ایمیل وارده

سلام و عرضه ادب

من دنبال یک برنامه‌ای برای موبیل می‌گردم که بتونم روی موبایل همسرم بریزم و از مکالمات و مسج‌هایی‌ که میفرسته و یاا براش میاد با خبر بشم

آیا امکانش هست منو راهنمایی کنید؟

موبیل همسرم “سامسونگ ” هست galaxy dit مدل
موبیل من نوکیا N71 مدل

متشکرم

نکته اول: اون «عرضه ادب» هم متن خودشه (: البته انتظار خاصی هم از سطح سواد دوستمون نداریم با این ایمیلش.
نکته دوم: جزییاتی در ایمیل عوض شدن تا ناشناس بودن کاملا حفظ بشه

به افتخار روز جهانی مبارزه با ترس از همجنسگرایی

آمار خیلی دقیقی در در دست نیست ولی بنا به تحقیقات متعدد، توی جامعه اطراف ما نزدیک ده درصد مردم گرایشات همجنسگرایانه. به عبارت دیگه توی همین دوستانی که هر روز می بینین و باهاشون کار می کنین و دانشگاه می رین، از هر ده نفرشون یکی یعنی همه چیزش مثل اون نه نفر دیگه است به جز اینکه در زندگی جنسی و عاطفی دوست داره با همجنس خودش باشه نه جنس مقابلش و به شکل شکل غریبی، این نکته کاملا شخصی، برای بعضی ها هراس آوره..

دیروز روز جهانی مبارزه با ترس از همجنسگرایی بود و مثل هر سال لازم دیدم توی این وبلاگ با یک لبخند خوب جشنش بگیریم؛ بدون ترس (:

مرتبط:

روز جهانی مبارزه با ترس از همجنس‌خواهی سال ۲۰۰۹

اسمس‌های کمدی «دو گرم‌ با چهل دلار»

نمی‌دونم کار درستیه یا نه ولی کمدین کانادایی ناتان فیلدر توییت کرده که

برای مادرتون یک تکست بفرستین که *دو گرم با چهل دلار* و بعد سریع یکی دیگه که *ببخشید اشتباهی فرستادم* و نتیجه رو اسکرین شات بگیرین بفرستین

و نتایج همه چیز داشتن. از وحشت

2grams40usd_1

تا مسخره بازی:

2grams40usd_2

و البته بچه‌های عاقلتر حداقل توییت کردن که «فکر کنم کلا شب مامانم رو خراب کردم» و خیلی از مادرها هم کلا گیج شدن که ماجرا چیه و چه چیزی قیمتش انقدر گرونه و مثبت‌هاشون هم به چیزهایی مثل این رسیدن که:

2grams40usd_3

برای دیدن تعداد بیشتری از این آزمایش بامزه سری بزنین به دو گرم با چهل دلار: مسیج های خنده دار بین شاگردها و والدینشون بعد از درخواست کمدین در دیلی میل.

نمونه های ملی میهنی؟ این دوستمون به دوستش زده:

خرید کوکائین

شما هم اگر هنر رو زدین عکس رو ایمیل کنین به jadijadi که بذارم توی ادامه جریان

1 2 3 4 5 6 8

7

و نوید هم با این توضیحات، عکس زیر رو فرستاده:

من به خانمم این اس ام اس رو زدم .
البته خوب یه کم شوخی خیلی سنگینیه . خانم خیلی ترسیده بود …
درحدی که می خواسته به بعضیا زنگ بزنه و در جریان بزارتشون
ولی بعدا که توضیحاتت رو خوند کلی خندید .
9

زلزله ده ریشتری خاورمیانه رو شنیدین؟ اینم شنیدین که زلزله قابل پیش بینی نیست؟ پس چی….

doroogh

از صبح می شنویم که می گن «مرکز زمین شناسی آمریکا گفته احتمالا در پنج روز فلان تا فلان توی خاور میانه یک زلزله ده ریشتری می یاد». همه هم تکرار می کنن. از ایلنا تا انواع خبرگزاری های ما که خب انتظاری هم نداریم سواد خاصی داشته باشن.

ولی آیا ما با خودمون منطقی فکر می کنیم؟ اصولا مغز بشر چطوری تحلیل می کنه؟ چرا به اینا فکر نمی کنه که

  • ریشتر مقیاس لگاریتمی است. یعنی هر عدد که بره بالا ده برابر قوی تر می شه. یعنی یک زلزله ده ریشتری ۳۱ هزار برابر پر انرژی تر هزار برابر قوی تر از یک زلزله هفت ریشتری است (+). آیا معقوله چنین نه فقط وجود عملی داشته باشه که حتی در راه هم باشه و همه دنیا بشینن ایلنا و بقیه خبرش رو بگن؟
  • از بچگی هزار بار دانشمندها گفتن «زلزله قابل پیش بینی نیست» ولی همین که یکی بگه «قراره یک زلزله ده ریشتری بیاد» همه سریع ذوق می کنیم که ایول عجب خبر خفنی پس به بقیه بگم زودتر
  • مرکز زمین شناسی آمریکا؟ (: لینکی چیزی نداریم ازش؟
  • تو خاور میانه بیاد تو خامورمیانه بعد سونامی بیاد تو ژاپن؟ مثلا تو دوبی نیاد؟

و کلی کلی سوال دیگه (: ولی خب واقعا مکانیزمهای عقل آدم چیزهای عجیبی هستن که حتی با خوندن چنین چیزی

بر اساس گزارش این مرکز گسل بزرگی در عمق ۲۰ کیلومتری زمین از جنوب شرق ایران به سمت کشورهای خلیج فارس به حرکت درآمده و گسل دیگری از سمت شرق ایران به سمت کشورهای پاکستان، هند و شرق آسیا خواهد رفت که باعث ایجاد زلزله‌ای به بزرگی ۹ تا ۱۰ ریشتر خواهد شد.

هم به این فکر نمی کنن که نویسنده داغون خبر حتی نمی دونه که وقتی گسل به حرکت در می یاد، از یکجا به سمت یکسری کشور دیگه نمی ره بلکه توی همون جای خودش می لرزونه (:

من یک سرچ سریع کردم و به هیچ جا نرسیدم و حاضرم شرط ببندم که دروغه (: امیدوارم فرصتی باشه در مورد مکانیزمهای کارکرد مغز و اینکه چرا این دروغ ها رو باور می کنیم بیشتر حرف بزنیم ولی تا اون موقع فراموش نکنیم که یکی از معدود راه های نجات نسبی ما در این دروغدونی، تفکر انتقادی است.


عکس؟ به افتخار اونی که گفت دروغ همه جا رو برداشته یا چنین چیزی (:

یکهو نگن جادی لال بود؛ ارمیا یعنی خواسته مردم برای حق ترکیب و انتخاب

چیز خوبی پخش نخواهد شد

توی توییت‌ها می‌بینم که ارمیا برنده شده – یعنی خودم ندیدم. البته نگاه نکردنم از باکلاسی نیست، از تنبلی و نداشتن امکانات است وگرنه قسمت به قسمت رو با تکرار نگاه می کردم چون جالبه. اصلا هم درک نمی‌کنم کسایی که می گن دوست ندارنش رو. این برنامه ها با کلی تحقیق و تجربه درست شده که جالب باشه و اگر کسی براش جالب نیست یعنی یا جهش ژنتیک داشته یا اصولا اهل چیزهای جالب نیست؛ که اشکالی هم نداره (:

به هرحال…

من دو سه قسمت رو دیدم فقط، یکبار هم به امیرحسین رای دادم. به خاطر اون سبیل و تیپ بامزه ژیگولوهای دهه ۴۰ی که زده بود. از ارمیا هم بدم می‌اومد چون از کسی که این مدلی باشه و عشوه‌های اون مدلی بیاد خوشم نمی‌یاد. من یکبار به امیرحسین رای دادم برای تیپ و سبیل و خط ریش خنده دارش و از ارمیا بدم می اومد برای عشوه‌های مشهور به شتری‌اش و به نظرم کاملا هم درست رای دادم. این هم یک مسابقه «انتخاب بهترین صدا» نیست بلکه مسابقه اینه که «شما دوست دارین قسمت بعدی کیا هنوز تو مسابقه باشن» (به جز قسمت آخر که مسابقه «دوست دارین کی برنده بشه» است). جدا هم اگر این اگر مسابقه بهترین صدا بود اصولا من نباید توش حق رای می‌داشتم چون هیچ تخصصی در این باب ندارم.

اما حرفم اینها نیست. حرفم اینه که با اینکه من ازش خوشم نمی‌یاد، ارمیا برنده خاصیه. ارمیا برنده خاصیه چون اسلام خودش رو داره؛ پشت صحنه موهاش معلومه، جلوی صحنه زیر لباس دکولته‌اش یقه اسکی می پوشه و روسری‌اش رو هم به فرم کلاه شنا رو سرش محکم می کنه. تو اسلامش هم مشکلی با این نداره که آواز بخونه و اون عشوه‌های – از نظر من کریه – رو بیاد. ارمیا برنده می شه چون این یک مسابقه «بهترین صدا» نیست بلکه مسابقه اینه که «چی دوست دارین ببینین» و ظاهرا اکثریت ایران دوست داشته ببینه که یک نفر با نسخه خودش از اسلام، راحته.

رای عمومی به ارمیا برای من جالبه چون اینجوری می بینمش که آدم ها دارن می گن اگر کسی حق داره یک نسخه جرح و تعدیل شده از اسلام بسازه و به عنوان نسخه رسمی و غیرقابل تغییر یا پرسش با شلاق و زندان و تلویزیون و مدرسه و ممنوعیت از دانشگاه و گزینش اداره و … به همه اجبارش کنه خب ما هم خودمون عقلمون می رسه که به شیوه ای که درست میدونیم مسلمون باشیم و این به نظرم قابل توجه‌ترین جنبه برنده شدن ارمیا است. ارمیا آدم‌ها رو به هیجان آورده چون داره نشون می‌ده که هر کس حق داره قرائت و ترکیب خاص خودش از دین رو داشته باشه و خیلی هم معقوله که مستقل از صدا و هر چیزی، رای مردمی که می خوان «انتخاب» داشته باشن،‌ ارمیا باشه چون هم خودش ترکیبی از اسلامی که دوست داره رو انتخاب کرده و هم حجابش انتخاب خودشه. راستش من خوشحالم که ارمیا برنده شده و اینو چیز خیلی مثبتی می‌بینم و نشونه‌ای از رشد عمومی؛ هرچند که خودم رای‌ام هنوز با افتخار به تیپ ژیگولویی دهه ۴۰ی امیرحسینه (:

در باب وبلاگستان و سیم خارداری که جلوی سیل کشیده اند (:

وبلاگ یک رسانه است. یک رسانه شخصی که توی ایران معاصر انقلاب کرد. وبلاگ در ایران خوش شانس بود که با گروه خیلی خوبی شروع شد. البته طبیعی هم بود: بچه های فعالتر، باهوش تر، دنیا دیده تر، پر حرف تر، دنبال روزنه‌ای برای صحبت‌تر و … کشفش کردن و سریعا یک قدم بزرگ در ایران رو برداشتن. این قدم این باور بود:

ما بیشماریم.

زن‌ها، از زن بودن نوشتن. حقوق بشری ها از نقض حقوقمون نوشتن، مخالفین سانسور حرف هایی رو نوشتن که هیچ وقت اجازه گفته شدن نداشتن، کسانی تاریخ‌هایی رو روایت کردن که هیچ وقت تو کتاب ها، رادیو، تلویزیون‌، مدرسه و … حق حتی اسم بردن ازش به عنوان یک افتخار هم ممکن نبود. وبلاگ ها ایران رو تکون دادن – به لطف اولین هایی که سنگ بنای اولیه رو خوب گذاشتن.

من اون زمان وبلاگی نبودم. سایتم رو داشتم و روی یک چیزی مثل یک دانشنامه کار می کردم. برام هم سوال بود که «مگه یک انسان چقدر اندیشه ناب داره که هر روز بتونه یک پست بذاره؟» و خیلی زود انقلاب اومد و این فکر مسخره ام رو عوض کرد. به این نتیجه رسیدم که اتفاقا مهمترین کاری که وبلاگ‌ها مسوولش بودن این بود که روشی باشن برای «بودن». میلیون ها نفر ایرانی که تا دیروز فکر می کردن فقط خودشون تنها توی قالب هایی که براشون ساخته شده جا نمی‌شن، یکهو کشف کردن که میلیون‌ها نفر دیگه مثل خودشون تو این جامعه هست. اتفاقا وقتی وبلاگ‌ها مهم شدن که آدم ها شروع کردن از زندگی های عادی شون نوشتن. از عشقشون به دوست پسرشون، از بامزه‌بازی‌هاشون،‌ از پیچوندن‌هاشون، از شیطنت‌هاشون، از اینکه چرا فلان چیز فلان طور نیست و … و یکهو دیدیم که هیچ کدوم ظاهرا در قالب‌هایی که میلیاردها خرجش می شه تا بریم توش جا نمی شیم.

این یک انقلاب بود. سانسور شروع شد. سرکوب شروع شد. دستگیری ها و … ولی واقعا سیل اومده و رفته و دیگه هم قابل جمع کردن نیست (: حتی ایده‌هایی مثل خرج پول های عظیم برای «وبلاگنویسی فلان‌ها و حضور اینترنتی بهمان‌ها» هم جواب نداد چون وبلاگ رو می شه به زور ریدایرکت از مطالب سانسور شده و اینها کرد تو چشم مخاطب یا نویسنده اش رو برد کیش سوار جت اسکی کرد یا بهش وی پی ان داد یا هر چی ولی بحث مخاطب مهمه و این مخاطبه که وقتی به زور می خوای چیزی رو بکنی تو چشمش، صفحه رو می بنده می ره بعدی (: اشتباه دوستان این بود که فکر کردن دلیل محبوبیت وبلاگ در بین جوون ها مال شکل قالبش است (: یادشون رفت که وقتی وبلاگ ها جذاب هستن که حرف های رسانه های غالب رو نزنن. اگر قرار باشه رییس بگه فلان و بعد نوچه‌های رییس همه بگن «احسنت. دقیقا فلان» که خب مخاطب می ره سراغ همون مادر جریان (: (:

الان هم من از وضعیت وبلاگ ها بسیار خوشحالم. موج اولیه که افتخار هر کس این بود که سه تا وبلاگ می نویسه و زمانی که دو نفر تو دانشگاه به هم می رسیدن یکی از اولین کارها تبادل لینک وبلاگشون بود گذشته. الان کماکان کسانی که حرفی برای گفتن دارن دارن می نویسن. دقیقا جوون هایی که چیزهایی که شما گفتین براشون granted است که دیگه نیازی به تکرار نداره و می دونن که هر آدم سالمی دوست داره و توی قالب ها جا نمی شه و به جای اینکه اون حرف ها رو تکرار کنن، دنبال حرف های جدیدشون هستن که دارن می زنن (:

وبلاگنویس قدیمی، افتخار می کنم که می شناسمت، معتقدم تغییر واقعی‌ای ایجاد کردی و خوشحالم که در این دوره تاریخی حضور داشتم.

خاطرات سفر – توییتاپ های قطر

توییتر یک ابزار اینترنتی است که آدم ها می تونن در ۱۴۰ کاراکتر توش بگن الان دارن چیکار می کنن یا چی فکر می کنن.

مشخصه که خب این جریان برای یکسری ها خطرناکه. به هرحال هر جا مردم بتونن حرف بزنن برای بعضی ها خطر داره اما توهم این خطر خیلی بزرگتر از خودش شده و آدم هایی هستن که فکر می کنن واقعا چیزهایی مثل توییتر یا فیسبوک می تونن باعث انقلاب بشن. من الان حوصله ندارم توضیح بدم که چرا نمی تونن ولی یک سرچ کوچیک و خوندن چیزهای واقعی از آدم های با سواد این جریان، راحت بهتون نشون می ده چرا.

اما توییتر واقعا می تونه آدم ها رو جمع کنه؛ نه برای انقلاب و شورش بلکه برای کارهای بی خطر و مبتنی بر علایق مشترک. مثلا من الان تو دوحه هستم. یک شهر نسبتا کوچیک در یک کشور که با تمام تلاش می خواد به یکی از کشورهای مرکزی دنیا تبدیل بشه و به گفته بعضی ها بعد از سیلیکون ولی اینجا بیشترین احتمال رو داره که بتونین مهمترین آدم های علم و تکنولوژی دنیا رو ببینین. توییتر اینجا عامل «ارتباط فیزیکی» می شه. برنامه ای که من رفتم توییتاپ دوحه بود. توی توییتاپ یک اکانت توییتر مردم رو دعوت می کنه به یکسری برنامه. برنامه ای که من شرکت کردم در مورد «ایمنی و سلامت» بود. یک مکان اعلام می شه (این ماه رستوران بیسترو۶۱ بالای نمایشگاه بی ام و در برج فلان) و هر کس دوست داره بیاد بقیه رو ببینه یک ریپلای می زنه.

می ریم و با دادن ۲۰ ریال قطری (۱۰۰۰۰۰ ریال ما) یک بج به گردن آویزون می کنیم که اسم و اکانت توییترمون روش نوشته و وارد رستورانی می شیم که توش یکسری آدم اتفاقی دیگه هستن. توی توییتاپ می تونیم با هم حرف بزنیم. من با یکسری آرشیتکت و معمار ایتالیایی حرف می زنم. همینطور با یک دانشجوی خبرنگاری قطر و یک دختر طراح فرنیچر. همزمان هم یکسری خوراکی خوشمزه می خورم.. از قهوه تا دونات و اینجور چیزها. در یکساعت از این برنامه دو ساعته هم دو نفر سخنران یکی در مورد سلامت حرف می زنه و یکی در مورد ایمنی جاده و رانندگی در قطر و این چیزها.

این در اصل فقط یک محمل است برای Networking، پیدا کردن دوست های جدید، تقویت بیزنس ها از طریق وصل کردنشون به همدیه، اشتراک ایده ها و … ماه بعد این توییتاپ یک موضوع دیگه خواهد داشت و احتمالا گروه دیگه ای از آدم ها می یان که به اون مسایل علاقمند هستن و یکسری هم که کلا می یان برای خوراکی ها و دوستی ها و غیره و حتی یک سرگرمی ساده در صبح یک روز تعطیل توی یک رستوران خوب با پولی کاملا معقول.

راستی نمای رستوران بر خلاف همه نماهای دیگه که دریا و غیره هستن این است:


چون دو تا دوست عشق بی ام دبلیو دارم، تصیویر رو کوچیک نکردم خیلی. قابل کلیک است (:

در یاد دادن فارسی به دیگران لطفا بامزه نباشید

معنی این دقیقا چیه؟ یک نفر به من اعتماد کرده تا چند عبارت از زبونم یاد بگیره تا بعدا بتونه دوستانش رو متعجب کنه یا خوشحالشون کنه یا رابطه ای برقرار کنه یا هر چی…. و من چیزهایی که همیشه دوست داشتم بگم ولی روم نمی شده رو به جای ترجمه واقعی چیزی که می خواسته بهش گفتم تا توی جمع بر خلاف منی که همیشه بهم گفتن باید مودب باشم و حرف زشت نزنم و … حرف زشت بزنه و بی ادب باشه و احتمالا بقیه هم بهش بخندن.

اینجا من دارم به اعتماد طرف مقابلم خیانت می کنم، بهش دروغ می گم و احتمالا مورد تمسخر قرارش می دم و حتی شاید مشکلات بزرگتری رو هم ایجاد کنم فقط به این خاطر که سعی می کنم بامزه باشم یا یک لایه پایینتر سعی می کنم چیزهایی که دوست داشتم می تونستم بکنم رو توسط یک نفر دیگه انجام بدم.

فکر کنین کسی که مورد این شوخی واقع شده بعدا با این سوالها مواجه بشه که «آیا می شه به یک ایرانی اعتماد کرد؟ آیا می شه در مورد چیزی که نمی دونیم به حرف یک ایرانی اتکا کنیم؟‌ آیا ایرانی ها زیاد دروغ میگن؟» فکر می کنین جوابش چیه؟ حالا من هر چقدر که می خوام از کورش کبیر تا اسلام ناب دستاویز پیدا کنم که ایرانی ها خیلی خوبن.

راستش این برای من مثل یک مریضی دیده می شه. مریضی جامعه ای سرکوب شده که دوست داره از هر کجا که می تونه فریاد بکشه. کسی که یک عمر دوست داشته به خانواده اش بگه «سلام بی شعورها» ولی روش نشده و حالا اینو می ندازه گردن یکی دیگه. کسی که همیشه جلوی یک «خارجی» احساس تحقیر می کنه و بعد در فرصتی که به دست می یاره سعی می کنه کاری کنه که اون خارجی مورد تمسخر، خشونت یا تحقیر قرار بگیره و ثابت بشه که اون «خارجی» هم بی ادب و بی نزاکت است و کسی که با دروغ شنیدن دائمی ، دروغ گفتن به آدم ها – وقتی که مطمئنه اونها راهی برای فهمیدن این دروغ ندارن – براش یک تفریحه.

خلاصه این بحث اینه: وقتی یک نفر از ما می خواد یک چیز سطحی از فرهنگ ایرانی بهش یاد بدیم، ما واقعا نیازی نداریم عمق این فرهنگ رو بهش نشون بدیم.

(اگر مطلب نامفهومه بگم که بالای این مطلب یک عکس هست (: اگر دیده نمی شه بعد از ذکر عباراتی که سانسورچی هر ساعت برای اجداش به ارمغان می فرسته بگم که توی اون اسکرین شات یک نفر نوشته که یک خارجی بهش رسیده و گفته «سلام بی شعور» و فکر می کرده این یعنی Hi Beautiful )