آیا برق را ادیسون اختراع کرد؟ پس متهم کیست؟

خب بله! ولی سوال اصلی این است که «آیا اگر ادیسون نبود برق اختراع نمی‌شد؟»

همین الان دیدن مجموعه مربوط به شبکه ضداخلاقی اینترنتی از شبکه سه رو تموم کردم. یک عده جوون رو دستگیر کردن و بدون حضور وکیل یا هیات منصفه یا ناظر و بدون شک در سلول‌های انفرادی و تهدید ازشون جلوی دوربین اعتراف گرفتن که از آمریکا و اسراییل و احتمالا کلی جای ضد ایرانی دیگه پول می‌گرفتن تا هرزه‌نگاری در اینترنت منتشر کنن و جوون‌های مملکت رو به باد بدن.

دو تا چیز رو لازم می‌دونم بگم:

یاد دایی‌جان ناپلئون به خیر باد و روحش شاد (: اسدالله میرزا در جواب دایی‌جان که می‌گفت انگلیس‌ها یکی رو فرستادن که قمر رو حامله کنه تا آبروی دایی جان بره می‌گفت «پس لابد کل کارخونه‌های اسلحه‌سازی انگلیس باید تعطیل بشه و به جاش قرص کمر بسازن!». شکی نیست که کشورها با برنامه‌های فرهنگی هم علیه هم می‌جنگن ولی به هرحال یاد اسدالله میرزا به خیر (:

فراموش نکنیم که اگر ادیسون نبود هم برق اختراع می‌شد. چیزی که وزارت محترم اطلاعات باید دنبالش بگرده یک جوون ۲۰ ساله نیست که سایت پورنو می‌زنه و لابه‌لاش فحش رکیک سیاسی هم می‌ده، بلکه سیستم و اندیشه‌ای است که کشوری ساخته که جوون‌هاش توی سایت‌های پورنو دنبال عقاید سیاسی و مذهبی‌شون می‌گردن و همونی که می‌گه با چه فیلم/عکسی استمناء کنن، براشون راه و رسم سیاسی هم تبلیغ می‌کنه.

قتل امید رضا میر‌ صیافی در زندان

آدم برای زنده موندن به یکسری چیز احتیاج داره. چیزهایی مثل هوا و غذا و آب برای همه در هر لحظه ضروری هستن و چیزهایی مثل آزادی بیان و پزشک برای بعضی‌ها در بعضی‌ مواقع ضروری. به نظر من چه هوا رو با طناب قطع کنند و چه گردش خون رو با کارد و چه جلوی مراقبت‌های بهداشتی برای یک بیمار قلبی رو بگیرن، قتل انجام دادن و نه فقط باید خجالت بکشن، که باید جواب هم بدن و فکر هم بکنن به اینکه کجان و دارن چیکار می کنن.

من بدون اینترنت در سفر بودم و خبر وبلاگ‌نویس ایرانی در زندان اوین درگذشت رو دیر دیدم. بودم هم قدرتی برای کاری نداشتم ولی هنوز هم برای ثبت خبرها دیر نیست. یک وبلاگنویس ایرانی که به خاطر بیان نسبی عقایدش در زندان جمهوری اسلامی ایران بود، به خاطر امتناع از مراقبت‌های بهداشتی و از عارضه قلبی درگذشت. مایه خجالت است. اولین مورد از چنین مرگی نیست. می‌گویند ۹ مورد دیگر مرگ مشابه در چند سال اخیر رخ داده است. بیشتر و بیشتر مایه خجالت است و مایه ترس. ترس من و شما نه. ترس حکومتی که برای انتقادهای گسترده، جوابی ندارد. مایه ترس است و امیدوارم که مایه تفکر طرفدارانش که جایزه طرفداری شان، بیشتر از دانشگاه و مدرک و شغل و آسودگی نسبی فکر نیست، آنهم از اینکه تلویزیون هر روز برایشان تکرار می‌کند که عقیده شان درست است.

خاطرات سفر تونس – فرودگاه تهران

بازهم سفر و این بار تونس! رفتن به آفریقا همیشه جذابه و همیشه باید آدم کمی خوش شانس باشه تا پیش بیاد. این بار شانس من این بود که لیلا یک هفته از طرف شرکت برای آموزش رفته تونس و قرار گذاشتیم که بعد از تموم شدن کلاسش، من هم بهش بپیوندم و کمی با هم تونس رو بچرخیم.

اطلاعات کشور تونس رو می‌تونید از اینجا بخونین. خلاصه‌اش اینه که شمالی ترین کشور آفریقا است با پیشنیه عربی و فرانسوی. یک کشور بیابانی در مرکز و جنوب و جنگلی در شمال. دارای مجموعه ای از بهترین ساحل‌های آفریقا که البته توی این فصل سرد، کاربرد چندانی ندارن. تونس ظاهرا جمهوری است اما کاملا تحت سلطه یک رییس جمهور که از سال ۱۹۸۷ عوض نشده. تونسی‌ها عربی حرف می‌زنن و فرانسوی و احتمالا انگلیسی اونجا کار راه نمی‌ندازه. این اولین باره که من به جایی می‌رم که از نظر زبانی نمی‌تونم به راحتی با مردم ارتباط برقرار کنم (:‌

پایتخت کشور تونسیا، شهر تونس است. ما به هر دوش می گیم تونس. برنامه ما موندن در شهر تونس برای یکی دو روز است و بعد اگر همه چیز جور باشه، می‌خوایم از زمین و دریا به سمت جنوب کشور بریم. البته منظور از جنوب، مرکز است. جنوب کشور اصولا چندان امن نیست و ما هم از خط مرکزی پایین تر نمی‌ریم. نکته جذاب مرکز تونس، صحرایی است که توش فیلم جنگ ستارگان فیلم‌برداری شده. صحنه‌های بچگی لوک اسکای‌واکر در جنوب تونس می‌گذره و جالبه که خونه لوک الان تبدیل به هتل شده که دو گروه می‌رن اونجا می‌مونن:

علاقمندان هاردکور و خیلی جدی فیلم جنگ ستارگان

علاقمندان زندگی به شیوه بدوی

مطمئنا هتل شیکی نیست. یک هتل گلی و خشتی که توش عمدا سعی شده خبری از تکنولوژی‌های مدرن نباشه. ما هیچ کدوم از دو قشر بالا نیستیم ولی علاقمون به جن ستارگان رو اگر با علاقمون به سفر در شهرهای واقعی یک کشور عربی / فرانسوی / آفریقایی جمع بزنید، احتمال داره باعث بشه سفر رو شروع کنیم. امیدارم اینترنت خوبی باشه و بتونم گزارش‌ها رو مسمتر بنویسم.

خاطرات سفر تونس – برخورد زیبای اول با شهر

در یک کلمه: عالی (: تونس کنار دریا است. تقریبا کنار یک خلیج و با مردمی عرب که با فرهنگ فرانسوی مخلوط شدن و حتی عربی رو به لهجه خاص خودشون حرف می‌زنن.

هتل من درست کنار آب است و آب درست کنار شهر. از هتل که در می‌یام درخت‌های نخل هستن، گنجشک‌ها که بپر بپر می‌کنن و باد سردی که باعث می‌شه همه کاپشن‌ها و بادگیرهاشون رو به خودشون بپیچن. احتمالا من جای مدرن و گرونقیمت شهر هستم. پر از کافه به سبک فرانسوی ( با صندلی‌های توی خیابون و کلی وقت برای نشستن) و ساختمون‌های زیبایی که یک مسیر عریض مخصوص پیاده‌روی توش هست. مسیر اینه:

من در طول حدود یکساعت این مسیر رو می‌رم و برمی‌گردم. یک طرف ساختمان‌ها، کافه‌ها و فضای سبز ویژه کشورهای عربی است و در یک طرف خلیج و در تمام طول مسیر سنگفرش خوب و نرده جلوی آب.

قشنگه و دلچسب. آدم‌ها هم عالی هستن. این جزو مشخصه‌های خوبیه که واقعا باید ازش حرف زد. من که با لیلا دوست بودم همیشه دغدغه این بود که کجا بریم. ما یک جایی می‌خواستیم که توش با هم باشیم. هیچ امکانات خاصی هم لازم نداشتیم. گزینه همیشه رستوران بود یا پارک. هر دو مشکلات خودشون رو داشتن. فکر می‌کنم اگر این مسیر رو داشتیم، کارمون خیلی راحت می‌شد.این مسیر طولانی با کافه‌ها،‌ بارها، مراکز تفریحی،‌ صندلی‌ها و آرامش. نه صدای ماشین می‌رسه (کلا توی شهر ماشین کمه)‌ و نه کسی شلوغ می کنه.

آدم‌ها دو تا دو تا، سه تا سه تا و بیشتر با هم نشستن و به عربی غلیط حرف می‌زنن و اکثرا خوشحالن. حرف می زنن و وقت می‌گذرونن. از بچه پولداربازی‌های جاهایی مثل دوبی خبری نیست و از مغازلات خیلی پیشرفته لهستان هم اثری نمی‌بنین ولی بدون شک قشنگ‌ترین چیز اینه که اصولا این مسیر مخصوص جوون‌ها نیست. پیرمردها با همسرانشون و زن‌ها میانسال با همسرهاشون قدم می‌زنن و همون حالت جوون‌ها رو دارن. به نظرم چون هر هفته یا هر روز می‌یان اینجا، فرصت ندارن فراموشش کنن. شاید الان من خیلی مثبتم ولی به نظرم حداقل این خیابون یکی از اون جاهایی است که من دوست دارم توش کنار کسانی که دوستشون دارم زندگی کنم و پیر بشم.

و این نزدیکترین کافه به هتل ما است. امروز اونقدر چیزهای متنوع خوردم و نوشیدم که حس می‌کنم ضربان قلبم تند شده و دیگه نمی‌خوام قهوه بخورم (مثل اینکه واقعا پیر شدنم از همین خیابون شروع شده). فردا ظهر یکی از این رستوران‌ها غذا می‌خورم. از آدم‌های اینجا نسبتا خوشم می‌یاد. رک و ساده. با خیلی‌ها گپ‌های کوتاه زدم. از تلاش برای عربی حرف زدن خوشم می‌یاد. ما ۹ سال عربی می‌خونیم ولی همیشه به عنوان بخشی از دینی و قرآن بهش نگاه می‌کنیم نه به عنوان یک زبان (: اینجا فرصتیه که من به عربی‌ای که توی کنکور با کلی تقلب به زور ۵۰٪ زدمش، به عنوان یک زبان قابل استفاده نگاه کنم.

پیشاپیش بگم که تونس مشکلات خیلی جدی هم داره. این کشور بعد از چین و ایران جزو کشورهای بزرگ سانسور کننده اینترنت است. وضعیتش توی رعایت حقوق بشر و دموکراسی هم اصلا جذاب نیست. خیلی حرف‌ها هست… ولی من امروز واقعا لذت بردم و دوست داشتم تمام کسانی که دوستشون دارم، همراهیم می‌کردن.

بر مبنای بدی مطلق یک فرد یا دولت، انسان بودن انسان رو فراموش نکنیم

مدت‌ها قبل یک دوست به من یک برچسب «Free Palestine / لفلسطین الحریه» داده بود که هفته پیش اتفاقی تو خونه پیداش کردم و چسبوندم پشت لپ‌تاپم. از همون لحظه آدم‌ها شروع کردن به اعتراض‌هایی مثل «این چیه؟»، «رفتی ور دست آخوندا؟»، «جایی کارت گیره؟»، «می‌دونی همین عرب‌ها آزاد می‌شدن چی می‌شد؟» و …

اینها همون آدم‌هایی هستن که ۴۰ سال قبل که مسابقه فوتبال رو از اسراییل بردیم پر از هیجان شکست دادن اسراییل -حداقل در فوتبال- به خیابون ریختن و شادی کردن.

مدت‌ها است که می‌خوام در مورد حسین درخشان‌ بنویسم ولی نمی‌دونم چطوری باید شروع کنم… حالا این مساله برچسب حمایت از فلسطین، بهم نشون داده که باید چی بنویسم.

من باید بنویسم از اینکه قضاوت‌هامون نباید بر اساس خوبی و بدی مطلق چیزها بنا بشه. شکی نیست که شکنجه بده. شکی نیست که جمهوری اسلامی آدم‌ها رو شکنجه می‌کنه ولی این دلیل نمی‌شه هر حرکت دیگه جمهوری اسلامی رو منفی ببینم. شکی نیست که تهمت زدن بده. شکی نیست که نون به نرخ روز خوردن بده،‌ شکی نیست که در یک نقطه امن نشستن و آدم‌ها رو زیر تیغ سانسور و زندان جمهوری اسلامی فرستادن بده و شکی نیست که افتخار کردن به سفر با هیووس،‌ خوردن نون فعالیت سیاسی معطوف به قدرت و بعد متهم کردن دیگران به همین کارها در حالی که اونها در ایران خیلی خیلی ضربه پذیرن خیلی خیلی بده و من می‌دونم که حسین درخشان همه این کارها رو کرده.

اما این چیزها نباید دلیلی بشن برای قضاوت مطلق. الان از حسین درخشان خبری نیست. شاید دستش با دولتی توی یک کاسه باشه. شاید جاسوس باشه. شاید آزادی خواه باشه و شاید هر چیز دیگه باشه ولی هیچ کس حق نداره بدون خبر و وکیل اون رو محاکمه کنه. می‌گم حق نداره. خب معلومه که شاید زور کسی برسه ولی این زور داشتن، باعث محق شدن نمی‌شه.

کمتر کسی از حسین درخشان و وضعیتش می‌نویسه و این به نظر من نشونه خیلی بدیه. ما حسین رو دوست نداریم. حداقل من ندارم. از نظر خودم این دوست نداشتن منطقیه و اشکالی هم نداره. اما وحشتناک اونجاست که من به حقوق اولیه اون اهمیتی که به حقوق دوستم می‌دم رو ندم.

همین جریان داره در مورد فلسطین اتفاق می‌افته. من فلسطین رو به دلایل متنوعی دوست ندارم. همونطور که همه دوستانی که برچسب لپ تاپ من رو دیدن هم دوستش نداشتن. دوستش ندارم چون بخشی‌اش دنباله رو حکومتی است که آزادی‌های من رو نفی می‌کنه. دوستش ندارم چون در طول چندین سال دائما یاد گرفتم که عرب‌ها دوست داشتنی نیستن. دوستش ندارم چون حس می‌کنم بخشی عظیمی از حقوق من هر ماهه کم می شه تا برای اونها تبدیل به اسلحه و رشوه بشه. دوستش ندارم چون … خیلی چیزها. ولی این اصلا و ابدا نباید باعث بشه از مردن یک آدم زیر بمب خوشحال بشم. این اصلا نباید باعث بشه با مردمش همدردی نکنم. مردی که اونجا می‌خواد بره سر کار ولی با بمب ازش استقبال می‌شه نه درباره حکومت ایران چیزی می‌دونه و نه از من چیزی شنیده و اینکه حقوقم کم می‌شه تا طبق شایعاتی که خیلی‌ها می‌گن – و من حق ندارم واقعیت رو بدونم – اون به این دلیلی که توی فلسطین کار نداره سر ماه بره از سفارت ایران حقوق بگیره، به اون ربطی نداره. همه اینها بده ولی وحشتناکه اگر باعث بشه که من در مقابل مرگ و سرکوب آدم‌ها، بی‌تفاوت بشم و حتی بعضا خوشحال هم بشم. به نظر من، هیچ آدم شریفی حق نداره از توی زندان بودن حسین درخشان خوشحال باشه و بگه «از کجا معلوم که جاسوس اسراییل نباشه» یا «این از خودشونه، بهش بد نمی‌گذره» یا «اصلا از کجا معلوم که الان هاوایی نباشه؟». حسین اگر جاسوس یا قاتل یا هر چیز دیگه هم باشه،‌ حق داره عادلانه محاکمه بشه و همه بدونن کجاست و چه می‌کنه.

من از حق حسین درخشان دفاع می‌کنم و چه مجرم باشه چه آزادی‌خواه، فقط و فقط چون انسانه محق می‌دونمش که ازش خبر داشته باشم و اگر به چیزی محکومه،‌ بدون بی‌خبری و شکنجه، جلوی یک هیات منصفه بی‌طرف و به همراهی یک وکیل مدافع، محاکمه بشه.

در نهایت یادآوری می‌کنم که نصف دیگه این بحث اینه که دفاع از حقوق یک نفر، به معنی موافقت با عقایدش یا قهرمان دونستن اون به خاطر حماقت یک نفر/گروه دیگه نیست. همونطور که فلسطین بد نیست چون حکومت ایران ظاهرا باهاش خوبه، حسین هم خوب نیست چون الان حکومت ایران ظاهرا باهاش بده.

بی‌طرفی شبکه: اصلی برای بقای دموکراسی در محیط دیجیتال

خب بازم یکشنبه و نوشته من در صفحه آخر ضمیمه اعتماد با عنوان بی‌طرفی شبکه: اصلی برای بقای دموکراسی در محیط دیجیتال



فرض کنید امروز عصر که در وبلاگستان مشغول گشت و گذار هستید،‌ متوجه شوید که برنامه اشتراک فایل شما دیگر کار نمی‌کند. به شرکت سرویس دهنده تلفن می‌زنید و جواب می‌شنوید که ترافیک دریافت فایل از طریق برنامه‌هایی همچون تورنت که به کاربران اجازه اشتراک نقطه به نقطه فایل را می‌دهند، بسیار زیاده بوده و در نتیجه مسوولین شرکت تصمیم گرفته‌اند آن را قطع کنند. این حرف در دیدگاه تجاری و در دنیای فروشندگان سرویس، قابل دفاع است اما آیا در دنیای دیجیتال، کسی حق دارد در این مورد که شما چه چیزی مصرف می‌کنید، تصمیم بگیرد؟ طرفداران مفهومی به نام «بی‌طرفی شبکه» جواب می‌دهند نه.

بنا به تعریف پذیرفته شده، شبکه بی‌طرف به شبکه‌ پر سرعتی می‌گویند که در مورد محتویات بسته‌ها و سایت‌ها محدودیتی قایل نشود و نسبت به نوع ابزاری که برای استفاده از شبکه به آن متصل می‌کنیم یا نوع ارتباط بی‌تفاوت باشد و بدون دلیل فنی، نوعی از ارتباط را مهمتر از نوعی دیگر تلقی نکند.

این عبارت از سال ۲۰۰۰ وارد واژه‌نامه حقوق دیجیتال شد و هر سال برد بیشتری پیدا کرد تا جایی که در انتخابات اخیر آمریکا به یکی از مباحث مورد جدال در بحث‌های اوباما و مک کین تبدیل شده بود و با انتخاب اوباما، انتظار می‌رود آمریکا هم مثل اروپا، امسال قوانینی را در دفاع از بی‌طرفی شبکه‌های کامپیوتری، تصویب کند.

بدون شک از نظر فنی در یک شبکه کامپیوتری بعضی از اطلاعات باید نسبت به دیگر اطلاعات اولویت داشته باشند. مثلا دیر رسیدن یک ثانیه از صدا، ناراحت‌کننده‌تر از دیر رسیدن یک نامه الکترونیکی است. در اینجا اولویت دادن به یک نوع از ارتباط،‌ تنها و تنها به ارتقاء کیفیت سرویس‌دهی مربوط می‌شود. در مقابل چیزی که در یک شبکه بی‌طرف تبلیغ می‌شود و دفاع از آن جزو برنامه‌های سال ۲۰۰۹ آمریکا و اتحادیه اروپا است، نجات اینترنت از دست سودانگاری بیش از حد شرکت‌های تجاری است. شرکت‌هایی که در صورت باز بودن دستشان، برای سود بیشتر، بسته‌های اطلاعاتی را دستکاری خواهند کرد و بنا به منبع بسته، محتوای آن و مقصد نهایی، اولویت‌های متفاوتی برای آن قایل خواهند شد.

طرفداران بی‌طرفی شبکه به دنبال تصویب قانون‌هایی هستند که تضمین کند شرکت‌های بزرگ بدون مجوز دولتی در نقش دروازه‌بانان اینترنت ظاهر نمی‌شوند و سر خود هیچ داده‌ای را بازرسی، کند، یا فیلتر نمی‌کنند. آن‌ها معتقد هستند که بدون چنین قوانینی، دموکرسی موجود در اینترنت از بین خواهد رفت. به گفته وین سرف – پدر پروتکل اینترنت و معاون ارشد گوگل در بررسی‌های آینده‌نگر، «اینترنت بدون دروازه‌بان طراحی شده و اجازه دادن به شرکت‌های ارائه کننده پهنای باند برای کنترل آنچه مردم می‌بینند یا در دنیای دیجیتال انجام می‌دهند، به شکلی ریشه‌ای مفاهیم بنیادینی که باعث موفقیت آن شده‌اند را از بین خواهد برد.»

بسته‌های نصب / به روز شده خود را به دیگران بدهید

یکی از قابلیت‌های جذاب لینوکس که من واقعا دوستش دارم اینه که

 توش می‌تونیم به دیگران کمک کنیم

 توش می‌تونیم از دیگران کمک بگیریم

 هر جزء سیستم عامل خود به خود آپدیت می شه (:

با اولی و دومی که به اندازه کافی آشنا هستیم (: در مورد سومی باید بگم که هر نرم‌افزار قابل قبولی در دنیا، در یک جایی ذخیره شده و لینوکس من دقیقا می‌دونه کجاست و چه نسخه‌ای است. هر برنامه‌ای که بخوام آپدیت کنم رو کافیه از یک برنامه Add/Remove پیدا کنم و کنارش تیک بزنم و Apply کنم. مثلا اگر همین الان بخوام یک خط کش کوچیک به سیستم اضافه کنم، کافیه بازش کنم، کنار KRuler که خط کش مورد علاقه‌ام است تیک بزم و اوکی کنم:

این قابلیت برمی‌گرده به مدیریت بسته‌ها. هر نرم‌افزار (یا مجموعه از اونها) یک بسته هستند که گنو/لینوکس من دقیقا می‌دونه کجا باید پیداشون کنه. بعد از نصب هم یادش هست که دقیقا چی رو کجا نصب کرده. حالا فرض کنید نویسنده یا کس دیگه یک باگ توی اون برنامه پیدا کنه و حلش کنه و نسخه جدید رو ارائه بده. گنو/لینوکس من می‌فهمه که یک نسخه جدید از اون برنامه اومده و می‌دونه که من نسخه قبلی رو دارم و در نتیجه بهم خبر می‌ده که مثلا امروز ۴ تا آپدیت / به روز رسانی جدید اومده و با یک OK از طرف من، همه اونها دریافت و نصب می‌شن. عالی نیست؟‌

اما یک حالت خاص هم هست. سه چهار نفر بخوان برنامه‌ای رو نصب کنن یا بخوان گنو/لینوکسی رو آپدیت کنن ولی نخوان هر کدوم جدا جدا بسته‌ها رو دانلود کنن چون طول خواهد کشید و در عین حال نرم‌افزار ازاد هم جای جدا جدا کار کردن نیست. در این حالت کافیه به هم کمک کنیم. برای من که از شاخه‌های دبیان (مثلا مینت، اوبونتو و پارسیکس و …) استفاده می‌کنم،‌ کافیه بسته‌های دریافت شده رو به بقیه بدم. این بسته‌ها اینجا هستن:

/var/cache/apt/archives

سخته؟ اصلا (: همه فایل‌هایی که تغییر می‌کنن مثل لاگ‌ها و اینجور چیزها توی var هستن (وریبل برنامه‌نویسی یادتونه؟). فایل‌هایی که به شکل موقت نگهداری شدن و در آینده به شکل خودکار حذف خواهند شد توی cache هستن و برنامه مدیر بسته‌های من apt. کافیه این فایل‌ها رو از روی کامپیوتر روی همین مسیر در کامپیوتر دیگه با لینوکس مشابه کپی کنیم و بعد apt یا رابط گرافیکی‌اش رو اجرا کنیم (: شکی نیست که برای کپی در این مسیر باید root یا مدیر سیستم باشید. در نیتجه فایل‌ها باید با دسترسی root کپی بشن. مثلا با چیزی مثل این:

sudo cp /media/usb/archives/* /var/cache/apt/archives/

مدل موی جنگ ستارگانی

داستان‌های بانمکی در جریانه. یکیش اینکه در مورد مدل مو باید تصمیم می‌گرفتم! الان بلند شده و من در مجموع سلمونی دوست ندارم. لیلا پیشنهاد کرد یک مدل خاصی کش ببنده به موهام که شبیه یکی توی جنگ ستارگان بشم. اینکار رو کرد ولی یادمون نیومد شبیه کی شدم (یا حداقل موهام به مدل اون بسته شده). فقط می‌دونستیم یکی از جدای ها بوده.

کمی سرچ کردیم و این وسط رسیدم به یک تست که به یکسری سوال جواب می‌دادیم و می‌گفت کدوم شخصیت جنگ ستارگان به ما نزدیکه ((: این وسط اون رو زدم و چی؟ درست حدس زدین. شدم دقیقا همونی که موهام رو مدلش بستم: کویی گون جین.

این هم لینک تست و نتیجه من (: برای خنده…

Your results:
You are Qui-Gon Jinn

Qui-Gon Jinn
74%
Obi-Wan Kenobi
69%
Lando Calrissian
65%
Yoda
62%
Chewbacca
58%
R2-D2
57%
C-3PO
54%
Darth Maul
54%
Jabba the Hutt
54%
Mace Windu
54%
Overall, you’re a pretty well balanced person.
But maybe you focus a little too
much on the here and now.
Think about the future before its too late.

(This list displays the top 10 results out of a possible 21 characters)

Click here to take the Star Wars Personality Test

بانمک بود (: نه؟ من معمولا روزهای تعطیل وبلاگ نمی‌نویسم ولی خب گفتم بنویسم این بار.