این کتاب روی کامپیوترم بود و بعد از چند صفحه خوندن از کتابی دیگه که جذبم نکرد، در قدم پنجم چالش کتابخوانی ۱۳۹۴ و به عنوان یک کتاب ایرانی که در ایران ممنوعه شروع به خوندنش کردم و باید بگم شدیدا توصیه می شه. البته اگر از کسی بت نساختین.
کتاب حول زندگی و خاطرات مجید امانی میچرخه. یک فعال چپگرا که در جریان انقلاب مجبور به فرار به آلمان میشه و کارش به یک آسایشگاه روانی میکشه. کتاب هم به خاطر نگاه انتقادیاش به افراد داخل انقلاب (از چپها تا اسلامیها تا فرصتطلبها) ارزش خوندن داره هم به خاطر بحثهاش در مورد وضعیت اپوزوسیون و قوای سیاسی فعلی. در ضمن نویسنده اونقدر با شعور است که کتاب رو به شکل آزاد روی اینترنت منتشر کرده.
کتابهایی کمی هستن که من موقع خوندن با خودم بگم «واقعا نویسنده چطوری اینو نوشته؟ چطوری اینقدر قوی نوشته؟» و گاهی باورش سخته که اینها تجربیات زیسته خود نویسنده نباشه – هرچند که به شکلی تجربیات مشابهی داشته. چنین کتاب هایی بخصوص در فارسی خیلی کم هستن و این یک دلیل دیگه است که خوبه کتاب فریدون سه پسر داشت از عباس معروفی رو بخونین و البته باید تکرار کنم که این کتاب برای آدم هایی که از بقیه آدمها تو ذهنشون بت دارن احتمالا جذاب نخواهد بود؛ در این کتاب همه آدمها، آدم هستن.
از وقتی دوره آموزش لینوکس ال پی آی سی ۱۰۱ رو منتشر کردم این سوال رو حتی بیشتر از قبل می گیرم: «فرض کنین من مدرک فلان رو گرفتم، آیا جایی هست که منو استخدام کنه؟». جواب اینه که «نه! اینکه شما مدرک داشته باشین دلیل نمی شه که حتما جایی باشه که شما رو استخدام کنه». به پنج دلیل که این مقاله سرفصلهاش رو گفته و من اضافات خودم رو کنارش گذاشتم و بعدش هم نکات مثبت مدارک رو گفتهام.
مدرک باعث استخدام شما نمی شه چون…
نرمافزار صنعتی بسیار سریع است
در بسیاری از رشتهها تغییرات خیلی زیاد نیست و به همین دلیل «سنجش دانش» توش ممکنتره. اما در نرمافزار همه چیز شدیدا در حال تغییره و مهارتهایی که پنج سال پیش داشتین امروزه تنها کاربردش دادن یک دید قوی و کلنگر به شماست اما مهارتهایی که اون موقع بلد بودین معمولا حالا چندان به درد شما نمی خوره. فایروال لینوکس در دو سال گذشه تقریبا سوییچ کاملی به firewalld کرده، systemd روش جدید استارت و استاپ و تنظیم سرویسها است، برنامه نویسی آی او اس به سمت سوییفت خواهد رفت و NoSQLها یکی از موضوعات داغی هستن که حتی اگر به عنوان یک برنامه نویس مرسوم وارد یک شرکت بشین، در موردش خواهید شنید – چه برسه به بیگ دیتا و یادگیری ماشینی و دیتا ساینس. معلومه که گذشتهها هنوز هستن و ارزشمند ولی در این دنیا معمولا داشتن یک مدرک «لینوکس» نشون دهنده سواد این لحظه شما نیست.
هزار مدل مدرک هست
داشتن یک «مدرک» این روزها کاری بسیار ساده است. اگر دکترا می خواین می تونین به انواع و اقسام روشها اونو بگیرین، اگر لازم دارین مدرک لینوکس داشته باشین معلومه چیکار باید بکنین و اگر مدرک کمک های اولیه می خواین بعید نیست با چند ساعت وقت بتونین یک کاغذ به دست بیارین که بگه شما دوره ای در این مورد دیدین. فقط داشتن یک مدرک معنی خاصی نداره بلکه مهمه اینو از کجا گرفتین و پشتوانه اون مدرک چیه. این رو هم بگم که گاهی این مدارک اصولا برعکس چیزی هستن که در واقعیت اتفاق می افته. خیلی از چیزهایی که در امتحان ها «پرسیده می شه» اصولا در دنیای واقعی کاربرد نداره و خیلی از چیزهایی که توی دنیای واقعی مهمه (مثلا گیت، کار با لاگ ها، تست برنامه، …) اصولا در هیچ مدرک برنامه نویسی پوشش داده نشده.
خیلی از مصاحبه کنندهها خودشون هم مدرک ندارن
برای رسیدن به مدیرهای رده بالاتر و پروسههای استخدامی که توشون مدارک شما مهم میشه، باید اول از مرز مصاحبه کنندههای اولیه رد بشین! این مصاحبه کنندهها خیلی وقت ها مدرک ندارن و به همین دلیل حتی براشون مهمه که این مدارک رو نه چندان مهم بدونن. این مساله باعث می شه شما فقط به صرف داشتن مدرک از نظر اونها Wowwww نباشین! از اونطرف برای استخدام کنندهها مهمه که شما کار رو بلد باشین و در نهایت تستی که شما حین مصاحبه با مدرک می دین با تستی که کس دیگه بدون مدرک می ده کاملا مشابه است و کسی استخدام می شه که کار رو بهتر انجام بده نه کسی که مدرک داشته (: مطمئن باشین. من برای تعداد خیلی زیادی شرکت مصاحبه استخدامی کرده ام!
مدرکها خیلی وقتها دکون هستن
خیلی از مدرکها دکون هستن. دو سال یکبار باید تکرارشون کنین، باید براشون امتیاز جمع کنین، باید مرحله های مختلف اونها رو بگیرین و غیره. در واقع این مدرکها مکانیزمی هستن برای درآمد زایی کسانی که اون مدارک رو می دن. دقیقا مثل دانشگاههای غیرانتفاعی(؟!) و غیره که هدف اصلی شون کسب درآمد است نه انتشار علم و اتفاقا خیلی از مراجعینشون هم دنبال کسب مدرک هستن نه کسب علم. این الزاما اشکالی نداره و یک مساله مرتبط با بیزنس است ولی در نهایت این بخشش برای ما مهمه که باعث می شه کسی که مدرک داره رو الزاما متخصص ندونیم که مراجعه کرده به یک مرکز علم پراکنی و تاییدیه گرفته که علم رو کسب کرده. یک لحظه فکر کنین به اینکه در چند ساعت می شه اسکرام رو یاد گرفت و در مقابل چند مرحله طول می کشه یکی از نظر مدرکی اسکرام مستر بشه و بعدش اسکرام پروداکت اونرش رو بگیره یا مثلا بره سراغ مدرک اسکرام دولوپر.
مدرک ثابت می کنه که می تونیم تست پاس کنیم
برای گرفتن مدرک لازم نیست حتما مسائل رو عمیق درک کنیم. کافیه نمونه سوال بخونیم، درس ها رو نگاه کنیم و تو امتحان شرکت کنیم. حتی در امتحان های واقعا سختی مثل CCIE لب روش اصلی پاس کردن امتحان تمرکز در حل نمونه و رفتن به بوت کمپ ها است و اگر هم حوصله کارهای سخت نداشته باشیم برای خیلی از امتحان ها می شه از پاکستان یک نفر رو اجاره کرد که به اسم ما امتحان بده و مدرک بیاد دم در خونه مون (:
اونطرف ماجرا!
دقت کنین که من هیچ وقت نمی گم هر کس مدرک داره بی سواده یا تقلب کرده یا داشتن مدرک هیچ فایده ای نداره. من دارم می گم این پنج مورد باعث می شه یک کارفرما فقط با دیدن یک نفر که یک مدرک داره، استخدامش نکنه. مدرک فایدههایی هم داره:
مدرک در شرایط برابر شانس شما رو افزایش می ده
اگر شما و یک نفر دیگه هر دو یک کار رو بلد باشین و در مصاحبه تقریبا مساوی بشین، شمایی که مدرک دارین شانس بیشتری برای استخدام دارین. حتی قبل از این مرحله هم وقتی کسی رزومه شما رو می بینه اگر مدارک مرتبط و معقولی رو داشته باشین، احتمال اینکه با خوشحالی شما رو به مصاحبه دعوت کنن بالاتره.
مدرک باعث می شه سیستماتیک بخونین
مثل مهمی هست که می گه «اگر فقط یک چکش داشته باشین، همه مسالهها رو شبیه میخ می بینین!». مشکل اصلی برنامه نویسی هم همینه! ما به شکل تجربی بخشی از یک چیز رو یاد می گیریم و بعد سعی می کنیم همه چیز رو با همون سواد پیاده کنیم. برای اولین بار در اینجا اعتراف می کنم که من تازه برنامه نویس شده بودم و هنوز «دیتابیس رابطهای» رو نمیشناختم که یک کار بزرگ و هیجان انگیز بهم پیشنهاد شد و برای انجامش خودم مکانیزمی شبیه به دیتابیس رو پیاده سازی کردم! حماقت محض به دلیل بی سوادی در یک بخش از دنیای برنامه نویسی. به همین شکل ممکنه شما دستور rename در لینوکس رو بلد نباشین و به جاش سعی کنین بش اسکریپتی پیچیده بنویسین یا به جای یک استفاده ساده از sed به سراغ perl برین. گرفتن مدرک تضمین می کنه که شما همه گوشههای یک ماجرا رو دیدین. به همین خاطر پیشنهاد من اینه که مثلا اگر می خواین لینوکس یاد بگیریم من پیشنهاد می کنم از سرفصل های امتحان LPIC1 پیش برین. راستش به نظر این بهترین بخش یک مدرک است.
پروسه گرفتن مدرک شما رو به جامعه وارد می کنه
برای گرفتن مدرک شما ثبت نام می کنین، با چند نفر آدم مشابه رو در رو می شین و خیلی چیزهای دیگه و حتی ممکنه پاتون به جلسات مرتبط با اون جریان هم باز بشه. این یک فایده جانبی مدرک گرفتن است که اصلا نباید ازش بگذریم. برنامه نویس خوب در روابط اجتماعی اش شناخته می شه و رشد می کنه. در زمان کنکور ارشد برای من مهم بود توی کلاس های کنکور ارشد ثبت نام کنم فقط به این خاطر که ببینم بقیه ای که قراره کنکور بدن چه کسایی هستن، کی موقع ثبت نام است، دفترچه رو از کجا باید گرفت و بهترین دانشگاهها کدومها هستن.
نتیجه
مدرکها رو دنبال کنین و اگر خواستین بگیرین ولی درگیر بازی «گرفتن مدرک» نشین و معتقد هم نباشین که اگر مدرک دارین حتما کار پیدا می کنین. در نهایت کار به آدمهای با مهارت داده می شه و اگر مهارت کسب کنین به راحتی در ایران کار پیدا می کنین و به نظر من وقت گذاشتن برای گذروندن دوره های رایگان معتبر خیلی بیشتر از گرفتن یک مدرک شانس شما رو توی به دست آوردن ی کا رخوب افزایش می ده. اگر دوست دارین چیزی رو شروع کنین شاید درسنامه بد نباشه و اگر دنبال چیزی حرفهای تر هستین جاهایی مثل کد آکادمی خوبه و کورسرا و البته اگر می خواین هر سرتیفیکیتی رو برای خودتون چاپ کنین اینجا بهترینه.
در شماره ۵۴ رادیو گیک، دور تا دور جهان رو می گردیم! از فرانسه و آمریکا در بخش اخبار می گذریم و به ایران می یام تا در مورد مذاکرات بگیم و پیشنهادهایی برای اینکه چطوری حکومت می تونه تا حدی باعث پیشرفت استارتاپ ها و شرکت های کوچیک بشه. بودن حسن روحانی در این شماره باعث نمی شه در مورد مدل موی عروس و لباس های کودکستان گپ نزنیم! در بخش آخر با یکی از بهترین متخصصین امنیت در جهان مرور می کنیم که «چرا رمزگذاری می کنیم؟»؛ جوابش خلاصه اش اینه: چون به نفع جامعه است.
خبر جالبیه و خب آمریکا هم توش داره دیگه… دوست و برادر و البته فعلا نه به دوست و برادری چین و روسیه (: ماجرا اینه که در یک کنفرانس خبری یک خبرنگار از دبیر دپارتمان امنیت داخلی آمریکا در مورد خبری که توش گفته می شه تعدادی از کارمندان دیزنی لند اخراج شدن ولی در ماه آخر مجبورن کاری که می کردن رو به مهاجرانی که با ویزای کار به آمریکا اومدن آموزش بدن جواب داده که «باید جلوی این اتفاق رو گرفت و اگر اینطوری ویزای h1b شکست خورده است». بحث پیچیدگی اقتصاد و سیاست (:
دولت فرانسه و حمایت از ODF و رد کردن فرمت مایکروسافت کلیت خبر که توضیح بیشتری از تیتر لازم نداره. توضیح اهمیت بحث. رد شدن فرمت داکیومنت مایکروسافت علی رغم اینکه ایزو گرفته بود و البته ایزو گرفتن فرمت ODF. اهمیت مالکیت بر محتوای داکیومنت ها و در قدم آخر آزاد بودنش برای کسانی که مالیات تولیدشون رو دادن.
در اعماق
خبری که شاید نشنیده باشین: مذاکرات تموم شد
نظرات خودم. بحث مهمل اینکه موفق می شه یا نه. موفقیت داخلی برای هر دو طرف. نشونه ای از جهت حرکت که حتی اگر خودش مهم نباشه حرکت و جهتش مهمه. علاقمندی همه به توافق – پیروز نشدیم و شکست هم نخوردیم حرف زدیم کنار اومدیم. آینده و ارتباط احتمالی با جهان.
و حالا که حرف دولته بحث قانون دسترسی آزاد به اطلاعات رو هم بگم که به شکل بی سر و صدایی به عنوان یک ابلاغیه از طرف دولت اعلام شده و حرکت بسیار خوبی است.. بحث استارتاپ ها حضور دولت در همه جا و حق دسترسی به اطلاعاتی که با پول من درست می شه. بحث رقابت رو هم بکنم.
ظاهرا وقتی همه مشغول اینترنت چیزها بودن، اوراکل درگیر خریدن شرکت های دیگه بوده و حالا تازه داره سعی می کنه به بقیه برسه و در ایونت آنلاین ۵ ساعته اش کلی چیز معرفی کرده: سرویس های ابری ۲۴ ساعته (اسمش منو یاد زمانی می ندازه که زیر خبرنامه ها می نوشتن «عضو خبرنامه رایگان ما بشین» یا «سایت ما ۲۴ ساعته قابل دسترسی است»). این سرویس IaaS، Pass, Saas و غیره رو به هم پیوند می ده و مدعی است که RDBMS و NoSQL و بیگ دیتا و سرویس های پروسس و اتصال داده هم داره! اما بخش متفاوت با دیگران Mobile Backend as a Service است. MBaaS. در این سیستم تلاش شده شما به عنوان توسعه دهنده موبایل با حجم بزرگی API سر و کار داشته باشین و به جای سر و کله زدن با اینفرااستراکچر، ای پی آی ها رو صدا بزنین. اکثر شرکتهای مبتنی بر MBaaS قبلی توسط شرکت های غول خریداری شدن و الان اوراکل نشون داده که اینبار به جای خرید می خواد بره سراغ ساختن. این پلتفرم همین الان امکانات مدیریت کاربران، پوش نوتیفیکیشن، ذخیره سازی آبجکت ها، دسترسی آفلاین، تحلیل، انواع دیتابیس رو داره و حتی می شه APIهای تردپارتی رو بهش وصل کرد و اس دی کی مناسب برای کوردوا، آی او اس و اندروید رو هم داده. [کمی بحث در مورد مدل توسعه موبایل]
وصل کردن مغز موشها به همدیگه و ساختن اینترنت مغزها اینترنت چیزها رو بیخیال بشین! اینترنت مغزها داره می یاد! از دانشگاه دوک هلند زیاد شنیدیم… اینبار هم محققی اونجا مغز چهار تا موش رو به هم شبکه کرده و نتیجه نهایی مغزی است که بهتر از مغز هر کدوم از موشها می تونه محاسبه کنه! این مغز که بهش brainet می گن حاصل اتصال مغز چند حیوان به همدیگه و انتقال اطلاعات در زمان واقعی بین اونها است – از طریق اجزایی که بهش «رابط مستقیم مغز به مغز» نام برده شده و نتیجه اش می شه یک کامپیوتر ارگانیک. در مقاله دیگه ای به سه میمون اشاره شده که مغزشون به هم وصل شده و می تونن یک بازوی رباتیک که به یک کنترل کننده سه بعدی وصل شده رو بعد از چند روز و بدون آموزش دیدن به خوبی کنترل کنن! دانشگاه دوک ظاهرا جایی که لازمه هم علمی ها هم علاقمندان علمی تخیلی زیر نظرش بگیرن!
تبریک و تقبیح
تبریک می گیم به شرکت عالی کمودور که به بازار برگشته، با یک گوشی بامزه و خوب اندرویدی. کمی توضیح در مورد نوستالژی و شبیه سازهای روی این گوشی
و تبریکی هم داریم به انگلیسی ها که یک دایناسور کامل با بافت غیراستخوانی فسیل شده پیدا کردن که اتفاق بزرگی است.
و تسلیت به گوگل به خاطر گم کردن یکی از هاردورهای شبکه اش! [ماجرا رو بگم]
رمزگذاری از دادههای ما حفاظت میکند؛ چه وقتی این داده ها روی کامپیوترهای ما نشستهاند یا داخل دیتاسنترها ذخیره شده اند یا زمانی که حال انتقال روی اینترنت هستند. رمزگذاری از صحبتهای ما حفاظت میکند، چه تصویر باشند، چه صدا و چه نوشته. رمزگذاری حافظ خلوت و حریم شخصی ما است. از ناشناس بودن ما حفاظت می کند و گاهی حتی از زندگی ما.
این حفاظت برای همگان اهمیت دارد. راحت است درک کنیم که رمزنگاری چگونه از روزنامهنگاران، مدافعان حقوق بشر و فعالان سیاسی در کشورهای تمامیت خواه حمایت میکند اما رمزگذاری از بقیه ما هم محافظت میکند. رمزگذاری از اطلاعات ما در مقابل جنایتکاران حفاظت میکند. از اطلاعات ما در مقابل رقبا، همسایهها و افراد خانواده هم حفاظت میکند. همچنین از حملهکنندگان بدخواه و از اتفاقها.
رمزگذاری زمانی بهترین نتیجه را می دهد که همیشه حاضر و خودکار باشد. دو شکل رمزگذاری که ما همیشه در حال استفاده از آن هستیم – آدرس های https و لینک بین گوشی همراه و دکلهای مخابراتی – کارکردی فوق العاده دارند چون همیشه حاضرند و به شکل خودکار انجام میشوند؛ حتی بدون اینکه متوجه حضورشان باشیم.
رمزگذاری باید همیشه به شکل پیشفرض فعال باشد و نه به شکل گزینهای که وقتی کار حساسی داریم میتوانیم آن را روشن کنیم.
این مهم است چون اگر از رمزگذاری فقط در مواقعی که با دادههای مهم کار می کنیم استفاده کنیم، آنگاه خود رمزگذاری نشان دهنده اهمیت کار در حال انجام خواهد بود. اگر فقط افراد ناراضی از حکومت در یک کشور از رمزگذاری استفاده کنند، حاکمان روشی ساده برای شناساییشان برای آنها خواهند داشت اما اگر همه همیشه از رمزگذاری استفاده کنند، رمز دیگر یک نشانه نخواهد بود و هیچ کس نمیتواند تفاوت یک چت ساده و یک بحث حساس را متوجه شود و دولتها نخواهند توانست مخالفان را از بقیه جمعیت تشخیص دهند. هر بار که شما از رمزگذاری استفاده میکنید، مشغول دفاع از کسی هستید که برای حفظ جانش به آن وابسته است.
مهم است فراموش نکنیم که رمزگذاری به شکلی جادویی تضمین کننده امنیت نیست. روشهای زیادی برای خنثی کردن رمزگذاری موجود است و معمولا هم درباره آنها در خبرها میخوانیم. رمزگذاری از کامپیوتر یا تلفن شما در مقابل هک شدن حفاظت نمیکند و نمیتواند متادیتای شما را مخفی کند – برای مثال آدرس ایمیل باید بدون رمز باشد تا بتوان ایمیل را به مقصد رساند.
اما رمزگذای مهمترین تکنولوژی حفاظت از خلوت شخصی است که در حال حاضر به آن دسترسی داریم و از قضا روشی دقیقا برای حفاظت علیه شنود همگانی از آن نوعی که دولتها از طریق آن در تلاش برای کنترل شهروندان و جنایتکاران در تلاش برای یافتن نقاط ضعف قربانیان هستند. با اجبار هر دوی این گروهها به تمرکز روی افراد به جای کلیت جامعه، ما در حال دفاع از کلیت جامعه خواهیم بود.
امروزه شاهد فشار دولتها علیه رمزگذاری هستیم. بسیاری کشورها – از دولتهایی مانند چین و روسیه تا کشورهای دموکراتیک تری مانند انگلستان و آمریکا – یا در حال صحبت در این مورد هستند که باید جلوی رمزگذاریهای قوی گرفته شود یا اصولا این قوانین را تصویب کردهاند. این خطرناک است چرا که از نظر فنی غیرممکن است و تلاش برای آن باعث صدمهای جدی به امنیت اینترنت خواهد شد.
از این بحث دو نتیجه نهایی گرفته می شود. اول اینکه باید شرکتها را به سمت پیشنهاد رمزگذاری به همگان به شکل پیشفرض سوق دهیم. دوم اینکه باید در مقابل فشار دولتها به منظور تضعیف رمزگذاری مقاومت کنیم. هر قدم به منظور ضعیف کردن رمزها، حتی اگر به اسم اعمال قانون صورت گیرد ریسک ما را بالا میبرد. حتی با وجودی که مجرمین هم ممکن است از رمزگذاریهای قوی استفاده کنند، در نهایت و در کل با بودن رمزگذاری قوی عمومی، امنیت بسیار بیشتری خواهیم داشت.
ولی قصد از این پست معرفی یک مسابقه ویژه جادی.نت است که توش کافیه یکی از متنهای زیر رو بخونین و با هر وسیله ساده ای در حد گوشی موبایل ضبط کنین و ایمیلش کنین به voice@navaar.ir تا سه تا از بهترین نمونهها (که احتمالا خیلی هم کم هستن) نفری یک گیفت کارت ده دلاری اپل یا گوگل جایزه بگیرن.
نکته: یکی از رازهای بهرهوری اینه که اگر چیزی کمتر از پنج دقیقه طول می کشه به جای موکول کردنش به آینده در همون لحظه انجامش بدین و خلاص. مثلا در این مورد همین الان موبایل رو بردارین و ضبط کنین و از همونجا ایمیل و خلاص (: اگر بذارین برای آینده احتمالا هیچ وقت انجامش نمی دین. این نظریه «دست انداز» است. اگر به دست انداز رسیدین از روش رد بشین چون در صورتی که با خودتون بگین «بعدا می یام از روش رد می شم» هیچ وقت اینکار رو نمی کنین… اوه. این نظریه در مورد خرید هم برای من هست. اگر چیزی دیدم و خوشم اومد بهتره همون موقع بخرم چون خیلی بعیده بعدا برگردم و کلا سالی یکی دو تا چیز رو ممکنه حس کنم که باید بخرم (:
خلاصه.. این شما و این متن هایی که اگر حوصله کردین خوبه بخونین و به voice@navaar.ir بفرستین که هم جایزه بگیرین و هم شاید شغل جدیدتون خوندن و ضبط کتاب بشه!
متن اول
سلام،
نام من هزل گریس است. دوست من آگوستوس که به پیشنهاد من کتاب رنج باشکوه را خوانده بود، از طریق این ایمیل، نامه ای از شما دریافت کرده است. امیدوارم ناراحت نشوید که آگوستوس مرا از این نامه نگاری آگاه کرده است.
آقای ون هوتن، من از نامه ی شما متوجه شدم که دیگر قصد ندارید کتاب دیگری بنویسید. از یک طرف ناامید شدم و از طرف دیگر راحت. چون دیگر لازم نیست نگران این موضوع باشم که آیا کتاب بعدی هم می تواند به بی نقصی و فوق العادگی این کتاب باشد یا خیر. به عنوان یک دختر ِ سرطانی مرحله ی چهار که سه سال زنده مانده باید به شما بگویم که همه چیز را به درستی در کتاب رنج باشکوه نشان داده اید. یا دست کم مرا به خوبی درک کرده اید. کتاب شما احساسات مرا قبل از اینکه حتی حسشان کنم به من نشان می دهد و من این کتاب را ده ها بار خوانده ام.
اگر روزی تصمیم گرفتید چیز دیگری بنویسید، حتی اگر نخواستید منتشرش کنید، خوشحال می شوم آن را بخوانم. صادقانه می گویم، من حتی حاضرم فهرست خریدهای منزلتان را هم بخوانم.
دوستدار شما
هزل گریس
( شانزده ساله )
( خطای ستارگان بخت ما – جان گرین )
متن دوم
شاهزاده ی رویاهایم بود
دختری که لباس کهنه و صورت رنگ پریده و
هراس دائم از دیر رسیدن به خانه
ذره ای از زیبایی اش نمی کاست
پریزاد خواب ها و خاطره هایم بود
دختری که کمتر از پنج کلاس درس خواندنش
ذره ای از فصاحت چشم هایش
– به وقت ابراز عشق-
نمی کاست
خیال ِ باریک و
نکته سنجی غافلگیر کننده ترین شعرهای جهان بود
دختری که خدمتکار خانه ی کارمندی عالی رتبه
در شهر کوچک ِ ما بود
و پیش از د.مین بهار آشنایی مان
همراه خانواده ی ارباب
به شهر دیگری کوچ کرد
و شعرهای مرا
در جستجوی کوچک ترین نشانه ای از خود
سرگردان کرد
( سوت زدن در تاریکی – شهاب مقربین )
متن سوم
— ته کلاس چه خبر است عباسی؟
– آقا، این ها نمی گذاردند ما به درس گوش بدهیم.
– آقا، ما حرف نزدیم. این دارد سنگ قبر پدرش را به رخ ما می کشد.
– سنگ قبر پدرش؟
– بله آقا، اجازه ! بابای عباسی رفته شهر و سنگ قبری برای خودش آورده و گذاشته گوشه ی اتاقشان. حالا این دارد تعریف می کند که چقدر پول بالایش رفته و چه شعری رویش نوشته اند. دو تا از بچه ها را هم برده سنگ را نشانشان داده. ما می گوییم ما را هم ببر سنگ قبر پدرت را نشان بده، می گوید نمی برم، پدرم دعوا می کند.
عباسی بلند شد و با گریه گفت:
– آقا این ها حسادت می کنند که پدر ما به عقلش رسیده و اولین بار تو این آبادی سنگ قبر آورده. چشم ندارند ببینند.
عباسی راست می گفت. اولین بار بود که کسی توی آبادی به فکرش رسیده بود که برای خودش سنگ قبر بیاورد. پیش از آن که هرکس می مرد، با گل و خاک قبرش را می پوشاندند کمی هم رویش را قلمبه می کردند که با زمین صاف فرق کند، قلمبه عینهو بالشت ِ درازی بود.
حالا پدر عباسی رفته بود شهر و دم ِ سنگ تراشی و گفته بود که سنگی برایش درست کنند و رویش بنویسند:
” آرامگاه پدری مهربان و فداکار ”
و زیرش هم قشنگ این شعر را بکنند:
باورم نیست پدر رفتی و خاموش شدی
ترک ما کردی و با خاک هم آغوش شدی
خانه را نوری اگر بود ز رخسار تو بود
ای چراغ دل ما از چه تو خاموش شدی
سنگ را گذاشته بود روی الاغ و چادر شبی هم انداخته بود روش و با دقت و وسواس آورده بودش آبادی، که وقتی بعد از صد و بیست سال از دار دنیا رفت روی قبرش کار بگذارند و زن و بچه اش جلوی این و آن سرفراز باشند که قبر پدرشان با همه فرق دارد و بالشت ِ گِل و خاکی نیست.
( تنور و داستان های دیگر – هوشنگ مرادی کرمانی )
متن چهارم
در خانواده ی ما، صدای نارضایتی همواره در ابتدای کارها بلند می شود. عجیب است که خریدن و ساختن یک تکه زمین دویست و سیزده متری این همه هیاهو به دنبال داشته باشد! مادرم از همان روز اول، بر این گمان بود که خانه خراب می شویم و حتی کار به جایی می رسد که جغدها هم بر لب بام خانه مان نخواهند نشست. زمین ما دویست و سیزده متر مربع بود. هرچه من می گفتم که عالی ست و از این بهتر نمی شود، او می گفت که سیزده نحس است و باعث نابودی مان می شود. او اصرار داشت که الّا و بلّا باید زمین کوچکتر یا بزرگتری بخریم.
من که چندان به حرف های این و آن گوش نمی دهم کم کم کار ساخت و ساز خانه را شروع کردم. طبق نقشه ای که پیش تر ریخته بودم اتاق ها را ساختم و دستشویی خوبی را هم در یکی از گوشه های حیاط راست و ریس کردم.
دستشویی بزرگ ترین و فرخنده ترین چیزی ست که در زندگی من نقش حیاتی دارد. خیلی وقت ها با خودم فکر می کنم که اگر این دستشویی صد و سیزده در دویست و سیزده سانتی متری نمی بود، همه ی کارهایم با مشکل روبرو می شد.
( محله ی مترسک ها – گزیده ی داستان های کوتاه معاصر کردستان عراق )
متن پنجم
خیلی سال پیش “ممد دل شیشه ای” که می خواست سر از هر چیزی دربیاورد عتیقه فروشی را ملاقات کرد، نه مثل یک دیدار پیش پا افتاده و اتفاقی که کسی را در کوچه ای ببینی، درست مثل قراری مهم و با ارزش، دیداری که راز طلسمی را می گشود. غروبی دلگیر بود و او با زمزمه ی ترانه ای کوچه های شمالی را به سمت جنوب در پیش گرفت.
کلیدهایی در دست داشت و اناری شیشه ای هم در جیبش بود. انگار آن کلیدها دروازه ی سرزمین های خیالی اش را می گشود. در آن غروب خود را خوشبخت ترین انسان دنیا می دید.
همه داستانش را شنیده اند. همه می دانند که خودش چگونه مرگ خودش را در خواب دیده بود. مرگی که هر روز آن را از نو تعریف می کرد… رویای ویران شدن و خرد شدن دلش را که درست مثل عتیقه های دستچین شده ی خانه اش فرو می ریخت.
این روزها احتمالا از جمعیت امام علی و برنامه کوچه گردان عاشق شنیدهاید. جمعیتی که من شخصا میشناسمشون، کارشون کاملا خوبه و کاملا آگاه از کارشون هستن و چیزی بیشتر از یک خیریه «پول جمع کنیم بدیم به فقرا» هستن و واقعا ایده شون مبارزه با فقر و تبعیضه. حالا در چارچوبهایی که این روزها امکانش هست.
جمعیت امام علی پونزده ساله که در ماه رمضان مایحتاج غذایی یک ماهه هزاران خانوار رو بهشون می رسونه و امسال هم کمک ما و شماست که ممکنه در این راه موفقش کنه. درسته که بودن فقیر در جامعه دردناکه و راه حلش کمک مالی من و شما نیست، ولی اگر دوست دارین حداقل در شرایط موجود کار مفید کرده باشین، یکی از بهترین گزینهها این جمعیته.
یکی از مشکلاتی که این حوالی داریم اینه که آدم ها فکر می کنن اجازه ندارن اشتباه کنن. همه اشتباه می کنن و کسی که سعی می کنه بگه اشتباه نمی کنه باید یا شروع به دروغ گفتن کنه یا بقیه رو متهم کنه یا کلا سراغ پاک کردن تاریخ و بازنویسیاش به شیوه ای که دوست داره بره. مثلا به مناسبت این روزها ماجرای احمدی نژاد و ۸۸ رو ببینین و اینکه این روزها طرفدارها چطوری ازش فاصله می گیرن و کسایی که اون موقع می گفتن کشور رو دروغ گرفته چطوری هنوز توی حبس خونگی هستن چون گروهی که اشتباه می کردن جرات ندارن بگن «اشتباه می کردیم» و به جاش مجبورن بیشتر و بیشتر به بقیه حمله کنن و اعتبار اجتماعی خودشون رو پایینتر بیارن.
این مشکل متاسفانه همه جا جاری است. توی برنامه نویسی اشتباهاتمون رو قبول نمی کنیم و اصولا انگار تعریف نشده که همه آدم ها اشتباه می کنن و اینهمه کتاب در مورد اینکه چجوری باید باگها رو کشف کرد و اینها کلا فراموش می شه. کمی ترسناکه ولی باید پذیرفت که همه آدم هستیم. باید پذیرفت که همه اشتباه می کنیم و اتفاقا شجاعترین و مناسب ترین ما اونهایی هستن که به اشتباهاتشون اعتراف می کنن. یک نمونه دیگه اول انقلاب است و سرکوبهای خونین مخالفان سیاسی توسط کسانی که امروز اصلاح طلب هستن. به نظرم این آدم ها اگر می خوان معتبر باشن باید جرات این رو داشته باشن که بگن «اشتباه کردیم» نه اینکه موضوع رو تئوریزه کنن یا کلا سعی کنن تاریخ رو پاک کنن. بدترین کار اینه که بخوایم روی اخلاق ماله بکشیم فقط چون نمی خوایم بپذیریم که کاری غیراخلاقی کرده ایم. اگر در دوره ای رفتیم سراغ چیزهایی مثل گولدکوئست اصلا لازم نیست توضیح بدیم که چرا اینکار بهترین انتخاب در شرایط فلان و فلان است بلکه کافیه بگیم «اشتباه کردم» یا به شکلی ملایم تر «اون موقع فکر می کردم کار خوبیه ولی الان به نظرم اشتباه کرده بودم».
کل این نوشته کوتاه ولی مهم به بهانه یک توییت اکانت توییتر شهرداری تهران نوشته شد. اکانت رسمی شهرداری تهران صبح توییت کرده بود که کپمینی در جریان داره با عنوان کمپین اطلاع رسانی اجتماعی روز جهانی مقابله با کودکان کار و وقتی من بهش گفتم منطقا باید کمپین مقابله با کار کودک باشه نه مقابله با کودکان کار اول بهم جواب داد ولی بعد از چند دقیقه کلا توییت هاش رو پاک کرد. (با اینکه حضور اکانت رسمی شهرداری در توییتر مثبته و فعالیتش هم در مقایسه با سیستم های مشابه بهتره، ولی باید دونست که حضور در شبکههای اجتماعی حضوری برابر است که ما تو ادارات و سازمان های ایران خیلی بهش عادت نداریم، برای نمونه ای دیگه از برخورد نامناسب و بعد تلاش برای نفی کلی مساله، اینجا رو هم ببینین).
در چنین مواردی، کار حرفه ای اینه که آدم بگه فلان متن اشتباه بوده و معذرت خواهی کنه و بگه فلان جور بهتره. تجربه من می گه بر خلاف تصور خامی که فکر می کنه «اگر بگم ببخشید بقیه پر رو می شن»، آدم با صادق بودن و پذیرفتن اشتباهش، اعتبار و اعتماد به خودش رو افزایش میده. ماجراهای بقیه به کنار، ولی من و شما بهتره یادمون باشه که اگر می خوایم حرفه ای باشیم، از اشتباه کردن نترسیم و وقتی اشتباه می کنیم ازش درس بگیریم و بگیم کجای کارمون اشتباه بوده و اصلاحش کنیم. من واقعا دیده ام که این باعث افزایش اعتبار آدم می شه.
من همیشه فکر می کردم بقال محل از کجا می فهمه من مهندس هستم که بهم می گه «آقای مهندس چه شیری بدم خدمتون» و از اونطرف هم برام عجیب بود که یک آگهی «استخدام مهندس» با چند ده رزومه مواجه می شه که عملا اکثرشون تواناییهای لازم رو ندارن. امروز فوربس در مطلب کشورهایی با بیشترین فارغ التحصیل مهندسی که عملا فقط یک اینفوگرافی بر اساس دادههای فروم اقتصاد جهانی است جوابم رو داده: ایران از نظر تعداد فارغ التحصیل مهندسی در رتبه سوم جهان است! بعد از روسیه و آمریکا و البته حضور کشورهایی مثل اندونزی و ویتنام هم در بین ده کشور اول تعداد مهندسهایی که سالانه مدرکشون رو می گیرن، قابل توجه است.
زیکانف چیز غریبی است. از اون چیزها که توی ایران انتظار نداریم ببینیم و وقتی می بینیم به یک کلیتی امیدوار می شیم. برنامهای که چند ساله داره خوب و عالی اجرا می شه و اسپانسرهای معقول و خوبی داره، بخصوص اداره کل ارتباطات و فناوری اطلاعات استان زنجان و آدم رو یاد اتفاقاتی مثل اوگ کمپ می ندازه. من هر سالی که ایران بوده ام با علاقهرفته ام و اکثرا هم لطف داشتن و مقاله ارائه داده ام. یک برنامه دو روزه با خوابگاه و رفت و آمد و گشت در شهر و بستنی و دیدن یه گنبد و رفتن به یک کوه. برای من همیشه خاطراتی عالی داشته. امسال هم حتما می رم و دارم دنبال موضوع مقاله می گردم.
بیرون میزهایی باشه با موضوعات مختلف. مثلا یک تابلو بالای میز بگه «Go» و آدم هایی که می خوان در مورد اون گپ بزنن برون اونجا یا یک میز بگه «Data Science» یا بیگ دیتا یا توزیع های سرور یا هر چیز دیگه. این به بچههایی که جزو هیچ دسته و گروهی نیستن کمک می کنه که راحتتر با جمع قاطی بشن.
ایده من اینه که یک سخنرانی داشته باشم با موضوع «خیلی خفن نباشیم» با محوریت همین که ما باید سعی کنیم بخشی از یک جامعه باشیم و دوست پیدا کنیم و یاد بدیم و یاد بگیریم و با غریبه ها حرف بزنیم و …