برچسب: ترجمه
آمار مقدماتی برای رسانههای خبری
نقد ترجمه: «ناهار در کافه گوتم»
مشخصات کتاب (به نقل از مترجم)
نام کتاب: ناهار در کافه گوتم
نویسنده: استیون کینگ
مترجم: ماندانا قهرمانلو
ویراستار: حمید خادمی
چاپ اول: بهار ۸۳
آی اس بی ان: ۹۶۴۷۳۸۰۲۶۷
نشر مس
همکارم داشت میرفت کتابفروشی و ازش خواستم ترجمه کتاب Cell (نوشته استفان کینگ) رو برام بخره. کتاب رو به انگلیسی خونده بودم و علاقمند بودم ببینم مترجم چیکار کرده. کتاب هنوز به بازار نیومده و به جاش، کتاب «ناهار در کافه گوتم» از همون نویسنده رو خریده بود.
کتابی به این اسم در اینترنت وجود نداشت و کاشف به عمل اومد که این یک داستان کوتاه از کتاب «شش داستان کوتاه» است که در ایران به عنوان یک کتاب مستقل چاپ شده (برای سود بیشتر و سریعتر؟).
کتاب با متن انگلیسیای که من دارم تفاوتهای جدی داره. خیلی جاها کلمات، جملات و حتی پاراگرافها غیب شدن. تا جایی که من کاملا شک دارم که متن انگلیسیای غیر از متنی که من در اختیار دارم وجود داشته باشه که مترجم از اون استفاده کرده. در نتیجه سراغ این بخش نمیریم و فقط در دو سطح بحث میکنم: خیلی کلنگر و خیلی جزء نگر.
اگر خیلی کلنگر نگاه کنیم، ترجمه بده. کاملا از روح یک داستان ترسناک به دوره و اصلا تعلیق و فشار ذهنیای که توی داستان اصلی هست رو منتقل نمیکنه. در داستان اصلی، دوری از نیکوتین و عشق به موازات هم به سمت تخریب یک آدم پیش میرن و این به ناگهان با اتفاقات عجیبی که توی یک کافه میافته تکمیل میشه. ترجمه این حس رو منتقل نمیکنه. در واقع بخشی از تلاش خواننده باید صرف تمرکز روی جملات و درک معنی اونها بشه و این جلوی غرق شدن در متن رو میگیره. با دوست دیگهای که این رمان رو خونده بود و میگفت «که چی؟» صحبت میکردم. توافق داشتیم که نوشتههای کینگ معمولا «محتوای» عظیمی ندارن بلکه زیباییشون در توانایی قلم کینگ است. استفن کینگ مثل یک ماشین نویسندگی می مونه که کافیه توش یک موضوع متوسط بذارین تا بهتون یک داستان ترسناک تحویل بده. ترجمه بد، این خصوصیت رو از این داستان کوتاه گرفته و وقتی در یک داستان ژانر وحشت غرق نشین، لذتی از اون نخواهید برد.
برای نشون دادن منظورم بذارین یک مثال بزنم. مثلا در ترجمه میخونید:
هامبولت گفت «مرتیکه احمق خرفت! این طرف را نگاه کن!» و سپس رو به روی او قرار گرفت. سرپیشخدمت دست چپیش را از پشت بدن خود بیرون آورد. بزرگترین چاقوی قصابیای را که در طول تمام عمرم دیدهام در دست داشت. چاقویی بود حدودا به درازای دو فوت، البته با احتساب قسمت بالای چاقو، یعنی دسته آن. چاقویی بود با تیغهای بران که کم کم پهن میشد،درست ماننده قمههایی (شمشیرهایی کوچک) که دزدان دریایی در فیلمهای قدیمی از آن استفاده میکردند.
اولا که ضرباهنگ متن انگلیسی گرفته شده و کمی تفسیر و فحش هم به متن اضافه شده! (: چرا؟ متن انگلیسی هست
‘See here, you idiot,’ Humboldt said, turning to face him, and the maitre d’ brought his left hand out from behind his back. In it was the largest butcher knife I have ever seen. It had to have been two feet long, with the top part of its cutting edge slightly belled, .like a cutlass in an old pirate movie.
که ترجمهاش منطقا نزدیک است به
هامبولت به سمت او چرید و گفت «اینجا را نگاه کن احمق.». پیشخدمت دست چپش را از پشتش بیرون آورد. بزرگترین چاقوی قصابی که در زندگیام دیدهام در آن بود. یک چاقوی شصت سانتی که قسمت انتهاییاش خمیده بود، مثل قمه یک دزد دریایی در فیلمی قدیمی.
در سطح خرد هم ترجمه بده. در مورد امانتداری که کاملا شک دارم ولی سراغش نمیرم چون حدس میزنم مترجم از متنی به جز متن مورد رجوع من استفاده کرده باشه چون تفاوت خیلی زیاده. بذارین به چند جمله نگاه کنیم:
در ترجمه آیدا قهرمانلو میخونیم:
سرپیشخدمت همانطور که حرف میزد نعره میکشید؛ سعی کردم او را نشان بدهم، اما دستهای از پیشخدمتهای به هم فشرده مانع از این شده بودند که صدا با کیفیت خوبی به گوش من برسد.
بدون نیاز به مراجعه به متن اصلی، کنار متن یک تیک می زنم تا بعدا اینجا رو مقایسه کنم. بدون شک نویسنده ننوشته که کسی نعره میکشیده و شخصیت اول سعی نکرده نعره کشنده رو «نشون بده» و در نهایت چیزی که از همه محالتره، اینه که «دسته ای از پیشخدمتهای به هم فشرده» مانع رسیدن صدا با کیفیت خوب به گوش شده باشند (: متن اصلی اینه:
He was screaming as well as talking, and I’ve tried to indicate that. but a bunch of e’s strung together can’t really convey the quality of that sound.
ترجمه باید چیزی نزدیک به این باشد:
نعره کشیدن و حرف زدنش یکی شده بود و من تلاش کردم این را نشان بدهم اما کلی صدای «ای» به هم چسبیده نمیتوانند کیفیت نعره او را بیان کنند. (توجه کنید که در بقیه کتاب دائما حرف ای ی ی ی ی ی ی از پیشخدمت به گوش میرسد).
یا مثلا مترجم عبارت It made a sound like someone whacking a pile of towels with a cane رو «شبیه به صدایی بود که در اثر محکم کوبیدن با چوب به تعداد زیادی حوله ایجاد میشود.» ترجمه کرده. ترجمهای خیلی لفظ به لفظ و مبتنی بر لغتنامه که کل روح اثر رو از بین میبره. شاید بشه به جای اون عبارت گفت «صدایی مانند برخورد چوب با یک کپه حوله».
این هم نیازمند گفتن است که در یک مورد اسم خاص «ایزاک سینگر» به «ایزاک خواننده» ترجمه شده.
در چندین جای اثر هم مترجم ساختار جملات یا توصیفها رو تغییر داده. این همون چیزیه که بهش میگم «کشتن روح اثر». مثلا عبارت سادهای مثل «پیشخدمت فریاد کشید ٬ای ای ی ی ی ی ی ی ی.. ٬ و با چاقویی که در هوا میگرداند، حمله کرد» به این صورت ترجمه شده که «سر پیشخدمت فریاد زد: «ای ی ی ی ی ی ی!» و همانطور که با خشونت چاقو را در هوا میچرخاند، به طرفم حملهور شد. این بار گویی نیرویی تازه یافته و تجدید قوا کرده بود. » ! احتمالا متن استفن کینگ، «جو» لازم رو نداشته (:
در اواخر داستان، ترجمه انگار سریعتر شده. به راحتی با خوندن کتاب میشه حدس زد که کجاها ترجمه اشتباهه: دقیقا جاهایی که جملات بیمعنی و بی ربط هستند. مثلا در ترجمه میخونید:
از عرض خیابان گذاشتم و پشت سر دایان قرار گرفتم. فکر بهتری هم داشتم: تصمیم گرفتم نام او را صدا بزنم. او مسیر حرکتش را عوض کرد. چشمانش از فرط ترس و حیرت، بیسو، و مات شده بودند.
متن انگلیسی هست:
I went across the street, reached for her shoulder, thought better of it. I settled for calling her name instead. She turned around, her eyes dulled with horror and shock.
و ترجمه باید نزدیک باشه به:
از عرض خیابان گذشتم و دستم را به سمت شانه او دراز کردم، اما فکر بهتری به ذهنم رسید. تصمیم گرفتم نامش را صدا بزنم. برگشت؛ چشمانش از شوک و ترس، خیره بود.
به نظر خودم که همین یک جمله تا حدی حس ترس رو القا میکنه (:
اگر به شکل خلاصه نظر من رو در مورد این ترجمه بخواین، میگم که این کتاب رو با این ترجمه نخونین. پیشنهادم به ناشر و مترجم هم اینه که
- حتما متن رو با متن اصلی مقابله کنه
- از یک ویراستار حرفهای استفاده کنه
با این دو تا توصیه، این کتاب میتونه یک کتاب جذاب بشه (:
ترجمه جلد سوم ترنسمتروپلیتن، به افتخار امیریعقوبعلی
ترنسمتروپلیتن جزو کتابهای جذابیه که من دوستشون دارم. ترنسمتروپلیتن یک کمیک استریپ است با شخصیت محوری اسپایدر اورشلیم. این قهرمان توی این داستانهای پست سایبرپانک، علیه فساد و سوء استفاده از قدرت توسط حاکمان آمریکا میجنگه. اونهم به عنوان یک خبرنگار.
امیریعقوبعلی هم خبرنگاری خونده و من اولین بار که ترنسمتروپولیتن رو خوندم، یاد امیر افتادم. حالا امیر برای بیست و سومین روز زندانه. به جرم بودن در یک تجمع. تجمع روز کارگر. من هم چون کاری نمیتونم بکنم، حداقل این رو ترجمه میکنم تا وقتی اومد بیرون بخونه… هم یادش میافتیم و هم یک شماره از یکی از فوقالعادهترین کمیک استریپهای دنیا (مشخصا به سلیقه من) بیشتر پخش و خونده میشه… حرف بسه (:
ترجمه فارسی کتاب مصور ژاپنی در مورد گنو/لینوکس اوبونتو
هاهااه (: کی فکرش رو میکرد یک کتاب داستانی انیم ژاپنی در مورد سه تا مدیر سیستم که تصمیم می گیرن روی یک کامپیوتر گنو لینوکس اوبونتو نصب کنن بیاد و من ترجمهاش کنم؟ ولی خب اومد و ترجمه کردم دیگه (: این کتاب آزاد است. یعنی مردم حق دارن ترجمه اش کنن و نویسنده و مترجم انگلیسی هم فایلهای مورد نیاز برای ترجمه توسط برنامه Inkspace رو گذاشته… زیاد حرف نزنم (: این شما و این هم کتاب انیمه داستانی اوبونچو
نقد کتاب: جنبش دانشجویی در آمریکا با تاکید بر مقاله مانیفست هیپیزم
جدید:
با نادر فتوره چی یکسری نامه رد و بدل کردیم. آدم بسیار معقولی بود و گفت که به همین دلایل از این ترجمه راضی نیست و ایرادها رو قبول داره و مدت ها است که کار می کنه تا بهتر و بهتر بشه (: دیدن آدم های فهیم واقعا مایه خوشحالیه. من متن رو کمی تلطیف کردم (: و منتظر کتاب بعدی این مترجم هستم که انگار فعلا در ارشاد گیره… به خاطر دخیل بودن یک نفر دیگه، کامنتهای تند رو هم حذف کردم.
خلاصه کنم: یک ترجمه ضعیف از نادر فتوره چی برای یک کتاب خوب از انتشارات فرهنگ صبا ! کتاب ایده فوقالعادهای دارد: گزیدههایی از رویدادها و متون دهه ۶۰ آمریکا. یک کتاب کوچک با ۸ مطلب از متون اصلی جنبشهای دانشجویی آرمانگرا و الهامبخش.
چیزی که از اول کار توی ذوق من زد مقدمه پیچیده کتاب بود. جنبش هیپیها مخالف این عبارتهای پیچیده و اخته کننده بحث بود در حالی که مقدمه پر است از نوشتههای در حد «این مجموعه در پی آن است که به این پرسش عمومی دامن زند که آیا انتخاب مشی رادیکال در سپهر کنش سیاسی / اجتماعی، فرجامی مستدام و درونماندگار دارد؟»
محتوای کتاب واقعا فوقالعاده است. مجموعهای واقعا خواندنی و تفکربرانگیز و کوتاه و ساده. اما ترجمه در عین روان بودن از متن اصلی دور است. این را هم لحظه اول میتوانید بفهمید. لغتهای قلمبه سلمبه زیاد هستند و خیلی جاها حس میکنید که مترجم معنی متن اصلی را نفهمیده و فقط کلماتی را با هم ردیف کرده که گاهی حتی از محتوای مورد انتظار یک متن هیپی دورند.
متاسفانه مثل خیلی از مترجمها، وقتی مترجم معنی متنی را دقیق متوجه نشده، سعی کرده یک چیزی نزدیک به معنی رو ترجمه کنه. البته در موارد بدتر اصولا آن قسمت را از متن حذف کرده و بعد تلاش کرده با یکی دو جمله، جملات یتیم مونده رو به هم پیوند بده.
من مقاله مانیفست هیپیزم از جری روبین را که میخواندم کاملا حدس میزدم که ترجمه بد است. فارسی روان و قابل قبول بود ولی متن پیچیدهتر از صحبتهای یک هیپی و گاهی اصولا مغایر با منطق آنها. پاراگراف اول را با هم مرور کنیم:
متن انگلیسی:
This is a Viet Cong flag on my back. During the recent hearings of the House Un-American Activities Committee in Washington, a friend and I are walking down the street en route to Congress – he’s wearing an American flag and I’m wearing this VC flag.
The cops mass, and boom! I am going to be arrested for treason, for supporting the enemy.
And who do the cops grab and throw in the paddy wagon?
My friend with the American flag.
And I’m left all alone in the VC flag.
“What kind of a country is this?” I shout at the cops. “YOU COMMUNISTS!”
ترجمه نادر فتوره چی:
به من گفتهاند در اینجا درباره اصول و مبانی فکری هیپیها صحبت کنم. این کار را خواهم کرد، اما به شکل خود هیپیها! پس بگذارید سخنانم را با خاطرهای از حماقت پلیس مرزی آمریکا-کانادا آغاز کنم. در روز چهارم جولای که سالگرد استقلال آمریکاست پیراهنی که پرچم ویتکنگها بر روی آن منقش بود به تن داشتم و در حوالی مرز با دوستی در حال قدم زدن بودم. آن دوست هم پیراهنی به شکل پرچم آمریکا به تن داشت. ناگهان یک هنگ پلیس مرزی به ما حمله کرد و مرا بازداشت کردند. آنها میگفتند که «لعنتی! لباس دشمن را میپوشی؟». پلیسها به دوستم که لباساش پرچم آمریکا بود کاری نداشتند. فاشیستهای لعنتی!
عجب! ترجمه منطقا باید چیزی به این شکل باشه:
ترجمه نسبتا صحیح:
این که در پشت من است یک پرچم ویتکنگ است ( شاخه نظامی حزب کمونیست ویتنام جنوبی ). حین بررسی دادگاه در مورد فعالیتهای ضد آمریکایی در واشنگتن، من و یک دوستم در خیابان منتهی به کنگره در حال قدم زدن بود. او لباسی با پرچم آمریکا پوشیده بود و من لباسی با پرچم ویتکنگ.
پلیسها حمله کردند و بوم! فکر کردم که من را به جزم خیانت و حمایت از دشمن دستگیر خواهند کرد.
و پلیسها چه کسی را به داخل ماشین خود کشیدند؟
دوستم که پرچم آمریکا روی لباسش بود.
و من با پرچم ویتکنگ تنها ماندم.
رو به پلیسها فریاد کشیدم «کمونیستها! این چه جور کشوری است؟!»
ظاهرا مترجم متوجه متن نشده ولی فهمیده اطلاق «کمونیست» به پلیس آمریکا در متنی که اون نوشته بی معنیه و به همین خاطر با «فاشیست» عوضش کرده.
اگر فکر میکنید این اتفاقی است مثال دیگهای میزنم:
متن انگلیسی:
Dig the movie Wild in the Streets! A teenage rock-and-roll singer campaigns for a Bobby Kennedy-type politician.
Suddenly he realizes: “We’re all young! Let’s run the country ourselves!”
“Lower the voting age to 14!”
“14 or FIGHT!”
They put LSD in the water fountains of Congress and the Congressmen have a beautiful trip. Congress votes to lower the voting age to 14.The rock-and-roll singer is elected President, but the CIA and military refuse to recognize the vote. Thousands of long-hairs storm the White House, and six die in the siege. Finally the kids take power, and they put all people over 30 into camps and given them LSD every day. (Some movies are even stranger than OUR fantasies.)
“Don’t trust anyone over 30!” say the yippies – a much-quoted warning.
I am four years old.
We are born twice. My first birth was in 1938, but I was reborn in Berkeley in 1964 in the Free Speech movement.
ترجمه نادر فتوره چی:
فیلمهای خبری را نگاه کنید. توحش در خیابانها موج میزند. یک خواننده جوان راک برای کسانی امثال «بابی کندی»ها مبارزه انتخاباتی میکند. اما او ناگهان میفهمد که «جوان» است و باید به جنبش اعتراضآمیز همسالانش بپیوندد.
ما خواهان کاهش سن رای تا ۱۴ سال هستیم. اگر مخالفید، با شما میجنگیم.
باید کمی ال.ای.دی. در منبع آب کنگره بریزیم تا اعضای کنگره یک «سفر زیبا» داشته باشند و با کاهش سن رای تا ۱۴ سالگی موافقت کنند.
آیا به یاد میآورید که در تجمع افسانهای لینکلن پارک، همان خواننده راک به عنوان رییس جمهور انتخاب شد؟ اما چه فایده؟ نیروهای سی.آی.ای. و ارتش و اف.بی.آی. هرگز این رای را تایید نکردند.
اما هزاران «موبلند» کاخ سفید را به هم ریختند و شش کشته دادند. در همان تجمع سرانجام موبلندها پیروز شدند. و همه سی سال به بالاها را به جشن خود دعوت کردن و هر روز به آنها ال.اس.دی دادند.
هیپیها معتقند که نباید به افراد بالای ۳۰ سال اعتماد کرد، و این را هشدار میدهیم.
من، جری روبین، ۴۰ ساله هستم.
اما نسل ما دوباره به دنیا آمده است. خود من، اولین بار در ۱۹۳۸ و بار دیگر در برکلی در سال ۱۹۶۴ و در کوران مبارزات جنبش آزادی بیان متولد شدم.
اوه ! شانس من این بوده که به اینترنت دسترسی داشتم و تونستم اسم فیلم رو سرچ کنم. نادر که به این منبع دسترسی نداشته یا چک اش نکرده، مجبور شده حدس بزنه که ماجرا به یک فیلم خبری مربوط است و واقعا هیپیها در حمله به کاخ سفید کشته دادهاند. داستان در واقع باید چیزی نزدیک به این باشد:
ترجمه نسبتا صحیح:
سراغ فیلم «شیفته در خیابانها» بروید! یک خواننده نوجوان راک-اند-رول به نفع یک سیاستمدار شبیه به «بابی کندی» کمپین برگزار میکند.
او ناگهان کشف میکند که «ما همه جوان هستیم! بگذار کشور را خودمان اداره کنیم!»
«سن رای را به ۱۴ کاهش دهید!»
«یا ۱۴ یا جنگ!»
آنها در منبع آب کنگره ال.اس.دی. میریزند و اعضای کنگره را به یک «سفر زیبا» میبرند. کنگره به تقلیل سن رای به ۱۴ سال رای مثبت میدهد.
خواننده راک-اند-رول به عنوان رییس جمهوری انتخاب میشود اما سی.آی.ای. و ارتش آرا را قبول نمیکنند. هزاران موبلند به کاخ سفید حمله میبرند و ۶ نفر آنها در زد و خورد کشته میشوند. در نهایت بچهها قدرت را به دست میگیرند و همه ۳۰ سال به بالاها را به کمپ میفرستند و به شکل روزانه به آنها ال.اس.دی. میدهند (بعضی فیلمها حتی از فانتزیهای ما هم خفنترند).
هیپیها میگویند «به سی سال به بالاها اعتماد نکنید» و این را به عنوان یک اندرز تکرار میکنند.
من چهار سال دارم.
ما دوبار به دنیا آمدهایم. تولید اول من در ۱۹۳۸ بود ولی یکبار دیگر هم در جنبش آزادی بیان ۱۹۶۴ برکلی زاده شدم.
این جریان دائما در این متن تکرار میشه. ترجمهها دقیق نیستند، کلمات برای تزیین انتخاب شدهاند و … تزیین؟ به این نگاه کنید:
Classrooms are totalitarian environments. The main purpose of school and education in America is to force you to accept and love authority, and to distrust your own spontaneity and emotions.
spontanei
و این ترجمه انجام شده:
چرا مدارس و دانشگاهها باید به شیوهای دیکتاتوری اداره شوند؟ اصلیترین هدف آموزش و پرورش در آمریکا وادار کردن جوانان به پذیرش احساس مسوولیت و فراموش کردن توان خلاقیت و عشقورزی است.
نه دیکتاتوری در متن هست و نه اداره شدن. عبارت اول میشه «کلاسها محیطهایی توتالیتر/تمامیتخواه هستند» و عبارت دوم اصولا بیارتباط با متن اصلی که منطقا هست «هدف اصلی مدرسه و تحصیل در آمریکا، اجبار شما است به پذیرش قدرت و عشق ورزیدن به آن و عدم اعتماد به خواستهها و احساساتتان.»
و البته گاهی هم متن اصولا اشتباه ترجمه شده که متن را به چیزی دقیقا برعکس نظر نویسنده تبدیل میکند. مثلا
You can’t learn anything in school. Spend one hour in a jail or a courtroom and you will learn more than in five years spent in a university.
ترجمه شده
بنابراین چیزی درباره «زندگی واقعی» در دانشگاه آموزش داده نمیشود. دانشگاه درست مثل دادگاه یا زندان است که صرفا وقت را تلف میکند و فرصت زندگی آزاد را از شما میگیرد.
زندان وقت هیپی را تلف نمیکند و درست مثل دانشگاه نیست بلکه «یک ساعت را در زندان یا دادگاه بگذران و بیشتر از پنج سال دانشگاه، چیز یاد خواهی گرفت.»
این نمونهها زیادند. بگذارید یکی دیگر مثال بزنم. سخنران میگوید
The yippies asked that the presidential elections be cancelled until the rules of the game were changed.
و مترجم بدون درک محتوا ترجمه میکند:
هیپیها اعلام کردند که زمان انتخابات باید به تعویق بیافتد تا فرصت برای دیگر تفکرات سیاسی خواهان شرکت در انتخابات فراهم شود.
که مشکل ترجمهاش بدون رجوع به متن انگلیسی قابل مشاهده است. هیچ هیپیای نمیگوید باید برای انتخابات صبر کرد تا تفکرات سیاسی خواهان شرکت در انتخابات دیگر هم آماده شوند. «هیپیها درخواست کردند انتخابات ریاست جمهوری تا زمانی که قواعد بازی عوض نشده، ملغی اعلام شود.»
بدون شک متوجه شدهاید که مشکلات محدود به همینها نیست. حتی جاهایی که جمله یک فعل «سخت» داشته، مترجم ظاهرا جمله را اصولا حذف کرده! شاید بحث سرعت ترجمه مطرح بوده و کسی نمیخواسته برای سر زدن به لغتنامه وقت صرف کند. مثلا «Wallace stirs the masses. Revolutions should do that too.» از متن حذف شده شاید چون مترجم از حفظ نمیدانسته که Stir یعنی «به جنبش/حرکت درآوردن». این حذف جملات تا اونجا پیش رفته که اصولا بعضی پاراگرافها حذف شدن و
تکرار میکنم که این کتاب کتاب خوبی است و ارزش خریدن و خواندن دارد. در مورد مترجم هم به هرحال بسیار عالی است که مترجمی سراغ این ترجمهها میرود و احتمالا کل مجموعه «کتابهای کوچک» هم خریدنی و خواندنی هستند. چند تا از دلایل نوشتن این متن این بود که
اگر حرفهای من درست است، مترجمها و ناشرها دقت بیشتری بکنند تا اندیشههایی که خودشان دقت زیادی دارند، با دقت زیاد هم منتقل شوند.
اگر حرفهای من درست نیست، نقد متناسبی از ناشر یا مترجم دریافت کنم و بدون هیچ شکی خوشحال تر میشوم اگر بفهمم که اشتباه کردهام و ترجمه خوب است.
کلا بحث نقد مرسوم بشه. شاید من منتقد حرفهای نباشم ولی باید افرادی باشن که به شکل حرفهای نقد کنن تا ترجمه در ایران بتونه پیشرفت کنه.
و اما دلیل اصلی:
میخواستم این سخنرانی رو بخونم و به شکل یک فایل صوتی برای گوش کردن شما بذارم. به ذهنم رسید به خاطر شکهایی که به ترجمهام کردهام نگاهی به متن اصلی بندازم تا اگر ترجمه واقعا مطابق متن نیست، سراغ خوندن و پخش بیشترش نرم. متاسفانه همینطور هم شد پس پیشنهادم اینه که خودتون «مانیفست یک هیپی» رو به انگلیسی بخونید
پ.ن. به نظر من عنوان مقاله هم باید «مانیفست هیپی» یا «مانیفست یک هیپی» ترجمه بشه و احتمالا خود سخنرانی از عبارت «هیپیزم» خوشحال نخواهد بود و عنوان انگلیسی مقاله هم چنین چیزی نیست.
الگوریتم حل مشکل
کار شما جایی گیر کرده ؟ زدین چیزی رو خراب کردین؟ قراره برای کسی کاری بکنین ولی بلد نیستین؟ مشکلی نیست. این راهنما به شما نشون می ده که دقیقا در چه وضعیتی هستید و ممکنه توی حل مشکل هم به شما کمک کنه.