آپدیت: اول اسم کتاب Sputnik Swetheart رو «اسپوتنیک دلبر» ترجمه کرده بودم که کاملا اشتباه است و با تذکر خوب دانیال بهزادی، تغییرش دادم به دلبر اسپوتنیکی.
اولین کتابی که خاطر چالش کتاب ۱۳۹۴م خوندم، رمان عزیز اسپوتنیکی از موریکامی بود. مطمئن بودم که برای «نویسنده شرق دور» می خوام از موریکامی چیزی بخونم. توی کتابفروشی ترجمهها رو نگاه کردم و یکی رو برداشتم ولی وقتی به بخش انگلیسی کتابفروشی رسیدم دیدم کتابی هم داره به اسم «Sputnik Sweetheart» که شاید بشه «دلبر اسپوتنیکی اسپوتنیک دلبر» یا دلارام یا چنین چیزی ترجمهاش کرد.
جالبه که اصل طرح جلد ژاپنی اینه:
ولی نسخه انگلیسی که من پیدا کردم جلدش – احتمالا به خاطر فروش بیشتر – این شکلی است:
توجه: اگر می خواین کتاب رو بخونین، بهتره ادامه این نوشته رو نخونین چون جنبههای از داستان توش لو می ره.
کتاب سبکی بسیار متفاوت از اکثر چیزهایی داره که من خوندم. انگار به روونی شعر نوشته شده و خیلی خوشحالم که این چلنج رو شروع کردم چون باعث شد چیزهایی رو بخونم که خودم شخصا سراغشون نمی رفتم.
داستان در مورد یک معلم مدرسه است که ما فقط با حرف K اونو می شناسیم و در زندگی اش فقط با یک نفر دوسته؛ بادختری به اسم سومیر. با افراد دیگه ای رابطه داره و حتی با مادر شاگردهاش می خوابه ولی تنها «دوست»ش سومیر است. سومیر دختری است دنبال نویسندگی و زندگی ای آلترناتیو داره که دیدن خانمی به اسم میو این وضعیت رو به هم می زنه. میو کاری به سومیر می ده و اونو از دنیای نویسندگی بیرون می یاره و سومیر با احساس عشق جنسی عجیبش به این زن قدم به دنیای جدیدی از مفهوم «خود» میذاره.
داستان چیزی فراتر از یک رمان روایت کننده اتفاقات است و لایههای ماورایی در اواخر کتاب بیشتر و بیشتر خودشون رو نشون می دن – بخصوص بعد از اینکه سومیر در جزیرهای توی یونان بعد از شنیدن روایت میو از اینکه یکبار در چرخ و فلکی گیر کرده بوده و از دور خودش رو در پنجره اتاقش دیده که با کسی که دوستش نداشته مشغول سکس بوده، ناپدید می شه.
انتهای داستان چندان روشن نیست. البته نه اینکه اصلا هم بسته نشه. من از داستانهایی که آخرشون کلا روی هوا است خوشم نمی یاد و این کار رو ناتوانی نویسنده در جمع کردن اتفاقاتی می دونم که خلق کرده ولی در این مورد مساله فرق می کنه. موریکامی پایان داستان رو روایت می کنه ولی برداشت هر کس ممکنه متفاوت باشه. با اتفاقاتی می افته شما ممکنه فکر کنین سومیر برگشته، ممکنه فکر کنین K خودکشی کرده و حتی ممکنه فکر کنین K خودش سومیر یا حتی میو رو کشته و یا به این نتیجه برسین که K تونسته به همراه سومیر «به طرف دیگر بره». این نسبتا قشنگه و ظاهرا یکی از تکنیکهای موریکامی.
اصلیترین روایتی که در داستان برای من عمده شد، تنها بودن انسانها بود. همه سعی می کنن با هم باشن ولی در نهایت مثل سفینههایی که پرتاب شدن تا به تنهایی دور زمین بچرخن، کاملا دور از هر کس دیگه هستن و در نهایت همه چیز با یا بدون آدم ها همونطور که بود ادامه داره.
خوندن کتاب برای من لذت بخش بود و فهمیدم چلنج بسیار خوبی رو شروع کردم چون باعث می شه خارج از حیطه همیشگیام چیز بخونم. از اونطرف برام جالب بود که خوندن یک کتاب متوسط به تقریبا ۱۰ ساعت وقت نیاز داره که واقعا کمه و اگر روزی نیم یا یک ساعت وقت بذاریم به راحتی کتاب ها تموم می شن. کتاب بعدی که شروع کردم Bite Me است از Mike Faricy که انتظار می ره یک کمدی پلیسی باشه؛ ژانری که من هیچ وقت نخوندم از نویسنده ای که هیچ وقت ازش چیزی نخوندم.