بستن روزنامه‌ها و فشار به خبرنگاران

ایران جزو بزرگترین سرکوب کننده‌های مطبوعات است و یکی از زندان‌های بزرگ خبرنگاران. اخیرا در یک رکورد دیگه هم مشغول رقابت با معدود کشورهای شرکت کننده در این بازی هستیم: کوچ دادن اجباری خبرنگاران.

خاطره‌ام از زمانی است که یکسری دوستام رو دستگیر کرده بودن. اونها می‌خواستن عید دیدنی برن پیش مادر کسی که بچه جوونش توی زندان مرده بود و بهش بگن که لباس سیاهش رو در بیاره. پلیس دستگیرشون می کنه و مشخصه که جرمی هم اتفاق نیافتاده و حتی اتهام بچسبی هم ندارن. آزادی قطعیه ولی خب با کسانی طرف هستیم که کلی دروغ می گن و کار رو کش می دن تا شب بشه و بعد هم که تعطیلات عید و کل دوستای ما تعطیلات عید رو توی اوین بگذرونن تا بعد از باز شدن اداره‌ها و برگشتن قاضی از مرخصی و غیره، بعد از یک هفته بدون حتی یک معذرت خواهی آزاد بشن.

این وسط یکی می گفت که قاضی بهش گفته باید وثیقه بیاره. مشخصه که یک خبرنگار وثیقه ملکی نداره. قاضی قبول می کنه فیش حقوقی بذارن و خانم خبرنگار رو آزاد کنن ولی بعد از اینکه قاضی می‌شنوه کل حقوق این دوستمون در رده ۲۴۰ تومن است، فکر می کنه دارن بهش دروغ می گن و کارها رو سخت تر می کنه! در نهایت با بردن فیش حقوقی روزنامه، قاضی مجبور می شه قبول کنه که یک خبرنگار کل حقوقش ۲۴۰ تومن در ماهه و خوشحال می شدم ببینم چی با خودش فکر می کنه.

حالا در شرایطی که خبرنگارها واقعا یکی از کمترین حقوق های قابل باور در جامعه رو دارن، یک فشار دیگه بهشون بستن روزنامه است. یک خبرنگار همینجوری هم حقوقش رو دیر می گیره. من برای کلی مجله و روزنامه نوشتم و تا حالا یک ریال هم نگرفتم چون نظرم اینه که اصولا به راحتی نمی تونن پول بدن. راستش بسته شدن روزنامه اعتماد برای من به این معنی است که ۱)‌ در یک کشور با حداقل آزادی بیان زندگی می کنم و ۲) یک کار خیلی اولویت بالا از لیست کارهای سه شنبه ام حذف می شه. اما همین خبر برای خیلی ها یعنی یک فشار دیگه برای ساقط کردنشون از حداقل زندگی ای که دارن و تذکر دادن به همه دانشجوها و غیره که «اگر بیاین توی خط حقوق بشر و مطبوعات و رسانه آزاد و آزادی بیان و اینها، تلاشمون رو می کنیم که حین حفظ ابروی نسبی، گرسنه نگهتون داریم». راستش من اینو خیلی دور نمی دونم از مثلا اینکه من یک رودخونه داشته باشم و به مخالفانم بگم «اگر بخواین با ما بجنگین حق ندارین از اینجا آب بخورین» یا مثلا تمام منابع نون کشور رو دستم بگیرم و بگم «فقط کسانی که همه اش از من خوب بگن حق دارن سیر بشن». خلاصه… می گیم به سلامتی اونی که وقتی رودخونه رو فتح کرد، به کسایی که مجیزش رو نمی گفتن هم آب داد.

پ.ن. باور کردنی نیست ولی ظاهرا در همین سیستم ، هفته قبل رفتن مشاور مطبوعاتی رییس جمهور رو دستگیر کنن و تو روزنامه ایران بعد از زد و خورد و گاز اشک آور چون زور ضابطین قضایی به آقای فلانی نرسیده فعلا بیخیال دستگیری شدن (: بعد آدم های بی گناه ما رو کل تعطیلات توی اوین نگه می دارن که احتمالا درس عبرت بشه. اوه راستی! اون دوران بعضی از بچه ها که لینک های دولتی داشتن سعی کردن جلوی این ضایع بازی رو بگیرن – حتی با توسل به خود گروه زندانی کننده و این استدلال که بابا آخه این چه کاریه که می ذارین تو رزومه‌تون. همون موقع مرد شریفی به اسم مهدی کروبی با اینکه می گفت هیچ کاری از دستش بر نمی یاد و کسی حرفش رو نمی خونه همه تلاشش رو کرد که بچه ها تمام تعطیلات عید رو بی دلیل توی زندان نباشن. این بود که بعدا وقتی گفت حقوق بشر براش مهم شده و می خواد در موردش حرف بزنه، من باور کردم و هنوزم افتخار می کنم به رای ام به این شیخ شریف شجاع که آخر عمری نون دونی رو تعطیل کرد (:

زیربناهای یک جامعه؛ اسکناس‌های فوق‌العاده آمریکا

اسکناس بالا مال سال ۱۸۹۶ است. تصویر مفهوم الکتریسیته رو نشون می‌ده و اهمیت اون رو برای انسان.

تصویر دو دلاری پایین هم نشون دهنده علم است و فراگیری‌اش.

و این یکی اسکناس یک دلاری هم رشد و جوانی رو (:

عجیبه که آمریکا چنین بنیانگذارانی داشته که اون سال‌ها علیه سانسور قانون گذاشتن و پایه‌هایی درست کردن که غرب وحشی رو توی صد سال تبدیل کرده به مرکز جهان.

مرتبط: برای گرفتن اطلاعات بیشتر در مورد تاریخچه پول‌های آمریکا اینجا رو نگاه کنید. خیلی خوب درست نشده ولی اطلاعات جالبی داره. من هنوز یکی از خاطرات بچگی‌ام اینه که با پدرم بحث می‌کردم که پونصد دلاری و هزار دلاری وجود داره و پدرم می‌گفت نداره. من توضیح می‌دادم که سبز هم نیست و پدرم می‌گفت اشتباه می‌کنم. مراجعه می‌کردیم به دانشنامه‌های چاپی و عکس دلارها رو می دیدیم و قبول می‌کردم که اشتباه می‌کنم ولی مطمئن بودم یک جا عکسشون رو دیدم. امشب این معما برام حل شد (: قدیم‌ها وجود داشته ولی بعد از ۱۹۶۰ جمعشون کردن و هرچند هنوز – مثل بقیه پول‌های تاریخ آمریکا – معتبره ولی اگر به بانک برسه، جمع می‌شه. مشخصه که هیچ ابلهی هم به بانک تحویلش نمی‌ده و توی کلکسیون‌ها دست به دست می‌شه (خیلی هم گرون نیست. یک هزار دلاری رو می‌تونین بخرین ۱۵۰۰ دلار).

منبع اصلی که مفهوم اسکناس ها رو هم از همون برداشتم

خاطرات سفر دوحه قطر – شترهای سوق واقف

شاید براتون عجیب باشه ولی گاهی اروپایی‌ها و آمریکایی‌ها از ما ایرانی‌ها می‌پرسن «شما با شتر اینطرف اونطرف می‌رین؟». همین سوال رو ما از عرب‌ها داریم. بخصوص وقتی من هربار پیاده برای رفتن به اصلی‌ترین مرکز توریستی دوحه یعنی سوق واقف (که الان صفحه‌اش رو به ویکیپدیا اضافه کردم) از کنار این صحنه رد می‌شم:

متوجه هستم که عکس بده ولی تنها زمانی می‌شه پیاده در این مسیر راه رفت و زنده موند که آفتاب قطر توی آسمون نباشه. اینجا یک محوطه بزرگ است پر از شتر و درست در کنار پارکینگ ماشین‌های جلوی بازار سنتی. برای من همیشه سوال بود که این چیه؟ فروشگاه شتر؟ نمایشگاه شتر؟ پارکینگ شتر که درست کنار پارکینگ ماشین است؟ بذارین یک نگاه هوایی به محل بندازیم:

شترها جایی هستن که با فلش قرمز مشخص شده و فلش آبی هم سوق اصلی رو نشون می ده. بازار خیلی بزرگ نیست (حواستون باشه که کل قطر تقریبا یک میلیون نفر جمعیت داره). جلوی سوق کلی خانم با روبنده نشستن و غذاهای محلی می‌فروشن. روی میزهای پلاستیکی و قابلمه‌های خونگی‌شون. بازار دو بخش سنتی و مدرن است. توی بخش سنتی واقعا شبیه یک بازار یک شهر ایرانه. مغازه‌های نسبتا کوچیک که همه چیز می فروشن. هم فله هم تکی. از پارچه تا ادویه و اسباب بازی پلاستیکی و دمپایی و لباس و یک گذر مخصوص هم داره برای فروش حیوانات (از سگ و گربه تا پرنده و سمندر و لاک پشت حتی قورباغه!) سر کوچه طلافروش‌ها هم یک شرطه (پلیس) ایستاده که البته نه اسلحه داره و نه احتمالا مواظب چیز خاصی است. توی شب‌های تعطیل دو شرطه دیگه سر بخش توریستی ایستادن و اجازه نمی‌دن «آدم‌های معمولی محلی مجرد» وارد بشن و فضا خارجی‌تر / خانوادگی‌تر می‌شه.

بخش توریستی یکی از خیابون‌های عریض‌تر است (دقیقا نوک فلش آبی) که مسقف نیست و وسیعه و پر از فروشگاه‌های کمی لوکس‌تر و البته رستوران‌های خوبی از سراسر جهان و گاهی برندهای مشهور (مثلا بستنی بسکین رابینز) و روی میزهایی که بیرون رستوران‌ها است رو گله گله آدم‌هایی پر کردن که اکثرا دارن قلیون می‌کشن (که اینجا بهش می‌گن شیشه).

بخش سبز اما جایی است که خوف می‌کنیم با رفتن. من دو بار مثل غریبه‌ها رفتم تو و احساس بی‌ربط بودن داشتم. مغازه‌هایی بسیار بزرگ (مغاز در حد سالن پذیرایی) که اکثرا باز و قوچ و شاهین می‌فروشن و توشون در هر لحظه هفت هشت تا آدم پولدار لم دادن روی مخده‌ها و دارن حین چایی و قلیون، تلویزیون می‌بینن (معمولا شوهای عربی یا اخبار). کل مغازه‌ها هم پر است از چوب‌هایی که روی زمین نصب شدن و روی هر کدوم یک پرنده شکاری نشسته که یک چیزی مثل کیسه روی سرش است. فضا اینقدر باکلاس بود که من حتی جرات نکردم برم تو درخواست گرفتن عکس بکنم (:

درست نوک فلش سبز، اشاره می‌کنه به یک میدون اسب‌ دوانی کوچیک. یکی از دوباری که من اونجا بود یک شیخ کوچولو (در حد هشت سال) با خانواده در حال انتخاب اسب بود. اسب‌ها رو از اسطبل‌های مغازه می‌آوردن بیرون و بهشون می‌گفتن (؟) دور این میدون تاخت بزنن و آقا پسر می‌گفت که از دویدن این اسب خوشش اومده یا نه.

در برگشت با دوست بحرینی‌ام گپ می‌زدم. گفت که این شترها احتمالا اینجا هستن تا فضای سنتی بازار رو حفظ کنن و پروژه‌ای است از طرف شهرداری برای رونق دادن به توریسم. بخش دیگه‌ای از این پروژه موسیقی زنده است در خود سوق در شب‌های تعطیل. همین دوست اضافه کردم که اسب‌ها مطمئنا اسب خوبی نیستن چون اسب خوب رو تو مغازه عمومی نمی‌فروشن. بخش مهمتر حرفش هم پول شویی بود. گفت که در کشورش اسب روشی برای پول شویی است چون ارزش واقعی نداره؛ نه می‌شه نگهش داشت و نه می‌شه استفاده‌اش کرد. شما یک اسب می‌خرین به ارزش مثلا یک میلیون دلار، بعد هدیه می‌دین به یکی دیگه و دست به دست می‌شه و بعدا گفته می‌شه که فلانی هم داده به فلانی و فلانی هم می‌گه خب اسب پیر شد فوت کرد یا اینکه الان سه تا بچه داره که هر کدوم یک میلیون می‌ارزن (: حالا سازمان حسابرسی یک کشور غیرشفاف بیاد بشینه ببینه دقیقا چه پول‌هایی این وسط رد و بدل شده (((:

راستی! این سوق به خاطر تعداد زیاد ایرانی‌هاش به «سوق ایرانی» هم معروفه. کسانی که یکی دو نسله در قطر زندگی می کنن و عاشق شیرازن.

مرتبط:
    – صفحه سوق واقف در ویکیپدیای فارسی
    – فیلمی از بخش توریستی سوق واقف
    – گشتی در سوقواقف. مرکز فروش حیوانات و پارچه

تبلت‌های ۳۵ دلاری هند (می شد برای هر ایرانی، یک تبلت)


هند تبلیت‌های ارزونی که قول داده بود برای مبارزه شکاف دیجیتال می سازه رو ساخته. این تبلت‌ها هر کدوم فقط ۳۵ دلار قیمت دارن و می شه روشون به اینترنت رفت و دو تا هم پورت یو اس بی هم دارن. انتظار میره این تبلتها با رسیدن به دانش‌آموزان و دانشجوهای هندی در هر کجای کشور که هستن، اونها رو با پایه‌های اینترنت و تکنولوژی جدید آشنا کنن تا نسلی که بزرگ می شه توان بیشتری برای تبدیل به شهروند پیشرفته بودن و نقش ایفا کردن توش، داشته باشه.

اسم این تبلت آکاش است (آسمان) و حداقل کاری که می کنه اینه که باعث می‌شه هیچ بچه هندی ای از تکنولوژی نترسه یا حسرت داشتن حداقل‌های دیجیتال رو نخوره.

دولت هند در مرحله اول خودش صد هزار تاش رو خواهد خرید و بین دانش‌آموزان تقسیم خواهد کرد. این تبلت ۷ اینچی از اندروید استفاده می کنه و یک یک حافظه ۲ گیگ قابل ارتقاء تا ۳۲ گیگ داره. همچنین قابلیت شبکه بی سیم وای فای، احتمالا می تونه درصد کاربری اینترنت در هند که ۵.۱ هست رو بالا ببره (این درصد توی برزیل ۳۹.۲ و توی چین ۲۸.۵ است).

مشخصه که این تبلت نباید با تبلت‌هایی که پونزده یا سی برابرش قیمت دارن مقایسه بشه و اینکه دقیقا باهاش چکارهایی می شه کرد مورد سواله اما چیزی که مشخصه اینه که هر بچه‌ مدرسه‌ای، ترجیح می ده اینو برای اینترنت گردی و کتابخوندن داشته باشه تا اینکه هیچی نداشته باشه. به هرحال با یک تبلت نمی انقلاب کرد ولی هر کشوری با تمام وجودش باید تلاش کنه تا توی دنیای آینده که کالای اصلیش نرم‌افزاره و شیوه چرخشش، دیجیتال، سهمی برای خودش به دست بیاره (:

راستی! با ۳۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ تومن می شد ۸۴ میلیون تا از این تبلت‌ها خرید (: برای هر ایرانی، یک دونه و یک انبار ده میلیونی هم می موند برای بعد (:

باندهای مواد مخدر و قتل‌های وب.۲ در مکزیک

سومین قتل همراه با شکنجه در همین هفته. باندهای مواد مخدر مکزیک شروع کردن به قتل‌های فجیعی علیه کسانی که در مورد این گروه‌ها توییت کرده بودن یا اطلاعات اونها رو به شبکه‌های اجتماعی فرستاده بودن.

جدیدترین مورد یک زن ۳۹ ساله است. خبرنگاری که در در یک فروم آنلاین در مورد فعالیت‌های یک کارتل مواد مخدر مطلب نوشته بود. نوشته ای که بالای جسد بدون سر این زن نصب شده می‌گه که کارتل «زتاس» مسوول این کار بوده. تصاویر منتشر شده در وبلاگ‌ها خشن هستن. خیلی خشن‌تر از چیزی که من بخوام ببینم یا لینک بدم.

قتل یک آدم به خاطر اطلاعاتی که داره یا کارهایی که می کنه جنایته. شکنجه کردن و مثله کردنش اما بیماریه. مریضی ای که فقط از یکسری آدم خاص بر می یاد که خب بعضی دولت ها و کارتل ها دوست دارن استخدامشون کنن.

دو نفر قبلی بعد از شکنجه و کشتن شدن از پلی در شهر آویزون شده بودن تا عبرت بقیه بشن و مردم شدیدا امیدوارن که دولت بالاخره مداخله کنه و سعی کنه عدالت رو اجرا کنه. خیلی ها در تلاش هستن که نتیجه چنین خشونتی رو به خود گروه‌ها برگردونن و حداقل اینها رو پایه‌ای کنن برای فشار جهانی به دولت مکزیک یا هر کس دیگه که می تونه فشار بیاره به گروه‌های مواد مخدر یا حداقل افشا کردن جنایت هاشون در سطح جهان.

وال استریت، انقلاب، فرکانس بالا

همچنین چاپ شده در روزنامه اعتماد
عنوان فرعی هم اگر می خواستیم دراماتیکش کنیم می شد: رقص بر فراز گاو خشمگین (:


ظاهرا وال استریت در حال تبدیل شدن به مرکز توجه جهان است. این هفته نگاه‌ها کمی از کشورهای خاورمیانه به سمت غرب برگشته – غربی که حالا بخشی از مردمش با الگوی مصر می‌خواهند زنده بودن و حضورشان را فریاد بزنند. و این فریاد درست در قلب ایالات متحده کشیده می‌شود: در نیویورک. بله. قلب آمریکا واشنگتن و کاخ سفید نیست، قلب آمریکا نیویورک است و بازار بورس آن.

بازار بورس نیویورک، بزرگترین بازار بورس جهان است. تمام بورس‌های مشهور دیگر در اطرافش شعبه دارند و خیابان‌های وال استریت، قلب تپنده سرمایه‌داری کل جهان به حساب می‌آید. در روزگاری دور، اولین رییس جمهور آمریکا در همین منطقه قسم یادکرد و بعدها تاجران و بعدتر دلالان بورس در این خیابان‌ها سهام‌هایی را مبادله کردند که کم کم باعث شد آمریکا، آمریکا بشود. چند ده قبل کامپیوترها به کمک دلالان آمدند و در چند سال اخیر، رسما از انسان اعلام استقلال کرده‌اند.

بنا به یک تحقیق، در سال ۲۰۱۰ هفتاد و سه درصد ارزش معاملاتی بورس‌های آمریکا شخصا توسط کامپیوترها و بدون دخالت هیچ انسانی تصمیم‌گیری شده بود. این برنامه‌های دلالی با انسان‌ها کاری ندارند. خودشان به نمودارها نگاه می‌کنند، با استفاده از تکنیک‌های مختلفی همچون ایجاد بازار آشنا هسنتد و حتی دائما مشغول خواندن مقالات اینترنتی منتشر شده در سایت‌های مرتبط و بررسی و تحلیل کامنت‌ها و باور بکنید یا نه اسمایلی‌های درون آن‌ها هستند تا تصمیم بگیرند که در چند ثانیه آینده چه سهامی افزایش قیمت پیدا خواهد کرد. این نرم‌افزارها در صورت مثبت بودن پاسخ به شکل خودکار مقداری از آن سهام را می‌خرند و فقط چند ثانیه بعد، تمام آن را می‌فروشد. این روند ممکن است میلیون‌ها بار در روز اتفاق بیافتد و معاملات فرکانس بالا خوانده می‌شود. برنامه‌نویس‌های این برنامه‌ها، بالاترین دستمزدهای جهان برنامه‌نویسی را دریافت می‌کنند.

با این تفاصیل عجیب نیست اگر بخوانیم که شرکتی سیصد میلیون دلار سرمایه‌گذاری کرده تا کابلی زیردریایی جدید بین آمریکا و اروپا بکشد. آخرین کابل ده سال قبل کشیده شده و تنها دلیل این پروژه چند ساله، شش هزارم ثانیه سریعتر کردن ارسال اطلاعات است. هزینه استفاده از این بستر جدید برای شرکت‌های تجاری اروپایی پنجاه برابر کابل قبلی خواهد بود اما محاسبات نشان می‌دهد که سودی که شش هزارم ثانیه سریعتر خبردار شدن از وضعیت بورس آمریکا به شرکت‌ها سرازیر می‌کند، برابر صد میلیون دلار در سال است.

از طرف دیگر فراخوانی داده شده برای تجمع صلح‌آمیز بیست هزار نفر در وال استریت. مردمی که می‌خواهند با کیسه‌ها خواب‌ها و چادرهایشان برای چند ماه در قلب اقتصاد جهان (مدخل مربوط به مجسمه گاو مشهورش رو بخونین) منزل کنند. آن‌ها با افتخار می‌گویند که نمی‌دانند دنبال چه چیزی هستند ولی می‌دانند که این یعنی دموکراسی. فعلا نزدیک به هزار نفر در میدان مستقر هستند و می‌خواهند در جلساتی مشترک هدف نهایی را مشخص کنند. بعضی‌ها اینجایند تا کل نظام سرمایه‌داری را واژگون کنند و بعضی‌ها تنها به دنبال ایجاد کمیته ویژه رییس جمهور هستند برای بررسی وضعیت بانکی کشورشان. پلیس می‌گوید که آماده است تا با رفتار غیرقانونی مقابله کند و تظاهر کنندگان می‌گویند که مهمترین چیز برایشان شنیده شدن صدایشان است. امروز وقت نگاه کردن به وال استریت است؛ وقت چشم دوختن به قلب اقتصاد جهان.

۳۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰

برام مهم نیست باهاش چیکار می شد کرد و کی دزدیده و غیره. من معتقدم دزدی توی کشورم کاملا طبیعی حساب می شه و تا وقتی کشمکش خاصی هم پیش نیاد و مثلا شعیب جریان انحرافی نشه و کروبی لازم نشه بره حبس خونگی، کسی دنبال اونیکی نیست چون خودش اینقدر گیر داره که چه کاریه با هم کشمکش کنن.

اما چیزی که خواستم خیلی کوتاه بگم اینه که اگر می خواین یک روز کشور آبادی رو ببینین، نیازمند قوه قضاییه مستقل هستیم و آزادی بیان و شفافیت که اونهم متاسفانه در شرایط فعلی ممکن نیست.

چرا؟ چون در فضای شفافی که آدم ها می بینن و حق سوال دارن کنن و نظر بدن و نقد کنن و در صورت وقوع جرم هم، جزایی هست متناسبش و مستقل از روابط قدرت اصولا این آدم ها باید جاشون رو بدن به یکی دیگه.

بد هم نیست. این هم می ره ور دست هزار تا چیز دیگه از نماز جماعت رییس پلیس تا حمایت از رژیم بعث سوریه در کشتار مردم مسلمونش تا ببینیم چقدر «ارزش» هست که حرف می زنه و چقدر «قدرت و سیاست».

شکاف دیجیتال

شرکت‌های بزرگ فن‌آوری اطلاعات با علاقه می‌خواهند در پروژه فاتح ترکیه سهیم شوند. وزیر اقتصاد ترکیه در آمریکا است و مشغول مذاکره با شرکت‌های خصوصی در سیاتل و سیلیکون‌ولی. تا اینجا او از مایکروسافت، اپل، اینتل و سیسکو دیدن کرده و با مدیران آن‌ها به گفتگو نشسته است. موضوع گفتگو پروژه فاتح است. طرح بلند پروازانه و پر خرجی که طی آن با همکاری بزرگترین شرکت‌های آی.تی. دنیا، تبلتی برای دانش‌آموزان ترکیه‌ای طراحی شده و در طول چهار سال آینده پانزده میلیون واحد از آن در تمام مدارس این کشور نیمه آسیایی و نیمه اروپایی توزیع خواهد شد.

فاتح که در زبان ترکی حروف اول کلمه «جنبش پیشبرد فرصت‌ها و توسعه تکنولوژی» است شکاف دیجیتال را هدف گرفته است؛ هم در داخل کشور و هم خارج از آن. شکاف دیجیتال به اختلاف سطحی گفته می‌شود که افراد، گروه‌ها و کشورها از نظر فرصت‌ و دسترسی به اطلاعات و تکنولوژی‌های اطلاعاتی دارند؛ از جمله دسترسی به اینترنت و توان استفاده از آن. در سطح داخلی، وزارت اقتصاد تلاش می‌کند با طرح فاتح به همه دانش‌آموزان فرصتی برابر برای آشنایی و استفاده از ابزارهای دیجیتال و دسترسی به اطلاعات فراهم کند و در سطح خارجی هم ترکیه می‌خواهد با تربیت نسلی آشنا به تکنولوژی و بومی کردن فن‌آور‌ی‌های نو، نقش پر رنگ تری در تولید اطلاعات در سطح جهان باشد و از این طریق شکاف دیجیتالی خود و کشورهای پیشروی جهان را کاهش دهد.

آمریکا روند مجهز کردن تمام مدارس به کامپیوتر و دسترسی دانش آموزان به آن را از اوایل دهه ۱۹۹۰ شروع کرد و تا پیش از چرخش هزاره، تلاش داشت تا تک تک مدارس و دانش آموزان را به اینترنت متصل کند. چند سال قبل هم پروژه‌ای تحت عنوان «هر کودک یک لپ‌تاپ» سعی کرد این امکان را فراهم کند که هر دولتی با سرمایه‌گذاری صد دلاری به ازای هر نفر، بتواند کودکان کشور را از ابتدا با فرصت‌های دیجیتال نسبتا برابر و آماده برای پذیرفتن نقش‌های دنیای تکنولوژیک آینده بزرگ کنند. نمونه‌های بعدی هند بودند و کره جنوبی. هند ابزارهای تکنولوژیک ارزان ساخت و اجازه داد قشر فقیر نیز با هزینه‌ای بسیار اندک و با استفاده از سوبسید دولتی به کامپیوتر دسترسی داشته باشد و کره جنوبی هم در برنامه‌ای بسیار بلندپروازانه اعلام کرد که تا سال ۲۰۱۵ تمام کتاب‌های درسی مدارس را با نسخه‌های دیجیتال جایگزین خواهد کرد و هر دانش‌آموز تنها با یک تبلت در کوله پشتی به مدرسه قدم خواهد گذاشت.

موضوع شکاف دیجیتال و نحوه غلبه بر آن دغدغه بسیاری از کشورها است. توان کار با کامپیوتر و فراهم بودن دسترسی به آزادراه‌های اطلاعاتی در ده سال آینده چیزی خواهد بود مثل داشتن سواد و حضور جاده‌های خوب در در دهه قبل. اگر کشوری می‌خواهد در آینده جهان نقش بازی کند و اگر انتظار می‌رود افراد یک سرزمین، شهروندی از دنیای آینده باشند، باید زیرساخت‌های نرم‌افزاری و سخت‌افزاری مورد لزوم توسعه پیدا کرده باشند. چنین کاری ادامه منطقی آموزش و پرورش ابتدایی در هر کشور است و وظیفه دولت‌ها – البته دولت‌هایی که می‌خواهند بخشی از جهان باشند.