خبرهای این هفته اینقدر داغ بود که اصلا جا نداشت بریم سراغ رادیوی ویژه، تو این شماره به ترتیب در مورد ماجرای بدافزار ماین کننده رمزارز روی مودم های مبین نت، ماجرای ابرآروان، ماجرای کلاب هاوس و ماجرای فروش یک فایل jpg به قیمت ۶۹ میلیون دلار و بحث NFTها گپ میزنیم. با ما باشین که ماجراها زیادن! (:
یا توی برنامه های پادکست دنبال «کیبرد آزاد» یا «جادی» یا «رادیوگیک» یا jadi یا radiogeek بگردین. هر کسی رادیوگیک رو پیدا نمی کنه، شانس می خواد و البته آنتی فیلتر خوب (: چون فیلترچی به طور خاص رادیوگیک رو دوست نداره (:
و البته ایده جدید که اگر توشون سابسکرایب کنین / مشترک بشین یا هر چی بهش میگن، خوشحال می شم:
سیمون وکرت، در کاری بین هنر و پرفمنس و اینستالیشن و هک، ۹۹ تا گوشی دست دوم خریده و بعد از باز کردن گوگل مپز، اونها رو توی یه گاری دستی کوچیک گذاشته و خیلی آروم از یه خیابون رد شده. نتیجه؟ گوگل فکر کرده اون خیابون درگیر یه ترافیک خیلی سنگین است که ۹۹ نفر اینقدر آروم دارن از وسطش رد می شن و اونجا رو توی نقشهاش قرمز کرده و ماشینها رو از مسیرهای دیگه هدایت کرده.
آیا این کار هک است؟ بله. هک تو معنی واقعیاش یعنی برخورد هوشمندانه و غیرمرسوم با ابزار. شایدم رسیدن به نتیجه ای که طراح ابزار، انتظارش رو نداشته. گوگل مپز هم به عنوان یک نقشه ویرچوال، چیزهای زیادی رو به جامعه اضافه کرد. وقتی ما ۲۰ سال قبل قرار بود مثلا بریم شهرک غرب خیابان فلان، باید از قبل آماده می کردیم که از چه مسیری باید رفت و چیکار باید کرد و باید بارها می ایستادیم و از مردم محلیتر می پرسیدیم فلان خیابان کجاست. اما الان این شیوه کاملا با نقشههای ویرچوال جایگزین شدن. از اونطرف چیزهای جدیدی با نقشه گوگل ممکن شد. مثلا اگر شما یه کلبه دور افتاده در یه جای جذاب داشته میداشتین، غیرممکن بود ۳۰ سال قبل بتونین باهاش بیزنس خوبی راه بندازین ولی الان عملا «پرت بودن لوکیشن» در مقایسه با چیزهایی که مردم دنبالش هستن، اهمیتش رو کاملا از دست داده.
اما دیتای این نقشههای ویرچوال از کجا میاد؟ از خود ما و سیمون کرت نشون داده که با یه ایده ساده، می شه تاثیری به چه بزرگی در جهانی گذاشت که مردمش بیشتر و بیشتر به الگوریتمها تکیه می کنن. الگوریتمهایی که در عین هوشمند بودن، هنوز با بعضی مفاهیم ما خیلی خنگن و کافیه یه گاری با ۹۹ تا گوشی پشت خودتون بکشین تا هر جایی که شما می رین کاملا بدون ماشین بشه (: چون گوگل به ماشین ها می گه «اونجا نرین خیلی شلوغه!»
من نه حرفهای موزیک گوش می دم و نه تخصصی در صدا برداری دارم و نه حتی دقیق می تونم یه جز رو از یه سبک دیگه تشخیص بدم یا حالا چیزی شبیه این. اما گاه گداری کنسرتهای موسیقی رو میرم. گاهی کسانی که دوستشون دارم رو، گاهی کسانی که خوبه دیدنشون و گاهی چون دوستان دعوت کنن و به نیت تجربه. اما راستش تقریبا هر بار که کنسرت رفتم تصمیم بعدی ام این بوده که «دیگه تو ایران کنسرت جدی نمی رم». منظورم از جدی، کنسرتی است که بلیتش رو میخرین تا صدای بهتری از چیزی که توی خونه می شنوین بشنوین و تجربه بهتری داشته باشین.
چرا؟ خلاصه اش می شه تجربه بد کنسرت جدی زنده از جمله همین کنسرت جز ایرانی که ماهان میرعرب، مارتین براور و امیر وهبه توی تالار اندیشه حوزه هنری اجرا کردن؛ البته مهمه بگم که با صدابرداری میلاد زنده نام. مستقل از مشکلاتی که به خودمون مربوطه، مثل حرف زدن و روشن کردن موبایل حین کنسرت (بله موبایل سایلنت رو هم نباید روشن کنین چون نورش تو اون سالن تاریک اذیت کننده است)، نشستن در جایی که بلیتمون نیست، مشکلات مربوط به اجرا هم بسیار رو اعصاب است. مثلا در کنسرت دیشب:
برنامه نیم ساعت دیرتر از اونی که قرار بود شروع شد.
برنامه اصولا بروشور نداشت. من معمولا سعی می کنم کاغذ اضافی رو حذف کنم ولی در نهایت برای کل گروه ما یک بروشور لازم بود که حداقل اسم قطعات رو بدونیم یا نوازنده ها رو بشناسیم؛ چه برسه به کمی خوندن و آشنایی با ادعای «جز به سبک ایرانی» این گروه
در ادامه بی برنامگی، بحث نوازنده ها بود. بر طبق پوستر قرار بود یه نوازنده مهمان باشه که تار می زنه ولی به جاش یه نفر بود که نی می زد و دائما وارد نی کاملا ایرانی می شد که خب باید تکنوازی می کرد و یه جاهایی هم کلا گروه به سمت موزیک ترکیهای می رفت که شایدم خب یه جور جز ایرانی باشه (:
ابزارهای عکاسی و فیلمبرداری خود مجموعه بارها و بارها بسیار آزاردهنده بود. دیشب یک دوربین بین من در ردیف ۲ و استیج بود که باعث می شد من کلا یه نوازنده از سه نوازنده رو نبینم و یه نور چشمک زن قرمز دائما حواسم رو از سن پرت کنه. یا مثلا تو کنسرت کلهر که چند ماه پیش رفتم، صدای شاتر یک عکاس از اول تا آخر اجرا بخش زیادی از صدای ورودی رو به خودش اختصاص داد. در یک اجرای معقول، انتظار می ره جایگاه عکاس / فیلمبردار مزاحم ما نباشه و معمولا بعد از یکربع اول، عکسها گرفته شده باشه.
اما…
صدا برداری کنسرت دیشب افتضاح کامل بود. باور نمی کنین و منم الان باور نمی کنم ولی حتی وقتی هیچ سازی هم مشغول نواختن نبود و مثلا منتظر شروع آهنگ بعدی بودیم، یه صدای ههوووممم بلند و دائمی و یه سوت آروم وجود داشت که در تمام طول اجرای نوازندهها هم ادامه داشت. نوازنده اصلی هم متوجه این بود که و بارها صدای امپش(؟) رو موقع حرف زدن قطع کرد که حداقل سوت و ووووفففف کمتر بشه! صدا بردار میلاد زنده نام بود که بدون شک خروجی صدا برداریاش نتیجهای بدتر از کنسرت های دانشگاهی ما داشت. شاید هم به خاطر ابزار بد تالار اندیشه حوزه هنری است ولی در نهایت من مطمئن بودم که اگر آنتراکت بدن، نیمه دوم رو تو سالن نمیام چون تحمل کردن اون صدای دائمی واقعا تجربه بدی بود. خوشبختانه آنتراکت ندادن – احتمالا چون برنامه رو نیم ساعت دیر شروع کرده بودن. این مشکل در بسیار کنسرت های دیگه هم بوده ولی اینبار دیگه واقعا بدترین بود.
خلاصه اینکه تجربه من دوباره تکرار شد: اگر همون موزیک رو با موبایل و هدفون خودم گوش بدم کیفیتی بسیار بهتر از رفتن به سالن کنسرت است! بخصوص که از دست تماشاچیهایی که برای گپ زدن و چیز خوردن و موبایل چک کردن و فیلمبرداری و گزارشگری به سالن اومدن هم در امانم (:
فیلمساز اسپانیایی سگوندو چومون(Segundo Chomon؟) که از ۱۸۷۱ تا ۱۹۲۹ زندگی کرده از اولین کسانی بوده که توی فیلمهاش از جلوههای ویژه و حقههای سینمایی استفاده میکرده تا ترکیبی از جادو روی پرده سینما خلق کنه. فیلم بالا اثر سه دقیقه ای اون به اسم قورباغه است. بقیه کارهاش رو روی اینترنت آرشیو ببینید
ربات خرید آنلاین اتوماتیکی که اسمش Random Darknet Shopper است هر هفته ۱۰۰ دلار به شکل بیتکوین دریافت میکنه و بعد از گشت زدن در دارک نت، اون رو خرج خرید یک محصول اتفاقی میکنه و آدرس تحویل رو نمایشگاهی وارد میکنه که این خریدها توش به نمایش دراومدن. کارمندهای نمایشگاه بسته رو میگیرن، باز می کنن و توی ویترین میذارن. بازدید کنندهها هم هر هفته سر میزنن تا ببینن توی دارکنت چه چیزهایی برای خریداران عرضه میشه.
این در واقع یک جور اثر هنری پستی زنده است که به وب عمیق گره خورده. شایدم بعد از ۱۲ هفته فعالیتش، بشه گالری رو یک جور ویترین اجناس زیر ۱۰۰ دلار دارکنت دونست. فعالیت این ربات از سال ۲۰۱۴ شروع شده و نمایشگاهش در کشورهای مختلف و نمایشگاههای مختلف به قول خبرها، به معرض دید بازدیدکنندگان قرار گرفته.
ایده بامزه و اجرای بامزه بخصوص که گروه هنری در توضیحاتشون می گن از وب جوری استفاده می کنن که قرار نیست. مثلا آدرس دامینشون هست wwwwwwwwwwwwwwwwwwwwww.bitnik.org
تئاتری روی صحنه است به اسم آبی مایل به صورتی. تقریبا همه چیز این تئاتر خوبه و می تونه اون رو به یکی از بهترین کارهایی که من در این دو سه سال دیدهام تبدیل کنه. دکور منحصر به فرده و خاص و موضوع هم کار شده و مبتنی بر واقعیتی که اطراف ما جریان داره ولی اونو نمیبینیم.
تخمین ها دقیق نیست ولی گفته میشه ترنسکشوالهایی که دنبال تغییر جنسیت هستن تقریبا ۱ نفر در هر ۵۰هزار جمعیت رو شامل میشن. یعنی در ایران حدود ۱۵۰۰ نفر. اما این آدمها کجان؟ اگر شما در طول همه سالهای زندگی تو خیابون متلک میشنیدین، توسط خانواده درک نمیشدین، تو مدرسه دست انداخته میشدین، بارها کاملا جدی تهدید به مرگ میشدین، پیدا شغل براتون بسیار سخت بود و تلاش میشد از چشم همه دور نگه داشته باشین و … به نظرتون زندگیتون چه فرقی میکرد؟ به زندگی یک ترنسکشوال که نگاه کنین، اینها رو میبینین.
کارگردان (ساناز بیان) در اول و آخر ماجرا به زور خودش و بچهاش رو مطرح کرده. چیزی که شاید بتونیم بهش بگیم شهوت دیده شدن (: مثلا با چراغ قوه رو صورت خودش نور می ندازه و وسط داستان حرف می زنه یا در اوج داستان میاد می گه «اتفاقا بچه منم که نقاشی می کشه اخیرا از مداد سفید خیلی استفاده می کنه و من با خودم فکر می کنم شاید…» ((: به نظرم اگر این تلاش گنجوندن خودش رو نمی کرد، بسیار تئاتر بهتری میشد
استریوتایپهایی مثل «اوا خواهر» بودن یکی از شخصیت ها اول در ذوق میزنه. بعد توضیحات بیشتری داده می شه ولی کماکان برای من حس خوبی نبود که مردی که می خواد زن باشه حتما با کلی عشوه و ادا صحبت کنه
و البته جا داره بگیم که اینجوری تا ته سالن رو پر کردن باید ممنوع باشه. حداقلش به خاطر امنیت. درسته که خیلی ها دوست دارن تئاتر رو ببینن ولی پر کردن کل راهرو و مسیر عبور و گوشه و کنار در و … با تماشاچیهایی که یه تشک دستشون دادن که هر جا رسیدن بشینن، خروج در مواقع بحران رو غیر ممکن خواهد کرد. بعد باید دو سال کمیته کارشناسی کار کنه تا کشف کنه که دلیل سوختن ۲۰۰ نفر در سالن تئاتر، مسدود بودن درهای خروجی به خاطر فروش خارج از ظرفیت سالن بوده.
بحث از جای جالبی شروع شد. من گفتم رنگ های ایرانی بامزه هستن چون موارد خیلی کمی داریم که توش یک اسم خاص برای یک رنگ استفاده شده باشه. مثلا «زرد» یک اسم خاص است که به یک رنگ اشاره میکنه ولی «آبی» یعنی چیزی که به رنگ آب است. برای بررسی این نسبت، سری به صفحه رنگ های ویکیپدیا زدم و بعد از حذف رنگهای تفسیری (خودم اسم می ذارم دیگه!) یعنی مثلا «سبز لجنی» یا «آبی درباری» و حذف پسوندهایی مثل «تیره» و «سیر» و … و موارد مشابه به این هشتاد و یک رنگ رسیدم:
در اینجا «آل» یک جور قرمز است و بقیه هم که مشخصن. پس از بین ۸۱ رنگی که داشتیم، ده رنگ اسم خاص خودشون رو دارن و ۷۱ رنگ به چیزهای مختلف برای توضیح رنگ ها اشاره می کنن.
و نکات جالب؟
رنگ های باحالی داریم مثل دوغی، یخی، دودی و البته تریاکی!
سفید یخچالی جزو رنگ ها است که البته اینجا نشمردیم چون بخشی از «سفید» است ولی جالبه که قبل از ورود یخچال به اون رنگ چی می گفتن
من همیشه به شوخی از آدم ها می پرسیدم کدوم رنگ است که فقط به چشم اشاره می کنه و نه چیز دیگه! جواب «میشی» است.. ظاهرا دلیلش اینه که کلا «میشی» اسم رنگ نیست و اشتباه مصطلح است. رنگ درست «ماشی» است (:
نوک مدادی هم بامزه است (در کنار قرمز ماتیکی یا کالباسی مثلا!) چون منطقا این چیزها خودوشن نیازمند تفسیر شدن رنگ هستن. یعنی خود مداد رو باید بگیم چه رنگیه بعد بگیم اون رنگ رنگ مداده (:
راستی! معلومه که فرض اولیه این مطلب وقتی منطقی می شه که با بقیه زبونها هم مقایسه کنیم ولی خب در همین حد برای من فان بوده (:
تامبلر نقاشیهای کلاسیک از برنامهنویسان ایده جالبی داره که مطمئنا می تونه برای اکثر مخاطبهای من بامزه باشه: تفسیر مرتبط با دنیای امروز برنامه نویسان نقاشی های کلاسیک. مثلا اینها:
«کارگران برنامه نویس در حال نگهداری اپلیکیشن مبتنی بر روبی آن ریلز»
– ارو یارنفلت. رنگ روغن روی بوم. ۱۸۹۳
«مدیر بخش مهندسی از جلسه بودجه باز میگردد»
– ایلیا رپین. رنگ روغن روی بوم. ۱۸۸۸
«ایمکس علیه ویم»
– گویا. ۱۸۲۰ تا ۱۸۲۳
«java.util.Date»
– سالوادور دالی. رنگ روغن روی بوم. ۱۹۳۱
«مدیر سیستم به یکی از توسعه دهندگان وب بر روی سرور پروداکشن دسترسی سودو میدهد»
– آندرآ دل وروچیو و لئوناردو داوینچی. رنگ روغن روی بوم. ۱۴۲۵ تا ۱۴۷۵
«بازنمایی تصویری زبان برنامه نویسی اسکالا»
– هیرونیموس بش. رنگ روغن روی چوب بلوط. ۱۴۹۰ تا ۱۵۱۰
(پنل سمت چپ نمایشگر قابلیتهای فانکشنال زبان، پنل اصلی سیستم تایپ و پنل سمت راست اجزای شئی گرای زبان را نشان میدهند)
نکته تکمیلی اینکه گفتن «آره واقعا اینطوریه» نشون دهنده چیزی بسیار جالبه: تکرار اتفاقات به شکل های مختلف در طول دوران های مختلف، جاهای مختلف و زمانهای مختلف. انسانها احساساتی پایه دارن مثل ترس، غم، نگرانی، اعتلا، شادی و … که در طول دوران ها ثابت بودن ولی به چیزهای مختلفی نسبت داده شدن. بازگشت مدیر بخش از جلسه تصویب بودجه همون ترکیبی از نگرانی و اضطراب و اشتیاق رو توی من به وجود می یاره که یک غارنشین موقع بازگشت هم گروهی اش از شکار داشته. ایلیا رپین دقیقا همون ترکیب های احساسی رو توی تابلوی زیر کشیده:
توی این تابلو (که پس از چهار بار تلاش رپین موفق شده چیزی که می خواسته رو توش نشون بده) یک تبعیدی سیاسی به خونه اش برگشته و توی چهره افراد مختلف ترکیبهای متفاوتی از احساسات انسانی رو می بینین. بچه ها کودکانه تر هیجان زده یا متعجب و مشکوک هستن. بزرگترها کمی نگران ولی خوشامدگو و همراه. مستخدم ها منتظر دیدن نتیجه و تاثیر ماجرا بر زندگیشون و خود فرد بازگشته، منتظر تقدیر شدن و در عین حال دارای پرسشها و شکهای زیاد در فکر در مورد آینده و حرفهایی که باید بزنه. این ترکیب احساسات چیزی هستن که انسان ها رو در لایه پایین تشکیل میدن و در طول قرنها هم تغییر خاصی نداشتن و در نتیجه پاراگراف بالا که تفسیر نقاشی بالاست رو می تونین در مورد مدیر بخش که از جلسه بودجه بندی برگشته رو هم صادق بدونین. تازه کارترها هیجان زده و خوشحال، بزرگترها پرسشگر و خیر مقدم گو و خود فرد درگیر با چیزهایی که قراره به زبون بیاره.