وبلاگ یک رسانه است. یک رسانه شخصی که توی ایران معاصر انقلاب کرد. وبلاگ در ایران خوش شانس بود که با گروه خیلی خوبی شروع شد. البته طبیعی هم بود: بچه های فعالتر، باهوش تر، دنیا دیده تر، پر حرف تر، دنبال روزنهای برای صحبتتر و … کشفش کردن و سریعا یک قدم بزرگ در ایران رو برداشتن. این قدم این باور بود:
ما بیشماریم.
زنها، از زن بودن نوشتن. حقوق بشری ها از نقض حقوقمون نوشتن، مخالفین سانسور حرف هایی رو نوشتن که هیچ وقت اجازه گفته شدن نداشتن، کسانی تاریخهایی رو روایت کردن که هیچ وقت تو کتاب ها، رادیو، تلویزیون، مدرسه و … حق حتی اسم بردن ازش به عنوان یک افتخار هم ممکن نبود. وبلاگ ها ایران رو تکون دادن – به لطف اولین هایی که سنگ بنای اولیه رو خوب گذاشتن.
من اون زمان وبلاگی نبودم. سایتم رو داشتم و روی یک چیزی مثل یک دانشنامه کار می کردم. برام هم سوال بود که «مگه یک انسان چقدر اندیشه ناب داره که هر روز بتونه یک پست بذاره؟» و خیلی زود انقلاب اومد و این فکر مسخره ام رو عوض کرد. به این نتیجه رسیدم که اتفاقا مهمترین کاری که وبلاگها مسوولش بودن این بود که روشی باشن برای «بودن». میلیون ها نفر ایرانی که تا دیروز فکر می کردن فقط خودشون تنها توی قالب هایی که براشون ساخته شده جا نمیشن، یکهو کشف کردن که میلیونها نفر دیگه مثل خودشون تو این جامعه هست. اتفاقا وقتی وبلاگها مهم شدن که آدم ها شروع کردن از زندگی های عادی شون نوشتن. از عشقشون به دوست پسرشون، از بامزهبازیهاشون، از پیچوندنهاشون، از شیطنتهاشون، از اینکه چرا فلان چیز فلان طور نیست و … و یکهو دیدیم که هیچ کدوم ظاهرا در قالبهایی که میلیاردها خرجش می شه تا بریم توش جا نمی شیم.
این یک انقلاب بود. سانسور شروع شد. سرکوب شروع شد. دستگیری ها و … ولی واقعا سیل اومده و رفته و دیگه هم قابل جمع کردن نیست (: حتی ایدههایی مثل خرج پول های عظیم برای «وبلاگنویسی فلانها و حضور اینترنتی بهمانها» هم جواب نداد چون وبلاگ رو می شه به زور ریدایرکت از مطالب سانسور شده و اینها کرد تو چشم مخاطب یا نویسنده اش رو برد کیش سوار جت اسکی کرد یا بهش وی پی ان داد یا هر چی ولی بحث مخاطب مهمه و این مخاطبه که وقتی به زور می خوای چیزی رو بکنی تو چشمش، صفحه رو می بنده می ره بعدی (: اشتباه دوستان این بود که فکر کردن دلیل محبوبیت وبلاگ در بین جوون ها مال شکل قالبش است (: یادشون رفت که وقتی وبلاگ ها جذاب هستن که حرف های رسانه های غالب رو نزنن. اگر قرار باشه رییس بگه فلان و بعد نوچههای رییس همه بگن «احسنت. دقیقا فلان» که خب مخاطب می ره سراغ همون مادر جریان (: (:
الان هم من از وضعیت وبلاگ ها بسیار خوشحالم. موج اولیه که افتخار هر کس این بود که سه تا وبلاگ می نویسه و زمانی که دو نفر تو دانشگاه به هم می رسیدن یکی از اولین کارها تبادل لینک وبلاگشون بود گذشته. الان کماکان کسانی که حرفی برای گفتن دارن دارن می نویسن. دقیقا جوون هایی که چیزهایی که شما گفتین براشون granted است که دیگه نیازی به تکرار نداره و می دونن که هر آدم سالمی دوست داره و توی قالب ها جا نمی شه و به جای اینکه اون حرف ها رو تکرار کنن، دنبال حرف های جدیدشون هستن که دارن می زنن (:
وبلاگنویس قدیمی، افتخار می کنم که می شناسمت، معتقدم تغییر واقعیای ایجاد کردی و خوشحالم که در این دوره تاریخی حضور داشتم.