سوشیال مدیا و سوشیال نتورک دو مفهوم مستقل هستن، کلمات رو درست مصرف کنیم

این تیکه از ایمیل رضا،‌ کاملا نیازمند توجه است.

[…]
بگذریم، دلیل این ایمیل من بیشتر پیشنهادی است بسیار ساده جهت جا انداختن ترجمه ی واژه ای که مخصوصا اخیرا دیدم بسیار در اینترنت و وبلاگ ها یا سایت ها در محل صحیح خودش استفاده نمیشه. علت اینکه به شما ایمیل میزنم، اینه که شما هم قدرت جا انداختن اون رو باتوجه به محبوبیت و گستره ی نفوذت در جامعه داری و هم برات مهم بوده تا واژه های صحیح استفاده بشن مثل پیشنهاد “اینترنت چیزها” بجای اینترنت اشیاء برای IoT.

واژه ای که من اخیرا دیدم به غلط ترجمه میشه، Social Media هست که به شبکه های اجتماعی ترجمه شده درصورتی که گسترده تر از اون و به معنای رسانه (ها)ی اجتماعی هست. درواقع گویا مفهوم شبکه های اجتماعی همزمان و به اشتباه برای هردو واژه ی Social Media و Social Networks استفاده میشه، درصورتیکه اینها، دو مفهوم متفاوت و تا اندازه ای مشترک با هم هستند.
[…]

مهمه که حواسمون باشه که سوشیال نتورک باید به «شبکه اجتماعی» ترجمه بشه. جایی که توش تمرکز روی متصل شدن آدم ها به همدیگه است. مثلا فیسبوک. ولی وقتی از «سوشیال مدیا» حرف می زنیم داریم به یک «رسانه اجتماعی» اشاره می کنیم که تمرکزش روی رسانه بودنش است. خیلی از چیزهایی که ما می ‌شناسیم میتونن همزمان شبکه اجتاعی یا رسانه اجتماعی باشن ولی وقتی داریم دقیق حرف می زنیم، خوبه تفاوتشون رو متوجه باشیم و صحیح استفاده کنیم.

نظر شخصی من رو بخواین بخشی از بدبختی تاریخی ما مال این غیر دقیق بودن کلمات است. مثلا می شینیم می گیم «آی مردم، آی ملت، آی ایرانی ها، آی مسلمان ها،‌…» در حالی که هر کدوم از اینها یک چیزی است یا مثلا به هر کسی که خوشمون نمیاد می گیم دزد یا خائن. و بعد که می شنویم فلانی به این دلیل دزد است و به اون دلیل خائن فکر می کنیم «خب فحش است دیگه، لابد دوستش ندارن که می گن دزده» (:

رباتی که وسایلتون رو می ذارین توش و دنبالتون راه می افته می یاد

یکی از نویسنده های مورد علاقه من تری پراچت است. این نویسنده دنیای DiskWorld رو اختراع کرد و در موردش بیشتر از ۴۰ کتاب نوشت. طنزهایی خلاف کلیشه های مرسوم از کسی که زندگیش نوشتن شد و نشان شوالیه برای خدمت به ادبیات گرفت و من واقعا دوستش داشتم و بارها ازش نوشتم. توی دیسک ورد یک صندوق جادویی هست که دنبال صاحبش راه می ره. میتونین چیزهاتون رو بذارین توش و شما رو تعقیب می کنه و مجهز به دندون های تیزیه که باعث می شه اموال شما امن بمونن.

حالا رباتی از شرکت خودروسازی ایتالیایی به اسم پیاگیو به اسم گیتا با دو تا چرخ عظیمش کاری مشابه می‌کنه. نمونه ای از تاثیر عمیقی که تکنولوژی فعلی به زودی روی حمل و نقل خواهد گذاشت. کافیه درش رو باز کنین، وسایلتون رو بذارین توش و هشت ساعت دنبالتون بیاد. اگر باتری اش تموم شد می تونین با یک پریز معمولی شارژش کنین و تمام تلاشش رو هم می کنه که سطحی که وسایلتون رو روش گذاشتین تکون نخوره. روش تعقیب هم کمی غیرمرسومه ولی کارا: یک کمربند که به کمر می بندین! این کمربند دوربینی داره که مسیر طی شده توسط شما رو می بینه و ربات هم همون رو تعقیب می کنه – با دیدن. با این روش حتی اگر ربات چند ساعت بعد از شما راه بیافته می تونه راهش رو پیدا کنه و به شما برسه.

یک جالبی دیگه این خبر اینه که توی دنیایی که همه چیز هی داره نزدیک می شه به «خودکار» شدن و از درون ها و ماشین های خودکاری حرف می زنیم که بدون دخالت انسان سعی می کنن کارهای ما رو بر عهده بگیرن، گیتا به شکلی جذاب درگیر یک رابطه با انسان می شه و عملا به جای انجام دادن کارهای شما، شما رو همراهی می کنه تا راحتتر به اهدافتون برسین.

قدم نهم چالش کتابخوانی ۱۳۹۴ – Cape Fear

book1394_9

قدم بعدی چالش کتاب‌خوانی ۱۳۹۴ خوندن کتابی بود که اسم و فامیل نویسنده‌اش با اسم و فامیل من یکی باشه. برای اینکار یک اسکریپت پایتون نوشتیم که بتونه کتاب مورد نظر رو پیدا کنه و در نهایت رسیدم به کتاب Cape Fear از جان مک‌دونالد.

کتاب داستان یک جنایتکار احتمالا دیوانه است که از زندان آزاد شده و می‌خواد زندگی کسی باعث به زندان رفتن اون شده رو خراب کنه. روند بسیار منطقی است و به جای خودش اوج می‌گیره و پایین می‌یاد. یک کتاب بسیار کلاسیک در ژانر تریلر جنایی. خوبی این چالش هم دقیقا خوندن چنین کتاب‌هایی است که در شرایط معمول سراغشون نمی‌رین.

این کتاب دقیقا چیزی است که از یک تریلر جنایی انتظار دارین. یک خانواده خوب که یک خاطره سیاه دارن و حالا باهاش روبرو می‌شن. شما مدت‌ها در این فکر هستین که آیا این خطر واقعی است و بعد با کشته شدن سگ خانواده مطمئن می‌شین که ماجرا شوخی بردار نیست. این ترس پیش می‌ره تا جایی که حتی نگران جون همه خانواده یا حتی چیزهای بدتر هستین و مجبورین صفحه به صفحه کتاب رو بخونین که ببینین چه خبر می‌شه.

قدم ششم چالش کتابخوانی ۱۳۹۴: ارباب حلقه‌ها

book1394_6

در قدم ششم قرار بود کتابی بخونم که قبلا فیلمش رو دیده‌ام و انتخابم تقریبا از لحظه شروع چالش کتاب ۹۴ مشخص بود: ارباب حلقه‌ها.

دلیل این انتخاب به طور خاص یک صحنه از فیلم بود. جایی که گاندالف با بارلاگز در حال مبارزه است که در نهایت منجر به پرتاب شدن هر دوشون به پرتگاه سقوط می‌کنن. برام جالب بود که نویسنده چنین صحنه فوق العاده در فیلم رو چطوری می تونه با کلمات توضیح بده. مثلا بنویسه «و همانطور که بارلاگز در حال پایین افتادن بود، شلاق آتشینش را به سمت گاندالف پرتاب کرد. نوک شلاق به پای گاندالف پیچید و جادوگر را هم به همراه هیولا به اعماق دره کشید»؟! این بود که همیشه دوست داشتم این کتاب رو بخونم.

توی قدم ششم چالش کتابخوانی به سراغ کتاب‌های ارباب حلقه‌ها از جی.آر.آر.تالکین رفتم و حسابی هم لذت بردم. مثل اکثریت قریب به اتفاق موارد دیگه، کتاب‌ها بسیار بهتر از فیلم بودن و خواننده رو در دنیایی از شجاعت، شهامت، دوستی و امید غرق می‌کردن. سبک نوشتن بسیار خاص و انگلیسی استفاده شده [برای سطح سواد من] نسبتا سخت بود اما این باعث نمی‌شد از خوندن کتاب لذت نبرین. توصیف‌های مفصل و دقیق آدم رو یاد رمان های کلاسیک می‌ندازن و تازه می‌فهمین چرا این کتاب برای بعضی ها حکم انجیل ادبیات فانتزی رو داره. انگلیسی سخت کتاب باعث شد من فقط به خوندن جلد اول یعنی یک سوم داستان اصلی راضی بشم و به جای دو جلد بعد یکبار دیگه فیلم‌ها رو نگاه کنم ولی تجربه خوندن ارباب حلقه‌ها به انگلیسی تجربه بسیار خوبی بود.

قدم سوم از چالش کتاب ۹۴: اسکی روی شیروانی ها از رسول یونان

eski_رسول یونان

به عنوان کتاب شعر، «اسکی روی شیروانی ها» رو خریدم از «رسول یونان» و سعی کردم با آرامش و طی چند روز بخونمش. به نظرم مجموعه ضعیفی بود – حتی از یک شاعر تازه کار و خب معلومه که از رسول یونان انتظار کیفیت بسیار بالاتری می رفت. خیلی جاها بندهای آخر شعر فقط نوشته شدن تا شاعر مطمئن بشه که مخاطبش فهمیده منظورش چیه که توی شعر کار خوبی نیست. مثل نقاشی می شه که بخواد کنار نقاشی بایسته و توضیح بده منظورش چی بوده. مثلا شعر زیر رو نگاه کنین:

گاه رسیدن به مقصد
رسیدن به آغاز ناامیدی هاست
دعا می‌کنم
این راه زود به آخر نرسد
وگرنه می‌میرد
این لاک پشت پیر
گاه ادامه‌ی راه، ادامه‌ی زندگی‌ست.

از نظر من به عنوان یک شعر، بدون بند آخر زیباتره. این رو هم باید اشاره کرد که اکثر کارها شبیه ایده های مینمالی هستن که بینشون یک enter هم زده شده باشه. مثلا در همین شعر بالا به جای

‌ وگرنه می میرد

می شد بگیم

وگرنه
میمیرد

و تعلیق بیشتری هم ایجاد می شد و تغییری هم در شعر نمی داد. درسته که این توی اکثر شعرهای نو ممکنه ولی در عمل باعث شده این کتاب از کارهای خوب یونان نباشه.

book1394_3

چالش کتاب ۱۳۹۴ – قدم دوم – گازم بگیر از مایک فریسی

book1394_2

در قدم دوم چالش کتاب ۱۳۹۴، تصمیم گرفتم چیزی رو بخونم که همیشه برام جالب بوده ولی حوصله نکردم بخونم: کتابی از یکی از نویسنده‌های مدرن دیجیتال. به دلیل اینکه در لحظه انتخاب، مایک فریسی یکی از کتاب‌هاش رو روی آمازون رایگان کرده بود، کتاب Bite Me یا «گازم بگیر» رو انتخاب کردم.

bite_me-mike_faricy

خود داستان تعریف خاصی نداره. من بهش دو ستاره از پنج ستاره دادم و توی بررسی ام نوشتم:

داستانی بدون خلاقیت خاص، با شخصیت‌های کلیشه‌ای و بدون تکنیک نویسندگی گیرا یا ارزشمند و حتی بدون پایان هیجان انگیز. اما کتابی سرگرم کننده و قابل خوندن.

تمام دلیلی هم که می خواستم از این نویسنده‌ّای موسوم به «نویسندگان ای بوکی» چیزی بخونم همین بود. این نویسنده‌ها در دنیای کیندل و نوک و غیره مشهور شدن و بدون حضور ناشرها، خودشون تو خونه چیزهایی می نویسن که درصد قابل قبولی از مردم جهان به خوندنش علاقه نشون می دن و اونها رو می خونن و اینها هم به پول خوبی می‌رسن. من از مایک فریسی خوندم. نویسنده داستان‌های پلیسی، کمیک، رمانتیک و اصلا هم ناراضی نیستم. کتاب‌ها در رده ده هزار تومن تموم می شن، حجم کمی دارن، بسیار ساده خونده می شن و به راحتی می تونن یک بعد از ظهر شما رو پر کنن.

کتاب «منو گاز بگیر» کتاب سوم از مجموعه جنایی کارآگاهی به اسم دولین هسکل است (سلام به دوستانی که احتمالا با جستجوی زبان برنامه نویسی هسکل به اینجا رسیدن!) و روندی بسیار منطقی و کلاسیک و نرمال داره. کارآگاه یک شغل جدید می گیره که توش درگیر ماجراهای نسبتا پیچیده ای می شه که در نهایت با ادعای تجاوز از طرف دوست دختر نیمه دیوانه اش اونو راهی زندان می کنه. زندانی که توش معلوم می شه چند قتل هم به گردنش افتاده. بعد با وثیفه بیرون می یاد و مساله رو دنبال می کنه و خودش و پلیس به این نتیجه می رسن که قاتل واقعی همون دوست دختر بوده. یک داستان ساده که حتی اگر ده صفحه آخرش رو هم نخونین، تفاوت عجیبی نمی کنه.

mike_faciry

این نویسنده‌های نوظهور بدون نیاز به روشنفکرهایی که آثارشون نقد کنن، بدون نیاز به صفحه ویکیپدیا، بدون نیاز به سازمان های انتشارتی و غیره رمان‌هایی ساده ولی عامه پسند می نویسن که به خوبی در اینترنت فروش می ره. این رمان هم مثل بقیه کتاب‌های این نویسنده ترکیبی بود از جنایت و ماجراهای پلیسی، شخصیت‌های تیپیک، سکس، فاکتورهای جامعه مدرن مثل دغدغه پول و تنهایی و رابطه و یک روند خطی از دید شخصیت اصلی که در اواخر کتاب به اوج می رسید و بعد به آرومی پایین می اومد.

من راضی هستم که خوندمش و دقیقا هم پروسه رو درک کردم: این نویسنده ها یک کتاب رو برای مدتی مجانی می کنن و من الان می دونم که اگر یکی دو روز بیکار داشتم بدون چیز جذابی برای خوندن، خریدن یک کتاب ده هزار تومنی از مایک فریسی گزینه خوبیه. این نکته تاکید کننده همون ماجرای قبلی است که «آیا ما ایرانی ها بی شعوریم که کتاب نمی خونیم؟ یا چی؟». کتاب های عامه پسند ترکیبی هستن از سرگرمی و مسائل پر کشش (از درگیری های روزمره اجتماعی تا سکس و رابطه و عشق و جنایت و معما) و خب وقتی ما بخشی از اینها رو ممنوع می کنیم و بخش دیگه رو سانسور و بخش دیگه رو تنظیم با تبلیغات دولتی،‌ معلومه که محصول نهایی جذاب نمی شه و کتاب همون مهملی باقی می مونه که انگار قراره هر لحظه باهاش بودن به ما آموزش بده (: فرهنگ ساز جان هم اینو درک نمی کنه که بخش بزرگی از کتاب ها برای سرگرمی هستن و همین شروع کتابخون شدن آدم ها است. به هرحال… می ریم برای قدم بعدی که به پیشنهاد یکی شروع کردم ولی تا اینجا که نسبتا به زور خوندم ولی تمومش می کنم تا از کسی که تا حالا نخوندم و اصلا نمی دونستم هست، چیزی خونده باشم: رمان کلاسیک کلید از جونیشی تانی‌زاکی که در ۱۸۸۶ به دنیا اومده!.

مرتبط
چالشی برای سال نو: کتابی بخونیم که….
دلبر اسپوتنیکی

قدم اول چالش کتاب ۱۳۹۴ – دلبر اسپوتنیکی

book1394_1

آپدیت: اول اسم کتاب Sputnik Swetheart رو «اسپوتنیک دلبر» ترجمه کرده بودم که کاملا اشتباه است و با تذکر خوب دانیال بهزادی، تغییرش دادم به دلبر اسپوتنیکی.

اولین کتابی که خاطر چالش کتاب ۱۳۹۴م خوندم، رمان عزیز اسپوتنیکی از موریکامی بود. مطمئن بودم که برای «نویسنده شرق دور» می خوام از موریکامی چیزی بخونم. توی کتابفروشی ترجمه‌ها رو نگاه کردم و یکی رو برداشتم ولی وقتی به بخش انگلیسی کتابفروشی رسیدم دیدم کتابی هم داره به اسم «Sputnik Sweetheart» که شاید بشه «دلبر اسپوتنیکی اسپوتنیک دلبر» یا دلارام یا چنین چیزی ترجمه‌اش کرد.

جالبه که اصل طرح جلد ژاپنی اینه:

Sputniksweetheart

ولی نسخه‌ انگلیسی که من پیدا کردم جلدش – احتمالا به خاطر فروش بیشتر – این شکلی است:

sput9557

توجه: اگر می خواین کتاب رو بخونین، بهتره ادامه این نوشته رو نخونین چون جنبه‌های از داستان توش لو می ره.

کتاب سبکی بسیار متفاوت از اکثر چیزهایی داره که من خوندم. انگار به روونی شعر نوشته شده و خیلی خوشحالم که این چلنج رو شروع کردم چون باعث شد چیزهایی رو بخونم که خودم شخصا سراغشون نمی رفتم.

داستان در مورد یک معلم مدرسه است که ما فقط با حرف K اونو می شناسیم و در زندگی اش فقط با یک نفر دوسته؛ بادختری به اسم سومیر. با افراد دیگه ای رابطه داره و حتی با مادر شاگردهاش می خوابه ولی تنها «دوست»ش سومیر است. سومیر دختری است دنبال نویسندگی و زندگی ای آلترناتیو داره که دیدن خانمی به اسم میو این وضعیت رو به هم می زنه. میو کاری به سومیر می ده و اونو از دنیای نویسندگی بیرون می یاره و سومیر با احساس عشق جنسی عجیبش به این زن قدم به دنیای جدیدی از مفهوم «خود» میذاره.

داستان چیزی فراتر از یک رمان روایت کننده اتفاقات است و لایه‌های ماورایی در اواخر کتاب بیشتر و بیشتر خودشون رو نشون می دن – بخصوص بعد از اینکه سومیر در جزیره‌ای توی یونان بعد از شنیدن روایت میو از اینکه یکبار در چرخ و فلکی گیر کرده بوده و از دور خودش رو در پنجره اتاقش دیده که با کسی که دوستش نداشته مشغول سکس بوده، ناپدید می شه.

انتهای داستان چندان روشن نیست. البته نه اینکه اصلا هم بسته نشه. من از داستان‌هایی که آخرشون کلا روی هوا است خوشم نمی یاد و این کار رو ناتوانی نویسنده در جمع کردن اتفاقاتی می دونم که خلق کرده ولی در این مورد مساله فرق می کنه. موریکامی پایان داستان رو روایت می کنه ولی برداشت هر کس ممکنه متفاوت باشه. با اتفاقاتی می افته شما ممکنه فکر کنین سومیر برگشته، ممکنه فکر کنین K خودکشی کرده و حتی ممکنه فکر کنین K خودش سومیر یا حتی میو رو کشته و یا به این نتیجه برسین که K تونسته به همراه سومیر «به طرف دیگر بره». این نسبتا قشنگه و ظاهرا یکی از تکنیک‌های موریکامی.

اصلی‌ترین روایتی که در داستان برای من عمده شد، تنها بودن انسان‌ها بود. همه سعی می کنن با هم باشن ولی در نهایت مثل سفینه‌هایی که پرتاب شدن تا به تنهایی دور زمین بچرخن، کاملا دور از هر کس دیگه هستن و در نهایت همه چیز با یا بدون آدم ها همونطور که بود ادامه داره.

خوندن کتاب برای من لذت بخش بود و فهمیدم چلنج بسیار خوبی رو شروع کردم چون باعث می شه خارج از حیطه همیشگی‌ام چیز بخونم. از اونطرف برام جالب بود که خوندن یک کتاب متوسط به تقریبا ۱۰ ساعت وقت نیاز داره که واقعا کمه و اگر روزی نیم یا یک ساعت وقت بذاریم به راحتی کتاب ها تموم می شن. کتاب بعدی که شروع کردم Bite Me است از Mike Faricy که انتظار می ره یک کمدی پلیسی باشه؛ ژانری که من هیچ وقت نخوندم از نویسنده ای که هیچ وقت ازش چیزی نخوندم.

واقعا «چرا ادبیات؟»

chera_adabiyat

ادبیات به ما می‌آموزد که می‌توان جهان را بهبود بخشید
ادبیات ‌به ما یادآوری می‌کند که این دنیا‌، دنیای بدی است و آنان که خلاف این را وانمود می‌کنند،‌ یعنی قدرتمندان و بختیاران‌، به ما دروغ می‌گویند‌ و نیز به یاد ما می‌آورد که دنیا را می‌توان بهبود بخشید و آن را به دنیایی که تخیل ما و زبان ما می‌تواند بسازد،‌ شبیه‌تر کرد. جامعه آزاد و دموکراتیک باید شهروندانی مسئول و اهل نقد داشته باشد،‌ شهروندانی که می‌دانند ما نیاز به آن داریم که پیوسته جهانی را که در آنیم به سنجش درآوریم تا هرچه بیشتر شبیه دنیایی شود که دوست داریم در آن زندگی کنیم.
حال بجاست اگر پیش خود دنیایی خیالی بسازیم؛ دنیایی بدون ادبیات‌ و انسان‌هایی که نه شعر می‌خوانند و نه رمان. در این جامعه خشک و افسرده با آن واژگان کم‌مایه و بی‌رمقش که خرخر و ناله و اداهایی میمون‌وار جای کلمات را می‌گیرد،‌ بعضی از صفت‌ها وجود نخواهد داشت. بی‌گمان تحقق این ناکجاآباد، هول‌انگیز و بسیار نامحتمل است؛ اما اگر می‌خواهیم از بی‌مایگی تخیل و از امحای ناخشنودی‌های پرارزش خود که احساساتمان را می‌پالاید و به ما می‌آموزد به شیوایی و دقت سخن بگوییم‌ و نیز از تضعیف آزادی‌مان بپرهیزیم باید دست به عمل بزنیم، دقیق‌تر بگویم باید بخوانیم.

آدم هایی رو دیدم که با افتخار می گن کتاب نمی خونن و کتاب قدیمی شده. در لایه ای پایین تر کسانی هستن که می گن کتاب فنی می خونن و رمان نمی خونن و کسایی هستن که باور نمی کنن رمان خوندن باعث می شه شما دوست پسر / دختر بهتری باشین. واقعا چرا ادبیات؟ پادکست مشترک من و نسرین رو گوش بدین در این مورد که چرا ادبیات مهمه و چرا رمان خوندن دنیا رو جای بهتری می کنه و شما رو آدمی آگاه تر. این از رو خوندن کتابچه بارگاس یوسا است با عنوان چرا ادبیات و همیشه لازم تذکر بدیم که رمان های خوب مثل زندگی ای مستقل هستن.

کسی که رمان می خونه دائما دنیاها، تجربیات و آدم های مختلف رو تجربه می کنه و به خاطر لغات دقیق تر، تفکر دقیق تری داره. اگر با کسی دوست شدین که رمان خونده بود یعنی با کسی دوست شدین که عشق رو بارها و بارها درک کرده و شاهد بوده و تحلیل کرده و مطمئنا چنین آدمی در مقایسه با کسی که درکش از دنیای روابط عاشقانه توسط گروه وایبری «جوک های بالای هجده سال» شکل گرفته، دیت مناسب تری است (:

با بارگاس یوسا و نسرین و من همراه باشین در این پادکست طولانی ولی مهم: چرا ادبیات.