گروه کر مجازی، کنسرتی از سراسر جهان

اریک ویتاکر (Eric Whitacre) در نسل خودش، یکی از آهنگسازهایی است که آثارش بیشترین اجراها را داشته.

او چند وقت با یک اتفاق جالب مواجه شد: دختری در یوتیوب یکی از قطعات او را به افتخارش خوانده بود و ویدئو را آپلود کرده بود. این جرقه یک فکر بود. اریک شخصا کل قطعه را رهبری کرد… بدون صدا و بدون نوازنده. بعد از خوانندگان سراسر جهان خواست تا با صدای خود قطعات مرتبط را بخوانند و روی یوتیوب آپلود کنند و به او خبر بدهند.

گروه کر مجازی

او جواب هایی مثل این می گیرد:

خواننده ویرچوال

نتیجه نهایی بعد از دریافت همه ویدئوها و ادیت‌ها؟ اجرایی با ۱۸۵ خواننده از ۱۲ کشور جهان که در ویدئوی نهایی، اثر Lux Aurumque را اجرا می‌کنند.

کنسرت اینترنتی مجازی

ویدئوی کامل این اجرا را از اینجا ببینید و از آن جذابتر، به اینجا بروید تا در کل تجربه از زبان خود اریک ویتاکر شریک شوید.

لوگوی امروز گوگل: مارتا گراهام

مارتا گراهام در لوگول گوگل

احتمالا عکس امروز گوگل رو دیدین… خیلی قشنگ بود و باعث شد من مدخلش رو توی ویکی پدیای فارسی اضافه کنم:

مارتا گراهام (یازدهم می ۱۸۹۴ تا اول آوریل ۱۹۹۱) رقاص آمریکایی بود که به عنوان یکی از پیشگامان رقص مدرن شناخته شده. تاثیر او بر رقص را با تاثیر ایگور استراوینسکی در موسیقی، پابلو پیکاسو در نقاشی و فرانک لیولد رایت در معماری مقایسه می‌کنند. [۱]

گراهام زبان جدیدی در حرکات ابداع کرد و از آن برای بروز احساسات، هیجانات و لذت‌های مشترک بشر استفاده کرد. او برای هفتاد سال رقصید و اولین رقصنده‌ای بود که در کاخ سفید برنامه اجرا کرد و اولین رقصنده‌ای هم شد که به عنوان سفیر فرهنگی به کشور دیگری سفر کرده است. او همچنین اولین هنرمندی در رشته رقص بود که بالاترین مدال شهروندی آمریکا یعنی مدال آزادی رییس‌جمهوری را دریافت کرد. او می‌گوید «من تمام زندگی‌ام را در رقص و رقصندگی سپری کردم.»

و اینهم مدخل انگلیسی که اگر کسی بخواد کاملتر بخونه یا فارسی رو کاملتر کنه.

آپدیت: و اینهم توضیح فنی اینکه این لوگو چطور نمایش داده می شد.

وسایل به ترتیب رنگ

هلگا استپان عکاس و هنرمند سوئدی است که در یک پروژه جالب، وسایلش رو به ترتیب رنگ مرتب کرده و از اونها عکس گرفته نتایج جذابن.

شمشیر جادویی تری پراچت

تری پراشت/پراچت از نویسنده‌های مورد علاقه من است. کتاب رنگ جادو کتابی بود که تا تموم نشد من ازش جدا نشدم و از اون به بعد، مجموعه آثارش رفت توی فهرست هر لحظه‌ای که کتابی برای خوندن نداشته باشم.

این مرد بزرگ – که کمترین هنرش اینه که ملکه انگلیس شخصا بهش لقب شوالیه داده به علت بیماری در حال مرگه ولی دلیلی که من این پست رو می‌نویسم نه بیماری آلزایمرش است و نه نوشته‌هایی که از حق مرگ انتخابی دفاع می‌کنن. من اینجا می‌نویسم که بگم چنین نویسنده جذابی با لقب سر که یدک می‌کشه اخیرا احساس کرده که نیاز به یک شمشیر داره! اونهم یک شمشیر جادویی.

سر تری پراچت، به همراه دوستش جیک کین، ۸۱ کیلو سنگ معدن برداشت کردن و بعد در کوره موقتی که با سنگ و گل ساختن و با کود حیوانی روشنش کردن، اونها رو آب کردن و ازشون آهن به دست آوردن و با کارگذاشتن چندین قطعه از یک شهاب‌سنگ، برای خودشون یک شمشیر جادویی ساختن. در نهایت با کمک یک آهنگر محلی، این شمشیر با نقره لعاب داده شده. چیزی که این پیرمرد محبوب بعد از رسیدن به هدفش گفته اینه که

متاسفم که شوالیه‌ها نمی‌توانند با خودشان شمشیر حمل کنند چون این خلاف قوانین ضد سلاح سرد انگلستان است.

منبع

تو بدم، بمیر و بدم

بارها و بارها شده که لازم بوده این حکایت رو برای آدم‌ها بفرستم ولی متاسفانه لینک خوبی ازش نداشتم… حالا تصمیم گرفتم شخصا یک پست براش درست کنم تا چه خودم چه هر کس دیگه که خواست، بتونه لینکش رو برای اونی که باید به جای سوال پرسیدن و حرف زدن و نظر دادن کارش رو بکنه ولی نمی‌کنه، بفرسته. متاسفانه نمی‌دونم حکایت از کجاست. خوشحال می‌شم اگر کسی بدونه و بنویسه.

پسری را به آهنگری بردند تا شاگردی كند. استاد گفت: «دم آهنگری را بدم!» شاگرد مدتی استاده، دم را دمید، خسته شد. گفت: «استاد اجازه میدهی بنشینم و بدمم؟» استاد گفت: «بنشین.»

باز مدتی دمید و خسته شد، گفت: «استاد! اجازه میدهی دراز بكشم و بدمم؟» گفت: «دراز بكش و بدم».

بعد از مدتی باز خسته شد. گفت: «استاد اجازه میدهی بخوابم و بدمم؟»

استاد گفت: «تو بدم، بمیر و بدم»

این پست را گوش کنید: [audio:http://jadi.net/wp-content/uploads/2010/08/bemir_o_bedam.mp3|titles=تو بدم، بمیر و بدم]

گالری نقاشی‌های دیواری / گرافیتی‌های ونزوئلا

راب برینکمن که به تازگی از ونزوئلا برگشته، مجموعه فلیکری درست کرد که از نقاشی‌های دیواری / گرافیتی‌های اون کشور که به نظرم ارزش نگاه کردن دارن (:

منبع

مرگ انتخابی

مقاله این هفته برای اعتماد


تری پراچت، داستان‌نویس انگلیسی و متولد ۱۹۴۸ است. شهرت او به خاطر مجموعه کتاب‌های طنزی است که در ژانر فانتزی نوشته. شاید به خاطر ناآشنایی مترجمان ما با این ژانر، این نویسنده در ایران چندان شناخته شده نباشد اما ارزش کار او در کشورش آنقدر زیاد است که از سوی دولت انگلیس، به دریافت نشان شوالیه و لقب سر مفتخر شده است. پراچت، پرفروش‌ترین نویسنده دهه ۱۹۹۰ انگلستان است و بیش از ۵۵ میلیون نسخه از کتاب‌هایش به بیش از ۳۶ زبان به فروش رفته‌اند.

اما این ستون یک ستون ادبی نیست. پراچت به آلزایمر مبتلا شده و در طول سال‌های آینده قدم به قدم خاطرات، حافظه و شخصیتش را از دست خواهد داد. خوشبختانه بیماری او بسیار سریع تشخیص داده شده و او هنوز در وضعیت روانی کاملا مطلوبی است و در تلاش برای استفاده بهینه از آخرین فرصت‌ها. او در کنار اهدای بخش عظیمی از ثروتش به موسسات تحقیقاتی آلزایمر، کمپینی را نیز به راه انداخته است تا از بین طرفدارانش نیم میلیون پوند سرمایه برای تحقیق در این مورد جمع کند. پراچت همچنین با انتشار سرمقاله‌ای در روزنامه دیلی‌میل خواستار قانونی شدن خودکشی بدون درد توسط بیماران لاعلاج به کمک پزشک شده است. در حال حاضر کمک به بیماران لاعلاج برای خودکشی در انگلستان غیرقانونی است و افراد فامیل حدود صد نفری که سالانه برای انجام مرگ خودخواسته به کمک پزشک به سوییس می‌روند، توسط پلیس مورد تعقیب و بازجویی قرار می‌گیرند.

پراشت در سرمقاله خود نوشته:

«اطمینان دارم که در طول عمرم، راه حلی برای آلزایمر پیدا نخواهد شد و می‌دانم که مراحل آخر این بیماری بسیار ناخوشایند است. این ترسناک‌ترین بیماری برای افراد بالاتر از ۶۵ سال است.

طبیعتا نگاهم را به آینده می‌دوزم. می‌دانم که عبارتی تحت عنوان «قتل شفقت‌آمیز» وجود دارد ولی برایم عجیب است که قانونی برای آن وجود ندارد. حتی در شرایطی که عقل سلیم جامعه آن را درک می‌کند.

ما از کنار کسی که یک هیولا به او حمله کرده است به راحتی نمی‌گذریم. حتی اگر نتوانیم هیولا را از سرش دفع کنیم، ترجیح می‌دهیم شیوه‌ای سریع و بدون رنج برای مرگ آن فرد پیدا کنیم تا رنج زنده زنده خورده شدن توسط هیولا را تحمل نکند.

من از زندگی‌ام لذت می‌برم و دوست دارم تا مدتی دیگر هم همینطور باشد. اما قصد دارم قبل از اینکه به آخر رنج آور آن برسم، در یک صندلی در باغم بمیرم. در حالی که روی صندلی راحتی نشسته‌ام، گیلاسی از نوشیدنی مورد علاقه‌ام را در دست بگیرم و با آی‌پاد به موسیقی توماس تالیس گوش بدهم – این موسیقی را انتخاب کرده‌ام چون این موسیقی حتی یک خداناباور را هم کمی به بهشت نزدیک‌تر می‌کند.

چه کسی می‌تواند بگوید این بد است؟ چه چیزی در این میان شر است؟»

سانسور نقاشی ماتیس در اعتماد ملی

امروز اعتماد ملی یک مقاله داشت در مورد ماتیس (نقاش) با عنوان «معمای حل نشده ماتیس». مطلب به شکل عمومی جالبه (: اما چیزی که توی ذوق می زنه استفاده از تابلویی است که ماتیس از چهره خودش کشیده به جای تابلویی که مقاله کلا در مورد اونه. مشکل این وسط چیه؟ اسم تابلو هست «حمام‌کنندگان در کنار رودخانه» و این شکلی:

خب این تصویر به احتمال زیاد در جمهوری اسلامی ممنوعه اما مساله بانمک اینه که نوشتن مقاله در مورد اون بدون انداختن عکسش کار عجیبیه (: این شد که تصمیم گرفتم اصل مقاله رو پیدا کنم و نقاشی رو ببینم (: در عین حال برام جذاب بود که ببینم آیا واقعا در اول مقاله اصلی هم اون عبارت نسبتا بی‌ربط «هرآنچه سخت و استوار است دود می‌شود و به هوا می‌رود» که بدون نام بردن از مارکس، آمده وجود دارد یا نه.

در اصل مقاله این عبارت عجیب وجود نداشت. کاملا می شد حدس زد. ترجمه خانم هستی نقره‌چی در کل خوب است اما یک جاهایی هم می‌لنگد. مثلا من نمی‌فهمم چرا باید Bathers به «شناگران» ترجمه شود! در تابلو هم که کسی مشغول شنا نیست (: یک نمونه دیگر از مشکلات ترجمه را هم بیاورم…مترجم اعتماد ملی نوشته:

هر چند متخصصان مي‌دانستند ماتيس نقاشي‌هاي زيادي را به‌عنوان اتود براي «شناگران» كشيده است، هيچكس مطمئن نبود تمام مراحل خلق اين اثر بين سال‌هاي 1909 تا 1916 باشد.

به وضوج با یک جمله طرف هستیم که مترجم دقیق متوجه نشده معنی آن چه بوده. دو جمله تک به تک خوب هستند ولی وقتی به هم می‌چسبند، متن بی‌سر و ته می‌شود. جمله انگلیسی این است:

Although scholars knew Matisse had made a number of other paintings as studies for “Bathers,” no one was sure of all the stages “Bathers” went through between 1909 and 1916.

خب مشکل مشخص شد. ترجمه باید باشد:

هرچند محققان می‌دانستند که ماتیس نقاشی‌های دیگری را به عنوان اتود برای «حمام‌کنندگان» کشیده، اما کسی نمی‌دانست که در طول ۱۹۰۹ تا ۱۹۱۶، وضعیت «حمام‌کنندگان» چگونه بوده است.

راستش اگر من هم سردبیر بودم، نمی‌تونستم بین چاپ این مقاله بدون تصویر اصلی یا عدم چاپش تصمیم دقیقی بگیرم. به نظر شما اصلا چاپ نشه بهتره یا بدون تصویر چاپ بشه؟