قوانینی که کم داریم: قانون ممنوعیت استفاده از منابع بدون اطلاع صاحب منابع

ما توی ایران قوانین اضافی خیلی خیلی زیاد داریم و در بسیاری موارد اگر درست بررسی کنیم که «راه حل فلان چیز چیه» به جواب «کم کردن قوانین و کنترل دولتی» می‌رسیم. دولت خوب دولتی است که دستش رو از زندگی مردم و اقتصاد کوتاه می‌کنه به جز در مواردی که چیزی باید در اختیار همه قرار بگیره و اشکالی هم نداره که کل سیستمش از نظر مالی ضرر ده باشه، مثلا بهداشت عمومی، حمل و نقل، آموزش، غذا و مسکن.

اما این وسط قوانینی هست که جاشون واقعا خالیه. امروز و فردا دوتاشون رو می نویسم. برای امروز لازمه قانونی داشته باشیم که در حوزه ما برسه به اینکه:

هیچ برنامه‌ای اجازه ندارد بدون مجوز کاربر از منابع سیستم او استفاده کند.

البته قانون طول و دراز جرایم رایانه ای ما رو می شه به این چسبوند ولی جای یک قانون شفاف و درست و بدون طول و تفسیرهای اضافی خالیه. این مساله در دورانی که درگیر انواع بدافزار روی گوشی ها بودیم مهم بود و حالا که سایت ها می تونن با جاوااسکریپت انواع کارها رو کامپیوتر ما انجام بدن حتی مهمتره.

مثلا میلوکس تو وبلاگ اختاپوسش بررسی کرده که یک نفر هموطن عزیز کلی سایت با دامین ir. داره که اسکریپت کوین هایو رو یواشکی روی کامپیوتر کاربر اجرا می‌کنن یا کلی مورد مشابه داریم که یک اپ روی گوشی نصب می شه تا کار ایکس رو بکنه ولی در پشت صحنه کار ایگرگ رو هم بدون گفتن به کاربر انجام می ده (از ارسال سمس برای عضو کردن کاربر توی انواع سرویس ها تا استفاده از سی پی یو تا اطلاع دادن مکان و …). چنین چیزی بدون اطلاع کاربر باید ممنوع باشه چون کامپیوتر من متعلق به من است و اگر کسی مخفیانه چیزی رو روش اجرا کنه، در واقع داره از منابع من برای خودش استفاده می کنه. مثالش در دنیای فیزیکی شبیه این می شه که یکی بیاد به من بگه «با ماشین بیا پیشم که همدیگه رو ببینیم» و حینی که داریم گپ می زنیم از ماشین من بنزین برداره و بعد هم مدعی بشه «خودت اومده بودی تو پارکینگم» (:

مرتبط:
ماین کردن کریپتوکرنسی بدون اطلاع بازدیدکننده ها: مونرو و کوین هایو

آبی مایل به صورتی، تئاتری برای درک دنیای ترنسکشوال‌ها

تئاتری روی صحنه است به اسم آبی مایل به صورتی. تقریبا همه چیز این تئاتر خوبه و می تونه اون رو به یکی از بهترین کارهایی که من در این دو سه سال دیده‌ام تبدیل کنه. دکور منحصر به فرده و خاص و موضوع هم کار شده و مبتنی بر واقعیتی که اطراف ما جریان داره ولی اونو نمی‌بینیم.

تخمین ها دقیق نیست ولی گفته می‌شه ترنسکشوال‌هایی که دنبال تغییر جنسیت هستن تقریبا ۱ نفر در هر ۵۰هزار جمعیت رو شامل می‌شن. یعنی در ایران حدود ۱۵۰۰ نفر. اما این آدم‌ها کجان؟ اگر شما در طول همه سال‌های زندگی تو خیابون متلک می‌شنیدین، توسط خانواده درک نمی‌شدین، تو مدرسه دست انداخته می‌شدین، بارها کاملا جدی تهدید به مرگ می‌شدین، پیدا شغل براتون بسیار سخت بود و تلاش می‌شد از چشم همه دور نگه داشته باشین و … به نظرتون زندگی‌تون چه فرقی می‌کرد؟ به زندگی یک ترنسکشوال که نگاه کنین، اینها رو می‌بینین.

تئاتر آبی مایل به صورتی شما رو به دعوت می‌کنه به نگاه به زندگی چند آدم تراجنسی و حین روایت‌ها همراه می‌شین با رنج‌ها و پیچیدگی‌های زندگی‌شون. شدیدا توصیه می‌کنم اگر وقت دارین زودتر بلیت رو تهیه کنین و برین که فکر کنم در هفته آخرش هستیم

نقاط قوت

  • روایت روان از زندگی احتمالا واقعی آدم های تراجنسی
  • انتقال اطلاعات زیاد در مورد گرایش‌ها و وضعیت حقوقی
  • بازی و گریم فوق العاده
  • دکور منحصر به فرد

نقاط ضعف

  • ما می دونیم که آبی و صورتی برای بیان جنسیت مفاهیمی بسیار جدید هستن و حتی اگر اونها رو برای نقش های زن و مرد بپذیریم هم،‌ آبی مایل به صورتی منطقا فقط باید به مردهایی که می‌خوان زن باشن اشاره می‌کنه
  • کارگردان (ساناز بیان)‌ در اول و آخر ماجرا به زور خودش و بچه‌اش رو مطرح کرده. چیزی که شاید بتونیم بهش بگیم شهوت دیده شدن (: مثلا با چراغ قوه رو صورت خودش نور می ندازه و وسط داستان حرف می زنه یا در اوج داستان میاد می گه «اتفاقا بچه منم که نقاشی می کشه اخیرا از مداد سفید خیلی استفاده می کنه و من با خودم فکر می کنم شاید…» ((: به نظرم اگر این تلاش گنجوندن خودش رو نمی کرد، بسیار تئاتر بهتری می‌شد
  • استریوتایپ‌هایی مثل «اوا خواهر» بودن یکی از شخصیت ها اول در ذوق می‌زنه. بعد توضیحات بیشتری داده می شه ولی کماکان برای من حس خوبی نبود که مردی که می خواد زن باشه حتما با کلی عشوه و ادا صحبت کنه

و البته جا داره بگیم که اینجوری تا ته سالن رو پر کردن باید ممنوع باشه. حداقلش به خاطر امنیت. درسته که خیلی ها دوست دارن تئاتر رو ببینن ولی پر کردن کل راهرو و مسیر عبور و گوشه و کنار در و … با تماشاچی‌هایی که یه تشک دستشون دادن که هر جا رسیدن بشینن، خروج در مواقع بحران رو غیر ممکن خواهد کرد. بعد باید دو سال کمیته کارشناسی کار کنه تا کشف کنه که دلیل سوختن ۲۰۰ نفر در سالن تئاتر، مسدود بودن درهای خروجی به خاطر فروش خارج از ظرفیت سالن بوده.

و البته حالا که خیلی حرف زدم تَکرار کنم: صفحه آبی مایل به صورتی در تیوال و البته پادکست رادیوگیک در مورد جنس و جنسیت و تراجنسی‌ها و گرایش‌های جنسی و البته اصلاحیه خیلی مهمش رو هم می‌تونین همینجا گوش بدین:

آیا انتشار آزاد و رایگان یک کتاب، مترجم یا نویسنده رو تهدید می کنه؟

یکی از خواننده‌های همیشگی‌مون پرسیده:

یه سوال در مورد ترجمه کتاب داشتم. می‌خواستم ببینم فقط برای تفریح رو روی گیت ترجمه می‌کردی؟ من مشکلم اینه که اگه یه کسی آخر کار قبل ما نسخه رو برداره و چاپ کنه چی؟

در مورد خاص فقط برای تفریح که خب ترجمه روی گیت نبود ولی کتاب بعدا روی گیت گذاشته شد و تا مدت ها هم فقط اونجا بود تا اینکه انتشارات پژوهندگان راه دانش، تصمیم گرفت چاپش کنه و براش با من تماس گرفت. ولی کتاب‌های دیگه (مثلا این روزها اسنوکرش رو فصل به فصل روی گیت می‌ذارم و خطری هم نداره به نظرم. به این دلایل:

  1. نویسنده‌های مختلفی که کتاب‌هاشون رو آزاد و آنلاین منتشر می کنن و همزمان نسخه قابل خریدن هم می‌ذارن، تجربه خوبی از اینکار دارن. کسانی مثل کوری دکترو می گن اینکار فروش کتاب رو بالا برده. طبق تحقیقات در مورد گروه‌های موسیقی هم همینطوره و بودن آلبوم برای دانلود، درآمد کلی گروه رو بالا می‌بره.
  2. کتاب در ایران بیزنس پرسودی نیست. اگر نویسنده شناخته شده ای نیستید، کتابتون رو باید با کلی تلاش و پیگیری به ناشرها بدین تا شاید بهش توجه نشون بدن و تقریبا می شه مطمئن بود که بدون رابطه، توجه نشون نخواهند داد. دوستی خیلی خوب برای همین کتاب فقط برای تفریح کلی تلاش کرد ولی هیچ کس چاپش نکرد (: در چاپ اخیر هم هزینه چاپ رو من پرداخت می کنم و انتشارات کار مجوز و چاپ رو بر عهده می‌گیره. اینطوری نیست که اگر یکهو ببینن کتاب شما آنلاین است، بردارن برای خودشون چاپش کنن (: مگر اینکه کتاب بسیار مشهوری در شرایط خاص باشه، مثلا کتاب زندگی‌نامه استیو جابز که توی نارنجی ترجمه شد، بعد از فروپاشوندن نارنجی چندین بار به اسم های مترجم‌های مختلف چاپ شد.
  3. کتاب در ایران بیزنس پرسودی نیست؛ اینبار از طرف مترجم. شما با ترجمه/نوشتن کتاب پول خاصی درنمیارین در نتیجه حتی اگر کسی خودش چاپ و پخش کنه من که شخصا خوشحال هم می شم (: چون هدف من رسیدن به خواننده بیشتر است. از اونطرف محدود کردن کتاب به چاپ فیزیکی باعث می شه عملا تعدادی نزدیک به صفر واقعا به کتاب برسن، بگیریم حداکثر ۱۰۰۰ نفر (:

به خاطر همه این دلایل، من ترجیح می دم آنلاین منتشر کنم و اگر روزی شد، چاپ هم بکنم. مطمئنا برای خیلی از خواننده ها / دنبال کننده ها داشتن فیزیکی کتاب جذابیت خودش رو داره و خب حتی برای خودم هم خوندن کتاب کاغذی هنوز جذابتر از هر روش دیگه است.

زلزله و جنبش های خیابانی، سه شباهت و یک تفاوت

این روزها ما با دو تا چیز درگیر هستیم: زلزله و آدم هایی که توی خیابون دارن با زندگی شون بازی می کنن تا بتونن فریاد بکشن که چی می خوان؛ از سقوط رژیم تا نان. این دو تا شباهت ها و تفاوت های زیاد دارن. بذارین یه نگاه بندازیم:

  • زلزله و جنبش خیابانی از این نظر شبیه هستن که امکان وقوع هر دو رو می شه سنجید ولی زمان دقیق وقوع هیچ کدوم رو نمی شه پیش بینی کرد. تو تهران بالاخره زلزله خواهد اومد چون روی گسل است و در ایران حتما جنبش های خیابانی خواهیم داشت چون شکاف هایی مثل فقر و نبود آزادی های مدنی و عدم دخیل بودن مردم در تصمیم گیری و فساد و … هست و دائما بزرگتر می شه. اما هیچ کس نمی تونه بگه دقیقا چه روزی زلزله اتفاق می افته؛ زلزله سورپریز می کنه؛ درست مثل جنبش خیابانی که یکهو اتفاق می افته و همه از خودشون می پرسن «اینها از کجا هماهنگ شدن؟»
  • یک شباهت دیگه هم اینه که وقتی علم پیش می ره، آدم ها می فهمن که جنبش زمین، نتیجه اتفاقات زمین شناسی است نه نفرین علیه مردم. علم هم که پیش بره آدم ها می فهمن جنبش خیابانی محصول شرایط محیط است نه دستور یک نفر یا یک گروه.
  • و در نهایت می رسیم به شباهت نهایی: برای مقابله با زلزله می شه برنامه داشت و هم برای مقابله با جنبش خیابانی هم همینطور. حالا در کشور ما برای یکیش میلیاردها خرج شده و کلی آدم پرورش پیدا کردن و حقوق گرفتن و وسیله خریداری شده و براش تو خیابون خط ویژه کشیدن و پادگان کنار جاهای مهم گذاشتن و … ولی برای یکیش بیشتر متمرکز بر دعا و تند به بیرون دویدن و رفتن زیر مثلث هستیم

اما فرق..

  • فرق زلزله و جنبش خیابانی اینه که وقتی روی گسل هستین، تقریبا هیچ کاری به جز آماده شدن برای زلزله احتمالی نمی تونین بکنین. اما وقتی بحث از جنبش خیابانی باشه، به راحتی امکان پیشگیری داریم. برای جلوگیری از جنبش خیابانی، کافیه شکاف ها رو کم کنیم یا اجازه ندیم شکاف های مختلف (مثلا فقر، نداشتن حقوق مدنی، نداشتن حقوق فردی، عدم مشارکت سیاسی، …) روی هم بیافته. مثلا الزاما خودی های هم فکر ما پولدار و غیرخودی ها فقیر نباشن. یا الزاما حق تحصیل و آزادی مدنی و آزادی بیان و کار رو از یک گروه خاص نگیرن و این شکاف ها رو تقسیم کنن بین افراد مختلف. حکومت با شعورتر هم برای غیرلازم کردن جنبش خیابانی،‌ می‌ره به این سمت که به همه اجازه مشارکت بده. مثلا یکی از رهبران جنبش خیابانی آلمان بعدها از طرف حزب سبز،‌ وارد مجلس می شه و خواسته هاش رو اونطوری پیگیری می کنه. وقتی در یک حکومت همه حق نظر دادن پیدا کنن – به اندازه رای شون – اصولا جنبش خیابانی غیرمحتمل می شه. «براندازی»‌ اصولا مربوط به شرایطی است که فقط یک ایده حق اظهار نظر داشته باشه؛ به فکرتون می رسه مثلا کسی بخواد حکومت آلمان رو براندازی کنه؟ نه؛ چون اگر رای داره حکومت رو برای مدتی که رای داره، می دن دستش. به این می گن دموکراسی که البته به ما گفتن ترسناکه و شبیه زلزله؛ ولی واقعیت اینه که خیلی فرق داره.

تعرفه های جدید اینترنت می تونه به شکل یک مکانیزم بسیار خشن سانسور هم عمل کنه

وزارت مخابرات [و بقیه چیزها] به شدت داره فشار میاره که تعرفه های به اصطلاح نامحدود‌ جدید رو به همه شرکت ها و مشتری ها اجبار کنه. این فشار تا جایی زیاده که وزیر شخصا در نقش روابط عمومی دو سه شرکت بزرگ، فهرست تعرفه هاشون رو توی صفحه اینستاگرامش منتشر می کنه در حالی که هنوز خود این شرکت دارن سعی می کنن به راه حل معقولی برای کنار اومدن با این اجبار برسن.

این تعرفه ها که مثلا قراره نامحدود‌ باشن همه شون سقفی دارن که اتفاقا چندان هم بالا نیست و عملا فقط به درد کاربران خانگی مرسوم می خوره و مثلا اگر مشتری های وب باشین، در کل امکان داشتن اینترنتی بیشتر از ۱۶۰ گیگ در ماه رو ندارین، یعنی روزی حدود ۵ گیگ که اگر بذارینش مثلا کنار ۲۰ نفر آدم شرکت یا ۵ گیگ آپدیت های سیرا معلومه چه وضعی پیش میاد.

اما چرا؟‌ تقریبا مدت ها بود که همه بدون غر زدن داشتن سرویس های اینترنتشون رو استفاده می کردن و هر کسی کشف کرده بود چی براش مناسبه. این سرویس های جدید چی ممکنه داشته باشه که یکهو کل وزارت خونه بسیج شده تا اجبارش کنه؟ اگر قرار بود واقعا اینترنت نامحدود باشه که همه خوشحال می شدیم ولی الان چیزی که داره اجبار می شه، اینترنت با سقف مصرف ماهیانه محدود‌ است که فقط تو سیستم های تحت ریاست می شه بهش گفت نامحدود (:

این حجم محدود ماهیانه قراره بین ترافیک داخلی و ترافیک خارجی تقسیم بشه. یعنی مثلا اگر شما ایکس تومن پول بدی در ماه، حق داری آ گیگ ترافیک سایت های تایید شده توسط دوستان رو استفاده کنی و ب گیگ ترافیک بقیه اینترنت رو. و حالا غول نقض کننده شبکه بی طرف ظاهر می شه: وزارت خونه می گه اگر از سایت های مورد تایید ما استفاده کردی، ما برات نصف حساب می کنیم ولی اگر رفتی سراغ سایت هایی که ما شخصا تاییدشون نکرده ایم، دو برابر سهم ازت کم می کنیم.. اینطوری در واقع دارن به ما می گن که «پول ثابتی می دین ولی اگر شروع کردین به استفاده از اینترنت جهانی، زودتر اینترنت شمار و قطع می کنیم» و خب معلومه که من مجبورم برای رسوندن اینترنت به آخر ماه برم سراغ چیزی که دوستان تایید کردن که اتفاقا «سایت های داخلی» هم نیست و دقیقا «سایت های مورد تایید خودمون» است. فرض کنین دو ماه بعد بگن

ایران خودرو و سایپا رو دیدین که محصولاتشون چقدر با کیفیت و ارزونه؟‌ برای رسوندن شرکت های آی تی ایرانی به همون سطح، لازمه ازشون حمایت بشه پس از این ماه نسبت ترافیک سایت های مورد تایید به نسبت اینترنت واقعی رو ۴ به یک می کنیم.

و این یعنی اگر کسی خبط کنه و از اینترنت واقعی استفاده کنه، سهم استفاده از اینترنتش خیلی خیلی زودتر از کسی تموم می شه که فقط از سایت های مورد تایید استفاده کرده و هیچ روشی هم برای دادن پول بیشتر و گرفتن سهم بیشتر وجود نداره. چه سانسوری کاراتر از این؟

رایگان شدن ثبت نام دوره آموزش پایتون من در گوتوکلس و کلی حرف دیگه!

مدتی پیش یک دوره پایتون مقدماتی با گوتوکلس ضبط کردم. ولی دائما هم با خودم فکر می کردم که کار مناسبی است که من دوره پولی ضبط کنم یا نه. جواب هم نمی گرفتم. پولی درس دادن بد نیست و خب سایتی مثل گوتوکلس و بقیه هم لازمه به عنوان یک بیزنس زنده بمونن. ولی خب از اونطرف من نظرم همیشه این بود که حداقل من که وقت و انرژی اش رو دارم، آموزش ها رو رایگان درست کنم چون توی کشوری هستم که آدم هاش حق پایه ای یاد گرفتن رایگانشون قدم به قدم داره در مقابل سرمایه داری عقب نشینی می کنه. اون موقع راه حل میانه این شد که هر کس به من یا گوتوکلس ایمیل می زد، رایگان ثبت نام می شد.

الان دوستان گوتوکلس خبر دادن که در این دوره ثبت نام دوره پایتون مقدماتی جادی در گوتوکلس رایگان کامل شده و همه می تونن توش بدون هزینه ثبت نام کنن. این دوره چیزی بیشتر از فیلم است. دوره تمرین داره، فروم داره، داکیومنت داره و فیلم و آموزش و در نهایت امتحان در نتیجه به نظرم گذروندنش در خود گوتوکلس خیلی خوبه.

از اونطرف رایگان شدن فعلی این باعث می شه من استرس اینکه حتما یک دوره آموزشی پایتون رایگان هم داشته باشم رو کمتر از قبل داشته باشم. پس در نتیجه لازم نیست من الان تمرکزم رو روی دوره درک برنامه نویسی که عملا پایتون بود بذارم و به جاش به زودی به قول تبلیغاتی ها یک مژده خیلی بزرگ براتون خواهم داشت (: حداقل برای یک گروه که دنبال آموزش های حرفه ای تر هستن: دوره درک کریپتوکرنسی. گفتم؟ خب پس دیگه مژده بزرگی براتون ندارم (:

پ.ن. یک مشکل دیگه «دوره درک برنامه نویسی» این بود که نمی دونستم باید چی بگم. سردرگم شدم بین برنامه نویسی مسابقه ای و برنامه نویسی عملی. هر کدوم هم مفاهیم خیلی مفصلی دارن که به نظرم باید از شما بپرسم که بیشتر دوست دارین کدوم طرفی حرکت کنه. خوشحال می شم توی کامنت ها بگین کجاهای برنامه نویسی به نظرتون گیج کننده است یا کجاهاش گیر می کنین که من بتونم دقیق تر اون دوره رو پیش ببرم!

به هرحال.. فعلا این شما و این دوره رایگان شده پایتون مقدماتی در گوتوکلس: http://gotoclass.ir/courses/%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%AA%D9%88%D9%86-%D9%85%D9%82%D8%AF%D9%85%D8%A7%D8%AA%DB%8C/

فریب «هر کی تلاش کنه موفق می شه» رو نخورین

صحبت خانم لیلی گلستان در تد اکس رو امروز شنیدم. ایشون آدم فعال و با سابقه ای هستن و بخشی از سازنده نسل امروز ما بودن ولی دو چیز رو به شکل عجیبی در سخنرانی شون دوست نداشتم: نفی رانت خانواده و تبلیغ بی اخلاقی.

راستش بهتره به جای نقد جملات ایشون در مورد خودم حرف بزنم.

  1. من در دنیای کامپیوتر آدم موفقی حساب می شم. اما چقدر از این موفقیت محصول تلاش شخصی است؟‌ اگر سخنرانی دراماتیک کنم می تونم بگم با اولین کتاب سی یک هفته خودم رو توی اتاق حبس کردم و فقط برنامه نویسی یاد گرفتم. یا مثلا بگم در به در دنبال یک کارت اساتید می گشتم تا بتونم قبل از بقیه برم نمایشگاه کتاب که یک کتاب خارجی که پشتش سی دی لینوکس هست رو بتونم بخرم یا وقتی فلانی گفت از خارج برات چی بیارم گفتم یک مودم می خوام یا اینجور داستان های مرتبط با «تلاش شخصی» ولی فراموش کنم بگم که از ۶ سالگی کامپیوتر داشتم و انگلیسی رو از بچگی بلد بودم و یکی بود که از خارج برام مودم بیاره و خط تلفن خودم رو داشتم برای زنگ زدن به بی بی اس ها و … این مهمل اگر تلاش کنی موفق می شی واقعا می تونه زندگی خیلی ها رو خراب کنه چون ممکنه کلی تلاش کنن و موفق نشن و بعد درگیر کلی فکر و خیال بشن. واقعیت اینه که اگر تلاش کنی،‌ شانس موفقیتت می ره بالاتر و خب در این مورد من یا لیلی گلستان (که در خونه پدر با نقاشی های سهراب سپهری که مال پدر بوده گالری زده و به روزنامه ها گفته گلستان رو تبلیغ کنن) آدم های خوبی نیستیم که در این مورد اشک به چشم بیننده بیاریم که چطوری در شرایط سخت تلاش کرده ایم.

  2. ترویج بی اخلاقی و گول زدن بقیه و تبلیغ کردن عقیده ای که می دونیم اشتباهه ولی کارمون رو پیش می بره شاید در جامعه ما بدترین کار ممکن باشه. اینکه با هر مکر و حیله ای و غیره «موفق» بشیم و این رو جوری دراماتیک تبلیغ کنیم که همه الگو بگیرن واقعا قابل دفاع نیست. مثلا من بیام برای شما بگیم که اینقدر علاقمدن به الگوریتم ها بودم که کتاب خارجی استادمون که تو ایران پیدا نمی شد رو بلند کردم یا برای آپگرید کامپیوتر پول نداشتم و درنتیجه پول دزدیدم تا بتونم یک مگ دیگه رم بخرم تا بتونم فلان مدل برنامه نویسی رو تست کنم و … و اینها رو جوری بگم که انگار یک قهرمان هستم که از هر کاری برای یاد گرفتن ابا نداره، به نظر خودم خیلی آدم کثیفی هستم و اثر بدی که به جا می ذارم بسیار مخرب برای جامعه است. اونم توی جامعه ما که دروغ گفتن و دزدی توش زرنگی‌ است و روش مرسوم زندگی خیلی ها.

خلاصه کنم که داشتن یک خانواده حمایت گر جرم نیست ولی اینکه من نقش پدری که خونه و گالری و آثار سهراب سپهری و اعتبار مطبوعاتی اش رو برای موفقیتم استفاده کردم رو نبینم و بگم من تلاش کردم موفق شدم پس شما چرا تلاش نمی کنین؟ خیلی بی انصافیه و تبلیغ بی اخلاقی از بین برنده پیوندهای سازنده یک جامعه خوب.

وقتی توی مسابقه آشپزی شرکت می کنیم و من گوشت و ادویه رو دارم ولی یکی دیگه تازه باید بره از شکار توی جنگل و چیدن گیاهان صحرایی شروع کنه، حرف زدن از «ببین من چه فلفل هالوپینوی خوبی استفاده کردم ، پس تو چرا فقط ریحون گذاشتی؟» یا «تو خنگی که فقط آشپزی کردی، من به داور قول یه بوس هم داده ام» نهایت نفهمیه.

محدودیت ها در شرکت های نرم افزاری و راه های مقابله

هانی یک ایمیل مفصل زده و خاطره اش رو گفته از اولین و آخرین روزش از کار در یک شرکت نرم افزاری. بعد از همه مصاحبه ها و مراحل اداری در نهایت رفته اون شرکت و لپ تاپش رو گرفته. لپ تاپ ویندوزی بدون پسورد ادمین و نیازمند مجوز برای نصب هر برنامه اضافی. به گفته خودش حدود ۱۵ نفر دیگه بدون هیچ مشکلی اونجا کار می کردن ولی هانی مجبور شده همون روز بگه که دیگه نمی یاد.

این شرایط برای خیلی از ما غیرعادی نیست. اینترنت محدود. کامپیوترهایی که دوست نداریم. سیستم عامل نخواستنی. اجازه نداشتن برای نصب برنامه و … جزو فضاهای کاری خیلی از شرکت ها هستن. حتی چیزهای حادی تر مثل دوربین یا عدم اجازه صحبت با موبایل یا حتی چک کردن اون در پشت میز تا مجوز تنها دو تا چایی سر ساعت معین در طول روز.

با اینها باید چیکار کرد؟ هانی استعفا داده. بقیه کار کردن. من الان در شرکت جدیدم با مک کار می کنم چون نیاز شرکت است ولی مثلا تو شرکتی که دوربین کار گذاشتن، استعفام رو همون روز دادم. اینجا دو جور جواب می شه داد:

انتخاب های شخصی هر فرد

اون پونزده نفری که راحت اونجا کار می کردن واقعا شاید هیچ مشکلی حس نکنن. یکی هست با ویندوز راحته. یکی هست که اصولا ساعت کاری براش ۸ ساعتی است که می فروشه که حقوق بگیره و اینکه اینترنت داره یا نه اصلا براش مهم خاصی نیست. من که تو شرکت جدید باید با مک کار کنم اینو یه فرصت می بینم برای طرفدار افراطی چیزی نبودن و تجربه کردن و دیدن تکنولوژی ها (حین غر زدن!) و همین غر من شاید برای یکی دیگه فرصت باحالی باشه که فکر کنه «ایول این شرکت مکبوک می ده!».

انتخاب های شخصی افراد به خودشون مربوطه و ممکنه برای بعضی هامون بسیار عجیب باشه و برای بعضی هامون اصلا به چشم نیاد. مثلا من اگر مجبور بودم با ویندوز هم کار می کردم ولی غیر ممکن بود روی پیشرفته ترین لینوکس حاضر باشم کار کنم بدون اینکه پسورد ادمین بهم بدن یا مثلا محدودیتی روی نصب برنامه که هیچ، روی انتخاب تم برام بذارن.

من شخصا در این موارد خط قرمزهام مشخصه. محدودیت اینترنت، نظارتی مثل دوربین یا نرم افزار چک کردن مصرف و …، محدودیت دیوایس، نداشتن کنترل صد در صد روی کامپیوترم و .. باعث می شه همون روز تصمیم بگیرم از جایی که هستم برم.

در چنین مواردی اولین قدم مطرح کردن مشکل است. گاهی در سازمان ها پذیرفته است که سیاست ها مورد علاقه من نباشن ولی بتونن تغییر کنن. مثلا در یک سازمان ۳۰۰ نفری من انتظار ندارم که آی تی به همه پسورد ادمین بده ولی انتظار دارم به بخش فنی یا حتی کسی که درخواست کنه اینو بده. مثلا در نوکیا اینطوری بود که شما در حالت پسورد ادمین نداشتین و فقط اجازه نصب برنامه های مرسوم از طریق پورتال بود. ولی خب این امکان هم وجود داشت که یکی بگه خودش مسوولیت رو قبول می کنه و هر چی می خواد نصب می کنه؛‌ مثلا من می تونستم لینوکس نصب کنم ولی دیگه آی تی شرکت فقط در حد مسائل کلی مثل تعریف ایمیل و اینها پاسخگو باشه نه تنظیمات و مشکلات روزمره من.

انتخاب های گروهی

اینجا مساله فرق می کنه. ما به عنوان مهندس کامپیوتر،‌ برنامه نویس،‌ آی تی کار یا هر چی که هستیم باید یکسری حمایت های گروهی از هم بکنیم. مثلا می شه گفت اگر کسی جایی کار می کنه اونجا باید ابزار کار در اختیارش بذاره. ایده اینکه «لپ تاپ خودت رو میاری دیگه؟» مثل اینه که به یک کارگر کارخونه بگیم موقع اومدن باید آچار فلان رو بخره بیاره سر کار یا اگر قراره من از خونه کار کنم باید شرکت هزینه اینترنت خونه رو بده یا اگر قراره با تلفن با من تماس بگیرن اصلا غیرعادی نیست که هزینه های تلفن رو بتونم بگیرم. این هنوز به اندازه کافی جا نیافتاده تو ایران و لازمه روش کار کنیم.

در واقع بازهم یم گم که ما توی ایران باید چیزی داشته باشیم به اسم سندیکای برنامه نویسان و مدیران سیستم که به شکل جمعی توش عضو باشیم و حق عضویت بدیم و در مقابل حمایت های حقوقی و غیره بگیریم. مثلا ما نیازمند یک شکل از قرارداد هستیم که یک وکیل از طرف ما تاییدش کرده باشه و هر کس عضو اتحادیه است با اون قرارداد استخدام بشه. در چنین قراردادی درخواست سفته موقع استخدام ممنوعه منطقا و توش اضافه کاری و کار از خونه و تلفن نصفه شب که می گه سرور خراب شده لطفا ریستش کن و … دقیقا بر اساس قانون کار حقوق میگیره. چنین سندیکایی می تونه علیه کارفرمایی که بالا سر برنامه نویس ها دوربین نصب می کنه شکایت کنه و سعی کنه تو دادگاه برنده بشه و اگر شد اینکار همه جا غیرقانونی باشه و این حرفها.

به نظرم این تیپ چیزها یک گروه جدا هستن که باید در موردشون به بلوع برسیم و در نهایت بپذیریم که فلان چیز خط قرمز همه برنامه نویس ها است و مثلا اگر شرکتی هست که می گه باید لپ تاپ خودتون رو برای کار بیارین،‌ ما توش کار نمی کنیم. حتی اگر بعد از گرفتن لپ تاپ هم به دلایل بسیار متنوع تصیمم بگیریم با لپ تاپ خودمون کار کنیم (کاری که من معولا می کنم).


چیزی مثل امضای سفته در مقابل استخدام برای منم پیش اومده و بسیار برخورنده بوده ولی در نهایت قبول کردم چون به نظرم چاره ای دیگه ای نبود. اینه که می گم خوبه با هم حرف بزنیم سر این چیزها. حداقلش اینه که می تونیم بگیم تا شنیده بشه یا کارفرماها شناخته بشن. گفتن تجربیات و خوب و بد اولین قدم درمان یک چیزه. شما چطور؟‌ چیزی هست که حس کنین لازمه به این متن اضافه بشه؟ شرط عجیبی که تجربه کرده باشین؟ شیوه برخوردتون باهاش چی بوده؟ برام جالبه مجموعه ای جمع کنیم که حداقل به بقیه ایده بده.