ایرادات در جهان‌بینی سیستم فروش آنلاین سریال شهرزاد

سریال شهرزاد این روزها پر بیننده است. ایده‌های خوبی داره و ایده‌های بدی. من اینجا با تاریخ و حضور زنان و نقش تلفن در خونه‌ها در اون سال‌ها و غیره کاری ندارم ولی در مورد سایتشون چیزی هست که خوبه در موردش صحبت بشه.

شهرزاد توی سایتش دائم از قانون و حلال حرف زده و در یک حرکت جالب این امکان رو داده که اگر کسی فایل رو از جای دیگه دانلود کرده، پولش رو اینجا پرداخت کنه. این کار جالبیه و حتی باید تشویق هم بشه. کسی مثل من کاملا ترجیح می ده از یک تورنت فایل رو بگیره به جای اینکه از دانلود سرور شهرزاد یک فایل رو بگیره که با پسورد زیپ شده! (: حتی دانلود کردن از چیزهای عجیبی مثل صابرفان و غیره راحتتر از دانلود کردن از سایت خود شهرزاد است،

از اونطرف کل سایت تلاش کرده در جاهای مختلف بحث «حلال» و «قانون» رو یادآوری کنه و حتی از اصطلاحی مثل «دانلودهای خود را حلال کنید» استفاده کرده. ایده بدی نیست و جالب هم هست ولی خب ما در جامعه ای هستیم که ۱) قانون از خواست مردم نمی یاد و در نتیجه در بسیاری جاها از دید آدم‌ها یک مزاحم تلقی می شه تا یک قرارداد اجتماعی برای زندگی راحت‌تر و ۲) نگرش بخصوصی از یک دین به رفتارهای همه مردم جهت نمی ده. در نتیجه خوبه به جای یا حداقل در کنار مانور روی مفاهیم مذهبی و محاکم قانونی، بحث «اخلاق» هم پر رنگ می‌بود که فراتر از این دو عمل می‌کنه و تبلیغی هم برای پیشبرد جامعه است.

اما در عمل نکته‌ای که پیش اومد و باعث شد کل این رو بنویسم یک بحث دیگه بود: بحث شیوه فروش. توییت ساری گلین عزیز روی توییتر بود که به نکته جالبی در صفحه فروش سایت شهرزاد اشاره می‌کرد:

shahrzad

جذاب نیست. گزینه پیش فرض روی «همه کیفیت‌ها» گذاشته شده در حالی که احتمالا هیچ کس به جز شخص صابرفان و ایرانیان و غیره که برای فروش مجدد دانلود می کنن نیازی به «همه کیفیت‌ها» ندارن. از اونطرف کاملا ممکنه افراد خیلی زیادی به اشتباه یا اصولا بدون دونستن مفاهیم کیفیت فکر کنن باید همین گزینه رو بزنن. بهتر بود ..

… بهتر بود چی؟ گزینه «کیفیت کم» انتخاب می‌شد؟ خب چطور می‌بود که مثلا صدا هم خش دار بشه و یک قیمت پاینتر بدن؟ یا مثلا رنگ ها رو کمی یکنواخت‌تر کنن و نصف قیمت بفروشن؟ به نظرم کم کردن کیفیت برای کم کردن قیمت کار قشنگی نیست. درسته که بعضی ها سختشونه فایل «بهتر» رو دانلود کنن ولی نباید «قیمت» فایل بهتر، بیشتر باشه. منطقا یک سریال ساخته شده و دو رندرش متفاوتش هزینه متفاوتی نداره و حتی دانلود شدن کیفیت بهتر باید برای یک مدیرفروش یا روابط عمومی خوب که تونسته با انواع ISPها قرارداد پهنای باند ببنده، سود آور هم باشه.

اینکه گزینه پیش فرض روی «همه کیفیت‌ها» است یک اشکاله و اینکه کیفیت رو پایین بیارن و ارزون بفروشن هم یک بحث. مگه ماشینه؟ (: مثل اینه که من بگم یک برنامه نوشته ام ولی اگر شما کم پول دارین، چند تا باگ بهش اضافه می کنم می دم بهتون (: خب سریال درست شده و دو رندر ازش گرفته شده. یک نفر پهنای باند بیشتری داره و بهتره رو می گیره و یک نفر پهنای باند کمتر و کیفیت پایین‌تر رو. فروختن کیفیت بهتر به قیمت گرونتر از این نظر عجیبه که آدم ها بر اساس پول جیبشون کیفیت رو انتخاب نمی کنن بلکه از نظر توان دانلود اینکا ررو می کنن. در ضمن هزینه دانلود یک فایل مثلا ۷۰۰مگی در ایران اسلامی عزیز حدود ۳۰۰۰ تومن می‌شه که تقریبا با قیمت سریال یکی است! برای چنین پروژه‌هایی عاقلانه‌ترین کار اینه که در یک قرارداد مشترک، در ازای هر دانلود پولی هم از آی اس پی ها گرفته بشه. اگر یادآوری کنین مکانیزمش رو خیلی دقیق تر تشریح می کنم (:

قدم نهم چالش کتابخوانی ۱۳۹۴ – Cape Fear

book1394_9

قدم بعدی چالش کتاب‌خوانی ۱۳۹۴ خوندن کتابی بود که اسم و فامیل نویسنده‌اش با اسم و فامیل من یکی باشه. برای اینکار یک اسکریپت پایتون نوشتیم که بتونه کتاب مورد نظر رو پیدا کنه و در نهایت رسیدم به کتاب Cape Fear از جان مک‌دونالد.

کتاب داستان یک جنایتکار احتمالا دیوانه است که از زندان آزاد شده و می‌خواد زندگی کسی باعث به زندان رفتن اون شده رو خراب کنه. روند بسیار منطقی است و به جای خودش اوج می‌گیره و پایین می‌یاد. یک کتاب بسیار کلاسیک در ژانر تریلر جنایی. خوبی این چالش هم دقیقا خوندن چنین کتاب‌هایی است که در شرایط معمول سراغشون نمی‌رین.

این کتاب دقیقا چیزی است که از یک تریلر جنایی انتظار دارین. یک خانواده خوب که یک خاطره سیاه دارن و حالا باهاش روبرو می‌شن. شما مدت‌ها در این فکر هستین که آیا این خطر واقعی است و بعد با کشته شدن سگ خانواده مطمئن می‌شین که ماجرا شوخی بردار نیست. این ترس پیش می‌ره تا جایی که حتی نگران جون همه خانواده یا حتی چیزهای بدتر هستین و مجبورین صفحه به صفحه کتاب رو بخونین که ببینین چه خبر می‌شه.

قدم هشتم چالش کتابخوانی: پستخانه از چارلز بوکوفسکی

book1394_8

بوکوفسکی نویسنده محبوب من است و این اولین رمانش. این نویسنده خسته آمریکایی، اولین رمانش رو در ۵۰ سالگی نوشته و در مورد زندگی خودش. در مورد اینکه شغلی به عنوان پستچی ذخیره پیدا می‌کنه و رنج‌هایی که می‌کشه و خروجش از اون شغل به زندگی مشترک و میدون‌های اسب‌دوانی و بازگشتش به شغل. این کتاب مثل همه کارهای بوکوفسکی نثر بسیار جذابی داره؛ کلمات و جمله‌های ساده ولی عمیق و جذاب. از اون کتاب‌ها که اگر نویسندگی دوست داشته باشین سر هر چند جمله به خودتون می‌گه «چطوری اینو اینقدر ساده ولی اینقدر متفاوت و زیبا گفته؟»

خلاصه‌ترین شکل بیان این کتاب شاید همین جمله از خود کتاب باشه:

هر احمقی می‌تونه یک شغلی برای خودش دست و پا کنه اما یک آدم باهوش لازمه تا بدون کار کردن، زندگی‌اش رو بگذرونه.

و جا نشدن بوکوفسکی در یک شغل معمولی؛ در هر شغلی و در هر رابطه‌ای. خوشحالم که این کتاب رو تا الان نخونده نگه داشته بودم و خوشحالم که یکجا خوندمش. من معمولا سعی می کنم کتاب‌هایی که دوست دارم رو کند بخونم ولی اینبار تصمیم گذروندن بیست و چهار ساعت کامل باهاش، تصمیم درستی بود. در انتهای کتاب بوکوفسکی از کارش بیرون می‌یاد و می‌گه:

«فکر کردم شاید یک رمان بنویسم. و نوشتم»

و معلومه که موفق هم بوده. در سریال کلیفرنیکیشن که شخصیت اصلی‌ بازتولیدی از بوکوفسکی است، سر کلاس درس نویسندگی گفته می شه که اگر می‌خواین نویسنده بشین باید قبلش زندگی کرده باشین. بوکوفسکی اونقدر زندگی کرده بود که نوشتن دو سه سالش، یک رمان قابل ستایش تحویل جامعه‌اش داد.

قدم هفتم چالش کتابخوانی: اما از جین آوستین

book1394_7

در قدم هفتم چالش کتابخوانی ۱۳۹۴ رفتم سراغ یک رمان کلاسیک؛ اما اثر جین آوستین. تفاوت این ماه در اینجا بود که خوندن چنین کتاب بزرگ و کلاسیکی کار سختی است و در سن من احتمالا خوندنش کار راحتی نیست. کتابی در مورد عشق، روابط انسانی و پر از مکالمه‌هایی به سبک افراد متشخص دهه ۱۹. شخصیت اصلی کتاب دختری است که سعی می کنه با شناختش از آدم‌ها و کاشتن افکار در مغزشون، اطرافش رو به شیوه‌ای که می‌خواد پیش ببره و می‌شه حدس زد که قهرمان جین آوستین تمرکز اصلی‌اش روی ازدواج و روابط اطرافیانش است.

چون خوندن این کتاب سخت بود من یک راه‌حل دیگه پیدا کردم: گوش کردن بهش!

دوستان در سایت کتاب‌های صوتی نوار لطف داشتن و علاقمند بودن کتاب‌هایی رو به رایگان بدن تا من گوش بدم و احتمالا در مورد تجربه با شما بنویسم. من علاقمند به تبلیغ مستقیم نبودم ولی وقتی دیدم اما توی آرشیوشن هست، گفتم اونو می گیرم و گوش می‌کنم و تجربه‌ام رو می‌گم. این تجربه خوب بود. کاملا خوب. در واقع بدون صوتی بودن این کتاب،‌ تقریبا غیرممکن بود من تمومش کنم. خانم پریوش زاهدی کتاب رو خیلی خوب و با حوصله خونده ولی متاسفانه کلیت ضبط صدا خیلی خوب نیست. منطقا باید ادیت بهتری بشه تا صدای نویز کمتر باشه. اپلیکیشن نوار خوبه ولی در اون لحظه که من می‌خواستم نصب کنم امکان دانلودش از گوگل پلی یا سایت نبود. منطقی است در سایت هم در دسترس باشه. اوه! یک ایراد دیگه برنامه هم اینه که ظاهرا هر بار که اجراش می کنین اول اینترنت رو چک می کنه در حالی که من در خیلی از مواقع خواهم خواست بدون اینترنت کتابم رو گوش کنم و فایل‌ها هم که آفلاین دانلود شدن پس دیگه چه کاریه اولش اینترنت بخواد؟ (:

به شکل غیرتبلیغاتی یپشنهاد می دم نگاهی به نوار بندازین چون برای قدم هفتم چالش من مفید بود و احتمالا مشتری خواهم بود.

افق‌های آینده: مجموعه داستان‌های علمی تخیلی مایکروسافت

مایکروسافت مشغول کارهای عجیبی است که نشون می ده این کمپانی دوست داره با قدرت توی دنیای آینده تکنولوژی حضور داشته باشه. یکی دو ماه بیشتر از بازمتن کردن کلی پروژه نگذشته و دیروز اعلام شد که ویژوال استودیو نه فقط می تونه کدهای برنامه‌های لینوکسی رو دیباگ کنه که کد ادیتورش بازمتن هم شده!

اما گل سر سبد خبرهای عجیب از مایکروسافت این بود: انتشار رایگان مجموعه داستان‌های علمی تخیلی کوتاه الهام گرفته شده از مایکروسافت، از نویسنده‌های درجه یک جهان. داستان‌هایی درباره کامپیوترهای کوانتومی، پیش‌بینی‌های علمی، ترجمه همزمان، یادگیری ماشینی و غیره. برای نوشتن شدن این داستان‌ها، دسترسی دست اول به نویسنده‌ها داده شد تا بتونن تکنولوژی‌های درون مایکروسافت رو ببینن و قصه‌هاشون رو در مورد تقاطع این تکنولوژی‌ها و جامعه انسانی بنویسن.

کتاب افق‌های آینده؛ محل تقاطع واقعیت و خیال در جاهای مختلفی از جمله آمازون به رایگان منتشر شده.

قدم ششم چالش کتابخوانی ۱۳۹۴: ارباب حلقه‌ها

book1394_6

در قدم ششم قرار بود کتابی بخونم که قبلا فیلمش رو دیده‌ام و انتخابم تقریبا از لحظه شروع چالش کتاب ۹۴ مشخص بود: ارباب حلقه‌ها.

دلیل این انتخاب به طور خاص یک صحنه از فیلم بود. جایی که گاندالف با بارلاگز در حال مبارزه است که در نهایت منجر به پرتاب شدن هر دوشون به پرتگاه سقوط می‌کنن. برام جالب بود که نویسنده چنین صحنه فوق العاده در فیلم رو چطوری می تونه با کلمات توضیح بده. مثلا بنویسه «و همانطور که بارلاگز در حال پایین افتادن بود، شلاق آتشینش را به سمت گاندالف پرتاب کرد. نوک شلاق به پای گاندالف پیچید و جادوگر را هم به همراه هیولا به اعماق دره کشید»؟! این بود که همیشه دوست داشتم این کتاب رو بخونم.

توی قدم ششم چالش کتابخوانی به سراغ کتاب‌های ارباب حلقه‌ها از جی.آر.آر.تالکین رفتم و حسابی هم لذت بردم. مثل اکثریت قریب به اتفاق موارد دیگه، کتاب‌ها بسیار بهتر از فیلم بودن و خواننده رو در دنیایی از شجاعت، شهامت، دوستی و امید غرق می‌کردن. سبک نوشتن بسیار خاص و انگلیسی استفاده شده [برای سطح سواد من] نسبتا سخت بود اما این باعث نمی‌شد از خوندن کتاب لذت نبرین. توصیف‌های مفصل و دقیق آدم رو یاد رمان های کلاسیک می‌ندازن و تازه می‌فهمین چرا این کتاب برای بعضی ها حکم انجیل ادبیات فانتزی رو داره. انگلیسی سخت کتاب باعث شد من فقط به خوندن جلد اول یعنی یک سوم داستان اصلی راضی بشم و به جای دو جلد بعد یکبار دیگه فیلم‌ها رو نگاه کنم ولی تجربه خوندن ارباب حلقه‌ها به انگلیسی تجربه بسیار خوبی بود.

فروهر (Faravahar یا Farohar)

من در سایت قدیمی‌ام مجموعه ای داشتم در مورد ادیان، اساطیر و نمادها که با پاک شدن سایت، اونم از دست رفت. حالا یکی از خواننده‌های قدیمی بخشی از اونها رو برام فرستاد که دارم بازنشرشون می کنم.

faravahar_web

فروهر یک نشان کاملا شناخته شده و دقیق زردشتی است. معنای لغوی آن در زبان پهلوی، «من انتخاب می کنم» است. این نماد، یادآور هدف زندگی در روی زمین است؛ زندگی به شیوه ای که روح تعالی معنوی پیدا کند و به اهورا-مزدا بپیوندد. این حالت را در اوستا Frasho-kereti می گویند.

این نشان، تعمیم یافته نماد «صفحه بالدار» مصری های باستان است که به عنوان نماد پادشاهی استفاده می شده و بعدها نیز به سرزمین آشور راه یافته است. به هرحال این نماد در دین زردشتی با هدف بازنمایی روح انسانی استفاده شده است.

در دین زردشت اعتقاد بر این است که در طبیعت دو نیروی متضاد خیر (سپنتا مینو – اثر روشنی ) و شر (انگره مینو – اثر تاریکی) وجود دارد که همواره در حال نبرد با یکدیگرند. روح انسان بین این دو نیرو گرفتار است و توسط هر یک از آن ها به سمت خوبی ها و بدی ها کشیده می شود. دو پای منحنی بلند پایین تصویر که به حلقه (روح فرد) متصل شده اند، نمایشگر این دو نیرو هستند.

در وسط فروهر یک حلقه وجود دارد که نمادی از روح فرد است. شکل دایره آن یادآور ابدی و ازلی بودن روح است و بال های دو طرف، وسیله روح هستند برای پیشرفت و رشد. هر یک از این بال ها سه لایه دارند که یادآور راه آشا یا آرتا (Asha) است: پندار نیک (Humata)، گفتار نیک (Hukhta) و کردار نیک (Hvarasta). روح از طریق توسل به این سه اصل خواهد توانست به سمت تعالی پرواز کند. دامن بسته پایین نشانگر «پندار شر»، «گفتار شر» و «کردار شر» است که روح را از پرواز باز می دارد.

بدن و سر انسانی این نماد، از یک طرف نشان دهنده انسانی است که می خواهد راه خود را انتخاب کند و از طرف دیگر نشان دهنده این موضوع است که اهورا مزدا، به هر روح انسانی اختیار داده است تا بین خیر و شر به انتخاب دست بزند. چهره نیم رخ است و این به آن معنا است که با استفاده از سکان آرتا،‌ به سمت پای خیر حرکت کرده است.

بدن بالای نماد، دو دست دارد. یک دست به نشانه عمل و تلاش در راه آرتا (پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک) به سمت بالا در حال حرکت است تا به ما یادآوری کند که برای پیشرفت، نیازمند کوشش هستیم. دست دیگر حلقه ای در دست دارد. بعضی گفته اند این حلقه نشانه قرارداد و سرسپردگی به راه خیر است و برخی دیگر گفته اند این حلقه نشان دهنده تناسخ انسان در راه رسیدن به خیر است.

البته لازم به ذکر است که برخی محققان، تفسیر متفاوتی از بال ها ودامن بسته پایین ارائه می دهند. آن ها مدعی می شوند که بال ها به پنج بخش تقسیم شده اند و این پنج لایه می توانند معرف سرودهای مقدس زردشت (Gathها)، پنج بخش روز (Gehها) و پنج حس انسان باشند. و جهت حرکت توسط باله پایینی که به سه بخش پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک تقسیم شده است، مشخص می شود.

این نماد در بنای پرسپولیس و دیگر بناهای زردشتی دیده می شود. البته در جاهایی که لازم بوده در یک فضای افقی بلند جای داده شود، عناصر انسان و پاها از نماد حذف شده اند. در دوران ساسانی حلقه به عنوان نماد پادشاهی به کار رفته و به شکل هاله تقدس، به بالای سر فرد انتقال یافته است.

سایبرپانک چیست

اشاره: این مطلب رو برای بخش «کتاب نارنجی» سایت خوب نارنجی نوشته بودم که قرار بود مرجعی بشه برای فرهنگ و دانش مرتبط با اینترنت. نخواستن سایته باشه و حالا اینجا تکرارش می کنم.

cyberpunk

سایبرپانک یک ترکیب جدید است که از دو کلمه سایبر و پانک ساخته شد؛‌ دو عنصر مورد علاقه نسل جوان. این ترکیب معمولا برای اشاره به یک ژانر خاص از داستان بکار می‌رود که بین گیک‌ها، هکرها و کامپیوتری‌ها بسیار محبوب است. داستان‌های سایبرپانک معمولا در فضای های تکنولوژیک اما در میان زندگی‌های سطح پایین قهرمانانش اتفاق می‌افتند. هکرهایی که یک شغل کم درآمد دارند اما شب‌ها دنیا را در اختیار خودشان می‌گیرند، بیخانمان‌هایی که همیشه به بزرگترین منابع اطلاعاتی جهان وصل هستند و گیک‌هایی که به تنهایی به شرکت‌های بزرگی که حتی دولت‌ها را کنار زده و به جهان حکم‌فرمایی می‌کنند اعلام جنگ می‌دهند.

این عبارت اولین بار در ۱۹۸۳ توسط بروس بتکه در داستانی به نام Cyberpunk ابداع و استفاده شد و از آن زمان به بعد تا جایی مشهور شده که امروز یک سبک خاص داستان نویسی به حساب می‌رود. در یک تعریف تک خطی از سایبرپانک می‌گویند

سایبرپانک بیان (معمولا تاریک) ایده‌ها در مورد انسان و تکنولوژی و ترکیب‌ این دو در آینده نزدیک است. 

اما به نظر من همچنان تعریف «تکنولوژی بالا؛ زندگی پایین» تعریفی خلاصه‌تر و همچنان گویا است.

عناصر داستان‌های سایبرپانک معمولا عبارت هستند از:

تاثیر منفی تکنولوژی بر زندگی انسان: در داستان‌های سایبرپانک معمولا با دنیایی طرف هستید که تکنولوژی افسارگسیخه بر آن حکم می‌راند. در این جوامع قواعد مرسوم فعلی شکسته شده‌اند، محیط زیست تخریب شده و جرم و مواد مخدر حرف اول را می‌زنند.

آمیختگی انسان و ماشین:. علاوه بر برنامه‌های کامپیوتری هوشمند و ربات‌ها؛ انسان‌های دنیای سایبرپانک هم شدیدا به ماشین گره خورده‌اند. گاهی اجزای کامپیوتری را در بدن انسان‌ها ملاحظه می‌کنید و گاهی انسان‌ها آنقدر مجهز به چشمی‌ها و کامپیوترهای پوشیدنی هستند که دیدن بدن آن‌ها مشکل است. علاوه بر این بسیاری از نقش‌های سنتی انسان به ماشین واگذاری شده (مثلا فروشندگی یا مسوول بلیت قطار) اما در مقابل شغل‌های مربوط به ربات‌های فعلی در دست انسان‌ها است (مانند کار مونتاژ یا تست کیبرد در کارخانه‌ها). برخی از این داستان‌ها تا آنجا پیش می‌روند که نقش بدن انسانی را با بدن دیجیتالش عوض می‌کنند و دنیای واقعی جایی می‌شود که بدن حضور ندارد (مثلا متاورس که فضایی است شبیه اینترنت فعلی ما).

کنترل شرکت‌ها بر جامعه: تقریبا تمام داستان‌های سایبرپانک در فضایی اتفاق می‌افتند که در آن شرکت‌ها کنترل جوامع را در دست دارند. دولت‌ها تضعیف شده‌اند یا بازیچه دست شرکت‌های اقتصادی چندملیتی هستند. در داستان های آنها رییس جمهور آمریکا معمولا آدم بی اهمیتی است که فقط یک نقش اداری بازی می‌کند . در برخی داستان‌ها هم با ضد-آرمان‌شهرهایی طرف هستیم که در آن‌ها انسان‌هایی زندگی می‌کنند که یک قدرت کنترل کننده تحت عنوان «حفاظت از بشریت» تمام آزادی‌های فردی آن‌ها را سلب کرده.

تمرکز بر زیرزمین و خرده فرهنگ‌ها. سایبرپانک تقریبا همیشه روی خرده فرهنگ‌‌ها و گروه‌های زیرزمینی تمرکز دارد. حتی اگر داستان به سمت یک انقلاب عمومی در جامعه هم برود، این خرده‌فرهنگ‌های پانکی زیرزمینی هستند که در هسته داستان محوریت دارند و ضد-قهرمان‌ها تقریبا همیشه آدم‌هایی مستقل از جامعه هستند.

دسترسی مستمر به اطلاعات. این چیزی است که سایبرپانک‌ را به ژانر داستانی مورد علاقه هکرها تبدیل کرده. قهرمان‌ها یا ضد-قهرمان‌های سایبرپانک دسترسی وسیع و دائمی به شبکه‌های اطلاعاتی دارند. آن‌ها در دنیاهای مجازی زندگی می‌کنند. با یک حرکت انگشت بزرگترین کتابخانه‌ها را با بهترین کتابدارها در اختیار دارند و شغلش برخی از آن‌ها جمع آوری اطلاعات و فروختن آن‌ها به بانک‌های اطلاعاتی است. این استمرار دائمی جریان اطلاعات، تا آنجا پیش می‌رود که مرز واقعیت و مجاز به هم می‌خورد و قهرمان یا ضد قهرمان همیشه تصویری مجازی روی واقعیت اطراف خود می‌اندازد.

به عنوان نمونه‌های مشهور ژانر سایبرپانک می‌شود می‌شود در کتاب‌ها به آثار ویلیام گیبسون (از جمله نورومانسر) و در رده فیلم به نمونه‌هایی مانند بلیدرانر (۱۹۸۲) و ماتریکس (۱۹۹۹) و در انیمه به مجموعه فوق العاده Serial Experiements Lain اشاره کرد که تصویر زیر صحنه‌ای از آن است.

cyberpunk_2