نقدی بر ترجمه فرناز تیمورازف از کتاب مردی به نام اوه

ویرایش: برخی اضافات (مثلا بحث طناب) ظاهرا در همه ترجمه های مختلف فارسی هست. احتمالا در سوئدی هم بوده. امیدوارم یکی از مترجم ها بگه از سوئدی ترجمه کرده یا نه انگلیسی و یک نفر در سوئدی چک کنه (: البته من شناسه کتاب رو نگاه کردم و در بخش کتاب اصلی، اسم کتاب انگلیسی بود نه سوئدی.

مدت‌ها بود که نقد ترجمه نمی‌نوشتم. در واقع مدت‌ها بود که ترجمه نمی‌خوندم اما اخیرا احساس کردم خوبه کتاب مردی به نام اوه (Ove) (نشر نون) رو فارسی بخونم. کتابی که در اصل به سوئدی نوشته شده و بعد به انگلیسی و بعد به فارسی ترجمه شده. انگیزه اصلی بررسی ترجمه این بود که در جایی از داستان مترجم نوشته که قهرمان اصلی داستان به خونه همسایه‌اش می‌ره و ازشون می‌خواد به انباری‌شون بره و یک صفحه بزرگ فلزی برداره (مترجم اینو ایرانیت فلزی ترجمه کرده). اون به انباری می‌ره و بعد طبق ترجمه

یک دقیقه بعد، اوه در حال یکه یک تکه ایرانیت فلزی خیلی بزرگ را که به بزرگی فرش اتاق نشیمن است با طناب دنبال خودش می‌کشد، پیروزمندانه جلوی در خانه ظاهر می‌شود.

بارها در طول خوندن ترجمه این کتاب پیش اومده که مکث کنم و بگم «آخه واقعا نویسنده اینو نوشته و کتاب مشهور شده؟». اینجا اما دیگه تحمل نمی‌کنم و می‌رم متن انگلیسی رو چک می‌کنم. منطقا وقتی یک نفر به انبار می‌ره تا یک صفحه فلزی بزرگ بیاره، اونو با طناب دنبال خودش نمی‌کشه! علاوه بر این از نظر فیزیکی خیلی تصور سختی است که چطوری می‌شه طناب بست به یک صفحه فلزی و اونو دنبال خود کشید! و بله.. دقیقا در متن انگلیسی عبارت طناب نیست و فقط گفته drag. طناب از اختراعات مترجم است! لازمه چک بیشتری بکنیم.

به نظرم عظیم‌ترین اشکال که حتی می‌شه گفت کتاب رو خراب کرده، بی توجهی مترجم به سبک و شکل نوشتن و زمان در متن اصلی است. مثلا اسم فصل ۲۰ و ۲۱ این است:

20- A man called ove and an intruder
21- A man who was ove and countries where they play foreign music in restaurants

اولی می‌شه چیزی شبیه به «مردی به نام اوه و یک نفر که بی اجازه وارد شده» و دومی می شه «مردمی که اوه نام داشت و کشورهایی که …»

در حالی که مترجم در کمال تعجب نوشته:

۲۰ – مردی به نام اوه و یک آدم مزاحم
۲۱ – مردی به نام اوه و کشورهایی که توی رستوران‌هایشان آهنگ خارجی می‌نوازند

در متن انگلیسی، بعضی فصل‌ها عنوانی در گذشته دارن (مردی که اوه بود و …) و بعضی فصل‌ها زمان حال (مردی به نام اوه و …) در حالی که فرناز تیمورازف همه رو به زمان حال (مردی به نام اوه و …) برگردونده!

این دستکاری در متن ظاهرا از زمان ذبیح الله منصوری رواج داشته و اینجا هم خودش رو نشون می‌ده. مثلا این پاراگراف رو از فصل ۲۱ نگاه کنین:

Ove obviously doesn’t trust medicine, has always been convinced its only real effects are psychological and, as a result, it only works on people with feeble brains.
But it’s only just struck him that chemicals are not at all an unusual way of taking one’s life.
He hears something outside the front door—the cat is back surprisingly quickly, scraping its paws by the threshold and sounding like it’s been caught in a steel trap. As if it knows what’s going through Ove’s mind. Ove can understand that it’s disappointed in him. He can’t possibly expect it to understand his actions.

در حال یکه مترجم نوشته:

اوه شکایتی از داروها ندارد، فقط بهشان اعتماد هم ندارد. همیشه احساس می‌کند داروها یک تاثیرروانی دارند که روی افرادی با مغز کوچک اثر می‌کند. ولی به این نتیجه رسیده که خوردن مواد شیمیایی راه بدی برای خودکشی نیست از اینجا رو مترجم خودش اضافه کرده: و همان‌طور که گفتیم، مواد شیمیایی کافی توی خانه دارند. اوضاع خانه‌های مبتلایان به سرطان همیشه همین است.
از پشت در صدایی می شنود، گربه امروز زود برگشته. انگار چیزی حس کرده باشد. پشت در ایستاده و میومیو می‌کند. اگر گربه را به خانه راه ندهد، شروع می‌کند به پنجول کشیدن روی لبه پایین درگاه. صدای پنجول‌هایش جوری است که انگار توی یک تله خرس گیر افتاده باشد. اوه خودب می‌داند که گربه از دستش دلخور است، ولی توقع زیادی است که حیوان بتواند علت این کار اوه را درک کند.

که خب بحث سرطان و داروهای شیمیایی و اینها کاملا اضافه است و در متن انگلیسی نبوده. مستقل از اینکه موقع خوندن فارسی تقریبا مطمئن هستید عبارت مغز کوچک اشتباهه و در مقایسه معلوم می‌شه باید به چیزی مثل مغز ضعیف اشاره می‌شد یا اگر کوچک اصطلاح است، مثلا به مغز نخودی. یا اصولا حرف نویسنده که گفته گربه زود برگشته و داره پنجه‌هاش رو به درگاه می‌کشه انگار توی یک تله فلزی گیر کرده باشه رو نوشته که گربه اومده و اگر راهش ندیم قراره پنجه بکشه ولی همین حالا هم صدای پنجه هاش شبیه تله خرس است (:

این اضافه کردن‌های بیخودی به متن، مدام اتفاق می‌افته. مثلا اوه با گربه حرف می‌زنه بدون اینکه در متن اصلی چیزی در این مورد باشه. گاهی هم اصولا سبک نویسنده عوض می‌شه. داستان سرراست نویسنده می گه که اوه به خونه رونه می‌ره:

He goes to Rune’s house, where it takes several minutes before the door opens. There’s a slow, dragging sound inside before anything happens with the lock, as if a ghost is approaching with heavy chains rattling behind it. Then, finally, it opens and Rune stands there looking at Ove and the cat with an empty stare.

ولی مترجم پاراگراف رو بر خلاف نویسنده با تعلیق شروع می کنه و باید تا ته بخونین تا بفهمین به خونه رونه رفته. چیزی که از سبک ساده و سر راست تعریف داستان نویسنده کاملا به دوره:

چند دقیقه طول می ‌کشد تا در باز شود. قبل از اینکه بالاخره کلید توی قفل بچرخد، صدای طولانی کشیده شدن پاها روی زمین به گوش می‌رسد، انگار یک روح دارد با غل و زنجیر توی خانه حرکت می‌کند. سپس در باز می شود، رونه با نگاهی بی روح به اوه و گربه زل می‌زند.

یا در بخش خداحافظی، بازم نویسنده خیلی سر راست می‌گه که اوه به پنجره نگاه می‌کنه و به نظر می‌رسه رونه برای یک لحظه همه چیز یادش میاد و تمام:

Ove turns to the window. Rune looks back. And just as Anita turns around to go back into the house, Rune grins again, and lifts his hand in a brief wave. As if right there, just for a second, he knew exactly who Ove was and what he was doing there.

اما مترجم اولا بد ترجمه کرده چون عبارت انگار در عرض یک ثانیه فهمیده مفهوم اصلی رو نمی‌رسونه. بحث در عرض نیست بلکه بحث یکهو/ناگهان است. و خب آخرش واقعا رو اعصابه:

اوه پنجره را نگاه می‌کند. رونه از پشت پنجره نگاهش می کند و درست وقتی که آنیتا برمی گردد تا به خانه برود، رونه دوباره می‌خندد و دستش را آرام بالا می‌اورد تا برای اوه دست تکان دهد. انگار در عرض یک ثانیه دقیقا فهمیده اوه کیست و آن جا چه کار دارد. اوه صدای بلندی از خودش در می‌آورد که شبیه صدای یک پیانوی بزرگ است وقتی آدم آن را روی زمین چوبی می‌کشد.

آیا نویسنده به عقلش نرسیده بود که اوه به جای ادامه راه، بهتره صدایی شبیه پیانو در بیاره؟ (:

راستش این اختلاف‌ها اینقدر جدی هستن که آدم تعجب می‌کنه. ترجمه خانم فرناز تیمورازف تا حد معقولی روان است و اگر یکبار ویرایش می‌شد، اشتباهات کمتری هم پیدا می‌کرد و یکدست‌تر می‌شد ولی اینکه مترجم شخصا به داستان چیزهایی مثل گفتگو و تفسیر و اضافه کنه یا سبک نویسنده رو تغییر بده، اتفاق ناخوشایندی است برای کسانی که فکر می کنن با خوندن این رمان با نویسنده آشنا شدن. من شدیدا امیدوارم که مترجم مدعی بشه از سوئدی ترجمه کرده که این چیزها توش هست یا نسخه دیگه از انگلیسی رو داشته و نسخه من متفاوت است.

اون اینم اضافه کنم که نسخه انگلیسی در اول هر فصل طرح‌های خیلی قشنگی از چیزی مرتبط با اون فصل داره که در نسخه دیجیتال نشر نون که من از فیدیبو خریدم وجود نداشت، مستقل از همه اشکالات ترجمه‌ای، فقط به خاطر دیدن همون طرح‌های بانمک هم که شده، می‌ارزه آدم انگلیسی رو بخونه.

آپدیت:

  • در کامنت ها اشاره شده که مترجم در مصاحبه ای می گه:

«از نظر امانتداری باید روی این موضوع تأکید کنم که متن انگلیسی این رمان کامل نیست. خودم شخصاً از دو زبان این رمان را ترجمه کردم آلمانی و انگلیسی، زبان اصلی کتاب هم سوئدی است. من هنگام ترجمه متن آلمانی و انگلیسی را جمله به جمله با هم مقابله کردم و دیدم ترجمه انگلیسی این رمان خیلی حذفی دارد، جملات نارسا و ناقص زیاد دارد، یعنی مترجم انگلیسی این اثر خیلی از جملات سوئدی (زبان اصلی رمان) را یا نفهمیده یا به سادگی از کنارش گذشته است.
طبیعتاً کسی که از انگلیسی این رمان را ترجمه کند، منبع معتبری نیست، اما ترجمه آلمانی در مقایسه با ترجمه انگلیسی کامل‌تر بود و گویاتر. مطالبی که در آلمانی آمده بود در ترجمه انگلیسی نیامده بود، پس می‌توانم بگویم متن آلمانی کامل‌تر و مطمئن‌تر است. من متن سوئدی این رمان را هم دیدم و یکی از دوستان سوئدی من، هنگام ترجمه در برگردان برخی جملات و اصطلاحات به من کمک کرد. صفحاتی از ترجمه‌ام را خواند؛ در جاهایی که تردید داشتم و مطمئن نبودم که درست ترجمه کرده باشم آن بخش‌ها را مرور کرد و اگر مشکلی بود رفع کرد.»

  • دوستانی هم متن سوئدی رو چک کردن، مانند متن انگلیسی «طناب» رو نداره (:

رادیوگیک شماره ۸۳ – جی دی پی آر – مقررات عمومی حفاظت از داده اتحادیه اروپا

توی این شماره ویژه، به مقررات عمومی حفاظت از داده اتحادیه اروپا می‌پردازیم. قانونی که باعث شده این روزها حتی اگر در یخچال رو هم باز کنیم، یه ایمیل بیاد و بگه «پرایوسی پالیسی» ما رو قبول کنین تا بتونیم ادامه بدیم. اما قبلش، بررسی مفهوم پرایوسی و حریم شخصی!

‏- دانلود نسخه ام پی تری
‏- دانلود نسخه او جی جی

با این لینک‌ها مشترک رادیوگیک بشین

‏- آر اس اس فید برنر
‏- کانال تلگرام
‏- گوگل موزیک
‏- پادکست در آیتونز
‏- ساوند کلاود
‏- فولدر دراپ باکس
آرشیو تحت وب رادیو گیک

آهنگ ها

  • از طرف ماری – آهنگ sway رو با اجرای دین مارتین به آراز
  • شهرام همیشه شب پره
  • sway – dean martin
  • Melanie-Brand-New-Key
  • سینا حجازی – گلخونه

نتایج اولیه نظر سنجی بزرگ وضعیت کار و زندگی برنامه نویسان و مدیر سیستم‌های ایران در سال ۱۳۹۶ به همراه داده‌های خام

با تشکر از همه ۲۰۰۰ نفری که در نظر سنجی شرکت کردن، حالا ما دیدی از خود جامعه داریم به خود جامعه. در نظر سنجی سالانه برنامه نویسان و مدیر سیستم های ایران، هر سال کلی سوال می پرسیم و کلی آدم جواب می دن و نتایجش رایگان و آزاد برای همه منتشر می شه تا بتونیم تصمیم بگیریم که اگر جایی کار می کنیم چه مزایایی می تونیم بگیریم یا چقدر حقوق باید پیشنهاد بدیم یا کدوم خط فنی رو پیش بریم که برامون بهتر باشه. علاوه بر این کشف می کنیم که ما چطور زندگی می کنیم، چیکار می کنیم، چی دوست داریم و چی رو به چی ترجیح می دیم و می خوایم چی یاد بگیریم. این شما و این نتایج اولیه نظر سنجی بزرگ وضعیت کار و زندگی برنامه نویسان ایران در سال ۱۳۹۶ و البته داده‌های خام csv که خیلی هم خوشحال می شم روشون تحلیل انجام بدین و بفرستین تا اینجا منتشر کنم یا جایی که خودتون دوست دارین منتشر کنین و بهم بگین لینک بدم. مثلا یکی از مهمترین تحلیل‌ها، ارتباط حقوق و چیزهای دیگه (جنسیت، میزان تحصیلات، زبان، سن، تجربه کاری،‌ نوع شرکت، نوع پوشش، …) است چون عملا به ما می گه باید چیکار کنیم که پول بهتری بیگریم.

کلیات

  • بیشترین مدارک بین المللی ابتدا مدارک برنامه نویسی (۴۲ درصد) و سپس مدارک شبکه (۴۱ درصد) است و لینوکس با ۳۸ درصد، در رده سوم قرار دارد.
  • و البته بیشترین یادگیری از طریق سایت‌های خارجی (۷۱٪) و سپس انجام عملی پروژه (۷۰٪) اتفاق می‌افتد.

سبک کار

  • پر کاربردترین زبان‌های برنامه‌نویسی جاوااسکریپت با نزدیک ۵۰٪ است و بعد از آن SQL و PHP و پایتون با اختلاف کمی از یکدیگر قراردارند. جاوا با ۳۳٪ رتبه پنجم است و رتبه‌های بعدی مربوط به خانواده‌های سی (شامل سی شارپ) است. پایینترها، سوییفت و گو و متلب همه با ۴٪ نزدیک به هم هستند.
  • بیشتر از ۴۲٪ گفته‌اند علاقمند هستند پایتون را شروع کنند و رتبه بعدی «علامندی به کار با زبان بعدی» مربوط به گو (۲۶٪) است و پس از آن جاوا و بعد سوییفت و جاوااسکریپت.
  • در دیتابیس‌ها، مای اسکوئل با ۵۴٪ اول است و بعد به شکل هیجان انگیزی اسکیولایت کمی بالاتر از مایکروسافت اسکوئل قرار گرفته. مونگو (۲۶٪)، پست گرس و ردیس (هر دو ۱۹٪) تعقیب کننده‌های اصلی هستند.
  • در بحث سیستم عامل رومیزی، ۵۳٪ روی ویندوز ۱۰ و ۱۷ درصد روی بقیه ویندوزها هستند. ابونتو ۳۹٪ و بقیه لینوکس‌ها حدود ۱۷٪ دارند و مک هم ۱۴٪ کاربر دارد (هر پاسخ دهنده می‌تواند بیش از یک سیستم عامل رومیزی استفاده کند).
  • در دنیای سرور، اوبونتو با ۴۶٪ اول است و سنت او اس با ۳۱٪ در رتبه دوم. مجموع ویندوزها حدود ۳۲ درصد است و بی اس دی هم از بین حدود ۲۰۰۰ شرکت کننده، ۲۳ طرفدار دارد.
  • ۸۲٪ اندروید و ۲۷٪ از آیفون استفاده می‌کنند
  • حدود ۴۵٪ از محصولات جت برین استفاده می کنند و ۳۴ درصد از ویژوال استودیو. نکته جالب رتبه سوم است که می‌گوید ۱۷٪ کاربران از ادیتورهای مرسوم و ساده برای نوشتن کد بهره می‌گیرند

  • در بحث تکنولوژی‌ها، ۷۹٪ از سورس کنترل استفاده می‌کنند، ۲۵ درصد از کانتینرها و ۳۰ درصد از بیلد سیستم‌ها. نکته جالب استفاده ۱۶ درصدی از هوش مصنوعی است.
  • پر استفاده‌ترین سرویس بدون شک استک اور فلو (۸۹٪) است و دومین سرویس پر کاربرد برای مدیریت پروژه و وظایف، تلگرام با ۲۹٪ اعلام شده؛ عددی بسیار نزدیک به ترلو.

سبک زندگی

  • چای و قهوه بسیار نزدیک به هم هستند، ۶۰٪
  • اکثریت خود را اسپورت می‌دانند و بین دخترها شال رایج‌ترین حجاب است و ۱۵٪ گچت پوشیدنی دارند و ۳۰٪ ساعت می‌بندند
  • تغییرات بدن زیاد و سورپریز است. ۲۳٪ پیرسینگ گوش و ۲٪ پیرسینگ‌های دیگر دارند. ۳۰٪ هم گفته‌اند که تتو دارند!
  • حدود ۶۵٪ اهل طبیعت و فیلم و سریال هستند و ۴۶٪ به سیاست اهمیت می‌دهند. ۵۶٪ حداقل یک روز در میان دوش می‌گیرند و ۱۸٪ سیگار می‌کشند و ۲۲٪ نماز می‌خوانند. مشکل اصلی با ورزش است و تنها ۱۶٪ گفته‌اند که بیش از سه بار در هفته ورزش می‌کنند.

کار

  • ۴۶٪ توسعه بک اند و ۳۳٪ توسعه دهنده فول استک هستند. ۲۸٪ هم توسعه دهنده موبایل و ۲۵٪ توسعه دهنده فرانت ند.
  • ۴۴٪ در شرکت‌های نرم افزاری و ۳۷٪ در استارتاپ‌ها کار می‌کنند.

اطلاعات خام

قشر جدید کارگرها، نیاز به سندیکا دارن – نمونه‌های تپسی و اسنپ

جمع کردن و به اشتراک گذاشتن اطلاعات چیزی است که در فرهنگ ما خیلی مرسوم نیست و وقتی مواردش پیش میاد، لذت بخش و خوبه. مثلا یک راننده اسنپ در این پست اطلاعات کاملی از تجربه اش نوشته که به ما پرسپکتیو این شرکت رو از صندلی راننده نشون می‌ده.

می‌بینید که حدود درآمد برای هر ساعت، ۱۳ هزار تومن است و رحیم آقا روزی حدود ۵ ساعت کار می‌کرده. این درآمد ناخالص است یعنی هزینه خرید موبایل، خودرو، بنزین و تعمیرات خودرو و غیره به حساب نیومدن. قابل درک است که برای کاری به سختی رانندگی تاکسی. بد نیست برای نتیجه گیری دقیق‌تر نگاهی هم به درآمد پرکارترین راننده تپسی بندازیم. این نمودار پردرآمدترین راننده تپسی است در چند ماه گذشته:

البته لازم به ذکره که خود تپسی می‌گه این راننده یا به قول خودشون سفر، روزی ۱۰ ساعت برای رسیدن به این درآمد کار کرده. حتما می‌دونین که ذات کار کردن روزانه ۱۰ ساعت در قانون ما و اکثر جهان ممنوعه چون از یکطرف برای کارگر صدمه زننده است و از اونطرف بخصوص در چنین شغلی، برای من مسافر هم امنیت رو پایین میاره.

اما اصلی‌ترین بخش این مطلب، اینه که این آدم‌ها بخشی از شرکت‌هاشون نیستن. اگر من در تپسی راننده هستم، جزو شرکت تپسی نیستم بلکه رابطه‌ام با شرکت تقریبا چیزی مشابه یک مسافر تپسی است. همین مساله در مورد همه سیستم‌های دیگه هم صادقه و بحث یک شرکت نیست.

بحث اینه که در شرکت‌های جدید تا جایی که بشه کارمندها، تولید کننده‌ها و تولید کنندگان اصلی ثروت از دایره شرکت بیرون نگه داشته می‌شن. در این سیستم‌ها شما آدم‌هایی هستید کاملا مستقل که درست مثل مصرف کننده، از این سیستم استفاده می کنین تا درآمدی موقف داشته باشین. نه ربطی به شرکت دارین، نه بیمه هستین، نه می تونین گواهی اشتغال به کار بگیرین، نه هیچ حق قانونی دارین و هر روزی که سرحال و سالم بودین کار می کنین و حقوق می گیرین و هر روزی که مریض بودین یا امکان کار نداشتین، پول هم نخواهید داشت.

این کاملا متفاوت است با مفهوم کارمندی/کارگری/حقوق بگیری که توش شما حقوق ثابتی دارید و در صورت مریض بودن مرخصی با حقوق دارید و حتی برای تفریح هم اجازه دارین سالی نزدیک یک ماه سر کار نرین ولی حقوق بگیرین.

در این شرایط حداقل چیزی که لازمه، فشار بیشتر به این شرکت‌ها توسط سازمان‌های حمایت از کارگران است تا تضمین کنن که با رعایت ساعت کاری می تونین به حدود حداقل درآمد برسن و حقوقی مثل بیمه بیکاری و غیره رو داشته باشن. در سطحی بهتر لازمه چنین قشری از جامعه امکان داشتن یک سندیکا رو داشته باشن تا حداقل در مورد شکل قرارداد و غیره با هم به نتیجه ای مشترک برسن و در اون مورد با کارفرما چونه زنی کنن.

برچسب‌های «در صورت مخدوش شدن این برچسب، دستگاه فاقد گارانتی است» قانونی نیستند

البته در قانون فدرال آمریکا. استدلال پشت ماجرا هم اینه که هر کس حق داره دستگاهی که خریده رو بررسی کنه یا اگر نیازی می‌بینه تعمیر کنه. امروز کمیسیون تجارت فدرال به شش شرکت بزرگ در این باره هشدار داده و گفته که این شیوه از اخطار و فاقد گارانتی دونستن دستگاه در صورتی که باز شده باشه، نقض قانون فدرال است.. بر اساس این قانون هر کالایی که بالاتر از ۱۵ دلار قیمت داشته باشه رو اجازه دارید خودتون یا در هر جایی تعمیر کنید و شرکت فروشنده نمی‌تونه بگه «چون باز شده، فاقد گارانتی است».

پایه این قانون هم اینه که هیچ کس حق نداره دو چیز رو به اجبار در یک بسته بفروشه. اگر من از اپل موبایل می‌خرم باید حق داشته باشم اجزای دیگه اش (از هدفون تا سرویس تعمیر) رو از جای دیگه بخرم و این تفاوتی در اینکه «اگر دستگاه خراب بوده، فروشنده موظفه تغییرش بده» ایجاد نمی‌کنه. مشخصه که اگر در اثر تعمیر نفر سوم یا خود دارنده دستگاه، مشکل حادتر شده باشه یا مشکل دیگه ای به وجود اومده باشه،‌ شرکت فروشنده مسوولیتی در این مورد نداره ولی اینکه کلیت تعویض / رفع مشکل رو فقط به خاطر اینکه صاحب دستگاه تصمیم گرفته خودش اون رو بررسی کنه یا اینکار رو به یک نفر دیگه بسپره، زیر سوال بره، در آمریکا غیرقانونی است.

پس یادمون باشه اگر دستگاهی داریم، اون دستگاه واقعا باید مال ما باشه. باید بتونیم به شکلی که دوست داریم ازش استفاده کنیم. باید بتونیم ازش سر در بیاریم. باید بتونیم تغییرش بدیم و باید بتونیم اونو به بقیه بدیم. گرفتن این حق‌ها از مشتری، در واقع یعنی اون دستگاه دیگه مال من نیست بلکه مال کارخونه است و من فقط حق یک شکل خاص استفاده در یک جای خاص رو ازش خریدم. درست مثل کنسول‌هایی که در فلان قاره کار نمی‌کنن یا پخش کننده‌هایی که فلان مدل آهنگ رو پخش نمی‌کنن.

اگر می خوایم گیک باشیم، باید تا جایی که می‌شه صاحب ابزارهامون باشیم و ازشون سر در بیاریم!

سیاست‌های مقابله با آلودگی هوای چین، در ۴ سال هوا رو ۳۳٪ بهتر کرده؛ و اخبار مرتبط

از قدیم تصاویر شهرهای چین، نمادی از هوای بد شهری بود. آلودگی و دودی که ما الان در شهرهامون داریم بهش عادت می‌کنیم رو برای اولین بار در عکس‌های شهرهای چین دیده بودیم. این کشور چهار سال قبل علیه آلودگی ها اعلام جنگ کرد و به نظر می رسه در حال برنده شدنه.

فقط در چهار سال گذشته، آلودگی هوای اکثر شهرهای چین به طور متوسط ۳۲٪ کاهش داشته که این کاهش در بعضی شهرها بسیار بیشتر بوده. روش کاهش؟ خیلی ساده: چند قانون خوب و محدود کننده برای آلوده کنندگان. از جمله ممنوعیت ساخت نیروگاه‌های ذغالی جدید، کم کردن آلودگی سیستم‌های فعلی، کم کردن ترافیک خودروها و تعطیل کردن چند کارخونه و معدن.

بنا به گزارش نیویورک تایمز، اگر همین روند ادامه پیدا کنه، چین ۲.۴ سال به متوسط عمر شهروندانش اضافه کرده! از اونطرف همین امروز گزارشی داشتیم که توش میگفت آلودگی هوا حتی برای کارمندان دفتری هم باعث پایین اومدن کیفیت کار می‌شه و اگر بازم خبر می خواین سیستم اشتراک دوچرخه در چین با کم کردن ترافیک باعث صرفه جویی ۲.۶ میلیارد دلار شده و البته کشور خودمون که توش هنوز در حال بحثیم که بودجه خرید فیلتر اگزوز اتوبوس های شهری رو از کجا تامین کنیم اما انواع نهادها و گروه‌ها، میلیاردها پول میگیرن تا مهملترین کارها رو بکنن.

مشکلی هزینه‌های بالای کنفرانس‌های آی تی ایران / و البته کد تخفیف پای کانف

به روز رسانی: اولش اشتباه کردم!‌ تخفیف jadi مال همایش پایتون بوده ولی من اشتباهی نوشته ام برای همایش آینده وب است. درخواست کردم اونها هم یکی تعریف کنن… امیدوارم زود بدن (:
به روز رسانی: کنفرانس آینده وب و موبایل هم با کد jadi می تونین ۶۰هزار تومن تخفیف بگیرین

همین اول بگم که کد تخفیف من برای همایش آینده وب و موبایل امسال jadi است که فکر کنم ۳۰٪ یا چنین چیزی بهتون تخفیف می‌ده (: اما این تخفیف مگه چه دردی دوا می‌کنه؟ به نظر من هم هزینه بعضی کنفرانس‌های ایران بسیار بالا است و گاهی خود کنفرانس در سطحی بسیار پایینتر از انتظارات. یک نگاه به توییت‌های مرتبط که بندازین، ماجرا دستتون می‌یاد.

اما چرا اینطوریه؟ بذارین اول طرف برگزار کننده رو بگم. برگزاری همایش سخت و بسیار گرونه. باید از مدت‌ها پیش هماهنگ کنین و برنامه ریزی. هزینه‌های سالن کمرشکن است مثلا یک دانشگاه که با پول من و شما درست شده و قراره برای مردم کار کنه، برای سالنش ساعتی نزدیک دو و نیم میلیون تومن پول میگیره. برای دو روز تقریبا ۴۵ میلیون تومن! هزینه‌های سیستم صوتی و سالن غذا خوری، سالن انتظار و غیره هم جدا حساب می شه (فعلا دستشویی رایگانه). سخنران‌ها و خیلی از کادر اجرایی معمولا هیچ پولی نمی‌گیرن و انرژی خودشون رو می‌ذارن و احتمالا آخرش هم پول خاصی دست کسی نمی‌مونه. حداقل به نسبت کارش که اصلا پول خاصی نمی‌مونه و اکثر سود، به کسانی می‌رسه که زیرساخت‌ها رو اجاره می‌دن. در مواردی مثل همایش‌های اوبونتو که سالن رایگان است، عملا همه چیز می‌تونه نزدیک به رایگان تموم بشه.

اما حالا که در خیلی از موارد هزینه زیاده، تکلیف شرکت کننده‌ها چی می‌شه؟ شرکت کننده‌ها هزینه بالا رو می‌دن تا چه اتفاقی براشون بیافته؟ گاهی آدم‌های تکراری حرف‌های تکراری می‌زنن. گاهی اصولا برای تبلیغ کالا یا محصول یا خودشون اومدن و واقعا خیلی کم پیش میاد کسی با چیزی همایش رو ترک کنه که سریعتر و ارزونتر از اینترنت قابل به دست اومدن نیست. طبیعی هم هست. اکثر ما تولید کننده دانش نیستیم. در بهترین حالت کمی تجربه کردیم که اونو با بقیه به اشتراک می‌ذاریم. پس بر خلاف جاهایی مثل دفکان و همایش‌های علمی، معمولا کسی از این همایش‌ها با کوله‌باری از علم به خونه بر نمی‌گرده.

پس این همایش‌ها چی می تونه داشته باشه؟ مطمئنا مثل همیشه جواب اصلی شبکه سازی است. دیدن آدم‌ها، انگیزه گرفتن، خوشحال شدن، یک روز خوب داشتن و خب احتمالا دیدن تجربه بعضی آدم‌ها و شنیدن چیزهایی که جزییاتشون رو می شه توی اینترنت یاد گرفت به شرط اینکه یکی بیاد کلیاتشون رو معرفی کنه. یا مثلا توی همایش پیش روی آینده وب، ممکنه کسی به اینترنت چیزها علاقمند بشه و ببینه آدم های این حوزه چه تیپ کارهایی می‌کنن. البته این رسم جدید که کارگاه‌ها هم زیاد شدن واقعا خوبه و باعث می‌شه افراد تازه وارد واقعا با دستی پر تر ماجرا رو ترک کنن.

اما چاره چیه؟ به نظرم راه حل سه وجه داره:

  1. شرکت‌ها باید اسپانسر مستقیم همایش بشن. اینجاها جایی است که به راحتی می شه اسم شرکت رو مطرح کرد یا به گروه بزرگی از مخاطب دسترسی پیدا کرد. از شرکت‌هایی که میلیون‌ها خرج جذب نیروی کار می کنن تا شرکت‌هایی که دوست دارن شناخته بشن و کار جالبی هم می‌کنن می تونن غرفه داشته باشن و خودشون رو معرفی کنن یا تی شرت بدن و فرم استخدام لاش بذارن (:
  2. آدم‌ها باید توسط شرکت‌هاشون وارد همایش‌ها بشن. اگر جایی کار می‌کنین به مدیر پیشنهاد کنین که مثلا سه نفر رو به همایش بفرسته. ثبت نام این تیپ همایش‌ها لازم نیست همیشه فردی باشه و اگر مدیر جایی هستین توجه کنین که خیلی رسمه که شرکت‌ها آدم‌هاشون رو به همایش بفرستن.
  3. برگزار کننده‌ها هم می‌تونن هزینه‌های اضافی همایش رو کم کنن. خیلی از همایش‌های اوپن سورسی ها در حد رایگان برگزار می‌شه. در سالن دانشگاه با هماهنگی بچه‌های دانشگاه و بدون جایزه یا خوراکی‌های خاص. راستش حداقل من که هیچ وقت کیفی که تو همایش بهم می‌دن رو با هیجان نگرفتم یا مطمئنا ترجیح می‌دادم تو یک سالن بدون زرق و برق برنامه رو ببینم ولی آدم‌ها پول کمتری بدن. هزینه‌ها که پایین بیاد، سطح رضایت هم بالاتر می‌ره.

ولی خب… ماها کماکان فردی شرکت می کنیم پس بهتره برداشتمون رو به حداکثر برسونیم. با اطرافیان حرف بزنیم. اگر غرفه‌ای هست بریم باهاشون صحبت کنیم ببینیم برای چی هستن و چیکار می کنن و چه کمکی می تونن به ما بکنن و لابلای صحبت آدم‌ها دنبال سوژه‌هایی باشیم در مورد چیزهایی که می‌خوایم بعد از همایش بیشتر در موردشون بخوینم و البته بدونیم که اومدیم به خودمون خوش بگذرونیم پس تا جایی که می‌شه فضا رو فان و شاد نگه داریم (:

راستی.. اگر خواستین همایش آینده وب و موبایل رو ثبت نام کنین، کد تخفیف jadi منطقا باید کار کنه. و البته اگر همایش دوست دارین، همایش پای کانف که مال پایتون کارها است هم هفته دیگه برگزار می‌شه که متاسفانه من فقط روز اولش رو می‌تونم شرکت کنم ولی شما با کد jadi می تونین برای هر دو روز ۴۰٪ تخفیف بگیرین!

جوراب‌های نخست وزیر کانادا از باحالی‌اش است، و در دنیا آدم‌های باحال وجود دارن

نخست وزیر کانادا از روزی که انتخاب شد، خبرساز بود؛ بخصوص سر جوراب‌هاش. اگر می‌خواین بدونین چرا خبرساز بود می شه مثلا به دوتاش اشاره کرد. صحبتش در مورد آزاد شدن ماری جوانا در کانادا که خب از نظر پزشکی جدید چیز مضری که نیست هیچ، خیلی هم مفیده یا مثلا این تتو روی بازوی چپش:

و بله. دقیقا نخست وزیر کانادا است قبل از مسابقه بوکس به نفع خیریه! اما این باحالی به طور خاص توی جوراب‌ها دنبال شده و خیلی وقت‌ها آقای جاستین ترودو با جوراب‌های باحالش سعی کرده پیامی مرتبط برسونه. مثلا این جوراب‌ها رو در گی پراید کانادا پوشیده تا بگه طرفدار عشق بین آدم ها است و خود آدم ها هستن که انتخاب می کنن عاشق کی بشن:

یا مثلا در روز ۴ می، جورابی با عکس ربات های جنگ ستارگان (آر ۲ دی ۲ و سی ۳ پی او) پوشیده بود و غیره و غیره. این مساله در داووس امسال هم تکرار شد؛ با این جوراب:

و البته در حضور ملاله، برنده جایزه نوبل از افغانستان. با توجه به اینکه نخست وزیر کانادا سابقا هم مثلا در نشست حقوق زنان جوراب با لوگوی فمنیستی می‌پوشید و در ملاقات آمریکا جوراب با لوگو و عدد مرتبط، ربط این جوراب کودکانه هم احتمالا برمی‌گرده به حضور ملاله و حق تحصیل و آموزش که موضوع پنل بوده. اما توی ایران وقتی می‌خوایم از این خبر بسازیم می‌شه این:

چرا؟ چون فکر می‌کنیم حتما باید یک دلیل دراماتیک وجود داشته باشه تا کسی کار باحالی بکنه!

آدم های باحالی هستن که کارهایی می کنن که قرار نیست پاداش اخروی/به رخ کشیدن انسانیت/معنای عمیق پشتشون باشه. آدم ها باحال هستن و کارهای باحال می‌کنن به همین سادگی. تو این شرایط اتفاقا مایی که تلویزیونمون و پوسترهای شهری مون بهمون می گن هر کاری حتما باید پشتش یک دلیل خیلی خفن باشه، کسانی هستیم که کمتر کارهای خفن می کنیم. بازم غر بزنم؟ دقیقا مایی که اینهمه فحش می دیم و بد حرف می زنیم همین هایی هستیم که فکر می کنیم عبارت «اینترنت چیزها» بی ادبی است و باید اصطلاح غلط «اینترنت اشیاء» رو استفاده کنیم یا مثلا به «بازی کردن» بگیم «بازی رو انجام دادن» ((:

حالا که اینجا رسیدیم، بذارین در مورد معلولیت هم یک غر بزنم. من یک معلول رو میارم تلویزیون که همدلی جمع کنم یا یک شرکت می گه ساپورت می کنه که مشهور بشه. معلول هم مثل ما انسانه و اگر چیزی می سازه که خوبه من می خرم و استفاده می کنم و اگر چیزی می سازه که برای من خوب نیست، فقط چون معلوله ازش نمی خرم. با تبعیض مثبت موافقم و معتقدم همه حق دسترسی به نیازهای پایه‌ای رو دارن ولی اینکه بگم چون یکی معلوله من باید الکی ازش خرید کنم در نهایت اون آدم رو به سمت فروختن چیزهای غیرمفید می‌بره و اجازه نمی‌ده عضو مفیدی از جامعه باشه. واقعیت اینه که اتفاقا این شکل از کمک کردن جامعه رو تبدیل می‌کنه به جامعه‌ای طبقه طبقه که وظیفه طبقات پایین اینه که با گرفتن کمک از طبقه بالا، به اونها حس مثبت بدن. در چنین جامعه‌ای چیزی به شکل جدی حل نمی‌شه و پولدارها پولدارتر می‌شن اما گاه گداری سهمی به فقرا می‌دن تا حس خوبی بهشون دست بده. خلاصه من که هیچ خوشم نمیاد‌ (: