بازی وبلاگ: نظام مشکل‌دار پزشکی ایران

زمانی بازی‌ها وبلاگی جریان داشت؛ همه در مورد چیزی مهم یا قابل بحث می‌نوشتن. موضوع چندان سخت نبود ولی مهم بود که در موردش حرف زده بشه. بعد از چالش آب سخت، کلمه چالش راه افتاد و چالش نوشتن با دست چپ و چالش عکس سیاه سفید و … کل جریان رو تبدیل کرد به یک سرگرمی گروهی که نه سخت بود و نه ارزشمند. بلکه فقط یک سرگرمی بود… اشکال هم نداره ولی خب حیفه بازی های وبلاگی رو نداشته باشیم که شاید امروزها بهش بشه گفت «بازی شبکه ای».

سر همین داستان من با علاقه توی «بازی وبلاگی نظام مشکل دار پزشکی ایران» که سینا شروع کرده شرکت می‌کنم و توش خاطره‌ای از سیستم پزشکی رو می‌گم و امیدوارم بقیه هم در موردش حرف بزنن. حرف زدن از چیزها، همیشه شرایط رو بهتر می‌کنه.


خوشبختانه بر اساس تربیت خانواده ما، برخورد من با نظام پزشکی و به طور خاص بیمارستان‌ها حداقل بوده. هیچ وقت به عنوان مریض به بیمارستان نرفتم و جزو اون گروهی نیستم که وقتی احساس می کنن کمی سرشون سنگینه شروع می کنن به خوردن انواع قرص و آنتی بیوتیک. اما حتی این فاصله زیاد هم باعث نمی شه خاطرات بسیار بدی از نظام پزشکی داشته باشم.

بدترین خاطره من به همراه بودن در بیمارستان برمی‌گرده. یک ضربه جدی به سر و ورم و خونریزی زیاد ناشی از اون و در نهایت تصمیم به رفتن به بیمارستان به خاطر احتمال ضربه مغزی. مصدوم کمی هذیان داره ولی اصرار می‌کنه که در بیمارستان هیچ اتفاق مداخله‌گرانه نیافته و فقط در حد عکس و تشخیص برخورد بشه. در بدو ورود به بیمارستان خصوصی و مشهور، برانکار نیست و از صندلی چرخ‌دار استفاده می‌شه. تا حدود دو سه میلیون واریز نمی‌کنیم پذیرش اتفاق نمی‌افته و در نهایت با یک فرم مواجه می‌شیم که امضا کردنش اجباری است و این دو فاکتورش از همه بیشتر تو ذهن من مونده:

  • بیمارستان حق داره هر کاری که نیازش رو حس می‌کنه با مریض بکنه. هر نوع درمان و هر نوع جراحی. بیمار در اینده اجازه نداره به این مساله اعتراض کنه.
  • کل اطلاعات و نتایج مربوط به درمان و تاثیر داروها و موارد مشابه در انحصار بیمارستان است و می‌ونه از اون‌ها به هر شکلی که می‌خواد (اعم از مقاله‌های تحقیقاتی و گزارش‌ها) استفاده کنه.

کمی با مسوول پذیرش بحث می‌کنم که این چه جور فرمی اس تو می‌گه مختاریم امضا کنیم یا نه. مختار به معنی این روزهای ما: مختاریم بین نداشتن حق درمان و امضا کردن این فرم.

بقیه ماجرا هم مفتضح است. مدعی می شن فقط اتاق های VIP خالی هستن که هزینه خیلی بیشتری داره، یک پرستار بارها سعی می کنه با آنژیوکتی که مشکل داره سرمی رو به بدن وصل کنه و زخم‌های زیادی درست می کنه و هر چقدر می گیم که سر این آنژیوکت مشکل داره قبول نمی کنه تا بالاخره بعد از ده دوازده بار تلاش قبول می کنه یکی دیگه باز کنه و بدون مشکل سرم رو وصل کنه و دکتری که با مصدوم آشنا هم هست حداکثر یک دقیقه وقت می‌ذاره تا نظرش رو بگه و غیره و غیره.

سیستم پزشکی ما شدیدا مشکل داره و امیدوارم دیگران هم با گفتن خاطراتشون حداقل بابی در گفتگو باز کنن. پذیرش وجود مشکل اولین قدم در حل مشکل است.

مرتبط

با تشکر از سینا

تاریخ شخصی وبلاگ جادی – یک بازی وبلاگی

خوابگرد عزیز دعوت کرده از تاریخ شخصی وبلاگ‌هامون بنویسیم.

خواهش می‌کنم شما هم اگر در همه‌ی این سال‌ها بی‌وبلاگ زندگی نکرده‌اید. در باره‌ی وبلاگ‌‌تان بنویسید، از هر زاویه که خوش‌تر می‌دارید. تاریخ شخصی وبلاگ‌تان اگر باشد که چه بهتر.

راستش من حرف زیادی ندارم بزنم. من اوائل توی صحبت هام با سولوژن فکر می کردم وبلاگ چیز جذابی نیست چون افراد خیلی خیلی کمی هستن که ممکنه هر روز چیزی ارزشمند برای نوشتن داشته باشن. بعد فهمیدم که اشتباه می کردم. وبلاگ ها ایران رو تکون دادن چون به ما نشون دادن که همه مثل هم هستیم و علی رغم تمام تلاش هایی که می خواستن بگن «هر کی مثل تلویزیون نیست تباهه» با دیدن وبلاگ‌های روزمره کشف کردیم که اتفاقا تقریبا هیچ کسی در اطراف ما شبیه تلویزیون نیست و افراد خیلی کمی هستن که با روسری بخوابن (:

اما در سطحی شخصی، من هیچ وقت وبلاگم رو مهم یا تاثیرگذار یا حساس یا هر چی ندیدم. یک جایی بود و هست که چیزهایی که دوست دارم رو توش می گم و حرف هایی که دوست دارم شنیده بشن رو به اشتراک می ذارم. معمولا سعی می کنم همپوشانی زیادی نداشته باشم و مثلا وقتی نارنجی بود دیگه نیازی ندیدم از گجت بنویسم یا وقتی اینهمه جای لینوکسی هست از لینوکس کمتر می نویسم و الان هم خیلی خوشحالم که کلی از دوستان از حقوق دیجیتال حرف می زنن و نیازش کمتر هست که منم هی حرف بزنم. من آب های تازه رو دوست دارم (:

شاید تنها تکون در وبلاگ من وقتی بود که جادی.نت فیلتر شد و تصمیم گرفتم برم روی یک دامین دیگه و رفتم سراغ کیبورد آزاد و اونم فیلتر شد و بعد از مدتی دیدم چه کاریه و برگشتم رو جادی.نت فیلتر شده خودم (:

من هیچ وقت حس نکردم کار خاصی می کنم و یک دفعه هم کلا اشتباهی وبلاگم رو پاک کردم و تلاش خاصی برای برگردوندنش نکردم چون من کلا آدم خاطره ها نیستم (: تعریفم از خودم خیلی گسترده تر از وبلاگنویسی است و از اینهم خوشحالم که وبلاگم رو به سمت درآمد زایی یا تریبون یک نظر شدن نبردم و هنوزم تک تک چیزهایی که توش می خونین نظرات کاملا شخصی خودم هستن.

تقریبا سعی می کنم هر روز یک مطلب بنویسم که خیلی وقت ها هم موفق نمی شم اما هر بار برای مصاحبه شغلی رفته ام توضیح داه ام که من وبلاگم رو دوست دارم و روزی حداقل یکساعت ممکنه براش وقت بذارم و کارفرما باید با این اوکی باشه – همیشه هم بوده به لطف دوستان خوبی که مدیرهام بوده اند.

واقعا دیگه چیزی ندارم بگم.. بذارین چند تا سوال از خودم بکنم و جواب بدم:

بزرگترین اشتباهت تو وبلاگنویسی چی بوده؟

اشتباه که حرف بزرگیه. وبلاگنویسی هم حرف خاصیه. من شغلم وبلاگ نیست و هویتم تا حدی چیزی مستقل از وبلاگ است و وبلاگ معمولا تو زندگی خیلی شخصی ام تاثیر زیادی نذاشته. اما به نظرم دو تا اشتباه داشتم: عوض کردن دامین که اصولا نیازی بهش نبود. کار ما که موش و گربه بازی با سانسور چی نیست (: دومی اش هم این بوده که من باید هر چی هر جا می نویسم رو یک جوری تو وبلاگم هم می ذاشتم یا لینک می دادم. من حجم زیادی چیز نوشتم که تو وبلاگم نیستم. بهترین هاش کتاب نارنجی بود که دیگه ندارمشون.

بزرگترین تعجبت چیه؟

اینکه چرا یک سیستم باید همه تلاشش رو بکنه من رو سانسور کنه (: طرف کلی سازمان عریض و طویل علاقمند کردن بچه ها به علم تشکیل می ده، کلی سوبسید می ده، کلی تلاش می کنه یکی برنامه نویسی یاد بگیره یا علاقمند بشه یا یکی کتابش رو رایگان در اختیار همه بذاره و از تکنولوژی حرف بزنه و … بعد منو سانسور می کنه که به نظر خودم اتفاقا خیلی نوشته های خوبی دارم برای علاقمند کردن مردم به چیزی که اینها از در و دیوار التماس می کنن که مردم سراغش برن (از جنبش نرم افزاری شون تا تولید اپ تا علم تا هر چیز دیگه). درک می کنم چرا این اتفاق می افته ولی برام خیلی جالبه که چرا این سیستم ها اینقدر داغون هستن که به جای جذب کسی که اصرار در کار مثبت داره، تمام تلاششون رو می کنن که طرف رو از سیستم جدا کنن. این رو باید بعدا مفصلتر توضیح بدم چون واقعا موضوع جالبی است که یک حکومت حتی اگر همه پول و نفت و قدرت و غیره رو برای خودش بخواد، منطقا باید چیکار می کرد (:

جادی.نت تبلیغ قبول می کنه؟

فقط در زمینه اگهی استخدام برای برنامه نویس ها (: الان تصمیم گرتفه ام که براش هزینه بگیرم که تعدادش کنترل بشه و فقط شرکت های جدی بیان توش ولی خب این فعلا تنها تبلیغی است که خواهیم داشت.

نکته جالبی که کسی در مورد وبلاگت نمی دونه چیه؟

اینکه من هیچ وقت آمار ندارم. هیچ وقت نگاه نمی کنم چند تا خواننده داشتم و کدوم مطلب رو کی خوند و الان چی بنویسم که خوب خونده بشه. به این خیلی افتخار می کنم چون معتقدم مخاطب های من ارزششون به «تعداد» نیست بلکه به «کیفیت» است. وبلاگم هم برام جای تبلیغ – حتی شخص خودم – نیست بلکه می نویسم چون ازش لذت می برم. به نظرم کسی چه شهرت بخواد چه پول چه پارتنر چه هر چی، وبلاگ یکی از سخت ترین / کندترین راه ها برای رسیدن به هدف است و فقط کسی باید وبلاگ بنویسه که واقعا از اینکار لذت می بره.

چرا تو بازی های وبلاگی درست شرکت نمی کنی؟

خب من معمولا وبلاگستان فارسی رو کم می خونم. همینطور منشن ها و پیام های خصوصی فیسبوک و گولاس و توییتر و اینها رو. یعنی تنها چیزی که نسبت بهش تعهد جواب دادن حتی حس می کنم ایمیل است. اینه که مثلا اصلا ندیده بودم در این بازی دعوتم. از اونطرف دوست ندارم آدم ها رو توی رودربایستی یا معذوریت(؟) بذارم. دقیقا به همین دلیل با اینکه تیکه حدس زدن برام خیلی جالبه چون باعث می شه بخش بزرگی از اطلاعات توی مغزم رو هی کنار هم بچینم و مرورشون کنم، هیچ وقت از بازی پانتومیم خوشم نمی یاد چون نه دوست دارم کسی مجبورم کنه کارهایی رو بکنم که خودم انتخاب نکردم و نه دوست دارم کسی رو مجبور کنم ادا اصولی دربیاره که من پیشنهاد دادم.

حرف آخر؟

امیدوارم روزی بیاد که برگ برنده وبلاگ های ایران، انگلیسی بلد نبودن مردم و سانسور بودن اینترنت خارجی نباشه. خیلی وبلاگ های تکنولوژی دارن در این زمینه پیشرفت می کنن و دوستانی مثل یک پزشک مطالب اختصاصی و کار شده خودشون رو دارن که خیلی خوبه ولی واقعا باید مواظب باشیم که تنها برگ برنده ما، کم سوادی جامعه مون نباشه و همیشه خودمون رو مقایسه کنیم که در سطح جهان هم آیا چیزی برای گفتن داریم یا نه.


سوال دیگه ای بود بگین در کامنت ها و سعی می کنم جواب بدم (: به مناسبت سال نو.

بازی وبلاگی سال نو: هفت سینی از اسم کتاب‌ها


(منبع عکس)

احسان در وبلاگش دعوت جالبی کرده: نام بردن از کتاب‌هایی که دوستشون داریم و با سین شروع می شن. کار سختی است ولی خب محدود شدن به «سین» باعث می شه این پست با پست پنج کتاب تاثیر گذار تفاوت داشته باشه!

در حال و هوای من، چهار کتابی که می تونم با «سین» پیشنهادشون کنم (حالا شما بگیرین با صدای س) اینها هستن:

  • سرگذشت یک انقلابی اتفاقی؛ فقط برای تفریح (لینوس توروالدز) این کتاب که من اسم دومش رو اول آوردم، به شما می گه که سیستم عامل لینوکس چطوری ساخته شده! اینقدر جذاب بود که شخصا ترجمه اش کردم و آزاد رو اینترنت منتشرش کرده ام و پیشنهادش می کنم به هر کسی که تکنولوژی / برنامه نویسی رو دوست داره.
  • سنو کرش (نیل استیفنسون) راستش اگر مجبور نبودم کتاب‌هایی با صدای «س» نام ببرم، این اینجا نبود. SnowCrash یک رمان پست سایبرپانک است. کتابی در مورد جهانی که اقتصاد و سیستم های سرمایه داری اش فروریخته و فقط چند چیزش هنوز درست کار می کنه: میکروچیپ و برنامه نویسی و تحویل پیتزا! در این دنیا یک قهرمان که مسلح به برنامه نویسی و شمشیربازی است جایی بین فضای مجازی و دنیای واقعی سعی می کنه به همکاری دوست دخترش که یک پیک اسکیت سوار است در کنار ارتش‌های خصوصی که ناوهای هواپیمابر رو خریدن و کتابخونه‌هایی که نتیجه خصوصی سازی سازمان‌های اطلاعاتی کشورها هستن دنیا رو نجات بده! این رمان به فارسی ترجمه شده ولی هنوز منتشر نشده… امیدوارم اینم مثل کتاب قبلی به زودی منتشر کنم!
  • صبحانه قهرمانان (کرت وونه گات). کتابی است که به هرحال با صدای س شروع می شه و گفتم تو این لیست باشه خوبه. کرک وونه گات از نویسنده های محبوب من است و این کتاب رو به خودش هدیه داده تا بتونه هر چی که دوست داره رو بدون توجه خاص به روند داستان و این چیزها توش بنویسه. من دوستش داشتم و امیدوارم شما هم دوستش داشته باشین. نمی دونم به فارسی ترجمه شده یا نه ولی اسم انگلیسی اش هست The breakfast of champions.
  • و سقوط آلبر کامو و سلاخ خانه شماره پنج رو هم در این لیست می ذارم چون دعوت کننده اصلی بازی هم گذاشته و خودش هم در موردشون توضیح خوبی داده

شما چه کتابی رو دوست داشتین که با «س» شروع شده؟ تو وبلاگ یا تو کامنت ها بنویسین.. ظاهرا قراره سال ۱۳۹۴ سال کتابخونی باشه!

چالش سطل آب یخ جادی

ایده اصلی چالش یا مبارزه طلبی سطل اب یخ این بوده که برای جمع کردن کمک مالی به نفع بیماران اسکلروز جانبی آمیوتروفیک سه نفر دعوت می شن به یک چالش: یا در طول سه روز آینده یک سطل آب یخ روی سرت بریز یا صد دلار به بنیاد خیریه مرتبط با این بیماری کمک کن.

افراد مشهوری هم در این چالش شرکت کردن و هم آب رو ریختن (چون کار باحالیه و چالش رو ادامه می ده) و هم پول رو دادن. فرد مشهور ایرانی برای ما علی کریمی همیشه عالی بود و بیل گیتس افتخار برانگیز.

هفته قبل سیاوش محمودیان هم منو دعوت کرد و منم چلنج رو انجام دادم و صد تومن هم به خیریه خوب خانه خورشید کمک کردم.. اینم فیلم شادش:

البته انتقاداتی هم به این کمپین وارده. مثلا اینکه بیشتر فان است و به اندازه ای که حضور اینهمه شخصیت مشهور می تونست پول جمع کنه، پول جمع نکرده یا اینکه در دوران کم آبی، این هدر دادن آب است. شاید تا حدی معقول باشن و تا حدی نه. به هرحال همه کارهای ما صد در صد خوب نیست و همه کارها رو می شه با اشکال دید. می شه استدلال کرد که من پنج شش لیتر آب هدر دادم و من می تونم به کلی فواره شهری اشاره کنم که برای شادی روح آدم ها می ذارن آب بخار بشه و برق مصرف بشه یا صرفه جو بودن همیشگی ام در مصرف هر چیزی. آدم ها نیازهایی روانی برای زنده موندن دارن که کار مشترک و شادی مشترک یکیشونه و اتفاقا اینها در کشور ما حتی از آب هم کمیاب تر هستن، اما کمتر حیاتی.

پیشنهاد من اینه که اگر کسی شرکت کرد، پول رو به یک خیریه ایرانی کمک کنه و کمکش هم وابسته به این نباشه که آب رو ریخته یا نه و به دلایل بالا و انتقادهایی که هست، من ترجیح می دم کسی رو دعوت نکنم چون دعوت کردن کسی که دوست نداره، به نظرم کار درستی نیست.

وبلاگستان به نفع خیریه‌ها

بچه‌های وبلاگ ما دعوت کردن که از کمک به خیریه‌ها بنویسیم و از بقیه هم بخوایم در هفته‌های آخر سال کمکی بکنن به سازمان‌هایی که دارن تلاش می کنن در این اوضاع وضع بعضی‌ها رو کمی بهتر یا قابل تحمل‌تر کنن.

من هم با افتخار جزو این حرکت هستم و البته مثل همیشه لازمه تکرار کنم که دراز بودن دست آدم‌ها به سمت خیریه ها در کشوری مثل ما که مالیات‌هاش به شکل دنیای پیشرفته غرب است (اگر آدم شریف و متخصصی باشین تا یک سوم حقوق و مالیات بر ارزش افزوده بر تقریبا همه چیزهای مصرفی) و منابع زیرزمینی اش به فرم عربستان و ادعای عدل و عدالتش در حد قهرمان جهان، داشتن اینهمه فقیر که برای درمان یا بهداشت یا مدرسه یا غذا یا سرپناه یا ازدواج نیازمند کار خیر من باشن مایه سرافکندگی است.

در جامعه سالم هر انسان حق داره از حقوقی مثل غذا، بهداشت، آموزش، مسکن و حمل و نقل برخوردار باشه و راه حل هم «نیکوکاری فردی» نیست ولی به هرحال در همین وضع هم در این هفته قبل از عید کمک من و شما است که می تونه یک شخص رو خوشحال کنه – اما فراموش نکنیم که این کمک جامعه رو اصلاح نکرده.

پیشنهاد من برای این کمک؟ پروژه خانه علم دروازه غار و کل موسسه امام علی و اگر حیوانات براتون اولویت دارن خانه وفا و یک جای خوب دیگه هم است که فعالیتی شفاف و خوب در مورد کاهش اعتیاد در محله‌های آسیب پذیر داره که البته سایت هرکدومشون از اونیکی داغونتره (: و تنها جایی که معتقدم اصلا نباید بهش کمک کرد بنیاد کودک است که بارها مورد ظن بوده.

با گوشه و کنار وبلاگستان در هفته نوشتن در مورد کپی رایت

تا اینجا فهرست مطالب منتشر شده در پاسخ به دعوت برای یک هفته نوشتن در مورد کپی رایت – معلومه که اگر مطلب شما جا افتاده یا مطلب جدیدی نوشتین باید کامنت بذارین تا در سری بعدی منتشر کنم:

هفته‌ای برای کپی رایت

امروز سالگرد توقف اجرای نمایشنامه فنتستیکز است – بعد از ۴۲ سال و بعد ۱۷۱۶۲ اجرا. این نمایشنامه طولانی ترین نمایشنامه موزیکال تاریخ است و چندین نسل از هنرمندها توی اجراش مشارکت داشتن و الهام بخش خیلی از اجراهای دیگه شد. فنتستیکز صحنه‌هایی ساده و گروه موسیقی‌ای کوچیک داره و علاوه بر آمریکا در ۶۷ کشور دیگه اجرا شده و تا سال ۲۰۱۰ تخمین زده می شه که سرمایه گذارهاش به درآمدی معادل ۲۴۰ برابر هزینه اولیه رسیده باشن.

این اتفاق چرا می افته؟ دلایل بسیار متنوع است اما اینجا می خوام به کپی رایت اشاره کنم. نویسنده و آهنگساز و نوازده از اینکار امرار معاش می کنن و سرمایه گذارها پولدار می شن و خود شو دلیلی می شه برای هزاران نفر دیگه که دست به تولید محصول فرهنگی بزنن. این رو مقایسه کنین با یک تولید کننده موسیقی در کشور خودمون که بعد از رد شدن از سانسور و غیره خیلی هنر کرده اگر بتونه هزینه هایی که کرده رو در بیاره.

به خاطر همه این بهانه ها و به خاطر استارت خوب موضوع با مطلب طولانی و خوب سالار با عنوان قانون کپی رایت و فرهنگ رعایت آن، می خوام دعوت کنم که یک هفته در این مورد بنویسیم و دیدگاه هامون رو در مورد کپی رایت بگیم. خیلی چیزها هست که باید در موردش حرف زده بشه. چیزهای زیادی هست که جامعه اصولا نمی دونن (مثلا مورد داشتیم که می گفته فتوشاپش ناقض کپی رایت نیست چون خودش سی دی اش رو از پایتخت خریده) و چیزهای زیادی هست که نخبه‌ها لازمه در موردش حرف بزنن (مثلا این گزاره که کپی رایت باعث اعتلای فرهنگه).

پس این هفته دعوت هستین به مهمونی کپی رایت و خوشحال می شم اگر ازش چیزی نوشتین، برام بفرستین یا همینجا کامنت بذارین که اضافه کنم به لیست مطالب.

در باب وبلاگستان و سیم خارداری که جلوی سیل کشیده اند (:

وبلاگ یک رسانه است. یک رسانه شخصی که توی ایران معاصر انقلاب کرد. وبلاگ در ایران خوش شانس بود که با گروه خیلی خوبی شروع شد. البته طبیعی هم بود: بچه های فعالتر، باهوش تر، دنیا دیده تر، پر حرف تر، دنبال روزنه‌ای برای صحبت‌تر و … کشفش کردن و سریعا یک قدم بزرگ در ایران رو برداشتن. این قدم این باور بود:

ما بیشماریم.

زن‌ها، از زن بودن نوشتن. حقوق بشری ها از نقض حقوقمون نوشتن، مخالفین سانسور حرف هایی رو نوشتن که هیچ وقت اجازه گفته شدن نداشتن، کسانی تاریخ‌هایی رو روایت کردن که هیچ وقت تو کتاب ها، رادیو، تلویزیون‌، مدرسه و … حق حتی اسم بردن ازش به عنوان یک افتخار هم ممکن نبود. وبلاگ ها ایران رو تکون دادن – به لطف اولین هایی که سنگ بنای اولیه رو خوب گذاشتن.

من اون زمان وبلاگی نبودم. سایتم رو داشتم و روی یک چیزی مثل یک دانشنامه کار می کردم. برام هم سوال بود که «مگه یک انسان چقدر اندیشه ناب داره که هر روز بتونه یک پست بذاره؟» و خیلی زود انقلاب اومد و این فکر مسخره ام رو عوض کرد. به این نتیجه رسیدم که اتفاقا مهمترین کاری که وبلاگ‌ها مسوولش بودن این بود که روشی باشن برای «بودن». میلیون ها نفر ایرانی که تا دیروز فکر می کردن فقط خودشون تنها توی قالب هایی که براشون ساخته شده جا نمی‌شن، یکهو کشف کردن که میلیون‌ها نفر دیگه مثل خودشون تو این جامعه هست. اتفاقا وقتی وبلاگ‌ها مهم شدن که آدم ها شروع کردن از زندگی های عادی شون نوشتن. از عشقشون به دوست پسرشون، از بامزه‌بازی‌هاشون،‌ از پیچوندن‌هاشون، از شیطنت‌هاشون، از اینکه چرا فلان چیز فلان طور نیست و … و یکهو دیدیم که هیچ کدوم ظاهرا در قالب‌هایی که میلیاردها خرجش می شه تا بریم توش جا نمی شیم.

این یک انقلاب بود. سانسور شروع شد. سرکوب شروع شد. دستگیری ها و … ولی واقعا سیل اومده و رفته و دیگه هم قابل جمع کردن نیست (: حتی ایده‌هایی مثل خرج پول های عظیم برای «وبلاگنویسی فلان‌ها و حضور اینترنتی بهمان‌ها» هم جواب نداد چون وبلاگ رو می شه به زور ریدایرکت از مطالب سانسور شده و اینها کرد تو چشم مخاطب یا نویسنده اش رو برد کیش سوار جت اسکی کرد یا بهش وی پی ان داد یا هر چی ولی بحث مخاطب مهمه و این مخاطبه که وقتی به زور می خوای چیزی رو بکنی تو چشمش، صفحه رو می بنده می ره بعدی (: اشتباه دوستان این بود که فکر کردن دلیل محبوبیت وبلاگ در بین جوون ها مال شکل قالبش است (: یادشون رفت که وقتی وبلاگ ها جذاب هستن که حرف های رسانه های غالب رو نزنن. اگر قرار باشه رییس بگه فلان و بعد نوچه‌های رییس همه بگن «احسنت. دقیقا فلان» که خب مخاطب می ره سراغ همون مادر جریان (: (:

الان هم من از وضعیت وبلاگ ها بسیار خوشحالم. موج اولیه که افتخار هر کس این بود که سه تا وبلاگ می نویسه و زمانی که دو نفر تو دانشگاه به هم می رسیدن یکی از اولین کارها تبادل لینک وبلاگشون بود گذشته. الان کماکان کسانی که حرفی برای گفتن دارن دارن می نویسن. دقیقا جوون هایی که چیزهایی که شما گفتین براشون granted است که دیگه نیازی به تکرار نداره و می دونن که هر آدم سالمی دوست داره و توی قالب ها جا نمی شه و به جای اینکه اون حرف ها رو تکرار کنن، دنبال حرف های جدیدشون هستن که دارن می زنن (:

وبلاگنویس قدیمی، افتخار می کنم که می شناسمت، معتقدم تغییر واقعی‌ای ایجاد کردی و خوشحالم که در این دوره تاریخی حضور داشتم.