جمعه‌ها با کاندوم: آموزش ویدئویی استفاده توسط ناشناس (:

استفاده از کاندوم ساده است به شرطی اینکه خلاصه اش رو بدونین: از کنار بسته بازش کنین بدون اینکه به خود کاندوم فشار بیاریم. یک فوت کوچیک از جهتی که لوله قابل باز شدنه توی سرش بکنین که قشنگ باز بشه. با دست محفظه بالا رو فشار بدین که توش هوای زیادی نباشه. بذارین روی چیزی که قراره کاندوم کشیده بشه روش و بعد لوله رو ترجیحا با کناره های انگشت شصت و اشاره باز کنین. خلاص.

برای دیدن ویدئوی کامل که دیگه جای غر در مورد سایز و غیره باقی نمی ذاره، اینجا رو ببینین اما یادتون باشه اگر واقعا مجبور نشدین، از ناخن استفاده نکنین (:

فرازهایی از کتاب زندگینامه استیو جابز: توپ و دیوار برای آتاری و ماجرای کلاه برداری از استیو وزنیاک

رسیده‌ایم به ۹٪ کتاب و اونجایی که استیو جابز از هند و تجربه‌های عرفانی‌اش برگشته به آتاری و یک روز سر زده وارد دفتر می ‌شه. آتاری بازی مشهور Pong (پونگ) رو داده که توی ایران به اسم نسخه‌های جدیدیش یعنی تنیس می‌شناختیمش و حالا دنبال یک بازی دیگه است…

روزی در اوایل سال ۱۹۷۵، ال آلکورن در دفتر کارش در آتاری نشسته بود که ناگهان ران واینه وارد شد و فریاد کشید «هی! استیوی برگشته!».

آلکورن جواب داد «بیارش اینجا».

جابز با پای برهنه و یک ردای زعفرانی رنگ و در حالی که یک نسخه از کتاب Be Here Now در دست داد وارد شد. کتاب را به آلکورن داد و اصرار کرد که حتما باید آن را بخواند و بعد گفت «می‌شود شغلی که داشتم را به من پس بدهید؟»

آلکورن در یادآوری آن صحنه می‌گوید که «درست مثل یکی از آدم‌های هاری کریشنا شده بود اما به هرحال دیدنش عالی بود. من به او گفتم که بدون شک می‌توان شغلش را پس بگیرد».

یکبار دیگر برای هماهنگی، جابز اکثرا شب‌ها کار می‌کرد و وزنیاک که هنوز در اچ.پی. یک مهندس بود و آپارتمانی در آن حوالی داشت بعد از شام سری به او می‌زد تا گپی بزنند و کمی ویدئو گیم بازی کند. او معتاد بازی پونگ شده بود و خودش هم می‌توانست نسخه‌ای مشابه آن را بسازد که بشود آن را روی تلویزیون خانه بازی کرد.


اخطار: به هیچ وجه این مطلب رو توی وبلاگتون کپی پیست نکنید چون عکس بالا بعد از سه روز با یک عکس بسیار نامناسب برای وبلاگتون جایگزین خواهد شد. به عنوان یک تجربه خنده دار برای وبلاگ های کپی پیست کاری که حتی مطلب رو نمی خونن

روزی در اواخر تابستان ۱۹۷۵، نولان بوشنل که از این نظر دفاع می‌کرد که دوره بازی پونگ به سر رسیده تصمیم گرفت تا نسخه‌ای جدید و تک نفره از آن را بسازد: در این نسخه از بازی به جای رقابت با حریف، بازی‌کن باید توپ را به سمت دیواری پرتاب می‌کرد که با هر برخورد یک آجر از آن کم می‌شد. او جابز را به دفترش دعوت کرد و طرح بازی را روی تخته سیاه کشید و از او خواست تا آن را طراحی کند. یک جایزه هم تعیین شد. بوشنل گفت که اگر طرح نهایی کمتر از پنجاه چیپ باشد، به ازای هر چیپ کمتر، پول اضافه‌ای پرداخت خواهد شد. بوشنل می‌دانست که جابز مهندس فوق العاده‌ای نیست اما برداشتش به درستی این بود که جابز به سراغ دوست خوبش وزنیاک خواهد رفت. بوشنل می‌گوید «این یک تیر و دو نشان بود، وزنیاک مهندس بهتری از جابز بود».


اخطار: به هیچ وجه این مطلب رو توی وبلاگتون کپی پیست نکنید چون عکس بالا بعد از سه روز با یک عکس بسیار نامناسب برای وبلاگتون جایگزین خواهد شد. به عنوان یک تجربه خنده دار برای وبلاگ های کپی پیست کاری که حتی مطلب رو نمی خونن

وزنیاک وقتی پیشنهاد جابز برای طراحی بازی و نصف کردن پول را شنید بسیار هیجان زده شد. او می‌گوید «این یکی از هیجان‌انگیزترین پیشنهادهای زندگی‌ام بود؛ طراحی یک بازی که کلی آدم از آن استفاده خواهند کرد». جابز گفت که اینکار باید در چهار روز انجام شود و حداقل چیپ هم باید به کار رود. چیزی که جابز به وزنیاک نگفت این بود که موعد چهار روز را از خودش ساخته بود تا بتواند به موقع کار را تحویل دهد و برای کمک در چیدن سیب‌ها از درخت، به مزرعه برود. در ضمن چیزی در مورد جایزه ناشی از حذف چیپ‌ها نیز به وزنیاک گفته نشد.

وزنیاک با یادآوری این خاطره می‌گوید که «طراحی بازی‌ای شبیه این برای اکثر مهندس‌ها چند ماهی طول می‌کشید. من مطمئن بودم که نخواهم توانست اینکار را انجام دهم اما جابز به من قبولاند که انجام آن از دست من برمی‌آید». وزنیاک چهار شب متوالی بیدار ماند و پروژه را تمام کرد. در طول روز کاری اچ.پی. وزنیاک طراح‌ها را روی کاغذ می‌کشید. بعد بعد از یک غذای فست فود، مستقیم به آتاری می‌رفت و همه شب بیدار می‌ماند. همانطور که وزنیاک طرح می‌زد، جابز روی میز و نیمکت کناری چیپ‌ها را بر اساس نقشه با وایرپ به هم وصل می‌کرد. وزنیاک جایی گفته «حینی که استیو مشغول اتصالات بردبورد بود، من وقتم را به بازی کردن با بازی محبوب تمام دوران‌ زندگی‌ام یعنی مسابقه اتوموبیل‌رانی گرند ترک ۱۰ می‌گذراندم».

آن‌ها به شکلی اعجاب آور موفق شدند که پروژه را در چهار روز تمام کنند و علاوه بر این وزنیاک برای طرح تنها از چهل و پنج چیپ استفاده کرده بود. وقایع به شکل متفاوتی تعریف شده‌اند اما معتبرترین آن‌ها این است که جابز تنها نصف پول پایه توافق شده را به وزنیاک داد و تمام جایزه حاصل از پنج چیپ صرفه‌جویی شده را بدون اینکه حرفی از آن بزند، برای خودش برداشت. ده سال بعد بود که وزنیاک (با دیدن داستان در کتابی که در مورد تاریخچه آتاری به نام Zap منتشر شده بود) متوجه داستان شد و فهمید که جابز چیزی از جایزه به او نگفته. وزنیاک بعدها گفت «من فکر کردم که جابز حتما به پول نیاز داشته و به همین دلیل راستش را به من نگفته». حالا وقتی وزنیاک از این ماجرا حرف می‌زند، مکث‌هایش طولانی هستند و قبول می‌کند که موضوع برایش دردناک بوده و هست. «حداقل آرزو می‌کنم که کاش صادق بود. خودش هم می‌دانست که اگر به من می‌گفت که پول را لازم دارد مشکلی با موضوع نداشتم. او دوست من بود. همه باید به دوستانشان کمک کنند». برای وزنیاک این ماجرا نشان دهنده یک تفاوت بزرگ در شخصیت این دو نفر بود. «اخلاق همیشه برای من مهم بوده و هنوز هم نمی‌فهمم چرا یک مقدار خاص پول گرفته بود ولی به من گفت چیز دیگری گرفته. اما خب می‌دانید؟ مردم متفاوت هستند».

وقتی جابز متوجه شده که داستان چاپ شده، به وزنیاک زنگ زد و ماجرا را انکار کرد. وزنیاک یادآوری می‌کند که «او به من زنگ زد و گفت که یادش نمی‌آید چنین کاری کرده باشد و اگر چنین کاری کرده بود حتما یادش می‌ماند پس احتمالا چنین کاری نکرده». وقتی من [نویسنده کتاب سرگذشت استیو جابز] مستقیما از جابز در این مورد سوال کردم به شکلی غیرطبیعی ساکت و ناراحت شد و بعد گفت «نمی‌دانم این حرف‌ها از کجا درآمده. من نصف پولی که گرفته بودم را به او دادم. من و وز همیشه همینطور بودیم. منظورم این است که وز در ۱۹۷۸ کار را ترک کرد. او از ۱۹۷۸ به بعد هیچ کاری نکرده اما همانقدر که من از اپل سهم گرفتم، او هم گرفت».

آیا ممکن است خاطرات اشتباه باشند و جابز در واقع هیچ وقت وزنیاک را دور نزده باشد؟ وزنیاک به من جواب داد «به هرحال این احتمال وجود دارد که حافظه من کاملا خراب شده باشد و اشتباه کنم» اما بعد از یک مکث اضافه کرد «اما نه. من دقیقا جزییات این یکی را به خاطر دارم. چک ۳۵۰ دلاری که گرفتم یادم هست». او این خاطره را با نولان بوشنل و ال آلکورن چک کرده. بوشنل می‌گوید‌ «من یادم هست که در مورد این جایزه با وز حرف زدم و او ناراحت شد. من گفتم که واقعا جایزه وجود داشته و هر چیپی که کمتر استفاده می‌شده به معنی افزایش جایزه بوده. وزنیاک فقط سرش را تکان داد و زبانش را در دهانش چرخاند».

واقعیت هر چیزی که بوده باشد، وزنیاک دوست ندارد زیاد درباره آن حرف بزند. او می‌گوید که جابز آدم پیچیده ای است و تحریف واقعیت توسط استیو جابز یکی از عوامل تاریک رسیدن او به موفقیت است. وزنیاک هیچ وقت آنطور نبوده اما خودش تذکر می‌دهد که اگر فقط شیوه خودش پی گرفته می‌شد، هرگز اپلی هم به وجود نمی‌آمد. او در مورد این اتفاق می‌گوید «ترجیح می‌دهم از کنارش رد شوم. این چیزی نیست که بخواهم بر اساس آن استیو جابز را قضاوت کنم».

برای خواندن بقیه قسمت هایی که من از کتاب خاطرات استیو جابز جالب دیده ام و ترجمه کرده‌ام اینجا را کلیک کنید

بازی وبلاگی: عکس بازی شب یلدا

مثل همیشه بلاگنوشت رو داریم و بازی‌های وبلاگی. شب یلدا است و پیشنهاد داده وبلاگ رو عکس بارون کنیم برای یک شب شاد. عکس از هر چیزی… اینم عکس بازی من.

[nggallery id=3]

نامه سرگشاده به روح رهبر کره شمالی

کیم ایل عزیز، حالا که این نامه رو می خونی یعنی متوجه شدی که روح وجود داره و احتمالا خوشحالی که در عین یک عمر کمونیست بودن، دوست و برادر کشور مسلمان ما هم بودی. حالا که روحت رفته بالا، نمی دونم تا کجا رو می تونی ببینی. امیدوارم بتونی کشورهای دیگه رو ببینی و متوجه بشی که دغدغه اصلی جهان پیشرفت خودشه نه عقب نگهداشتن کشور تو. امیدوارم حالا که اون بالایی بتونی آدم هایی که شاد و سالم دارن توی کشورهاشون زندگی می کنن رو ببینی و از این توهم بیای بیرون که همه جهان دست به دست هم داده بودن تا ارزش‌های تو شکست بخوره. امیدوارم حالا که اون بالایی و آزادی حرکت داری بری سمت مرز کره جنوبی بایستی و نگاه کنی که این دو تا کشور چرا اینقدر با هم فرق دارن؟ ببینی که چرا یکیشون فقیره و بی سواد و یکیشون داره برای فتح بازارهای دنیا با بقیه رقابت می کنه. البته می دونم تو تو کشورت فقیر نبودی. می گن شراب فرانسوی دوست داشتی، ۲۰ هزار تا فیلم تو‌ آرشیوت بوده و در مورد سینما کتاب نوشتی و طرفدار الیزابوت تایلور بودی (روح هردوتون شاد) و تلویزیونت به مردم می گفته که قهرمان گلف هستی. اما کیم جونگ ایل جان، حالا که اون بالایی یک نگاه هم به مردمت بنداز.

راستش رو بگم خیلی ناراحت شدم که سر کریسمس مردی. نمی دونم.. شاید هم برنامه ریزی خوبت بود که با مردنت هم به مردم خدمتی کرده باشی. آخه شنیده بودم که به کره جنوبی تذکر داده بودی که حق نداره برای کریسمس نزدیک مرز رو چراغونی کنه تا نکنه مردم تو ببینن که توی اون یکی کشور چقدر برق هست یا کریسمس اصولا جشن گرفته می شه و اخلاق کمونیستی نابشون افول کنه یا دیگه به مجسمه‌ات تعظیم نکنن. حالا حتما از اون بالا کلی چراغونی می بینی. نمی دونم. شاید هم دوست داشته باشی. شنیده بودم به مردمت گفته بودی همبرگر رو تو اختراع کردی حتی شنیده بودم بهشون گفته بودی که کشورت یکی از پیشرفته ترین کشورهای جهانه. راستش بیشتر چیزهایی که ازت شنیدم چیزهایی بود که خودت دوست داشت داشتی بشنویم اما نمی دونم می دونستی یا نه که اینا با اینکه توی کشورت جذابه اما حتی برای مای سانسور شده هم، مسخره به نظر می یاد.

راستش نمی خوام زیاد مزاحمت بشم. فکر می کنم خودت هم تازه آزاد شدی و حتما کلی کار داری. راستش به روح‌ات نامه نوشتم چون جرات نداشتم به زنده ات بنویسم. برات نامه نوشتم تا یک گله کوچیک داشته باشم از تلاش دائمی ات برای بی سواد نگه داشتن مردمت. می گن تو بدترین اینترنت دنیا رو داری یا درست تر بگم اصلا اینترنت نداری. راستش برات نوشتم که از این گله کنم اما حالا که مردی، فدای سرت. حداقل بذار از چیزهای خوب حرف بزنم. تو به کشور من خیلی چیزها دادی اما یک تشکر حسابی می خوام ازت بکنم.. برای چیزی که به کشورم ندادی…. کیم ایل،‌ من حسابی ازت ممنونم که شستشوی مغزی ای که استفاده کردی رو بهم یاد ندادی. یا شاید هم دادی ولی اینجا کار نکرد. سوریه رو دیدم. یک چیزهایی یک جاهایی کار می کنه و یک جاهایی نه. به هرحال… چه کاریه حالا که مردی مته به خشخاش بذاریم؛ چه بهمون یاد ندادی چه یاد دادی و کار نکرد، ازت تشکر می کنم. مردمت که شاد نبودن. حداقل روحت شاد باشه (:

جادی

چه کسی بازی‌های کامپیوتری را کشت؟

توضیح: این ترجمه ساده (فقط برای روخونی شخص خودم) از بخش اول مقاله / داستان بلند Who Killed Video Games نوشته تیم راجرز است که من برای شماره اول پادکست خوب رادیوفنگ ترجمه کردم و خوندم. داستان در مورد تحولی است که توی بازی های کامپیوتری اتفاق افتاده و الگوریتم های ریاضی ای که ذره ذره ساعت ها و روح ما رو تسخیر می کنن. بازی هایی که با تکیه روی آمار و رفتار شناسی خیلی ساده ما رو به عنوان یک موجود زنده نخستینی آنالیز می کنن و می بینن از کجامون در چه لحظه ای بیشتر پول در می یاد. اگر ترجیح می دین به جای خوندن این رو بشنوین، به قسمت آخر پادکست شماره یک رادیوفنگ مراجعه کنین.

چه کسی بازی های کامپیوتری را کشت

نوشته تیم راجرز

ترجمه جادی

کوچکترین مرد داشت در مورد چرخه‌ های درگیر کننده حرف می‌زند.

او گفت «به این یکی نگاه کنید» و با یک کلیک صفحه اسلاید را عوض کرد. چند نفر پرسیدند «نظر خودت چیست؟»

«خب.. اوم… من این یکی را از همه بیشتر دوست دارم». یکبار دیگر کلیک کرد. بعضی از چرخه‌های قبلی بسیار بیخود بودند اما حالا این یکی به نظر جذاب می‌رسید. اسلاید فعلی توضیحات بیشتری داشت.

مرد بزرگتر حرف می زد. به اسلاید اشاره کرد. گفت «به بازیکن یاد می دهید که چطور یک دقیقه در بازی بماند. در آن یک دقیقه می‌تواند چند سکه از پول داخل بازی به دست بیاورد. در اواخر آن دقیقه با آن سکه‌ها سرمایه‌گذاری می‌کند. سرمایه گذاری ای که برایش سود خواهد داشت. یک چیز می سازند. بهشان گفته می‌شود که این چیز پنج دقیقه دیگر سود می‌دهد. البته می‌توانند یک سکه ویژه هم استفاده کنند و آن را هم همین الان تحویل بگیرند. اتفاقا دقیقا یک سکه واقعی هم دارند و بازی مجبورتان می‌کند که آن را همین حالا استفاده کنید.حالا یک چیز دارید. بهتان می‌گویند سه دقیقه صبر کنید تا سود آن چیز ب حسابتان واریز شود. دلیلی داریم برای سه دقیقه منترظ ماندن. وقتی سه دقیقه تمام شد، به آن‌ها می‌گوییم که نیم ساعت دیگر بیایند. بازی می‌گوید «حالا کاری ندارید، نیم ساعت دیگر برگردید». تلفن نیم ساعت دیگر تکان می‌خورد. نیم ساعت گذشته. وقتش است. آن‌ها باید ارزش وقتشناسی و صبر کردن را یاد بگیرند. آن‌ها هرگز این نیم ساعت صبر کردن بعد از سه دقیقه بازی را فراموش نخواهند کرد. دومین باری که نیم ساعت صبر می کنند اما اصلا یادشان نخواهد ماند. همینطور دفعه سوم ولی اینبار باید بیست و چهار ساعت صبر کنند که خاطره‌اش همیشه باقی می ماند و بعد بیست و چهار ساعت دیگر. حالا دیگر شروع خواهند کرد به پول دادن برای گرفتن چیزها زودتر از زمان مقرر.

«پس بعد از نیم ساعت یک نوتیفیکیشن خواهند گرفت. تلفن می لرزد یا زنگ می‌زند و می‌گوید که فلان ثمر داده و بهمان آماده برداشت است؟»

کسی حرفی نمی زند. هیچ صدایی نیست. دست همه روی بطری‌های آب روی میز شیشه ای سرگرم مشغول است. صورت جمعی کمی پریشان و کمی هراسناک است. مانند صورتی کسی که فقط قسمت اول جکی را شنیده باشد که در آن یک روحانی، یک نوزاد و یک سوسمار حضور دارند.

«آن ها اپلیکیشن بازی را اجرا می‌کنند و فلان و بهمان را جمع می‌کنند.

«حالا به آن ها خبر داده می‌شود که به مرحله بعدی رفته‌اند. فلان قدر هم سکه جایزه نصیبشان شده. ممکن هم هست که قفل چیزی را باز کرده باشند – یک چیز جذاب تر.

«بخش مهم همینجاست. وقتی فلان و بهمان را برداشتند، ۱۲۰ سکه جمع شده. جایزه ای که برای بالا رفتن لول گرفته اند اما ۲۵۰۰ سکه است – بسیار بیشتر از جایزه صبر کردنشان برای جمع آوری چیزها. حالا به مغازه می‌روند. چیزهای جدیدی هست برای خریدن. ارزش آن ها تقریبا ۲۲۰۰ سکه است. بعد از خرید سکه‌های کمی برایشان باقی می ماند شاید چند صد تا. این عمدی است.

«حالا می توانند چیز جدیدی بسازند. چون قول داده شده که این چیز هزار سکه در ساعت نصیبشان کند. بعد از یکساعت باید برگردند. بعد هم بعد از دو ساعت و بعد سه ساعت: سه. حالا کلی پول دارند و سرمایه گذاری کرده اند.

«وقت آپگرید است. احتمالا ۲۲۰۰ سکه و حالا چیزشان می تواند به جای ۱۰۰۰ سکه قبلی، ۲۰۰۰ سکه در ساعت تولید کند. بخش ریاضی مغز این را می بیند و با خودش می گوید : این دو برابر چیزی است که قبلا در می آوردی. همه عاشق دوبرابر شدن درآمد ها هستند. ما دنیای بازی ها را کنترل می کنیم و دوبرابر شدن هایش را. ما بازیکن را کنترل می کنیم.

«بازیکن کاملا درگیر شده

«این بسیار مهم است: به آن ها چیزی می دهیم که مجبور شوند دو ساعت و نیم دیگر برگردند و بعد چیزی که فقط نود دقیقه وقت بخواهد. به آن ها می گوییم که می توانند بیست و پنج درصد سود کل بیشتر به دست بیاورند – تا حالا چیزی حدود پنج هزار سکه در ساعت تولید می کنند – اما ساختن این چیز بیست و چهار ساعت طول خواهد کشید.

«اگر بتوانید برای یک روز درگیرشان کنید، برای دو روز هم می توانید

مرد کوتاهتر گفت «اینجای کار قلق دارد. وقتی دو روز درگیر شدند، هیچ کس نمی تواند بگوید که آیا روز سوم هم می شود نگه شان داشت یا نه.

چشمانش را بست، احتمالا روی مرکز مغزش تمرکز کرد و ادامه داد «اما اگر برای سه روز نگهشان دارید» چشمانش را باز کرد و مستقیم به آن ها خیره شد «احتمالا تصمیم خواهند گرفت که برای یک هفته ادامه بدهند.»

مرد بزرگتر که دگمه سردست های طلا داشت گفت «و اگر برای یک هفته ادامه بدهند. تصمیم گیری در این مورد که آیا باید یک ماه کامل ادامه بدهند یا نه برایشان کار سختی نیست. و بعد سه ماه.

مرد کوچکتر ادامه کلام را در دست گرفت «و وقتی این مفهوم اتفاق بیافتد، حاضر هستند پول خرج کنند. فقط کافی است چیز به آن ها نشان بدهید و بگوید که ساختش سه روز طول می کشد.. یا اینکه می توانند یازده سکه ویژه خرج کنند و همین حالا آن را به دست بیاورند.»

«سکه های ویژه، هر بیست تا یک دلار فروخته می شوند.

مرد بزرگتر گفت «همین که بیست سکه ویژه را بخرند، حداقل بیست تای دیگر هم خواهند خرید.

یکی از حاضران سکوت طولانی را شکست. غبغبش به حرکت در امد و گفت «چطور این را می گویید؟»

«همکارم توضیح می دهد»

من سر میز نشسته ام. کمی دورتر. روی گوشی ام زیگورات بازی می کنم. مال شرکت اکشن باتن اینترتینمنت است. طراحش خودم هستم. یک تیم سه نفره داریم. آن دو نفر در همه چیز از من با استعدادتر هستند. به جز ریاضی و عکس العمل‌های غیرطبیعی در محیط های عمومی. در طول این جلسه هیچ کس به بازی من اشاره‌ای نخواهد کرد – هرچند که در جلسه بعد مرد پولدار در این مورد سوال خواهد کرد ، وقتی که آن یکی از جلسه بیرون رفته – او زیاد چای سبز می نوشد – . او خواهد پرسید «آن چیست که بازی می کنید؟ به نظر عالی می آید.» و من جواب خواهم داد «من این بازی را طراحی کرده ام.» و گوشی را به سمتش خواهم گرفت. او شش بار خواهد مرد. در ششمین مرگ، صدای هیجانش از یک تشویق کننده فوتبال هم بیشتر خواهد بود. آیفون من را پس خواهد داد و دستانش را به پیشانی اش خواهد برد و خواهد گفت «من می خواهمش». بعد – پس از کمی مکث – من به بازی برخواهم گشت و او بدون تلاش برای مخفی کردن احساساتش خواهد گفت «استراتژی در آمد زایی تان از آن بازی چیست؟»

من قدیم ها در اینطور جلسه ها دائم بلند می شدم. حالا کمتر. تازه توانسته‌ام به خودم بقبولانم که در مورد چیزهایی حرف می زنم که حرف زدن درباره شان نیازی به بلند شدن ندارد.

اینبار آیفون چهارم را لاک می کنم. صفحه را به پایین می گیرم و روی میز می گذارمش. دست هایم را به هم قلاب می کنم و می گویم «همه اش ریاضی است. ریاضی و روان شناسی. البته شما شاید ترکیبش را بگویید اقتصاد.» باید گلویم را صاف کنم «اقتصاد و فلسفه. این دو تا می شوند طراحی گیم های مدرن.»

حالا مرد بزرگتر مرا ستایش می کند. من قرمز می شوم «او استاد برقراری تعادل در چیزها است. او الگوریتمی درست می کند که کاملا زیرکانه منحنی هزینه کردن بیشتر و بیشتر وقت و پول در بازی را از چشم مردم پنهان می کند.»

«چیزی که ما می گوییم» مرد کوچکتر است که حرف می زند «این است که بقیه بازی هایی طراحی می کنند که اگر کسی برای یک هفته بازی کرد، سه ماه در ان بماند ولی ما چیزی درست می کنیم که مردم شش ماه در آن بمانند اگر فقط سه روز جذبشان کنیم. ما مشغول طراحی یک چرخه درگیر کننده هستیم. قابل اثبات با ریاضیات. آدم ها برای کاراکترهای جذاب سری به ما خواهند زد و …»

من دیگر گوش نمی دهم. تا جایی که به من مربوط است احتمالا خواهد گفت «آدم ها برای کاراکترهای جذاب سری به ما خواهند زد و برای محاسبات ریاضی ای که کرد‌ه‌ایم، باقی خواهند ماند.»

جادی بودم از وبلاگ کیبرد آزاد که این رو براتون خوندم.
برای خواندن کامل کتاب، به http://bit.ly/fangvideogames مراجعه کنید.

من اعلام خطر می کنم! کل جمعیت ایران عقیم خواهند شد

امیدوار رضایی نایب رئیس کمیسیون بهداشت و درمان مجلس ایران می گوید که سه میلیون زوج نابارور در ایران وجود دارد و باید برای درمان این افراد بودجه خاص داشته باشیم.

به گزارش خبرگزاری مهر آقای رضایی گفته که هر سال ۱۵ درصد به زوج های نابارور اضافه می شود و برای همین “دست اندرکاران سلامت باید فکر اساسی برای درمان این افراد بکنند.”

نایب رئیس کمیسیون بهداشت و درمان مجلس در همایش شیوه ها نوین درمان ناباروری گفته که ایران از جمله ده کشور برتر جهان در زمینه درمان ناباروری است ولی “اغلب زوجهای نابارور در لایه های پائین تر هستند و درآمد زیادی ندارند و هزینه سنگین درمان و نداشتن تمکن مالی باعث شده که این افراد از پیگیری روند درمان دلسرد شوند.”

به گفته نایب رییس کمیسیون بهداشت و درمان مجلس محترم، سالی ۱۵٪ داره تعداد نابارورها زیاد می‌شه! اگر ما نگاهی بندازیم به نمودار ساختار جمعیتی چند سال قبل ایران یعنی:

می‌بینیم که در حال حاضر یک چیزی حدود ۱۰.۵ میلیون خانواده داریم که می‌تونن بچه دار بشن. از این بین سه میلیون زوج (۶ میلیون نفر!) نابارور هستن و سالی هم داره ۱۵٪ بهشون اضافه می‌شه. با توجه به رشد جمعیت کشور که ۱.۶۱٪ اعلام شده، خطر اصلی که نژاد پاک ما رو تهدید می کنه نه سانسور اینترنت است نه جنگ نه هیچ چیز. خطر اصلی ناباروریه دوستان. نمودار رو نگاه کنین:

اگر همینطور بریم جلو تا سال ۱۳۹۹ همه خانواده‌های ایران نابارور خواهند بود!

راستش نمی‌دونم دلیل اصلی این مشکل چیه… تشعشعات کیهانی؟ تمرکز دشمن‌ها؟ وای فای لپ تاپ؟ اما هر چی باشه حتی این طبق معمول «جزو ده کشور برتر جهان» بودن هم به کار نمی‌یاد چون از اونطرفت هم توی نسبت اعدام شهروندان با اختلاف نجومی کشور اول جهان هستیم و تازه ایشون هم اطلاع دادن که این روزها در جامعه ما فقط پولدارها حق درمان درست و حسابی دارن.

به هرحال… من وظیفه خودم دونستم که اعلام خطر کنم. دست به کار بشین دوستان. از ما که گذشت.

مرتبط: وبینار اعدادی که خبرها را می‌سازند رو نگاه کنین، بسیار جذابه و به نظرم استادهای روش تحقیق یا آمار در علوم اجتماعی و غیره باید سر کلاس‌هاشون نشونش بدن

گربه‌هایی برای اچ تی تی پی

گرلی مک (@) دو تا از اصلی‌ترین چیزهای اینترنت رو با هم قاطی کرده تا مشهورترین فتوشاپ‌کار این روزهای شبکه بشه: گربه‌ها و اچ تی تی پی.

گربه‌ها که معرف حضور همه هستن. کافیه فیلم یک دونه نازشون رو بفرستید یوتیوب و فردا از یوتیوب یک ایمیل دریافت کنید که می خواد شما رو در درآمد تبلیغاتش شریک کنه (هرچند هنوز به نظر من این سمندر که روی تبلت مورچه شکار می کنه جذاب تر از هر گربه ای است).

اما HTTP Headerها یا همون هدرهای اچ تی تی پی چی هستن؟ اچ تی تی پی، پرتکل اصلی وب است. یعنی روشی که کامپیوترها وقتی می خوان صفحات وب رو به همدیگه نشون بدن، ازش استفاده می کنن. این پروتکل مثل همه پروتکل‌های دیگه یک «سر» یا Head داره که توش دو تا کامپیوتر مستقل از اینکه اطلاعات مورد نظر چیه، خودشون رو با هم هماهنگ می کنن. مثلا شما که الان دارین اینجا رو می خونین (حالا با صرف نظر از جینگولک بازی‌های آنتی فیلتر) به مرورگرتون گفتین به فلان آدرس بره. اونم به سرور من یک درخواست HTTP فرستاده و توی بخش هدر گفته که اصولا چی می خواد. چیزی شبیه به این : GET / HTTP/1.0 که می گه براوزر شما نسخه اول اچ تی تی پی رو می فهمه و درخواست می کنه که صفحه اول رو بگیره. حالا نوبت منه که جواب بدم. اگر همه چیز درست باشه می گم:‌ HTTP/1.0 200 OK یعنی من هم نسخه ۱ رو می فهمم و اوکی است دارم صفحه رو می فرستم.

می بینین که هر جواب یک عدد داره که یک معنی داره. ۲۰۰ یعنی اوکی. عدد مشهور ۴۰۴ هم یعنی این صفحه پیدا نشه. بقیه رو گربه های ابتکاری گرلی مک توضیح می دن!

[nggallery id=1]

(اگر توضیح فنی تر می می خواین مراجعه کنین به مدخل اچ تی تی پی در ویکیپدیای فارسی)

جمعه‌ها با کاندوم: کاندوم زنانه، مشکل چینی ها و ۹۵ سایز مختلف

مشکل بزرگ پیش روی کاندوم چینی برای جهانی شدن

کالاهای چینی دارن جهانی می‌شن. این موضوع شوخی نیست. این موضوع یعنی یک شرکت بعد از جواب دادن به بازار یک میلیاردی خودش، داره می‌ره سراغ بقیه پنج شش میلیارد مردم جهان. هرچند که نباید فراموش کنیم چین پر است از مردم بسیار فقیری که خواب خیلی از این کالاها رو حتی به عمرشون هم نمی‌بینین. اما شرکت Safedom بعد از فروش دویست میلیونی سال گذشته‌اش توی چین امسال می‌خواد جهانی بشه و هدفش فروش یک میلیاردی است با تمرکز روی بازار بنگلادش و آفریقا. رقیب‌های بزرگی مثل دورکس و آسنل (از استرالیا) توی این بازارها هستن و می‌دونین بزرگترین مشکل این شرکت چیه؟ اعتقاد مردم به در پیت بودن جنس چینی و نیاز روانی آدم‌ها به اطمینانشون نسبت به کاندومی که استفاده می‌کنن.

کاندوم یک مساله بسیار حساسه. کیفیت‌اش هم بسیار مهمه. من شخصا بین سوار شدن توی هواپیمای چینی و استفاده از کاندوم چینی، اولی رو کم خطرتر می‌بینم و این دقیقا مشکلی است که سیفدوم باهاش روبرو است. ببینیم چه می کنه.

 

صندوق جمعیت سازمان ملل متحد و سفارش ۲۰ میلیون کاندوم زنانه برای توزیع در برزیل

شرکت سلامت زنان (FHC) آمریکا اعلام کرده که از طرف صندوق جمعیت سازمان ملل متحد، درخواست خریدی دریافت کرده برای ۲۰ میلیون کاندوم زنانه که قرار در طول سال ۲۰۱۲ در برزیل توزیع بشه. اینکار برزیل رو در سال ۲۰۱۲ به یکی از کشورهای پیشرو در پیشگیری از ایدز و ارتقاء سلامت زنان تبدیل خواهد کرد.

کاندوم چیزیه تقریبا شبیه کاندوم مردونه اما بسیار بزرگتر. سر بسته اون رو وارد بدن می کنین و سر بازش بیرون می مونه. خیلی ساده و سر راست. مزیت؟ از قبل قابل پوشیدنه اما معمولا فقط مواقعی بکار می ره که مرد حاضر نیست از کاندوم مردونه استفاده کنه… نظر شخصی من؟ اگر مرد دلیل موجهی برای اینکار نداره، کنار گذاشته بشه سنگین تره (:



کاندوم هایی در همه سایز

این یک ابتکار از یک شرکت تولید کننده است: کاندوم‌هایی در ۹۵ سایز یا به عبارت دیگه همه سایزی برای همه جور نیازی. شرکت TheyFit که تولید کننده این کاندوم‌ها است یک کیت آنلاین اندازه گیری توی سایتش گذاشته که می تونین بعد از دانلود کردنش اونو پرینت بگیرین و باهاش اندازه دقیق رو حساب کنین و کاندوم شخصی خودتون رو سفارش بدین که البته قیمتش تقریبا دو سه برابر کاندوم‌های دیگه در می یاد (تقریبا ده دلار برای یک بسته شش تایی). این کیت برای کمی نکردن مسایل کیفی، اعدادش رو بر اساس سانتیمتر و اینچ و غیره نذاشته و سایزهایی مثل E11 توش استفاده شده. اینم بگم که تحقیقی توی انگلیس که روی ۲۵۳۹ نفر انجام شده می‌گه که می‌گه که سایز این مردها از ۸ سانت تا ۲۲ سانت متغیر بوده اما اکثریت اونها روی متوسط ۱۴ قرار داشتن.

اگر بخواین این اعداد و اخبار رو به شکل غیرتجاری کنار هم بذارین، نتیجه اینه که افراد بسیار کمی هستن که نیاز به کاندوم‌هایی با سایزهای خیلی کوچیک یا خیلی بزرگ دارن. سایزهای کوچیک رو می‌شه با استفاده از یک دست برای ثابت نگه داشتن کاندوم در محل حل کرد ولی سایزهای واقعا بزرگ نیاز به کاندوم‌های خودشون دارن.

پیشنهادم به شما اینه که اگر واقعا جزو چند درصدی هستین که مشکل سایز دارین یکبار از مغازه تمام گزینه‌های احتمالی رو بخرین و تست کنین و بدونین چی براتون خوبه و به استفاده از همون ادامه بدین. اما یادمون باشه که درصد بسیار بسیار زیادی مردها، با خریدن کاندوم‌های معمولی مرسوم توی بازار و کسب کمی مهارت در پوشیدنش می‌تونن به زندگی امنشون ادامه بدن و نیاز به ابتکار خاص ندارن.

در نهایت تذکر یک نکته واجبه: با دیدن آماری که شرکت‌های تجاری می دن و با دیدن عکس چگوارا گول نخورین (: توهم اینکه سکس خوب نیست چون کاندوم شما دقیقا برای شخص شما طراحی نشده خالی بندیه (: برای درصد بسیار بزرگی از آدم‌ها کاندوم معمولی کافیه (: کاندوم با خوشحالی کش می یاد (: