همزیستی پنجره، پنگوئن و پلنگ

امروز برای کامپیوتر جدیدم (مک بوک اپل) ۴ گیگابایت رم خریدم و کامپیوتر دقیقا تبدیل شد به موشکی که آمریکا اینقدر از آن می‌ترسد. نمی‌فهمم رویایی‌تر از این کامپیوتر چه چیزی ممکن است… تنها اشکالش بازگشت نسبی و محدود من است به نرم‌افزارهای دزدی از جمله Parallels که یک ماشین مجازی است. ویندوز و لینوکس دبیان را قبلا روی پاراللز نصب کرده بودم ولی به خاطر رم کم، معقول کار نمی‌کرد. حالا سه سیستم عامل و هر چه برنامه دارم بدون مشکل در حال کار هستند و حدود ۷۰۰ مگابایت رم هم خالی مانده! اینها فقط و فقط به لطف ۹۴ هزار تومان رم DDR2 است و طراحی فوق العاده یک سیستم عامل به اسم مک او اس تن مشهور به لئوپارد (پلنگ). نگاه کنید:


این ویندوز است روی مک. حتما می‌دانید که در لینوکس ما – تقریبا – هر چقدر که بخواهیم مونیتور مجازی داریم. یعنی مثلا اگر چهار فضای کار (مونیتور ) انتخاب کرده باشید، مثل این است که علاوه بر مونیتوری که در حال دیدنش هستید، سه نمایشگر دیگر هم در اطراف شما نصب شده باشند و با یک اشاره کلید، به آن‌ها نگاه کنید. مثلا می‌شود در یکی از این فضاها، بازی کرد، در یکی کار کرد و در یکی اینترنت را چرخید و یکی را هم خالی گذاشت. بعد وقتی می خواهید بازی کنید فلان کلید را میزنید و به فضای بازی می‌روید یا وقتی رییس رسید، فلان کلید را می‌زنید (مشهور به Boss Key) و فضا یا نمایشگر مربوط به محل کار ظاهر می‌شود. حالا من هم در این کامپیوتر – بنا به درخواست فعلی ام – چهار فضا دارم. یکی از این فضاها یک کامپیوتر ویندوز است که دیدید! فضای بعدی یک یونیکس دبیان است:


و یک فضا مخصوص بازی تمام صفحه که فعلا SecondLife در آن در حال اجرا است (با سرعت مردنی اینترنت ایرانی) و در صفحه آخر هم پنجره‌های کاری و اینترنت گردی را باز کرده‌ام:


واو.. درست دیدید! حدود خیلی برنامه با کلی پنجره و سیستم هم هیچ مشکلی ندارد. البته فکر نکنید که مثل یک آدم بیکار، یکی یکی پنجره‌ها را به این صورت چیده‌ام. من فقط ماوس را به سمت راست پایین صفحه زده‌ام و سیستم عامل کل پنجره‌ها را برایم کوچک کرده است تا بتوانم از بین آن‌ها روی آنی که می‌خواهم کلیک کنم و به آن برنامه بروم (: چیزی شبیه به این:


و البته اگر بخواهم پیشنمایش کوچک شده آن چهار فضا (چهار نمایشگر مستقل) را ببینم کافی است یک ترکیب کلیدی دیگر را بزنم و هر چهار فضا به من نمایش داده می‌شود و حتی می‌توانم پنجره‌ها را در آن جابجا کنم یا با کلیک روی یکی از آن‌ها، انتخابش کنم:


این سیستم عامل واقعا قوی / زیبا نیست؟‌ البته با توجه به اینکه همه این زیبایی‌ها را دارد در عین تمام قدرت یک سیستم مبتنی بر یونیکس. زیبایی و قدرت چیزهایی هستند که معمولا در یک جا جمع نمی‌شوند و به همین دلیل ترکیب فعلی واقعا ارزشمند است. درباره دو چیز به زودی خواهم نوشت:

ضعف‌های مک

منظورم از «قدرت یونیکسی» چیست

پاسخ به «چرا مک؟» در هفته دوم

حالا دو هفته است که لپ‌تاپ مک بوک اپل با سیستم عامل OS X رو دارم و خوشبختانه از روزهای اول هم ازش راضی‌تر هستم.

راستش نوشتن درمورد مک‌بوک مشکل است. یکهو با دنیای جدیدی مواجه شده‌ام و وقتی می‌خواهم شروع به نوشتن کنم آنقدر جنبه‌های مختلف به ذهنم می‌رسد که کل مطلب از بین می‌رود (: پس به نظرم بهتر است در بخش‌های مختلف بحث‌های مختلف مربوط به مک را بنویسم. امروز قرار است به این سوال جواب بدهم: چرا رفتی سراغ مک؟ چرا ویندوز نه؟ مگه تو طرفدار نرم‌افزار آزاد نیستی؟ بازهم تکنوتاکس (فروم لینوکسی‌های ایران) می‌یای؟ و …

خب بدون شک من طرفدار نرم‌افزار آزاد بوده و هستم و به احتمال زیاد خواهم بود. من لینوکس را دوست دارم چون آزاد است و نظر فنی‌ام هم این است که نرم‌افزارهای آزاد زیباتر از نرم‌افزارهای بسته هستند. اما من مخالف سرسخت نرم‌افزارهای بسته هم نیستم. نظرم این است که برنامه نویس، اگر بخواهد [حق دارد] برنامه اش را بسته اعلام کند و از استفاده کنندگان پول بگیرد. با این دیدگاه، من هیچ مشکل اخلاقی برای استفاده از مک ندارم. لینوکس برایم جذاب تر است اما خریدن سیستم عامل مک، از نظر من کار بدی نیست.

فاکتور اصلی این است که کامپیوتر برای من یک وسیله کار است. حتی در دنیای لینوکس هم من یک گیک لینوکس نیستم. لذت ناب من یاد گرفتن جزییات سیستم عامل نیست بلکه انجام کارهای لازم با یک ابزار قدرتمند (سیستم عامل و جزییاتش) است. بعضی‌ها عاشق لینوکس هستند چون تا ابد می‌توانند در آن چیز یاد بگیرند. من تا لازم نداشته باشم، جزییات چیزی را یاد نمی‌گیرم. من از گنو/لینوکس لذت می‌برم چون یک ابزار واقعا قوی است اما مشکلم با لینوکس این بود که زمانی که ویندوزی‌ها مشغول غر زدن درباره یا زل زدن به ویندوز خود بودند تا بوت شود یا یک برنامه را بعد از چهل ثانیه مکث اجرا کند، من مشغول تنظیم کردن جزییات سیستم عامل لینوکسم بود. درست است که من کرش کمتری داشتم، اما انتقال ایمیل‌های مایکروسافتی شرکت را هم با قدرت کمتری روی KMail می‌خواندم. این مشکل لینوکس نیست، مشکل انحصار مایکروسافت است ولی به هرحال شرایط اینطور بود.

در عین حال – بخصوص به خاطر کیفت نه چندان خوب اوبونتوی جدید – من گاهی با لپ‌تاپم برای هایبرنیت و اینجور چیزها دچار مشکل می‌شدم و … تکرار می‌کنم که من طرفدار لینوکسم و می‌دانم که این مشکلات قابل حل هستند اما بحث دقیقا همین است که من نمی‌خواستم مشغول حل این مشکلات بشوم.

اصلا بگذارید حرف‌هایم را در یک جدول خلاصه کنم:

موضوع ویندوز لینوکس مک
کیفیت متوسط بالای متوسط بالا
آزادی غیرآزاد آزاد نیمه آزاد. یک رابط گرافیکی زیبا ولی بسته روی یک هسته قوی و باز اما تقریبا تمام نرم‌افزارهای آزاد لینوکس در اینجا هم قابل استفاده هستند
زنده ماندن بدون کرک در ایران به سختی. تقریبا محال. بسیار ساده با کمی زهد و تقوا
قدرت یونیکسی پایین بالا بالا. با داشتن هسته مبتنی بر بی.اس.دی و bash و سازگاری کامل با POSIX، این سیستم از لینوکس، یونیکس تر است
سازگاری با اطرافیان بسیار بالا. همه با هم در یک دردسر شریک هستیم! به نسبت پایین. می‌شود با دیگران کار کرد ولی نه با سازگاری صد در صد تا وقتی بحث انگلیسی باشد با همه سازگار هستم (: در بحث فارسی وضعیت به خوبی لینوکس نیست
جامعه کاربری مطلقا وجود ندارد بسیار عالی. فروم‌ها و جامعه لینوکسی همیشه با من است خوب. مکارها(!) فرهنگ بازمتن و آزادی و جامعه را دارند و از هم به خوبی حمایت می‌کنند

خب شاید توانسته باشم تا حدی نظرم را بنویسم. خلاصه جدول بالا این است که Productivity در مک به وضوح بالاتر است. منظورم از «تولید» زمانی است که بدون سر و کله زدن با ابزار، صرف حل مشکل می‌شود. مک علاوه بر راحتی استفاده و زیبایی، شدیدا پایدار و با کیفیت است. خود سیستم‌عامل واقعا عالی است و من کاملا حس می‌کنم که دارم عادت Save کردن دائمی که جزوی از کار در ویندوز است را از دست می‌دهم. در عین حال من به تمام ابزارهای قدرتمند پروژه گنو که عملا دستمال قدرت لینوکس است هم دسترسی دارم.

مک ترکیبی است از قدرت لینوکس و پایداری عالی. انتخاب من برای کار در شرکت نوکیا، مک است چون می‌خواهم حداقل زمان ممکن را به سر و کله زدن با سیستم‌عامل بپردازم و در عین حال تمام قدرت لینوکس را هم با خودم داشته باشم. بدون شک ترجیح می‌دادم مک باز باشد ولی کیفیت بالایش من را راضی می‌کند که از لینوکس آزاد به آن سوییچ کنم. به قول یکی از دوستان مکار: بعد از آمدن به دنیای مک، هیچ وقت بیرون نمی‌روی ولی قلبت همیشه با لینوکس باقی می‌ماند.

در نهایت این را هم اضافه کنم که عاشق چشم بسته یا Fanboy مک نیستم. در پست بعدی، در مورد مشکلات مک برایتان خواهم نوشت.

الگوی‌های لباس برای برنامه‌نویسان

عنوان اصلی این مطلب ‌The Programmer Dress Code است ولی اگر من بودم شاید می‌نوشتم: هیچ کس خوشتیپتر از یک برنامه‌نویس نیست.

در پی مطلب قبلی (آیا موفقیت زبان‌های برنامه‌نویسی با ریش و سبیل سازنده نسبت دارد؟) آدم به این فکر می‌افتد که آیا واقعا کامپیوترها و برنامه نویسی روی تیپ افراد تاثیر می‌گذاد یا نه. من خودم آدم خیلی عجیبی نیستم. موهایم کمی بلند است و ریشم معمولا یکی دو روز یکبار تراشیده می‌شود ولی واقعا نمی‌توانم بگویم که چه کسی رسم کرد که برنامه‌نویس‌ها نامرتب باشند.

شاید این آدم


ادسگر دیجکسترا (که برای الگوریتم کوتاهترین مسیری که به نام خودش کشف کرده مشهور شده). درست است که اینجا کراوات و کت و شلوار دارد ولی به هرحال این عکس در تاریخ ۱۹۳۰ گرفته شده و آن روزها همه کراوات و کت و شلوار داشتند، حتی خانم‌ها و بچه‌ها.

شاید هم این آدم سبب شده برنامه‌ نویس‌ها شلخته لباس بپوشند.


آلن کی، یکی از پدرهای(!)‌ برنامه‌نویسی شیئی گرا. سبیل و موهایش بامزه نیست؟

این یکی چی؟


بجارنه استوستروپ – قیافه‌اش شبیه آن‌هایی است که انتظار داریم در پوسترهای «زنده یا مرده» ببینیم ولی این همان آدمی است که ++C را برایمان به ارمغان آورده.

حالا این یکی را ببینید:


چارلز بچمن – هیچ چیز این آدم مخفی نیست به جز چیزی که زیر آن کلاه عجیب پنهان شده. این آدم مشکوک، از فعالان حوزه بانک‌های اطلاعاتی بوده و جایزه تورینگ را برای کارهایش برده است.

اما لیست هنوز هم ادامه دارد…


دنیس ریچی و کن تامپسون – ما برنامه‌نویس هستیم یا خوانندگان هارد راک؟ دنیس برنامه‌نویسی اصلی C بود و از فعالان یونیکس و کن هم از توسعه دهندگان اصلی یونیکس و یکی از مهمترین کسانی که باعث شده این روزها به خاطر وجود یک رقیب قدرتمندتر، مجبور نباشیم برای هر نسخه ویندوز ۸۰۰۰ دلار پول بدهیم. این دو نفر بدون شک خدا هستند.


این آدم، دونالد نات است و اگر نمی‌دانید برای دنیای کامپیوتر چکار کرده، باید خواندن این متن را متوقف کنید و سری به کتابخانه بزنید. این آدم ثابت می‌کند که در کامپیوتر چیزی که مهم است لباس فلانل است نه ریش بلند!

و حالا نوبت مبارز راه آزادی است.


ریچارد استالمن بزرگ – چه دوستش داشته باشید و چه از او متنفر باشید این آدم یکی از تاثیرگذارترین‌های صنعت نرم‌افزار است. با این قیافه آدم انتظار دارد که برنده یک مسابقه چوب بری در جنگل باشد ولی او از ام.آی.تی. می‌آید و موسس GNU است. همین برای معرفی کافی است.


اگر خودش را نشناسید، لپ تاپش را می‌شناسید: استیو وزنیاک یکی از موسسین شرکت اپل است و سرفهرست برنامه‌نویسان دیوانه و هیپی دنیای برنامه‌نویسی.

و اما سری بزنیم به ژاپن …


یوکیهیرو ماتسوموتو که با معرفی زبان روبی ثابت کرد که حتی در شرق دور هم اگر یک نفر بخواهد برنامه قابلی بنویسد باید ریش بگذارد. یا حداقل سعی کند که ریش بگذارد!

و به خاطر درخواست‌های فراوان بینندگان عزیز، خز ترین برنامه‌نویس جهان با بهترین زبان جهان (به انتخاب خودم!)

لری وال، مبدع زبان پرل با سبیل و بلوزهایی که فقط و فقط در هاوایی پیدا می‌شود در هیچ کجای جهان پیدا نمی‌شود!

و خب معلوم است که بدون این یکی هیچ فهرست خوشتیپترین‌هایی کامل نیست!


آلن کوکس – لعنت! احتمالا آلن و ریچارد استالمن برادرهای گمشده هستند. این آدم یکی از اصلی‌ترین توسعه دهندگان کرنل لینوکس است احتمالا از موقعی که شروع به کار روی کرنل کرده، ریشش را نتراشیده!

حالا برای اینکه فکر نکنید اگر این آدم‌ها ریششان را بتراشند، معمولی می‌شوند، این را نگاه کنید.


گوییدو فان روسوم که پایتون را نوشته ریشش را تراشیده ولی هنوز هم با دیدنش می‌توانید مطمئن باشید که با یک برنامه‌نویس حرفه‌ای طرف هستید.


گردی بوچ. شغل اصلی این آدم تبلیغ شامپوی هربال اسنس است ولی در اوقات فراغتش هم UML اختراع می‌کند.

جدید و اینهم به افتخار درخواست سعید تقوی عزیز! الگوی لباس ارائه شده از طرف لینوس توروالدز نویسنده کرنل لینوکس و شخصیت دوست داشتنی، خجالتی و محبوب ما!

واقعا کدام شاخه عملی / شغلی دیگری را سراغ دارید که حاضر باشد این آدم‌ها را راه بدهد چه برسد به اینکه این آدم‌ها را خدایگان خودش بداند. البته شاید فیزیکی‌ها و ریاضی‌دان‌ها بتوانند کمی رقابت کنند ولی به هیچ وجه به قهرمانان رشته برنامه‌نویسی نخواهند رسید.

مرتبط: آیا موفقیت زبان‌های برنامه‌نویسی با ریش و سبیل سازنده نسبت دارد؟

ادامه دارد…

آیا موفقیت زبان‌های برنامه‌نویسی با ریش و سبیل سازنده نسبت دارد؟

این تئوری تامیر خاسون است که در وبلاگش مطرح کرده. بگذارید ما هم نگاهی بیندازیم.

برای شروع باید رفت سراغ فرترن، آدا و سیمولا. نویسنده فرترن (جان باکوس) پارسال درگذشت. نویسنده آدا (جین ایشبیا) سه ماه قبل و نویسنده سیمولا هم کریستین نیگارد بود که در اثر سکته قلبی مرد. حالا نگاهی به ظاهر این افراد بیاندازید.


 

 

صورت هر سه سه تیغه و سفید است و زبان هایشان به تاریخ پیوسته. اما بریم سراغ f#. نویسنده این زبان یعنی دکتر دان سیم هم ریش و سبیل نداشت و در نتیجه زبان اختراعی‌اش را کمتر می‌شناسیم.

وضعیت پرولوگ هم همینطور است. زبان خوبی که مخترعش هنوز هم ریش ندارد. وضع صورت آلن کولمرائور مشخص کننده آینده این زبان است.

اما زبان‌های موفق چی؟ مثلا سی! این زبان را سه نفر به وجود آوردند: برایان کرنیقان، دنیس ریچی و کنت تامپسون. وضع اینها بهتر است و هنوز هم ریششان را حفظ کرده‌اند و سی هم هنوز با داشتن ۱۶٪ سهم بازار، یکی از مهمترین زبان‌های کامپیوتری است.


 

 

Obejctive C که توسط برند کوکس نوشته شد موفقیت چندانی نداشت و بعد هم Java+ او شکست خورد. من و شما دلیلش را می‌دانیم:

در مقابل C++ که در حال حاضر حدود ۱۸٪ صنعت را در اختیار دارد زبان بسیار موفقی بود که در حال حاضر در حال عقب نشینی در مقابل زبان‌های جدید است. بگذارید دقیق‌تر نگاه کنیم. این تصویر استراستوپ در روزهایی است که C++ را معرفی کرد:

و این هم عکس این روزهایش:

تاثیر عمیق موی صورت روی موفقیت زبان ها کاملا واضح نیست؟ برایان باید برای حفظ سی پلاس پلاس، تیغش را از پنجره بیرون بیاندازد و این زبان را نجات دهد.

بیسیک زبان بعدی است. توماس ای کورتز مخترع بیسیک است که در آن روزها به عنوان یک زبان ساده و عمومی شهرت داشت که تقریبا همه برنامه نویسان آن را بلد بودند. این هم عکس آن روزها.

و البته این روزها بیسیک دیگر زبان مهمی نیست اما در شاخه‌هایی مثل Visual Basic هنوز زنده است و به همراه سبیل ، به زندگی به عنوان یک زبان ساده ولی ناکارآ ادامه می‌دهد:

حالا که بحث سبیل است، باید از زبان پرل یاد کنیم که با داشتن حدود ۶٪ بازار، یکی از زبان‌های مهم این روزها در سرورها به حساب می‌آید. این هم عکس لری وال، نویسنده آن:

حالا نوبت رابی و پیتون (پایتون) است.یکی دو سال است که این زبان‌ها به مشهورترین زبان‌های دنیا تبدیل شده اند و کلی خبر درباره آن‌ها می‌خوانیم. این مسابقه به خاطر ریش حرفه‌ای
وان رسوم (رابی) و یوکیهورو ماتسوموتو (پایتون)
وان رسوم (پایتون) و بوکبهورو ماتسوموتور (رابی)
است.


 

ولی وضعیت #C و Java چیست؟ آندره هلسبرگ نه ریش دارد و نه سبیل و به همین دلیل سی شارپ بعد از چهار سال فقط چهاردرصد بازار را در اختیار گرفته و این، در پیک این زبان است و در نتیجه در سال‌های آینده امید چندانی برای این زبان وجود نخواهد داشت. در مقایسه به جیمز گاسلینگ و ریشش نگاه کنید و کشف کنید که چرا جاوا ۱۸٪ بازار را در اختیار گرفته.


 

دیگر چه؟ فهرستی دارم از زبان‌های جدید و احتمالا ناموفق.

مثلا RubyCLR که توسط سام رمجی ابداع شده و امیدی به مشهور شدن ندارد:

یا اسکات گاتری را ببینید که WPF و Silverlight را نوشته. البته در نوشتن اینها بقیه مایکروسافتی‌ها هم نقش دارند ولی به هر حال در مایکروسافت کسی پشمالو نیست.

شانس JSON در این میان از بقیه بیشتر است. امیدوارم دوگلاس کراکفورد به کار خوبش ادامه دهد.

پیش‌بینی سخت، پیش بینی در مورد زبان‌های جدید و ماجولار مثل Haskell است. در این مورد افرادی مثل سیمون پیتون جیمز، پاول هوداک و فیلیپ والدر همدیگر را خنثی می‌کنند و در نتیجه نمی‌شود در مورد موفقیت یا شکست این زبان پیش‌بینی صحیحی ارائه داد.


 

 

در پایان، PHP هم نباید فراموش شود. راسموس لردرف آدم مناسبی برای نوشتن این زبان بود و احتمالا هر زبان دیگری ابداع می‌کرد هم موفق می‌بود

مروری بر مک بوک اپل


زیبا نیست؟ این لپ‌تاپ جدید من است: یک MacBookاپل با سیستم عامل Mac OS X مشهور به Leopard. این سیستم‌عامل کاملا با استانداردهای POSIX سازگار است و این یعنی از لینوکس، یونیکس‌تر است. هسته این سیستم‌عامل BSDاست و پوسته‌اش زیباترین رابط گرافیکی که من تا به حال دیده ام.

مک زیبا است. سفید است با دگمه‌های بسیار راحت و مشخصا طراحش به آهنربا علاقه خاصی دارد. بسته شدن در لپ‌تاپ، با یک آهنربا تضمین شده و حتی رابط برق هم به شکل آهنربایی جذب سوکت مخصوصش می‌شود. با یک گیگابایت رم و یک پروسسور دو هسته‌ای واقعی، به راحتی ده برنامه مجزا را اجرا می‌کند و به هیچ شکلی کم نمی‌آورد. در طول چهار روز اخیر حتی یک کرش هم نداشته‌ام و آپ‌تایم سیستم تا وقتی است که به خاطر آمدن پچ جدید برای سیستم عامل آن را ری‌استارت کنم.


این لپ‌تاپ و سیستم‌عامل جذاب، ارزان هم هست. من از بازار ایران یک میلیون و سیصد هزار تومان خریدمش که نسبت به خیلی از کامپیوترهای دیگر، ارزان است. احتمالا بعدها هم درباره‌اش خواهم نوشت اما فعلا این خلاصه را داشته باشید:

نکات مثبت

 کیفیت بسیار بالای سیستم عامل

 یکپارچگی سیستم‌عامل به این معنا که همه چیز در آن با هم هماهنگ است

 فلسفه متفاوت از لینوکس و ویندوز در طراحی رابط کاربری که نتیجه‌اش، رابطی کاربردی، زیبا و راحت است

 کیفیت بالای سخت‌افزار

 دارا بودن تمام نرم ‌افزارهای مورد نیاز من از آفیس گرفته تا کلاینت سیسکو و … با کیفیتی بهتر از ویندوز و لینوکس

 هسته یونیکسی مبتنی بر BSD که اگر نبود هیچ وقت حاضر نبودم سراغ سیستم‌عاملی بروم

 به خاطر هسته یونیکسی، این سیستم برنامه‌های گنو را هم دارد و در نتیجه تقریبا تمام حرف‌هایی که من در مورد لینوکس می نوشتم، اینجا هم صادق است

 زیبایی در کنار پایداری

نکات منفی

 سازگاری کمتر با فارسی. ویندوز تا حد خوبی با فارسی سازگاری دارد و لینوکس هم که بسیار بهتر از ویندوز با فارسی سازگار می‌شود ولی در اینجا حداقل در در ادیتور پیش‌فرض من باید جهت نوشتن راست به چپ را از منو انتخاب کنم ولی در کل با فارسی نوشتن و خواندن تا حالا که مشکلی نداشته ام.

 بخش‌های زیادی از سیستم مورد استفاده من آزاد نیست. مثلا رابط گرافیکی مورد استفاده من «آزاد» نیست و من نمی‌توانم کد آن را بخوانم یا تغییر دهم یا به کس دیگری بدهمش.

نکته بینابین

 نمی‌دانم خوب است یا بد ولی به هرحال نام تجاری اپل به عنوان یک کالای بسیار لوکس و باکلاس در رفته که درانحصار عده‌ای خاص است. دیدن لوگوی درخشان و بسیار زیبای اپل در پشت لپ‌تاپ فعلی من باعث می‌شود آدم‌ها بدون توجه به ارزانتر بودن این لپ‌تاپ از IBMهای یک و نیم میلیونی بگویند «اوه اوه چه بچه پولداری!». البته شکی نیست که این لوگوی درخشان زیبا، دوست داشتنی هم هست (:

چرا؟

ما همیشه از خریدن اپل می‌ترسیم چون احساس می‌کنیم گران است، کارهای ما را راه نمی‌اندازد و با فارسی مشکل دارد. این مک از بقیه کامپیوترها ارزان‌تر بود، کیفیت نرم افزارهایش بالاتر بود و در کتاب ۲۰ نکته که هر کاربر ایرانی مک بهتر است بداند، علی رستگار برایم نوشته بود که با فارسی مشکل خاصی نداریم (: این شد که تصمیم گرفتم این مک را بخرم. البته این داستان فرعی بود.

روایت مستندتر این است که در شرکت کسی را دیدم که مک داشت و uptimeش از من بیشتر بود. این شد که من هم بعد از کسب اطمینان از توانایی فارسی، مک خریدم.

«تراژدی «تراژدی رودکی»» یا چگونه علی پویان و فرزانه کابلی حسابی ما را خنداندند

تکرار می‌کنم که کارشناس تئاتر نیستم ولی رسم خوبی خواهد بود در وبلاگستان اگر نظراتمون رو بنویسیم. من حق دارم به عنوان یک بیننده درباره تئاتری که می‌رم نظر بدم. عالیه توی وبلاگ دیگه بخونم که چه فیلمی دیدن و نظرشون چی بوده و …

دیشب به اتفاق دوست خوب، فرصتی شد بریم به دیدن تئاتر تراژدی رودکی به کارگردانی علی پویان و طراحی رقص فرزانه کابلی: یک مزخرف کامل که البته تا آخر شب موضوعی جذاب بود برای خنده.

من کارشناس تئاتر نیستم ولی قدرت درک زیبایی و اصالت هنری رو دارم. ایده‌‌ناب رو هم از بی‌سخنی تشخیص می‌دم و شعر کلاسیک رو هم در سطح عالی درک می‌کنم و ازش لذت می‌برم. به همین دلیل اعتقاد داشتم که «تراژدی رودکی» به عنوان یک تئاتر موزیکال همراه با رقص می‌تونه برام تئاتر جذابی باشه اما این «تئاتر» با داشتن چندین بازیگر بد، داستان بسیار ضعیف و طراحی رقص مسخره و لباس‌های بی‌معنی، به یکی از مزخرفترین تئاترهایی تبدیل شد که دیده‌ام.

داستان این تئاتر قرار بود، روایت زندگی رودکی باشد: شاعر قرن چهارم و مداح دربار سامانی که دلیل شهرتش، توانایی در موسیقی و سرودن اولین اشعار فارسی است. شک هست که رودکی از ابتدا کور بوده یا در پیری کور شده. رودکی با شعر و موسیقی خوب، به دربار راه پیدا کرد، مدیح شاه را گفت و بعد هم با افول شاه در پیری به روستایش برگشت و همانجا درگذشت. اما داستان اصرار دارد که رودکی یک فیلسوف و عارف بوده که با حاکمان زور درگیر شده و آن‌ها او را به جرم حمایت از عدالت در دادگاهی به شیوه دادگاه‌های امروز (با حضور قاضی و شاهد و وکیل مدافع و شاهد و شرکت کنندگان و منشی و …) محاکمه و دستور به کوری‌اش داده‌اند.

تنها جایی که می‌تواند ادعایی نزدیک به این پیدا کنید، ادعایی دربار هیک نوشته‌ از شخصی به نام گراسیموف است که در دوران استالین کارش همین بود که از روی جمجمه افراد، نظریه صادر کند. حالا اینکه کور کردن در اثر تشعشع آهن گداخته بعد از ۱۱۰۰ سال چه اثری روی استخوان جمجمه باقی می‌گذارد که در هیچ تذکره یا تحقیق ادبی / زندگی‌نامه‌ای نیامده با خدا.



تئاتر «تراژدی رودکی» هیچ ربطی به زندگی رودکی و تراژدی
ندارد. لباس‌هایش رابین‌هودی است و رقصش مسخره‌ای از باله

که هیچ ربطی به شعر رودکی ندارد.

ولی دلیل مسخره بودن این تئاتر، عدم صحت تاریخی نیست. بحث بسیار مفصل‌تر است. اجراها درمورد بعضی از شخصیت‌ها بسیار ضعیف است و حتی در یک جاهایی صدای هنرپیشه توان رسیدن از صحنه به ردیف سوم صندلی‌ها را هم ندارد. لباس شدیدا مسخره است. لباس‌ها اکثرا شبیه به دزدان قرون وسطای اروپا طراحی شده‌اند و رگه فیلم رابین‌هود در طراحی لباس شدیدا قابل مشاهده است. دیالوگ‌ها یک جاهایی تقلید شاملو است و یک جاهایی تقلید یک بند از «خسته‌ام، خسته ریرا، می‌ایی همسفرم شوی؟» (:

بانوی اول دربار سامانی، کفش‌های پاشنه بلند و سفید عروسی پوشیده است تا نکند قدش کوتاه باشد. رودکی در هنگام محاکمه، علاوه بر اسماعیلی بودن، همجنس‌گرا است: با غلام‌ها دیده شده. به وزیر سابق عشق می‌ورزیده و حرف او را رد نمی‌کرده اما به ملکه توجهی نداشته. دیر ازدواج کرده. رفته و عاشقانه شاه را از شکار با شعر و غزل و عشق برگردانده و … اما در عین حال هیچکدام از اینها را نباید در تئاتر گفت.

و مسخره‌ترین نکته ممکن در تمام اجرا، طراحی رقصی است که خانم فرزانه کابلی کرده. رقص‌ها بی‌ربط به تئاتر و شعر هستند. هیچ ریشه‌ای در ایران ندارند و از همه بدتر، مسخره هستند. ترکیبی بی‌معنی از باله و یک هزار نفر هندی که همه یک کار می‌کنند اما بدون هماهنگی. به نظر من دو موضوع باعث چرند شدن این تئاتر شده بود:

 داستان بسیار ضعیف

 رقص بسیار ضعیف

تراژدی فقط یک داستان با آخر بد نیست. جناب کارگردان (علی پویان) و جناب نویسنده (ایوب آقاخانی) (که در وسط کار به خاطر عدم توافق با کارگردان بر سر شیوه اجرا عوض شده!) باید قبل از من فن شعر ارسطو را خوانده باشند:

ساختار تراژدی خوب نباید ساده باشد که باید پیچیده باشد. در تراژدی خوب، حوادث باید یکی بعد از دیگری وحشت و اندوه بیافزایند چرا که بدین طریق است که این شکل از هنر، زاده می‌شود.

و حالا داستان ما چیست؟‌ یک جنازه که از دریا گرفته‌اند و یک آدمی شبیه موسی جلوی اقیانوس ایستاده و روایت می‌کند که این مرد معشوق رودکی بوده و رودکی را در دادگاه محاکمه کردند و چشمانش را کور کردند و تمام یک ساعت بقیه تئاتر به این می‌گذرد که:

 در یک صحنه دادگاه قاضی بگوید : «و اکنون دانستیم و بر این دادگاه روشن شد که شاعر محبوب ما رودکی، آنگونه که شاهدان گفتند،‌ بر دین اسماعیلی است و بر این دادگاه که محضر عدالت است وظیفه است که در این مورد تصمیمی عاجل اتخاذ کند. اکنون در این نقطه پرگار عدالت و در حضور وزیر جدید و محبوب اعلام می‌کنم که جرم شاعر محرز بوده، مجازاتش محرومیت از بینایی است».

 وقتی رودکی نتوانسته خواهش وزیر را رد کنه رفته با شعر و غزل، شاه را که نسبت به همسرش سرد شده است را به خانه برگرداند، یازده نفر به شکل ستاره و مثلث دور هم جمع بشوند و به عکس پشت صحنه که نمایشگر یک تپه پر گل و درخت است ذل بزنند و یکی یکی بگویند «آه او کیست که در پشت درختان پنهان است؟». «آه! او شاه است». «اوه! رودکی هم با او است». «قلم بیاورید تا اشعارش را بنویسیم!(مگه از اینجا شنیده می‌شه؟!)». «لازم نیست. ماج(!) با او است و او همه را حفظ خواهد کرد». «دارند به این طرف می‌آیند». «بله می‌ایند». «کاش هنگام گذر نگاهی به من بکند! (توی فکر یکی از دخترها می‌گذرد ولی نمی‌گوید)». «بله می‌آیند». حالا که همه حرفهایشان را زده‌اند با لباس‌های آبی، شلوارهای چین چین و روسری‌های سیاه می‌چرخند. آن‌ها که وسط ستاره بودند به گوشه‌ها می‌روند و بر عکس و حرف زدن شروع می‌شود. «هنوز دارند می‌آیند». «رودکی هم با شاه است». «کاش شعرش را می‌نوشتیم». «لازم نیست چون ماج هم آنجاست. او روای اشعار رودکی است». ….

 صحنه سیاه می‌شود و دوباره دادگاه و میز بلندتر در وسط و علامت ترازو و منشی که دارد می‌نویسد و صندلی شاهدان و حضار دور نشسته اند و ماج دارد در نقش وکیل مدافع از رودکی که متهم به ازدواج در سن بالا است دفاع می‌کند و قاضی می‌گوید: «حالا بر این دادگاه که نقطه عدل است و مرکز انصاف، مشخص شد که شاعر شهیر ما آنگونه که شاهدان موثق گزارش کرده‌اند، بر آیین اسماعیلی است و وظیفه این مرکز عدل آنگونه است که … »

و حال من از این تئاتر به هم می‌خورد. اتفاقا این رییس دادگاه جزو بازیگران خوب است ولی چه فایده وقتی مثل سخنرانی‌های این دور و بر، از کلمه اول تا آخر دیالوگش قابل پیش‌بینی است.

در یک کلمه: تئاتر «تراژدی رودکی» هیچ ربطی به زندگی رودکی و تراژدی ندارد. لباس‌هایش رابین‌هودی است و رقصش مسخره‌ای از باله که هیچ ربطی به شعر رودکی ندارد. این تئاتر را نبینید و اگر دیدید، نظرتان را بنویسید (:‌ حیف که از کمربند کنگره‌ای شاه و شلوار چین چین چرمی ماج و هیبت حضرت موسایی پیر ده عکس ندارم که تقدیمتان کنم. متاسفانه زبانم بیش از این قاصر است.

نکات انتهایی

 رودکی در ویکیپدیای فارسی

 هیچ ریفرنس معتبر که مدعی شود رودکی را کور کرده‌اند پیدا نکردم

 برای هنرپیشگان تئاتر احترام قایلم. بعضی حرفه‌ای‌ها هنرپیشگی‌شان خوب بود و بعضی آماتورها، تمرینشان قابل احترام. مطمئن نیستم که یک هنرپیشه خوب بتواند پیشنهاد نقش بازی در یک تئاتر را رد کند؛ هرچقدر هم تئاتر چرند باشد.

 تنها نکته جذاب، صدای خوب موسیقی و بعضا امکانات خوب سالن بود که از زمان شاه سابق، به ارث رسیده. کاش در زمان فعلی، حداقل کف سالن را تعمیر کنند.

تاملاتی درباب قطع پنجمین کابل اینترنت زیردریایی و وضعیت ایران

در طول دو هفته گذشته، پنج کابل زیردریا یکی یکی قطع شدند تا در روزهای اخیر اینترنت ایران به طور کامل مختل بشه. خوشبختانه جمهوری اسلامی بعد از قطع آب و برق ما در دهه فجر، در این مورد هم اعلام کرد که کابل ها هیچ ربطی به ایران ندارند و هیچ اختلالی در کشور نداریم.

اما وبلاگ I Love Bonnie.net در گزارشی جالب، نظر دیگه ای داره. به نظر من کلیت مطلب این وبلاگ چندان قابل پذیرش نیست ولی مطالب جالبی در نوشته اش هست. این وبلاگ اول نقشه زیر رو از قطعی کابل ها می ده:



داریم می شیم شبیه یک مدرسه ابتدایی که دوست داره تکنولوژیک به نظر برسه و همه نمرات و کارنامه ها رو توی یک
فایل اکسل تایپ می کنه و نه بک آپ می گیره و نه آفیس می خره و هر کی

هم از راه می رسه روی همون کامپیوتر یک گیم نصب می کنه (:

می‌بینید که پنج تا کابل یکی یکی قطع شده‌اند.

کابل اول در بیست و سه ژانویه درست کنار جزیره کیش

کابل دوم در سی ژانویه در راه مصر و ترکیه

کابل سوم در اول فوریه در همون جای قبلی

و کابل های چهارم و پنجم در دو جای مختلف ولی کاملا همزمان، یکی در کنار مالزی و یکی دوباره کنار جزیره کیش

دلایل اعلام شده عبارت بوده اند از «لنگر کشتی» و «مشکلات برق» ولی به گفته وبلاگ بالا، هر بچه ای متوجه می شه که لنگر کشتی و مشکلات برق یکهو با هم و در یک مسیر اینترنت پیش نمی آیند.

ادعای وبلاگ ذکر شده اینه که آمریکا و اسراییل در تلاش برای مبارزه با بورس نفتی ایران هستند که قراره همین ماه در جزیره کیش افتتاح بشه و دلار هم توش جایی نداشته باشه. به نظر من این تعبیر کمی زیادی بچه گانه است ولی من هم به هیچ وجه خوشبین نیستم. آمریکا قبلا در عملیات Ivy Bells نشون داده که به کابل های زیر دریا و مخابرات اونها به عنوان یک موضوع نظامی و جاسوسی نگاه می کنه و حالا هم به ناگهان پنج تا کابل قطع می شه تا اینترنت / مخابرات ایران برای مدت کوتاهی با مشکلات جدی روبرو بشه. این اصلا برای من دلچسب نیست. از یک طرف تسلط بیشتر و بیشتر آمریکا به ما و فحش دادن بیخودی ما رو نشون می ده و از طرف دیگه، شبیه یک آزمایش است برای دیدن نتایج عملی قطع اینترنت بر ما و ما هم تنها کاری که کردیم اضافه کردن یک دروغ بود بر کارنامه پر از دروغ دولت: مشکل خاصی برای اینترنت کشور ایجاد نشده است

لینوکس و برداشت های غلط:‌ پیچیدگی، سازگاری، دردسر و نبودن بازی

یک فتحی عزیز، در مطلبی تحت عنوان بهترین معیار برای این که شما از ویندوز به لینوکس بروید یا نه نظرش رو در مورد کاربری لینوکس نوشته و احتمالا به خاطر علاقمندی اش به بودن در بالاترین، تیتری مثل «بهترین معیار» رو برای برداشت شخصی اش از صبحت بین دو نفر انتخاب کرده (:

یک فتحی برای من بسیار عزیز و خواندنی است ولی در این مورد خوب عمل نکرده. خلاصه نظر اون اینه که لینوکس بسیار وابسته به اینترنت است، بازی ندارد، باید همیشه با آن سر و کله بزنید، بعد از ۲ سال کار هیچ چیز یاد نمی گیرید و از نظر سخت افزاری سازگار نیست.

این برداشت حدود ده سال قبل کاملا منطقی بود اما این روزها خیلی خیلی قدیمی است (: البته شک نمی کنم که دنیای «متخصصین» آی تی ایران واقعا از دیدگاه لینوکس در همان روزها مانده است. کلی «هکر» می بینید که تی شرت می پوشند و یک لپ تاپ زیر بغل دارند و در مهمانی به اتاق های دیگر می روند تا هک کنند و می توانند ساعت ها برایتان توضیح بدهند که چرا لینوکس به درد نمی خورد چون فارسی کار نمی کند.

در دو سه نوشته می خواهم از لینوکس بنویسم و برایتان عکس بگذارم تا نگاهی واقعی تر داشته باشیم به دنیای لینوکس. دوباره تکرار می کنم که سیستم عامل برای اکثر مردم ابزار است و بحث اینکه کدام یکی بهتر است تقریبا بی معنا است چون بهتر بودن بر اساس هدف سنجیده می شود.

اما اجازه بدهید نگاهی به سیستم PIM لینوکس من بیاندازیم

من از KDE استفاده می کنم (یک میز کار حرفه ای ولی کمی سنگینتر از مثلا Gnome). اینجا من یک «مدیر اطلاعات شخصی» دارم که کارهای شخصی ام رو باهاش انجام می دم. منظور از کارهای شخصی، ایمیل است و برنامه ریزی روزانه و یادآوری قرارها و تولدها و نگه داشتن کارهایی که باید بکنم و ذخیره اطلاعات مربوط به کارهای مختلف در یک جا و لیست تمام دوستانم و یادداشت های روزانه و خبرخوان چیزهای روزانه (مثل نتایج فوتبال، نرم افزارهای جدید، کامنت های وبلاگم و …) روزنوشت های شخصی و یک سبد فوق العاده که می توانم در آن از عکس و لینک بریزم تا برگه تحقیق های پروژه های مختلف و …

عملا بدون یک PIM تمام این اطلاعات در جاهای مختلف پراکنده می شدند و از آن بدتر، به هم مرتبط نمی بودند. همین امروز صبح من مدیر اطلاعات شخصی ام را باز کردم و صفحه ایمیل ها باز شد:


توجه کنید که ایمیل های بالایی تاریخ «۳ بهمن ۸۶» را دارند و دیروز هم یک نامه داشته ام که نوشته «لطفا برای فیدها هم کامنت بذار». خب،‌ نظر خوبی است ولی همین لحظه که فرصت نمی کنم! پس باید این ایمیل را به یک «کار» تبدیل کنم. روی کلید کارها فشار می دهم: مرحله ۲


در صفحه ای که باز شده، می گویم که می خواهم برای کامنت های وبلاگم فید بگذارم و به نظرم پنجشنبه ۱۱ بهمن روز مناسبی برای اینکار است (مرحله ۱). در برگه های دیگر می توانستم بگویم که این کار در توالی های متنوع تکرار شود یا حتی چند نفر دیگر هم به اینکار دعوت شوند یا از آن مطلع شوند یا مثلا یک فایل را به این کار متصل کنم. در مرحله ۲، اولویت این کار را ۳ در نظر می گیرم (نه چندان عجله ای).

حالا کارم تنظیم شده. اگر بخواهم فهرست کارها را ببینم، کافی است در نوار سمت چپ به جای ایمیل ها، روی فهرست کارها کلیک کنم تا نشان بدهد که کارهای باقی مانده ام چند تا هستند و چقدر پیش رفته اند و اولویت در حال حاضر با کدام است.


هر روز لینوکس به من این فهرست را یادآوری خواهد کرد ولی الزاما لازم نیست وارد این صفحه بشوم. به جای این صفحه می توانم به سراغ تقویم بروم. خودتان بلدید دیگر؟ در نوار سمت چپ، روی آیکون تقویم کلیک می کنم.


تقویم من در حالت پیش فرض دارد «این هفته» را نشان می دهد. دقت کنید که تمام تاریخ ها شمسی هستند (چون من در ایران هستم). نوار قرمز وسط نشان می دهد که الان در چهارشنبه ۱۰ بهمن ساعت ۹ و بیست و نه هستم و «کار» گذاشتن فید برای کامنت ها برای فردا ساعت نه و نیم تنظیم شده بود. به نظرم زود بود برای همین نوار سبز را برداشتم و کمی پایین تر گذاشتمش. این کار موضوع چندان مهم نیست و به همین علت KDE آن را به با پنجره باز کردن به من یاد آوری نخواهد کرد. اما در عوض مثلا قرار اعزازی که یکشنبه ۷ بهمن بوده، از یکساعت قبل به من یادآوری شد یا تولد لیلا که به شکل خودکار هر سال ۶ بهمن است، از یک هفته قبل بارها و بارها به من یادآوری می شود (البته خودم هم یادم می ماند). دقت کنید که تاریخ شمسی دارم چون یک نفر در دنیا یک روز احساس کرده خوب است KDE تقویم شمسی داشته باشد (حتی تاریخ ایجاد فایل ها را هم به شمسی می بینم) و هفته برایم از شنبه شروع می شود و بقه داستان ها (:

حالا با دیدن این روند به نظر شما یک PIM خیلی منطقی نیست؟ اما چرا اکثر ویندوزی ها اصولا PIM ندارند یا اگر در سطحی PIM داشته باشند، از آن استفاده نمی کنند؟‌ به جای جواب مستقیم بهتر است در مورد معماری لینوکس کمی حرف بزنم. گنو/لینوکس (هسته سیستم عامل لینوکس+ابزارهای بازمتن پروژه گنو) متشکل از است از کلی ابزار کوچک که به راحتی با هم هماهنگ می شوند. شاید برایتان جالب باشد که این چیزهایی که دیدید (و بقیه وسایل موجود در منوی سمت چپ) هر کدام یک برنامه مستقل هستند! یعنی یک نفر یک تقویم نوشته، یک نفر یک دفترچه تلفن نوشته، یک نفر برنامه ایمیل نوشته و … و یک نفر به نظرش رسیده که چقدر خوب است همه اینها در یک برنامه صدا شوند! به این می گویند KParts. من یک ادیتور اصلی در KDE دارم و بقیه برنامه ها هم به جای اینکه هر کدام ادیتور خودشان را داشته باشند، می توانند از همین ادیتور اصلی من استفاده کنند. هر جزیی از این ادیتور برایم قابل تنظیم است و در نتیجه هر تنظیمی که درهر جزیی از این ادیتور (یا تقویم یا هر چیز دیگر بکنم) در همه برنامه های دیگر هم به ارث می رسد. یک سیستم خوب به این شیوه به راحتی می تواند رشد کند چون هر اصلاح در هر جا به همه جا اعمال می شود. کافی است فقط یک بار همان ادیتور یا کتابخانه خواندن متن را فارسی کنید تا «همه برنامه ها»یی که از آن استفاده می کنند فارسی شوند. چه گیمپ (مشابه فتوشاپ)، چه فایرفاکس، چه تقویم چه حتی خط فرمان! به این می گویند معماری خوب (:

اوه راستی! به نظر من بامزه است که وقتی با Alt-Shift زبان را عوض می کنم (بعضی ها تغییر زبان با فشردن هر دو شیفت را ترجیح می دهند ولی من حق انتخاب دارم وقدرت تنظیم چیزی که می خواهم را) به جای نشان دادن ir یا en در پنل یا حتی نشان دادن پرچم ایران و آمریکا (یا استرالیا!) چراغ بی استفاده Scroll Lock روی کیبردم روشن و خاموش شود تا وضعیت زبان سیستم را به شکل سخت افزاری ببینم، به سادگی یک تیک می زنم و این جریان فعال می شود (: هر وقت چراغ کیبرد روشن است دارم فارسی می نویسم و هر وقت چراغ اسکرول لاک خاموش است، دارم انگلیسی می نویسم (: