آقا اجازه! وبلاگستان دچار رکود شده؟

خیلی‌ها می‌گویند که وبلاگستان ایران دچار یک رکود و فعالیت آن کم شده است. در مورد کم شدن فعالیت موافقم ولی با رکود نه. مساله‌ای که باعث می‌شود بعضی‌ها از رکود حرف بزنند این است که

 قدیمی‌ترها کمتر می‌نویسند. خیلی از کسانی که به هسته وبلاگستان مشهور شده بودند دیگر چندان فعال نیستند؛ تکراری می‌نویسند، به خارج رفته‌اند، درگیر کار شده‌اند یا در جناح بندی‌هایی هستند که باعث شده نوشته‌هایشان فقط مخاطب خاص داشته باشد.

 جدیدها آنقدر زیاد نیسند. سه سال پیش داشتن وبلاگ یک جور هویت بود و وقتی دو نفر دانشجو به هم می‌رسیدند درباره وبلاگ همدیگر سوال می‌کردند یا احیانا بر اساس تعداد وبلاگهایشان خودشان را طبقه‌بندی می‌کردند.

 تکنولوژی‌های جدید، شبکه‌های اجتماعی و امثال ۳۶۰، جای وبلاگ‌ها را گرفته‌اند. در اصل این تکنولوژی‌های جایگزین وبلاگ نشده‌اند تبدیل شده‌اند به ابزار هویت بخش جدیدی برای نسل جوان؛ چیزی که قبلا وبلاگ بارش را بر دوش می‌کشید.

به نظر من این سه موضوع باعث شده‌اند که بعضی‌ها با مقایسه حجم وبلاگستان با مثلا سه سال قبل و «رکود رشد حجمی» از «رکود» حرف بزنند. نظر من اتفاقا بر عکس است. الان وقت بلوغ وبلاگستان است. مثل آدمی که قد کشیده اما هنوز بالغ نشده، وبلاگستان ما هم قد کشیده و رشد کرده و تازه دارد بالغ می‌شود. حالا وبلاگ ها کمتر هستند اما عمیق‌تر. کمتر مردم شروع می‌کنند به نوشتن وبلاگ ولی وقتی شروع می‌کنند ماندگارتر می‌نویسند و احتمال بیشتری دارد که قبل از شروع به نوشتن، یک نفر بداند که حرفی برای گفتن دارد یا نه.

این کمتر شدن وسعت باعث شده کار کم کم حرفه‌ای تر بشود. یک نمونه خوبش هم وبلاگ فوق العاده آقا اجازه، نمونه‌ای از یک نفر که قلمی توانا دارد، موقعیتی خاص دارد و می‌داند که چه می‌خواهد بنویسد.

این وبلاگ را مثال می‌زنم تا دو سه چیز را بگویم:

 انسانی با دیدگاه خاص می‌تواند یک وبلاگ ارزشمند داشته باشد.

 وبلاگ موفق (مثل اکثر وبلاگ های موفق ایرانی) لازم نیست حتما حجم زیادی ترجمه داشته باشد. این وبلاگ تقریبا همیشه از خودش می‌نویسند چون در شرایطی است که حرف‌هایش همیشه شنیدنی است، مثلا وقتی از هیات امر به معروف و نهی از منکر عربستان سعودی می‌نویسند، نمی‌شود نخواند.

 این آدم جدی است. تک تک خبرهای مربوط را دنبال می‌کند و مثل یک گزارش دقیق در موردش می نویسد. مثلا «دستگیری سه جادوگر دیگر» خبری است که احتمالا به جز در این وبلاگ تخصصی عربستان سعودی، در جای دیگری نمی‌توانستیم بخوانیم.

 در نهایت این را اضافه کنم که چنین وبلاگی را جای دیگری نمی‌توانید پیدا کنید. متاسفانه خیلی از وبلاگ های تکنولوژیک ما شبیه هم هستند و عملا اگر کسی مجموعه‌ای از سایت‌های مشهور انگلیسی را دنبال کند، اصولا به بخش عمده‌ای از وبلاگستان امروزی فارسی بی نیاز می‌شود. وبلاگ‌هایی مثل آقا اجازه اینطور نیستند: منبع غنی‌ای هستند از اطلاعات دست اول که برای یک محقق بهتر از تمام منابع انگلیسی اینترنتی و هر کتاب فارسی کار می‌کنند.

خلاصه کنم: وبلاگستان فارسی در رکود نیست بلکه در حال بالغ شدن و پوست انداختن به آن چیزی است که واقعا به آن وبلاگستان می‌گویند.

همزیستی پنجره، پنگوئن و پلنگ

امروز برای کامپیوتر جدیدم (مک بوک اپل) ۴ گیگابایت رم خریدم و کامپیوتر دقیقا تبدیل شد به موشکی که آمریکا اینقدر از آن می‌ترسد. نمی‌فهمم رویایی‌تر از این کامپیوتر چه چیزی ممکن است… تنها اشکالش بازگشت نسبی و محدود من است به نرم‌افزارهای دزدی از جمله Parallels که یک ماشین مجازی است. ویندوز و لینوکس دبیان را قبلا روی پاراللز نصب کرده بودم ولی به خاطر رم کم، معقول کار نمی‌کرد. حالا سه سیستم عامل و هر چه برنامه دارم بدون مشکل در حال کار هستند و حدود ۷۰۰ مگابایت رم هم خالی مانده! اینها فقط و فقط به لطف ۹۴ هزار تومان رم DDR2 است و طراحی فوق العاده یک سیستم عامل به اسم مک او اس تن مشهور به لئوپارد (پلنگ). نگاه کنید:


این ویندوز است روی مک. حتما می‌دانید که در لینوکس ما – تقریبا – هر چقدر که بخواهیم مونیتور مجازی داریم. یعنی مثلا اگر چهار فضای کار (مونیتور ) انتخاب کرده باشید، مثل این است که علاوه بر مونیتوری که در حال دیدنش هستید، سه نمایشگر دیگر هم در اطراف شما نصب شده باشند و با یک اشاره کلید، به آن‌ها نگاه کنید. مثلا می‌شود در یکی از این فضاها، بازی کرد، در یکی کار کرد و در یکی اینترنت را چرخید و یکی را هم خالی گذاشت. بعد وقتی می خواهید بازی کنید فلان کلید را میزنید و به فضای بازی می‌روید یا وقتی رییس رسید، فلان کلید را می‌زنید (مشهور به Boss Key) و فضا یا نمایشگر مربوط به محل کار ظاهر می‌شود. حالا من هم در این کامپیوتر – بنا به درخواست فعلی ام – چهار فضا دارم. یکی از این فضاها یک کامپیوتر ویندوز است که دیدید! فضای بعدی یک یونیکس دبیان است:


و یک فضا مخصوص بازی تمام صفحه که فعلا SecondLife در آن در حال اجرا است (با سرعت مردنی اینترنت ایرانی) و در صفحه آخر هم پنجره‌های کاری و اینترنت گردی را باز کرده‌ام:


واو.. درست دیدید! حدود خیلی برنامه با کلی پنجره و سیستم هم هیچ مشکلی ندارد. البته فکر نکنید که مثل یک آدم بیکار، یکی یکی پنجره‌ها را به این صورت چیده‌ام. من فقط ماوس را به سمت راست پایین صفحه زده‌ام و سیستم عامل کل پنجره‌ها را برایم کوچک کرده است تا بتوانم از بین آن‌ها روی آنی که می‌خواهم کلیک کنم و به آن برنامه بروم (: چیزی شبیه به این:


و البته اگر بخواهم پیشنمایش کوچک شده آن چهار فضا (چهار نمایشگر مستقل) را ببینم کافی است یک ترکیب کلیدی دیگر را بزنم و هر چهار فضا به من نمایش داده می‌شود و حتی می‌توانم پنجره‌ها را در آن جابجا کنم یا با کلیک روی یکی از آن‌ها، انتخابش کنم:


این سیستم عامل واقعا قوی / زیبا نیست؟‌ البته با توجه به اینکه همه این زیبایی‌ها را دارد در عین تمام قدرت یک سیستم مبتنی بر یونیکس. زیبایی و قدرت چیزهایی هستند که معمولا در یک جا جمع نمی‌شوند و به همین دلیل ترکیب فعلی واقعا ارزشمند است. درباره دو چیز به زودی خواهم نوشت:

ضعف‌های مک

منظورم از «قدرت یونیکسی» چیست

روش تغییر پوسته پیش‌فرض در لینوکس، یونیکس و اچ پی

پوسته یا همان شل ( shell ) خط فرمانی است که در آنجا می‌توانیم دستوراتمان را تایپ و اجرا کنیم و خروجی را ببینیم. در دنیای یونیکس چندین و چند نوع پوسته یا شل برای انتخاب وجود دارد که یکی از آن‌ها به شکل پیشفرض برای شما انتخاب شده. برای تغییر این پوسته در یونیکس‌های مختلف باید دستورات زیر را بزنید:

در لینوکس:

chsh -s Full_Shell_Path

در سولاریس (با دسترسی روت):

passwd -e

در HP-UX:

chsh User_Name Full_Shell_Path

تجربه «زینک» و حفظ شرافتمندانه صندل

جادی هستم و صدای من را از فرودگاه بین‌المللی دوبی می‌شنوید!

دیشب با خودم گفتم باید برم ته و توی این Zinc توی هتل کراون پلازا رو در بیارم. بالاخره هم ساعت یک و نیم نصفه شب با دو تا بطری خالی توی اتاق راه افتادم طرف زینک (: اوه راستی قبلش توی کانال یک تلویزیون که مربوط به امکانات خود هتل است چک کردم که درباره زینک چی می شه:

زینک محلی است برای تفریح. با DJ پر هیجان ما و همبازی‌های خوبی که پیدا می‌کنید، پشیمان نخواهید شد.

لوگوی زینک یک خرگوش پشمالوی پاپبون دار است و در ورودی‌اش حفاظت شده با کلی گردن کلفت و به خاطر پله‌ها و پیچ راهرو، داخلش غیرقابل دیدن از بیرون.

اما برگردیم سر ماجرای ماوقع! اونجا بودیم که دیشب تصمیم گرفتم برم زینک و ببینم واقعا اونجا چه خبره. حداکثر این بود که یک ماءالشعیر می‌خوردم و می‌آمدم بیرون دیگر. دم در دو نگهبان چک می‌کنند که فقط ساکنان هتل حق وارد شدن داشته باشند (البته احتمالا همبازی‌ها ساکن هتل نیستند) و بازرسی بدنی هم می‌شوید تا بدون بوق زدن از گیت عبور کنید! من که طبق معمول بدون بوق از گیت رد شدم ولی آن طرف گیت، با احترام برای دومین بار در زندگی این جمله را شنیدم:

 اکسیوز می سر. بات من کن نات انتر ویت صندلز!

دفعه پیش بعد از شنیدن این جمله در ورودی بزرگترین دیسکوی خاور میانه، برای اعلام انزجار از تبعیض بر اا نوع کفش، مستقیم تاکسی گرفتیم و رفتیم کاباره تهران! اما اینبار که لیلا نبود، من هم خوابم می‌امد ضمن شوخی با نگهبان مربوطه و لبخند نزدن به خانم‌هایی که فکر کنم در بیرون در زینک برای آقایانی که به هر دلیلی داخل نمی‌شدند تور پهن کرده بودند، برگشتم به اتاق و خوابیدم تا زینک و هر کسی که من را با صندل راه نمی‌دهد، revenue از دست بدهد (: در فرم نظرخواهی هم برایشان نوشتم که با اینکه قانون قانون است و نظم و ترتیب مقبول ولی انتظار نداشته باشند بدون اینکه دلیلش را بدانم در دمای ۴۱ درجه صندل را کنار بگذارم!

دوبی، شهر عروسکی

دفعه قبل اصولا شهر را ندیده بودم. هتل در یک جای لوکس بود و تمام رفت و آمدها با تاکسی. امروز فرصتی شد که از سر گرسنگی چرخی در شهر بزنم و خیلی سطحی [دوبی] و مردمش را ببینم؛ البته اگر بشود به یان راحتی‌ها از [مردم دوبی] حرف زد.

کماکان دوبی را دوست ندارم. اینبار برایم شهرتر بود اما هنوز هم برایم شهر نشده. دوبی برای من مثل خانه عروسک‌ها است. همه چیزش یا وارداتی است یا صادراتی. در فاصله‌ای که دور هتل را قدم زدم سه تا مغازه استارباکس دیدم، یک پیتزا هات، یک مک دونالد، دو بسکین‌رابینز و یک کنتاکی و کلی چیز تکراری دیگر. اینها خوشحالم کرد و دوست دارم بعضی‌هایشان را انتخاب کنم ولی هر جای دیگر دنیا هم همین امکان را داشتم. در مقابل، غذاهای عربی، غذای لبنانی، آرایشگاه خلیجی و … هم دیدم اما آن‌ها واقعا عربی نبودند بلکه دقیقا همان چیزی بودند که در نظر یک اروپایی، غذا فروشی عربی است. می‌توانم تفاوت را بگویم؟ رستوران صدف اینجا (که آن را هم دیدم)، واقعا یک رستوران ایرانی نیست بلکه اگزاژره(!) شده یک رستوران ایرانی در یک کشور دیگر است. رستوران صدف، مصرف ایرانی ندارد بلکه برای صادرات ساخته شده. متاسفانه همه چیزهای عربی که اینجا دیدم هم همینطور است.

به هرحال فعلا من اینجا هستم. یک و نیم روز دیگر هم اینجا خواهم بود (: البته اینترنت هتل گران است و فردا این را از شرکت خواهم فرستاد و از زمان پست، فقط یک روز دیگر اینجا خواهم بود. اما به هرحال بحث‌ام این است که اینجا را دوست ندارم و ترجیح می‌دادم الان در خانه خودم باشم. حتی به عنوان سفر هم اینجا دوست داشتنی نیست. راستش شاید هم به خاطر دور بودن از زن و فرزند است! اما به هرحال خلاصه کلام این است که زیاد حوصله چیزهای مصنوعی را ندارم و دوبی واقعا مصنوعی است.

[این نظر کاملا شخصی است و بر اساس یک مشاهده کوتاه نوشته شده. بیشتر از آنکه به عنوان یک بررسی بخوانیدش، باید به عنوان نوشته‌های یک آدمی که احساس تنهایی کرده نگاهش کنید (: ولی اصلا نگران نباشید. به من هیچ وقت بد نمی‌گذرد (: برنامه های خوبی فراهم است (:]

اوه راستی! هتل یک Zinc playing room دارد که من نمی‌دانم چیست و مشکوک است و افراد زیر بیست و یکسال هم حق ورود به آن را ندارند! کسی نمی‌داند چیست؟ هتل کراون پلازا هستم.

سفر سریع دوبی: شیوه اتصال به اینترنت در فرودگاه امام خمینی

مثل اینکه با گذشتن یکی دو سه سال از عمر فرودگاه امام خمینی، این فرودگاه دارد از تکنولوژی فاصله می‌گیرد. روزهای اول داشتن اینترنت بی‌سیم در این فرودگاه یک نعمت بود و من هم با همان ایده امروز زود آمدم. با خودم فکر کردم صبح زود راه می‌افتم و می‌آیم: هم شهر خلوت است و هم اینجا با بودن اینترنت بی‌سیم حوصله‌ام سر نمی‌رود. اما پروژه شکست خورد. اول با خراب بودن سیستم پذیرش بار که در نتیجه اش مجبور شدیم نیم ساعت پشت سه نفر بایستیم تا سیستم ری‌استارت شود یا شبکه‌اش وصل شو یا همچین چیزی. بعد با تنظیم نبودن روتر اینترنت که در نتیجه اش با وجود وصل شدن به شبکه‌ بی‌سیمی به اسم Internet، به اینترنت دسترسی نداریم و حالا هم با پرواز یکی دو گنجشک در داخل لابی!

شاید هم به نفع وبلاگ شد چون اول می‌خواستم این فرصت را به چت کردن بگذارنم ولی حالا دارم برای وبلاگ می‌نویسم. راستی این را هم بگویم که هر چیزش که خراب شده باشد، قهوه‌اش کاملا خوب است (:

این سفر یک سفر کوتاه کاری است. کلا دو روز (: برنامه را دقیق نمی‌دانم (: مدیر فنی‌ام گفته با او بیایم و من هم دارم می‌آیم (: اوه راستی این فرودگاه بین المللی، برای استفاده معمول، سوکت برق هم ندارد (:

اینترنت را کشف کردم!!!! روش اتصال اینطوری است:

۱- اول باید یک سرور در اینترنت را پینگ کنید مثلا ping 4.2.2.4
۲- خروجی را نگاه کنید که چیزی شبیه به این است:

92 bytes from 192.168.105.1: Dest Unreachable, Bad Code: 9
Vr HL TOS Len ID Flg off TTL Pro cks Src Dst
4 5 00 5400 d596 0 0000 3f 01 7566 192.168.105.254 4.2.2.4

۳- حالا باید سعی کنید به آی پی ای که نمی‌گذارد شما به اینترنت وصل شوید متصل شوید (با فرض اینکه روتر است و شما می‌خواهید درستش کنید!) صفحه زیر ظاهر می‌شود :


الله اکبر! مبارک است! شماره دروازه ورود به اینترنت در فرودگاه را کشف کرده اید. کافی است که یوزرنیم و پسورد را وارد کنید و به اینترنت وصل شوید!

پاسخ به «چرا مک؟» در هفته دوم

حالا دو هفته است که لپ‌تاپ مک بوک اپل با سیستم عامل OS X رو دارم و خوشبختانه از روزهای اول هم ازش راضی‌تر هستم.

راستش نوشتن درمورد مک‌بوک مشکل است. یکهو با دنیای جدیدی مواجه شده‌ام و وقتی می‌خواهم شروع به نوشتن کنم آنقدر جنبه‌های مختلف به ذهنم می‌رسد که کل مطلب از بین می‌رود (: پس به نظرم بهتر است در بخش‌های مختلف بحث‌های مختلف مربوط به مک را بنویسم. امروز قرار است به این سوال جواب بدهم: چرا رفتی سراغ مک؟ چرا ویندوز نه؟ مگه تو طرفدار نرم‌افزار آزاد نیستی؟ بازهم تکنوتاکس (فروم لینوکسی‌های ایران) می‌یای؟ و …

خب بدون شک من طرفدار نرم‌افزار آزاد بوده و هستم و به احتمال زیاد خواهم بود. من لینوکس را دوست دارم چون آزاد است و نظر فنی‌ام هم این است که نرم‌افزارهای آزاد زیباتر از نرم‌افزارهای بسته هستند. اما من مخالف سرسخت نرم‌افزارهای بسته هم نیستم. نظرم این است که برنامه نویس، اگر بخواهد [حق دارد] برنامه اش را بسته اعلام کند و از استفاده کنندگان پول بگیرد. با این دیدگاه، من هیچ مشکل اخلاقی برای استفاده از مک ندارم. لینوکس برایم جذاب تر است اما خریدن سیستم عامل مک، از نظر من کار بدی نیست.

فاکتور اصلی این است که کامپیوتر برای من یک وسیله کار است. حتی در دنیای لینوکس هم من یک گیک لینوکس نیستم. لذت ناب من یاد گرفتن جزییات سیستم عامل نیست بلکه انجام کارهای لازم با یک ابزار قدرتمند (سیستم عامل و جزییاتش) است. بعضی‌ها عاشق لینوکس هستند چون تا ابد می‌توانند در آن چیز یاد بگیرند. من تا لازم نداشته باشم، جزییات چیزی را یاد نمی‌گیرم. من از گنو/لینوکس لذت می‌برم چون یک ابزار واقعا قوی است اما مشکلم با لینوکس این بود که زمانی که ویندوزی‌ها مشغول غر زدن درباره یا زل زدن به ویندوز خود بودند تا بوت شود یا یک برنامه را بعد از چهل ثانیه مکث اجرا کند، من مشغول تنظیم کردن جزییات سیستم عامل لینوکسم بود. درست است که من کرش کمتری داشتم، اما انتقال ایمیل‌های مایکروسافتی شرکت را هم با قدرت کمتری روی KMail می‌خواندم. این مشکل لینوکس نیست، مشکل انحصار مایکروسافت است ولی به هرحال شرایط اینطور بود.

در عین حال – بخصوص به خاطر کیفت نه چندان خوب اوبونتوی جدید – من گاهی با لپ‌تاپم برای هایبرنیت و اینجور چیزها دچار مشکل می‌شدم و … تکرار می‌کنم که من طرفدار لینوکسم و می‌دانم که این مشکلات قابل حل هستند اما بحث دقیقا همین است که من نمی‌خواستم مشغول حل این مشکلات بشوم.

اصلا بگذارید حرف‌هایم را در یک جدول خلاصه کنم:

موضوع ویندوز لینوکس مک
کیفیت متوسط بالای متوسط بالا
آزادی غیرآزاد آزاد نیمه آزاد. یک رابط گرافیکی زیبا ولی بسته روی یک هسته قوی و باز اما تقریبا تمام نرم‌افزارهای آزاد لینوکس در اینجا هم قابل استفاده هستند
زنده ماندن بدون کرک در ایران به سختی. تقریبا محال. بسیار ساده با کمی زهد و تقوا
قدرت یونیکسی پایین بالا بالا. با داشتن هسته مبتنی بر بی.اس.دی و bash و سازگاری کامل با POSIX، این سیستم از لینوکس، یونیکس تر است
سازگاری با اطرافیان بسیار بالا. همه با هم در یک دردسر شریک هستیم! به نسبت پایین. می‌شود با دیگران کار کرد ولی نه با سازگاری صد در صد تا وقتی بحث انگلیسی باشد با همه سازگار هستم (: در بحث فارسی وضعیت به خوبی لینوکس نیست
جامعه کاربری مطلقا وجود ندارد بسیار عالی. فروم‌ها و جامعه لینوکسی همیشه با من است خوب. مکارها(!) فرهنگ بازمتن و آزادی و جامعه را دارند و از هم به خوبی حمایت می‌کنند

خب شاید توانسته باشم تا حدی نظرم را بنویسم. خلاصه جدول بالا این است که Productivity در مک به وضوح بالاتر است. منظورم از «تولید» زمانی است که بدون سر و کله زدن با ابزار، صرف حل مشکل می‌شود. مک علاوه بر راحتی استفاده و زیبایی، شدیدا پایدار و با کیفیت است. خود سیستم‌عامل واقعا عالی است و من کاملا حس می‌کنم که دارم عادت Save کردن دائمی که جزوی از کار در ویندوز است را از دست می‌دهم. در عین حال من به تمام ابزارهای قدرتمند پروژه گنو که عملا دستمال قدرت لینوکس است هم دسترسی دارم.

مک ترکیبی است از قدرت لینوکس و پایداری عالی. انتخاب من برای کار در شرکت نوکیا، مک است چون می‌خواهم حداقل زمان ممکن را به سر و کله زدن با سیستم‌عامل بپردازم و در عین حال تمام قدرت لینوکس را هم با خودم داشته باشم. بدون شک ترجیح می‌دادم مک باز باشد ولی کیفیت بالایش من را راضی می‌کند که از لینوکس آزاد به آن سوییچ کنم. به قول یکی از دوستان مکار: بعد از آمدن به دنیای مک، هیچ وقت بیرون نمی‌روی ولی قلبت همیشه با لینوکس باقی می‌ماند.

در نهایت این را هم اضافه کنم که عاشق چشم بسته یا Fanboy مک نیستم. در پست بعدی، در مورد مشکلات مک برایتان خواهم نوشت.

دو امضا و یک مطلبی که می‌تواند جهان را کمی زیباتر کند

 مردم برمه از نتایج یک طوفان سهم‌ناک رنج می‌برند. گفته می‌شود که توفان هفته گذشته، حدود صد هزار نفر کشته شده و یک و نیم میلیون نفر دچار مشکلات جدی شده‌اند. با وجودی که هواپیمای حاوی کمک سازمان ملل در برمه نشسته اما دولت نظامی یرمه از حضور سازمان‌های جهانی برای کمک جلوگیری می‌کند تا ضعف خود را بپوشاند. خونتای (دولت نظامی) برمه، دوست دارد بگوید مردمش در کمال راحتی و آرامش هستند و در نتیجه جلوی کمک‌های جهانی را گرفته. شما می‌توانید با امضا کردن این تومار، از دولت نظامی برمه بخواهید که به سازمان‌های جهانی اجازه کمک بدهد

 نوزده سال پیش مردم و دانشجویان چینی در میدان تیانانمن قتل عام شدند چون طرفدار آزادی و حقوق برابر بودند. یازده می امسال، در چین روز مادر است و من و شما می‌توانیم با امضای اینترنتی خود، کارت پستالی برای مادرانی بفرستیم که فرزندانشان را میدان تیانانمن از دست داده‌اند. شاید من و شما نتوانیم فرزندان آن‌ها را به آن‌ها برگردانیم اما با امضای خود به حاکمان چین و مادران چین خواهیم گفت که فرزندان آزادی خواه آن‌ها تنها نیستند. از اینجا امضا کنید

 دیه فقط ثروتمندان را نجات می‌دهد! زندگی این زن را نمی‌خرید؟ از وبلاگ وارش… چیزی بیشتر از امضا لازم داره.