امروز جمعیت زمین از مرز ۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶ کذشت

بنا به گزارش آمار دولتی ایالات متحده، امروز جمعیت جهان از مرز شش میلیارد و ششصد و شصت و شش میلیون و ششصد و شصت و شش هزار و ششصد و شصد و شش نفر گذشت.

این سایت آمار ماهانه زمین را به این شکل اعلام کرده بود:

Monthly World population figures:
07/01/07 6,600,411,051
08/01/07 6,606,949,106
09/01/07 6,613,487,162
10/01/07 6,619,814,313
11/01/07 6,626,352,369
12/01/07 6,632,679,520
01/01/08 6,639,217,576
02/01/08 6,645,755,632
03/01/08 6,651,871,878
04/01/08 6,658,409,934
05/01/08 6,664,737,085
06/01/08 6,671,275,141
07/01/08 6,677,602,292

که بنا بر آن، امروز دهم می آمار زمین از رقم مشکوک ۶۶۶۶۶۶۶۶۶۶ فراتر رفته است.

وب سرور پیتر گابریل به سرقت رفت

شاید شما هم پیتر گابریل را بشناسید. ویکیپدیای فارسی می‌گوید می گوید:

پیتر برایان گِبریل (Peter Brian Gabriel) متولد ۱۳ فوریه ۱۹۵۰، آهنگساز، خواننده و موسقیدان انگلیسی است.

در ابتدای فعالیت عضو گروه موسیقی جنسیس بود و بعد از جدا شدن از این گروه مستقلاً آثارش را عرضه کرد. وی در نیمهٔ دههٔ هشتاد با ترانهٔ «پُتک» به موفقیت خیره‌کننده‌ای دست یافت. شش سال بعد، در ۱۹۹۲ آلبوم «ما» را عرضه کرد و ده سال بعد از آن، آلبوم «برخاستن» (Up) را منتشر ساخت. آلبوم اخیر را می‌توان نشان پختگی و کمال گابریل در سبک خاص و منحصر به فرد آهنگ‌سازی‌اش دانست.

اما دلیل خبرسازی امروز او موسیقی نیست! امروز پیتر گابریل در سایت‌های مرتبط با ایمنی خبرساز شده چون در صفحه اول وبسایتش نوشته

بخش عمده‌ای از محتویات سایت ما در حال غیرقابل استفاده است چرا که یکشنبه شب یا دوشنبه صبح، سرور ما از دیتاسنتر سرویس دهنده اینترنتی‌مان به سرقت رفته‌است.


این خبر در پی خبرهای مشابه (از جمله سرقت مسلحانه از یک دیتاسنتر در آمریکا) باعث شده تا افراد بیشتر و بیشتر نگران ایمنی اطلاعات کاربران و نرم‌افزارهایشان بشوند. فرض کنید با وجود تمام قول‌های سایتی مثل رپیدشیر مبنی بر حفظ اطلاعات شخصی شما، یک دزد به شکل فیزیکی کامپیوتر سرویس دهنده رپیدشیر را بدزدد. حالا دیگر همه قول‌ها منتفی است چون کسی که اطلاعات را در اختیار دارد می‌تواند هر کار با آن بکند و مثلا فهرستی منتشر کند مبنی بر اینکه چه افرادی (در اصل یعنی چه آی پی‌هایی، چه فایل‌هایی را دانلود کرده‌اند). یا ممکن است شما به یک سیستم فروش آنلاین اعتماد کرده باشید و شماره کارت اعتباری را به آن داده باشید تا برایتان فلان کالا را ارسال کند ولی حالا یک دزد، به شکل فیزیکی هارد کامپیوتر را از سرویس دهنده اینترنت / دیتاسنتر دزدیده و کل اطلاعات شما را دارد.

دفعه بعد که می‌خواستید درباره ایمنی اطلاعات روی اینترنت حرف بزنید، این فاکتور جدید را هم در نظر بگیرید.

الگوی‌های لباس برای برنامه‌نویسان

عنوان اصلی این مطلب ‌The Programmer Dress Code است ولی اگر من بودم شاید می‌نوشتم: هیچ کس خوشتیپتر از یک برنامه‌نویس نیست.

در پی مطلب قبلی (آیا موفقیت زبان‌های برنامه‌نویسی با ریش و سبیل سازنده نسبت دارد؟) آدم به این فکر می‌افتد که آیا واقعا کامپیوترها و برنامه نویسی روی تیپ افراد تاثیر می‌گذاد یا نه. من خودم آدم خیلی عجیبی نیستم. موهایم کمی بلند است و ریشم معمولا یکی دو روز یکبار تراشیده می‌شود ولی واقعا نمی‌توانم بگویم که چه کسی رسم کرد که برنامه‌نویس‌ها نامرتب باشند.

شاید این آدم


ادسگر دیجکسترا (که برای الگوریتم کوتاهترین مسیری که به نام خودش کشف کرده مشهور شده). درست است که اینجا کراوات و کت و شلوار دارد ولی به هرحال این عکس در تاریخ ۱۹۳۰ گرفته شده و آن روزها همه کراوات و کت و شلوار داشتند، حتی خانم‌ها و بچه‌ها.

شاید هم این آدم سبب شده برنامه‌ نویس‌ها شلخته لباس بپوشند.


آلن کی، یکی از پدرهای(!)‌ برنامه‌نویسی شیئی گرا. سبیل و موهایش بامزه نیست؟

این یکی چی؟


بجارنه استوستروپ – قیافه‌اش شبیه آن‌هایی است که انتظار داریم در پوسترهای «زنده یا مرده» ببینیم ولی این همان آدمی است که ++C را برایمان به ارمغان آورده.

حالا این یکی را ببینید:


چارلز بچمن – هیچ چیز این آدم مخفی نیست به جز چیزی که زیر آن کلاه عجیب پنهان شده. این آدم مشکوک، از فعالان حوزه بانک‌های اطلاعاتی بوده و جایزه تورینگ را برای کارهایش برده است.

اما لیست هنوز هم ادامه دارد…


دنیس ریچی و کن تامپسون – ما برنامه‌نویس هستیم یا خوانندگان هارد راک؟ دنیس برنامه‌نویسی اصلی C بود و از فعالان یونیکس و کن هم از توسعه دهندگان اصلی یونیکس و یکی از مهمترین کسانی که باعث شده این روزها به خاطر وجود یک رقیب قدرتمندتر، مجبور نباشیم برای هر نسخه ویندوز ۸۰۰۰ دلار پول بدهیم. این دو نفر بدون شک خدا هستند.


این آدم، دونالد نات است و اگر نمی‌دانید برای دنیای کامپیوتر چکار کرده، باید خواندن این متن را متوقف کنید و سری به کتابخانه بزنید. این آدم ثابت می‌کند که در کامپیوتر چیزی که مهم است لباس فلانل است نه ریش بلند!

و حالا نوبت مبارز راه آزادی است.


ریچارد استالمن بزرگ – چه دوستش داشته باشید و چه از او متنفر باشید این آدم یکی از تاثیرگذارترین‌های صنعت نرم‌افزار است. با این قیافه آدم انتظار دارد که برنده یک مسابقه چوب بری در جنگل باشد ولی او از ام.آی.تی. می‌آید و موسس GNU است. همین برای معرفی کافی است.


اگر خودش را نشناسید، لپ تاپش را می‌شناسید: استیو وزنیاک یکی از موسسین شرکت اپل است و سرفهرست برنامه‌نویسان دیوانه و هیپی دنیای برنامه‌نویسی.

و اما سری بزنیم به ژاپن …


یوکیهیرو ماتسوموتو که با معرفی زبان روبی ثابت کرد که حتی در شرق دور هم اگر یک نفر بخواهد برنامه قابلی بنویسد باید ریش بگذارد. یا حداقل سعی کند که ریش بگذارد!

و به خاطر درخواست‌های فراوان بینندگان عزیز، خز ترین برنامه‌نویس جهان با بهترین زبان جهان (به انتخاب خودم!)

لری وال، مبدع زبان پرل با سبیل و بلوزهایی که فقط و فقط در هاوایی پیدا می‌شود در هیچ کجای جهان پیدا نمی‌شود!

و خب معلوم است که بدون این یکی هیچ فهرست خوشتیپترین‌هایی کامل نیست!


آلن کوکس – لعنت! احتمالا آلن و ریچارد استالمن برادرهای گمشده هستند. این آدم یکی از اصلی‌ترین توسعه دهندگان کرنل لینوکس است احتمالا از موقعی که شروع به کار روی کرنل کرده، ریشش را نتراشیده!

حالا برای اینکه فکر نکنید اگر این آدم‌ها ریششان را بتراشند، معمولی می‌شوند، این را نگاه کنید.


گوییدو فان روسوم که پایتون را نوشته ریشش را تراشیده ولی هنوز هم با دیدنش می‌توانید مطمئن باشید که با یک برنامه‌نویس حرفه‌ای طرف هستید.


گردی بوچ. شغل اصلی این آدم تبلیغ شامپوی هربال اسنس است ولی در اوقات فراغتش هم UML اختراع می‌کند.

جدید و اینهم به افتخار درخواست سعید تقوی عزیز! الگوی لباس ارائه شده از طرف لینوس توروالدز نویسنده کرنل لینوکس و شخصیت دوست داشتنی، خجالتی و محبوب ما!

واقعا کدام شاخه عملی / شغلی دیگری را سراغ دارید که حاضر باشد این آدم‌ها را راه بدهد چه برسد به اینکه این آدم‌ها را خدایگان خودش بداند. البته شاید فیزیکی‌ها و ریاضی‌دان‌ها بتوانند کمی رقابت کنند ولی به هیچ وجه به قهرمانان رشته برنامه‌نویسی نخواهند رسید.

مرتبط: آیا موفقیت زبان‌های برنامه‌نویسی با ریش و سبیل سازنده نسبت دارد؟

ادامه دارد…

آیا موفقیت زبان‌های برنامه‌نویسی با ریش و سبیل سازنده نسبت دارد؟

این تئوری تامیر خاسون است که در وبلاگش مطرح کرده. بگذارید ما هم نگاهی بیندازیم.

برای شروع باید رفت سراغ فرترن، آدا و سیمولا. نویسنده فرترن (جان باکوس) پارسال درگذشت. نویسنده آدا (جین ایشبیا) سه ماه قبل و نویسنده سیمولا هم کریستین نیگارد بود که در اثر سکته قلبی مرد. حالا نگاهی به ظاهر این افراد بیاندازید.


 

 

صورت هر سه سه تیغه و سفید است و زبان هایشان به تاریخ پیوسته. اما بریم سراغ f#. نویسنده این زبان یعنی دکتر دان سیم هم ریش و سبیل نداشت و در نتیجه زبان اختراعی‌اش را کمتر می‌شناسیم.

وضعیت پرولوگ هم همینطور است. زبان خوبی که مخترعش هنوز هم ریش ندارد. وضع صورت آلن کولمرائور مشخص کننده آینده این زبان است.

اما زبان‌های موفق چی؟ مثلا سی! این زبان را سه نفر به وجود آوردند: برایان کرنیقان، دنیس ریچی و کنت تامپسون. وضع اینها بهتر است و هنوز هم ریششان را حفظ کرده‌اند و سی هم هنوز با داشتن ۱۶٪ سهم بازار، یکی از مهمترین زبان‌های کامپیوتری است.


 

 

Obejctive C که توسط برند کوکس نوشته شد موفقیت چندانی نداشت و بعد هم Java+ او شکست خورد. من و شما دلیلش را می‌دانیم:

در مقابل C++ که در حال حاضر حدود ۱۸٪ صنعت را در اختیار دارد زبان بسیار موفقی بود که در حال حاضر در حال عقب نشینی در مقابل زبان‌های جدید است. بگذارید دقیق‌تر نگاه کنیم. این تصویر استراستوپ در روزهایی است که C++ را معرفی کرد:

و این هم عکس این روزهایش:

تاثیر عمیق موی صورت روی موفقیت زبان ها کاملا واضح نیست؟ برایان باید برای حفظ سی پلاس پلاس، تیغش را از پنجره بیرون بیاندازد و این زبان را نجات دهد.

بیسیک زبان بعدی است. توماس ای کورتز مخترع بیسیک است که در آن روزها به عنوان یک زبان ساده و عمومی شهرت داشت که تقریبا همه برنامه نویسان آن را بلد بودند. این هم عکس آن روزها.

و البته این روزها بیسیک دیگر زبان مهمی نیست اما در شاخه‌هایی مثل Visual Basic هنوز زنده است و به همراه سبیل ، به زندگی به عنوان یک زبان ساده ولی ناکارآ ادامه می‌دهد:

حالا که بحث سبیل است، باید از زبان پرل یاد کنیم که با داشتن حدود ۶٪ بازار، یکی از زبان‌های مهم این روزها در سرورها به حساب می‌آید. این هم عکس لری وال، نویسنده آن:

حالا نوبت رابی و پیتون (پایتون) است.یکی دو سال است که این زبان‌ها به مشهورترین زبان‌های دنیا تبدیل شده اند و کلی خبر درباره آن‌ها می‌خوانیم. این مسابقه به خاطر ریش حرفه‌ای
وان رسوم (رابی) و یوکیهورو ماتسوموتو (پایتون)
وان رسوم (پایتون) و بوکبهورو ماتسوموتور (رابی)
است.


 

ولی وضعیت #C و Java چیست؟ آندره هلسبرگ نه ریش دارد و نه سبیل و به همین دلیل سی شارپ بعد از چهار سال فقط چهاردرصد بازار را در اختیار گرفته و این، در پیک این زبان است و در نتیجه در سال‌های آینده امید چندانی برای این زبان وجود نخواهد داشت. در مقایسه به جیمز گاسلینگ و ریشش نگاه کنید و کشف کنید که چرا جاوا ۱۸٪ بازار را در اختیار گرفته.


 

دیگر چه؟ فهرستی دارم از زبان‌های جدید و احتمالا ناموفق.

مثلا RubyCLR که توسط سام رمجی ابداع شده و امیدی به مشهور شدن ندارد:

یا اسکات گاتری را ببینید که WPF و Silverlight را نوشته. البته در نوشتن اینها بقیه مایکروسافتی‌ها هم نقش دارند ولی به هر حال در مایکروسافت کسی پشمالو نیست.

شانس JSON در این میان از بقیه بیشتر است. امیدوارم دوگلاس کراکفورد به کار خوبش ادامه دهد.

پیش‌بینی سخت، پیش بینی در مورد زبان‌های جدید و ماجولار مثل Haskell است. در این مورد افرادی مثل سیمون پیتون جیمز، پاول هوداک و فیلیپ والدر همدیگر را خنثی می‌کنند و در نتیجه نمی‌شود در مورد موفقیت یا شکست این زبان پیش‌بینی صحیحی ارائه داد.


 

 

در پایان، PHP هم نباید فراموش شود. راسموس لردرف آدم مناسبی برای نوشتن این زبان بود و احتمالا هر زبان دیگری ابداع می‌کرد هم موفق می‌بود

مروری بر مک بوک اپل


زیبا نیست؟ این لپ‌تاپ جدید من است: یک MacBookاپل با سیستم عامل Mac OS X مشهور به Leopard. این سیستم‌عامل کاملا با استانداردهای POSIX سازگار است و این یعنی از لینوکس، یونیکس‌تر است. هسته این سیستم‌عامل BSDاست و پوسته‌اش زیباترین رابط گرافیکی که من تا به حال دیده ام.

مک زیبا است. سفید است با دگمه‌های بسیار راحت و مشخصا طراحش به آهنربا علاقه خاصی دارد. بسته شدن در لپ‌تاپ، با یک آهنربا تضمین شده و حتی رابط برق هم به شکل آهنربایی جذب سوکت مخصوصش می‌شود. با یک گیگابایت رم و یک پروسسور دو هسته‌ای واقعی، به راحتی ده برنامه مجزا را اجرا می‌کند و به هیچ شکلی کم نمی‌آورد. در طول چهار روز اخیر حتی یک کرش هم نداشته‌ام و آپ‌تایم سیستم تا وقتی است که به خاطر آمدن پچ جدید برای سیستم عامل آن را ری‌استارت کنم.


این لپ‌تاپ و سیستم‌عامل جذاب، ارزان هم هست. من از بازار ایران یک میلیون و سیصد هزار تومان خریدمش که نسبت به خیلی از کامپیوترهای دیگر، ارزان است. احتمالا بعدها هم درباره‌اش خواهم نوشت اما فعلا این خلاصه را داشته باشید:

نکات مثبت

 کیفیت بسیار بالای سیستم عامل

 یکپارچگی سیستم‌عامل به این معنا که همه چیز در آن با هم هماهنگ است

 فلسفه متفاوت از لینوکس و ویندوز در طراحی رابط کاربری که نتیجه‌اش، رابطی کاربردی، زیبا و راحت است

 کیفیت بالای سخت‌افزار

 دارا بودن تمام نرم ‌افزارهای مورد نیاز من از آفیس گرفته تا کلاینت سیسکو و … با کیفیتی بهتر از ویندوز و لینوکس

 هسته یونیکسی مبتنی بر BSD که اگر نبود هیچ وقت حاضر نبودم سراغ سیستم‌عاملی بروم

 به خاطر هسته یونیکسی، این سیستم برنامه‌های گنو را هم دارد و در نتیجه تقریبا تمام حرف‌هایی که من در مورد لینوکس می نوشتم، اینجا هم صادق است

 زیبایی در کنار پایداری

نکات منفی

 سازگاری کمتر با فارسی. ویندوز تا حد خوبی با فارسی سازگاری دارد و لینوکس هم که بسیار بهتر از ویندوز با فارسی سازگار می‌شود ولی در اینجا حداقل در در ادیتور پیش‌فرض من باید جهت نوشتن راست به چپ را از منو انتخاب کنم ولی در کل با فارسی نوشتن و خواندن تا حالا که مشکلی نداشته ام.

 بخش‌های زیادی از سیستم مورد استفاده من آزاد نیست. مثلا رابط گرافیکی مورد استفاده من «آزاد» نیست و من نمی‌توانم کد آن را بخوانم یا تغییر دهم یا به کس دیگری بدهمش.

نکته بینابین

 نمی‌دانم خوب است یا بد ولی به هرحال نام تجاری اپل به عنوان یک کالای بسیار لوکس و باکلاس در رفته که درانحصار عده‌ای خاص است. دیدن لوگوی درخشان و بسیار زیبای اپل در پشت لپ‌تاپ فعلی من باعث می‌شود آدم‌ها بدون توجه به ارزانتر بودن این لپ‌تاپ از IBMهای یک و نیم میلیونی بگویند «اوه اوه چه بچه پولداری!». البته شکی نیست که این لوگوی درخشان زیبا، دوست داشتنی هم هست (:

چرا؟

ما همیشه از خریدن اپل می‌ترسیم چون احساس می‌کنیم گران است، کارهای ما را راه نمی‌اندازد و با فارسی مشکل دارد. این مک از بقیه کامپیوترها ارزان‌تر بود، کیفیت نرم افزارهایش بالاتر بود و در کتاب ۲۰ نکته که هر کاربر ایرانی مک بهتر است بداند، علی رستگار برایم نوشته بود که با فارسی مشکل خاصی نداریم (: این شد که تصمیم گرفتم این مک را بخرم. البته این داستان فرعی بود.

روایت مستندتر این است که در شرکت کسی را دیدم که مک داشت و uptimeش از من بیشتر بود. این شد که من هم بعد از کسب اطمینان از توانایی فارسی، مک خریدم.

زنده ام و عالی

سلام دوستان. همه چیز عالی است و من هم عالی. نوکیا سرم شلوغ است ولی دلیل ننوشتن و خبر نداشتن کسی از من، این لپتاپ جدیدم است. رفتن به یک کامپیوتر جدید، مثل اسباب کشی به یک خانه جدید است و من شدیدا احساس می کنم که به یک قصر زیبا اسباب کشی کرده ام. بعدا برایتان در موردش خواهم نوشت ولی فعلا همینقدر بگویم که این کامپیوتر / سیستم عامل جدید، یک تجربه زیبا است و پر از آرامش و اطمینان.

«تراژدی «تراژدی رودکی»» یا چگونه علی پویان و فرزانه کابلی حسابی ما را خنداندند

تکرار می‌کنم که کارشناس تئاتر نیستم ولی رسم خوبی خواهد بود در وبلاگستان اگر نظراتمون رو بنویسیم. من حق دارم به عنوان یک بیننده درباره تئاتری که می‌رم نظر بدم. عالیه توی وبلاگ دیگه بخونم که چه فیلمی دیدن و نظرشون چی بوده و …

دیشب به اتفاق دوست خوب، فرصتی شد بریم به دیدن تئاتر تراژدی رودکی به کارگردانی علی پویان و طراحی رقص فرزانه کابلی: یک مزخرف کامل که البته تا آخر شب موضوعی جذاب بود برای خنده.

من کارشناس تئاتر نیستم ولی قدرت درک زیبایی و اصالت هنری رو دارم. ایده‌‌ناب رو هم از بی‌سخنی تشخیص می‌دم و شعر کلاسیک رو هم در سطح عالی درک می‌کنم و ازش لذت می‌برم. به همین دلیل اعتقاد داشتم که «تراژدی رودکی» به عنوان یک تئاتر موزیکال همراه با رقص می‌تونه برام تئاتر جذابی باشه اما این «تئاتر» با داشتن چندین بازیگر بد، داستان بسیار ضعیف و طراحی رقص مسخره و لباس‌های بی‌معنی، به یکی از مزخرفترین تئاترهایی تبدیل شد که دیده‌ام.

داستان این تئاتر قرار بود، روایت زندگی رودکی باشد: شاعر قرن چهارم و مداح دربار سامانی که دلیل شهرتش، توانایی در موسیقی و سرودن اولین اشعار فارسی است. شک هست که رودکی از ابتدا کور بوده یا در پیری کور شده. رودکی با شعر و موسیقی خوب، به دربار راه پیدا کرد، مدیح شاه را گفت و بعد هم با افول شاه در پیری به روستایش برگشت و همانجا درگذشت. اما داستان اصرار دارد که رودکی یک فیلسوف و عارف بوده که با حاکمان زور درگیر شده و آن‌ها او را به جرم حمایت از عدالت در دادگاهی به شیوه دادگاه‌های امروز (با حضور قاضی و شاهد و وکیل مدافع و شاهد و شرکت کنندگان و منشی و …) محاکمه و دستور به کوری‌اش داده‌اند.

تنها جایی که می‌تواند ادعایی نزدیک به این پیدا کنید، ادعایی دربار هیک نوشته‌ از شخصی به نام گراسیموف است که در دوران استالین کارش همین بود که از روی جمجمه افراد، نظریه صادر کند. حالا اینکه کور کردن در اثر تشعشع آهن گداخته بعد از ۱۱۰۰ سال چه اثری روی استخوان جمجمه باقی می‌گذارد که در هیچ تذکره یا تحقیق ادبی / زندگی‌نامه‌ای نیامده با خدا.



تئاتر «تراژدی رودکی» هیچ ربطی به زندگی رودکی و تراژدی
ندارد. لباس‌هایش رابین‌هودی است و رقصش مسخره‌ای از باله

که هیچ ربطی به شعر رودکی ندارد.

ولی دلیل مسخره بودن این تئاتر، عدم صحت تاریخی نیست. بحث بسیار مفصل‌تر است. اجراها درمورد بعضی از شخصیت‌ها بسیار ضعیف است و حتی در یک جاهایی صدای هنرپیشه توان رسیدن از صحنه به ردیف سوم صندلی‌ها را هم ندارد. لباس شدیدا مسخره است. لباس‌ها اکثرا شبیه به دزدان قرون وسطای اروپا طراحی شده‌اند و رگه فیلم رابین‌هود در طراحی لباس شدیدا قابل مشاهده است. دیالوگ‌ها یک جاهایی تقلید شاملو است و یک جاهایی تقلید یک بند از «خسته‌ام، خسته ریرا، می‌ایی همسفرم شوی؟» (:

بانوی اول دربار سامانی، کفش‌های پاشنه بلند و سفید عروسی پوشیده است تا نکند قدش کوتاه باشد. رودکی در هنگام محاکمه، علاوه بر اسماعیلی بودن، همجنس‌گرا است: با غلام‌ها دیده شده. به وزیر سابق عشق می‌ورزیده و حرف او را رد نمی‌کرده اما به ملکه توجهی نداشته. دیر ازدواج کرده. رفته و عاشقانه شاه را از شکار با شعر و غزل و عشق برگردانده و … اما در عین حال هیچکدام از اینها را نباید در تئاتر گفت.

و مسخره‌ترین نکته ممکن در تمام اجرا، طراحی رقصی است که خانم فرزانه کابلی کرده. رقص‌ها بی‌ربط به تئاتر و شعر هستند. هیچ ریشه‌ای در ایران ندارند و از همه بدتر، مسخره هستند. ترکیبی بی‌معنی از باله و یک هزار نفر هندی که همه یک کار می‌کنند اما بدون هماهنگی. به نظر من دو موضوع باعث چرند شدن این تئاتر شده بود:

 داستان بسیار ضعیف

 رقص بسیار ضعیف

تراژدی فقط یک داستان با آخر بد نیست. جناب کارگردان (علی پویان) و جناب نویسنده (ایوب آقاخانی) (که در وسط کار به خاطر عدم توافق با کارگردان بر سر شیوه اجرا عوض شده!) باید قبل از من فن شعر ارسطو را خوانده باشند:

ساختار تراژدی خوب نباید ساده باشد که باید پیچیده باشد. در تراژدی خوب، حوادث باید یکی بعد از دیگری وحشت و اندوه بیافزایند چرا که بدین طریق است که این شکل از هنر، زاده می‌شود.

و حالا داستان ما چیست؟‌ یک جنازه که از دریا گرفته‌اند و یک آدمی شبیه موسی جلوی اقیانوس ایستاده و روایت می‌کند که این مرد معشوق رودکی بوده و رودکی را در دادگاه محاکمه کردند و چشمانش را کور کردند و تمام یک ساعت بقیه تئاتر به این می‌گذرد که:

 در یک صحنه دادگاه قاضی بگوید : «و اکنون دانستیم و بر این دادگاه روشن شد که شاعر محبوب ما رودکی، آنگونه که شاهدان گفتند،‌ بر دین اسماعیلی است و بر این دادگاه که محضر عدالت است وظیفه است که در این مورد تصمیمی عاجل اتخاذ کند. اکنون در این نقطه پرگار عدالت و در حضور وزیر جدید و محبوب اعلام می‌کنم که جرم شاعر محرز بوده، مجازاتش محرومیت از بینایی است».

 وقتی رودکی نتوانسته خواهش وزیر را رد کنه رفته با شعر و غزل، شاه را که نسبت به همسرش سرد شده است را به خانه برگرداند، یازده نفر به شکل ستاره و مثلث دور هم جمع بشوند و به عکس پشت صحنه که نمایشگر یک تپه پر گل و درخت است ذل بزنند و یکی یکی بگویند «آه او کیست که در پشت درختان پنهان است؟». «آه! او شاه است». «اوه! رودکی هم با او است». «قلم بیاورید تا اشعارش را بنویسیم!(مگه از اینجا شنیده می‌شه؟!)». «لازم نیست. ماج(!) با او است و او همه را حفظ خواهد کرد». «دارند به این طرف می‌آیند». «بله می‌ایند». «کاش هنگام گذر نگاهی به من بکند! (توی فکر یکی از دخترها می‌گذرد ولی نمی‌گوید)». «بله می‌آیند». حالا که همه حرفهایشان را زده‌اند با لباس‌های آبی، شلوارهای چین چین و روسری‌های سیاه می‌چرخند. آن‌ها که وسط ستاره بودند به گوشه‌ها می‌روند و بر عکس و حرف زدن شروع می‌شود. «هنوز دارند می‌آیند». «رودکی هم با شاه است». «کاش شعرش را می‌نوشتیم». «لازم نیست چون ماج هم آنجاست. او روای اشعار رودکی است». ….

 صحنه سیاه می‌شود و دوباره دادگاه و میز بلندتر در وسط و علامت ترازو و منشی که دارد می‌نویسد و صندلی شاهدان و حضار دور نشسته اند و ماج دارد در نقش وکیل مدافع از رودکی که متهم به ازدواج در سن بالا است دفاع می‌کند و قاضی می‌گوید: «حالا بر این دادگاه که نقطه عدل است و مرکز انصاف، مشخص شد که شاعر شهیر ما آنگونه که شاهدان موثق گزارش کرده‌اند، بر آیین اسماعیلی است و وظیفه این مرکز عدل آنگونه است که … »

و حال من از این تئاتر به هم می‌خورد. اتفاقا این رییس دادگاه جزو بازیگران خوب است ولی چه فایده وقتی مثل سخنرانی‌های این دور و بر، از کلمه اول تا آخر دیالوگش قابل پیش‌بینی است.

در یک کلمه: تئاتر «تراژدی رودکی» هیچ ربطی به زندگی رودکی و تراژدی ندارد. لباس‌هایش رابین‌هودی است و رقصش مسخره‌ای از باله که هیچ ربطی به شعر رودکی ندارد. این تئاتر را نبینید و اگر دیدید، نظرتان را بنویسید (:‌ حیف که از کمربند کنگره‌ای شاه و شلوار چین چین چرمی ماج و هیبت حضرت موسایی پیر ده عکس ندارم که تقدیمتان کنم. متاسفانه زبانم بیش از این قاصر است.

نکات انتهایی

 رودکی در ویکیپدیای فارسی

 هیچ ریفرنس معتبر که مدعی شود رودکی را کور کرده‌اند پیدا نکردم

 برای هنرپیشگان تئاتر احترام قایلم. بعضی حرفه‌ای‌ها هنرپیشگی‌شان خوب بود و بعضی آماتورها، تمرینشان قابل احترام. مطمئن نیستم که یک هنرپیشه خوب بتواند پیشنهاد نقش بازی در یک تئاتر را رد کند؛ هرچقدر هم تئاتر چرند باشد.

 تنها نکته جذاب، صدای خوب موسیقی و بعضا امکانات خوب سالن بود که از زمان شاه سابق، به ارث رسیده. کاش در زمان فعلی، حداقل کف سالن را تعمیر کنند.

دردسرهای خوشتیپترین و باحالترین پسر وبلاگستان بودن


حتما می‌دونین که جادی خوشتیپترین پسر وبلاگستان است. اما این خوشتیپی دیروز کار داستم داد. دیروز اس ام اس و ایمیل و کامنت بود که به سمتم سرازیر شد. همه هم با یک مضمون: سایت هفت تیر که به نظر یک سایت با اخبار زرد درباره فریب و اغفال و اینجور چیزها می‌یاد برای یک مطلب بی‌نمک و غیرمنطقی در حد اینکه شیاد مصری سر دختر ایرانی رو کلاه گذاشته و پاشده اومده تا اینجا که احتمالا یک سانفراسیسکو بره و ده میلیون هم بدزده عکس من رو استفاده کرده بود!

حالا داستان چیه؟ من می‌دونم دیگه (: طرف گفته حتما این دزد ناموس، آدم خوشتپپی بوده و توی گوگل دنبال خوشتیپترین پسر گشته و به عکس من رسیده و همون رو استفاده کرده. بهشون ایمیل زدم و گفتن که اصلا فکر نمی‌کردن این عکس یک ایرانی باشه و با سرچ گوگل گذاشتنش اونجا. الان هم عوض کردن با عکس یک پسر کمتر خوشتیپ که احتمالا چون ایرانی نیست، این کار در موردش از نظر صاحبان سایت اشکالی نداره (:

به هرحال گفتم این موضوع رو بنویسم و از همه دوستان سریع و حساس به موضوع، تشکر کنم (: البته خوبی این جریان اینه که هر کس عکس من رو بشناسه خب می‌دونه که من شیاد مصری نیستم و هر کس هم که نشناسه که اصولا مشکلی نیست (: تنها حالت بد این بود که یکی عکس رو خیلی دقیق نگاه کنه و بعد یکهو توی خیابون داد بزنه: این همون شیاد مصری است !

خلاصه این هم از ماجرای این دفعه خوشتیپترین و باحالترین پسر وبلاگستان.

نتیجه اخلاقی: در اینترنت به عکس و اینجور چیزها اعتماد نکنید. هر کس می‌تونه ادعا کنه که هر اسم یا شکلی داره و یکی دو تا عکس هم در اثبات این ادعا ارائه کنه. یکی دو سال قبل یک دوست همجنس‌خواه، بهم ایمیل زده بود و گفته بود که دو تا از عکس‌هایی که من توی سایتم دارم توسط یک نفر، به عنوان عکس خودش در حال فرستاده شدن برای دیگران است. حالا من نمی‌دونم برای این دوستان، دماغ بزرگ جذابه یا واقعا طرف عکسی خوشتیپتر و باحالتر از من پیدا نکرده بود برای تبلیغات (: نتیجه تکراری: به ادعاها، زیاد توجه نکنید و زود تصمیم‌نگیرید، سریع از کوره در نروید، یکهو ذوق نکنید و عاشق عکس هم نشوید وگرنه مثل یکی از دوستان من خواهید بود که اسم فامیل تمام دوست‌دخترهایش، jpeg بود!