مالیات پول زوره

بی بی سی فارسی امروز یک مقاله داره که توش احمدی نژاد می‌گه مالیات پول زور نیست. متاسفانه باید بگم اشتباه کرده و مالیات پول زوره.

دو نکته اینجا مهمه.

اول اینکه چرا فقط وقتی زورتون می رسه مالیات سی درصدی می گیرین؟

من یک مهندسم توی یک شرکت کاملا وفادار به قانون. حقوقم حوالی دو میلیون است که این روزها عدد عظیمی نیست ولی شرکتم چون اهل زیرآبی رفتن نیست عین همون دو میلیون رو به عنوان حقوقم ثبت می کنه و ازش (چون زیاده)‌ ۳۰٪ مالیات کسر می شه. من کمترین مالیاتی که ممکنه در یک ماه بدم ۴۴۰هزار تومن است و بیشترین مالیاتی که تا حالا دادم تقریبا ۱۱۰۰۰۰۰ تومن در ماه است. سوالم اینه که اگر مالیات پول زور نیست، رییس جمهور، نماینده‌های مجلس و غیره نگاه کنن ببینن چقدر ماهانه دریافتی دارن و چقدر مالیات می دن. اگر نسبتش همین بود تازه می‌رسیم به بخش دوم.

آیا کسانی که میلیاردی پول در میارن هم همینقدر مالیات می‌دن؟ کسانی که ده میلیونی در می یارن چطور؟ با یک پزشک که سه تا مطب کار می کنه و یک بیمارستان سهام داره صحبت می کردم و غر می زد که امسال براش هفتصد تومن مالیات «بریدن». تقریبا یک دوازدهم من. همینطور دوست بازار آهن که تو کار بساز بفروشی هم هست شاکی بود که پارسال پونصد تومن مالیات داده.

اگر مالیات پول زور نبود، دادنش بستگی به زور و اخلاق نداشت.

دوم اینکه بدون نظر من هر کس زور داره خرجش می کنه

اگر مالیات پول زور نباشه من باید خیلی هم از دادن و خرج شدنش خوشحال باشم. فرض کنید من بتونم مجلسی رو انتخاب کنم که نظارت داشته باشه روی بودجه کشور و بر اساس نظر همه ایرانی‌ها، پول رو خرج کنه.. حالا یا در یک سیستم اکثریتی (که توش اقلیت حق حرف زدن و تبلیغ دارن)‌ یا از اون بهتر توی یک سیستم حزبی پارلمانی (که توش هر نظری درصد خودش توی مجلس رو داره). اما حالا پول به زور از من گرفته می‌شه و اصولا به من گفته نمی‌شه که کجا داره خرج می‌شه. در اصل هر کس زورش برسه مالیات رو می‌گیره و هر جا دوست داره خرج می‌کنه و این روزها هم که بخش بزرگی اش خرج می شه تا طرفش زورش رو حفظ کنه که بتونه مالیات بیشتری بگیره.

خلاصه اینکه

مالیات پول زوره رفیق (: تعارف که نداریم. حالا زورتون می رسه می‌گیرین و زورتون می‌رسه جایی که دوست دارین خرج می‌کنین فدای سرمون ولی دیگه در این دورانی که پلیس حمله می کنه به خونه و هر چهارراه پر از پلیس اخلاق شما است و سه هزار میلیارد رو بیخیال می شین و پلیس برای دستگیری مشاور رییس جمهور باید گاز اشک آور بزنه و آخرش عقب نشینی کنه و وقتی ثابت می کنین از یک لات قوی ترین باید آفتابه بکنین تو دهنش که نشون بدین الان از شما ضعیف تره و غیره و غیره دیگه زور که نباید خجالت داشته باشه (: خب زورتون می رسه می گیرین. ما هم می خندیم می ریم پی کارمون. اما پول زور، پول زوره.

اگر می خواین پول زور نباشه

نمی دونم چرا ممکنه ولی اگر واقعا دوست دارین مالیاتی که می گیرین پول زور نباشه دو تا قدم اصلی داره:
۱- از همه بر اساس یک معیار برابر و بدون زیرآبی رفتن بگیرین و خودتون هم جزو همه باشین
۲- در یک سیستم دموکراتیک و شفاف خرجش کنین

مصرف کنید: ویدئو کلیپ بچه ننه با صدای محسن لرستانی

پست رو تقدیم می کنم به جلال سالی

یک ویدئو کلیپ محلی با داستانی مرسوم: دختره پسره رو ترک کرده و رفته با یک بچه ننه دوست شده. پسر لر / کرمانشاهی براش می خونه «برو با اون ابرو قشنگ، از سرتم زیادیم / اسم منم دیگه نیار، امروز اعصابم قاطیه / امروز حالم حال سگه، کوفتیم نکن برو دیگه / بختت بسوزه آسمان، دیگه شده آخر زمان / تو این همه خلق خدا، ببین کی شده رقیب ما»

یکی از دوست‌های پسره، با دوربین چند تا عکس از دوست دخترش و یک پسر دیگه می‌گیره بعد اونها رو چاپ می کنه و به این دوستمون نشون می‌ده. خواننده دنبال رقیب عشقی اش است می‌گرده. همزمان می خونه «یادت می یاد ای بی وفا، چمنی(؟) منو زجرم دادی / چمنی(؟) می ماندم چشم انتظار ، شاید بیای سر قرار / گفتی ننم نمی ذاره ، بیام بیرون سر قرار / داشم بشم گیر می ده و ، کلشم شنگه دعوا(؟)» و ادامه می ده که حالا چطور شکر روزگار دیگه ننه‌ات گیر نمی ده بری سر قرار با این پسر جدیده؟ و همزمان قلیون چاق می کنه و می خونه که «دیگه بدجور حالم خرابه، عرق سگی برام شرابه».

نهایت ماجرا؟‌ با پرس و جو از آدم ها بچه ننه رو پیدا می کنه و می خونه «اینو بدان بچه ننه ، پرونده من وزن توئه / من زندگیم رفته به باد ، بچه ننه دارم برات / وقتی ابرو برمی داری ، نازتر می شی از قناری / …» و می ره با کلمات یک زهره چشمی ازش می‌گیره و می‌ره سر قرار با دختره و عکسها رو بهش نشون می ده و به هم می زنه و با یک سیلی نسبتا آروم قهر می کنه می ره سراغ زندگی اش.

بعدش هم تیتراژ است با شماره تلفن شاعر و نویسنده و کارگردان و بازیگرها و غیره و در نهایت حتی تشکر از مدیریت پیتزانانی (علی عرب).

چرا دوستش دارم؟

چون طبیعی است و مال خود آدم ها. می دونین که من پروژه هایی که آدم های واقعی سراغش می رن رو دوست دارم. طرف نه سعی کرده یک الگانس اجاره کنه بشینه توش نه رفته دوبی نه هیچ چیز. خیلی معقول تو محله خودشون هنرش رو استفاده کرده.

شاید برای بعضی ها خنده دار باشه. منهم کلی خندیدم ولی از سر شادی. حسابی خوشم اومد. اولا که داستان خوبه. بر خلاف مجید خراط ها طرف منطقی با جریان برخورد می کنه. می شه بهش کلی اشکال فمنیستی گرفت اما دقت کنیم که کی داره چی می خونه. کماکان برای من و شما بده ولی به عنوان یک خواننده از لرستان/کرمانشاه که دوست دخترش بهش خیانت کرده به نظرم ویدئو و برخورد پیشرو است. کاش اون سیلی آخر هم نبود که می تونستیم بگیم طرف از من و شما هم با شعورتره که فقط رفته به پسره و دختره گفته که می دونه و رابطه اش رو به هم زده.

محلی بودنش هم عالیه! به دانشگاه هامون توی شهر تهران نگاه کنین که وقتی از همه جای ایران آدم می یاد توش، از سال دوم دیگه کسی رو توش نمی بینین که ته لهجه حتی داشته باشه. فرهنگ خودشه، لهجه خودشه، شهر خودشه، پیتزا فروشی خودشه و دوستای خودش. من از این جریانش هم کلی لذت بردم.

خلاصه پیشنهاد می کنم یکبار دیگه ویدئو رو ببینین (یا اگر با اینترنت جمهوری اسلامی هستین امیدوارم تا الان لود شده باشه که بتونین پخش رو شروع کنین). کماکان شاده و پر از خنده. بخصوص ترکیب هایی که تو شعر استفاده شده (مثلا اینکه وزن پرونده من از وزن هیکل جنابعالی سنگین تره!) ولی در حدی خوبه که من ایران بودم حتما یک اسمس تشکر به خواننده می زدم (:

بنا به یکی از کامنت‌این آهنگ عباس ویسی رو هم حتما ببینین

«جادی! چرا اینقدر ضد زن هستی؟»

خب بذارین تمرکز کنم… با دختری حرف می زدم. دختر هنرمند است (به قول خودش آرتیست) و از پسری می‌گفت که یک دوربین خوب داره و استودیوی عکاسی نود (۹۰ نه! نــــــود یعنی لخت). مشتری‌هاش میان به استودیوش که توی خونه‌اش هم هست، لخت می‌شن و عکس می‌گیرن.

من با خنده و فکر به رشته سخت عکاسی که توش آدم سخت شاخص می‌شه و خیلی از آماتورها با پول می‌تونن توش جلو بیافتن، می‌گم:

    – پول هم می‌گیره از مشتری‌ها؟

دختر جواب می‌ده:

    – فکر نکنم. نمی‌دونم.

و من با خنده می‌گم:

    – ظاهرا که باید یک پولی هم بده.

دختر اضافه می‌کنه:

    – احتمالا گاهی با بعضی مشترها هم می‌خوابه دیگه.

این یک متلک پسرونه نیست. جدی است و بر اساس منطق. من اضافه‌تر می‌کنم:

    – پس احتمالا باید پول بیشتری هم بده.

و دختر خیلی جدی بهم جواب می‌ده «جادی تو چرا اینقدر ضد زن هستی؟»

شوکه می‌شم. من ضد زن هستم؟ شنیدنش از طرف کسی که مدت‌ها است منو می‌شناسه سخته. من مبارز نیستم و برای نظراتم خیلی وقت ها ترجیح می دهم هزینه ای هم ندم ولی به هرحال می دونم که معتقدم به حقوق زنان (مثل هر موجود دیگه ای) و دفاع ازش. شوک خوبیه… فکر من معمولا خوب خط ها رو می‌گیره می‌ره جلو و دو سه تا خط مختلف رو به نتیجه می‌رسونه اما اینبار هر چند ثانیه که بهش وقت می‌دم به ته خط تحلیلی نمی‌رسه. هی سعی می‌کنم مسیرهای احتمالی مختلف رو به چپ و راست بچینم و ببینم این مکالمه کجاش به ضد زن بودن می‌رسه.

یادم نیست خودم به نتیجه می‌رسم یا خودش بهم می‌گه. اوه! الان یادم اومد. خودش بهم گفت و جوری که الان با یادآوری‌اش شوکه بشم. بهم می‌گه «چرا همه‌اش تو چارچوبٍ شدن و کردن فکر می‌کنی؟». اوه!

جملات من معطوف به این بودن ک دخترها همیشه سعی می‌کنن «پا ندن» و پسرها سعی می‌کنن گیر بندازن و سکس داشته باشن. چرا اصلا فکرم به این سمت نرفت که دختری هست که وقتی دلش سکس می‌خواد، پسری رو پیدا می‌کنه که بدون رابطه عاطفی پایه سکس باشه و خوش تیپ هم باشه و آرتیست هم باشه و باهاش بخوابه. جملاتم رو که مرور می‌کنم.. در اصل اینو گفتم «اگر دختری با پسری که نمی‌شناسه بخوابه، باید پول بگیره». خیلی ضد زن بوده. شوک خوبیه. یک فکر دقیق و عمیق روی یک شوخی ساده که به هرحال زشت بوده اما حالا خیلی بدتره.

چند روز قبل ۲۵ نوامبر روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان بود (پادکست رادیو فنگ رو از اینجا و پادکست پر استرس صدای تغییر رو از اینجا گوش بدین). این شاید اولین ۲۵ نوامبری است که من حرف تکراری نزدم. امسال ریشه‌های عمیق‌تری از این خشونت رو توی خودم هم دیدم و مطمئن‌تر شدم که جامعه نیاز به آموزش داره. نیاز به حرف زدن و نیاز به ارتباط. اگر داشتیم… می‌خوردیم به سلامتی همه خانم‌هایی که بدنشون مال خودشونه… به سلامتی همه خانم‌ها.

بستن روزنامه‌ها و فشار به خبرنگاران

ایران جزو بزرگترین سرکوب کننده‌های مطبوعات است و یکی از زندان‌های بزرگ خبرنگاران. اخیرا در یک رکورد دیگه هم مشغول رقابت با معدود کشورهای شرکت کننده در این بازی هستیم: کوچ دادن اجباری خبرنگاران.

خاطره‌ام از زمانی است که یکسری دوستام رو دستگیر کرده بودن. اونها می‌خواستن عید دیدنی برن پیش مادر کسی که بچه جوونش توی زندان مرده بود و بهش بگن که لباس سیاهش رو در بیاره. پلیس دستگیرشون می کنه و مشخصه که جرمی هم اتفاق نیافتاده و حتی اتهام بچسبی هم ندارن. آزادی قطعیه ولی خب با کسانی طرف هستیم که کلی دروغ می گن و کار رو کش می دن تا شب بشه و بعد هم که تعطیلات عید و کل دوستای ما تعطیلات عید رو توی اوین بگذرونن تا بعد از باز شدن اداره‌ها و برگشتن قاضی از مرخصی و غیره، بعد از یک هفته بدون حتی یک معذرت خواهی آزاد بشن.

این وسط یکی می گفت که قاضی بهش گفته باید وثیقه بیاره. مشخصه که یک خبرنگار وثیقه ملکی نداره. قاضی قبول می کنه فیش حقوقی بذارن و خانم خبرنگار رو آزاد کنن ولی بعد از اینکه قاضی می‌شنوه کل حقوق این دوستمون در رده ۲۴۰ تومن است، فکر می کنه دارن بهش دروغ می گن و کارها رو سخت تر می کنه! در نهایت با بردن فیش حقوقی روزنامه، قاضی مجبور می شه قبول کنه که یک خبرنگار کل حقوقش ۲۴۰ تومن در ماهه و خوشحال می شدم ببینم چی با خودش فکر می کنه.

حالا در شرایطی که خبرنگارها واقعا یکی از کمترین حقوق های قابل باور در جامعه رو دارن، یک فشار دیگه بهشون بستن روزنامه است. یک خبرنگار همینجوری هم حقوقش رو دیر می گیره. من برای کلی مجله و روزنامه نوشتم و تا حالا یک ریال هم نگرفتم چون نظرم اینه که اصولا به راحتی نمی تونن پول بدن. راستش بسته شدن روزنامه اعتماد برای من به این معنی است که ۱)‌ در یک کشور با حداقل آزادی بیان زندگی می کنم و ۲) یک کار خیلی اولویت بالا از لیست کارهای سه شنبه ام حذف می شه. اما همین خبر برای خیلی ها یعنی یک فشار دیگه برای ساقط کردنشون از حداقل زندگی ای که دارن و تذکر دادن به همه دانشجوها و غیره که «اگر بیاین توی خط حقوق بشر و مطبوعات و رسانه آزاد و آزادی بیان و اینها، تلاشمون رو می کنیم که حین حفظ ابروی نسبی، گرسنه نگهتون داریم». راستش من اینو خیلی دور نمی دونم از مثلا اینکه من یک رودخونه داشته باشم و به مخالفانم بگم «اگر بخواین با ما بجنگین حق ندارین از اینجا آب بخورین» یا مثلا تمام منابع نون کشور رو دستم بگیرم و بگم «فقط کسانی که همه اش از من خوب بگن حق دارن سیر بشن». خلاصه… می گیم به سلامتی اونی که وقتی رودخونه رو فتح کرد، به کسایی که مجیزش رو نمی گفتن هم آب داد.

پ.ن. باور کردنی نیست ولی ظاهرا در همین سیستم ، هفته قبل رفتن مشاور مطبوعاتی رییس جمهور رو دستگیر کنن و تو روزنامه ایران بعد از زد و خورد و گاز اشک آور چون زور ضابطین قضایی به آقای فلانی نرسیده فعلا بیخیال دستگیری شدن (: بعد آدم های بی گناه ما رو کل تعطیلات توی اوین نگه می دارن که احتمالا درس عبرت بشه. اوه راستی! اون دوران بعضی از بچه ها که لینک های دولتی داشتن سعی کردن جلوی این ضایع بازی رو بگیرن – حتی با توسل به خود گروه زندانی کننده و این استدلال که بابا آخه این چه کاریه که می ذارین تو رزومه‌تون. همون موقع مرد شریفی به اسم مهدی کروبی با اینکه می گفت هیچ کاری از دستش بر نمی یاد و کسی حرفش رو نمی خونه همه تلاشش رو کرد که بچه ها تمام تعطیلات عید رو بی دلیل توی زندان نباشن. این بود که بعدا وقتی گفت حقوق بشر براش مهم شده و می خواد در موردش حرف بزنه، من باور کردم و هنوزم افتخار می کنم به رای ام به این شیخ شریف شجاع که آخر عمری نون دونی رو تعطیل کرد (:

سه شنبه و اعتماد و من راحت

سه شنبه صبح ها من برای روزنامه اعتماد مقاله می‌نوشتم. تجربه جالبیه چون وقتی حتما باید در تاریخ فلان یک مقاله فلان صفحه ای بدین تازه احساس می‌کنین که نویسنده حرفه ای بودن چه حسی داره. این خیلی سخت‌تر و عجیب‌تر از اینه که هر روز برای وبلاگ خودتون سه تا مقاله بنویسین: نوشتن بر اساس برنامه با قالب مشخص.

اما این هفته دیگه کار خاصی ندارم و با لبخند به تب های بازی که ممکن بود بنویسمشون نگاه می‌کنم: حمله سایبری احتمالی به سیستم آبرسانی ایلینویز آمریکا، نروژ: بهشت وای فای، لو رفتن کاتالوگ شنود و انتشارش توسط وال استریت ژورنال، و مجهز شدن هر تخت یک بیمارستان آمریکا به یک پی سی شخصی هجده اینچی با قابلیت‌هایی مثل اسکایپ و غیره.

اما این هفته لازم نیست بنویسم… من تو ایران زندگی می کنم که یکی از بزرگترین زندان‌های خبرنگاران جهان است و احتمالا یکی از رکوردداران توقیف روزنامه‌ها و رسانه‌ها. راستی گفتم رسانه! احتمالا اگر این هفته می‌خواستم بنویسم بالایی‌ها رو نمی‌نوشتم و در مورد شبکه بازار می‌نوشتم. در مورد اینکه رییس جمهور به همراه رییس صدا و سیما یک شبکه تلویزیونی افتتاح کردن در حد در پیت ترین شبکه‌های ماهواره که با چند هزار دلار در ماه می‌چرخن:

وای! تا امروز با داشتن چند هزار جارو توی خونه هنوز نمی‌تونستین درست جارو کنین؟ نصف خونتون رو جارو چیدین؟ همه رو بریزین دور و فقط با داشتن یک جاروی فلان، همه جا رو تمیز کنین. قیمت فقط فلان تومن و همین الان زنگ بزنین که براتون بیاریم (:

بحث مقاله این بود که اینه رسانه ملی؟ و آیا من مالیات می دم که مغازه تلویزیونی برام باز کنن؟ ((: به فرض هم که باز می کنن آیا واقعا رییس جمهور شخصا باید بره یک شبکه برابر در پیت ترین شبکه‌های ماهواره ای که سال ها است دارن سرکوب می شن رو افتتاح کنه برام؟ (:

به هرحال… از این هفته روزنامه اعتماد توقیف است. دلیلش رو درست نمی‌دونم ولی ظاهرا یکی دیگه از بازوهای رییس جمهوری مردمی ۶۳ درصدی قرار بوده حذف بشه و این حرفها (: فرق خاصی هم برام نمی کنه راستش. من همیشه آدم خوشبینی هستم و منتظر باز شدن روزنامه مون، در زندان هامون، خارج شدنمون از صدر جدول بزرگترین کشور اعدام کننده شهروندانش، باز شدن اینترنت و شاید یک روز دیگه معتبر و آبرومند شدن پاسپورتمون (: منتظرم. امیدوارم و خوش و خندون.

کنسرت راک گروه موسیقی فضانوردان

پایین بروشور نوشته:

آهنگ‌ها و ترانه‌ها ساخته خود ما هستند. البته گاه گداری از ملودی‌ها و ابیات آشنا استفاده می‌کنیم، آن هم فقط به این دلیل که خیلی خیلی دوستشان داریم. مضامین و سازبندی کارهای ما ترکیبی هستند از عناصر دنیای درندشت راک و دنیای ناشناخته‌ی یک ایرانی. از این رو شاید بتوان گفت سبک موسیقی ما در جرگه‌ی راک عامیانه (Folk Rock) قرار می‌گیرد. امیدواریم به مذاق‌تان خوش بیاید.

توی زیرزمین یک مرکز موسیقی هستیم. اجرای پژوهشی فضانوردان طهران و حومه. ردیف ۷ صندلی ۵. شروع ساعت ۱۸.

هفته قبل با اشتباه گرفتن تاریخ همینجا بوده‌ایم و یک گروه سنتی-طوری برنامه داشته‌اند. مسوول سالن ما رو می‌شناسه و اشاره می‌کنه که فقط من می دونم چه اسکول‌هایی هستن که هفته قبل هم با همین بلیت اینجا بودین. بلیت رو پونزده تومن خریده‌ایم و سالن تقریبا صد نفر ظرفیت داره. صندلی‌ها بیش از حد به هم چسبیدن، سالن مسطح است (در نتیجه از ردیف وسط به بعد چیز خاصی از سن نمی‌بینن) و فاصله ردیف‌ها از هم کمه. نفر جلویی من صندلی‌اش رو هل می‌ده عقب که جای پاش راحت باشه. یک خانم تقریبا ۵۰ ساله.

بیست دقیقه‌ای طول می‌کشه تا سالن کاملا پر بشه. جای سوزن انداختن نیست. سن قشنگه. بیس، پرکاشن، گیتار، میکروفون برای دو نفر خواننده و کمانچه. بعله. کمانچه به نوازندگی آوا که فکر کنم در حد استادی است اما متاسفانه اونقدر پایین نشسته که اصولا از ردیف سه و چهار به بعد نه فقط درست دیده نمی‌شه که حتی متوجه حضور فیزیکی اش شدن هم سخته. حیفه.

تیپ آدم‌ها هم توی فاز فضانوردی است. موهای فر مدل لامپی، موهای بلند، کلاه‌های هنری و ریش. مسوولین صدا ته سالن نشستن. با مک بوکی که لوگوی سیب گاز زده پشتش رو به علامت صلح ( ☮ ) تبدیل کردن.

خواننده‌های که می‌یان روی صحنه عــــالی هستن. در فضا و تیپ‌های باحال. بخصوص ممدو خواننده دوم (بک وکال؟) که مسوول جو سازی تصویری هم هست؛ از کلاهش گرفته تا عکس‌هایی که در می یاره و با گیره لباس وصل می‌کنه به کتی که پشت صحنه آویزون شده.

خواننده اصلی بهرنگ است که با پرفمنس عالی کلی به صداش اضافه می‌کنه – بعدا هم به من گفته شد که خوش تیپ و جذابه. آرش گیتار آکوستیک و در یک آهنگ هارمونیکا می‌زنه و همزمان هم می‌خونه (یک سولو هم اجرا می‌کنه به نام همشهری‌ها). مهرداد پرکاشن که من تقریبا نمی‌بینمش از جایی که نشستم ولی معلومه که تلاش می‌کنه صدا رو خیلی بالا نبره و توی آهنگ Me Dustas tu یک تیکه سولوی عالی هم می‌ره. البته تمرکز اصلی من روی امید است که با گیتار بیس فوق العاده است (: در فضای واقعی و مشخصه که تمرکز خاصی هم به مهرداد و نادی داره که اونم گیتار می‌زنه با عینک استکانی و جدیت خاص. نفر آخر هم که چون پایینتر نشسته من نمی‌بینمش، نوازنده کمانچه است. آوا از یک نظر نقطه عطف گروه است چون هم واقعا تو نوازندگی کمانچه حرفه ای به نظر می رسه و هم و هم این گروه راک رو با بقیه گروه‌ها متفاوت می‌کنه و به گفته خودشون نزدیکش می‌کنه به راک عامیانه یا فولک راک (Folk Rock). ناگفته نمونه که اولین دفعه‌ای است که احساس می‌کنم یک گروه موسیقی سبک غربی، به خوبی و به اندازه جریان رو با ابیات کلاسیک ایرانی ترکیب کرده.

اما همه این بچه‌های عالی یکطرف، آهنگ‌ها یکطرف. آهنگ‌ها عالی هستن. به نظرم ضعیفترین آهنگ اولی است: دوره گرد. شعر به خوبی بقیه نیست هرچند که ایده فوق العاده خوبی داره اما به نظرم چند تا بیت دیگه می‌خواد که اول و آخرش قرص و محکم‌تر به بقیه‌اش بچسبه. البته به قول رها، همیشه آهنگ اول ضعیفتر به نظر می‌یاد چون فضا هنوز گرم نشده. اما آهنگ دوم می‌ترکونه جمع رو: فضانوردان. با محوریت فضانوردی. از این حرف می‌زنه که چند تا فضانورد اومدن باهامون دوست بشن. سفینه‌شون دود بالای سرمونه و غیره و غیره. برای اهل دل است و تشویق اهل دل و خنده‌هاشون کلا فضا رو آماده می‌کنه برای یازده تا آهنگ بعدی که یکی از یکی بهتر هستن.

برامون آهنگ آنارشیسم (عالی)، من و خودم و دوستم، انزوای ما (که به نظرم یکی از بهترین‌ها بود)، مش حسین (با تم اسپانیولیش کلی فضا سازی کرد) رو می‌خونن. بعد به قول خودشون مثلا برای آنتراکت،‌ آرش همشهری‌ها رو می‌خونه؛ بامزه است ولی من کلا از لغات کثیف توی هنر معمولا خوشم نمی‌یاد و به نظرم شعر خوب هنرش اینه که بدون کمک از کلمات رکیک بتونه ضربه‌اش رو بزنه اما به هرحال بد هم نبود. در ادامه هم آهنگ جاماییکا خنده و تشویق و لذت و فضانوردی برای اونهایی که فعلا توی فضا هستن رو به اوج می‌رسونه. آهنگ دلت هیچی نمی‌خواد کمی آرومتر است و اتوبوس یک دکلمه کوچیک بامزه داره با خط اصلی یک نفر که ساعتش زنگ زده و بدو بدو جوراب به دست داره می‌ره که برسه به اتوبوس و سعی می کنه خوابی که داشته می‌دیده یادش بیاد. سه آهنگ آخر، مخ‌کُشی هستن و دنیای دیوونه (برای دوستشون یاشار که زنده است ولی بین ما نیست و توی شعرش کاملا به جا و مناسب کلمه کثیف / رکیک داشت به اون چیزی که باید) و در نهایت Me Gustats Tu (که به اسپانیایی یعنی «من از تو خوشم می‌یاد» و توش از ابیات کهن فارسی هم استفاده شده و نمی‌دونم به ناین.گگ اشاره داره یا نه). مشخصه که آخرش کلی دست می‌زنیم. اونهایی که فشردگی صندلی‌ها بهشون اجازه می‌ده بلند می‌شن و دست زدن اونقدر ادامه پیدا می‌کنه که مطمئن بشیم گروه موسیقی راک زیرزمینی فضانوردان طهران و حومه یکبار دیگه آهنگ فضانوردان رو برامون اجرا می‌کنن.

سالن کمی گرم بود و نداشتن شیب باعث می‌شد چیزی نبینیم. میکروفون‌ها گاهی سوت می‌کشیدن و یکبار هم صندلی – یا جای نشستن یا هر چی که بود – گیتار آکوستیک در رفت و آرش خورد زمین اما فدای سرمون، همین‌ها بود که موسیقی رو تبدیل کرده بود به یک موسیقی هیجان انگیز جذاب. امیدوارم چند تا ترکشون بیرون بیاد و اگر یک نتیجه‌گیری از این متن بخواین بکنین اینه: اگر جایی اسم گروه موسیقی فولک راک فضانوردان رو شنیدین، در خریدن بلیت یک لحظه هم شک نکنین!

یک یورش شبانه دیگر برای تخلیه تظاهرکنندگان اشغال وال استریت

توییت خبرنگار WFAA می گوید «ده‌های پلیس با سپر، باتوم و کلاه‌خود در حال ورود به کمپ #اشغال هستند».

در حال حاضر تقریبا ۵۰ نفر تظاهر کننده در کمپ حضور دارند و پلیس اعلام کرده که باید محل را تخلیه کنند.

پلیس به خبرنگاران گفته در فاصله دوری بایستند وگرنه دستگیر خواهند شد.

در شهرهای دیگر، پلیس با اسپری فلفل به صورت یک پیرزن حمله کرده و تصویر توسط عکاسی به نام جوشوا تروخیلیو ضبط شده است. این پیرزن می‌گوید «احساسم عالی است. حس می‌کنم انرژی گرفته‌ام. متعجب کننده است که چطور کمی اسپری فلفل می‌تواند چنین تاثیری روی آدم داشته باشد».

منبع و منبع

نکته جانبی: اگر فکر می کنین این کارها خیلی خیلی بده به پلیس و نیروهای سرکوب های دیگه ای هم فکر کنین که بعد از اخراج همه خبرنگارها و بستن تمام راه های خبری، توی خیابون با باتوم شیشه های ماشین مردم رو خورد می کنن یا وارد مجتمع ها می شن و تا جایی که می تونن ضرر مالی می زنن و دوربین ها و هر چیز دیگه ای که دوست داشته باشن رو می دزدن و بدون مجوز آدم ها رو بازداشت می کنن و به زندانی ها تجاوز می کنن و غیره و غیره (: بعد فکر کنیم که چی می شه که یک نفر با یکی متحد می شه و از یکی متنفر (:

جنایت علیه بشریت توسط بشار اسد

طبیعت سیستماتیک آزار شهروندان توسط نیروهای دولتی سوریه در شهر حمص از جمله شنجه و قتل‌ها نشان دهنده جنایت علیه بشریت است.

گزارش ۶۳ صفحه ای دیده‌بان حقوق بشر یک مصاحبه با ۱۱۰ نفر از قربانیان و شاهدان حمص است که قضایای زیادی رو از شاهدان عینی روایت می کنه.

مرتبط: اگر تحمل دیدن دیکتاتوری رو دارین که آدم ها رو می کشه تا قدرت و پول رو از دست نده این فیلم رو هم ببینین: سربازان مسلح اسد به تظاهرات حمله می کنن، یکی رو اسیر می گیرن و کمی بعد، همونجا توی خیابون می کشن.