سه شنبه و اعتماد و من راحت

سه شنبه صبح ها من برای روزنامه اعتماد مقاله می‌نوشتم. تجربه جالبیه چون وقتی حتما باید در تاریخ فلان یک مقاله فلان صفحه ای بدین تازه احساس می‌کنین که نویسنده حرفه ای بودن چه حسی داره. این خیلی سخت‌تر و عجیب‌تر از اینه که هر روز برای وبلاگ خودتون سه تا مقاله بنویسین: نوشتن بر اساس برنامه با قالب مشخص.

اما این هفته دیگه کار خاصی ندارم و با لبخند به تب های بازی که ممکن بود بنویسمشون نگاه می‌کنم: حمله سایبری احتمالی به سیستم آبرسانی ایلینویز آمریکا، نروژ: بهشت وای فای، لو رفتن کاتالوگ شنود و انتشارش توسط وال استریت ژورنال، و مجهز شدن هر تخت یک بیمارستان آمریکا به یک پی سی شخصی هجده اینچی با قابلیت‌هایی مثل اسکایپ و غیره.

اما این هفته لازم نیست بنویسم… من تو ایران زندگی می کنم که یکی از بزرگترین زندان‌های خبرنگاران جهان است و احتمالا یکی از رکوردداران توقیف روزنامه‌ها و رسانه‌ها. راستی گفتم رسانه! احتمالا اگر این هفته می‌خواستم بنویسم بالایی‌ها رو نمی‌نوشتم و در مورد شبکه بازار می‌نوشتم. در مورد اینکه رییس جمهور به همراه رییس صدا و سیما یک شبکه تلویزیونی افتتاح کردن در حد در پیت ترین شبکه‌های ماهواره که با چند هزار دلار در ماه می‌چرخن:

وای! تا امروز با داشتن چند هزار جارو توی خونه هنوز نمی‌تونستین درست جارو کنین؟ نصف خونتون رو جارو چیدین؟ همه رو بریزین دور و فقط با داشتن یک جاروی فلان، همه جا رو تمیز کنین. قیمت فقط فلان تومن و همین الان زنگ بزنین که براتون بیاریم (:

بحث مقاله این بود که اینه رسانه ملی؟ و آیا من مالیات می دم که مغازه تلویزیونی برام باز کنن؟ ((: به فرض هم که باز می کنن آیا واقعا رییس جمهور شخصا باید بره یک شبکه برابر در پیت ترین شبکه‌های ماهواره ای که سال ها است دارن سرکوب می شن رو افتتاح کنه برام؟ (:

به هرحال… از این هفته روزنامه اعتماد توقیف است. دلیلش رو درست نمی‌دونم ولی ظاهرا یکی دیگه از بازوهای رییس جمهوری مردمی ۶۳ درصدی قرار بوده حذف بشه و این حرفها (: فرق خاصی هم برام نمی کنه راستش. من همیشه آدم خوشبینی هستم و منتظر باز شدن روزنامه مون، در زندان هامون، خارج شدنمون از صدر جدول بزرگترین کشور اعدام کننده شهروندانش، باز شدن اینترنت و شاید یک روز دیگه معتبر و آبرومند شدن پاسپورتمون (: منتظرم. امیدوارم و خوش و خندون.

جمعه‌ها با کاندوم: تشویق مردم به استفاده از کاندوم توسط ریحانا

معیارهاتون رو مشخص کنید دوستان! بالاخره یا باید به حرف بزرگتر گوش کنین یا به حرف کوچیکتر. یا به حرف یه مرد یا به حرف یه زن یا به حرف یه ایرانی یا به حرف یه خارجی.. خلاصه کنم یا به حرف من یا به حرف ریحانا! البته حالت ایده‌آل هم همیشه اینه که به جای عمل به حرف این و اون، صادقانه اطلاعات کسب کنین و خودتون تحلیل کنین.

جریان این است که ،ریانا، ریحانا، ریحانه یا هر تلفظ دیگری که دارد در تولد ۲۲ سالگی برادرش به ناگهان تصمیم گرفت برای غریبه‌ها کمی سخنرانی کند. جشن تولید در ویسکی میست لندن برگزار شده بود که این خواننده مشهور بعد از بلند شدن، میکروفون را در دست گرفت و در حالی که حاضران فکر می‌کردند به زودی شاهد اجرای یکی دو آهنگ زنده خواهند بود، شروع به صحبت کرد و گفت در مهمترین بخش سخنرانی گفت «من در شانزده سالگی خانه را ترک کردم و یاد گرفتم که مواظب خودم باشم. همیشه از کاندوم استفاده کنید

تصویر زیر ریحانا را در حال خروج از محل تولد نشان می‌دهد. از قیافه‌اش معلوم است که احتمالا امیدوار است که شما حرفش را شنیده باشید (: بخصوص که در ایران در مقایسه با خیلی از کشورهای دنیا خریدن کاندوم آسان و قیمتش ارزان است. نه فقط از داروخانه که از خیلی بقالی‌ها هم می‌توانید با قیمتی بین دو تا شش هزار تومن کاندوم معمولی در بسته‌های ۳ تا دوازده‌تایی بخرید. اگر فعلا با گفتن کلمه کاندوم راحت نیستید، از سوپرمارکت‌های بزرگ خرید کنید. فقط کافی است همراه دو سه کالای دیگر (مثلا یک بطری آب پرتقال، یک ناخنگیر و یک بسته خودکار)، کاندوم را هم در سبد خرید بیاندازید و خیلی جدی وسایل را بچینید روی نوار نقاله تا یک نفر حتی بدون اینکه نگاهتان کند، قیمت نهایی همه کالاها را به شما بگوید.

پهنای باند به عنوان حقوق بشر

همچنین چاپ شده در روزنامه اعتماد ۲۵ آبان ۱۳۹۰

دبیر کل اتحادیه بین‌المللی مخابرات یکشنبه گذشته یکبار دیگر تاکید کرد که ارتباطات با پهنای باند بالا باید به عنوان یکی از حقوق بشر به تصویب سازمان ملل و کشورهای عضو برسد. حمدون توره می‌گوید که دسترسی شهروندان به اینترنت سریع، از نظر این سازمان محوری صنعت مخابرات، چیزی هم رده دسترسی به غذا، سلامت و داشتن سرپناه است. او می‌گوید «حق داشتن ارتباط، یک حق پایه‌ای است که به نظر من باید در برنامه ملی هر کشوری قرار گیرد. شما نمی‌توانید به اهداف توسعه هزاره و محو فقر از جهان برسید بدون اینکه از تکنولوژی ارتباطات و اینترت برای عرضه سلامت، تحصیل و خدمات دولتی استفاده کنید.»

البته این حرف منتقدانی هم دارد. تحلیلگر فرهنگ گیکی نشریه فوربس می‌نویسد که نه فقط قبل از اینترنت چیزهایی مانند هوای پاک و دسترسی رایگان به آب سالم باید جزو حقوق بشر قرار گیرند که از آن مهمتر باید توجه کنی که نداشتن دسترسی به اینترنت آزاد و سریع، ذاتا یک مشکل مستقل نیست بلکه نشانه‌ای است از مشکلی بزرگتر در جایی دیگر. این حرف مشخصا به معنی عدم اهمیت اینترنت آزاد و حق دسترسی به ارتباطات نیست. ارتباطات یکی از ضروری‌ترین پایه‌های آزادی است. به زندان‌ها نگاه کنید! در زندان غذا رایگان است، جای خواب رایگان است و حتی بهداشت رایگان است و در مقابل برای زندان کردن زندان، مهمترین چیزی که در یک زندان شرافتمندانه از زندانی سلب می‌شود، ارتباطات نامحدود و آزاد است. اصلی‌ترین مجازات زندانی – تکرار می کنم در یک زندان معقول – این است که اجازه ندارد به شکل آزاد ارتباط برقرار کند. اجازه ندارد هر وقت خواست با هر کسی در هر کجای جهان صحبت کند و اجازه ندارد به شکل نامحدود به اینترنت و ایمیل دسترسی داشته باشد.

پس از یک طرف حرف آقای توره درست است: پهنای باند بالا یکی از اولین حقوق شهروندی است که یک جامعه آزاد را با یک جامعه شبه‌زندان متفاوت می‌کند. اما همزمان این ایده اتحادیه بین المللی مخابرات که تقریبا تمامی روش‌های ارتباطی ما مدیون آن هستند، دقیق نیست. مساله این است که اعلام پهنای باند بالا به عنوان یک حق بشری، ضرری ندارد اما مشکل خاصی را هم حل نمی‌کند و احتمالا حتی به دردسر و هیجانش هم نمی‌ارزد. اگر یک روز اعلام شود که از امروز سازمان ملل اینترنت را به عنوان یک حق انسانی معرفی کرده، اکثرا خوشحال می‌شویم اما فکر می‌کنید این جریان واقعا چه فرقی در وضعیت ارتباطی مردم کره شمالی ایجاد خواهد کرد؟ علاوه بر این بحث قیمت هم مطرح است. آیا حقوق بشر فروشی است؟ حالا هم تحصیل و درمان و غیره همه و همه جزو حقوق بشر هستند و همه هم به راحتی به بهترین نمونه آن‌ها دسترسی دارند اما فقط و فقط اگر توان پرداخت هزینه‌اش را داشته باشند. آیا قرار است اینترنت با پهنای باند هم در کنار همین‌ها قرار بگیرد؟

همانطور که گفتم، اضافه شدن پهنای باند بالا به یکی از حقوق انسانی، برای من به شخصه هیجان انگیز است و خوشحال کننده اما من یکی که احساس نمی‌کنم تصویب شدن این قانون، تفاوت خاصی در دسترسی من به اینترنت ایجاد کند.

به امید ندیدنت برلوسکونی

بالاخره برلوسکونی نخست‌وزیر ایتالیا استعفا کرد. این مرد بخش اعظمی از شونزده سال گذشته، نخست وزیر کشور بوده و نمونه‌ای بود از فساد قدرت و «دیکتاتوری نرم» که توی اون شخصی که از طریق تکنیک‌های دموکراتیک به قدرت رسیده، شروع می کنه به سرکوب آزادی‌های مدنی و مدعی شدن همراهی همیشگی همگان باهاش و بستن رسانه‌های مستقل و یکسو کردن همه نظرات به نفع خودش.

خوشحالیم که بالاخره استعفا داده (: به امید کنار رفتن بقیه دیکتاتورهای سخت و نرم در تمام جهان (((:

این بی‌سرنشین‌های لعنتی

همچنین چاپ شده در روزنامه اعتماد ۱۸ آبان ۱۳۹۰

جنگ‌های قدیم شرافتمندانه‌تر بودند. پادشاه باید در جلوی ارتش می‌ایستاد و می‌جنگید و می‌کشت یا کشته می‌شد. آن زمان فرمان جنگ از طرف یک فرمانده به معنی خطر جانی برای شخص خودش بود. تکنولوژی ارتباطات این خاصیت شرافتمندانه جنگ را از میان برداشت. وقتی پادشاه می‌توانست از قصر زیبا و امنش، جنگ را کنترل کند، دستور حمله بسیار راحت‌تر صادر می‌شد چون شکست و پیروزی برای پادشاه دیگر فقط به معنی ایجاد تعادل بین تعداد سربازان و میزان سرزمین مورد حکمفرمایی بود.

حالا جنگ حتی مسخره تر هم شده. نقشه زمین پر شده از لکه‌هایی به نام پایگاه‌های هواپیماهای بدون سرنشین. یکی از این پایگاه‌ها که پر از نمایشگر و دسته‌های کنترل هواپیما است در لاس وگاس قرار دارد، یکی دیگر در آفریقا و در میدانی که سابقا در اختیار لژیون خارجی ارتش فرانسه بود و یکی دیگر هم در افغانستان. برای «خلبان»های ساکن در اتاقک‌های امن دارای تهویه مطبوع، کار و تفریح کاملا مشابه شده: گرفتن یک جوی استیک کنترل هواپیما در دست و نگاه کردن به یک نمایشگر و به حرکت درآوردن هواپیما و شلیک به اهداف. خط مرز بین بازی و کار، مجازی و واقعی بودن هواپیمای مورد کنترل است.

این هواپیماهای بدون سرنشین از پایگاه‌های بسیاری در جای جای کره زمین پرواز می‌کنند و بدون به خطر انداختن جان حتی یک سرباز، اهداف فرماندهان را اجرا می‌کنند. ممکن است هدف جاسوسی باشد، حمله کینتیک به یک کشور باشد یا ترور رهبر القاعده در یک نقطه دور افتاده یک کشور ثالث. تنها صدمه‌ای که ممکن است به کشور حمله کننده وارد شود، از بین رفتن یک هواپیمای کنترل از راه دور است.

اما این ماجرا دامنه‌ای گسترده‌تر از دولت‌ها و جنگ بین کشورها دارد. ماه گذشته پلیس بوستون، یک جوان ۲۶ ساله را به اتهام برنامه‌ریزی برای حمله تروریستی توسط هواپیماهای مدل قابل کنترل از راه دور دستگیر کرد. مشخص است که آن حمله و آن هواپیما نمی‌توانست صدمه فیزیکی خاصی به جایی بزند ولی فراموش نکنیم که پارسال چین ۲۵ مدل هواپیمای نظامی کنترل از راه دور را در نمایشگاه صنایع هوایی‌اش به فروش گذاشت و این یعنی به زودی اکثر کشورها و گروه‌های دنیا به راحتی می‌توانند آن‌ها را بخرند و به هر رنگی که دوست دارند تزیینشان کنند. برای گسترده‌تر کردن این جنگ تسلیحاتی بدون سرنشین، پلیس مونگومری آمریکا هم در ماه گذشته سفارش هلیکوپترهای کنترل از راه دوری را داده که توان حمل سلاح دارند. پلیس گفته سلاح‌های حمل شده توسط این موجودات لعنتی سلاح‌های غیر کشنده خواهند بود که تنها توان متوقف کردن مجرمان را خواهند داشت اما آخرین چیزی که من در این دنیا می‌خواهم، یک هلیکوپتر سیاه کوچک است که در آسمان مشغول دنبال کردنم باشد و در حالی که من مشغول فریاد «من بیگناهم» کشیدنم، به سمتم باتوم الکتریکی پرتاب کند. حتی اگر به گفته رییس پلیس این باتوم کشنده نباشد و فقط بتواند مظنونین را «ناتوان» کند.

دوربین راه حل نیست

همچنین چاپ شده در روزنامه روزگار روزنامه روزگار توقیف شد

به نظر من، اگر کسی دوست دارد در شهر دوربین داشته باشد، بهتر است ایده‌اش را این روزها مطرح نکند و منتظر شود تا دو سه ماهی از وقایع لندن بگذرد. هنوز یک هفته هم از شورش‌های انگلیس نگذشته و لازم به یادآوری نیست که لندن شهری است با بیشترین میزان دوربین کنترلی پلیس در تمام جهان. در انگلستان چهار میلیون و دویست هزار دوربین نصب شده وجود دارد که می‌شود یک دوربین به ازاء هر هفده شهروند. بنا به گفته رییس پلیس انگلستان، تنها سه درصد جرایم توسط دوربین‌های نظارتی حل شده‌اند؛ ادعایی که بسیاری جرم‌شناسان و جامعه‌شناسان حتی آن را هم رد کرده‌اند. اضافه می‌کنم که در سال ۲۰۰۸، پلیس متروپل لندن، گزارش داد که به ازای نصب هر هزار دوربین در شهر، توانسته در هر سال فقط یک جرم را کشف کند. حتی پلیس هم اذغان دارد که هرچند دوربین می‌تواند کاربردهای امنیتی متنوعی داشته باشد، اما در پیشگیری از جرم ناتوان است.

دوربین‌هایی که در حال حاضر در تمام بریتانیا پخش شده‌اند تکنولوژی‌ای بسیار پیشرفته دارند. بعضی‌ از آن‌ها توان دید در شب دارند، می‌توانند حرکات را تعقیب کنند، از راه دور کنترل شوند، کانال‌های صوتی در آن‌ها تعبیه شده‌اند و زومی دارند آنقدر قوی که می‌توانند علامت مشخصه چهره یک نفر را حتی از فاصله صد و پنجاه متری نمایان کند. در بریتانیا،‌ پلیس‌ها به جای گشت زنی در خیابان، در اتاق‌های کنترل مرکزی مستقر هستند و به تصاویر این دوربین‌ها نگاه می‌کنند و در صورت مشاهده جرم یا احساس احتمال وقوع آن، نزدیکترین گروه را به منطقه اعزام می‌کنند. گفته می‌شود که این دوربین‌ها به زودی به میکروفون‌هایی مجهز خواهند شد که می‌توانند به گفتگوهای افراد در پارک‌ها، مترو و دیگر مکان‌های عمومی گوش بدهند و دست پلیس را برای تلاش در کشف یا احیانا پیشگیری از جرم از قبل هم بازتر بگذارند. اما آیا این سیستم‌ها موفق بوده‌اند؟

تحقیقی که اخیرا در مرکز جرم‌شناسی اسکاتلند انجام شده نشان می‌دهد که تمام ادعاهای کارا بودن دوربین برای پیشگیری از جرم، غیرواقعی است. مجرمین احساسی، تحت تاثیر مواد روانگردان و فقرایی که چیزی برای از دست دادن ندارند، اهمیتی به دوربین‌ها نمی‌دهند و جرایم سازمان یافته و دیگر مجرمان حرفه‌ای هم با دانستن جای دوربین‌ها، خلاف خود را به چند متر آنطرف‌تر منتقل می‌کنند. تحقیق مشابهی در مرکز سیاستگذاری سلامت و جامعه دانشگاه برایتون نیز همین نظر را تقویت می‌کند. این تحقیق به شکل تجربی نشان می‌دهد که بر خلاف ادعای دوربین‌دوستان، خشونت و ناامنی و بی‌نظمی در مناطقی که دوربین در آن‌ها کار گذاشته شده نه فقط کم نشده که در حال افزایش نسبی هم هست.

اما مخالف من با نصب دوربین در شهر توسط پلیس، تنها ناظر به ناکارایی آن برای کشف یا پیگشری از جرم نیست. بحث مهمتری هم مطرح است. چه کسی تعیین می‌کند که دوربین‌ها چگونه مورد استفاده قرار خواهند گرفت و چه کسی به ناظران دوربین‌ها، نظارت خواهد کرد؟ کشورهای دیگر دنیا و در راس آن‌ها انگلستان، این تجربه را از سر گذرانده‌اند. چند سال قبل یکی از کاربران دوربین‌های پلیس میدگلامورگان انگلستان، به دلیل بیش از دویست مورد استفاده از دوربین برای دید زدن زنان و ایجاد مزاحمت برای آن‌ها دادگاهی شد. چه کسی تضمین می‌دهد که اتفاق مشابهی نیافتد؟ بحث حریم شخصی بسیار مهم است. آیا پلیس حق دارد هر گوشه از حرکات یک شهروند را که خواست زیر نظر بگیرد تا شاید بتواند جرمی را کشف کند؟ آیا حق دارد به مکالمات دو نفر در یک رستوران حتی پیش از اینکه به چیزی متهم شده باشند گوش بدهد؟ آیا حق دارد برای خواندن پیامک‌های دریافتی و ارسالی افراد منتظر برای مترو، روی صفحه گوشی افراد زوم کند تا شاید بتواند از یک جرم احتمالی پیشگیری کند؟

خوشبختانه در بسیاری کشورها دادگاه‌ها رای داده‌اند که مردم در فضای عمومی هم حوزه شخصی‌ای دارند که باید توسط دولت رعایت شود. علاوه بر خصوصی شمردن حریم افراد در محیط‌های عمومی، برای نمونه قانون حفاظت از داده‌های ۱۹۹۸ انگلستان می‌گوید که دسترسی گروه‌های مختلف به اطلاعات دوربین‌ها باید کاملا تحت نظارت مراجع دموکراتیک قرار بگیرد و بنا به این قانون، هر گروهی که بخواهد به تصاویر سطح شهر دسترسی یابد، ملزم به دریافت مجوز از آژانس حفاظت داده‌ها است. قوانین تکمیلی هم روی نصب دوربین در سطح شهر محدودیت اعمال می‌کنند و آن را منوط به کسب مجوز می‌دانند و تاکید می‌کنند که هر فیلم ضبط شده از سطح شهر، بعد از چه مدتی باید از آرشیو حذف گردد. این ایده برای پیشگیری از وضعیتی است که با داشتن آرشیوی عظیم از تصاویر و اتفاقات تمام شهر در تمام زمان‌ها، گروه مسلط بتواند همیشه رقیبانش را به بهانه‌های مختلف از میدان به در کند یا تک تک حرکات آن‌ها را زیرنظر قرار بدهد بدون اینکه کسی بر ناظران، نظارت کند.

برای من کاملا قابل درک است که کسی بخواهد در شهر تهران، دوربین کار بگذارد. کاملا هم مثبت می‌دانم اگر کسی به دنبال کاهش جرم در این شهر بی اخلاق باشد. اما چیزی که درک نمی‌کنم عدم مراجعه به تجربیات دیگر کشورها، عدم استفاده از تحقیقات علمی انجام شده جهانی و عدم سفارش تحقیق به نهادهای تحقیقاتی کارا و بی طرف محلی است. چیزی که مشخص است این است که کاهش جرم در یک جامعه وابسته است به پیروی اعضای آن از قرارداد اجتماعی جاری؛ اگر مردم به قوانین نوشته و نانوشته‌ای که باعث اتصال آن‌ها به یکدیگر می‌شوند معتقد باشند و وجدان و آگاهی خود را بر آن ناظر ببینند، جرم در جامعه کاهش می‌یابد. در مقابل اگر فقر، اعتیاد، عدم امید به آینده، بی‌ثباتی، بی‌اعتقادی به اخلاق و غیره در جامعه گسترده شود یا قوانین بدون توجه به الگوهای رفتاری پذیرفته شده و مرسوم تعریف شوند، میزان وقوع جرم هم در جامعه زیاد می‌شود. در چنین شرایطی، تاکید بر دوربین یعنی تضعیف باور به وجدان و تلقین این واقعیت که در این جامعه افراد جرم مرتکب نمی‌شوند چون پلیس در این لحظه مشغول نگاه کردن آن‌ها است. حداقل تا وقتی صحبت از پیشگیری از جرایم خیابانی باشد، این مخرب‌ترین تبلیغ است و بر اساس تحقیقات و تجربیات، کاملا ناکارا.

مرتبط انگلیسی: مقاله عالی کوری دکترو در گاردین

رستوران جان بون جووی بر اساس مدل «هرچقدر می‌تونین پول بدین»

بعله! جان بون جووی خواننده یک رستوران باز کرده در رد بنک نیوجرسی به اسم آشپزخانه روح؛ رستوران اجتماعی. مردم می‌تونن اینجا می‌تونن غذا بخورن اما از اونجایی که منوها قیمت ندارن، هر کس بر اساس توانش پول می‌ده.افراد کاملا حق دارن که پول کم بدن (چون ندارن) یا زیاد (چون می خوان به بقیه کمک کنن) و حتی می‌تونن به جای پول داوطلب بشن که کمی توی کارها کمک کنن. برای کمک ممکنه بخواین صندلی‌ها رو تمیز کنین، توی آشپزخونه کار کنین یا توی باغچه رستوران کشاورزی کنین چون غذاها از مواد اولیه تازه‌ای که توی باغچه خود رستوران عمل می‌یاد درست می‌شن. بقیه مواد اولیه از تولید کننده‌های محلی تهیه می‌شه تا هم کار اونها رو راحت کنه و هم کیفیت و تازگی رو تضمین.

این رستوران بر خلاف اکثر خیریه‌های مبتنی بر «کمک به فقرا»، تمیز و مرتب و زیبا است و مشتری‌ها هم نیازی ندارن جلوش صف بکشن تا یک کاسه سوپ به دستشون داده بشه. البته مشخصه که چنین چیزهایی فقر رو از بین نمی‌بره و خودش هم وابسته است به ثروت شخصی یک نفر خیر. قبول دارم که کلا کارهای خیریه مثل پول غذا و اینها با اینکه یک روز یک نفر رو سیر می‌کنن، نتایج پایدار به بار نمی‌یارن اما حداقل اینکارها اینه که یک تلاش است برای نشون دادن امکان مشارکت آدم‌ها و یادآوری حقوق انسان برای گرسنه نبودن و محترم بودن شخصیتش.

مسایل ریاضی یهودی ها

تقدیم به گیک ریاضی کیبردآزاد؛ شهریار و همه طرفداران آزادی حق تحصیل

درسته که تحصیل حق همه آدم‌ها هست ولی در طول تاریخ قدرت‌های مختلفی تلاش کردن تا با محروم کردن گروهی از مردم از این حق، اونها رو پایین نگه دارن. نمونه‌های قدیمی‌اش برمی‌گرده به ایران باستان خودمون که توش هر کس باید به شغل پدری می‌بود و نمونه‌های جدیدترش برمی‌گرده به ایران فعلی خودمون که توش گروه‌های از مردم (مثلا بهایی‌ها، زنان در رشته‌های خاص و فعالان اجتماعی) اجازه ندارن از تحصیلات عالی استفاده کنن و در مقابل قوانینی تصویب می‌شه که مثلا نماینده مجلس شدن نیازمند حداقل تحصیلات فوق لیسانس باشه و با این تکنیک‌ها سعی می‌شه مشارکت عامه مردم کمتر و کمتر بشه.

این جریان توی شوروی هم بوده و کتابخونه دانشگها کرنل یک مقاله جالبی منتشر کرده در اینباره که اسمش هست Jewish Problems یا «سوالات یهودی‌ها».

جریان اینه که در نظام سوسیالیستی شوروری منطقا همه باید آزاد و برابر می‌بودن اما حاکمان توتالیتری (تمامیت خواه) که قدرت رو دستشون گرفته بودن، دوست داشتن فقط بچه‌های خودشون بتونن درس بخونن و از اون مهمتر براشون مهم بود که یهودی‌ها به جای خاصی نرسن توی کشور. بهترین راه؟ محروم کردنشون از پیشرفت علمی.

سوالات یهودی مجموعه‌ای از سوال‌های «ظاهرا آسون اما سخت اما آسون» ریاضی بودن. این سوال‌ها در موقع مصاحبه علمی دانشگاه به کسانی که قرار بود وارد دانشگاه نشن داده می‌شدن. ظاهر اونها ساده بود، حل اونها واقعا سخت بود اما همه‌شون راه حل‌های زیادی هوشمندانه هم داشتن که می‌شد از اون طریق راحت حلشون کرد.

ظاهرا نظام سوسیالیستی اونقدر هم فاسد نبود و لازم می دونست به دانشجویان رد صلاحیت علمی شده جواب معقولی در مورد رد صلاحیتشون بده. پس این سوال‌ها یکی یکی به افراد ستاره دار داده می‌شد و همین که اونها نمی‌تونستن یکیش رو حل کنن، رد صلاحیت می‌شدن. در صورت اعتراض راه حل «ساده» نشون داده می‌شد و دانشگاه با گفتن اینکه «این که به این راحتی قابل حل بود» از کار زشتش دفاع می‌کرد.

در مقاله دانشگاه کرنل که تانیا خوانوا نوشته (پی دی اف)، این ستاد ریاضی تعریف می‌کنه که چطور اساتیدی که برای برابری تحصیلی تلاش می‌کردن سعی کردن این سوالات رو پیدا کنن و با تشکیل تیمی از دانشجوهای المپیاد ریاضی روسیه که مایل به همکاری بودن این سوالات تابوت رو حل کنن تا کمکی باشه برای دفن نشدن عناصر نامطلوب در خارج از دانشگاه. خوبه بدونیم که هشت نفر از بهترین‌ دانشجوهای روسیه به همراه استادهاشون در یک ماه تونستن فقط نصف سوال‌ها رو حل کنن (:

توی پی دی اف دانشگاه کرنل این داستان به همراه همه سوالات کشف شده با راهنمایی حل اونها و در نهایت حل کامل اونها اومده.

توجه: دادن این سوال‌ها به یک نفر که از جریان مطلع نیست بامزه نیست (: مریضی مردم آزاری است (: