کتاب صوتی «۲۲ مرثیه در تیرماه»

شمس لنگرودی عالی است. شاعر متعهد با صدای گرم و شعرهای زیبا.. و شعور برای انتشار کتاب ۲۲ مرثیه در تیرماه به شکل اینترنتی، بدون سانسور و با صدای خودش. شمس لنگرودی خیلی خوبه، حتی اگر شعرهاش گاهی بیشتر از اونی که من دوست دارم سیاسی بشه.

چسباندن به سقف

راستش بعد از سخنرانی اخیر احمدی‌نژاد که گفته بود سر مخالفان رو می‌چسبونه به سقف، برام جالب شد که ببینم اصلا همچین اصطلاحی در فارسی هست یا نه. این رو قبلا توی برره شنیده بودم و به نظرم جالب بود بدونم ریاست جمهوری اسلامی فارسی حرف می زنه یا برره‌ای (:

مثل بقیه چیزها، مراجع جذابی نداریم ولی سعی کردم توی فرهنگ اصطلاحات فارسی و بعدش هم توی فرهنگ دهخدا نگاه کنم. توی هیچ کدوم اصطلاحی تحت عنوان «چسباندن [سر] به سقف» یا مشابه وجود نداشت. توی اینترنت هم که سرچ کردم، چیزی ندیدم. به کتاب کوچه دسترسی ندارم و نتونستم چک کنم ولی منطقا نتیجه این شده که رییس دولت جمهوری اسلامی احتمالا ادبیاتش رو از برره آورده نه از فارسی (:

خوشحال می‌شم اگر کسی نقضش رو بگه چون کورسوی امیدی خواهد بود برای فرهنگ این کشور.

نقد ترجمه: «ناهار در کافه گوتم»


مشخصات کتاب (به نقل از مترجم)

نام کتاب: ناهار در کافه گوتم

نویسنده: استیون کینگ

مترجم: ماندانا قهرمانلو

ویراستار: حمید خادمی

چاپ اول: بهار ۸۳

آی اس بی ان: ۹۶۴۷۳۸۰۲۶۷

نشر مس


همکارم داشت می‌رفت کتابفروشی و ازش خواستم ترجمه کتاب Cell (نوشته استفان کینگ) رو برام بخره. کتاب رو به انگلیسی خونده بودم و علاقمند بودم ببینم مترجم چیکار کرده. کتاب هنوز به بازار نیومده و به جاش، کتاب «ناهار در کافه گوتم» از همون نویسنده رو خریده بود.

کتابی به این اسم در اینترنت وجود نداشت و کاشف به عمل اومد که این یک داستان کوتاه از کتاب «شش داستان کوتاه» است که در ایران به عنوان یک کتاب مستقل چاپ شده (برای سود بیشتر و سریعتر؟).

کتاب با متن انگلیسی‌ای که من دارم تفاوت‌های جدی داره. خیلی‌ جاها کلمات، جملات و حتی پاراگراف‌ها غیب شدن. تا جایی که من کاملا شک دارم که متن انگلیسی‌ای غیر از متنی که من در اختیار دارم وجود داشته باشه که مترجم از اون استفاده کرده. در نتیجه سراغ این بخش نمی‌ریم و فقط در دو سطح بحث می‌کنم: خیلی کل‌نگر و خیلی جزء نگر.

اگر خیلی کل‌نگر نگاه کنیم، ترجمه بده. کاملا از روح یک داستان ترسناک به دوره و اصلا تعلیق و فشار ذهنی‌ای که توی داستان اصلی هست رو منتقل نمی‌کنه. در داستان اصلی، دوری از نیکوتین و عشق به موازات هم به سمت تخریب یک آدم پیش می‌رن و این به ناگهان با اتفاقات عجیبی که توی یک کافه می‌افته تکمیل می‌شه. ترجمه این حس رو منتقل نمی‌کنه. در واقع بخشی از تلاش خواننده باید صرف تمرکز روی جملات و درک معنی اونها بشه و این جلوی غرق شدن در متن رو می‌گیره. با دوست دیگه‌ای که این رمان رو خونده بود و می‌گفت «که چی؟» صحبت می‌کردم. توافق داشتیم که نوشته‌های کینگ معمولا «محتوای» عظیمی ندارن بلکه زیباییشون در توانایی قلم کینگ است. استفن کینگ مثل یک ماشین نویسندگی می مونه که کافیه توش یک موضوع متوسط بذارین تا بهتون یک داستان ترسناک تحویل بده. ترجمه بد، این خصوصیت رو از این داستان کوتاه گرفته و وقتی در یک داستان ژانر وحشت غرق نشین، لذتی از اون نخواهید برد.

برای نشون دادن منظورم بذارین یک مثال بزنم. مثلا در ترجمه می‌خونید:

هامبولت گفت «مرتیکه احمق خرفت! این طرف را نگاه کن!» و سپس رو به روی او قرار گرفت. سرپیشخدمت دست چپیش را از پشت بدن خود بیرون آورد. بزرگ‌ترین چاقوی قصابی‌ای را که در طول تمام عمرم دیده‌ام در دست داشت. چاقویی بود حدودا به درازای دو فوت، البته با احتساب قسمت بالای چاقو، یعنی دسته آن. چاقویی بود با تیغه‌ای بران که کم کم پهن می‌شد،‌درست ماننده قمه‌هایی (شمشیرهایی کوچک) که دزدان دریایی در فیلم‌های قدیمی از آن استفاده می‌کردند.

اولا که ضرباهنگ متن انگلیسی گرفته شده و کمی تفسیر و فحش هم به متن اضافه شده! (: چرا؟ متن انگلیسی هست

‘See here, you idiot,’ Humboldt said, turning to face him, and the maitre d’ brought his left hand out from behind his back. In it was the largest butcher knife I have ever seen. It had to have been two feet long, with the top part of its cutting edge slightly belled, .like a cutlass in an old pirate movie.

که ترجمه‌اش منطقا نزدیک است به

هامبولت به سمت او چرید و گفت «اینجا را نگاه کن احمق.». پیشخدمت دست چپش را از پشتش بیرون آورد. بزرگترین چاقوی قصابی که در زندگی‌ام دیده‌ام در آن بود. یک چاقوی شصت سانتی که قسمت انتهایی‌اش خمیده بود، مثل قمه‌ یک دزد دریایی در فیلمی قدیمی.

در سطح خرد هم ترجمه بده. در مورد امانتداری که کاملا شک دارم ولی سراغش نمی‌رم چون حدس می‌زنم مترجم از متنی به جز متن مورد رجوع من استفاده کرده باشه چون تفاوت خیلی زیاده. بذارین به چند جمله نگاه کنیم:

در ترجمه آیدا قهرمانلو می‌خونیم:

سرپیشخدمت همانطور که حرف می‌زد نعره می‌کشید؛ سعی کردم او را نشان بدهم، اما دسته‌ای از پیشخدمت‌های به هم فشرده مانع از این شده بودند که صدا با کیفیت خوبی به گوش من برسد.

بدون نیاز به مراجعه به متن اصلی، کنار متن یک تیک می زنم تا بعدا اینجا رو مقایسه کنم. بدون شک نویسنده ننوشته که کسی نعره می‌کشیده و شخصیت اول سعی نکرده نعره کشنده رو «نشون بده» و در نهایت چیزی که از همه محالتره، اینه که «دسته ای از پیشخدمت‌های به هم فشرده» مانع رسیدن صدا با کیفیت خوب به گوش شده باشند (: متن اصلی اینه:

He was screaming as well as talking, and I’ve tried to indicate that. but a bunch of e’s strung together can’t really convey the quality of that sound.

ترجمه باید چیزی نزدیک به این باشد:

نعره کشیدن و حرف زدنش یکی شده بود و من تلاش کردم این را نشان بدهم اما کلی صدای «ای» به هم چسبیده نمی‌توانند کیفیت نعره او را بیان کنند. (توجه کنید که در بقیه کتاب دائما حرف ای ی ی ی ی ی ی از پیشخدمت به گوش می‌رسد).

یا مثلا مترجم عبارت It made a sound like someone whacking a pile of towels with a cane رو «شبیه به صدایی بود که در اثر محکم کوبیدن با چوب به تعداد زیادی حوله ایجاد می‌شود.» ترجمه کرده. ترجمه‌ای خیلی لفظ به لفظ و مبتنی بر لغتنامه که کل روح اثر رو از بین می‌بره. شاید بشه به جای اون عبارت گفت «صدایی مانند برخورد چوب با یک کپه حوله».

این هم نیازمند گفتن است که در یک مورد اسم خاص «ایزاک سینگر» به «ایزاک خواننده» ترجمه شده.

در چندین جای اثر هم مترجم ساختار جملات یا توصیف‌ها رو تغییر داده. این همون چیزیه که بهش می‌گم «کشتن روح اثر». مثلا عبارت ساده‌ای مثل «پیشخدمت فریاد کشید ٬ای ای ی ی ی ی ی ی ی.. ٬ و با چاقویی که در هوا می‌گرداند، حمله کرد» به این صورت ترجمه شده که «سر پیشخدمت فریاد زد: «ای ی ی ی ی ی ی!» و همان‌طور که با خشونت چاقو را در هوا می‌چرخاند، به طرفم حمله‌ور شد. این بار گویی نیرویی تازه یافته و تجدید قوا کرده بود. » ! احتمالا متن استفن کینگ، «جو» لازم رو نداشته (:

در اواخر داستان، ترجمه انگار سریعتر شده. به راحتی با خوندن کتاب می‌شه حدس زد که کجاها ترجمه اشتباهه:‌ دقیقا جاهایی که جملات بی‌معنی و بی ربط هستند. مثلا در ترجمه می‌خونید:

از عرض خیابان گذاشتم و پشت سر دایان قرار گرفتم. فکر بهتری هم داشتم: تصمیم گرفتم نام او را صدا بزنم. او مسیر حرکتش را عوض کرد. چشمانش از فرط ترس و حیرت، بی‌سو، و مات شده بودند.

متن انگلیسی هست:

I went across the street, reached for her shoulder, thought better of it. I settled for calling her name instead. She turned around, her eyes dulled with horror and shock.

و ترجمه باید نزدیک باشه به:

از عرض خیابان گذشتم و دستم را به سمت شانه او دراز کردم، اما فکر بهتری به ذهنم رسید. تصمیم گرفتم نامش را صدا بزنم. برگشت؛ چشمانش از شوک و ترس، خیره بود.

به نظر خودم که همین یک جمله تا حدی حس ترس رو القا می‌کنه (:

اگر به شکل خلاصه نظر من رو در مورد این ترجمه بخواین، می‌گم که این کتاب رو با این ترجمه نخونین. پیشنهادم به ناشر و مترجم هم اینه که

  1. حتما متن رو با متن اصلی مقابله کنه
  2. از یک ویراستار حرفه‌ای استفاده کنه

با این دو تا توصیه، این کتاب می‌تونه یک کتاب جذاب بشه (:

چارلز بوکوفسکی

هنری چارلز بوکوفسکی (۱۶ آگوست ۱۹۲۰ تا ۹ مارس ۱۹۹۴)‌ شاعر و نویسنده آلمانی آمریکایی است. اشعار وی شدیدا متاثر از محیط و جغرافیای زندگی‌اش یعنی شهر لوس آنجلس است و تاکید شدیدی دارد بر زندگی آمریکاییان سفید پوست حاشیه نشین، نوشتن، الکل، روابط با زنان و مسابقات اسب دوانی. این نویسنده پرکار هزاران شعر، صدها داستان کوتاه و شش رمان نوشته است که در بیش از ۱۱۰ جلد کتاب، چاپ شده‌اند.

قبلا (در مطلب نقدی بر ترجمه پیمان خاکسار از اشعار بوکوفسکی هه هه.. این نقد اینقدر خشن بود که حذفش کردم (: پیمان خاکسار مترجم خوبی است و به خاطر یک کار بد لازم نیست با سرچ اون مطلب پیدا بشه ) گفته بودم که ترجمه شعر بوکوفسکی به فارسی بسیار بد انجام شده (شنیدم که یک ترجمه خوب در حال انجام است). اون شب خودم اومدم و از اینترنت مجموعه ۱۳۶ شعر رو دانلود کردم و خوندم. واقعا جذاب بودن و همینجوری غیر حرفه‌ای چند شعر رو ترجمه کردم. ترجمه‌هام رو اینجا می‌یارم. اگر می خواهید همه رو گوش کنید و اگر نه، بخونین (:

۸ شماره

از تخت‌ام
سه پرنده روی سیم برق می‌بینم.
یکی می‌پرد.

بعد دیگری.
یکی مانده‌است
که کمی دیرتر
آن هم می‌رود.
ماشین تحریرم به سنگ قبری ساکن بدل شده
و من به
ناظر پرندگان تقلیل یافته‌ام.

فقط به ذهنم رسید
این را به تو هم
اعلام کنم، ابله.

همچنان که شعر می‌رود

همچنان که شعر می‌رود
به سوی چند هزارها،
تازه درمی‌یابی که چه اندک خلق کرده‌ای.

علت و معلول

بهترین‌ها به دست خود می‌میرند
تا رفته باشند.
و آن‌هایی که باقی می‌مانند
هیچگاه نمی‌توانند بفهمند
که چرا ممکن است
کسی بخواهد
از دست آن‌ها
راحت شود.

این منم

دوباره مست در ساعت ۳ بامداد. در انتهای بطری دوم شراب.
شش تا پانزده صفحه شعر نوشته‌ام.
مردی پیر
که دیوانه بدن دختران جوان است؛
در این بامداد رو به روشنی
بدون کبد
بدون کلیه
با لوزالعمده‌ای از کار افتاده
و فشار خونی به سقف رسیده

ما هیچ پولی نداریم ولی باران را که داریم عزیزم

می‌خواهی اسمش را بگذار اثر گلخانه‌ای یا هر زهرمار دیگر

عشق و شهرت و مرگ

بیرون پنجره نشسته است
مانند پیرزنی که به بازار می‌رود
نشسته است و مرا نگاه می‌کند
و با اضطراب، عرق می‌ریزد.
از میان سیم و مه و پارس یک سگ
به ناگهان
با روزنامه به شیشه می‌کوبم
چون کشتن مگس
و صدای فریاد
در این شهر ساده
می‌پیچد
و او می‌رود.

شیوه به پایان بردن
شعری اینچنین
به ناگهان
ساکت شدن است.

شانس

روزگاری
جوان بودیم
در این دستگاه…

مالیخولیا

تاریخ مالیخولیا
تمام ما را شامل می‌شود.

آه آری

چیزهایی هست بدتر از تنهایی
ولی ده‌ها سال طول می‌کشد
تا کشفشان کنی
و معمولا وقتی پیدایشان می‌کنی
دیگر دیر شده است
و هیچ چیز بدتر از
این نیست که
دیر شده باشد.


چارلز بوکوفسکی در ویکیپدیای انگلیسی

چارلز بوکوفسی در ویکیپدیای فارسی

هنر علیه دستگاه اشعه ایکس فرودگاه

هیچ وقت شده در فرودگاه تا کفشتان را هم بگردند تا نکند تروریست باشید؟ چیزی هست که در این شرایط بخواهید به پلیس‌ها بگویید؟ یک هنرمند راهی را کشف کرده تا بتوانید حرفتان را به گوش پلیس‌ها برسانید. یک صفحه فلزی که پشت میز قرار می‌گیرد و حرف دل شما را به کسی که دارد وسایلتان را زیر اشعه ایکس می‌گردد می‌گوید. ایده بسیار ساده است و در عین حال بسیار ناب (: این یعنی هنر.



 منبع

غضنفر آنلاین؛ دو ساعت و نیم تفریح کم دغدغه

هفته قبل با لیلا رفتیم به دیدن تئاتر کمدی «غضنفر آنلاین». از وقتی پسوند آنلاین رو دیده بودم، به نظرم رسیده بود که خوبه یک شب بریم این تئاتر رو ببینیم و در نهایت هم در یک تصمیم سریع، بعد از پیتزای گودو، رفتیم سراغ تئاتر. صف شلوغ مال سالن سینمای مجموعه فرهنگی هنری ایران بود و تئاتر که در سالن همایش‌های طبقه سوم سینما ایران برگزار می‌شد، صف نداشت. بلیت برای هر نفر پنج هزار تومان.

ساعت ۹ در سالن بودیم و به جمعیت نگاه می‌کردیم. اکثرا همون‌هایی بودند که انتظار داشتیم؛ خانواده‌های نسبتا جوان با یکی دو بچه. قبل از شروع تئاتر گفته شد که ممکنه هنرپیشگان حرکات موزون کنند و ما هرچقدر بخواهیم می توانیم با دست و صدا همراهی کنیم ولی لطفا به هیچ وجه کسی در صندلی‌ها حرکات موزون نکند. باید «تئاتر» جالبی باشد (:

تئاتر حدودا سه ساعت طول می‌کشد.بر خلاف انتظاری که داشتیم مطلقا هیچ ربطی به اینترنت و آنلاین بودن و این حرفها ندارد. داستان یک گروه تئاتر است که یکی از هنرپیشه‌هایش را از دست داده و دنبال یک هنرپیشه جدید است. طنزها خوب هستند. گاهی خیلی تکراری و قدیمی و گاهی جدید و جذاب (: بازیگران اصلی هم خوبند بخصوص اقای «کرگدن (کارگردان)»، هنرپیشه اول مرد که قرار است هنرپیشه دوم مرد بشود و هنرپیشه جدید (غضنفر آنلاین) و بقیه.

چیزی که کلیت جریان را بسیار جذاب کرده، بزن و برقص‌های هنرپیشگان است و یک شب شاد و راحت از دغدغه؛ شاید هم کم دغدغه چون بازهم به شوخی‌های جنسی فکر می کنیم و تاثیرشان روی اقلیت ها ولی به هرحال امشب خوش گذشته (:

پیشنهاد می کنم اگر شما هم حوصله یک شب آهنگ لس آنجلسی و شوخی‌های بالای ۱۳ سال و دوستی هم دارید که کنارش ساده بهتان خوش می گذرد، سری به تقاطع بهار شیراز و شریعیتی (سینما ایران / مجتمع فرهنگی هنری تهران) بزنید و ساعت ۹ در سالن نمایش باشید و تا ساعت ۱۲ خوش بگذرانید.

طرح‌های خیس با بارکدهای خشک

بارکد یا رمزینه به گفته ویکی‌پدیا:

نوعی نمایش تصویری اطلاعات بر روی سطوح است که اطلاعات آن را می‌توان توسط ماشین بازخوانی نمود.

همه ما بارکدها را دیده‌ایم چون این روزها تقریبا روی هر چیزی یک مربع خط خطی چاپ کرده‌اند تا ماشین‌ها بتوانند بفهمند این «چیز» چیست، قیمتش چقدر است، چند تا از آن در انبار باقی مانده و … . اما این نمادهای جامعه مبتنی بر کالاهای مصرفی الزاما، زشت و یادآوری خشکی ماشین نیستند. جدیدا طراحان ژاپنی به بارکدها مفهوم جدیدی داده‌اند که علاوه بر کاربرد سابق، بارکدها را به چیزی زیبا و جذاب تبدیل کرده‌. این ابتکار باعث شده محصولات گیاهی شرکت طرف قرارداد، حسابی در ژاپن مشهور شوند. نگاه کنید… و لذت ببرید…


اینهم چند طرح ساده و ابتکاری:


شاید اولین باری که این بارکدها روی محصولاتتان ظاهر شوند، حتی متوجه آنهم نشوید ولی مطمئن هستم که با دیدن اولین بارکد، دوباره به مغازه خواهید رفت و برای تکمیل کلکسیون هم که شده، هر روز از همین محصولات خواهید خرید:


به احتمال زیاد، این ایده زیبا به زودی در سراسر جهان پیروانی پیدا خواهد کرد و بیشتر و بیشتر شاهد این طرح‌های زیبا خواهیم بود تا ثابت شود که چیزی که تمام شدنی نیست، خلاقیت و نوآوری توسط آدم‌های باهوش و با قریحه است (:


منبع اصلی

یک عکس پس زمینه برای کامپیوترهای ایکس پی

این چند وقت شدیدا مشغول طراحی سایت هستم. دو سه تا سایت جدید راه انداختم از جمله مجله پنگوئن امروز که در حد آزمایشی است برای اینکه ببینیم یک آیا می شه یک مجله لینوکسی راه انداخت. سایت دیگه سایت مجله زنان به آدرس Zanan.co.ir است که البته فعلا سانسوره ولی احتمالا به زودی با یک آدرس جدید این مجله عالی رو در اختیار شما قرار خواهد داد. البته بازم سایت هست ولی خب فعلا به همینجا اکتفا می کنیم (:

اما بک گراندها! یک بک گراند بسیار بامزه انگلیسی دیدم که ترجمه کردمش به فارسی. مخصوص ویندوز ایکس پی طراحی شده ولی روی بقیه سیستم‌عامل‌ها هم قابل اجرا است. امتحانش کنید که به نظر خودم که خیلی باحاله:


خیلی ایده باحالی است نه ؟ البته ایده که از من نیست. از زیر زمین است (:‌ من ازش دو نسخه سیاه و سفید درست کردم که از اینجا می تونید دانلودشون کنید:

تصویر پشت زمینه ویندوز / سیاه
تصویر پشت زمینه ویندوز سفید