبی است و آدم های جالبی پشتش هستن. امیدوارم این استرسشون زودتر تموم بشه.

مرتبط:
چرا دراپ باکس می گه پسوردهاش لو رفته؟

رادیو گیک شماره ۷۱ – اعترافات یک تاثیرگذار اینستاگرامی

اینستاگرام رو همه می شناسیم. اینستافیموس ها یا همون مشهورهای اینستاگرامی رو هم. گاهی باهاشون می خندیم، یا تعجب می کنیم که چرا واقعا اینها زنده هستن یا فکر می کنیم چقدر از ما خوشبخت ترن که اینجوری زندگی می کنن و چرخیدن توش باعث می شه حس کنیم چقدر بعضی ها زندگی راحت و مجللی دارن. اما آیا اینطوریه؟ آیا این آدم ها گاه گداری یه عکس می گیرن تا گوشه ای از زندگیشون رو با ما شریک بشن؟ آیا همیشه تو پارتی هستن (چه پول چه چیزهای مشهور به پارتی های شبانه تهران!) و آیا همیشه رو میزشون مشروب و سیگاره؟ اینستافیموس ها تاثیر گذارن. روی گروه های بزرگ و هر چیزی که این روزها تاثیرگذار باشه، پول هم در میاره و البته در کشور عزیز ما دستگیر می شه. خبری دیروز می گفت پلیس فلان جا متهمان مدلینگ که لباس های غربی رو ترویج می کردن رو دستگیر کرده! حتی بین خودشون هم فکر نکردن «خب مگه تبلیغ مدل لباس غربی جرمه؟» (: فقط حمله می کنن چون آدم هایی مشهورن که اینها نیستن و اونهایی که اینهمه پول خرجشون می شه تا مشهور بشن، علاقمند خاصی جلب نکردن (نقل قول کیم ایل جونگ سون!) هاها.. همین یک تیکه عالیه.

توی این شماره رادیوگیک با یکی از این آدم مشهورها هستیم که برای بلومبرگ مقاله confessions of an instagram influencer رو نوشته و اعتراف کرده که چطوری از یک آدم معمولی مثل من و شما تبدیل شده به یک آدم مشهور اینستاگرام؛ یکی از تاثیرگذارها! قیافه مکس عادی و غیرمدل‌مانند است و تیپش کاملا معمولی ولی برای نوشتن این مقاله در مسیر مشهور شدن پیش رفته. تو این مقاله از سرویس هایی می گیم که برای شما فالوئر واقعی و الکی می یارن، از آژانس هایی که عکسهاتون رو می گیرن و بهتون لباس می دن و .. توی این شماره به عمق آدم مشهورها می ریم. با ما باشین!

با این لینک‌ها مشترک رادیوگیک بشین

آدم ها همیشه منو دوست داشتن. حداقل این چیزیه که خودم حس می کنم. من کلی دوست دارم، نامزد دارم، کار دارم، مدرک دارم. ورزش می کنم و به شکل مرتب هم میرم آرایشگاه.

ولی اخیرا حس کردم که خیلی هم آدم ها متوجه من نمی شن. انگار یک جوری ناقص باشم. تو شبکه اجتماعی هر طرفی که می‌رفتم آدم های خیلی جیلی جذاب می دیدم. مردا و زنایی که غذاهای خاصی می خورن که با اینکه خیلی سالمه، خیلی هم قشنگ به نظر می رسه. لباسهای من به نظر خسته می رسیدن و چروک و ناهماهنگ با بقیه چیزها. و البته.. وای عکس های تعطیلات و سفرهایی که رفته بودم مایه آبروریزی بودن.

باید بگم که من خیلی تو اینستاگرام بودم. یه اپه برای به اشتراک گذاشتن عکس و البته به گفته روانشناس ها و جامعه شناس ها و در تایید نظر من، جایی برای داغون کردن اعتماد به نفس. هرچقدر که مثلا اسنپ چت آدم ها رو تشویق می کنه که عکس های اجق وجغ از خودشون بگیرن و بفرستن که ۲۴ ساعت بعد غیب می شه، اینستا طراحی جذاب و کلی فیلتر داره که ۵۰۰ میلیون کاربرش بتونن هر چیزی که می بینن رو سکسی تر و هیجان انگیز از اون چیزی که واقعا می بینن ثبت کنن و به بقیه نشون بدن. فیلترها خودبه خود کلی چیز نخواستنی رو از عکس های شما حذف می کنن. یه عکسهایی بهتون تحویل می دن انگار همین الان از تو مجله اومده بیرون.

به این دلیل و خب به این دلیل که بالاخره پول تبلیغات می ره جایی که مخاطب داره یا بهتر بگم جایی که کلی آدم دارن توش وقت می گذرونن، اینستاگرام یک گروه که می تونیم بهشون بگیم حرفه ای رو به خودش جذب کرده. این «تاثیرگذارها» (اسمشون همینه واقعا! influencers) برای خودشون یک رسانه یا بهتر بگیم رسانه ای برای فروش به حساب میان. اونا می تونن قیافه خوب یا ذائقه تصویری خوبشون رو به یه اب باریکه درآمدی تبدیل کنن که گاهی خیلی هم باریک نیست: برندها پول میدن تا تاثیرگذارها اونها رو بپوشن. دفعه به تگ های این تاثیرگذارها نگاه کنین. نفر بعدی که از تو یه هتل خوشگل یه عکس خوشگل می ذاره که توش با کفش پاشنه بلند و دامن کوتاه داره می درخشه، احتمالا زیرش هشتگ زده «تبلیغ» یا «اس پی» که همون اسپانسر است.. راهی برای گفتن اینکه این تبلیغ یک چیزی است. و البته راهی برای گفتن به تبلیغات چی ها که شما هم اگر پول بدین، می تونین بخشی از مخاطب های منو داشته باشین.

هزاران یا شاید بهتر بگم ده ها هزار تاثیرگذار هستن که با این روش زندگیشون میگذره. گاهی البته بیشتر از یک گذران زندگی است. خیلی مشهورها حدود ۱۰هزار دلار یا بیشتر برای فقط یک عکس درخواست می کنن. قراردادهای طولانی مدت تر برای اینستاگرام مشهورهای بزرگ مثلا کریستینا بازان خیلی بالاتره. اورآل ۱ میلیون یا بیشتر بهش داده تا برای مدت ها تبلیغ بشه. فروشنده های بزرگ هم مثل برندهای مد پول می دن. همینطور تولید کننده های غذا و نوشیدنی ها و عطرها و اودکلن‌ها. کوند ناست اخیرا گفته که بخشی از زمان کامپیوتر عظیم هوش مصنوعی آی بی ام یعنی واتسون صرف به جای تلاش برای کشف درمان سرطان، به کشف تاثیرگذارهای احتمالی آینده اینستاگرام می گذره.

اوایل امسال بود که یک سایت مارکتینگ به اسم دیجی‌دی متنی رو از یکی از سوشیال نتورک ها منتشر کرد که می گفت تبلیغات چی ها دارن کلی پول به سمت تاثیرگذارها سرازیر می کنن. این متن می گفت این تاثیرگذارها هیچ استعداد خاصی هم ندارن و این پول بیخودی بهشون داده می شه. این منو کنجکاو کرد و شروع کردم تحقیق و بررسی که واقعا تاثیرگذار بودن چطوری می تونه یه شغل باشه و چقدر کار یا استعداد لازم داره. واقعا چقدر سخته شغل یکی تاثیرگذار اینستاگرامی باشه؟ بعضی ها می نوشتن که سخته «اگر تاثیرگذار بودن راحت بود، خب هر کسی در جهان سعی می کرد یک تاثیرگذار باشد». اینو گری واینرچوک می‌گه. اون یه سیستم تبلیغاتی داره که می تونه تاثیرگذارهای کانال های یوتوب رو استخدام کنه. شرکت اون الان ۷۵۰ نفر رو حقوق می ده تا تبلیغاتشون رو منتشر کنن. اما یه متخصص دیگه اینفلوئنسر به اسم دانیل ساینت از آژانس سوشیالایت باهاش مخالفه. اون می گه با مدیریت صحیح هر کسی می تونه شغلش رو به مشهور بودن تو اینستاگرام تغییر بده. برای اثبات این حرف من بهش یک پیشنهاد داد: به من کمک کنه که یک تاثیرگذار اینستاگرامی بشم.

برنامه رو با ادیتورم ریختم و البته کمی حقوق دان ما رو گیج کرد. برنامه اینه که با کمک کمپانی ساینت من برای یک ماه سعی می کنم اکانت خودم توی اینستاگرام رو به یکی از اون اکانت های تاثیرگذارهای بزرگ اینستا تبدیل کنم. هر کاری که در محدوده قانونی بشه رو می کنم تا بتونم به حداکثر تعداد فالوئر برسم. تصمیم گرفتم حوزه اصلی پروفایلم مد مردانه باشه که گزینه خوبیه چون به سرعت داره رشد می کنه و به اندازه مد زنان هم دست توش زیاد نشده هنوز. هدف نهایی: یک کسی رو یک جایی قانع کنم که به من پول بده چون تاثیرگذارم.

اواخر سپتامبر و دو هفته قبل از اینکه پروژه شروع بشه، سری به دفتر سوشیالایت توی محله سوهو توی نیویورک زدم. این آژانس حدود ۱۰۰ تا آدم مشهور رو توی اینستاگرام حمایت می کنه و ۳۰ درصد درآمدشون رو بر میداره تا اونها رو وصل کنه به کسانی که حاضرن پول بدن. خیلی از این آدم ها چند میلیون فالوئر دارن و اگر شما کمتر از ۱۰۰هزار فالورئر داشته باشین، ساینت حتی باهاتون حرف هم نمی زنه ولی به هرحال قبول کرد برای من که دقیقا ۲۱۲ تا فالوئر داشتم، استثناء قایل بشه. سینت آدم بزرگی بود با صدای آروم و تو چهره اش کمی هیجان رو می دیدین. حین سلام بغلم کرد و معذرت خواست اگر کمی شله. «دارم سموم رو دفع می‌کنم». گفت هفته پیش شوی فشن در نیویورک بوده و روزی ۷ تا لیوان مشروب و یه پک می نوشیده. بیشتر وقت ساکت بود. خانم سابقش بکا الکساندر که حالا مدیر سوشیالایت بود صحبت می کرد و همینطور میستی گانت که مدیر استعدادها بود و به من کلی نصیحت میکرد که چیکار بکنم و چیکار نکنم.

گفتن لازمه موهام رو اصلاح کنم که خب معلومه و ناخن‌هام رو مرتب کوتاه کنم. سوشیالایت یک عکاس پیشنهاد می ده که میتونم استخدامش کنم و گفتن که حداقل ۲۰ دست لباس که بشه با هم ترکیبشون کرد هم بیارم تا بشه «تیپ»های مختفی رو درست کرد که هر روز یکیشون رو بفرستم.

گانت پرسید «خب معمولا چه برندهایی می پوشی؟»

بعد از چند جمله که رد و بدل شد و من حینشون کلی فکر کردم و چیزها رو غیردقیق گفتم، تشخیص دادن که من صلاحیت انتخاب لباس برای خودم رو ندارم. ساینت و تیمش دنبال برندهایی می گردن که حاضرن به من لباس قرض بدن. البته نه فقط به من. یک لیست سه نفره به برندها می دن که لباس می خوان. اینجوری من شانس زیادی دارم که کنار دو تا تاثیرگذار دیگه، چیزی بهم برسه. پس من عملا هیچ چیزی از خودم تو ماجرا نذاشتم. بخصوص وقتی الکساندر می پرسه «تو یه سگ کیوت هم نداری؟ داری؟»

پله های تاثیرگذاری تقریبا اینطوریه: ۱۰هزار تا ۱۰۰ هزار فالوئر می گه شما مشهورین ولی عملا تو اینکار هیچ شانسی نداریم. شاید ۲۵۰ دلار بهتون بدن. ۱۰۰هزار تا ۲۵۰هزار فالوئر باعث می شه شما کمی دیده بشین و برای هر عکس مکمنه ۱۰۰۰دلار گیرتون بیاد. اگر بین ۴۰۰هزار تا ۱.۵ میلیون فالوئر جمع کنین خیلی وضعتون خوبه اما اینجا نباید متوقف شد چون با هزینه کردن برای عکاس حرفه ای و متخصص مد و آرایشگاه ویژه و غیره می تونین از ۵۰۰۰دلار بر هر عکس هم بالاتر برین. اگر به ۱.۵ تا ۵۰میلیون فالوئر برسین عملا می تونین با ۱۰هزار دلار برای هر عکس شروع کنین وارد شدن به حوزه های جدید بخصوص اگر پول کافی خرج کنین و یک ایجنت از هالیوود بگیرین. اینجا فاش شدن یه سکس تیپ حسابی به دردتون خواهد خورد و اگر حدود ۵۰ میلیون فالوئر داشته باشین هر عکس که بذارین تقریبا ۱۰۰هزار دلار می ارزه و البته اسم شما کیم کارداشیان است.

یک هفته بعد آرایشگاهی رفته بودم که زمان و هزینه اش رو روم نمی شه بهتون بگم. من مارسل فلوراس و ناتان مک کالم رو دیدم که دو تا از مشتری های حرفه ای سوشیالایت هستن. ما رفته بودیم لرد اند تیلور برای قرض گرفتن لباس. این دو تا آدم در همه چیز برعکس هم بودن. مک کالم جمع و جوره و ترجیح می ده جین پاره بپوشه و گوشواره هاش رو انتخاب کنه در حالی که فلوراس لندوکه و خیلی مرتب منظم. هر دو به شکل خنده داری ظاهرشون عالیه و هر دو (این رو بعدا وقتی کار اینستاگرامشون رو چک کردم فهمیدم) عضله‌های شکم فوق العاده ای دارن. وقتی از فلوراس پرسیدم که هر چند وقت یکبار از خودش عکس می گیره گفت «دائما. تو داری بخشی از روحت رو می‌فروشی . مهم نیست چه لحظه خوبی از زندگی رو داری تجربه می کنی، به هرحال باید ازش یک عکس بگیری و به اشتراک بذاری. هیچ تفاوتی بین زمانی که من دارم کار می کنم و زمانی که زندگی می کنم فرقی نداره. درست کردن اینهمه عکس قابل به اشتراک گذاشتن یک کار بیست و چهار ساعته است».

من دو چیز رو در مورد آدم های خوشگل اینستاگرام تصور کرده بودم. اولی اینکه اونها از اینستاگرام که به شیوه ای که خودش پیشنهاد کرده استفاده می کنند. یعنی اینکه یک عکس بگیرن و سریعا به اشتراک بذارنش.. با دوستاشون. دومی اینکه فکر می کردم آدم ها عکس ها رو خوشون می گیرن. هیچ کدوم از این دو تا درست نبود. اون صبح افتابی این رو کشف کردم. من ۱۸ تا لباس آوردم دفتر سوشیالایت و جیمز کریل که عکاس من بود – برای یک روز و مک کالوم که قبول کرد اون روز به من پیشنهادهایی در مورد تیپ بده و عکاس شخصی خودش یعنی والت لاوریج که اومده بود تا اگر مک کالوم هم خواست عکس بگیره، اونجا باشه به من فهموندن که هر دو تصورم اشتباهه. نقشه این بود که کل گروه ما از در می ره بیرون و تو محله سوهو یک روزه کل عکس ها رو م گیره. کریل گفت «بزنین بریم چند تا دیوار قشنگ پیاده کنیم».

فرمول کلی پرتره‌های اکثر تاثیرگذارها اینه که جلوی یک دیوار بافت دار بایستن (معمولا آجر یا رنگ های خاص انتخاب خوبی هستن) و قیافه خارج از این دنیایی بگیرن و بدون لبخند به افق نزدیک نگاه کنن. کریل که وقتی برای اینتسایی ها عکاسی نمی کنه مربی ورزشه ازم خواست که از درهایی که پیدا می کردیم خارج بشم تا عکس هام شبیه پاپاراتزی ها بشه؛ انگار یکی بدون اینکه حواسم باشه سعی کرده منو با دوربین شکار کنه. هی ازم می خواست که انگشت هام رو توی موهام بکشم و برای ساعت ها مجبور بودم جوری که انگار باید سریع از خیابون رد بشم از رو چیزها بپرم یا بهشون تکیه بدم. آخرش هم لازم شد یه روز دیگه هم کار کنیم. یک موقعی در وسط اون ۱۲ ساعتی که با هم بودیم و بعد از اینکه من تونستم به شکل موفقیت آمیز لای تاکسی ها حینی که دارم بی توجه به ترافیک لبم رو گاز می گیرم یه عکس خوب داشته باشم، کریل دوربینش رو پایین آورد و با حمایت بهم بگم «عکس خوبی بود».

اولین عکسم رو نزدیک ظهر یکشنبه منتشر کردم. عکس نسبتا محافظه کارانه ای که سه چهارم قامتم رو نشون می داد. پشتم یه حصار فلزی هست و یک بامبر جکت پری الیس پوشیدم. این عکس درست بعد از یک عالمه عکس یک پدر معمولی منتشر شد و پونزده دقیقه اول حتی یک لایک دیجیتال هم نداشت. این اصلا خوب نیست. تاثیرگذارهای نسبتا موفق باید توی این زمان حداقل ۱۰۰ تا لایک جمع کرده باشن. من سعی می کردم چشمم به بچه ام باشه که داشت تو پارک با بقیه بچه ها بازی می کرد ولی همزمان نگران این جریان بودم.

احتمالا باید انتظار این رو می‌داشتم. بخشی از اینکه چرا اینستاگرام برای تبلیغات‌چی‌ها جذابه اینه که روش های خیلی زیادی نیست که بشه الکی مخاطب توش جذب کرد. بر خلاف توییتر که توش یک مطلب جالب ممکنه اینقدر ریتوییت بشه که کلی مخاطب برای شما بیاره، در اینستاگرام طراحی به شکلی است که با رشد ناگهانی مقابله بشه. تقریبا تنها راه جمع کردن گروه مخاطب توی اینستاگرام اینه که یک طوری کسی به پروفایل شما برسه و خوشش بیاد و تصمیم بگیره شما رو فالو کنه.

اما چطوری باید کاری کنیم که ما رو کشف کنن؟ بهترین شانس هشتگ است – یعنی گذاشتن یک علامت پاوند جلوی هر کلمه ای که ممکنه کاربرها براش سرچ کنن تا به عکس های شما برسن. کلماتی مثل هشتگ لیو آوتنتیک با تقریبا ۱۴ میلیون بار استفاده شدن، فضای نخ نمایی دارن اما خب با هر تاثیرگذاری که حرف زده‌ام، تاکید کرده که هشتگها کار می کنن، پس منم باید هشتگ بزنم. ساینت گفت که برای هر پست حداقل باید ۲۰ تا هشتگ داشته باشم.

برای اینکه مثل یه مفلوک گدای فالويٰر به نظر نرسم سعی کردم هشتگهام رو بعد از چند تا انتر زدن قایم کنم. همچنین قرار نیست من خلاق باشم و از یک اپ به اسم فوکال مارکت استفاده کردم. کارش اینه که دو سه تا کلمه کلیدی در مورد عکس بهش می دم و کلی هشتگ تو صورتم می ریزه. کلماتی مثل «پرتره، لباس مردانه، نیویورک سیتی» به هشتگهایی اونقدر خجالت آور تبدیل شد که ترجیح دادم همشون رو قبل از پست کردن نخونم. اولین عکس رو با هشتگ هایی مثل «مردهای باکلاس، مدمردانه، بازی پرتره، خوره تیپ، ترکیب رنگ، پرتره سازی، تاثیرانسان و مردونگی و مطمئنا لیوآوتنتیک پست کردم.

ساعت شام عکس دوم رو فرستادم و البته قبلش چند تایی لایک و سه تا فولوئر جدید هم جذب شده بود. احتمالا برای کسی که می شه گفت حضورش تو اینستاگرام صفر بوده بد هم نیست اما توی ذوق من خورد چون باید حداقل به پنج هزار فالوئر می‌رسیدم که بتونم پولی در بیارم. اون شب عضو سرویسی شدم که سوشیولایت بهم معرفی کرده بود. اسمش هست اینستاگرس. یکی از یک عالمه بات که در مقابل یه پولی کار سخت جمع کردن فالوئر رو برای شما انجام می‌دن. کافیه ۱۰ دلار بدین تا برای سی روز اینستاگرس از طرف شما توی اینستاگرام بچرخه و برای آدم ها لایک بزنه و فالوشون کنه و کامنت بذاره – البته توی پست هایی که هشتگ هایی رو دارن که من بهش می دم. همنین یه لیست هشتگ هم هست که مواظب باشه پای اونها حرفی نزنه. اینطوری احتمال اینکه اسپم شناخته بشم کمتره. همچنین یکسری کامنت هم سیو کردم. چیزهایی مثل «واو…». «ایول عالیه». «این آخرشه» و طبیعتا اموجی ها دست زدن و تشویق. بات اینها رو اتفاقی زیر مطالبی که هشتگ‌های مورد نظر من رو داشتن می ذاشت. تو یه روز معمولی من (یا در واقع اون) تقریبا ۹۰۰ تا لایک و ۲۴۰ تا کامنت می ذاره. آخر ماه من ۲۸۵۰۳ تا پست رو لایک کرده بودم و ۷۱۷۱ تا کامنت پای عکس بقیه گذاشته بودم.

اکثر تاثیرگذارهای جدی از جمله همه مشتری‌های سوشیالایت بالاخره یه طوری از بات‌ها استفاده می کنن اما باید بگیم که این مساله از نظر اخلاقی تو بخش خاکستری قرار میگیره. اینستاگرام هیچ جا صریحا بات ها رو ممنوع نکرده اما با فرستادم اسپم مخالفت کرده که خب اگر در نور صحیح نگا هکنیم، چیزی است که بات ها انجام می دن. از اونطرف به جز یک یوزر که ریپورت کرد و گفت من یک بات هستم، هیچ کس نسبت به اینکه اکانت من براش لایک بزنه یا یه کامنت بذاره ابراز ناراحتی نکرد. در واقع اکثرشون حتی کامنت من رو هم جواب می دادن و می گفتن «ایول» یا «مرسی» و البته منم کلی ازشون از همین کامنت ها می گرفتیم که زیر مطالبم اموجی دست زدن ارسال می‌شد.

اون شب که داشتم می‌رفتم بخوابم جریان سریعی از لایک ها داشتن گذاشته می‌شدن و هر یکی دو ساعت یکبار فالوئرهام بالا می‌رفت. تا صبح بشه عکس جدید من بیشترین لایکی رو داشت که در تاریخ اینستاگرام جمع کرده بودم حتی در مقایسه با عکسی که برای اولین بار توش دخترم رو بغل کرده بودم و به دنیا نشون می دادم. توی اون عکس که خانمم از روی تخت زایشگاه گرفته، من با کمال اشتیاق و چشم‌های بسته دخترم رو بغل کردم. این صادقانه ترین عکسی است که تا به حال کسی از من گرفته و حالا نصف لایک‌هایی که من رو توی بامبر جکت و جلوی یک توری فلزی و کنار یک دیوار آجری پر از تبلیغ پاره شده نشون می داد رو هم نداشت.

سوشیالایت پیشنهاد کرده بود من روزی سه پست ارسال کنم. به نظر آسون می یاد چون من همین الان هم کلی عکس دارم. اما آسون نبود – تمام زندگی من رو می گرفت بخصوص که به خانواده و دوستان چیزی در مورد این تجربه جدید اینستاگرامی نگفته بودم. بعد از اینکه مامانم خیلی آروم ازم در مورد این شغل جدیدم توی مد مردانه پرسید بهش گفتم که دارم روی یک مطلب برای روزنامه کار می کنم و تازه نفس راحتی کشید و گفت «اوه.. گفتم نکنه مشکل پیدا کردی و با خودت دچار پیچیدگی هستی». البته دوستای قدیمی هم در این موارد می پرسیدن. یکی بهم گفت «اول بگم که خیلی تیپت باحال شده. دوم اینکه ماجراچیه رفیق؟»

مشکل دیگه این بود که به من گفته بودن باید هر روز حداقل یک عکس از لایف استایل و سبک زندگی ام ارسال کنم. بهش می گفتن محتوای سبک زندگی. عکسی از کاری که دارم می کنم – هر روز! در کل عکس آدم ها بیشتر از هر عکس دیگه لایک می گیره اما ایده اینکه روزی یک عکس از کارهام هم توی فیدم باشه باعث می شه مخاطب های جدید حوصله شون سر نره. الکساندر پیشنهاد کرده بود از غروب، فضاهای شهری و مطمئنا غذا عکس بگیرم. گفته بود «لازم نیست حتما بخوریش. فقط قشنگ باشه».

تمام تلاشم رو کردم. سعی کردم کوکتل‌های قشنگ سفارش بدم که معمولا نمی نوشم و سعی کنم چیزهای باحال مثل تست آووکادو بخورم. اینهار و قبلا تو اینستاگرام دیده بودم. اما کافی نبود. یک هفته که از آزمایش گذشته بود الکساندر و ساینت با مودبانه ترین روشی که می تونستن بهم گفتم که محتوای سبک زندگی من واقعا چرته.

راه مرسوم این بود که از یک حرفه ای کمک بگیرم. الکساندر من رو به آلیشا سیگل معرفی کردم. یک عکاس عروسی که عکس های مورد نیاز اینفلوئنسرها رو هم می فروشه. سیگل هرچند تا که بخوام بهم عکس از قوه‌های لته، لابی های هتل های هیپستر پسند و غروب‌های شهری می‌ده. من ۲۰ تا عکس رو ۴۰۰ دلار خریدم که کل هزینه عکاسی من رو به ۲۰۰۰ دلار رسوند. پرسیدم که کردیت و کپی رایت عکس ها با کیه و آیا لازمه توی اینستاگرامم بگم عکس ها مال اونه ؟ سیگل گفت نیازی نیست و کافی گاه گداری اسمش رو ببرم و لینکی به پروفایلش بدم اما اگر قراره بگم عکس ها رو اون گرفته که کل توهم آدم ها به هم می خوره. در واقع توضیح داد که «تو قراره کسی باشی که کل این عکس هار و زندگی می کنه».

حالا که مجهز به محتوا و در واقع عکس های سبک زندگی ام هم بودم، احساس اطمینان خیلی بیشتری می کردم. روزی ۲۰ تا ۳۰ دنبال کننده جدید داشتم. قبلا فقط ۱۰ تا در هفته بود. وقتی یکی از دوستام در مورد صبحانه اون روز که عکسش رو گذاشته بودم پرسید و با جدیت دنبال این بود که بدونه اون ماده زرد عجیب کنارش چه چیز عجیبی بود من مجبور شدم بحث رو عوض کنم و سریع محل رو ترک کنم. دیگه کم کم برام عجیب نبود که در تمام طول روز و شب یک «من» دیگه داشت یک زندگی دیگه توی اینستاگرام روایت می کرد و زیر عکسهایی که من حتی صاحبشون رو ندیده بودم چه برسه به عکسشون می گفت «های فایو برای این عکست رفیق».

[اینجاها گم شدن ولی توی پادکست هستن!] … آشکم گنده به اسم اشتر) داره براش مشتری پیدا می کنه. کیم می گه «هر کاری که تو زندگی بکنی برات فالوئر می‌یاره و این تو شغلت به دردت می خوره».

من مطمئن هستم که هیچ وقت «اکانت نویسنده باحال خوش تیپ» رو نخواهم داشت ولی فکر کنم حق با اونه. باید ادامه بدم. حالا که دارم این تیکه رو ضبط می کنم تی شرت هورویتز رو گذاشته ام توی پاکت کنار میزم که براش پست کنم. البته یه عکس دیگه باهاش گرفتم. یه عکس آوتنتیک. یه عکس واقعی. یه میز رو نشون می ده. شلوغ و به شکل خجالت آوری پر از آت و آشغال با یه لیوان کاغذی و چند تا ظرف یکبار مصرف روش و یک عالمه مجله قدیمی.

دگمه پست رو که می خوام بزنم کمی مکث می کنم. با خودم فکر می کنم این عکس با فیلتر یه کم بهتر نمی شد؟ کدوم فیلتر رو باید اضافه کنم؟

موسیقی

  • امون از تو، شادمهر
  • Amineh – Alina Orlova – Utomlionnoe Solnce
  • Scheherazad – سگِ زمستان
  • به سبک درخت – آرش کامور – شهر خاموش با صدای وحید تاج.mp3

نکاتی از مراسم امروز آتشنشان‌ها

امروز صبح رفتم مراسم آتش‌نشان‌ها در مصلی. خیلی سریع چند نکته رو بگم:

  • هر گوشه یه وانت/اتوبوس/کامیون با بلندگو تلاش می کنه صدای بلندتری ایجاد کنه در مورد مظلومیت. آدم ها که تک و توک شعارهایی مثل «آتش‌نشان تسلیت» میدن نامحسوس‌های جمع تذکر می دن که الان وقت شعار نیست ولی خب کسی گوش خاصی نمی کنه.
  • جالبه که دروغ گفتن نهادینه است و به هیچ چیز نمی شه اعتماد داشت. افسران پوستر آدم هایی که دوست داره رو تحت لوای آتشنشان می داد دست مردم. من نمی دونستم کیا هستن و دوستم بهم گفت. بعد از یکی دیگه هم پرسید که «این پوستر که داری توش کیا هستن؟» طرف با جدیت گفت که خودش هم شک کرده که این عکس آتشنشان ها باشه یا کشته های سوریه و اتمی و … بعد که لوگوی «افسران» رو دیدیدم شکمون بیشتر شد. خوبه کسی اگر دقیق می دونه بگه
  • دم در سرباز و غیره هست و اگر دوربین داشته باشین می گن از فلان جا باید وارد بشین. ما که نرفتیم فلان جا ولی کیف‌ها رو هم می‌گشتن. با موبایل ولی مشکلی نبود.
  • مصلی یه جای بسته است. به وضوح در اطراف همه ورودی ها دوستان با اتوبوس آورده شدن و ایستادن. یک جور تذکر حسابش می کنیم که «حواستون باشه ها!» (:
  • فضا شبیه آزمایشگاه شیمی است و ما مایعات درون لوله‌ها. طبق رسمشون کلی اتوبوس گذاشتن اینطرف اونطرف که جمع تیکه تیکه باشه. می چرخیم و گروه ها از هم تفکیک می شن. نهایت لوله آزمایش جایی است که دو تا لوله می شه که یکیش علامت «زنان» داره و یکیش هیچچی. منطقا ایده اینه که زن ها جدا می شن. اگر خودتون نفهمین تذکر می دن. اینجا یک مسیر سوم جدا می شه از کسانی که از این تونل جداسازی رد نشدن. عین آبکش مثلا (:
  • پوسترها یک دست است و تک و توک چیزهایی مثل «بی کفایتی».

حالا مستقل از مراسم اینها هم به نظرم بسیار مهمه:

  • این آتشنشان ها قرار بوده نجات دهنده انسان ها باشن. اگر ما اینقدر تو آتشنشان ها کشته می دیم با وجود احترام به شجاعت یا هر چیز دیگه، لازمه به این فکر کنیم که در لحظه بحران چقدر می شه در کنار شجاعت و انسانیت، اطمینان داشت به مهارت، وسایل، تجهیزات، مدیریت و … گروهی که قراره بحران رو کنترل کنن. در واقع در فضایی که فعلا درست کردن، اگر کلا مدیریت می گفت «آتشنشان‌ها نرن تو» الان کشته ها خیلی کمتر بودن و صدمات همینقدر بود که الان هست. درسته که این مورد شاید خاص تر بوده ولی باید به این فکر کرد که گروه های امدادی چقدر توانمند شدن برای لحظات خاص.
  • برچسب «شهادت» یعنی «اصلا خوش به حالشون». شهید تعریف داره حتی توی ادبیات خود دوستان. منم خوشحال می شم هر چقدر احترام بیشتری به این افراد گذاشته بشه ولی مثلا آیا کسانی که اصولا قرار نبوده در این ماجرا وارد ریسک بشن و مردن و کلا فراموش شدن هم شهید حساب می شن؟ شهروندهای عادی که آوار رو سرشون ریخت و …
  • انواع سیستم‌های «فرهنگی» دوستان هم که شدیدا مشغول بود. پوسترهای غیر آتشنشان قالب شونده به اسم آتشنشان تا بلندگوهای خر خر کننده با صدای بلند تا نرم افزارهای تلفن همراه شهیدان قرارگاه فضای مجازی سپاه محمد که حتی به بازارها هم نرسیده و باید از بسیج پرس دانلود بشه که تبلیغاتش رو پخش می کردن.

و چیزهایی که جاشون خیلی خالی بود:

  • احترام در خور به درگذشتگان. مثلا به جای عربده کشیدن هر بلندگو، یک صدای منظم و خوب و با معنی و عبور دادن پیکرها با ماشینی مرتب از مسیرهایی محترم در شهر به جای چند تا کوچه و وداع آدمها.
  • احترام طولانی مدت تر به درگذشتگان؛ مثلا یک بنای یادبود یا مستمری خوب یا چنین چیزهایی
  • به حساب آوردن شهروندان کشته شده دیگه. فکر نکنین وجود نداشته،‌ فقط ترجیح داده شده زیر «شهیدان آتشنشان» مخفی بشن.
  • فکر کردن طولانی مدت به اینکه من به عنوان یک شهروند چقدر در این شهر امنیت دارم. پلاسکو یکی از ساختمان ها بود و آتشنشانی یکی از سازمان های حفظ کننده این امنیت. فکر کنین اگر تمام اینها به هم گره بخوره ما قراره به کدوم مدیریت بحران امیدوار باشیم و از اون بدتر خود افراد مستقیما درگیر حل بحران قراره به اعتماد چه کسی و چه ابزاری و چه علمی عملیات انجام بدن.

به هرحال.. خیلی هم کش ندم. اینیم که اینیم ولی سعی می کنیم بهتر باشیم (: