یک راهنمای شغلی: همیشه در حال استعفا دادن باشید

نه منظورم این نیست که هی شرکت عوض کنین یا همیشه تهدید کنین که دارین می‌رین یا با دیدن هر چیز ناملایم بگین که «پس من می‌رم». فلسفه نویسنده مقاله همیشه در حال رفتن باشید ایده‌اش اینه که همیشه جوری کار کنین که انگار دارین شرکت رو ترک می‌کنین. همیشه در حال یاد دادن کارهاتون به بقیه باشین، همیشه در حال این باشین که بقیه بتونن شما رو جایگزین کنن و همیشه کارهایی که می‌کنین رو اتوماتیک کنین. یادتون باشه که اصلی در دنیای شغلی ما می گه اگر شما غیر قابل جایگزینی باشین، هیچ وقت به جای بهتری منتقل نمی‌شین.

گاهی آماتورها یا کسانی که اصولا حس می‌کنن جاشون مطمئن نیست، سعی می‌کنن جوری کار کنن که مدیرشون هیچ وقت نتونه اونها رو با کس دیگه ای جایگزین کنه. این آدم ها به بقیه اطلاعات نمی‌دن، داکیومنت نمی‌نویسن، کاری که می‌کنن رو به کسی یاد نمی‌دن و … و نتیجه اش چی می‌شه؟ اگر پوزیشن بهتری باز بشه نمی تونن به اونجا برن، اگر بخوان یک هفته مرخصی بگیرن دردسر دارن و همیشه هم استرس دارن که نکنه بقیه چیزی یاد بگیرن و از اینها جلو بیافتن و عملا خودشون هم به جز دفاع از مواضع، کاری نمی کنن و چیز جدیدی یاد نمی‌گیرن.

به شکلی عجیب،‌ اگر شما می‌خواین کار مطمئن و بهتر و دلچسب‌تری داشته باشین باید جوری کار کنین که همیشه قابل جانشینی باشین. مثلا به این موارد نگاه کنین:

  1. 📕 کارهاتون رو داکیومنت کنین. دقیق بنویسین چیکار می کنین و مراحل و قدم های کارهایی که انجام می‌دین چیه. اینطوری خیلی وقت ها لازم نمی شه کار تکراری بکنین چون یکی دیگه اینکار رو می کنه و از اونطرف همه بر اساس داکیومنت های شما پیش می رن و شما رو می شناسن. این دقیقا از چیزهایی است که من در شرکت خیلی رعایت می‌کنم.
  2. 🏁 اهداف بلند مدت رو هم داکیومنت کنین. بذارین همه بدونن تو تیم چه خبره، محصول داره به کدوم سمت می ره و چند ماه بعد وضع چی خواهد بود. اینطوری هیچ کس حس نمی کنه شما لازمه روز به روز مواظب محصول و کارها باشین.
  3. 🤝 جلسات رو هم داکیومنت کنین. خوبه بنویسین هر بار کی چی گفته. حالا حتی در سطح کلی. اینطوری برای اینکه بدونن تو شرکت چه خبره یا تصمیم نهایی چیه، وابسته به شخص شما نیستن و شما به کارهای باحالترتون می‌رسین.
  4. 🚶‍♂️ بقیه رو هم بیارین توی جلسات! اینطوری آدم های دیگه مسوولیت های شما رو یاد میگیرن و می بینن اون پشت چه خبره. هر چقدر هر چیز شفاف تر بشه بهتره. حواستون باشه این دعوت به جلسات باعث اسپم شدن وقت و زندگی مردم نشه!
  5. 👩‍🔧 اطرافیان خودتون رو آموزش بدین. هدف اینه که اطرافیان شما کم کم بتونن رشد کنن و کارهای شما رو به شکل مستقل انجام بدن. اینطوری شما می‌تونین برین سراغ کارهای جالبتر بعدی یا حتی استراحت کنین. بخشی از این مطلب،بر می گرده به داشتن داکیومنت های خوب و قابل استفاده.
  6. 👩‍🎓 جایگزین خودتون رو هم آموزش بدین. شما لازمه برین سراغ کارهای بهتر پس خوبه که یک نفر کم کم بتونه نقش قدیمی شما رو بازی کنه.
  7. 🔑 به بقیه قدرت بدین. اگر قراره بخشی از کار شما به بقیه سپرده باشه، اونها باید آدم های قوی و با اعتماد به نفسی بشاین. اجازه بدین اونها هم تصمیم بگیرن و کارها رو پیش ببرن. همیشه کارهای مهمتر و جالبتری هست که شما به سراغش برین.
  8. 📧 شما نباید مرکز ارتباط اصلی باشین. اگر کسی سوالی فنی داره یعنی داکیومنت ها خوب نیستن. اگر کسی شخصی سراغ شما میاد یعنی سیستم پرسش و پاسخ یا لیست پستی شرکت کارا نیست.
  9. 👨‍💼 و کارها رو به بقیه بسپرین. حواستون باشه که آدم ها، فکرهای مستقل دارن. قرار نیست اگر کاری رو به کسی سپردین اون صد در صد اون کار رو مثل شما انجام بده. تا وقتی روش اون قابل دفاع منطقی است لازم نیست عین امتداد ذهن شما باشه (: دادن کارها به دیگران باعث رشد و توانمندی بقیه می‌شه.
  10. 🏫 و یاد بگیرین! اینهمه وقتی که داره خالی می‌شه بهترین فرصت است برای یاد گرفتن و استفاده از چیزهای جدید. حواستون هست دیگه؟ قراره شما همیشه در حال استعفا باشین و مهمترین چیز برای کسی که داره استعفا می‌ده، یاد گرفتن مهارت های جدید برای مصاحبه های شغلی بعدی است. همیشه در حال یاد گیری باشین تا از بودن در شرکت لذت ببرین.

حواستون باشه که اگر هنوزم فکر می کنین یاد دادن به بقیه و باعث رشد اونها شدن، برای شما خطر ایجاد می‌کنه یعنی یک مشکل بزرگ در جایی که کار می کنین و البته شاید هم در خودتون هست. اگر ما حوصله مون از کار سر می ره دلیلش اینه که دائما داریم کار تکراری ای که بلدیم رو انجام می‌دیم. در حالی که قراره کار تکراری شما، کار جدید و باحال یک نفر دیگه باشه و شما یه قدم به جلو برداشته باشین و درگیر کار باحال و جدیدی باشین که لازمه اش یاد گرفتن است. اینطوری کار هیمشه جالب خواهد بود.

یک جمله هم برای مدیرها: بهترین نیروی شما، نیرویی است که باعث پیشرفت کل تیم می‌شه.

امکانات جدید شرکت‌های کامپیوتری برای کار از کافی شاپ

یکی از خوبی‌های شغل ما، اینه که نیازی نیست حتما از تو شرکت کار کنیم. اگر کارفرما بتونه اعتماد کافی بکنه می تونیم هر جای جهان باشیم و کارمون رو هم بکنیم. همین باعث شده بعضی شرکت های مشهور حتی دفتر مرکزی جدی ای نداشته باشن یا موقع استخدام سخت نگیرن که شما در کدوم کشور هستین. البته حالت خاص ایران فعلا شامل ماجرا نیست چون ما از نظر اقتصادی به جهان وصل نیستیم و نه می شه مثل آدم به یک ایرانی حقوق داد و نه می شه باهاش قرارداد قابل دفاعی بست.

اما این باعث نمی‌شه ما این مد جدید رو نگیم که حتی شرکت‌های ایرانی هم به خوبی می‌تونن سراغش برن: کار از کافی شاپ یا حداقل امکانات زیاد به کافی شاپ رفتن.

پیشروی ماجرا شرکت بافر بوده که بر اساس ارزش های باحالش حالا به کارمندهاش اجازه می‌ده اگر می‌خوان ساعت‌هایی رو از کافی شاپ کار کنن. دلیلش هم اینه که تحقیقاتی هستن که نشون می‌دن تغییر در محیط و جدا شدن از خونه یا دفترکار می تونه باعث بالا رفتن بهره وری بشه. گاهی هم بعضی‌ها در یک صدای زمینه‌ای، تمرکز بهتری دارن (حتی اپ مخصوص ایجاد صدای زمینه کافی شاپ هم داریم).

بافر برای خوشحال کردن کارمندانش، به اونها این فرصت رو داده که در ماه بتونن ۲۰۰ دلار درخواست هزینه کافی شاپ کنن. یعنی اجازه دارین در ماه بارها به کافی شاپ برین و از اونجا کار کنین و قبض‌هاش رو به شرکت بدین تا بهتون پولش رو بده. ۲۰۰ دلار یعنی ۲۰ تا ۱۰ دلاری یعنی به خوبی می تونین هر روز کاری، سری به کافی شاپ بزنین و دو سه ساعتی اونجا باشین و قهوه‌تون رو بخورین. این می‌تونه الگوی ملایمی برای ایرانی‌هایی که دوست دارن باحال باشن و در کنارش کارمندهای شاد با بهره وری بالاتری داشته باشن هم باشه.

اگر شرکتی هستین که مثلا می تونین با ۲۰۰ تومن در ماه، کارمندها رو خوشحالتر کنین، به نظرم به تجربه اش می ارزه که بگین تا سقف ۲۰۰ تومن در ماه، هزینه کافی شاپی که آدم‌های برای کار به اونجا رفته باشن رو با دریافت رسید، می دین .

اگر هم کارمند هستین و شرکت چنین فرصتی داد، این توصیه های کلی رو یادتون باشه:

  • ساعت های خلوت کافه ها برای اینکارها بهترن. هم آرومتره و هم کافه سود بیشتری می کنه
  • با کافه هماهنگ باشین. جایی بشینین که مزاحم دیگران نباشین و دانلود اضافه نکنین
  • خرید کافی بکنین
  • اگر قراره تلفنی حرف بزنین و غیره، خیلی پر و صدا نباشین
  • و مهمتر از همه خوب کار کنین که شرکت از تصمیمی که گرفته راضی باشه

حالا که تا اینجا اومدین، بذارین یک غر هم بزنم که باید با کمک هم حلش کنیم: سرمایه اجتماعی پایین. ما در ایران به هم اعتماد نداریم. اگر من می گم تو خونه کار می کنم احتمالا کمتر کار می کنم. اگر شرکت می گه پول کافی شاپ رو می هد ممکنه کافی شاپی که با دوست پسر/دخترم رفته ام رو هم بزنم به حساب شرکت و غیره و غیره. از این چیزها باید برای بهتر کردن کیفیت زندگی استفاده کرد نه درآمد زایی یا تنبلی. باید کم کم اعتماد رو ایجاد کنیم.

قرص‌ دیجیتالی که در طول مسیر بدن شما، گازها رو تحلیل می‌کنه و نتایج رو به گوشی‌تون می‌فرسته

آیا سیستم گوارش شما به خوبی کار می کنه؟ جواب این سوال تا حدی در دست قرص قورت دادنی جدیدی است که به سنسور گاز مجهزه و بعد از قورت داده شدن در طول مسیر اکسیژن، هیدروژن و دی‌اکسید کربن رو اندازه می‌گیره. این کپسول توی استرالیا و توسط کورش کلانتر زاده درست شده که مهندس الکترونیک است. در حال حاضر راه حل کلونوسکوپی رو داریم که چندان دلچسب نیست و فقط هم توان «دیدن» داره و به گفته کلانتر زاده که تیم تحقیق رو رهبری می‌کنه، خیلی دیر خبر بیماری رو می‌ده. اما در عوض اگر سالی یکی دو بار کپسولی مثل چیزی که در عکس رو می‌بینین رو قورت بدین و صبر کنین تا دفع بشه، کل مسیر از نظر گازی بررسی می‌شه و نتایج به شکل زنده به گیرنده کوچیکی که می تونه ۳۰ متر هم اونطرف تر باشه فرستاده می‌شه. منطقا طول روز گیرنده رو توی جیب گذاشتین و شب هم کنار تخت. در قدم بعدی اطلاعات گیرنده با بلوتوث به گوشی منتقل می‌شن.

در آزمایش اولیه، ۵ نفر زیر نظر متخصصین گوارش کپسول رو بلعیدن و زیر نظر گرفته شدن. میزان اکسیژن می تونه جای نسبی کپسول در مسیر تقریبا ده متری گوارش رو مشخص کنه و هیدروژن که در هنگام کار باکتری ها تولید می‌شه، میزان فعالیت اونها رو. معلومه که تکنولوژی تازه اول راه است ولی احتمالا شروع خواهد بود برای دسترسی دقیق تر پزشکان به داخل بدن با روش هایی کمتر دردسرزا. شرکت آتمو که این کار توش انجام گرفته یکی از شش شرکتی بود که در برنامه شتابنده‌های سلامتی دیجیتال استرالیا مورد حمایت قرار گرفته بود.

منبع

نگاهی به دروغ‌های سیزده سایت های بزرگ و بخصوص کار فوق العاده ردیت

این غربی ها یه چیزی دارن به ا سم «اسکول کردن اول آوریل». راستش به نظرم fools day بیشتر نزدیک به روز اسکول کردن یا سر کار گذاشتن یا شوخی کردن است تا صرفا دروغ گفتن. البته خب خیلی وقت ها ما با دروغ ها / راست نگفتن ها همدیگه رو سر کار می ذاریم.

ما مفهوم مشابه رو برای سیزده فروردین دارین: دروغ سیزده. معمولا لینوکسی ها می گن از سیستم عامل خوبشون خسته شدن و می خوان برن سراغ یک چیز بسته و محدود، سیاسی ها از حرف مقابل تعریف می کنن و وبلاگنویس ها می گن دیگه می خوان نوشتن رو کنار بذارن. راستش به نظرم تو جامعه ما که اینهمه دروغ هست، بهتره روز سیزدهم رو روز بدون دروغ اعلام کنیم و حرف های دلمون رو بزنیم.. یا مثل خارجی ها به جای تمرکز روی دروغ، کارهای فانی رو بیشتر کنیم. بذارین یه نگاه بندازیم.

گوگل

که خب مثل همیشه ظاهرا یک تیم جدی داشته روی دروغ سیزدهشون کار می کرده و از مدت ها پیش هم اپ هاشون آماده بوده و آپدیت شده که امروز باحال بازی در بیاره. اگر از گوگل مپ استفاده می کنین، یک آیکون جدید گوشه اش بود که اگر روش می زدین، پک من و دشمن هاش روی نقشه ظاهر می شدن و بازی می کردین.

تی موبایل

شرکت تی موبایل هم برای کار فانی اول آپریل، اعلام کرد که یک لباس یکسره ساخته که پر است از گجت های پوشیدنی (که این قسمت چرت بود). اما لباس یکسره واقعی بود! شما می تونین با ۴۰ دلار لباس یکسره Onesie رو سفارش بدین که اسمش بسیار نزدیکه به سرویس جدید تی موبایل یعنی Mobile One. حالا اینکه چرا ممکنه شما بخواین یک لباس یکسره قرمز تی موبایل بخرین بحثش جداست؛ شاید مهندسی اجتماعی!

هولو

هولو هم کاری بامزه کرد که از یک ادعای صرف بیشتر بود. هولو گفت سرویسی به اسم «هو» راه انداخته که تلویزیون خلاصه شده است. این سرویس شوهای مشهور رو فقط در هشت ثانیه خلاصه کرده و نشون می ده. چرا می گیم از ادعای صرف بیشتر بود؟ چون بعضی شوهای مشهور واقعا در نسخه ۸ ثانیه ای ارائه شدن. مثلا سین‌فیلد که من دوستش دارم.

لیفت

لیفت که رقیب اوبر یا همون نمونه خارجی تپسی و اسنپ است هم همون راه رفت و به یک ادعای صرف بسنده نکرد و واقعا دیوایس رو ساخت: یک دستکش که اگر دستتون کنین می تونین برای «تاکسی گرفتن» به جای مراجعه به موبایل مثل شیوه کلاسیک فقط دستتون رو بالا ببرین! همونطور که توی خیابون تاکسی می گیریم! برای اطلاعات بیشتر اینجا رو ببینین.

نت‌فلیکس

درست نمی دونم می شه به این شوخی اول آپریل گفت یا نه. اما نت فلیکس در نت فلیکس لایو یک ویدئوی عجیب پخش کرد. ویل آرنت با صدای خاصش از چیزهای عادی روزمره می گه. از ماشین کپی، از مایکرویو،‌.. شاید در یک متلک یا رقابت با فیسبوک لایو. تصمیم عجیبی بود ولی بازم جالبه که کمپانی به این بزرگی از این فرصت استفاده کرد تا با ساده ترین کار و احتمالا پول دادن به یک آدم بسیار خاص (در حوزه صدا)، رمز و رازی به نت فلیکس لایو ببخشه که آدم هار و مشغول خودش کرد.

ردیت

اما! راستش این مطلب اصولا تیپ مطلب های من نیست. الان کلی سایت لحظه شماری می کنن که مطالب پر خواننده «بهترین دروغ های سیزده» و اینها رو منتشر کنن. من تا اینجاش رو نوشتم به دو دلیل:

  1. به کمپانی های ایرانی یادآوری کنم که ایده های جالبی می شه زد. یک مشارکت ساده در دروغ تا به جای دروغ گفتن، استفاده از فرصت برای مطرح کردن یک سرویس یا ایده یا به رخ کشیدن خلاقیتشون.
  2. در مورد پروژه اول آوریل ردیت حرف بزنم

ردیت سایتی است که ترکیبی می شه از فروم و لینک دونی و … با تمرکز روی متن و مشارکت عمومی. بر خلاف ایران که سانسور باعث شده به سراغ کانال هایی بریم که فقط یک نفر تشخیص می ده بقیه چی باید ببینن یا گروه هایی که توی تلگرام پر می شه از اسپم چون یک نفر فکر می کنه فلان مطلب برای همه مهمه، توی ردیت گروه های کوچیک شکل می گیرن که با هم بحث می کنن و تصمیم می گیرن چه چیزهایی خوبه دیده بشه یا چه چیزهایی خوبه در موردش گپ زده بشه. این سایت بامزه کلی «ساب ردیت» داره، مثلا در مورد شطرنج یا هر چیز دیگه.

حالا در آپریل فول امسال که عملا توی ردیت باید بهش بگیم «پروژه اول آوریل»، یک ایده فوق العاده زده شد. یک بوم / صفحه بزرگ که هر یوزر ردیت که از قبل عضو بوده باشه اجازه داره توش در هر پنج دقیقه یک پیکسل – هر جایی که می خواد – رو به یکی از شونزده رنگ – هر رنگی می خواد – در بیاره. در واقع هر یوزر می تونه هر پنج دقیقه فقط یک پیکسل از این بوم عظیم رو تغییر رنگ بده! معلومه که در لحظات اول با یکسری نقطه سردرگم مواجه هستین ولی بعد از چند لحظه چند نفر شروع می کنن به ایجاد یک نظم کلی و بقیه همراهشون می شن… مثلا اولین اتفاق ها این بود که مردم شروع کردن خط های همدیگه رو ادامه دادن. اگر من سه پیکسل کنار هم گذاشته بودم، بقیه در فرصت هر پنج دقیقه یکبارشون همون کار رو می کردن و خط من پیش می رفت و همه شاد می‌شدیم.

بعد از چند ساعت آدم ها شروع کردن به درست کردن گروه های بحث برای همکاری و مثلا سعی می کردن از سهمشون استفاده کنن و پرچم کشورشون رو بکشن و بعد نمادهایی که دوست دارن. معلومه که ترول ها خرابکاری می کردن، برنامه نویس ها سعی می کردن براش برنامه بنویسن، هکرها سعی می کردن خارج از نوبت رنگ کنن و دعوایی ها شروع می کردن به جایگزین کردن علامت هایی که دوست نداشتن با نمادهای خودشون. پروژه که اسمش Place است هنوز فعاله و در این لحظه صفحه اینه:

اگر بحث ها رو دنبال کنین می بینن که یک موزه در هلند نسخه آخر روز اول آوریل رو پرینت خواهد کرد و توی موزیه نصب (به عنوان یک اثر هنری) و گروهی هم سعی می کنن این رو توی سرچ های گوگل برای Art بالا بیارن، شکلی از یک هنر مدرن و بعضی ها اتوماتیک تغییرات رو منتقل می کنن به ماینکرفت و کسانی که سعی می کنن دگمه start ویندوز رو در گوشه پایین سمت چپ نگه دارن.

به نظرم این ایده بعد از ایده قبلی که بهش می گفتن The Button، نشون دهنده نگاه بسیار جالب ردیت به تجربه گرایی اجتماعی است. ایده قبلی هم بسیار جالب بود: یک صفحه که بالاش یک دگمه است که هر یوزر هر وقت بخواد میتونه فشارش بده – اما فقط و فقط یکبار! یعنی هیچ یوزری حق نداره دو بار دگمه رو کلیک کنه. هر کلیک باعث می شه یک تایمر شصت ثانیه ای ریست بشه. اگر این تایمر به صفر برسه، دگمه کلا غیرفعال خواهد شد.

د رواقع در تجربه «دگمه»، کاربران ردیت با یک دگمه طرف بودن که برای زنده نگه داشتنش مشارکت هزاران کاربر لازم بود. باید نگاه می کردین و اگر حس می کردین لازمه، فشارش می دادین. هر چقدر ثانیه ها به ۰ نزدیکتر بود مشارکت شما مفیدتر بود. گروه هایی تشکیل شد که وضعیت دگمه رو بررسی می کردن و تنظیم می کردیم در چه ساعتی و چه دقیقه ای و چه روزی کی باید دگمه رو فشار بده که بهینه ترین حالت زنده نگه داشتن دگمه باشه. هر کس کنار اسمش یک نقطه رنگی می گرفت که نشون می داد حق کلیک کردن دگمه رو در چند ثانیه مونده به پایان کانتر استفاده کرده و در نهایت بعد از اینکه بیشتر از یک میلیون کاربر حق یکبار کلیکشون برای زنده نگه داشتن دگمه رو استفاده کردن، کانتر به صفر رسید و تجربه گروهی تموم شد. خیلی ها براش اپ درست کردن و کلی کار جالب دیگه که احتمالا اگر کسی علاقمند به کار کردن روی مفهوم مشارکت باشه براش بسیار جالبه.

امسال هم پروژه مکان ایده ای مشابه داشت و تجربه ای بود از مشارکت آدم ها و شیوه های هماهنگ شدنشون برای تبدیل کردن یک حرکت انفرادی بی معنی به یک حرکت جمعی معنا بخش. تا جایی که آدم ها در گروه هایی مثلا فلان پیکسل آبی رو برای خودشون مهمترین نکته معرفی و تلاش می کن هر طور شده اونو زنده نگه دارن (:

من در کل طرفدار شوخی های اول آوریل نیستم ولی به نظرم حرکت کردنش به سمت اینکه شرکت ها و گروه ها خلاقیت به خرج بدن،‌ خارج از چارچوب فکر کنن و خلاقیت و تخیلشون رو به خصوص به شکل اجرا شده و عملی نشون بده، بهترین چیزی است که می تونه در موردش اتفاق بیافته. به نظرم از حالا تو ردیت دارن حرف می زنن که سال بعد ایده چی باشه؛ امیدوارم شرکت های ایرانی هم از حالا شروع کنن جدی گرفتن سیزده سال بعد.

تاکسی خطی و الماس؛ پیشنهاد به تاکسی رانی برای کپی از ایده لیفت که از خودمون کپی کرده

لیفت هم مثل اوبر یک سرویس مشابه تاکسی موبایلی است. همون ایده ای که تپسی و اسنپ هم از روش کپی کردن و بعد تاکسی رانی که دید کسی دنبال تاکسی های دربست گرون و کم کیفیتش نیست، سعی کرد نسخه خودش رو ازش بسازه.

اما ماجرا فقط یک طرف نیست. امروز لیفت اعلام کرد که سرویس لیفت لاین رو راه می ندازه؛ یک سیستم شاتل باس (همون ون خودمون)‌ که در ساعات مشخص در مسیرهای مشخص می ره و محل های مشخص سوار و پیاده شدن داره. تا حد زیادی همون چیزی که تاکسی خطی های ما هستن. این سرویس فقط توی ساعت های کاری یعنی از ۶:۳۰ صبح تا ۱۰ صبح و ۴ تا ۸ عصر فعالیت داره و مسیر و قیمتش ثابته.

البته چون خارجی هستن و کم تجربه، هنوز نمی دونن که قراره مثل اتوبوس ایستگاه مشخص باشه یا راننده حرکت کنه هر جا مسافر دید بایسته و خب به همین دلیل‌ها هم تا یک ماه آینده به راننده هایی که واردش بشن سوبسید می دن. این بار اول نیست که چنین ایده هایی تست می شه ولی احتمالا اینبار انتظار موفقیت بیشتری هست.

شاید در واقع این کاری است که تاکسی رانی باید بکنه. یعنی به جای جنگیدن با مسافربرهای شخصی و سرویس های جدید و …، سراغ این بره که با استفاده از یک اپ، خطوط مسافربری شهرها رو جمع آوری کنه و به آدم ها بده و حتی براشون قیمتی رقابتی و معقول در اون شرایط تعیین/پیشنهاد کنه. مثلا اگر من لازم داشتم از دولاب برم بیمارستان چهرازی به شکل معقول بهم بگه باید از چه خط های تاکسی ای استفاده کنم و ایستگاهشون کجاست و قیمتش چنده. خیلی از ما به این دلیل از دربست و آژانس و نمونه های معقولشون اسنپ و تپسی استفاده می کنیم که نمی دونیم مسیری که لازم داریم چطوری تاکسی می خوره (:

اون چیزی که ما بهش می گیم «الماس» در واقع در عربی «ماس»‌  نامیده می شه که معرفه اش می شه «الماس». بامزه کجاست؟ حالا بعضی جاها در عربی این لغت رو دوباره از ما شنیدن و حالا بهش می گن «الالماس» (: ماجرای تاکسی خطی هم همینه. ما داشتیم، اینا از ما گرفتن و حالا وقتشه ما یه بار دیگه ازشون بگیریم. تاکسی رانی جان، حق ایده فراموش نشه.

آپدیت: بر اساس کامنت مانا، پاراگراف رو کمی تغییر دادم که دقیق تر باشه. ولی برای دقت در زبانشناسی کامنت مانا رو بخونین.

بازم جنس دست دوم از دیجی‌کالا و حرف‌های همراهش

شاید تو خیلی سخت گیری؟!

این رو پدرام می‌پرسه. واقعا هم عجیبه که در کل ده بیست تا خرید من، چهار بار جنس دست دوم از دیجی‌کالا گرفته باشم. ولی واقعا سخت‌گیر نیستم. قبلا هم گفتم که تبلتی که به وضوح باز و استفاده شده بود رو پس ندادم چون حوصله اش رو نداشتم ولی خب مثلا در مورد میکروفونی که جعبه اش پارگی داشت دیگه منطقی بود که حتما پس بدم. همین اتفاق چند روز قبل در مورد یک مانیتور افتاد. جعبه کاملا باز شده بود و من تا وسط های آنباکس کردن هم ایده ام این بود که «فدای سرم بر می‌دارمش» ولی خب وقتی کابل هم توی مانیتور نباشه و صفحه کثیف باشه و .. دیگه امکان «فدای سرم» نیست.

به دیجی کالا زنگ زدم و توییت کردم. دلیلش هم اینه که بحث فقط عوض کردن نیست بلکه مشکل اصلی یک روش کار یا نگرش است. دیجی کالا بسیار سریع عکس العمل نشون داد و یک روز نگذشته بود که مانیتور نو روی میز کارم بود و کلی با تلفن پیگیری شده بود و پیک منتظر بود که حتما مطمئن بشم این مانیتور رو می خوام تا بالاخره دفتر رو ترک کنه و بره سراغش ماشینش که پایین پارک کرده.

اینجا چند تا چیز هست:

  • در مورد من که خیلی هم خرید نمی کنم، چهار بار جنس دست دوم تحویل گرفتن خیلی آمار زیادی است. کمی بعیده که یک اشتباه باعثش بشه.
  • یک نفر که جعبه ها رو نگاه کنه می تونه تشخیص بده یکسری از این جنس ها واقعا نباید تحویل مشتری داده بشه
  • باید مشخص باشه هر جعبه از کجا اومده، منطقا الان دیجیکالا باید اون مونیتور دست دوم که من پس دادم رو پس بده به فروشنده و حداقل جریمه ای چیزی هم قایل بشه. حالا تخصص من نیست ولی هر طوری که متخصصین بگن باید حتما روشی باشه که یک فروشنده دائما سر دیجیکالا کلاه نذاره
  • برخورد با من فوق العاده خوب بود و دیجیکالا همه تلاشش رو کرد که سریعا جنس رو عوض کنه. می شه پذیرفت که گاهی اشتباه بشه ولی خب مهمه که ۱) این اشتباه برای همه با همین سرعت و قدرت حل بشه و ۲)‌ پروسه شفاف باشه که چرا ممکنه چنین چیزهایی پیش بیاد و در سطح شرکتی جلوش گرفته بشه.
  • خوبه این حرف ها گفته بشه چون مشکل اگر قراره حل بشه باید دیده بشه.

به نظرم اینها چیزهایی هستن که دیجیکالا می تونه جواب بده تا اعتماد رو حفظ کنه. من هنوزم مشتری دیجیکالا هستم چون به هرحال بین گزینه های موجود اعصاب خوردی کمتری داره ولی به نظرم در شرایطی که بازارها دارن رقابتی تر می‌شن، باید بتونه مزیت اصلی اش که اعتماد است رو حفظ کنه. و البته من هر دو باری که جنس رو پس دادم از یک توصیه خوب استفاده کرده بودم: از باز کردن جعبه فیلم بگیرین که اگر ایرادی داشت خیلی راحت بتونین ثابت کنین.

با استارتاپ بستون همراه باشین – ۱۷ تا ۲۳: حالا اپ اندروید داریم

تا حالا روی سرور بودیم؛‌ تخصصمون ولی هیچ چیز برای آدمی که اهل سرچ کردن و یاد گرفتن است هیچ خطری نداره! در این چند قسمت ما واقعا صاحب یک اپ اندرویدی و آی او اسی می شیم. البته به کمک آیونیک، اچ تی ام ال، سی اس اس و از همه مهمتر انگولار جی اس. در این پنج شش قسمت از آموزش راه اندازی استارتاپ بستون میریم سراغ اینکه برنامه رو برای همه قابل استفاده کنیم. البته خودمون روی کامند لاین می مونیم (:

اوه.. و بسیار خوشحال می شم اگر فرصت کنین توی کامنت ها نظرتون رو بگین. اینکه قراره تا کجا پیش بریم. من برنامه رو پیش می برم ولی آیا واقعا همه جزییات رو فیلم بگیرم؟ خب یک عالمه می شه تو وبلاگ. بخصوص که ما خواننده هایی داریم که احتمالا هیچ علاقه ای به این سری ندارن. یا مثلا می شه من سری رو ادامه بدم ولی دیگه دائم رو وبلاگ نذارم و هر کی می خواد کانال رو دنبال کن و فقط در موارد حساس بیارم روی کانال و این چیزها… خوشحال می شم نظر شما رو بشنوم و با تشکر از همه دوستانی که دارن کامیت می کنن. اوه.. و اگر کمی آیونیک بلدین و کمی سی اس اس و دید هنری قابل قبولی دارین (یا استانداردها رو می دونین) خیلی عالی خواهد بود اگر به فرانت اند خسته ما کمک کنین (:

بستون ۱۷ – تب خرج و دخل

حالا که شروع کردیم به ساختن اپ آیونیک یا همون کوردوا که می تونه روی اندروید و آیفون و بقیه اجرا بشه، باید دو تا تب درست کنیم: ثبت خرج و ثبت درآمد. بریم براش!

بستون ۱۸ – ساخت داشبورد آپدیت شونده آیونیک

در این مرحله، کاری می کنیم که داشبورد برنامه‌مون با هر بار ورود بهش عدد جدید رو نشون بده. اینطوری وقتی خرجی اضافه می کنیم و وارد داشبورد می‌شیم، تاثیرش در اعداد دیده می شه.

بستون ۱۹ – نوشتن ای پی آی لاگین در سمت سرور

حالا همه چیز آماده است که ما واقعا از اپ و در نتیجه از سیستم استفاده کنیم. حالا کافیه لاگین یوزر رو درست کنیم. قدم در سمت جنگو با پایتون و در سمت سرور. چیزی که با گرفتن یوزرنیم و پسورد، به ما توکنمون رو بگه.

آپدیت: لینک اول درست کار نمی کرد. یکبار دیگه آپلود کردم.

بستون ۲۰ – نوشتن لاگین در سمت موبایل (۱ از ۳)

حالا که سرور آماده لاگین است، باید سمت موبایل پیاده اش کنیم! اول باید کلا از فرم یک چیزی ارسال کنیم و جواب بگیرم، بعد باید اون رو جایی ذخیره کنیم که هر بار لازم نباشه لاگین کنیم و دگمه لاگ آوت درست کنیم و به سیستم بگیم از این اطلاعات استفاده کنه و همه چیز تمومه. این قسمت اول از سه قسمت نوشتن لاگین سمت موبایل است.

بستون ۲۱ – نوشتن لاگین در سمت موبایل (۲ از ۳)

حالا که سرور آماده لاگین است، باید سمت موبایل پیاده اش کنیم! اول باید کلا از فرم یک چیزی ارسال کنیم و جواب بگیرم، بعد باید اون رو جایی ذخیره کنیم که هر بار لازم نباشه لاگین کنیم و دگمه لاگ آوت درست کنیم و به سیستم بگیم از این اطلاعات استفاده کنه و همه چیز تمومه. این قسمت دوم از سه قسمت نوشتن لاگین سمت موبایل است.

بستون ۲۲ – نوشتن لاگین در سمت موبایل (۳ از ۳)

حالا که سرور آماده لاگین است، باید سمت موبایل پیاده اش کنیم! اول باید کلا از فرم یک چیزی ارسال کنیم و جواب بگیرم، بعد باید اون رو جایی ذخیره کنیم که هر بار لازم نباشه لاگین کنیم و دگمه لاگ آوت درست کنیم و به سیستم بگیم از این اطلاعات استفاده کنه و همه چیز تمومه. این قسمت سوم از سه قسمت نوشتن لاگین سمت موبایل است.

بستون ۲۳ – کمی تمیزکاری و اپ موبایل ما نوشته شده

لاگین رو هم که داریم، ارسال هزینه و درآمدها رو هم داریم و یک آمار مقدماتی هم می‌بینیم. یک خوشگل‌کاری کوچیک و مرج کردن یکی دو پول ریکوئست از گیت و اپ ما تکمیل است و می‌تونیم بفرستیمش برای استورهای معتبر بازار. ولی اول خوشگل‌کاری در سطح درک هنری من.

جدولی برای محاسبه ارزش ایده‌های تجاری

مغزهای ما خیلی فعالن و دائما ایده درست می‌کنن. بخصوص اگر ذهنیت کارآفرینی داشته باشین تقریبا در هر قدم می‌تونین مدعی بشین که یک ایده به ذهنتون رسیده و اگر مثل من کمی سن شما بالا بره، در مورد خیلی چیزهای جالب که اطرافتون می‌بینین رو می‌تونین بگین «من قبلا این ایده رو داشتم». شایدم واقعا مثل من در هفته دو سه تا ایمیل بگیرین از کسانی که ایده‌های فوق العاده دارن ولی نمی‌تونن به کسی بگن چون ممکنه کسی اونها رو بدزده و دنبال روشی هستن که بتونن به خود زوکربرگ یا بیل گیتس خبرش بدن.

متاسفانه این ایده‌ها هیچ ارزشی ندارن. حقیقت تلخی است ولی بهتره زودتر باهاشون روبرو بشیم. من می تونم در مورد لپ‌تاپ بعدی اپل ایده بدم که قلم داشته باشه کنارش، به گوگل پیشنهاد بدم که از روی دی ان ای من تشخیص بده احتمالا به چی علاقمند هستم و اون رو بهم نشون بده در یک تصویر کوچیک تو صفحه اول، به مایکروسافت بگم از روی حرکات چشم کاربر صفحه رو اسکرول کنه یا حتی به تویوتا بگم ماشین پرنده بسازه (: همه اینها خوب هستن به نظر خودم ولی واقعیت اینه که کسی تره هم براشون خورد نمی کنه. چرا؟ چون اجرا نشدن.

ایده دادن راحته، حتی اونقدر راحت که گاهی آدم‌ها می گن ایده ای که شما می دین رو حداقل دو نفر قبلا دادن (: مسنجرهای مبتنی بر مکان، سایت های مچ کننده بر اساس انواع چیزها و … همه و همه ایده هایی ساده هستن ولی مثلا مایکروسافت حاضر می شه یک سایت رزومه سازی (مثل لینکدین‌) رو با قیمتی عجیب بخره یا فیسبوک بالای یک شرکت ۱۹ نفره کلی پول می ده فقط و فقط چون اونها ایده ساده شون رو «اجرا» کرده بودن. خلاصه کل بحث من این عکس است که تصمیم گرفتم تصویری درستش کنم تا بتونم دست به دستش کنم:

اینکه ما یک ایده فوق العاده داشته باشیم شاید ۲۰ هزار تومن بیارزه. اینکه همون ایده رو حتی خیلی بد هم اجرا کنیم ارزشش بشه دویست هزار تومن و اگر کمی اجرا رو بهتر کنیم بشه دو میلیون. حتی اگر یک ایده متوسط (مثلا همون ایده سایت رزومه ساختن) رو داشته باشیم ولی اجراش محشر باشه شاید پونصد میلیون بیارزه (: مطمئنا این جدول قرار نیست نرخ دقیق شرکت ها رو معین کنه و سر پنج سال هم با سقوط ارزش ریال ایران اسلامی عزیز ما بی معنی می شه ولی ایده اصلی رو باید بتونه به شما بده.

اگر ایده ای دارین، لازمه که اولا از ایده خام به سمت یک ایده پخته‌ و قابل اجرا ببرینش، روش محصول یا پتنت یا پیاده سازی قابل عرضه واقعی داشته باشین و بعد با پرزنتیشنی قابل دفاع به سراغ کسی برین که احتمال داره این رو بخره. البته معلومه که شغل و کارهای من این نیست و شاید دوستان کارشناس استارتاپ و کارآفرینی و … نظرات دقیق تری در مورد بخش آخر داشته باشن. تنها توصیه من می تونه این باشه که اگر از این چیزها دوست دارین، مجموعه تلویزیونی Shark Tank رو ببینین که توش افراد واقعی سعی می کنن درصد شرکت یا محصولات یا ایده‌هاشون رو به سرمایه گذارها بفروشن و برای توسعه پول بگیرن. اونجا می‌بینین سوال های کسی که «ایده» می خره چیه و به چه چیزهای توجه می کنه؛ تقریبا همیشه به اینکه چند تا یوزر دارن، چه پتنت هایی دارن و اگر پول بیشتر بگیرن باهاش چیکار خواهند کرد. به عبارت دیگه، قیمت ایده خوب به تنهایی، سه تا صد تومنه.