سه شنبه و اعتماد و من راحت

سه شنبه صبح ها من برای روزنامه اعتماد مقاله می‌نوشتم. تجربه جالبیه چون وقتی حتما باید در تاریخ فلان یک مقاله فلان صفحه ای بدین تازه احساس می‌کنین که نویسنده حرفه ای بودن چه حسی داره. این خیلی سخت‌تر و عجیب‌تر از اینه که هر روز برای وبلاگ خودتون سه تا مقاله بنویسین: نوشتن بر اساس برنامه با قالب مشخص.

اما این هفته دیگه کار خاصی ندارم و با لبخند به تب های بازی که ممکن بود بنویسمشون نگاه می‌کنم: حمله سایبری احتمالی به سیستم آبرسانی ایلینویز آمریکا، نروژ: بهشت وای فای، لو رفتن کاتالوگ شنود و انتشارش توسط وال استریت ژورنال، و مجهز شدن هر تخت یک بیمارستان آمریکا به یک پی سی شخصی هجده اینچی با قابلیت‌هایی مثل اسکایپ و غیره.

اما این هفته لازم نیست بنویسم… من تو ایران زندگی می کنم که یکی از بزرگترین زندان‌های خبرنگاران جهان است و احتمالا یکی از رکوردداران توقیف روزنامه‌ها و رسانه‌ها. راستی گفتم رسانه! احتمالا اگر این هفته می‌خواستم بنویسم بالایی‌ها رو نمی‌نوشتم و در مورد شبکه بازار می‌نوشتم. در مورد اینکه رییس جمهور به همراه رییس صدا و سیما یک شبکه تلویزیونی افتتاح کردن در حد در پیت ترین شبکه‌های ماهواره که با چند هزار دلار در ماه می‌چرخن:

وای! تا امروز با داشتن چند هزار جارو توی خونه هنوز نمی‌تونستین درست جارو کنین؟ نصف خونتون رو جارو چیدین؟ همه رو بریزین دور و فقط با داشتن یک جاروی فلان، همه جا رو تمیز کنین. قیمت فقط فلان تومن و همین الان زنگ بزنین که براتون بیاریم (:

بحث مقاله این بود که اینه رسانه ملی؟ و آیا من مالیات می دم که مغازه تلویزیونی برام باز کنن؟ ((: به فرض هم که باز می کنن آیا واقعا رییس جمهور شخصا باید بره یک شبکه برابر در پیت ترین شبکه‌های ماهواره ای که سال ها است دارن سرکوب می شن رو افتتاح کنه برام؟ (:

به هرحال… از این هفته روزنامه اعتماد توقیف است. دلیلش رو درست نمی‌دونم ولی ظاهرا یکی دیگه از بازوهای رییس جمهوری مردمی ۶۳ درصدی قرار بوده حذف بشه و این حرفها (: فرق خاصی هم برام نمی کنه راستش. من همیشه آدم خوشبینی هستم و منتظر باز شدن روزنامه مون، در زندان هامون، خارج شدنمون از صدر جدول بزرگترین کشور اعدام کننده شهروندانش، باز شدن اینترنت و شاید یک روز دیگه معتبر و آبرومند شدن پاسپورتمون (: منتظرم. امیدوارم و خوش و خندون.

کنسرت راک گروه موسیقی فضانوردان

پایین بروشور نوشته:

آهنگ‌ها و ترانه‌ها ساخته خود ما هستند. البته گاه گداری از ملودی‌ها و ابیات آشنا استفاده می‌کنیم، آن هم فقط به این دلیل که خیلی خیلی دوستشان داریم. مضامین و سازبندی کارهای ما ترکیبی هستند از عناصر دنیای درندشت راک و دنیای ناشناخته‌ی یک ایرانی. از این رو شاید بتوان گفت سبک موسیقی ما در جرگه‌ی راک عامیانه (Folk Rock) قرار می‌گیرد. امیدواریم به مذاق‌تان خوش بیاید.

توی زیرزمین یک مرکز موسیقی هستیم. اجرای پژوهشی فضانوردان طهران و حومه. ردیف ۷ صندلی ۵. شروع ساعت ۱۸.

هفته قبل با اشتباه گرفتن تاریخ همینجا بوده‌ایم و یک گروه سنتی-طوری برنامه داشته‌اند. مسوول سالن ما رو می‌شناسه و اشاره می‌کنه که فقط من می دونم چه اسکول‌هایی هستن که هفته قبل هم با همین بلیت اینجا بودین. بلیت رو پونزده تومن خریده‌ایم و سالن تقریبا صد نفر ظرفیت داره. صندلی‌ها بیش از حد به هم چسبیدن، سالن مسطح است (در نتیجه از ردیف وسط به بعد چیز خاصی از سن نمی‌بینن) و فاصله ردیف‌ها از هم کمه. نفر جلویی من صندلی‌اش رو هل می‌ده عقب که جای پاش راحت باشه. یک خانم تقریبا ۵۰ ساله.

بیست دقیقه‌ای طول می‌کشه تا سالن کاملا پر بشه. جای سوزن انداختن نیست. سن قشنگه. بیس، پرکاشن، گیتار، میکروفون برای دو نفر خواننده و کمانچه. بعله. کمانچه به نوازندگی آوا که فکر کنم در حد استادی است اما متاسفانه اونقدر پایین نشسته که اصولا از ردیف سه و چهار به بعد نه فقط درست دیده نمی‌شه که حتی متوجه حضور فیزیکی اش شدن هم سخته. حیفه.

تیپ آدم‌ها هم توی فاز فضانوردی است. موهای فر مدل لامپی، موهای بلند، کلاه‌های هنری و ریش. مسوولین صدا ته سالن نشستن. با مک بوکی که لوگوی سیب گاز زده پشتش رو به علامت صلح ( ☮ ) تبدیل کردن.

خواننده‌های که می‌یان روی صحنه عــــالی هستن. در فضا و تیپ‌های باحال. بخصوص ممدو خواننده دوم (بک وکال؟) که مسوول جو سازی تصویری هم هست؛ از کلاهش گرفته تا عکس‌هایی که در می یاره و با گیره لباس وصل می‌کنه به کتی که پشت صحنه آویزون شده.

خواننده اصلی بهرنگ است که با پرفمنس عالی کلی به صداش اضافه می‌کنه – بعدا هم به من گفته شد که خوش تیپ و جذابه. آرش گیتار آکوستیک و در یک آهنگ هارمونیکا می‌زنه و همزمان هم می‌خونه (یک سولو هم اجرا می‌کنه به نام همشهری‌ها). مهرداد پرکاشن که من تقریبا نمی‌بینمش از جایی که نشستم ولی معلومه که تلاش می‌کنه صدا رو خیلی بالا نبره و توی آهنگ Me Dustas tu یک تیکه سولوی عالی هم می‌ره. البته تمرکز اصلی من روی امید است که با گیتار بیس فوق العاده است (: در فضای واقعی و مشخصه که تمرکز خاصی هم به مهرداد و نادی داره که اونم گیتار می‌زنه با عینک استکانی و جدیت خاص. نفر آخر هم که چون پایینتر نشسته من نمی‌بینمش، نوازنده کمانچه است. آوا از یک نظر نقطه عطف گروه است چون هم واقعا تو نوازندگی کمانچه حرفه ای به نظر می رسه و هم و هم این گروه راک رو با بقیه گروه‌ها متفاوت می‌کنه و به گفته خودشون نزدیکش می‌کنه به راک عامیانه یا فولک راک (Folk Rock). ناگفته نمونه که اولین دفعه‌ای است که احساس می‌کنم یک گروه موسیقی سبک غربی، به خوبی و به اندازه جریان رو با ابیات کلاسیک ایرانی ترکیب کرده.

اما همه این بچه‌های عالی یکطرف، آهنگ‌ها یکطرف. آهنگ‌ها عالی هستن. به نظرم ضعیفترین آهنگ اولی است: دوره گرد. شعر به خوبی بقیه نیست هرچند که ایده فوق العاده خوبی داره اما به نظرم چند تا بیت دیگه می‌خواد که اول و آخرش قرص و محکم‌تر به بقیه‌اش بچسبه. البته به قول رها، همیشه آهنگ اول ضعیفتر به نظر می‌یاد چون فضا هنوز گرم نشده. اما آهنگ دوم می‌ترکونه جمع رو: فضانوردان. با محوریت فضانوردی. از این حرف می‌زنه که چند تا فضانورد اومدن باهامون دوست بشن. سفینه‌شون دود بالای سرمونه و غیره و غیره. برای اهل دل است و تشویق اهل دل و خنده‌هاشون کلا فضا رو آماده می‌کنه برای یازده تا آهنگ بعدی که یکی از یکی بهتر هستن.

برامون آهنگ آنارشیسم (عالی)، من و خودم و دوستم، انزوای ما (که به نظرم یکی از بهترین‌ها بود)، مش حسین (با تم اسپانیولیش کلی فضا سازی کرد) رو می‌خونن. بعد به قول خودشون مثلا برای آنتراکت،‌ آرش همشهری‌ها رو می‌خونه؛ بامزه است ولی من کلا از لغات کثیف توی هنر معمولا خوشم نمی‌یاد و به نظرم شعر خوب هنرش اینه که بدون کمک از کلمات رکیک بتونه ضربه‌اش رو بزنه اما به هرحال بد هم نبود. در ادامه هم آهنگ جاماییکا خنده و تشویق و لذت و فضانوردی برای اونهایی که فعلا توی فضا هستن رو به اوج می‌رسونه. آهنگ دلت هیچی نمی‌خواد کمی آرومتر است و اتوبوس یک دکلمه کوچیک بامزه داره با خط اصلی یک نفر که ساعتش زنگ زده و بدو بدو جوراب به دست داره می‌ره که برسه به اتوبوس و سعی می کنه خوابی که داشته می‌دیده یادش بیاد. سه آهنگ آخر، مخ‌کُشی هستن و دنیای دیوونه (برای دوستشون یاشار که زنده است ولی بین ما نیست و توی شعرش کاملا به جا و مناسب کلمه کثیف / رکیک داشت به اون چیزی که باید) و در نهایت Me Gustats Tu (که به اسپانیایی یعنی «من از تو خوشم می‌یاد» و توش از ابیات کهن فارسی هم استفاده شده و نمی‌دونم به ناین.گگ اشاره داره یا نه). مشخصه که آخرش کلی دست می‌زنیم. اونهایی که فشردگی صندلی‌ها بهشون اجازه می‌ده بلند می‌شن و دست زدن اونقدر ادامه پیدا می‌کنه که مطمئن بشیم گروه موسیقی راک زیرزمینی فضانوردان طهران و حومه یکبار دیگه آهنگ فضانوردان رو برامون اجرا می‌کنن.

سالن کمی گرم بود و نداشتن شیب باعث می‌شد چیزی نبینیم. میکروفون‌ها گاهی سوت می‌کشیدن و یکبار هم صندلی – یا جای نشستن یا هر چی که بود – گیتار آکوستیک در رفت و آرش خورد زمین اما فدای سرمون، همین‌ها بود که موسیقی رو تبدیل کرده بود به یک موسیقی هیجان انگیز جذاب. امیدوارم چند تا ترکشون بیرون بیاد و اگر یک نتیجه‌گیری از این متن بخواین بکنین اینه: اگر جایی اسم گروه موسیقی فولک راک فضانوردان رو شنیدین، در خریدن بلیت یک لحظه هم شک نکنین!

یک یورش شبانه دیگر برای تخلیه تظاهرکنندگان اشغال وال استریت

توییت خبرنگار WFAA می گوید «ده‌های پلیس با سپر، باتوم و کلاه‌خود در حال ورود به کمپ #اشغال هستند».

در حال حاضر تقریبا ۵۰ نفر تظاهر کننده در کمپ حضور دارند و پلیس اعلام کرده که باید محل را تخلیه کنند.

پلیس به خبرنگاران گفته در فاصله دوری بایستند وگرنه دستگیر خواهند شد.

در شهرهای دیگر، پلیس با اسپری فلفل به صورت یک پیرزن حمله کرده و تصویر توسط عکاسی به نام جوشوا تروخیلیو ضبط شده است. این پیرزن می‌گوید «احساسم عالی است. حس می‌کنم انرژی گرفته‌ام. متعجب کننده است که چطور کمی اسپری فلفل می‌تواند چنین تاثیری روی آدم داشته باشد».

منبع و منبع

نکته جانبی: اگر فکر می کنین این کارها خیلی خیلی بده به پلیس و نیروهای سرکوب های دیگه ای هم فکر کنین که بعد از اخراج همه خبرنگارها و بستن تمام راه های خبری، توی خیابون با باتوم شیشه های ماشین مردم رو خورد می کنن یا وارد مجتمع ها می شن و تا جایی که می تونن ضرر مالی می زنن و دوربین ها و هر چیز دیگه ای که دوست داشته باشن رو می دزدن و بدون مجوز آدم ها رو بازداشت می کنن و به زندانی ها تجاوز می کنن و غیره و غیره (: بعد فکر کنیم که چی می شه که یک نفر با یکی متحد می شه و از یکی متنفر (:

جنایت علیه بشریت توسط بشار اسد

طبیعت سیستماتیک آزار شهروندان توسط نیروهای دولتی سوریه در شهر حمص از جمله شنجه و قتل‌ها نشان دهنده جنایت علیه بشریت است.

گزارش ۶۳ صفحه ای دیده‌بان حقوق بشر یک مصاحبه با ۱۱۰ نفر از قربانیان و شاهدان حمص است که قضایای زیادی رو از شاهدان عینی روایت می کنه.

مرتبط: اگر تحمل دیدن دیکتاتوری رو دارین که آدم ها رو می کشه تا قدرت و پول رو از دست نده این فیلم رو هم ببینین: سربازان مسلح اسد به تظاهرات حمله می کنن، یکی رو اسیر می گیرن و کمی بعد، همونجا توی خیابون می کشن.

کتاب فارسی رایگان وردپرس

سایت کسب و کار اینترنتی، با گذاشتن کلی وقت یک کتاب خوب درست کرده در مورد وردپرس و در یک کار خوب، اون رو به شکل رایگان برای دانلود سایتش گذاشته.

برای دانلود کتاب رایگان وبلاگنویسی آسان با وردپرس اینجا رو کلیک کنید

کتاب فصل بندی خوبی داره و با عکس و مرحله به مرحله کارهای مختلف رو توضیح داده. احتمالا برای سطح مبتدی و متوسط و کاربر معمول وردپرس، کاملا خوندنی و ورق زدنی است. البته از نظر من صفحه بندی می تونست کاملا بهتر باشه: صفحات آ۴، فونت‌های ریزتر و غیره ولی به هرحال محتوای کتاب برای هر کسی که با وردپرس سر و کار داره یا می خواد در موردش شروع به تحقیق کنه، بسیار مفیده.

یک پیشنهاد هم برای نویسنده اینه که کتاب رو روی اینترنت هم قابل خوندن بکنه. یعنی به شکل یک سایت یا حتی یک ویکی با دسترسی محدود به چند نفر. الان این پی دی اف دست به دست می شه ولی بعد از مدتی کم رنگ می شه اما اگر یک ویکی با دسترسی محدود باشه می تونه همیشه به عنوان یک مرجع روزآمد به بقیه توصیه بشه. مشخصه که تحقیق و بررسی نکردم روی جریان و فقط نظر، سلیقه شخصی ام است (:

پورنوگرافی جنگ

همچنین چاپ شده در روزنامه اعتماد چهارم آبان ۱۳۹۰

روی جلد سی دی آموزش جنسی «آشنای محبوب» نوشته شده «منفی ۱۸ سال» که البته احتمالا منظور بالای هجده سال است. یعنی در جامعه‌ای که در آن ازدواج کودکان زیر هجده سال به شکل قانونی اتفاق می‌افتد و ثبت می‌شود، محصولی که در آن به شکل سربسته از روابط زناشویی حرف زده شده و مجوز وزارت ارشاد را دارد را نمی‌توان به یک دختر ازدواج کرده هفده ساله فروخت.

در همین جامعه فیلم‌ها به سبک غربی برای جلب مخاطب، از عناوین «به کودکان توصیه نمی‌شود» استفاده می‌کنند و بازی‌های کامپیوتری‌ای مانند کال آف دیوتی برای رده‌های سنی زیر ۱۳ سال غیرمناسب تشخیص داده می‌شوند چون خشونت و خون در آن‌ها زیاد است و مشاهده‌شان برای کودکان ناسالم.

اما همین مکان-زمان با افتخار مردم را به دیدن اعدام در ملاء عام دعوت می‌کند یا همین روزنامه عکس جنازه لخت و خون آلود قذافی را در صفحه اول چاپ می‌کند. بخشی از این سیستم جلوی چشم شهروندان فجیع‌ترین شکل خشونت را انجام می‌دهد، بخشی از آن با دست به دست کردن عکس کودکی که مشغول تماشای این خشونت در خیابان است اعتراض می‌کند، بخشی از آن هیجان زده است از دیدن عکس‌های جسد خونین دیکتاتور و بعضی آدم‌ها افتخار می‌کنند که نفر اولی باشند که فیلمی را به اشتراک بگذارند که چاقو به جایی زده شده که – حتی به نظر خودشان هم -نباید.

سخت است دیدن جنازه قذافی و به پورنوگرافی فکر نکردن. پورنوگرافی با تعریف «نمایش اعمال به شکلی شورانگیز برای دریافت عکس‌العمل‌های آنی احساسی» (مرین – وبستر).

روزگاری تصاویر خبری توسط خبرنگاران عکاس گرفته می‌شدند. حالا اصلی‌ترین تصاویر از شهروندانی می‌آیند که یک موبایل در دست دارند و برای شهرتی چند دقیقه‌ای تلاش می‌کنند نفر اولی باشند که تصویر را مخابره می‌کنند. آن روزها خبرنگارها باید اخلاق خاصی را رعایت می‌کردند اما اگر امروز شما به بحث‌های اخلاقی فکر کنید، میدان شهرت چند دقیقه‌ای را به یک نفر دیگر بخشیده‌اید. حتی فرصت فروختن فیلم هم برایتان وجود ندارد. یا سریعا برای همه آپلود کنید یا بی‌ارزش می‌شود.

بعد هم نوبت عقب نماندن رسانه‌های سنتی است از رسانه‌های غیرمتمرکز جدید. اگر روزنامه‌ای جرات بکند و عکس جنازه خونالود قذافی را در صفحه اول چاپ نکند، خوانندگان خواستار پورنوگرافی جنگ را از دست خواهد داد و اگر این را از دست بدهد، کسانی که دنبال سفر رویایی به بالی هستند هم آگهی‌شان را از یک روزنامه دیگر انتخاب خواهند کرد.

اما تکلیف کودکان، ‌صلح دوستان و کسانی که نمی‌خواهند صبحشان را با تصاویر یک جنازه در صفحه اول همه روزنامه‌ها شروع کنند چیست؟ آن‌ها چاره‌ای به جز پذیرفتن سرنوشت ندارند. حتی اگر صبح چشمشان را ببندند، ظهر این تصاویر را در اینترنت خواهند دید و اگر آنجا را هم سانسور کنند، در موبایل دوستشان. تازه‌! اینها را هم که نبینیم، شب ما می‌مانیم و فیلم‌های سینمایی که به خاطر حذف بقیه چیزها، فقط خشونتش برایمان باقی مانده.

باید به این شرایط جدید عادت کنیم. تنها سوال این است که تا کی می‌خواهیم به بچه‌های سیزده ساله بگوییم که کشتن چند پیکسل کامپیوتری در بازی کاونتر برای روحیاتش نامناسب است و بعد مجبورش کنیم در همه جا با تصویر جسدی مثله شده از یک آدم واقعی کنار بیاید.

نامه سرگشاده جادی به مجید خراط‌ها

سلام مجید جان،

من یکبار خیلی قدیم‌ها اسمت رو کنار عبارت «سلطان عشق و احساس» شنیدم – اونم از دوست بسیار باسوادی که کارش تحقیق روی موسیقی بود. چون لقب بامزه‌ای بود و باعث شد آهنگ‌هات رو از اینترنت دانلود کنم و گوش بدم (امکان خریدنش هست؟). چیزی نبود که طولانی گوشش بدم ولی اصلا هم بد نبود. صدای دیجیتالش بامزه بود و همینطور کلیت شعرها فضای جالبی داشت. یک هفته ای گوش کردم و به بعضی دوستان هم معرفی کردم که به عنوان یک چیز متفاوت گوش بدن.

الان اما دوباره توی سفرم و آهنگ بخشی از زندگی‌ام رو پر می کنه و توی لینک یکی از دوستان خیلی عزیز، یک آهنگ قدیمی ازت دیدم: اینو زدم تا بدونی (یوتیوب). آهنگ ناراحت کننده ای است. هنوز سبک ناله و معشوق ستیزی و اینهات قشنگه ولی شعر عمیقا مهمله.

توش تعریف می کنی که یک دختر رو کتک زدی و با اینکه خودت خیلی ناراحتی ولی لازم بوده. می‌گی که وقتی پرسیدی «کجا داری می‌ری» بهت جواب درست نداده و تو سیلی زدی تا «یادت بمونه هر جا می ری باید بگی» و توضیح می‌دی که وقت رفتن طرف نبوده و دلت دل نمی کنه و «بدون هر جا که بری خاطراتت مال منه» و «اینو زدم تا بدونی از دست تو ناراحتم».

مجید عزیز، این آهنگت بسیار بده. اونقدر بد که کافیه باهاش شنونده‌هات رو از دست بدی. تو هنرمندی و ریشت رو مدل مدل دار اصلاح می‌کنی. کتک زدن یک دختر برای اینکه «یادت بمونه هر جا می ری باید بگی» کار یک وحشی است. دقیقا همونی که اسید می پاشه توی صورت یکی. فرق این شعر با قاتل دختری که بهش «نه» گفته، در سطح شعور نیست بلکه فقط در میزان وحشی‌گری است.

زن انسانه. گفتن اینکه «اینو زدم داری می‌ری، یادت باشه مردی داری» مایه خجالته. یا مثلا اینکه «اینو زدم یاد بگیری […] جواب سربالا ندی» فقط بازتولید کننده اینه که هر کس زورش بیشتره باید به -در ظاهر- ازش اطلاعت کرد. خراط‌های عزیز، سلطان عشق و احساس، ژانر معشوق-ستیزی شما قبول ولی با کتک کسی چیزی یاد نمی‌گیره.

آهان! اینم بگم که اگر بعد از کتک زدن یک انسان با خودت فکر می‌کنی یا می‌خونی «الهی بشکنه دستی که خورد به صورتت» یا «درسته که زدم ولی خیلی دوستت دارم تو رو» یعنی شدیدا نیازمند مراجعه به روانپزشک هستی. آدم سالم هیچ کس رو کتک نمی‌زنه. تو صاحب هیچ کس نیستی که حس کنی باید برای آموزش یا تربیت‌ش کتکش بزنی و بعد تازه جوگیر هم بشی از انجام این مسوولیت سنگین. بیتی مثل «الهی قربونت برم اشکات آتیشم می‌زنه» یا «آخ روی ماهش رو ببین، الهی دستم بشکنه» تنها دو معنی داره:

  • جزو اونهایی هستی که می‌دونن زدن بده ولی فکر می کنن وظیفه‌شونه
  • جزو اونهایی هستی که دجار جنون آنی می شن

گروه اول باید سطح آگاهی فرهنگی‌شون رو ببرن بالا (حتی اگر حقوق بگیرن که نبرن بالا) و گروه دوم هم باید مراجعه کنن به مشاور/روانپزشک و خیلی صریح دنبال کمک بگردن.

حالا که برات زیاد نوشتم، این رو هم بگم که چند وقت پیش یک خواننده افغان یک شعر خونده بود در مورد معشوق خردسالش. توی افغانستان به اون شعر اعتراض شد و خواننده هم در نهایت توضیح داد که به نظرش عشقبازی با کسی که به هجده سالگی نرسیده کار درستی نیست. حدس من اینه که تو هم با خشونت خانگی موافق نباشی و بدونی که چیز درستی نیست اما خب به قول اهل دل در ضرورت شعری اونو خونده باشی.

پیشنهاد می کنم

کار بسیار قشنگیه اگر اعلام کنی که امروز بعد از سه سال لازم می دونی بگی که از شعر اون آهنگ راضی نیستی. به نظرت کتک زدن انسان‌ها بده و خشونت خانگی زشت تره و خشونت نسبت به زنان در خانه از همه قبلی‌ها خجالت‌آورتره. خشونت خانگی وجود داره ممکنه برای من و تو شعر باشه و بازی با کلمات ولی واقعا کسانی هستن که ممکنه آهنگ تو رو بشنون و بیشتر و بیشتر توی مغزشون حک بشه که طبیعیه مردی زنی که دوست داره رو کتک بزنه حالا چه برسه به کتک زدن غریبه‌ها.

جادی

دنیا در تکاپو… فقط چند خبر کوتاه

روز خاصیه. الان جدی اش نمی گیرم ولی قول می دم یک زمانی که بزرگتر شدیم، از این روزها حرف خواهیم زد. کشمکش مردم با حاکمان به نظرم هیچ وقت اینقدر جهانی نبوده. از دیکتاتوری های خاور میانه تا قلب سرمایه‌داری مردم دارن کشمکش می‌کنن. یک طرف با دیکتاتورها و یکطرف با سیستم‌های سرمایه‌داری. اینطرف اسلحه دیکتاتور تانک است و شکنجه و اعدام و زندان و بیکار کردن آدم‌ها و گرسنگی دادن به مخالفین و غذا انداختن جلوی طرفدارها و اون دور دورها اسلحه حاکمان تبلیغ است و تلویزیون و رسانه و خرید و کردیت کارت و رویای آمریکایی.

آسانژ برای جنبش اشغال لندن سخنرانی می کنه. عکس مال دیروزه که پلیس سراغش می یاد و ماسک ناشناس به صورتش زده + و +.

اسراییل بیشتر از هزار نفر اسیر رو آزاد می کنه تا یک اسیرش رو پس بگیره. من هیچ وقت نفهمیدم این خوبه یا بد. از یکطرف تحقیر آمیزه به خاطر مقایسه جون یک اسراییلی با هزار فلسطینی و از یک طرف هم خب بالاخره هزار نفر آزاد شدن. فعلا لیست ۴۷۷ نفر اعلام شده. فلسطین خوشحاله که آدم‌هایی که به اتهام برنامه ریزی تروریسم محکوم بودن – گاهی به حبس ابد – و یکسری که شاید هیچ گناهی نداشتن ، دارن بر می گردن و اسراییل هم خوشحاله که داره نشون می ده که به هر شکلی برای حفظ جون و آزادی تک تک سربازهاش واستاده. ما هم نگاه می کنیم ببینیم به کجا می رسن. +

تانک دوست و برادر بشار اسد به روی مردم شلیک می کنه که البته خب حتما لازم بوده دیگه و فیلم کاملا واضح نیست (مثلا صورت راننده تانک مشخص نیست که حتما سرباز بشار اسد است یا مردم یک تانک رو دزدیدن به خودشون شلیک کردن که مظلوم نمایی کنن) ولی به هرحال فیلمی بسیار دردناکه. تا این لحظه بیشتر از ۳۰۰۰ نفر در انقلاب سوریه مردن. ایده بشار اسد ادامه کشتاره و جهان داره دنبال راهی می گرده برای متوقف کردنش اما روسیه و چین پشت حزب بعث واستادن مثل شیر تا جایی که بشار اسد توی عکس فیسبوکش، با پرچم این دو کشور ژست گرفته. + (حاوی صحنه‌های مرگ)

دیروز در یمن ده نفر کشته شدن. خیزش صلح آمیز مردم و کشتارشون توسط حکومت. پادشاه یمن اعلام کرده که از قدرت کنار خواهد رفت ولی کی و چجوری رو نمی دونیم.

اشغال وال استریت جهانی شده و حالا به لندن و نیوزلند و جاهای دیگه رسیده. مطمئنا روشی برای سرنگونی کل نظام سرمایه داری نیست ولی حداقلش اینه که نشون می ده ایده‌های چپ، ایده‌های ضد سرمایه‌داری و ایده‌های رادیکال زنده است. آدم‌ها دارن به شکل صلح آمیز به سیستم‌هاشون یادآوری می کنن که حقوق شهروندی باید محترم باشه. توی آمریکا پلیس مجوز استفاده از گاز اشک آور گرفته و مردم رو دستگیر می کنه (و در اکثر موارد بعدا آزاد) تا باعث بشه متفرق بشن. چند هزار نفر سعی می کنن موضع رو حفظ کنن و بهانه هایی مثل «بستن حساب بانکی در فلان بانک» جلوش تجمع کنن. اگر پلیس سراغ دستگیری کسانی بره که می گن می خوان حسابشون رو ببندن، جریان بسیار جذاب خواهد شد چون این آدم ها می تونن از پلیس و بانک به یک سیسمت قضایی شکایت کنن و رسانه‌ها حرف هاشون رو تکرار خواهند کرد +

و غیره و غیره و غیره