نیجریه کشور خطرناکی است. بدون شک. هم از نظر اجتماعی فقیر است (در آمد سرانه در حد ۲۰۰ دلار) و هم از نظر سلامت (۳.۱٪ جمعیت بالغ، مبتلا به ایدز هستند)، هم از نظر سیاسی قابل اتکا نیست و هم دولت فاسدی دارد. اینها را جمع کنید با جنگ داخلی و سازمانهایی مثل سازمان رهایی بخش دلتای نیجر یا باندهای مسلح دزدی و آدم ربایی تا موضوع ترسناک تر شود (:
راهنماهای مسافرت خیلی ترسناک در مورد نیجریه (بخصوص شمالش) حرف می زنن. اونجا واقعا خطرناکه و موارد زیادی از آدم ربایی و دزدی مسلحانه و اینجور چیزها هست. اما من در جنوبم، در شهر دوم کشور و خب این امنیت رو خیلی میبره بالاتر. در عین حال بخشی از شهر هست به اسم «جزیره ویکتوریا» که به طور خاص امنیت بیشتری داره و درست شده تا «خارجیها / سفیدها» توش «راحت» باشن. البته نسبتا راحت.
محل زندگی من نزدیک محل کارم است: سایت شرکت ام.تی.ان و در لاگوس واقعی. من هیچ وقت از آدمهای یک کشور نترسیده بودم ولی اینجا واقعا احساس امنیت نمیکنم که با مردم قاطی بشوم. شرکت ما جنوب نیجریه رو منطقه با «ریسک بالا» ارزیابی میکنه. از نظر پولی یعنی یک ضریب به حقوق من اضافه میشه. از نظر اداری یعنی قبل از اومدن به اینجا باید به مدیر امنیت و اینجور چیزها خبر بدم و از نظر زندگی یعنی از جامعه ایزوله زندگی می کنم. هر وقت بخوام حق دارم برم هر جایی که میخوام (در مناطق «بسیار پر ریسک» این امکان نیست) ولی همیشه راننده و ماشین باهام هست و توی خیابون از ماشین پیاده نمیشم. خونهام در یک مجتمع ویلایی بزرگ است که دروازه و رستوران خودش رو داره و دروازه فقط وقتی باز میشه که من توی ماشین نشسته باشم، با راننده محلیام.
اما مشکل چیه؟ احساس من چیزی است که توی یک کتاب ازش به «زیست توده» تعبیر کرده بودن. BioMass. خیابانهایی پر از ازدحام. آدمهای بیکار. جمعیت بزرگی که کنار خیابون نشستن و من رو توی ماشین نگاه میکنم. این آدمها کار دیگهای ندارن. فقط نشستن ببینن امروز چی میشه و این کار رو ترسناک میکنه. احساس میکنم اگر پیاده بشم و مثلا بخوام برم «کارت شارژ موبایل» بخرم، این آدمها بیکار همه دورم جمع خواهند شد. شاید هم اینطور نباشه ولی خب من احساس امنیت نمیکنم. در عین حال مشکلات بهداشتی هم واقعا بالا است. در این کشور میلیونها نفر در سال مالاریا میگیرن و مالاریا به سادگی نیش زدن یک پشه منقل میشه و احتمال اینکه در این مناطق پشه به مالاریا آلوده باشه مطمئنا بسیار بیشتر از منطقه من است.
بذارین چند تا عکس بذارم… شاید براتون عجیب باشه ولی واقعا شهر اینطوریه:
اکثر شهر بسیار مسطحه و در یک نمای عادی چیزی به جز چند تا مغازه در کنار خیابون نمیبینین اما اگر از نمای بالاتر نگاه کنین:
(این پلی است که جزیره ویکتوریا رو به لاگوس وصل میکنه)
و البته جاهای شیک و امن شهر چیزی است شبیه اینجا (جزیره ویکتوریا):
در این شهر عجیب، برای خریدن چیزی مثل شارژ موبایل باید از چنین دکهای خرید کرد:
و مغازهها یا بانکها در این حد هستند:
و البته بدون شک دو سه تا مال هم هست. دو یا سه طبقه و دو سه سوپر مارکت بزرگ.
برگردم به بحث امنیت. مشکل دیگه امنیت، فساد پلیس است. به راحتی ایست و بازرسی میگذارد با مسلسل و ما راحت رد میشویم. از راننده که میپرسیم جریان چیه میگه این پلیسها با مسلسل اینطرف و آنطرف میایستند و از هر تاکسی که بگذرد ۵۰ نایرا (یک سوم دلار) میگیرند. با بودن چنین پلیسی شما اصلا احساس امنیت نمیکنید (: برای ما که از ایرانیم، ضد امنیت بودن حضور نظامیها در خیابان ترسناک نیست ولی دوست برزیلیام واقعا به خودش میلرزه وقتی طرف با ژ-۳ به ما ایست میده و میگه حتی برزیل دوران کودتا هم اینطور نبوده.
نترسید نترسید!
امنیت ما از چند طریق تضمین میشه: به هیج وجه بیرون نبودن از خونه و متجمع بعد از ساعت ده. جالبه که حتی راننده ما هم ساعت که به نه و ده میرسه تصمیم میگیره نره خونه و توی ماشین بخوابه چون میگه راه خونهاش امن نیست. به همین دلیل ما ما درخواست کردیم و یک اتاق بهش همینجا دادن.
راه حل دوم، خصوصی شدن امنیت است: اگر پول دارید می توانید امنیت بخرید. ساختمانهای «مهم» پول خودشان را میدهند و نگهبان خودشان را دارند یا اگر بخواهند بیشتر خرج کنند با یک شرکت امنیت خصوصی قرار داد میبندند و مثلا مجتمع ما را میدهند دست شرکت «هالوژن». هالوژن یک تابلو میزنه جلوی دروازه مجتمع که روش نوشته «امنیت این مجتمع توسط موسسه هالوژن تامین میشود» و این یعنی دزدها و قاتلها و آدم دزدها و … حساب کار دستشون باشه که شوخی نداریم. به نظر من خصوصی شدن امنیت مایه خجالتترین چیزی است که یک دولت میتونه ببینه.
و در نهایت هم بحث امنیت برمیگرده به ایزوله کردن آدمها از همدیگه. تمام عکسهای من، مثل تمام عکسهای بقیه، از پشت شیشه ماشین هستند. پلهای منتهی به جزیره ویکتوریا شدیدتر از بقیه جاها زیر نظر پلیس است. ساعت کار من قبل از شروع کار قاتلها و آدم دزدها و مسلحهای غیررسمی تموم میشه و یک خط مرز بزرگ هم هست بین مناطق شمال و جنوب نیجریه و من در جنوب هستم که امن تره.
اوه راستی! یک مساله جزیی از ترس رو هم بگم. یک چیزی هست که گاهی خوبه، گاهی متوسطه و گاهی بد: لخت بودن آدمها. اینجا شدیدا گرمه و آدمهایی که زیر آفتاب کار یا زندگی میکنن، برای خنک شدن یا بلوزشون رو در مییارن یا اونو بالا میدن و این همه چیز رو غیرطبیعی میکنه. بدنهای نیجریهها بسیار ورزشکاری است و همه عضلانی مادرزاد و در این وضعیت جنبه بد لخت بودن استفاده میشه: من اگر بخوام برم کارت شارژ موبایل بخرم، اصلا نمیدونم چجوری باید با یک فروشنده لخت طرف بشم یا حتی از کنار یک نفر دیگه که لخت است بگذرم. به نظر شخصی من این به احساس تهدید شدن اضافه میکنه.
برای اطلاعات دقیق و ترسناک، به این سایت مراجعه کنید. وزارتهای امور خارجه کشورهای معقول، در این جور سایتها به شهروندانشون هشدار میدن که توی هر کشور باید مواظب چه چیزهایی بود و خب ترسناک بودنش از اینجا مییاد که تمام تلاششون رو می کنن تا خطرات رو تک تگ گوشزد کنن. واقعیت جریان برای یک نفر مسافر، همه اینها با هم نیست. در عین حال توجه کنید که این سایت مربوط به انگلیسه و بخش بزرگی از اینکه نیجریه این روزها برای کارگرهای خارجی اینقدر ترسناک تلقی میشه، اینه که در سال ۲۰۱۰ چهار انگلیسی توش دزدیده شدن که البته بعدا سالم و معقول آزاد شدن.