همه دارن ادا در میارن. بعضی ها ادای چین رو. بعضی های ادای سیلیکون ولی رو و بعضی ها ادای پولدار شدن رو و ما هم ادای امیدواری رو (: ولی شاید جالبتر از همه، کامپیوتری که ادای برنامه نویسی در میاره، بهتر از اکثرما! با رادیوگیک باشین چون جهان به هکرهای بیشتری نیاز داره.
یا توی برنامه های پادکست دنبال «کیبرد آزاد» یا «جادی» یا «رادیوگیک» یا jadi یا radiogeek بگردین. هر کسی رادیوگیک رو پیدا نمی کنه، شانس می خواد و البته آنتی فیلتر خوب (: چون فیلترچی به طور خاص رادیوگیک رو دوست نداره (:
و البته ایده جدید که اگر توشون سابسکرایب کنین / مشترک بشین یا هر چی بهش میگن، خوشحال می شم:
نخست وزیر کانادا از روزی که انتخاب شد، خبرساز بود؛ بخصوص سر جورابهاش. اگر میخواین بدونین چرا خبرساز بود می شه مثلا به دوتاش اشاره کرد. صحبتش در مورد آزاد شدن ماری جوانا در کانادا که خب از نظر پزشکی جدید چیز مضری که نیست هیچ، خیلی هم مفیده یا مثلا این تتو روی بازوی چپش:
و بله. دقیقا نخست وزیر کانادا است قبل از مسابقه بوکس به نفع خیریه! اما این باحالی به طور خاص توی جورابها دنبال شده و خیلی وقتها آقای جاستین ترودو با جورابهای باحالش سعی کرده پیامی مرتبط برسونه. مثلا این جورابها رو در گی پراید کانادا پوشیده تا بگه طرفدار عشق بین آدم ها است و خود آدم ها هستن که انتخاب می کنن عاشق کی بشن:
یا مثلا در روز ۴ می، جورابی با عکس ربات های جنگ ستارگان (آر ۲ دی ۲ و سی ۳ پی او) پوشیده بود و غیره و غیره. این مساله در داووس امسال هم تکرار شد؛ با این جوراب:
و البته در حضور ملاله، برنده جایزه نوبل از افغانستان. با توجه به اینکه نخست وزیر کانادا سابقا هم مثلا در نشست حقوق زنان جوراب با لوگوی فمنیستی میپوشید و در ملاقات آمریکا جوراب با لوگو و عدد مرتبط، ربط این جوراب کودکانه هم احتمالا برمیگرده به حضور ملاله و حق تحصیل و آموزش که موضوع پنل بوده. اما توی ایران وقتی میخوایم از این خبر بسازیم میشه این:
چرا؟ چون فکر میکنیم حتما باید یک دلیل دراماتیک وجود داشته باشه تا کسی کار باحالی بکنه!
آدم های باحالی هستن که کارهایی می کنن که قرار نیست پاداش اخروی/به رخ کشیدن انسانیت/معنای عمیق پشتشون باشه. آدم ها باحال هستن و کارهای باحال میکنن به همین سادگی. تو این شرایط اتفاقا مایی که تلویزیونمون و پوسترهای شهری مون بهمون می گن هر کاری حتما باید پشتش یک دلیل خیلی خفن باشه، کسانی هستیم که کمتر کارهای خفن می کنیم. بازم غر بزنم؟ دقیقا مایی که اینهمه فحش می دیم و بد حرف می زنیم همین هایی هستیم که فکر می کنیم عبارت «اینترنت چیزها» بی ادبی است و باید اصطلاح غلط «اینترنت اشیاء» رو استفاده کنیم یا مثلا به «بازی کردن» بگیم «بازی رو انجام دادن» ((:
حالا که اینجا رسیدیم، بذارین در مورد معلولیت هم یک غر بزنم. من یک معلول رو میارم تلویزیون که همدلی جمع کنم یا یک شرکت می گه ساپورت می کنه که مشهور بشه. معلول هم مثل ما انسانه و اگر چیزی می سازه که خوبه من می خرم و استفاده می کنم و اگر چیزی می سازه که برای من خوب نیست، فقط چون معلوله ازش نمی خرم. با تبعیض مثبت موافقم و معتقدم همه حق دسترسی به نیازهای پایهای رو دارن ولی اینکه بگم چون یکی معلوله من باید الکی ازش خرید کنم در نهایت اون آدم رو به سمت فروختن چیزهای غیرمفید میبره و اجازه نمیده عضو مفیدی از جامعه باشه. واقعیت اینه که اتفاقا این شکل از کمک کردن جامعه رو تبدیل میکنه به جامعهای طبقه طبقه که وظیفه طبقات پایین اینه که با گرفتن کمک از طبقه بالا، به اونها حس مثبت بدن. در چنین جامعهای چیزی به شکل جدی حل نمیشه و پولدارها پولدارتر میشن اما گاه گداری سهمی به فقرا میدن تا حس خوبی بهشون دست بده. خلاصه من که هیچ خوشم نمیاد (:
صحبت خانم لیلی گلستان در تد اکس رو امروز شنیدم. ایشون آدم فعال و با سابقه ای هستن و بخشی از سازنده نسل امروز ما بودن ولی دو چیز رو به شکل عجیبی در سخنرانی شون دوست نداشتم: نفی رانت خانواده و تبلیغ بی اخلاقی.
راستش بهتره به جای نقد جملات ایشون در مورد خودم حرف بزنم.
من در دنیای کامپیوتر آدم موفقی حساب می شم. اما چقدر از این موفقیت محصول تلاش شخصی است؟ اگر سخنرانی دراماتیک کنم می تونم بگم با اولین کتاب سی یک هفته خودم رو توی اتاق حبس کردم و فقط برنامه نویسی یاد گرفتم. یا مثلا بگم در به در دنبال یک کارت اساتید می گشتم تا بتونم قبل از بقیه برم نمایشگاه کتاب که یک کتاب خارجی که پشتش سی دی لینوکس هست رو بتونم بخرم یا وقتی فلانی گفت از خارج برات چی بیارم گفتم یک مودم می خوام یا اینجور داستان های مرتبط با «تلاش شخصی» ولی فراموش کنم بگم که از ۶ سالگی کامپیوتر داشتم و انگلیسی رو از بچگی بلد بودم و یکی بود که از خارج برام مودم بیاره و خط تلفن خودم رو داشتم برای زنگ زدن به بی بی اس ها و … این مهمل اگر تلاش کنی موفق می شی واقعا می تونه زندگی خیلی ها رو خراب کنه چون ممکنه کلی تلاش کنن و موفق نشن و بعد درگیر کلی فکر و خیال بشن. واقعیت اینه که اگر تلاش کنی، شانس موفقیتت می ره بالاتر و خب در این مورد من یا لیلی گلستان (که در خونه پدر با نقاشی های سهراب سپهری که مال پدر بوده گالری زده و به روزنامه ها گفته گلستان رو تبلیغ کنن) آدم های خوبی نیستیم که در این مورد اشک به چشم بیننده بیاریم که چطوری در شرایط سخت تلاش کرده ایم.
ترویج بی اخلاقی و گول زدن بقیه و تبلیغ کردن عقیده ای که می دونیم اشتباهه ولی کارمون رو پیش می بره شاید در جامعه ما بدترین کار ممکن باشه. اینکه با هر مکر و حیله ای و غیره «موفق» بشیم و این رو جوری دراماتیک تبلیغ کنیم که همه الگو بگیرن واقعا قابل دفاع نیست. مثلا من بیام برای شما بگیم که اینقدر علاقمدن به الگوریتم ها بودم که کتاب خارجی استادمون که تو ایران پیدا نمی شد رو بلند کردم یا برای آپگرید کامپیوتر پول نداشتم و درنتیجه پول دزدیدم تا بتونم یک مگ دیگه رم بخرم تا بتونم فلان مدل برنامه نویسی رو تست کنم و … و اینها رو جوری بگم که انگار یک قهرمان هستم که از هر کاری برای یاد گرفتن ابا نداره، به نظر خودم خیلی آدم کثیفی هستم و اثر بدی که به جا می ذارم بسیار مخرب برای جامعه است. اونم توی جامعه ما که دروغ گفتن و دزدی توش زرنگی است و روش مرسوم زندگی خیلی ها.
خلاصه کنم که داشتن یک خانواده حمایت گر جرم نیست ولی اینکه من نقش پدری که خونه و گالری و آثار سهراب سپهری و اعتبار مطبوعاتی اش رو برای موفقیتم استفاده کردم رو نبینم و بگم من تلاش کردم موفق شدم پس شما چرا تلاش نمی کنین؟ خیلی بی انصافیه و تبلیغ بی اخلاقی از بین برنده پیوندهای سازنده یک جامعه خوب.
وقتی توی مسابقه آشپزی شرکت می کنیم و من گوشت و ادویه رو دارم ولی یکی دیگه تازه باید بره از شکار توی جنگل و چیدن گیاهان صحرایی شروع کنه، حرف زدن از «ببین من چه فلفل هالوپینوی خوبی استفاده کردم ، پس تو چرا فقط ریحون گذاشتی؟» یا «تو خنگی که فقط آشپزی کردی، من به داور قول یه بوس هم داده ام» نهایت نفهمیه.
آپدیت: خبرگزاری مهر ساعت سه و نیم، اسامی رو از زیر مطلب حذف کرد. کپی هاش خیلی جاها هست البته. نکته دوم هم اینکه این خبر مال یک ماه قبل است و در واقع اصرار به قالیباف برای اومدن به انتخابات.
اینکار شدیدا غیراخلاقی است که خب از خبرگزاریهای ما اصلا عجیب نیست ولی اشتباه بزرگ این بوده که احتمالا جاعل فکر کرده «اینها که یکسری برنامه نویسن و اصلا این خبر رو نمی بینن» بدون اینکه بدونه این آدم ها چه شبکه قوی ای دارن و اتفاقا برای خیلی هاشون به عنوان یک شهروند، سیاست هم مهمه.
چنین حرکتی کلا احمقانه است چون اگر کلا ۵هزار نفر بخوان بگن «تو رو خدا برگرد» طرف کلا بهتره به برگشت فکر هم نکنه – حتی اگر جاعل گفته باشه « ما نماینده مردم هستیم ». یادتون باشه که هر کس می گه «من به نمایندگی از مردم» باید جایی این نمایندگی رو گرفته باشه از مردم! (:
خلاصه.. اگر قوه قضاییه ای داشتیم که بی طرف بود در دسترس، می شد بهش مراجعه کرد. یا اگر تشکل های صنفی اجازه فعالیت داشتن ممکن بود الان چیزی مثل «سندیکای برنامه نویسان ایران» مساله رو پیگیری کنه و منطقا باید نتیجه خوبی می گرفتیم. اما حالا هم یک گروه حقوقی تصمیم گرفته پیگیری کنه و ما هم خوشحالیم. بخصوص که خبرگزاری مهر تا الان حتی زحمت تایید کامنت ها، انتشار تکذیبیه، حذف اسم یا حتی به سبک ایران حذف خبر رو هم نکشیده.
راستی… پنج هزار امضا هم نیست. چهارهزار و هفتصد و سی و هشت تا است.
اینستاگرام رو همه می شناسیم. اینستافیموس ها یا همون مشهورهای اینستاگرامی رو هم. گاهی باهاشون می خندیم، یا تعجب می کنیم که چرا واقعا اینها زنده هستن یا فکر می کنیم چقدر از ما خوشبخت ترن که اینجوری زندگی می کنن و چرخیدن توش باعث می شه حس کنیم چقدر بعضی ها زندگی راحت و مجللی دارن. اما آیا اینطوریه؟ آیا این آدم ها گاه گداری یه عکس می گیرن تا گوشه ای از زندگیشون رو با ما شریک بشن؟ آیا همیشه تو پارتی هستن (چه پول چه چیزهای مشهور به پارتی های شبانه تهران!) و آیا همیشه رو میزشون مشروب و سیگاره؟ اینستافیموس ها تاثیر گذارن. روی گروه های بزرگ و هر چیزی که این روزها تاثیرگذار باشه، پول هم در میاره و البته در کشور عزیز ما دستگیر می شه. خبری دیروز می گفت پلیس فلان جا متهمان مدلینگ که لباس های غربی رو ترویج می کردن رو دستگیر کرده! حتی بین خودشون هم فکر نکردن «خب مگه تبلیغ مدل لباس غربی جرمه؟» (: فقط حمله می کنن چون آدم هایی مشهورن که اینها نیستن و اونهایی که اینهمه پول خرجشون می شه تا مشهور بشن، علاقمند خاصی جلب نکردن (نقل قول کیم ایل جونگ سون!) هاها.. همین یک تیکه عالیه.
توی این شماره رادیوگیک با یکی از این آدم مشهورها هستیم که برای بلومبرگ مقاله confessions of an instagram influencer رو نوشته و اعتراف کرده که چطوری از یک آدم معمولی مثل من و شما تبدیل شده به یک آدم مشهور اینستاگرام؛ یکی از تاثیرگذارها! قیافه مکس عادی و غیرمدلمانند است و تیپش کاملا معمولی ولی برای نوشتن این مقاله در مسیر مشهور شدن پیش رفته. تو این مقاله از سرویس هایی می گیم که برای شما فالوئر واقعی و الکی می یارن، از آژانس هایی که عکسهاتون رو می گیرن و بهتون لباس می دن و .. توی این شماره به عمق آدم مشهورها می ریم. با ما باشین!
آدم ها همیشه منو دوست داشتن. حداقل این چیزیه که خودم حس می کنم. من کلی دوست دارم، نامزد دارم، کار دارم، مدرک دارم. ورزش می کنم و به شکل مرتب هم میرم آرایشگاه.
ولی اخیرا حس کردم که خیلی هم آدم ها متوجه من نمی شن. انگار یک جوری ناقص باشم. تو شبکه اجتماعی هر طرفی که میرفتم آدم های خیلی جیلی جذاب می دیدم. مردا و زنایی که غذاهای خاصی می خورن که با اینکه خیلی سالمه، خیلی هم قشنگ به نظر می رسه. لباسهای من به نظر خسته می رسیدن و چروک و ناهماهنگ با بقیه چیزها. و البته.. وای عکس های تعطیلات و سفرهایی که رفته بودم مایه آبروریزی بودن.
باید بگم که من خیلی تو اینستاگرام بودم. یه اپه برای به اشتراک گذاشتن عکس و البته به گفته روانشناس ها و جامعه شناس ها و در تایید نظر من، جایی برای داغون کردن اعتماد به نفس. هرچقدر که مثلا اسنپ چت آدم ها رو تشویق می کنه که عکس های اجق وجغ از خودشون بگیرن و بفرستن که ۲۴ ساعت بعد غیب می شه، اینستا طراحی جذاب و کلی فیلتر داره که ۵۰۰ میلیون کاربرش بتونن هر چیزی که می بینن رو سکسی تر و هیجان انگیز از اون چیزی که واقعا می بینن ثبت کنن و به بقیه نشون بدن. فیلترها خودبه خود کلی چیز نخواستنی رو از عکس های شما حذف می کنن. یه عکسهایی بهتون تحویل می دن انگار همین الان از تو مجله اومده بیرون.
به این دلیل و خب به این دلیل که بالاخره پول تبلیغات می ره جایی که مخاطب داره یا بهتر بگم جایی که کلی آدم دارن توش وقت می گذرونن، اینستاگرام یک گروه که می تونیم بهشون بگیم حرفه ای رو به خودش جذب کرده. این «تاثیرگذارها» (اسمشون همینه واقعا! influencers) برای خودشون یک رسانه یا بهتر بگیم رسانه ای برای فروش به حساب میان. اونا می تونن قیافه خوب یا ذائقه تصویری خوبشون رو به یه اب باریکه درآمدی تبدیل کنن که گاهی خیلی هم باریک نیست: برندها پول میدن تا تاثیرگذارها اونها رو بپوشن. دفعه به تگ های این تاثیرگذارها نگاه کنین. نفر بعدی که از تو یه هتل خوشگل یه عکس خوشگل می ذاره که توش با کفش پاشنه بلند و دامن کوتاه داره می درخشه، احتمالا زیرش هشتگ زده «تبلیغ» یا «اس پی» که همون اسپانسر است.. راهی برای گفتن اینکه این تبلیغ یک چیزی است. و البته راهی برای گفتن به تبلیغات چی ها که شما هم اگر پول بدین، می تونین بخشی از مخاطب های منو داشته باشین.
هزاران یا شاید بهتر بگم ده ها هزار تاثیرگذار هستن که با این روش زندگیشون میگذره. گاهی البته بیشتر از یک گذران زندگی است. خیلی مشهورها حدود ۱۰هزار دلار یا بیشتر برای فقط یک عکس درخواست می کنن. قراردادهای طولانی مدت تر برای اینستاگرام مشهورهای بزرگ مثلا کریستینا بازان خیلی بالاتره. اورآل ۱ میلیون یا بیشتر بهش داده تا برای مدت ها تبلیغ بشه. فروشنده های بزرگ هم مثل برندهای مد پول می دن. همینطور تولید کننده های غذا و نوشیدنی ها و عطرها و اودکلنها. کوند ناست اخیرا گفته که بخشی از زمان کامپیوتر عظیم هوش مصنوعی آی بی ام یعنی واتسون صرف به جای تلاش برای کشف درمان سرطان، به کشف تاثیرگذارهای احتمالی آینده اینستاگرام می گذره.
اوایل امسال بود که یک سایت مارکتینگ به اسم دیجیدی متنی رو از یکی از سوشیال نتورک ها منتشر کرد که می گفت تبلیغات چی ها دارن کلی پول به سمت تاثیرگذارها سرازیر می کنن. این متن می گفت این تاثیرگذارها هیچ استعداد خاصی هم ندارن و این پول بیخودی بهشون داده می شه. این منو کنجکاو کرد و شروع کردم تحقیق و بررسی که واقعا تاثیرگذار بودن چطوری می تونه یه شغل باشه و چقدر کار یا استعداد لازم داره. واقعا چقدر سخته شغل یکی تاثیرگذار اینستاگرامی باشه؟ بعضی ها می نوشتن که سخته «اگر تاثیرگذار بودن راحت بود، خب هر کسی در جهان سعی می کرد یک تاثیرگذار باشد». اینو گری واینرچوک میگه. اون یه سیستم تبلیغاتی داره که می تونه تاثیرگذارهای کانال های یوتوب رو استخدام کنه. شرکت اون الان ۷۵۰ نفر رو حقوق می ده تا تبلیغاتشون رو منتشر کنن. اما یه متخصص دیگه اینفلوئنسر به اسم دانیل ساینت از آژانس سوشیالایت باهاش مخالفه. اون می گه با مدیریت صحیح هر کسی می تونه شغلش رو به مشهور بودن تو اینستاگرام تغییر بده. برای اثبات این حرف من بهش یک پیشنهاد داد: به من کمک کنه که یک تاثیرگذار اینستاگرامی بشم.
برنامه رو با ادیتورم ریختم و البته کمی حقوق دان ما رو گیج کرد. برنامه اینه که با کمک کمپانی ساینت من برای یک ماه سعی می کنم اکانت خودم توی اینستاگرام رو به یکی از اون اکانت های تاثیرگذارهای بزرگ اینستا تبدیل کنم. هر کاری که در محدوده قانونی بشه رو می کنم تا بتونم به حداکثر تعداد فالوئر برسم. تصمیم گرفتم حوزه اصلی پروفایلم مد مردانه باشه که گزینه خوبیه چون به سرعت داره رشد می کنه و به اندازه مد زنان هم دست توش زیاد نشده هنوز. هدف نهایی: یک کسی رو یک جایی قانع کنم که به من پول بده چون تاثیرگذارم.
اواخر سپتامبر و دو هفته قبل از اینکه پروژه شروع بشه، سری به دفتر سوشیالایت توی محله سوهو توی نیویورک زدم. این آژانس حدود ۱۰۰ تا آدم مشهور رو توی اینستاگرام حمایت می کنه و ۳۰ درصد درآمدشون رو بر میداره تا اونها رو وصل کنه به کسانی که حاضرن پول بدن. خیلی از این آدم ها چند میلیون فالوئر دارن و اگر شما کمتر از ۱۰۰هزار فالورئر داشته باشین، ساینت حتی باهاتون حرف هم نمی زنه ولی به هرحال قبول کرد برای من که دقیقا ۲۱۲ تا فالوئر داشتم، استثناء قایل بشه. سینت آدم بزرگی بود با صدای آروم و تو چهره اش کمی هیجان رو می دیدین. حین سلام بغلم کرد و معذرت خواست اگر کمی شله. «دارم سموم رو دفع میکنم». گفت هفته پیش شوی فشن در نیویورک بوده و روزی ۷ تا لیوان مشروب و یه پک می نوشیده. بیشتر وقت ساکت بود. خانم سابقش بکا الکساندر که حالا مدیر سوشیالایت بود صحبت می کرد و همینطور میستی گانت که مدیر استعدادها بود و به من کلی نصیحت میکرد که چیکار بکنم و چیکار نکنم.
گفتن لازمه موهام رو اصلاح کنم که خب معلومه و ناخنهام رو مرتب کوتاه کنم. سوشیالایت یک عکاس پیشنهاد می ده که میتونم استخدامش کنم و گفتن که حداقل ۲۰ دست لباس که بشه با هم ترکیبشون کرد هم بیارم تا بشه «تیپ»های مختفی رو درست کرد که هر روز یکیشون رو بفرستم.
گانت پرسید «خب معمولا چه برندهایی می پوشی؟»
بعد از چند جمله که رد و بدل شد و من حینشون کلی فکر کردم و چیزها رو غیردقیق گفتم، تشخیص دادن که من صلاحیت انتخاب لباس برای خودم رو ندارم. ساینت و تیمش دنبال برندهایی می گردن که حاضرن به من لباس قرض بدن. البته نه فقط به من. یک لیست سه نفره به برندها می دن که لباس می خوان. اینجوری من شانس زیادی دارم که کنار دو تا تاثیرگذار دیگه، چیزی بهم برسه. پس من عملا هیچ چیزی از خودم تو ماجرا نذاشتم. بخصوص وقتی الکساندر می پرسه «تو یه سگ کیوت هم نداری؟ داری؟»
پله های تاثیرگذاری تقریبا اینطوریه: ۱۰هزار تا ۱۰۰ هزار فالوئر می گه شما مشهورین ولی عملا تو اینکار هیچ شانسی نداریم. شاید ۲۵۰ دلار بهتون بدن. ۱۰۰هزار تا ۲۵۰هزار فالوئر باعث می شه شما کمی دیده بشین و برای هر عکس مکمنه ۱۰۰۰دلار گیرتون بیاد. اگر بین ۴۰۰هزار تا ۱.۵ میلیون فالوئر جمع کنین خیلی وضعتون خوبه اما اینجا نباید متوقف شد چون با هزینه کردن برای عکاس حرفه ای و متخصص مد و آرایشگاه ویژه و غیره می تونین از ۵۰۰۰دلار بر هر عکس هم بالاتر برین. اگر به ۱.۵ تا ۵۰میلیون فالوئر برسین عملا می تونین با ۱۰هزار دلار برای هر عکس شروع کنین وارد شدن به حوزه های جدید بخصوص اگر پول کافی خرج کنین و یک ایجنت از هالیوود بگیرین. اینجا فاش شدن یه سکس تیپ حسابی به دردتون خواهد خورد و اگر حدود ۵۰ میلیون فالوئر داشته باشین هر عکس که بذارین تقریبا ۱۰۰هزار دلار می ارزه و البته اسم شما کیم کارداشیان است.
یک هفته بعد آرایشگاهی رفته بودم که زمان و هزینه اش رو روم نمی شه بهتون بگم. من مارسل فلوراس و ناتان مک کالم رو دیدم که دو تا از مشتری های حرفه ای سوشیالایت هستن. ما رفته بودیم لرد اند تیلور برای قرض گرفتن لباس. این دو تا آدم در همه چیز برعکس هم بودن. مک کالم جمع و جوره و ترجیح می ده جین پاره بپوشه و گوشواره هاش رو انتخاب کنه در حالی که فلوراس لندوکه و خیلی مرتب منظم. هر دو به شکل خنده داری ظاهرشون عالیه و هر دو (این رو بعدا وقتی کار اینستاگرامشون رو چک کردم فهمیدم) عضلههای شکم فوق العاده ای دارن. وقتی از فلوراس پرسیدم که هر چند وقت یکبار از خودش عکس می گیره گفت «دائما. تو داری بخشی از روحت رو میفروشی . مهم نیست چه لحظه خوبی از زندگی رو داری تجربه می کنی، به هرحال باید ازش یک عکس بگیری و به اشتراک بذاری. هیچ تفاوتی بین زمانی که من دارم کار می کنم و زمانی که زندگی می کنم فرقی نداره. درست کردن اینهمه عکس قابل به اشتراک گذاشتن یک کار بیست و چهار ساعته است».
من دو چیز رو در مورد آدم های خوشگل اینستاگرام تصور کرده بودم. اولی اینکه اونها از اینستاگرام که به شیوه ای که خودش پیشنهاد کرده استفاده می کنند. یعنی اینکه یک عکس بگیرن و سریعا به اشتراک بذارنش.. با دوستاشون. دومی اینکه فکر می کردم آدم ها عکس ها رو خوشون می گیرن. هیچ کدوم از این دو تا درست نبود. اون صبح افتابی این رو کشف کردم. من ۱۸ تا لباس آوردم دفتر سوشیالایت و جیمز کریل که عکاس من بود – برای یک روز و مک کالوم که قبول کرد اون روز به من پیشنهادهایی در مورد تیپ بده و عکاس شخصی خودش یعنی والت لاوریج که اومده بود تا اگر مک کالوم هم خواست عکس بگیره، اونجا باشه به من فهموندن که هر دو تصورم اشتباهه. نقشه این بود که کل گروه ما از در می ره بیرون و تو محله سوهو یک روزه کل عکس ها رو م گیره. کریل گفت «بزنین بریم چند تا دیوار قشنگ پیاده کنیم».
فرمول کلی پرترههای اکثر تاثیرگذارها اینه که جلوی یک دیوار بافت دار بایستن (معمولا آجر یا رنگ های خاص انتخاب خوبی هستن) و قیافه خارج از این دنیایی بگیرن و بدون لبخند به افق نزدیک نگاه کنن. کریل که وقتی برای اینتسایی ها عکاسی نمی کنه مربی ورزشه ازم خواست که از درهایی که پیدا می کردیم خارج بشم تا عکس هام شبیه پاپاراتزی ها بشه؛ انگار یکی بدون اینکه حواسم باشه سعی کرده منو با دوربین شکار کنه. هی ازم می خواست که انگشت هام رو توی موهام بکشم و برای ساعت ها مجبور بودم جوری که انگار باید سریع از خیابون رد بشم از رو چیزها بپرم یا بهشون تکیه بدم. آخرش هم لازم شد یه روز دیگه هم کار کنیم. یک موقعی در وسط اون ۱۲ ساعتی که با هم بودیم و بعد از اینکه من تونستم به شکل موفقیت آمیز لای تاکسی ها حینی که دارم بی توجه به ترافیک لبم رو گاز می گیرم یه عکس خوب داشته باشم، کریل دوربینش رو پایین آورد و با حمایت بهم بگم «عکس خوبی بود».
اولین عکسم رو نزدیک ظهر یکشنبه منتشر کردم. عکس نسبتا محافظه کارانه ای که سه چهارم قامتم رو نشون می داد. پشتم یه حصار فلزی هست و یک بامبر جکت پری الیس پوشیدم. این عکس درست بعد از یک عالمه عکس یک پدر معمولی منتشر شد و پونزده دقیقه اول حتی یک لایک دیجیتال هم نداشت. این اصلا خوب نیست. تاثیرگذارهای نسبتا موفق باید توی این زمان حداقل ۱۰۰ تا لایک جمع کرده باشن. من سعی می کردم چشمم به بچه ام باشه که داشت تو پارک با بقیه بچه ها بازی می کرد ولی همزمان نگران این جریان بودم.
احتمالا باید انتظار این رو میداشتم. بخشی از اینکه چرا اینستاگرام برای تبلیغاتچیها جذابه اینه که روش های خیلی زیادی نیست که بشه الکی مخاطب توش جذب کرد. بر خلاف توییتر که توش یک مطلب جالب ممکنه اینقدر ریتوییت بشه که کلی مخاطب برای شما بیاره، در اینستاگرام طراحی به شکلی است که با رشد ناگهانی مقابله بشه. تقریبا تنها راه جمع کردن گروه مخاطب توی اینستاگرام اینه که یک طوری کسی به پروفایل شما برسه و خوشش بیاد و تصمیم بگیره شما رو فالو کنه.
اما چطوری باید کاری کنیم که ما رو کشف کنن؟ بهترین شانس هشتگ است – یعنی گذاشتن یک علامت پاوند جلوی هر کلمه ای که ممکنه کاربرها براش سرچ کنن تا به عکس های شما برسن. کلماتی مثل هشتگ لیو آوتنتیک با تقریبا ۱۴ میلیون بار استفاده شدن، فضای نخ نمایی دارن اما خب با هر تاثیرگذاری که حرف زدهام، تاکید کرده که هشتگها کار می کنن، پس منم باید هشتگ بزنم. ساینت گفت که برای هر پست حداقل باید ۲۰ تا هشتگ داشته باشم.
برای اینکه مثل یه مفلوک گدای فالويٰر به نظر نرسم سعی کردم هشتگهام رو بعد از چند تا انتر زدن قایم کنم. همچنین قرار نیست من خلاق باشم و از یک اپ به اسم فوکال مارکت استفاده کردم. کارش اینه که دو سه تا کلمه کلیدی در مورد عکس بهش می دم و کلی هشتگ تو صورتم می ریزه. کلماتی مثل «پرتره، لباس مردانه، نیویورک سیتی» به هشتگهایی اونقدر خجالت آور تبدیل شد که ترجیح دادم همشون رو قبل از پست کردن نخونم. اولین عکس رو با هشتگ هایی مثل «مردهای باکلاس، مدمردانه، بازی پرتره، خوره تیپ، ترکیب رنگ، پرتره سازی، تاثیرانسان و مردونگی و مطمئنا لیوآوتنتیک پست کردم.
ساعت شام عکس دوم رو فرستادم و البته قبلش چند تایی لایک و سه تا فولوئر جدید هم جذب شده بود. احتمالا برای کسی که می شه گفت حضورش تو اینستاگرام صفر بوده بد هم نیست اما توی ذوق من خورد چون باید حداقل به پنج هزار فالوئر میرسیدم که بتونم پولی در بیارم. اون شب عضو سرویسی شدم که سوشیولایت بهم معرفی کرده بود. اسمش هست اینستاگرس. یکی از یک عالمه بات که در مقابل یه پولی کار سخت جمع کردن فالوئر رو برای شما انجام میدن. کافیه ۱۰ دلار بدین تا برای سی روز اینستاگرس از طرف شما توی اینستاگرام بچرخه و برای آدم ها لایک بزنه و فالوشون کنه و کامنت بذاره – البته توی پست هایی که هشتگ هایی رو دارن که من بهش می دم. همنین یه لیست هشتگ هم هست که مواظب باشه پای اونها حرفی نزنه. اینطوری احتمال اینکه اسپم شناخته بشم کمتره. همچنین یکسری کامنت هم سیو کردم. چیزهایی مثل «واو…». «ایول عالیه». «این آخرشه» و طبیعتا اموجی ها دست زدن و تشویق. بات اینها رو اتفاقی زیر مطالبی که هشتگهای مورد نظر من رو داشتن می ذاشت. تو یه روز معمولی من (یا در واقع اون) تقریبا ۹۰۰ تا لایک و ۲۴۰ تا کامنت می ذاره. آخر ماه من ۲۸۵۰۳ تا پست رو لایک کرده بودم و ۷۱۷۱ تا کامنت پای عکس بقیه گذاشته بودم.
اکثر تاثیرگذارهای جدی از جمله همه مشتریهای سوشیالایت بالاخره یه طوری از باتها استفاده می کنن اما باید بگیم که این مساله از نظر اخلاقی تو بخش خاکستری قرار میگیره. اینستاگرام هیچ جا صریحا بات ها رو ممنوع نکرده اما با فرستادم اسپم مخالفت کرده که خب اگر در نور صحیح نگا هکنیم، چیزی است که بات ها انجام می دن. از اونطرف به جز یک یوزر که ریپورت کرد و گفت من یک بات هستم، هیچ کس نسبت به اینکه اکانت من براش لایک بزنه یا یه کامنت بذاره ابراز ناراحتی نکرد. در واقع اکثرشون حتی کامنت من رو هم جواب می دادن و می گفتن «ایول» یا «مرسی» و البته منم کلی ازشون از همین کامنت ها می گرفتیم که زیر مطالبم اموجی دست زدن ارسال میشد.
اون شب که داشتم میرفتم بخوابم جریان سریعی از لایک ها داشتن گذاشته میشدن و هر یکی دو ساعت یکبار فالوئرهام بالا میرفت. تا صبح بشه عکس جدید من بیشترین لایکی رو داشت که در تاریخ اینستاگرام جمع کرده بودم حتی در مقایسه با عکسی که برای اولین بار توش دخترم رو بغل کرده بودم و به دنیا نشون می دادم. توی اون عکس که خانمم از روی تخت زایشگاه گرفته، من با کمال اشتیاق و چشمهای بسته دخترم رو بغل کردم. این صادقانه ترین عکسی است که تا به حال کسی از من گرفته و حالا نصف لایکهایی که من رو توی بامبر جکت و جلوی یک توری فلزی و کنار یک دیوار آجری پر از تبلیغ پاره شده نشون می داد رو هم نداشت.
سوشیالایت پیشنهاد کرده بود من روزی سه پست ارسال کنم. به نظر آسون می یاد چون من همین الان هم کلی عکس دارم. اما آسون نبود – تمام زندگی من رو می گرفت بخصوص که به خانواده و دوستان چیزی در مورد این تجربه جدید اینستاگرامی نگفته بودم. بعد از اینکه مامانم خیلی آروم ازم در مورد این شغل جدیدم توی مد مردانه پرسید بهش گفتم که دارم روی یک مطلب برای روزنامه کار می کنم و تازه نفس راحتی کشید و گفت «اوه.. گفتم نکنه مشکل پیدا کردی و با خودت دچار پیچیدگی هستی». البته دوستای قدیمی هم در این موارد می پرسیدن. یکی بهم گفت «اول بگم که خیلی تیپت باحال شده. دوم اینکه ماجراچیه رفیق؟»
مشکل دیگه این بود که به من گفته بودن باید هر روز حداقل یک عکس از لایف استایل و سبک زندگی ام ارسال کنم. بهش می گفتن محتوای سبک زندگی. عکسی از کاری که دارم می کنم – هر روز! در کل عکس آدم ها بیشتر از هر عکس دیگه لایک می گیره اما ایده اینکه روزی یک عکس از کارهام هم توی فیدم باشه باعث می شه مخاطب های جدید حوصله شون سر نره. الکساندر پیشنهاد کرده بود از غروب، فضاهای شهری و مطمئنا غذا عکس بگیرم. گفته بود «لازم نیست حتما بخوریش. فقط قشنگ باشه».
تمام تلاشم رو کردم. سعی کردم کوکتلهای قشنگ سفارش بدم که معمولا نمی نوشم و سعی کنم چیزهای باحال مثل تست آووکادو بخورم. اینهار و قبلا تو اینستاگرام دیده بودم. اما کافی نبود. یک هفته که از آزمایش گذشته بود الکساندر و ساینت با مودبانه ترین روشی که می تونستن بهم گفتم که محتوای سبک زندگی من واقعا چرته.
راه مرسوم این بود که از یک حرفه ای کمک بگیرم. الکساندر من رو به آلیشا سیگل معرفی کردم. یک عکاس عروسی که عکس های مورد نیاز اینفلوئنسرها رو هم می فروشه. سیگل هرچند تا که بخوام بهم عکس از قوههای لته، لابی های هتل های هیپستر پسند و غروبهای شهری میده. من ۲۰ تا عکس رو ۴۰۰ دلار خریدم که کل هزینه عکاسی من رو به ۲۰۰۰ دلار رسوند. پرسیدم که کردیت و کپی رایت عکس ها با کیه و آیا لازمه توی اینستاگرامم بگم عکس ها مال اونه ؟ سیگل گفت نیازی نیست و کافی گاه گداری اسمش رو ببرم و لینکی به پروفایلش بدم اما اگر قراره بگم عکس ها رو اون گرفته که کل توهم آدم ها به هم می خوره. در واقع توضیح داد که «تو قراره کسی باشی که کل این عکس هار و زندگی می کنه».
حالا که مجهز به محتوا و در واقع عکس های سبک زندگی ام هم بودم، احساس اطمینان خیلی بیشتری می کردم. روزی ۲۰ تا ۳۰ دنبال کننده جدید داشتم. قبلا فقط ۱۰ تا در هفته بود. وقتی یکی از دوستام در مورد صبحانه اون روز که عکسش رو گذاشته بودم پرسید و با جدیت دنبال این بود که بدونه اون ماده زرد عجیب کنارش چه چیز عجیبی بود من مجبور شدم بحث رو عوض کنم و سریع محل رو ترک کنم. دیگه کم کم برام عجیب نبود که در تمام طول روز و شب یک «من» دیگه داشت یک زندگی دیگه توی اینستاگرام روایت می کرد و زیر عکسهایی که من حتی صاحبشون رو ندیده بودم چه برسه به عکسشون می گفت «های فایو برای این عکست رفیق».
[اینجاها گم شدن ولی توی پادکست هستن!] … آشکم گنده به اسم اشتر) داره براش مشتری پیدا می کنه. کیم می گه «هر کاری که تو زندگی بکنی برات فالوئر مییاره و این تو شغلت به دردت می خوره».
من مطمئن هستم که هیچ وقت «اکانت نویسنده باحال خوش تیپ» رو نخواهم داشت ولی فکر کنم حق با اونه. باید ادامه بدم. حالا که دارم این تیکه رو ضبط می کنم تی شرت هورویتز رو گذاشته ام توی پاکت کنار میزم که براش پست کنم. البته یه عکس دیگه باهاش گرفتم. یه عکس آوتنتیک. یه عکس واقعی. یه میز رو نشون می ده. شلوغ و به شکل خجالت آوری پر از آت و آشغال با یه لیوان کاغذی و چند تا ظرف یکبار مصرف روش و یک عالمه مجله قدیمی.
دگمه پست رو که می خوام بزنم کمی مکث می کنم. با خودم فکر می کنم این عکس با فیلتر یه کم بهتر نمی شد؟ کدوم فیلتر رو باید اضافه کنم؟
موسیقی
امون از تو، شادمهر
Amineh – Alina Orlova – Utomlionnoe Solnce
Scheherazad – سگِ زمستان
به سبک درخت – آرش کامور – شهر خاموش با صدای وحید تاج.mp3
امروز صبح رفتم مراسم آتشنشانها در مصلی. خیلی سریع چند نکته رو بگم:
هر گوشه یه وانت/اتوبوس/کامیون با بلندگو تلاش می کنه صدای بلندتری ایجاد کنه در مورد مظلومیت. آدم ها که تک و توک شعارهایی مثل «آتشنشان تسلیت» میدن نامحسوسهای جمع تذکر می دن که الان وقت شعار نیست ولی خب کسی گوش خاصی نمی کنه.
جالبه که دروغ گفتن نهادینه است و به هیچ چیز نمی شه اعتماد داشت. افسران پوستر آدم هایی که دوست داره رو تحت لوای آتشنشان می داد دست مردم. من نمی دونستم کیا هستن و دوستم بهم گفت. بعد از یکی دیگه هم پرسید که «این پوستر که داری توش کیا هستن؟» طرف با جدیت گفت که خودش هم شک کرده که این عکس آتشنشان ها باشه یا کشته های سوریه و اتمی و … بعد که لوگوی «افسران» رو دیدیدم شکمون بیشتر شد. خوبه کسی اگر دقیق می دونه بگه
دم در سرباز و غیره هست و اگر دوربین داشته باشین می گن از فلان جا باید وارد بشین. ما که نرفتیم فلان جا ولی کیفها رو هم میگشتن. با موبایل ولی مشکلی نبود.
مصلی یه جای بسته است. به وضوح در اطراف همه ورودی ها دوستان با اتوبوس آورده شدن و ایستادن. یک جور تذکر حسابش می کنیم که «حواستون باشه ها!» (:
فضا شبیه آزمایشگاه شیمی است و ما مایعات درون لولهها. طبق رسمشون کلی اتوبوس گذاشتن اینطرف اونطرف که جمع تیکه تیکه باشه. می چرخیم و گروه ها از هم تفکیک می شن. نهایت لوله آزمایش جایی است که دو تا لوله می شه که یکیش علامت «زنان» داره و یکیش هیچچی. منطقا ایده اینه که زن ها جدا می شن. اگر خودتون نفهمین تذکر می دن. اینجا یک مسیر سوم جدا می شه از کسانی که از این تونل جداسازی رد نشدن. عین آبکش مثلا (:
پوسترها یک دست است و تک و توک چیزهایی مثل «بی کفایتی».
حالا مستقل از مراسم اینها هم به نظرم بسیار مهمه:
این آتشنشان ها قرار بوده نجات دهنده انسان ها باشن. اگر ما اینقدر تو آتشنشان ها کشته می دیم با وجود احترام به شجاعت یا هر چیز دیگه، لازمه به این فکر کنیم که در لحظه بحران چقدر می شه در کنار شجاعت و انسانیت، اطمینان داشت به مهارت، وسایل، تجهیزات، مدیریت و … گروهی که قراره بحران رو کنترل کنن. در واقع در فضایی که فعلا درست کردن، اگر کلا مدیریت می گفت «آتشنشانها نرن تو» الان کشته ها خیلی کمتر بودن و صدمات همینقدر بود که الان هست. درسته که این مورد شاید خاص تر بوده ولی باید به این فکر کرد که گروه های امدادی چقدر توانمند شدن برای لحظات خاص.
برچسب «شهادت» یعنی «اصلا خوش به حالشون». شهید تعریف داره حتی توی ادبیات خود دوستان. منم خوشحال می شم هر چقدر احترام بیشتری به این افراد گذاشته بشه ولی مثلا آیا کسانی که اصولا قرار نبوده در این ماجرا وارد ریسک بشن و مردن و کلا فراموش شدن هم شهید حساب می شن؟ شهروندهای عادی که آوار رو سرشون ریخت و …
انواع سیستمهای «فرهنگی» دوستان هم که شدیدا مشغول بود. پوسترهای غیر آتشنشان قالب شونده به اسم آتشنشان تا بلندگوهای خر خر کننده با صدای بلند تا نرم افزارهای تلفن همراه شهیدان قرارگاه فضای مجازی سپاه محمد که حتی به بازارها هم نرسیده و باید از بسیج پرس دانلود بشه که تبلیغاتش رو پخش می کردن.
و چیزهایی که جاشون خیلی خالی بود:
احترام در خور به درگذشتگان. مثلا به جای عربده کشیدن هر بلندگو، یک صدای منظم و خوب و با معنی و عبور دادن پیکرها با ماشینی مرتب از مسیرهایی محترم در شهر به جای چند تا کوچه و وداع آدمها.
احترام طولانی مدت تر به درگذشتگان؛ مثلا یک بنای یادبود یا مستمری خوب یا چنین چیزهایی
به حساب آوردن شهروندان کشته شده دیگه. فکر نکنین وجود نداشته، فقط ترجیح داده شده زیر «شهیدان آتشنشان» مخفی بشن.
فکر کردن طولانی مدت به اینکه من به عنوان یک شهروند چقدر در این شهر امنیت دارم. پلاسکو یکی از ساختمان ها بود و آتشنشانی یکی از سازمان های حفظ کننده این امنیت. فکر کنین اگر تمام اینها به هم گره بخوره ما قراره به کدوم مدیریت بحران امیدوار باشیم و از اون بدتر خود افراد مستقیما درگیر حل بحران قراره به اعتماد چه کسی و چه ابزاری و چه علمی عملیات انجام بدن.
به هرحال.. خیلی هم کش ندم. اینیم که اینیم ولی سعی می کنیم بهتر باشیم (:
این هفته یک خبر توی دنیای امنیت خیلی پر و سر و صدا بود:
دراپ باکس توی یک ایمیل به آدمها اعلام کرد که اگر پسوردشون به ۲۰۱۲ برمیگرده، لازمه اون رو ریست کنن.
سایت مادربرد اعلام کرده بود که در جوامع رد و بدل دیتابیس فایلی به اندازه ۵ گیگابایت قابل خرید است که تایید شده اکانت و پسوردهای هش شده ۶۸ میلیون و ۶۸۰ هزار و ۷۴۱ کاربر دراپ باکس از سال ۲۰۱۲ است.
در مورد امنیت و اصل مساله زیاد حرف زده شده؛ حالا درست یا غلط ولی نکته جالب اینجاست که:
۱- خود دراپ باکس به یوزرها ایمیل زده و مساله رو اعلام کرده
۲- در جواب خبرنگارهای مختلف پاسخگو بوده، مثلا وقتی آرس ازش پرسیده چند اکانت این مشکل رو داشتن گفته بیشتر از ۶۰ میلیون اکانت.
سوال جالب اینه که «چرا پاسخگویی؟». آیا دراپ باکس نمیتونست مثل دوستان بگه «هیچ مشکلی هم نیست» یا اصولا سایتی که مشکل رو اعلام کرده رو فیلتر کنه؟ یا با مشت بزنه تو دهن خبرنگار یا .. ؟
مساله اینه که هر کس اگر به خودش فکر کنه و فقط خودش رو در نظر بگیره، در لحظه دوست داره «کار بد» رو بکنه چون در اون لحظه به نظر میرسه از شرایط سخت نجاتش میده یا براش منفعت داره. ولی جامعه بالغ جامعه ای است که درک می کنه اگر همه شروع کنن به کردن «کار بد» (مثلا خفه کردن منتقد)، در نهایت جامعه بسیار بدتری ساخته می شه که توش دزدیهای میلیاردی و رشوه و رانت و فساد فقط وسیله گروکشی قدرتمندها از یکدیگه است و خبر یکی دو روز آدمها. چنین جامعه ای چیزی نیست که آدم سالم بخواد توش زندگی کنه و اکثریت توش سعی می کنن مهاجرت کنن یه جای دیگه.
راستش این بحث خیلی مفصله و می شه کلی مثال زد که دیگه اینجا جاش نیست ولی فشردهاش اینه:
سعی می کنن به ما یاد بدن که رفتار بد، اشکالش اینه که خدا دوستش نداره و خب می بینیم که جامعه ما به کجا رسیده. در یک جامعه سالم و در جوامع پیشرفته اما درک کردن که رفتار بد به این دلیل ناشایست است که اگر من انجامش بدم، دیگران هم تشوق می شن به انجامش و در نتیجه وقتی همه رفتار بد رو انجام بدن جامعه دیگه به پیش نمی ره و به ضرر همگی تموم می شه. مثل خودرویی که قراره هلش بدیم و اگر هر کس با خودش فکر کنه «خب من هل ندم که خسته نشم» اصولا اون خودرو حرکت نخواهد کرد و هیچ کس به مقصودش نخواهد رسید.
اگر دراپ باکس اخبار هک رو منتشر می کنه و اگر دولت آمریکا خبر می ده که روس ها به زیرساختهای هاش دسترسی پیدا کردن، دلیلش اینه که نمی خوان فردا شهردارشون زمین بدزده یا نماینده شون با مشت بزنه تو صورت یکی یا قرار بشه دزدی هزار میلیاردی کش پیدا نکنه. در واقع پایه اخلاق باید جامعه و توافق عمومی روی اخلاقی باشه که قوانین رو می سازن و درک اینکه اگر من کمی سختی بکشم، کلیت پیشرفت خواهد کرد و من سختی کشیده در کلیت پیشرفته وضع خیلی بهتری دارم از من سودجو در کلیت عقب مونده.
در شماره ۵۹ از رادیو گیک توی دنیای خطرناکی پا می ذاریم. دنیایی که توش لازمه فیلسوفها و برنامهنویسها به تفاهم برسن که خودروهای بی سرنشین باید چه کسانی رو به کشتن بدن. در این شماره سعی میکنیم انسانها رو از نتایج ترسناک هوش مصنوعی در دنیایی سرمایهدارانه نجات بدیم و سورسها رو بررسی کنیم؛ از اینستاگرام تا گراب در لینوکس. باگها زیاد شدن. با رادیوگیک باشین!
اگر در دنیای کامپیوتر هستین حتما بابد با بیت کوین آشنا باشین. پولی دیجیتالی که مستقل از دولتها کار میکنه و اعتبارش دائما در سالهای اخیر در حال افزایش بوده. این پول وقتی درست شد که یک مقاله ناشناس با نویسندهای با نام مستعار ساتوشی ناکاموتو مکانیزم کارش رو تشریح کرد و بعد نرمافزار مرتبط با این مکانیزم ظاهر شد. حالا ظاهرا پلیس استرالیا به خونه یک کارآفرین و متخصص دانشگاهی به اسم کرایگ رایت حمله کرده چون فکر میکنه این آدم مبدع بیتکوین است.
روز چهارشنبه عصر به خونه کرایگ رایت رفته که چند ساعت قبل توسط دو سایت مهم گیزمودو و وایرد به عنوان طراح احتمالی بیتکوین معرفی شده بود. در حال حاضر آدمهای نزدیک به رایت میگن که خود این شخص مساله رو تکذیب میکرده و بعضیها هم مدعی شدن که گزارشهای مدعی افشای هویت مبدع این پول رمزنگاری شده، اصولا یک شوخی بیمعنی بیشتر نبودهاند. [توضیحات خودم]
حالا اینجا اصطلاح «برنامه نویس» درست نیست. در واقع برنامه جدید مایکروسافت به اسم PowerApp به کاربران تجاری اجازه می ده بدون کد نوشتن اپ هایی که دوست دارن رو درست کنن. خلاصه ماجرا اینه که این برنامه اجازه می ده شما اطلاعات رو از منابع مختلف، از دراپ باکس تا آفیس تا سیلزفورس تا اوراکل و سپ و غیره جمع کنه و خیلی ساده اونها رو به یک اپ شرکتی تبدیل کنه… مثلا برنامه ای از کاتالوگ کالاها که هر لحظه قیمتش تغییر می کنه، کاری شبیه به درست کردن پاورپوینت با کلی امکانات آنلاین. فلسفه مهم اینجاست که نوشتن اپ های جنرال داره ساده تر می شه و نیازهای اکثر ما هم یک چیزه و منطقا باید داشتن یک اپ چیزی شبیه به داشتن یک وبلاگ باشه.
چاکرا موتور جاوااسکریپت مایکروسافت است که حالا قراره اوپن سورس بشه. اونهم روی گیت هاب و لایسنس ام آی تی. ماجراها و جزییات طولانی است. از ۲۰۰۸ این موتور شروع شده و الان مایکروسافت مدعی است که یک موتور سریع، بسیار کارا و استاندارد جاوااسکریپت داره که از نمونه های مشابه کروم و فایرفاکس بهتر هستن و حالا می گه اونو خیلی هم آزاد کرده. اما چرا؟ [کمی توضیح خودم در مورد آینده و اهمیت موتور جاوااسکریپت در تکنولوژی آینده و اینکه شرکت ها می خوان مال اونها باشه] و [توضیح خودم در مورد فرصت خوب برای خودنمایی و مثلا خوندن کد، بهتر کردن، باگ پیدا کردن و .. سخت هم نیست. به ۲۸ بک اسپیس نگاه کنین که اصلا پیچیده نیست فضاش]
بایدو و ماشین های خود راننده بایدو در واقع گوگل چین است و الان اولین خودروی خودرانندهاش رهای خیابانها شده. این ماشین یک بی ام دبلیو سری ۳ است که تونسته حدود ۳۰ کیلومتر توی پایتخت چین رانندگی کنه – شامل اتوبان ها و خیابون ها و کوچهها و دور به چپ و راست و یو ترن و سبقت گرفتن از دیگر ماشین ها. حالا بیشتر بحث خواهیم کرد در بخش آخر ولی امیدوارم فردا شاهد بودجه برای خودوری شیلنگ و چیتا و اینها نباشیم (:
تقریبا این شماره ها همه پر است از سورپریز های «فلان چیز اوپن سورس شد». حالا هم بعد از گوگل که موتور هوش مصنوعی اش رو باز کرد، فیسبوک زده رو دستش و «سخت افزار» هوش مصنوعی اش رو باز کرده! هوش مصنوعی گوگل هنرنمایی هایی مثل درک تایپ روی صفحه کلید، ترجمه آنلاین، نشون دادن تابلوهای راهنمایی اسپانیایی به فارسی و .. داره و در مقابل فیسبوک هنرش رو روی تشخیص چهره، شناختن چهره ، انتخاب مناسبترین خبر و .. گذاشته. هفته قبل گوگل موتورش رو باز اعلام کرد و حالا فیسبوک نقشه های سخت افزاری رو رو و اوپن سورس اعلام کرده که می تونن پروسس لازم برای اجرای الگوریتم ها رو به بهترین نحو انجام بدن. دلیل؟ خیلی ساده: بازمتن کردن باعث می شه میلیون ها چشم بتونن اینها رو ببینن و بهتر کنن و شرکتی که ازشون استفاده می کنه رو پیش بندازن.
پرواز موفق اسپیس ایکس توضیحات کوتاه خودم در مورد الون ماسک و غیره
هوش مصنوعی ذاتا خطرناک نیست ولی در رادیوی قبلی هم گفتیم چی خطرناکش می کنه: سرمایه داری خبیث! حالا الون ماسک افسانه ای و سام آلتمن و یک محقق از گوگل شرکتی رو باز کردن به اسم OpenAI با این هدف که هوش مصنوعی دیجیتال رو به شکلی پیش ببرن که به نفع کل بشریت تموم بشه و هدفش به دست آوردن سود مقعطی برای یک گروه نباشه. [توضیحات خودم]. این رو هم بگم که آمازون وب سرویس هم یکی دیگه از سرمایه گذارهایی است که در کل ۱ میلیارد دلار تا حالا جمع کردن تا تحقیقات هوش مصنوعی به شکل اوپن و برای نفع همه و مشارکت همه پیش بره و همه هم به نتایجش دسترسی داشت باشن.
این روزها همه دارن از باگ ۲۸ تا بک اسپیس حرف میزنن. باگی بعضیها مینویسن اجازه میده به هر لینوکسی دسترسی پیدا کنین. هر چقدر هم نویسندهای از منطق و لینوکس دورتر باشه، خطرات بزرگتری رو براش قائل میشه. این باگ اولین توسط اسماییل ریپول و هکتور مارکو کشف شده و اینجا نگاهی دقیق داریم به اجزاش برای کسانی که دوست دارن بدونن واقعا ماجرا چی بوده و چه عواقبی داره.
هک شدن اینستاگرام یک هکر اعلام کرده که بعد از اعلام یک حفره امنیتی به فیسبوک، تهدید به تعقیب قضایی شده. این حفره اونقدر حاد بوده که از طریقش هکر میتونسته به سورس کد سایت اینستاگرام، کلیدهای رمزنگاری، کلید خصوصی کننده کوکیها، جزییات کاربران و کارمندهای اینستاگرام، رمزهای سرور ایمیل و …. دسترسی پیدا کنه. ما میتونیم بهش بگه «همه چیز اینستاگرام». اسم این محقق وزلی وینبرگ است. این باگ RCE (Remote Code Execuiton) توی کوکیهای سشن اتفاق میافتاده و در نهایت به وزلی اجازه داده به فایلی برسه که به شکل هارد کد، اکانت وب سرویسهای آمازون توش بوده و در نهایت وزلی از روی این سرورها به پسوردهای اصلی رسیده. این محقق برای شرکت سیناک کار می کنه و اعلام کرده که درخواستش برای شرکت در مسابقه کشف باگ فیسبوک رد شده و بعد مدیرش تلفنی ترسناک از فسیبوک داشته که تهدید آمیز بوده. فیسبوک معتقده این مساله واقعیت نداره ولی اسکرین شات ها و دیتاهای که این محقق امنیتی نشون داده، عکس این موضوع رو مدعی میشن. مواظب باشین که هکرها ممکنه فهمیده باشن هر روزناهار چی می خورین و سلفیهاتون ممکنه هک شده باشه (:
اسراییل جعلی و رمزنگار کشورهای مختلفی در دنیا نگران امنیت هستن و خیلیهاشون سعی می کنن «امنیت» رو از طریق درست کردن سوراخ تو امنیت حفظ کنن. مثلا می گن هر سیستم در کشور باید یک لینک به فلان جا و یک لینک به فلان جا داشته باشه یا هر سیستم رمزنگاری باید برای آدم های «خوب» داشته باشه. این بزرگترین اشتباهه و دنیا رو شدیدا ناامن تر می کنه [دلایل]. اما به اصطلاح اسراییل چیکار می کنه؟ law fare blog مقاله بسیار خوبی در این مورد داره و مدعی می شه حاکمان خاک اشغالی فلسطین، بدون تصویب هیچ قانون و بدون جلوگیری از انواع «ایجاد» امنیت هنوز کنترل کاملی نه فقط روی ارتباطات کشور که حتی روی ارتباطات جهان دارن. هایلایت اونجاست که می گه مدعیان اسراییل، فقط ۱۱صدم درصد جمعیت جهان هستن ولی ده درصد تمام فروش سیستم های امنیت جهان متعلق به اونهاست.. و حتی یک کشور فرضی که از بزرگترین سانسورچی های دنیا و مدعی دشمنی با این به اصطلاح کشور است هم اصلی ترین دیوایس های سانسورش رو از همین خبائث می خره. ظاهرا به اصطلاح دولت به اصطلاح اسراییل روابط بسیار تنگاتنگی هم با این گروه کوچیک داره که ده درصد کل سیستم های امنیتی دیجیتال دنیا رو می سازن. خبیث ها!
دستگیری راننده فراری از روی گزارش تصادف توسط خودرو زنگ پلیس ۹۱۱ فلوریدا که زنگ زد، ماجرا با همیشه فرق داشت. همیشه یک آدم حرف می زد اما اینبار.. [صدای روبات که تصادف رو گزارش می ده]. این سیستم توی خودروهای فورد و بی ام و و غیره کار می کنن و از طریق سنسورها و اینترنت تلاش می کنن در صورت تصادف زمان رسیدن اورژانس رو به حداقل برسونن. سیستم Emergency Assistance فورد در صورت تصادف مستقیما به پلیس زنگ می زنه و محل و زمان و مدل ماشین و شماره و غیره رو گزارش می ده تا اونها بتونن سریعا آمبولانس اعزام کنن. در این مورد خاص هم راننده دو تصادف پش هم داشته که از صحنه فرار کرده ولی ماشین هر دو مورد رو به پلیس گزارش داده. در تماس تلفنی پلیس با راننده، ایشون گفته هیچ تصادفی نداشته و در مقابل این ادعای پلیس که ماشین زنگ زده خبر داده که هر دو تصادف کار شما بوده، با تعجب مساله رو نفی کرده.
تبریک و تقبیح
تقبیح برای سانسورچی که با وقاحت سعی می کنه کل ترافیک اینترنت کشور رو بخونه و حقوق من و شما اصولا براش مهم نیست،.
تقبیح برای دیکتاتور سوریه که قتل عام آدم هاش دلیل موندنش بر قدرته و محمد فریس تنها فضانورد کشورش رو هم مجبور به فرار از کشورش کرده. فریس می گه تمرینات برای فضانوردی بسیار سخت بوده ولی حالا اون تمرینات در مقابل رنج مردم سوریه اصلا معنی نداره. کاش مردم اجازه داشتن حکومتشون رو انتخاب کنن و تغییر بدن. و یادآوری ای هم داریم از باگ سریع و فانی واتساپ که اگر ۴هزار تا اسمایلی برای یکی بفرستیم، گوشیش ریست می شه.. البته احتمالا تا این ضبط و پخش بشه، رفع شده (:
نامه ها
علی بهرامینژاد که در شماره قبل صحبت در مورد وویجر رو شنیده، یادآوری کرده که در این سفینهها که سمت خارج منظومه شمسی حرکت می کنن صداهایی گذاشته شده برای «بیگانگان» احتمالی… توی پیامها فارسی هم هست و همونی هست که اول رادیو هم شنیدین. امیدوارم موهای بدنتون رو سیخ کنه.. با این فکر که این پیامی است که از فارسی زبانها به موجودات ماورا ارسال شده.
ماشین های خودکار در حال زیاد شدن هستند. توی همین شماره دیدیم که این ماشین ها به چین هم رسیدن به زودی توی خیابان های اصلی شاهد تعداد بیشتری از اونها خواهیم بود. ماشین هایی که کلا راننده ندارن آینده واقعی هستن و حتی ماشین هایی که فرمون و گاز و دنده هم ندارن و باید خودشون کل تصمیم زندگیشون رو بگیرن.
حالا یک بحث فلسفی ولی سریعا عملی پیش می یاد: اگر خودرویی در مقابل تصمیمهای اخلاقی قرار بگیره باید چیکار کنه؟ فرض کنین یکهو با سرعت به یک گروه ده نفری برسه.. آیا باید خودش رو به دیوار بکوبه تا اون ده نفر نجات پیدا کنن؟ یادتون باشه که سرنشینها هم توی ماشین نشستن! یا مثلا آیا اگر یک گروه ده نفری جلوش توی خیابون باشن و یک نفر توی پیاده رو و مجبور باشه بین کشتن یکی از دو گروه انتخاب کنه، باید خلافکارها رو بکشه یا یک نفر رو به جای ده نفر؟
جواب این سوال ها توی دنیای فنی پیدا نمی شه. جواب این سوال ها ترکیبی است از اقتصاد و فلسفه اخلاق و خبر خوب اینه که جان فرانسیس توی دانشگاه تولوز فرانسه روی این مساله کار کرده و معتقده اون و تیمش جواب رو دارن؛ از روش سنجش عقاید مردم. اونها این سوالات عجیب اخلاقی رو برای آدم ها مطرح کردن و واکنش هاشون رو بررسی کردن. سوالها چنین چیزهایی هستن:
تصور کنید که در آینده نه چندان دور ماشین خودراننده ای دارید. یک روز هنگام حرکت در خیابان شرایطی پیش می آیند که ماشین در حال حرکت به سمت یک جمعیت ده نفره است که در حال رد شدن از خیابان هستند. ماشین امکان ایستادن ندارد ولی می تواند خودش را به یک دیوار بکوبد و شما را بکشد، ماشین باید چکار کند؟
خب اکثر آدم ها باید برن سراغ کشتن یک نفر به جای ده نفر ولی اگر اون یک نفر «خود شما» باشین چی؟ محقق چنین سوالاتی رو به صدها نفر از کارگران ترک آمازون داد (برای درک ترک مکانیکی رادیو گیک شماره هشت رو گوش بدین) و جواب هاشون رو تحلیل کرد. البته این مثال های حاوی شرایط کمی تغییر یافته در هر مورد بودن، مثلا تعداد افراد توی خیابون و ماشین کم و زیاد می شد.
جواب ها هم جالب بودن. مردم در کل موافق این بودن که تعداد مرگ افراد باید کم بشه حتی اگر راننده کشته بشه. البته ادامه تحقیق نشون می ده که اکثر جواب دهنده ها خودشون رو توی خیابون می بنین نه توی ماشین ولی همین که آدم ها خودشون رو راننده فرض می کنن، معتقدن ماشین باید پیاده ها رو بکشه و سرنشینش رو نشون بده چون این وظیفه خودرو است که از سرنشینانش حفاظت کنه!
این مساله بحث اقتصاد رو هم شدیدا پیچیده می کنه چون در نهایت کارخونه ها ماشین می سازن که بفروشن و چند نفر از خریدارها حاضرن ماشینی رو انتخاب کنن که در صورت بروز شرایط خطرناک، برای نجات جون بقیه قراره راننده اش رو بکشه!
صحبت خودم در مورد راه اینده.. دولت ها، قوانین جدید که حتما باید رانندگی پذیر باشه فعلا و کنترل مرکزی یا اصولا خیلی خیلی امن تر شدن ولی خب به هرحال شرایط خاصی است در دنیا که قراره صحبت هایی بسیار طولانی باشه در مورد لزوم توافق الگوریتم ها روی اخلاق.
موسیقی
اوخ اوخ.. واقعا لازم نیست ترک باشین یا ترکی بفهمین که همینجا عاشق بشین… برو بلبل برای مای خسته … جانوما قصد الین گوزینه گوربان… منی سرمست الین سوزینه گوربان