توی دنیای فنی، ما از خیلی چیزها سر در میاریم و می تونیم به همدیگه کامنت های خوب بدیم. ممکنه شما یک مشکل امنیتی در سایت من کشف کنین و بهم بگین، ممکنه من یک اشکال تو سینما آزادی پیدا کنم بهشون بگم و یا حتی فقط یک ایده برای بهتر شدن یک سایت داشته باشم و بهشون خبر بدم. من قبلا زیاد از این کارها کردم. مشکل فروش سینما آزادی رو گفتم و هفته بعدش اصلاح شد – حالا اتفاقی همزمان بود یا با دیدن مطلب من. چند روز قبل به یک آژانس مسافرتی مشکل امنیتی جدی اش رو گفتم و نه فقط جدی گرفتن و تماس گرفتن که حتی خیلی با پشتکار پیگیری کردن و از بخش فروش پیشنهاد تورهایی با تخفیف خیلی زیاد یا مشاوره های خوب دادن.
نمونه دیگرش هم مطلب چند وقت قبل در مورد سایت تیوال بود که خیلی خوب جواب دادن و در مورد جزء جزء مطلب توضیح دادن و گفتن دو بخشش رو هم اجرا می کنن. که کردن و برام اسکرین شات فرستادن (تیک اینکه «این مطلب ممکن است اسپویل کنه»). این کار خیلی قشنگی است…
سینرژی یعنی جمع کردن دو تا چیز و رسیدن به چیزی بزرگتر از جمع اون دو تا؛ اضافه کردن دو تا انرژی و رسیدن به انرژی بزرگتر.
این سینرژی یکی از بهترین اتفاقات در یک جامعه / گروه است. چیزی که یکهو می تونه جایی رو واقعا پیش ببره اینه که چند نفر با هم همراهی کنن و انرژی خیلی بزرگتری از جمع انرژی خودشون ایجاد کنن. سینرژی است که باعث تحول می شه. توی دنیای برنامه نویسی ما هم شاید سینرژی همین چرخوندن یک حس خوب باشه. مثلا برنامه دوشنبه ها و لینک دادن به آدم ها سینرژی ایجاد می کنه. یا مثلا اینکه من بگم از صفحه چهارصد و چهار باهمتا خوشم اومده اصلا لازم نیست یک پست تبلیغی باشه یا براش پول بگیرم. همینکه شما هم خوشتون بیاد و اونها هم لینک بگیرن به نظرم وب بهتری می سازه.
شما هم اگر توان این رو دارین اینکار رو بکنین، ریتوییت کنین، لینک بدین و معرفی کنین (: چی بهتر از این؟
امروز چهارم می است. متاسفانه ماجرای کشته شدن کلی معدن چی رو داشتیم که حال و حوصله ای برای کارهای گیکی باقی نمی ذاره. طبق قانون کار ایران هر کسی که برای کار و خدماتش حقوق می گیره، کارگر است. در واقع همه ما برنامه نویس هایی که حقوق می گیرم هم جزو کارگرها هستیم و منطقا باید اول ماه می تعطیل می بودیم؛ که خب در نبود اتحادیه و غیره، به این حق نمی رسیم. اما وضع کارگرهایی که کارهای یدی یا سخت انجام می دن بدتره. ما حداقل می تونیم تا حدی قدرت چانه زنی فردی داشته باشیم یا در محیط های کاری راحت کار کنیم و …
به هرحال. هوم.. امروز چهارم می است یا به قول خارجی ها 4th of May که تلفظش می شه «فورث آو می» که خیلی نزدیک است به «May the 4th be with you» که شعاری مهم در جنگ ستارگان است. امروز رو توی جهان روز جنگ ستارگان می دونن و فرهنگ و اخبار خودش رو هم داره. درسته که توی ایران روز مهملی شد ولی به هرحال زندگی ما همینه دیگه.
توضیح: دوستانی ایمیل می زنن و کامنت می ذارن که اصطلاح درست، May the force be with you است. کاملا هم درست می گن. در متن من نوشته ام 4th تا برسونم که به وجه شبه اشاره می کنه برای کسانی که استاروارز رو می شناسن. در کامنت ها توضیح کاملتری هست.
اینستاگرام برای خیلی ها جایی است برای ایده گرفتن و تشویق شدن به زندگی سلامت تر. صفحه های مختلف از نکات ورزشی و بهداشتی می گن و آدم هایی هم شروع می کنن با گذاشتن عکسهاشون، توصیه های ورزشی و فیتنس کردن. راستش برای من هم گاهی جذاب و انگیزه بخش است ولی در نهایت یک موقع که نشسته ام از بالا به شکمم نگاه می کنم و با خودم می گم «ای بابا…!»
ما به هیچ وجه نباید خودمون رو با بهترین عکس های یک نفر مقایسه کنیم. در نهایت حتی مدل های توی مجلات هم شبیه عکسی که ازشون چاپ شده نیستن.
پس یادمون باشه در عین رعایت سلامت و اهمیت دادن به ورزش، لازم نیست نگران این باشیم که چرا بدن ما بیست و چهار ساعته شبیه کسی که یک عکس فلان شکلی داره نیست (:
این اصطلاح «عالیه» یک جور متلک هم هست ولی خب خشن نیست. حداقل تو گفتار من. حالا هم گیتلب هنر خاصی زده و از چند ساعت قبل داون است. چرا؟ توییترشون می گه:
ظاهرا یک سیستم ادمین عزیز نیمههمکار ما زده دایرکتوری مهمی رو پاک کرده و با اینکه کل رپوزیتوری ها سرجاشون هستن، درخواست های پول ریکوئست و غیره پاک شدن. حداقل این برداشت من بوده. بک آپ ها که لحظه ای نیستن و ظاهرا اونها هم مشکل دارن.
حالا چرا عالیه؟ چون شفاف و معقول اینها رو گفته و چون یک داکیومنت آنلاین درست کرده که هر قدم تعمیراتی رو به ما میگه:
GitLab.com Database Incident - 2017/01/31
This incident affected the database (including issues and merge requests)
but not the git repo's (repositories and wikis).
Timeline (all times UTC):
2017/01/31 16:00/17:00 - 21:00
YP is working on setting up pgpool and replication in staging, creates
an LVM snapshot to get up to date production data to staging, hoping he
can re-use this for bootstrapping other replicas. This was done roughly
6 hours before data loss.
Getting replication to work is proving to be problematic and time
consuming (estimated at ±20 hours just for the initial pg_basebackup
sync). The LVM snapshot is not usable on the other replicas as far as YP
could figure out. Work is interrupted due to this (as YP needs the help
of another collegue who’s not working this day), and due to spam/high
load on GitLab.com
2017/01/31 21:00 - Spike in database load due to spam users - Twitter
| Slack
Blocked users based on IP address
Removed a user for using a repository as some form of CDN, resulting in
47 000 IPs signing in using the same account (causing high DB load). This
was communicated with the infrastructure and support team.
Removed users for spamming (by creating snippets) - Slack
Database load goes back to normal, some manual PostgreSQL vacuuming is
applied here and there to catch up with a large amount of dead tuples.
2017/01/31 22:00 - Replication lag alert triggered in pagerduty Slack
Attempts to fix db2, it’s lagging behind by about 4 GB at this point
db2.cluster refuses to replicate, /var/opt/gitlab/postgresql/data is
wiped to ensure a clean replication
db2.cluster refuses to connect to db1, complaining about max_wal_senders
being too low. This setting is used to limit the number of WAL (=
replication) clients
YP adjusts max_wal_senders to 32 on db1, restarts PostgreSQL
PostgreSQL complains about too many semaphores being open, refusing
to start
YP adjusts max_connections to 2000 from 8000, PostgreSQL starts again
(despite 8000 having been used for almost a year)
db2.cluster still refuses to replicate, though it no longer complains
about connections; instead it just hangs there not doing anything
At this point frustration begins to kick in. Earlier this night YP
explicitly mentioned he was going to sign off as it was getting late
(23:00 or so local time), but didn’t due to the replication problems
popping up all of a sudden.
2017/01/31 23:00-ish
YP thinks that perhaps pg_basebackup is being super pedantic about there
being an empty data directory, decides to remove the directory. After
a second or two he notices he ran it on db1.cluster.gitlab.com, instead
of db2.cluster.gitlab.com
2017/01/31 23:27 YP - terminates the removal, but it’s too late. Of
around 310 GB only about 4.5 GB is left - Slack
و از اون بالاتر حتی لایو استریم می کنه تو یوتوب من در واقع گیت لب رو دوست دارم و به نظرم خوبه در موردش بیشتر حرف بزنیم و حتی بهش سوییچ کنیم. دلیل اصلی اش اینه که اجازه می ده ما رپوزیتوریهای خصوصی هم داشته باشیم و خب وقتی اجازه می ده من رپوزیتوریهای غیرآزادم رو روش بذارم به نظرم قشنگتر اینه که من رپوزیتوری های آزادم رو هم ببرم اونجا. این مستقل از بحث های فنی است و قابلیت هایی که برای کار داره.
همینجا تصمیم رو قطعی می کنیم که در مقابل شماره رادیو گیک در مورد گیت هاب یک شماره هم در مورد گیت لب بسازیم. بسیار شرکت جالبی است و آدم های جالبی پشتش هستن. امیدوارم این استرسشون زودتر تموم بشه.
اینستاگرام رو همه می شناسیم. اینستافیموس ها یا همون مشهورهای اینستاگرامی رو هم. گاهی باهاشون می خندیم، یا تعجب می کنیم که چرا واقعا اینها زنده هستن یا فکر می کنیم چقدر از ما خوشبخت ترن که اینجوری زندگی می کنن و چرخیدن توش باعث می شه حس کنیم چقدر بعضی ها زندگی راحت و مجللی دارن. اما آیا اینطوریه؟ آیا این آدم ها گاه گداری یه عکس می گیرن تا گوشه ای از زندگیشون رو با ما شریک بشن؟ آیا همیشه تو پارتی هستن (چه پول چه چیزهای مشهور به پارتی های شبانه تهران!) و آیا همیشه رو میزشون مشروب و سیگاره؟ اینستافیموس ها تاثیر گذارن. روی گروه های بزرگ و هر چیزی که این روزها تاثیرگذار باشه، پول هم در میاره و البته در کشور عزیز ما دستگیر می شه. خبری دیروز می گفت پلیس فلان جا متهمان مدلینگ که لباس های غربی رو ترویج می کردن رو دستگیر کرده! حتی بین خودشون هم فکر نکردن «خب مگه تبلیغ مدل لباس غربی جرمه؟» (: فقط حمله می کنن چون آدم هایی مشهورن که اینها نیستن و اونهایی که اینهمه پول خرجشون می شه تا مشهور بشن، علاقمند خاصی جلب نکردن (نقل قول کیم ایل جونگ سون!) هاها.. همین یک تیکه عالیه.
توی این شماره رادیوگیک با یکی از این آدم مشهورها هستیم که برای بلومبرگ مقاله confessions of an instagram influencer رو نوشته و اعتراف کرده که چطوری از یک آدم معمولی مثل من و شما تبدیل شده به یک آدم مشهور اینستاگرام؛ یکی از تاثیرگذارها! قیافه مکس عادی و غیرمدلمانند است و تیپش کاملا معمولی ولی برای نوشتن این مقاله در مسیر مشهور شدن پیش رفته. تو این مقاله از سرویس هایی می گیم که برای شما فالوئر واقعی و الکی می یارن، از آژانس هایی که عکسهاتون رو می گیرن و بهتون لباس می دن و .. توی این شماره به عمق آدم مشهورها می ریم. با ما باشین!
آدم ها همیشه منو دوست داشتن. حداقل این چیزیه که خودم حس می کنم. من کلی دوست دارم، نامزد دارم، کار دارم، مدرک دارم. ورزش می کنم و به شکل مرتب هم میرم آرایشگاه.
ولی اخیرا حس کردم که خیلی هم آدم ها متوجه من نمی شن. انگار یک جوری ناقص باشم. تو شبکه اجتماعی هر طرفی که میرفتم آدم های خیلی جیلی جذاب می دیدم. مردا و زنایی که غذاهای خاصی می خورن که با اینکه خیلی سالمه، خیلی هم قشنگ به نظر می رسه. لباسهای من به نظر خسته می رسیدن و چروک و ناهماهنگ با بقیه چیزها. و البته.. وای عکس های تعطیلات و سفرهایی که رفته بودم مایه آبروریزی بودن.
باید بگم که من خیلی تو اینستاگرام بودم. یه اپه برای به اشتراک گذاشتن عکس و البته به گفته روانشناس ها و جامعه شناس ها و در تایید نظر من، جایی برای داغون کردن اعتماد به نفس. هرچقدر که مثلا اسنپ چت آدم ها رو تشویق می کنه که عکس های اجق وجغ از خودشون بگیرن و بفرستن که ۲۴ ساعت بعد غیب می شه، اینستا طراحی جذاب و کلی فیلتر داره که ۵۰۰ میلیون کاربرش بتونن هر چیزی که می بینن رو سکسی تر و هیجان انگیز از اون چیزی که واقعا می بینن ثبت کنن و به بقیه نشون بدن. فیلترها خودبه خود کلی چیز نخواستنی رو از عکس های شما حذف می کنن. یه عکسهایی بهتون تحویل می دن انگار همین الان از تو مجله اومده بیرون.
به این دلیل و خب به این دلیل که بالاخره پول تبلیغات می ره جایی که مخاطب داره یا بهتر بگم جایی که کلی آدم دارن توش وقت می گذرونن، اینستاگرام یک گروه که می تونیم بهشون بگیم حرفه ای رو به خودش جذب کرده. این «تاثیرگذارها» (اسمشون همینه واقعا! influencers) برای خودشون یک رسانه یا بهتر بگیم رسانه ای برای فروش به حساب میان. اونا می تونن قیافه خوب یا ذائقه تصویری خوبشون رو به یه اب باریکه درآمدی تبدیل کنن که گاهی خیلی هم باریک نیست: برندها پول میدن تا تاثیرگذارها اونها رو بپوشن. دفعه به تگ های این تاثیرگذارها نگاه کنین. نفر بعدی که از تو یه هتل خوشگل یه عکس خوشگل می ذاره که توش با کفش پاشنه بلند و دامن کوتاه داره می درخشه، احتمالا زیرش هشتگ زده «تبلیغ» یا «اس پی» که همون اسپانسر است.. راهی برای گفتن اینکه این تبلیغ یک چیزی است. و البته راهی برای گفتن به تبلیغات چی ها که شما هم اگر پول بدین، می تونین بخشی از مخاطب های منو داشته باشین.
هزاران یا شاید بهتر بگم ده ها هزار تاثیرگذار هستن که با این روش زندگیشون میگذره. گاهی البته بیشتر از یک گذران زندگی است. خیلی مشهورها حدود ۱۰هزار دلار یا بیشتر برای فقط یک عکس درخواست می کنن. قراردادهای طولانی مدت تر برای اینستاگرام مشهورهای بزرگ مثلا کریستینا بازان خیلی بالاتره. اورآل ۱ میلیون یا بیشتر بهش داده تا برای مدت ها تبلیغ بشه. فروشنده های بزرگ هم مثل برندهای مد پول می دن. همینطور تولید کننده های غذا و نوشیدنی ها و عطرها و اودکلنها. کوند ناست اخیرا گفته که بخشی از زمان کامپیوتر عظیم هوش مصنوعی آی بی ام یعنی واتسون صرف به جای تلاش برای کشف درمان سرطان، به کشف تاثیرگذارهای احتمالی آینده اینستاگرام می گذره.
اوایل امسال بود که یک سایت مارکتینگ به اسم دیجیدی متنی رو از یکی از سوشیال نتورک ها منتشر کرد که می گفت تبلیغات چی ها دارن کلی پول به سمت تاثیرگذارها سرازیر می کنن. این متن می گفت این تاثیرگذارها هیچ استعداد خاصی هم ندارن و این پول بیخودی بهشون داده می شه. این منو کنجکاو کرد و شروع کردم تحقیق و بررسی که واقعا تاثیرگذار بودن چطوری می تونه یه شغل باشه و چقدر کار یا استعداد لازم داره. واقعا چقدر سخته شغل یکی تاثیرگذار اینستاگرامی باشه؟ بعضی ها می نوشتن که سخته «اگر تاثیرگذار بودن راحت بود، خب هر کسی در جهان سعی می کرد یک تاثیرگذار باشد». اینو گری واینرچوک میگه. اون یه سیستم تبلیغاتی داره که می تونه تاثیرگذارهای کانال های یوتوب رو استخدام کنه. شرکت اون الان ۷۵۰ نفر رو حقوق می ده تا تبلیغاتشون رو منتشر کنن. اما یه متخصص دیگه اینفلوئنسر به اسم دانیل ساینت از آژانس سوشیالایت باهاش مخالفه. اون می گه با مدیریت صحیح هر کسی می تونه شغلش رو به مشهور بودن تو اینستاگرام تغییر بده. برای اثبات این حرف من بهش یک پیشنهاد داد: به من کمک کنه که یک تاثیرگذار اینستاگرامی بشم.
برنامه رو با ادیتورم ریختم و البته کمی حقوق دان ما رو گیج کرد. برنامه اینه که با کمک کمپانی ساینت من برای یک ماه سعی می کنم اکانت خودم توی اینستاگرام رو به یکی از اون اکانت های تاثیرگذارهای بزرگ اینستا تبدیل کنم. هر کاری که در محدوده قانونی بشه رو می کنم تا بتونم به حداکثر تعداد فالوئر برسم. تصمیم گرفتم حوزه اصلی پروفایلم مد مردانه باشه که گزینه خوبیه چون به سرعت داره رشد می کنه و به اندازه مد زنان هم دست توش زیاد نشده هنوز. هدف نهایی: یک کسی رو یک جایی قانع کنم که به من پول بده چون تاثیرگذارم.
اواخر سپتامبر و دو هفته قبل از اینکه پروژه شروع بشه، سری به دفتر سوشیالایت توی محله سوهو توی نیویورک زدم. این آژانس حدود ۱۰۰ تا آدم مشهور رو توی اینستاگرام حمایت می کنه و ۳۰ درصد درآمدشون رو بر میداره تا اونها رو وصل کنه به کسانی که حاضرن پول بدن. خیلی از این آدم ها چند میلیون فالوئر دارن و اگر شما کمتر از ۱۰۰هزار فالورئر داشته باشین، ساینت حتی باهاتون حرف هم نمی زنه ولی به هرحال قبول کرد برای من که دقیقا ۲۱۲ تا فالوئر داشتم، استثناء قایل بشه. سینت آدم بزرگی بود با صدای آروم و تو چهره اش کمی هیجان رو می دیدین. حین سلام بغلم کرد و معذرت خواست اگر کمی شله. «دارم سموم رو دفع میکنم». گفت هفته پیش شوی فشن در نیویورک بوده و روزی ۷ تا لیوان مشروب و یه پک می نوشیده. بیشتر وقت ساکت بود. خانم سابقش بکا الکساندر که حالا مدیر سوشیالایت بود صحبت می کرد و همینطور میستی گانت که مدیر استعدادها بود و به من کلی نصیحت میکرد که چیکار بکنم و چیکار نکنم.
گفتن لازمه موهام رو اصلاح کنم که خب معلومه و ناخنهام رو مرتب کوتاه کنم. سوشیالایت یک عکاس پیشنهاد می ده که میتونم استخدامش کنم و گفتن که حداقل ۲۰ دست لباس که بشه با هم ترکیبشون کرد هم بیارم تا بشه «تیپ»های مختفی رو درست کرد که هر روز یکیشون رو بفرستم.
گانت پرسید «خب معمولا چه برندهایی می پوشی؟»
بعد از چند جمله که رد و بدل شد و من حینشون کلی فکر کردم و چیزها رو غیردقیق گفتم، تشخیص دادن که من صلاحیت انتخاب لباس برای خودم رو ندارم. ساینت و تیمش دنبال برندهایی می گردن که حاضرن به من لباس قرض بدن. البته نه فقط به من. یک لیست سه نفره به برندها می دن که لباس می خوان. اینجوری من شانس زیادی دارم که کنار دو تا تاثیرگذار دیگه، چیزی بهم برسه. پس من عملا هیچ چیزی از خودم تو ماجرا نذاشتم. بخصوص وقتی الکساندر می پرسه «تو یه سگ کیوت هم نداری؟ داری؟»
پله های تاثیرگذاری تقریبا اینطوریه: ۱۰هزار تا ۱۰۰ هزار فالوئر می گه شما مشهورین ولی عملا تو اینکار هیچ شانسی نداریم. شاید ۲۵۰ دلار بهتون بدن. ۱۰۰هزار تا ۲۵۰هزار فالوئر باعث می شه شما کمی دیده بشین و برای هر عکس مکمنه ۱۰۰۰دلار گیرتون بیاد. اگر بین ۴۰۰هزار تا ۱.۵ میلیون فالوئر جمع کنین خیلی وضعتون خوبه اما اینجا نباید متوقف شد چون با هزینه کردن برای عکاس حرفه ای و متخصص مد و آرایشگاه ویژه و غیره می تونین از ۵۰۰۰دلار بر هر عکس هم بالاتر برین. اگر به ۱.۵ تا ۵۰میلیون فالوئر برسین عملا می تونین با ۱۰هزار دلار برای هر عکس شروع کنین وارد شدن به حوزه های جدید بخصوص اگر پول کافی خرج کنین و یک ایجنت از هالیوود بگیرین. اینجا فاش شدن یه سکس تیپ حسابی به دردتون خواهد خورد و اگر حدود ۵۰ میلیون فالوئر داشته باشین هر عکس که بذارین تقریبا ۱۰۰هزار دلار می ارزه و البته اسم شما کیم کارداشیان است.
یک هفته بعد آرایشگاهی رفته بودم که زمان و هزینه اش رو روم نمی شه بهتون بگم. من مارسل فلوراس و ناتان مک کالم رو دیدم که دو تا از مشتری های حرفه ای سوشیالایت هستن. ما رفته بودیم لرد اند تیلور برای قرض گرفتن لباس. این دو تا آدم در همه چیز برعکس هم بودن. مک کالم جمع و جوره و ترجیح می ده جین پاره بپوشه و گوشواره هاش رو انتخاب کنه در حالی که فلوراس لندوکه و خیلی مرتب منظم. هر دو به شکل خنده داری ظاهرشون عالیه و هر دو (این رو بعدا وقتی کار اینستاگرامشون رو چک کردم فهمیدم) عضلههای شکم فوق العاده ای دارن. وقتی از فلوراس پرسیدم که هر چند وقت یکبار از خودش عکس می گیره گفت «دائما. تو داری بخشی از روحت رو میفروشی . مهم نیست چه لحظه خوبی از زندگی رو داری تجربه می کنی، به هرحال باید ازش یک عکس بگیری و به اشتراک بذاری. هیچ تفاوتی بین زمانی که من دارم کار می کنم و زمانی که زندگی می کنم فرقی نداره. درست کردن اینهمه عکس قابل به اشتراک گذاشتن یک کار بیست و چهار ساعته است».
من دو چیز رو در مورد آدم های خوشگل اینستاگرام تصور کرده بودم. اولی اینکه اونها از اینستاگرام که به شیوه ای که خودش پیشنهاد کرده استفاده می کنند. یعنی اینکه یک عکس بگیرن و سریعا به اشتراک بذارنش.. با دوستاشون. دومی اینکه فکر می کردم آدم ها عکس ها رو خوشون می گیرن. هیچ کدوم از این دو تا درست نبود. اون صبح افتابی این رو کشف کردم. من ۱۸ تا لباس آوردم دفتر سوشیالایت و جیمز کریل که عکاس من بود – برای یک روز و مک کالوم که قبول کرد اون روز به من پیشنهادهایی در مورد تیپ بده و عکاس شخصی خودش یعنی والت لاوریج که اومده بود تا اگر مک کالوم هم خواست عکس بگیره، اونجا باشه به من فهموندن که هر دو تصورم اشتباهه. نقشه این بود که کل گروه ما از در می ره بیرون و تو محله سوهو یک روزه کل عکس ها رو م گیره. کریل گفت «بزنین بریم چند تا دیوار قشنگ پیاده کنیم».
فرمول کلی پرترههای اکثر تاثیرگذارها اینه که جلوی یک دیوار بافت دار بایستن (معمولا آجر یا رنگ های خاص انتخاب خوبی هستن) و قیافه خارج از این دنیایی بگیرن و بدون لبخند به افق نزدیک نگاه کنن. کریل که وقتی برای اینتسایی ها عکاسی نمی کنه مربی ورزشه ازم خواست که از درهایی که پیدا می کردیم خارج بشم تا عکس هام شبیه پاپاراتزی ها بشه؛ انگار یکی بدون اینکه حواسم باشه سعی کرده منو با دوربین شکار کنه. هی ازم می خواست که انگشت هام رو توی موهام بکشم و برای ساعت ها مجبور بودم جوری که انگار باید سریع از خیابون رد بشم از رو چیزها بپرم یا بهشون تکیه بدم. آخرش هم لازم شد یه روز دیگه هم کار کنیم. یک موقعی در وسط اون ۱۲ ساعتی که با هم بودیم و بعد از اینکه من تونستم به شکل موفقیت آمیز لای تاکسی ها حینی که دارم بی توجه به ترافیک لبم رو گاز می گیرم یه عکس خوب داشته باشم، کریل دوربینش رو پایین آورد و با حمایت بهم بگم «عکس خوبی بود».
اولین عکسم رو نزدیک ظهر یکشنبه منتشر کردم. عکس نسبتا محافظه کارانه ای که سه چهارم قامتم رو نشون می داد. پشتم یه حصار فلزی هست و یک بامبر جکت پری الیس پوشیدم. این عکس درست بعد از یک عالمه عکس یک پدر معمولی منتشر شد و پونزده دقیقه اول حتی یک لایک دیجیتال هم نداشت. این اصلا خوب نیست. تاثیرگذارهای نسبتا موفق باید توی این زمان حداقل ۱۰۰ تا لایک جمع کرده باشن. من سعی می کردم چشمم به بچه ام باشه که داشت تو پارک با بقیه بچه ها بازی می کرد ولی همزمان نگران این جریان بودم.
احتمالا باید انتظار این رو میداشتم. بخشی از اینکه چرا اینستاگرام برای تبلیغاتچیها جذابه اینه که روش های خیلی زیادی نیست که بشه الکی مخاطب توش جذب کرد. بر خلاف توییتر که توش یک مطلب جالب ممکنه اینقدر ریتوییت بشه که کلی مخاطب برای شما بیاره، در اینستاگرام طراحی به شکلی است که با رشد ناگهانی مقابله بشه. تقریبا تنها راه جمع کردن گروه مخاطب توی اینستاگرام اینه که یک طوری کسی به پروفایل شما برسه و خوشش بیاد و تصمیم بگیره شما رو فالو کنه.
اما چطوری باید کاری کنیم که ما رو کشف کنن؟ بهترین شانس هشتگ است – یعنی گذاشتن یک علامت پاوند جلوی هر کلمه ای که ممکنه کاربرها براش سرچ کنن تا به عکس های شما برسن. کلماتی مثل هشتگ لیو آوتنتیک با تقریبا ۱۴ میلیون بار استفاده شدن، فضای نخ نمایی دارن اما خب با هر تاثیرگذاری که حرف زدهام، تاکید کرده که هشتگها کار می کنن، پس منم باید هشتگ بزنم. ساینت گفت که برای هر پست حداقل باید ۲۰ تا هشتگ داشته باشم.
برای اینکه مثل یه مفلوک گدای فالويٰر به نظر نرسم سعی کردم هشتگهام رو بعد از چند تا انتر زدن قایم کنم. همچنین قرار نیست من خلاق باشم و از یک اپ به اسم فوکال مارکت استفاده کردم. کارش اینه که دو سه تا کلمه کلیدی در مورد عکس بهش می دم و کلی هشتگ تو صورتم می ریزه. کلماتی مثل «پرتره، لباس مردانه، نیویورک سیتی» به هشتگهایی اونقدر خجالت آور تبدیل شد که ترجیح دادم همشون رو قبل از پست کردن نخونم. اولین عکس رو با هشتگ هایی مثل «مردهای باکلاس، مدمردانه، بازی پرتره، خوره تیپ، ترکیب رنگ، پرتره سازی، تاثیرانسان و مردونگی و مطمئنا لیوآوتنتیک پست کردم.
ساعت شام عکس دوم رو فرستادم و البته قبلش چند تایی لایک و سه تا فولوئر جدید هم جذب شده بود. احتمالا برای کسی که می شه گفت حضورش تو اینستاگرام صفر بوده بد هم نیست اما توی ذوق من خورد چون باید حداقل به پنج هزار فالوئر میرسیدم که بتونم پولی در بیارم. اون شب عضو سرویسی شدم که سوشیولایت بهم معرفی کرده بود. اسمش هست اینستاگرس. یکی از یک عالمه بات که در مقابل یه پولی کار سخت جمع کردن فالوئر رو برای شما انجام میدن. کافیه ۱۰ دلار بدین تا برای سی روز اینستاگرس از طرف شما توی اینستاگرام بچرخه و برای آدم ها لایک بزنه و فالوشون کنه و کامنت بذاره – البته توی پست هایی که هشتگ هایی رو دارن که من بهش می دم. همنین یه لیست هشتگ هم هست که مواظب باشه پای اونها حرفی نزنه. اینطوری احتمال اینکه اسپم شناخته بشم کمتره. همچنین یکسری کامنت هم سیو کردم. چیزهایی مثل «واو…». «ایول عالیه». «این آخرشه» و طبیعتا اموجی ها دست زدن و تشویق. بات اینها رو اتفاقی زیر مطالبی که هشتگهای مورد نظر من رو داشتن می ذاشت. تو یه روز معمولی من (یا در واقع اون) تقریبا ۹۰۰ تا لایک و ۲۴۰ تا کامنت می ذاره. آخر ماه من ۲۸۵۰۳ تا پست رو لایک کرده بودم و ۷۱۷۱ تا کامنت پای عکس بقیه گذاشته بودم.
اکثر تاثیرگذارهای جدی از جمله همه مشتریهای سوشیالایت بالاخره یه طوری از باتها استفاده می کنن اما باید بگیم که این مساله از نظر اخلاقی تو بخش خاکستری قرار میگیره. اینستاگرام هیچ جا صریحا بات ها رو ممنوع نکرده اما با فرستادم اسپم مخالفت کرده که خب اگر در نور صحیح نگا هکنیم، چیزی است که بات ها انجام می دن. از اونطرف به جز یک یوزر که ریپورت کرد و گفت من یک بات هستم، هیچ کس نسبت به اینکه اکانت من براش لایک بزنه یا یه کامنت بذاره ابراز ناراحتی نکرد. در واقع اکثرشون حتی کامنت من رو هم جواب می دادن و می گفتن «ایول» یا «مرسی» و البته منم کلی ازشون از همین کامنت ها می گرفتیم که زیر مطالبم اموجی دست زدن ارسال میشد.
اون شب که داشتم میرفتم بخوابم جریان سریعی از لایک ها داشتن گذاشته میشدن و هر یکی دو ساعت یکبار فالوئرهام بالا میرفت. تا صبح بشه عکس جدید من بیشترین لایکی رو داشت که در تاریخ اینستاگرام جمع کرده بودم حتی در مقایسه با عکسی که برای اولین بار توش دخترم رو بغل کرده بودم و به دنیا نشون می دادم. توی اون عکس که خانمم از روی تخت زایشگاه گرفته، من با کمال اشتیاق و چشمهای بسته دخترم رو بغل کردم. این صادقانه ترین عکسی است که تا به حال کسی از من گرفته و حالا نصف لایکهایی که من رو توی بامبر جکت و جلوی یک توری فلزی و کنار یک دیوار آجری پر از تبلیغ پاره شده نشون می داد رو هم نداشت.
سوشیالایت پیشنهاد کرده بود من روزی سه پست ارسال کنم. به نظر آسون می یاد چون من همین الان هم کلی عکس دارم. اما آسون نبود – تمام زندگی من رو می گرفت بخصوص که به خانواده و دوستان چیزی در مورد این تجربه جدید اینستاگرامی نگفته بودم. بعد از اینکه مامانم خیلی آروم ازم در مورد این شغل جدیدم توی مد مردانه پرسید بهش گفتم که دارم روی یک مطلب برای روزنامه کار می کنم و تازه نفس راحتی کشید و گفت «اوه.. گفتم نکنه مشکل پیدا کردی و با خودت دچار پیچیدگی هستی». البته دوستای قدیمی هم در این موارد می پرسیدن. یکی بهم گفت «اول بگم که خیلی تیپت باحال شده. دوم اینکه ماجراچیه رفیق؟»
مشکل دیگه این بود که به من گفته بودن باید هر روز حداقل یک عکس از لایف استایل و سبک زندگی ام ارسال کنم. بهش می گفتن محتوای سبک زندگی. عکسی از کاری که دارم می کنم – هر روز! در کل عکس آدم ها بیشتر از هر عکس دیگه لایک می گیره اما ایده اینکه روزی یک عکس از کارهام هم توی فیدم باشه باعث می شه مخاطب های جدید حوصله شون سر نره. الکساندر پیشنهاد کرده بود از غروب، فضاهای شهری و مطمئنا غذا عکس بگیرم. گفته بود «لازم نیست حتما بخوریش. فقط قشنگ باشه».
تمام تلاشم رو کردم. سعی کردم کوکتلهای قشنگ سفارش بدم که معمولا نمی نوشم و سعی کنم چیزهای باحال مثل تست آووکادو بخورم. اینهار و قبلا تو اینستاگرام دیده بودم. اما کافی نبود. یک هفته که از آزمایش گذشته بود الکساندر و ساینت با مودبانه ترین روشی که می تونستن بهم گفتم که محتوای سبک زندگی من واقعا چرته.
راه مرسوم این بود که از یک حرفه ای کمک بگیرم. الکساندر من رو به آلیشا سیگل معرفی کردم. یک عکاس عروسی که عکس های مورد نیاز اینفلوئنسرها رو هم می فروشه. سیگل هرچند تا که بخوام بهم عکس از قوههای لته، لابی های هتل های هیپستر پسند و غروبهای شهری میده. من ۲۰ تا عکس رو ۴۰۰ دلار خریدم که کل هزینه عکاسی من رو به ۲۰۰۰ دلار رسوند. پرسیدم که کردیت و کپی رایت عکس ها با کیه و آیا لازمه توی اینستاگرامم بگم عکس ها مال اونه ؟ سیگل گفت نیازی نیست و کافی گاه گداری اسمش رو ببرم و لینکی به پروفایلش بدم اما اگر قراره بگم عکس ها رو اون گرفته که کل توهم آدم ها به هم می خوره. در واقع توضیح داد که «تو قراره کسی باشی که کل این عکس هار و زندگی می کنه».
حالا که مجهز به محتوا و در واقع عکس های سبک زندگی ام هم بودم، احساس اطمینان خیلی بیشتری می کردم. روزی ۲۰ تا ۳۰ دنبال کننده جدید داشتم. قبلا فقط ۱۰ تا در هفته بود. وقتی یکی از دوستام در مورد صبحانه اون روز که عکسش رو گذاشته بودم پرسید و با جدیت دنبال این بود که بدونه اون ماده زرد عجیب کنارش چه چیز عجیبی بود من مجبور شدم بحث رو عوض کنم و سریع محل رو ترک کنم. دیگه کم کم برام عجیب نبود که در تمام طول روز و شب یک «من» دیگه داشت یک زندگی دیگه توی اینستاگرام روایت می کرد و زیر عکسهایی که من حتی صاحبشون رو ندیده بودم چه برسه به عکسشون می گفت «های فایو برای این عکست رفیق».
[اینجاها گم شدن ولی توی پادکست هستن!] … آشکم گنده به اسم اشتر) داره براش مشتری پیدا می کنه. کیم می گه «هر کاری که تو زندگی بکنی برات فالوئر مییاره و این تو شغلت به دردت می خوره».
من مطمئن هستم که هیچ وقت «اکانت نویسنده باحال خوش تیپ» رو نخواهم داشت ولی فکر کنم حق با اونه. باید ادامه بدم. حالا که دارم این تیکه رو ضبط می کنم تی شرت هورویتز رو گذاشته ام توی پاکت کنار میزم که براش پست کنم. البته یه عکس دیگه باهاش گرفتم. یه عکس آوتنتیک. یه عکس واقعی. یه میز رو نشون می ده. شلوغ و به شکل خجالت آوری پر از آت و آشغال با یه لیوان کاغذی و چند تا ظرف یکبار مصرف روش و یک عالمه مجله قدیمی.
دگمه پست رو که می خوام بزنم کمی مکث می کنم. با خودم فکر می کنم این عکس با فیلتر یه کم بهتر نمی شد؟ کدوم فیلتر رو باید اضافه کنم؟
موسیقی
امون از تو، شادمهر
Amineh – Alina Orlova – Utomlionnoe Solnce
Scheherazad – سگِ زمستان
به سبک درخت – آرش کامور – شهر خاموش با صدای وحید تاج.mp3
زنها از چه زمانی شروع کردن شیو کردن زیربغل، پاها و بعد بقیه بدن؟ چرا الان اگر از اکثریت آدم ها بپرسین چرا باید موهای بین پاها رو اصلاح کرد در مورد بهداشت حرف میزنن در حالی که پزشک ها میگن که بودن موها بهداشتی تر از زدن اونها است؟ مردها کی به این بازی وارد خواهند شد این بازی رو واگذار خواهند کرد؟ اینها چیزهایی هستن که توی رادیو گیک شماره ۶۸ که دومین جوراب شلواری است بهش میپردازیم. سری های جوراب شلواری دوست دارن در حوزههایی که کمتر ازشون حرف میزنیم وارد بشن و یادآور کنن که چطوری این چیزها ساخته جامعه هستن، چطوری جالب هستن و چطوری باید حواسمون بهشون باشه که فکر نکنیم همیشه در همه همینطوری است که ما فکر میکنیم. اگر از این شماره از جوراب شلواری براتون عصبانی کننده یا غیرقابل باور بود، به همه آدمهایی فکر کنین که به چیزی باور داشتن و وقتی باهاشون حرف می زدین، حاضر نبودن برعکسش رو بشنون و جوری رفتار می کردن انگار اصلا نمی فهمن شما چی می گین.
در مورد شیوینگ حرف می زنیم. تاریخچه و اینها و در جوراب شلواری هستیم! جایی که قراره در مورد چیزهایی حرف بزنیم که برامون راحت نیست و چیزهایی رو یادآوری کنیم که مدت ها بود فکر می کردیم بدیهی هستن و همیشه تاریخ این شکلی بودن! با ما باشین
در دنیای جدید اصولا با پاها شروع نشد. یکی از بهترین منابع تاریچه ای کتابی است از ۱۹۸۲ به اسم Caucasian Female Body Hair and American Culture Christine Hope http://onlinelibrary.wiley.com/doi/10.1111/j.1542-734X.1982.0501_93.x/abstract
در شروع می گه اولین تبلیغات در مورد زیر بغل است.
البته پیش از این در بعضی جاهای دیگه رواج داشت. مثلا در اسلام می گفتن موی میان پاها رو باید کوتاه کرد یا در مصر باستان با استفاده از چیزی شبیه وکس یا صدف های تیز شده یا شکسته و تیز، موها رو اصلاح می کردن یا در حوالی ۱۵۰۰ انگلستان به پیروی از ملکه موی بدن رو می زدن و البته موی پیشونی رو هم می کندن تا صورت بلندتر به نظر برسه.
اما در مورد دنیای جدید ژیلت مساله رو شروع کرد. تیغ های یکبار مصرف شدیدا خوب می فروختن ولی لازم بود روشی پیدا بشه که همون محصول رو بشه به زن ها هم فروخت. و چه چیزی بهتر از تبلیغ تغییرات مد؟
۱۹۱۵ تازه اصلاح زیر بغل شروع شد.. در ادامه مدهای مرتبط با مد لباس که آستین نداشت یا آستین های خیلی کوتاه داشت که باهاشون موهای زیر بغل قابل دیده شدن بود. در آمریکا مجلات با مخاطب آدم های پولدار تبلیغات بزرگی بود تحت عنوان Great Underarm Campaign که تبلیغ بزرگی می گفت summer dress and modern dancing combined to make nessesary the removel of objectionable hair و منظور زیر بغل بود ۰> در یکسال ژیلت حدود ۱ میلیون تیغ فروخت! تا ۱۹۲۲ بازار پر شده بود از کرم های موبر و غیره و الان که یک قرن گذشته، ۹۶ زنان آمریکایی و کانادایی به شکل منظم زیر بغل و پاهاشون رو مو زدایی می کنن.
۱۹۱۷ بالاخره تبلیغ های ضد موی زیر بغل و اصلاح و غیره به مجله های ارزونتر و با مخاطب های معمولی هم می رسن. محتوای تبلیغات چیزهایی مثل اینه: «مد می گوید پوست زیر بغل شما باید به نرمی پوست صورتتان باشد». یک احتمال که سراغ زیر بغل رفتن و پاها رو کار گذاشتن این بود که «پاها» در زن ها هنوز چیزهای سکسی حساب می شد و حتی اولین تبلیغ ها که به اصلاح پا اشاره می کنن هم از کلمه leg استفاده نکردن و از limb استفاده شده. این تبلیغ ها شدیدا مبتنی بر دلایلی بود که باید زیر بغل رو اصلاح کرد و حتی روش اصلاح اونها! (: چون کسی عادت نداشت بهشون. ما در جنگ اول جهانی بودیم! اگر به تلیغات نگاه کنیم در مورد «عدم بهداشت» و «نامناسب بودن برای مد» اشاره می شه و در نهایت فشار روی اینکه «هر زن مدرن این کارها رو می کنه؛ مگه شما مدرن نیستین؟»
البته در همین کلی محصول بهداشتی هم اومده ولی در همه موارد هم به مردها فروخته می شه هم به زن ها. از دئودورانت تا محلول های شستشوی بدن و خمیردندون های جدید اما این یکی فقط مخصوص خانم ها است: تیغی که آقایون دارن می خرن تا صورتشون رو اصلاح کنن رو شما هم لازم دارین… چون.. آهان موی زیر بغل هست (:
همونطور که گفتیم بالاخره در ۱۹۲۲ است که شرکت های مد خودشون شروع می کنن کرم های موبر می فروشن و تیغ.
اولین تبلیغات مربوط به اصلاح پاها ۱۹۱۸ است و همونطور که گفتیم به پاها هم اشاره نمی کنه. نمودار تعداد تبلیغات و فروش نشون می ده که فروش موبرها/زنهای زیر بغل بسیار بالاتر از وسایل و تبلیغات اصلاح پاها است.
برای اصلاح پاها باید منتظر جنگ جهانی دوم باشیم. از یکطرف مدها و پین آپ گرل ها و از همه مهمتر کمبود مواد اولیه ای مثل ابریشم باعث شد جوراب های نازک کمیاب بشن و آدم ها با پاهای بی جوراب رفت و آمد کنن و چی بهتر از این برای حمله تبلیغات دوم ژیلت؟ تا ۱۹۵۰ وسایل اصلاح پا به جزوی از وسایل آرایشی خانم ها تبدیل شده بود.
اما بذارین از پاها کمی بالاتر بریم.. و از زیر بغل خیلی پایینتر!
شاید فکر کنیم این چیزها خیلی قدیمی است ولی واقعیت اینه که در دنیای مدرن اولین اصلاح های بدن زنان، در زیر بغل حوالی ۱۹۲۰ و در پاها در حوالی ۱۹۴۰ شروع شد. اما خب دیدیم که اینطور نیست. در مورد موی بین پاها که مساله جدی تر / جدیدتر هم هست. یک محقق به مجلات پلی بوی نگاه کرده (ببین چه شغل های بامزه ای هست! حالا هی بریم مهندس بشیم!) توی بررسی مجلات پلی بوی می بینیم که تا ۱۹۷۰ که اصولا اثری از عکس های کمر به پایین در وسط مجله نیست اما از ۱۹۷۰ تا ۲۰۰۰ تقریبا تمام عکس ها یا اصولا شیو نشده هستن یا تا حدی اصلاح شدن ولی از ۲۰۰۰ به بعد یکهو میزان مو خیلی کم می شه یا اصولا نیست.
در مورد وکس برزیلی هم اولین … منطقا الان به وکس تمام موها برزیلی می گیم… اولین تبلیغ مال ۱۹۸۷ است که معلوم نیست البته چقدر اقبال داشته. از نظر سنی در آمریکا یک تحقیق این رو می گه:
Full bush (nothing removed)
به طور دقیق هرچقدر سن پایینتر است علاقمندی به اصلاح کامل بیشتره و اصلاح با تیغ مرسوم ترین. همین تحقیق بررسی می کنه که ارتباط سکس و وضعیت موی بین پاها چطوره و به این نتیجه می رسه که ربط قابل توجهی ندارن و همدیگه رو پیش بینی نیم کنن. همچنین محقق ها نمی تونن ربطی بین تحصیلات، ملیت، استفاده از کاندوم و چیزهای دیگه با وضعیت مو نشون بدن.
اما چرا اصلاح می کنیم؟ تحقیقی روی ۶۰۰ زن، به ترتیب به این دلایل رسید:
– با لباس های باز بهتر دیده می شه
– حس می کنم جذابم
– حس می کنم زنونه تر است و راحتترم
– تمیزتر حسش می کنم
و جواب های مربوط به سکس مثلا اینکه پارتنرم دوست داره یا مردها اینجوری دوست دارن کمتر بود. البته در آمریکای جنایتکار (:
البته در این مورد خاص که پزشک ها نظر خیلی جدی دارن که شیو کردن به ضرر بهداشت است. یک تحقیق در آمریکا نشون می ده که پنجاه درصد از زنانی که موی بین پا رو کاملا حذف می کنن به عنوان یکی از دلایلشون به بهداشت اشاره می کنن. این مساله از نظر پزشکی درست نیست و یک سرچ ساده در ژورنال های علمی کلی منبع نشون می ده که موی بین پا رو عامل دفاعی بدن برای یکی از حساسترین نقاط آسیب پذیرش در برابر باکتری ها و ویروس ها می دونن. تنها مشکل بهداشتی موهای بین پا، شپش است که خب در ۲۰۱۶ برای شنونده های ما و خواننده های اون مقالات مشکل به حساب نمییاد.
جواب ها
گروه هایی هستن که این مساله رو سرکوب زنان می دونن یا فشار مردسالار به اونها. تا حدی شاید درست بگن ولی تاریخ نشون می ده که نقش سرمایه داری مستقیم بیشتر از مردسالاری مستقیم بوده (حالا می شه بحث کرد که این دو به هم ربط دارن). از اونطرف زنان هم نقش داشتن در شکل تعامل با این فشار. تحقیقی در دهه ۹۰ روی دلایل هم جالبه. یک محقق دیگه کار کرده تا ببینه چرا زن ها پاهاشون رو شیو می کنن یا نمی کنن و در نهایت رسیده به اینکه ایده های فمنیستی نقش بزرگی نداره و افراد به دلایل شخصی متنوع شیو می کنن یا نمی کنن. البته این تحقیق می گه شیوه ای زن ها خودشون رو از نظر جنسی طبقه بندی می کنن نقش پر رنگ تری روی دلایل شیو کردنشون داره. کسانی که خودشون رو لزبین طبقه بندی می کنن می گن شیو می کنن تا از نظر اجتماعی فشار کمتری روشون باشه. [ مثال بزنم؟ ] در حالی که زنان هتروسکشوال معتقد هستن با شیو کردن جذاب تر هستن و داشتن یک پارتنر می تونه پیش بینی کننده خوبی برای شیو کردن منظم باشه [مثال].
در دوران ویکتوریایی موی بدن غیرتمیز برداشت می شد در حالی که الان دیگه جزو دلایل شیو کردن پا نیست. شاهد دیگه این مساله اینه که در زمستان شیو کمتری داریم فقط چون دیده نمی شه. اگر نگرانی از دیگران نبود منطقا شیو در تابستان هم به اندازه زمستان می بود.
هراصلاحی باعث صدمه به پوست و باز موندن منافذ می شه و همه تجربه حساسیت هاش رو داریم. گاردین به فهرست بزرگی از ویروس ها اشاره می کنه که تحقیقات نشون می دن در صورت شیو کردن احتمال انتقال بالاتری دارن؛ حتی به سلولیتی که ناشی از اونها است و خب البته رهبر ویروس های خطرناک HPV که منجر به تبخال های تناسلی می شه. کارکرد دیگه این موها کم کردن اصطکاک پوست با پوست و حفاظت بیشتر از پوست در حین مالیده شدن به بخش های دیگه بدن یا بدن کس دیگه هستن. در نهایت پیشنهاد مقاله گاردین اینه که به جنگ با موها خاتمه بدیم و حداقل تصمیم آگاهانه تری نسبت بهشون بگیریم.
چند نکته بگم و خلاص!
رابین ویز می گه انسان تنها موجودی است که در بین پاهاش موی مشخصی داره. در واقع گونه های مشابه ما (مثلا میمون های بزرگ و پرایمت ها) اصولا موی کمتری در اون ناحیه دارن. نظریه ویز اینه که این مو نشون دهنده بلوغ است و نمادی از توان باروری که موجب تحریک جنس نر می شه.
مفهوم موی زائد در اسلام
تحقیقی در آمریکا می گه زن ها در طول عمرشون تقریبا ۱۰هزار دلار خرج موها می کنن و تقریبا ۴ ماه از زندگی رو براش صرف می کنن
خیلی ها جبهه می گیرن که زشته و غیره ولی چطور برای مردها نیست؟ در واقع مساله اینه که ما به یک چیز عادت کردیم و هر چیزی که شبیه عادت / تبلیغ ما نباشه رو منفی می بینیم.
اگر بحث بو است چرا مردها بوی بد نمی دن پس؟ بحث اصلی بهداشت است که مستقل از مو اتفاق میافته. اشاره به آزمایش میمون ها و تفاوت بو و گریز به روش مبارزه با بوی بد (تمیز نگه داشتن و ۲ ساعت فرصت برای باکتری ها)
نکته بامزه اینه که توی ایران خیلی عادی تر حساب می شه که مردها زیر بغل رو شیو کنن در حالی که در مثلا آمریکا این اتفاق کمتر است و موی زیر بغل مرد، مردانه حساب می شه.
و البته هزاران شکر داریم که ما در دوره ای هستیم که هنوز مردها قرار نیست اپیلاسیون کنن! احتمالا دو نسل دیگه لازم خواهد بود و همه می گن چقدر برای بهداشت خوبه و چقدر قشنگتره و …
و حالا که البته بازی شد.. بگم که یک جوکی بود قدیم ها در مورد روش های شناختن اینکه دوست دختر شما ایرانی است… اصرار به آشپزی، آرایش، نوز جاب، … آخریش: وکسینگ وکسینگ وکسینگ!
حرف آخر
اینه که اینم چیز جدیدی است و برساخته فشارهای دیگران. حداقلش اینه که باید بدونیم حق انتخاب داریم و فشار به دیگران رو کم کنیم. شاید یکی بخواد آیرون من ۳ بگه «مدل دهه ۱۹۷۰ رو برای بیکینی ام ترجیح می دم» یا یکی مثل لیدی گاگا ترجیح بده با موی کامل روی جله کندی ظاهر بشه یا گپی هافمن بدون شیو کردن توی فیلم برهنه باشه. هر کس حق انتخاب داره. بهتره همدیگه رو قضاوت نکنیم و همه تلاشمون رو نذاریم روی شبیه کردن همه به هم. شاید یکی دوست داشته باشه مثل بچه نوزاد باشه ویکی بخواد تمام بدنش رو طبیعی نگه داره. اشتباه ترین کار ما اینه که سعی کنیم همه رو مثل هم کنیم چون در واقع خیلی جاها در حال صدمه زدن هستیم. هر چقدر خط مرزها پر رنگ تر باش دنیا بدتر می شه.
در واقع مشکل اینجاست که ما یک خط مرز محکم می کشیم و هر کی توش نیست رو دشمن تصور می کنیم می جنگیم. در واقع دائما دنبال «ما» و «شما» یا «خوب ها» و «بدها» هستیم و اتفاقا خودمون می شیم سیبل همدیگه. هر کس سلیقه ای داره (سلیقه من معلومه؟ (: )) و احمقانه ترین کار سرکوب همدیگه است. یادمون باشه که هر جا شروع کنیم به سرکوب دیگران، یک جا داریم خودمون رو سرکوب می کنیم.
اینستاگرام در ۲۰۱۳ عکس پترا کالیز که دختری بود که شورت پوشیده بود ولی موهاش کمی از شورت بیرون زده بود رو حذف کرد و گفت «این خلاف قواعد ما است». بعد در توییتر کلی سوال شد که اگر موها رو زده بود و مویی از شورت بیرون نمی زد این خلاف قوانین نبود؟ اینستاگرام اینقدر شجاع بود که معذرت خواهی کرد و منطق آدم ها رو پذیرفت. برند لباس زیر اند آدرز در کمپین جدید «توسط زنان برای زنان» از مدل هایی استفاده کرد که گاهی موی زیر بغل دارن، گاهی تتو دارن، گاهی جای زخم روی بدنشون هست و موارد مشابه. خیلی چیزها داره عوض می شه و آدم ها نسبت به خودشون حق پیدا می کنن. پورن مین استریم دائم داره می گه هر مویی روی بدن زشته اما من و شما هستیم که اجازه داریم خودمون تصمیم بگیریم و سلیقه هامون رو دوست داشته باشیم و ابراز کنیم – حتی اگر خلاف نظر جمع باشه. حداقلش اینه که باید یاد بگیریم با کسی که علاقه سالمش رو ابراز می کنه نجنگیم و به عنوان یک دشمن آسون بهش حمله نکنیم تا خودمون احساس امنیت کنیم. از نظر یکی موی بدن قشنگه، از نظر یکی زشته، از نظر یکی دیگه که سالمتره.. اصلا به من و اون ربطی نداره که زشته یا قشنگه. هر کی خودش تصمیم می گیره! اصولا به ما چه که هرکس در مورد بدنش چه تصمیمی می گیره.. بدن هر کس حق اونه سهم اونه.. عشق اونه و اگر کسی اینقدر شجاعه که در چنین موضوع پایه ای ای بتونه در مقابل کل جامعه مقاومت کنه من و شما کی باشیم که بخوایم … این حرفها چیه؟ شاد و خندون… می ریم موزیک آخر!
از وقتی در نارنجی مرحوم در مورد گیک ها نوشتم، کسانی که خودشون انگلیسی می خوندن و خوشبختانه دارن بیشتر میشن دائم میپرسن:
فرق گیک و نرد چیه؟ من نرد هستم یا گیک؟
از نظر من اصلا مهم نیست فرقشون چیه، مهم نیست من کدومم و مهم نیست شما کدوم هستین (: اینها اسم و برچسب هستن و اتفاقا از نظر تاریخی عبارتهای منفیای بودن که ما خودمون مثبت برداشتتون کردیم و با افتخار استفاده کردیم تا رسیدیم به الان که چیز مثبتی به حساب میان. حرف اصلی من اینه که بهتره دنبال این اسم ها و برچسب ها نباشین و از کارهایی که می کنین لذت ببرین و چیزهایی که دوست دارین رو یاد بگیرین و توشون پیش برین.
اما خب سوال بالا جواب گیکی / نردی خوبی هم داره. مهندس نرم افزاری به اسم بر ستلز از پیتزبورگ حدود ۲.۶ میلیون توییت رو جمع کرده و کلمات مهم اونها رو استخراج کرده و بعد هم به دنبال عبارت های گیک و نرد گشته و جواب اونها رو هم ذخیره کرده. اون بعد سعی کرده فرمولی در بیاره که بتونه احتمال حضور گیک یا نرد رو با بقیه کلمات پیش بینی کنه و به جدول زیر رسیده:
چیزهایی مثل فیزیک و بیولوژی و کتاب و آتاری و علم و امتحان و نوروساینس و زلدا و دیتا و پانک و خوندن و … بیشتر نردی هستن
چیزهایی مثل تی شرت و یونیکس و تکنولوژی و داکیومنتری و هکرها و رزبری و مایکروسافت و اسپایدرمن و … بیشتر گیکی
و تکرار می کنم که در هیچ کدوم از این موارد تعاریف دقیق نیستن و از نظر من مهم هم نیستن. مهم اینه که ما چه خصوصیت هایی داریم وگرنه کشف کردن یک الگو و تلاش برای شبیه شدن به اون تا بالاخره اون رو به ما بگن خیلی ضایع است. چه سعی کنیم شبیه یک نرد رفتار کنیم چه سعی کنیم هیکلمون رو شبیه یک باربی کنیم. بهتره آدم کارهای سالمی که دوست داره رو بکنه و ازشون لذت ببره و بعد بقیه اگر بیکار بودن روش اسم بذارن یا به این سمت برن که مطالعه و بررسی و اسم گذاشتن روی این چیزها به شغلشون تبدیل بشه.
رایان پسر دوست عزیزی است که توی بوستون آمریکا به مدرسه میره. مدرسه رایان در برنامه تابستانی «کتابخوانی» رو توی برنامه داشته و مدیر مدرسه برای تشویق بچهها به مطالعه میگه اگر ۲۷۵۰۰۰ دقیقه مطالعه داشته باشن، یک خوک رو میبوسه (: بچهها هم کم نمیذارن و ۶۵٪ بیشتر از میزان تعهد شده کتابخوانی لاگ میکنن و خوک خوشحال میشه!
جریان کوچیکی است ولی خب تفاوتی رو نشون میده در ادامه بحث های اینکه چرا ما، ما شده ایم. دقیقا نتیجه تربیت ما اینه که الان خیلی از خواننده ها (از جمله خودم) به این فکر می کنیم که «خب چطوری مطمئن بشیم بچهها الکی دقیقه لاگ نکردن؟» در حالی که اون سر دنیا توی بوستون این مدیر بامزه بچههاش رو تشویق کرده به خوندن، بچهها از نزدیک یک خوک دیدن، کلی تو مدرسه خندیدن و خاطره خوبی خلق کردن.