در باب اسکرین شات

گذاشتن اسکرین شات، یک عادت قدیمی لینوکسی‌ها است. آدم‌ها با ظاهر کامپیوترشون ور می‌رن و وقتی به نظرشون می‌رسه که نتیجه نهایی ارزش به اشتراک گذاشتن داره، اونو شیر می‌کنن. این یکی از زیبایی‌های لینوکس است.

برام جالبه که ویندوزی‌ها هم جدیدا زیاد سراغ اینکار می‌یان و اسکرین شاتهاشون رو با هم شیر می‌کنن. چیزی که برام جالبه اینه که تنوع در اون دنیا چقدر کمه. نیازی به گفتن نیست که هر کس حق داره اسکرین شات بگیره، خوشحال باشه و شیرش کنه و من هم با علاقه می‌بینم ولی همیشه این سوال برام پیش می‌یاد که وقتی ویندوز یک محیط بسته داره با یک میزکار ثابت، چرا به جای شیر کردن اسکرین شات، فقط بک گراوند رو شیر نمی‌کنن؟‌ به این سه تا نمونه نگاه کنید:

و اسکرین شات آرزو

و اسکرین شات مریم

(: خب فرق اینها با هم چیه؟ ماکزیمم چند تا ویجت در کنار صفحه که اونهم همیشه استاندارد است. اسکرین شات های بالا جالب هستن و دیدنی ولی از نظر فنی چیزی توشون متفاوت نیست. حالا به دنیای آزاد نگاه کنید که هر کس توش حق داره سیستم رو جوری درست کنه که خوشش می‌یاد. حتی اگر اینکار زشت‌ترش کنه. در عین حال اینجا حق انتخاب هم هست. حداقل سه میزکار مشهور داریم و تعداد خیلی زیادی محیط های کاری متنوع. بذارین چند تا مثال براتون بیارم:

این مال خوم است. محیط کی دی ای با پنجره‌های شفاف و یک باکس برای نشون دادن فایل‌های روی دسکتاپ.

همون رو یک دوست دیگه (روشا؟) بر خلاف من، تیره کرده و استیکی نوت‌هاش رو هم بهش اضافه کرده.

اما محیط کی دی ای فقط یکی از محیط ها است. مثلا ممکنه من از گنوم استفاده کنم و محیط کارم چیزی شبیه به این باشه:

یا با حذف کردن پنل‌های استاندارد گنوم و نصب آوانت به جاش، به چیزی مثل این برسم:

و البته می‌تونم آوانت رو بالا ببرم و یک داک کوچیک در سمت راست بالا بذارم که پنجره‌ها بتونن برن زیرش و به شکلی شبیه به لینوکس آریوس برسم:

و البته حتی اگر بخوام توی گنوم بمونم ولی تنوع داشته باشم ممکنه برم سراغ گنوم-شل و مثلا میز کارم بشه:

یا مثل الان که پشت یک لپ تا حافظه کم هستم از محیط کم وزن ال ایکس دی ای استفاده کنم:

دقت کنین که در همه این اسکرین شات‌ها، نه فقط رنگ و بک گراوند که ساختار پنل‌ها و دگمه‌های پنجره‌ها و منوها هم با هم تفاوت دارن. مثلا نگاه کنین به این میزکار از زینب که بهش می‌گیم نتبوک ریمیکس:

البته بازم می‌گم که هر کس حق داره اسکرین شات بذاره و من هم با علاقه نگاه می‌کنم ولی خیلی خوبه اگر اسکرین شات ما، چیزی بیشتر از بک گراوند باشه… راستی برای حسن ختام هم یک اسکرین شات می‌ذارم از آوسام. واقعا ممکنه یک نفر هم باشه که نخواد پنجره‌ها روی همدیگه رو بگیرن یا فضای صفحه رو با خالی گذاشتنش خالی بذارن. چنین کسی از آوسام استفاده می‌کنه که خود به خود پنجره‌ها رو در بهینه‌ترین حالت تنظیم می‌کنه:

سورس کسپراسکای کسپرسکی ۲۰۰۹ روی اینترنت

هاهاهووهه… ظاهرا سورس برنامه کسپراسکای کسپرسکی ۲۰۰۹ به اینترنت راه پیدا کرده. دارک کودر از سایت آن‌ریموت می‌گه که به کد نگاهی کرده و کد به نظر معتبر می‌رسه. برای کمپایلش ویژوال استودیو سی پلاس پلاس ۲۰۰۸ بهترین گزینه است.

کل سورس تقریبا ۱ گیگابایت است و بدون شک نگاه کردن بهش برای خیلی‌ها جالب. سورس زیپ شده تقریبا ۳۰۰ مگ. سورس کسپراسکای کسپرسکی رو دانلود کنین و خوش بگذرونین.

توضیح: لینک به سورس رو برداشته ام چون اون لینک دیگه کار نمی کرد. اگر کسی واقعا علاقمنده، خودش می تونه لینک رو پیدا کنه

یونیکس ناول در چنگال مایکروسافت

مثل اینکه خبرهای تکان دهنده تمام شدنی نیستند. هفته‌ای که گذشت هم یک شوک داشت: خریده شدن ناول توسط شرکت نسبتا گم نام اتچمیت. بیانیه مطبوعاتی شرکت ناول در این مورد می‌گوید که هر سهم این شرکت، به مبلغ شش دلار و ده سنت توسط اتچمنت خریده خواهد شد، آنهم نقد که می‌کند به عبارت ۲.۲ میلیارد دلار. این بیانیه ادامه می‌دهد که در یک معامله همزمان، دارایی‌های معنوی شرکت ناول، به قیمت ۴۵۰ میلیون دلار به شرکتی به نام سی.پی.تی.ان. هولدینگ فروخته خواهد شد. شاید این اسم هم برای همه ما ناآشنا باشد اما اسم شرکت مادر سی.پی.تن.ان. هولدینگ، احتمالا برای هر کسی که در دنیا سواد خواندن و نوشتن داشته باشد آشنا است: مایکروسافت.

خبرها تا اینجا خیلی شوک آور نیست اما اگر به سال ۱۹۹۳ برگردیم و یادمان بیاید که ناول برای تبدیل شدن به یک غول و رقابت با مایکروسافت چطور مشغول خرید همه رقبا بود، تحلیل پیچیده‌تر می‌شود. در آن سال‌ها، ناول اول دی. آر. داس را خریده بود که اصلی‌ترین رقیب مهمترین محصول مایکروسافت بود. بعد ناول کوادرو پرو و وردپرفکت را از بورلند خرید و بعد یونیکس سیستم را از ای.تی. اند تی.
این خرید آخر، ناول را وارد بازی‌های یونیکس و لینوکس کرد و این شرکت تا همین هفته قبل، دارنده رسمی میراث یونیکس سیستم ای.تی. اند تی. بود و حالا اعلام کرده است که دارایی‌های معنوی خود را با قیمتی نزدیک به نیم میلیون میلیارد دلار به یک شرکت تابعه مایکروسافت فروخته.

هنوز هیچ کس نمی‌داند آیا یونیکس هم جزو چیزهایی است که مایکروسافت خریده یا نه و مثل همیشه، از طرف این شرکت هم بیانیه‌ای در این مورد صادر نشده. بعضی‌ها از فروپاشی نهایی می‌نویسند و اینکه مایکروسافت با داشتن مالکیت معنوی یونیکس ناول، خواهد توانست همه رقبای دیگر را از میدان به در کند. بعضی‌ها هم مخالف هستند و اصولا استدلال می‌کنند که چیزی مثل مالکیت معنوی بر یونیکس سیستم را نمی‌شود اینقدر ارزان به کسی مثل مایکروسافت فروخت و بدون شک مالکیت معنوی یونیکس از موضوع معامله مستثنی بوده است. به هرحال هر کدام از اینها که درست باشد، حرف اصلی این است که لینوکس هیچ ربطی به یونیکس ندارند و دنیای گنو/لینوکس نباید هیچ تهدید جدیدی احساس کند.

بحث اینکه آیا لینوکس از نظر کد وامدار یونیکس است یا نه بارها و بارها مطرح شده و تا به حال هم همیشه دعوا به نفع لینوکس پایان یافته. هر دوی این سیستم‌ها مبتی بر اندیشه و فلسفه پوزیکس هستند ولی از نظر پیاده سازی، مستقل از هم پیش رفته‌اند و به همین دلیل، برای لینوکسی‌ها فرقی نمی‌کند که چه کسی مالکیت معنوی یونیکس را داشته باشد. به احتمال زیاد شرکت‌های ارائه دهنده یونیکس دیگر مانند اچ پی و اوراکل (سان سابق) باید نگران بعضی دعواهای احتمالی باشند ولی حداقل از این نظر، خطری ما را تهدید نمی‌کند.

با این معامله، ممکن است سرنوشت توزیع قرص و محکم زوزه و فرزند محبوبش یعنی اوپن زوزه شدیدا دستخوش تغییر بشود اما امکان ندارد جامعه گنو/لینوکس در این مورد با خطری جدی مواجه باشد.

معرفی کتاب: میکروسرف‌ها

خوندن مایکروسرف‌ها یا Microserfs با ISBN 0-06-039148-0 رو تازه تموم کردم. به شکل epub با نرم‌افزار کتابخونی Stanza که روی آی.پاد.تاچ و خیلی دستگاه‌های دیگه اجرا می‌شه. من نسخه دزدی رو خوندم و منطقا شیر کردنش از طریق وبلاگ کار بدتری است از دزدی فردیش. این کتاب سال ۱۹۹۵ منتشر شده و این تنها نکته بدش است: قدیمی بودن. اسمش اولین نکته جذابش برای من بود: مایکروساف+سرف‌ها. سرف به کسانی می‌گفتن که در دوران فئودالی زمین نداشتن و مجبور بودن روی زمین فئودال‌ها کار و زندگی کنن بدون اینکه عملا صاحب چیزی باشن.

نویسنده کتاب دوگلاس کاپلند است و عنوان این کتاب کافی برای دانلود کردن همه کتاب‌هاش. کتاب به شکل خاطرات روزانه‌ای نوشته شده که روی یک مک‌بوک تایپ می‌شوند. توش اسمایلی هست و کاراکترهای دیگه کامپیوتری و گاهی فقط کدهای صفر و یک و این برای سال ۱۹۹۴ یک انقلاب بوده و احتمالا پیشتاز وبلاگنویسی. کتاب از شرکت مایکروسافت شروع می‌شه و برنامه‌نویس‌هایی که در مایکروسافت کار می‌کنند و در یک «خانه گیکی» زندگی (یک دست مرتب به افتخار ایریکس که تازه با دو تا لینوکسی دیگه، Geek Houseش رو افتتاح کرده). مایکل (راوی اصلی خاطرات) به همراه دوستانش در ردموند که مقر اصلی مایکروسافت است مثل یک سرف خوب، زندگی شان را فدای شرکت و فئودال (بیل گیتس) کرده‌اند و دلخوشند به گرفتن جایزه «تحویل به موقع کد» و پاکت‌هایی که گاهی برایشان فرستاده می‌شود و تویش بخشی از سهام مایکروسافت به نام‌شان شده و باعث می‌شود هر روز وضعیت بازار بورس را برای دیدن قیمت‌ها چک کنند.

کاپلند در مصاحبه با تایمز می‌گوید که در حال حاضر ۹۰٪ مردم آمریکا به شکل مستقیم با یک کامپیوتر کار می‌کنند و این یعنی روزی بیش از یک میلیارد نفر-ساعت کار در دفترها و ادارات کامپیوتری و اظهار تعجب می‌کند از اینکه کمتر کتابی در مورد محیط کار دفتری نوشته شده. حالا او نیمه اول کتاب را در این مورد نوشته: مردمی که در مایکروسافت کار می‌کنند.

نیمه دوم برمی‌گردد به این آدم‌ها که از شرکت مادر جدا می‌شوند و شرکت کوچک خودشان را تشکیل می‌دهند تا محصولی به نام !Oop بنویسند که یک جور زبان برنامه‌نویسی شیئ‌گرا است برای ساختن مدلها و ترکیب کردن آن‌ها با هم؛ چیزی شبیه لگو در دنیای کامپیوتر.

کتاب فوق‌العاده نیست. از نظر من روند داستانی مشکل دارد و خیلی چیزها ناتمام ول می‌شود تا ماجرای دراماتیک جدید شروع شود (مثلا ماجرای بیماری یک نفر و عشق یک نفر دیگر و همجنسگرایی یکی دیگر) و اینها سریعا از شاخه‌های فرعی داستان به شاخه اصلی تبدیل می‌شوند. ابتکارهایی مثل نوشتن کلماتی که از ذهن مایکل می‌گذرند هم به نظر من که چندان با معنی نیامد. اما کماکان کتاب به خاطر بحث‌هایی که در مورد کارکرد داخلی مایکروسافت و در نیمه دوم سیلیکون ولی دارد جذاب است. مثلا جلساتی هست که وقتی دارید در شرکت کوچکتان برنامه می‌نویسید می‌توانید در آن‌ها شرکت کنید و توضیح بدهید که مشغول چکاری هستید و سرمایه‌گذارها اگر احساس کنند کار شما ارزش دارد دعوتتان می‌کنند برای توضیح کاملتر در مورد کارتان و بعد یک جلسه دیگر برای بررسی فنی کار و در نهایت ممکن است برای ادامه کار یا پخش محصول شما سرمایه‌گذاری کنند.

همانطور که گفتم مشکل اصلی کتاب قدیمی بودنش است. در زمان نگارش کتاب مایکروسافت حتی به ویندوز ۹۵ هم نرسیده بود و اینترنت هم هنوز دنیا را تسخیر نکرده بود و خواندن یک کتاب کامپیوتری بدون اینترنت کمی عجیب است. کتاب جدیدتر کاپلند «جی.پاد» است. من نخوانده‌ام و پیدایش هم نکرده‌ام و احتمالا در آینده نزدیک هم نخواهم خواند ولی به هرحال آشنایی با کاپلند جالب بود.

لینوکس در هفته پنجاه و یکم

  • استفاده از اینترنت توسط مودم، جزو کارهای دوست نداشتنی توی لینوکسه. دلیلش هم ساده است: مودم در دنیا در حال انقراضه و کسی دیگه براش برنامه نمی‌نویسه. نتیجه؟ راهنمای خوب سعید درباره نحوه وصل شدن به اینترنت با مودم، برای خیلی ها مفید خواهد بود.
  • این خبر هم بزرگه: شاتلورث از مدیرعاملی شرکت کانونیکال استعفا داد! البته برای میلیاردری مثل اون، اصلا بعید نبود. چنین آدم اهل تجربه‌ای، بعید بود اینهمه وقت روی یک «شغل» بایسته.
  • و کددزدی های مایکروسافت هم ادامه داره.. بعد از لو رفتن دزدی چند وقت قبل که باعث شد مایکروسافت وب سایت مربوط به برنامه نوشتن ایزو روی یو اس بی اش رو پایین بیاره و چند روز بعد ابزار رو – که حاوی کد جی پی ال بود – اینبار تحت لیسانس جی پی ال منتشر کنه، حالا هم مشخص شده که بخشی از کد جوکو که ابزارمیکروبلاگینگ مایکروسافت چین است، از برنامه تجاری و بسته شرکت پلارک سرقت شده. مایکروسافت رسما به مساله اشاره کرده، کد رو از اینترنت برداشته و کرده و گفته قضیه رو بررسی می‌کنه.
  • و من هم به خاطر نفوذ بیشتر و بیشتر مایکروسافتی ها در اوبونتو جایگزین کردن گیمپ با نرم‌افزارهای مبتنی بر مونو، سوییچ کرده‌ام به یک دیستروی دیگه: سابایون (: در این مورد بعدا بیشتر می نویسم.
  • خبر نیست ولی نکته: می ‌دونستین اگر توی دولفین (فایل منیجر کی دی ای) کلید f3 رو بزنین، صفحه به دو قسمت تقسیم می‌شه تا راحت فایل کپی کنین و اینجور چیزها؟ من این رو می‌دونستم ولی تا همین لحظه نمی‌دونستم که اگر f4 بزنم می‌تونم در دایرکتوری‌ای که هستم، خط فرمان داشته باشم. این عالیه.
  • حالا که خبر رو کردیم نکته، این رو هم بگم که در بخش تنظیم زبان کی.دی.ای. می‌تونین کیبرد رو هم انتخاب کنین! نخندین! کلی فرق داره من کیبردم رو «معمولی ۱۰۴ کلید» بذارم یا «لپ تاپ آی بی ام تینک پد تی ۶۱».
  • و در نهایت… لینوکس تودی، یک پیشنهاد خوب داره: یک کامنت، یک پست یا یک ایمیل برای تشکر از پروژه‌های بازمتنی که استفاده می‌کنید. از دوستان نام ببرید و بگید که چقدر استفاده از این نرم افزارها براتون ارزشمنده. انتقاد رو همیشه می‌نویسیم ولی تشکر رو معمولا نه (: همین الان به سهم کوچیک خودمون پروژه‌های خوبی که استفاده می‌کنیم رو دلگرم کنیم. مال من می‌رسه به چغوک، بلاگیلو و Zim.

سیستم‌عامل‌ها از دید متعصبین

منبع

لینوکس ویندوز نیست (قسمت سوم)

آنچه گذشت:

– لینوکس ویندوز نیست (قسمت اول)

– لینوکس وندوز نیست (قسمت دوم)


مشکل ۶: تقلید در برابر همگرایی

یکی از چیزهایی که همیشه پیش می‌آید این است که وقتی آدم‌ها کشف می‌کنند لینوکس دقیقا همان ویندوز نیست، شروع می‌کنند به گفتن اینکه لینوکس اصولا از اول دقیقا قرار بوده همین باشد و اگر هم کسی سعی کند بخشی از آن را شبیه ویندوز کند، در اشتباه است. استدلال مخالف هم می‌شود:

لینوکس یک صفحه متنی خط فرمان بوده و همین که الان گرافیکی است یعنی مشغول کپی کردن از ویندوز است

تئوری بانمک، ولی اشتباهی است: اولین X Windowing System در سال ۱۹۸۴ نوشته شد که ادامه راه سیستم W Windowing System بود که پیش از این در دنیای یونیکس وجود داشت. ویندوز نسخه ۱، در سال ۱۹۸۵ منتشر شد که تازه تا سال ۱۹۹۰ که نسخه ۳ ویندوز آمد، کاربرد خاصی نداشت. در ۱۹۹۰ سیستم ایکس،‌ به X11 رسیده بود که تقریبا همان چیزی است که این روزها هم استفاده می‌شود. توجه کنید که پروژه لینوکس تازه در سال ۱۹۹۱ شروع شد. نتیجه؟ لینوکس GUI (رابط گرافیکی) را از ویندوز کپی نکرده: لینوکس از رابط گرافیکی‌ای استفاده کرده که مدت‌ها پیش از ویندوز، وجود داشته.

ویندوز ۳، جایش را به ویندوز ۹۵ داد که تغییری عظیم در رابط گرافیکی مایکروسافت بود. این نسخه تعداد زیادی ابداع و خصوصیت جید داشت:‌ درگ و دراپ (بگیر/بنداز)، نوارابزار و … . لینوکس هم کمی بعد، این قابلیت‌ها را به خودش اضافه کرد…


اپل در ۱۹۸۴

… نه (: همه این قابلیت‌ها و خصوصیت‌های جدید، از قبل هم وجود داشته‌اند. NeXTSTep یا قدم بعدی که عموی سیستم عامل امروزی اپل / مک محسوب می‌شود‌، تمام این قابلیت‌ها را داشت و نسخه اول آن‌ها مدت‌ها پیش از ویندوز ۹۵، یعنی در سال ۱۹۸۹ نوشته شد. این سیستم عامل آخرین نسخه خود را در سال ۱۹۹۵ به بازار عرضه کرد.

قبول قبول! مایکروسافت این قابلیت‌هایی که در ویندوز هست را خودش کشف نکرده اما به هرحال یک شکل و شمایلی به ویندوز داده که لینوکس سعی می‌کند آن را کپی کند

برای بحث در این مورد، بهتر است سراغ بحث همگرایی تکاملی‌ برویم. این بحث می‌گوید که دو موجود کاملا مستقل و مجزا، احتمالا در طول روند تکاملی به هم شبیه می‌شوند. در زیست شناسی این موضوع کاملا شناخته شده است. مثلا به کوسه و دلفین نگاه کنید. هر دو موجودات دریایی ماهیخوار هستند و اندازه ای مشابه دارند. هر دو باله پشتی دارند. هر دو باله‌های کناری دارند، هر دو روی دم‌هایشان باله دارند و فرم بدنی‌شان یک چیز است.

اما کوسه‌ها از ماهی تکامل یافته‌اند و دلفین‌ها از پستانداران چهارپای خشکی. دلیلی شباهت بیش از حد آن‌ها به همدیگر این است که هر دو گونه سعی کرده‌اند در حین تکامل به بالاترین بهره‌وری یک موجود دریازی برسند. هیچ پیشا-دلفینی، به کوسه‌ها نگاه نکرده و نگفته «اوه… به این باله‌ها نگاه کن! چقدر خوبند. من هم باید یک باله برای خودم دست و پا کنم».

به همین روش به مدیرپنجره‌های اولیه لینوکس مثل FVWM و TWM نگاه کنید و ببینید چطور به نمونه‌های امروزی‌تری مثل Gnome و KDE با همه تسک‌بارها و آیکون‌ها و جینگولک‌بازی‌های امروزی مزین شده‌اند. هیچ شکی هم نیست که این تغییرات شبیه تغییراتی است که در ویندوز حاصل شده. خود ویندوز هم دقیقا همنطور است. ویندوز ۳ هم نه تسک بار داشت و نه دگمه استارت.


یونیکس مجهز به X در ۱۹۹۰

لینوکس در ابتدا میزکاری شبیه به میز کار ویندوزهای امروزی نداشت. مایکروسافت هم نداشت. حالا هر دو دارند. ایا این نشان دهنده چیزی به جز تکامل است؟‌

این به ما می‌گوید که هر دو اردوگاه برای رسیدن به بهره‌وری بالاتر رابط گرافیکی کار کرده‌اند و راه حل‌های مشابهی را انتخاب کرده‌اند.

مشکل ۷: جریان نرم‌افزار آزاد و بازمتن یا همان FOSS

اینجا یکسری مشکل هست. بحث این است که نرم‌افزار آزاد و بازمتن چیز فوق‌العاده‌ای است و در دنیای لینوکس یک مفهوم محوری است. درک دقیق این مفهوم و فهمیدن تفاوت آن با نرم‌افزارهای بسته و انحصاری، استدلالی کافی برای خیلی‌ها است که به دنیای لینوکس قدم بگذارند.

در بحث‌های قبلی به چند مورد از این تفاوت‌ها اشاره کرده‌ایم. مثلا اینکه در اینجا مردم به اشتباه فکر می‌کنند که دیگران وظیفه دارند به آن‌ها کمک کنند. اما بحث از این گسترده‌تر است.

شعار تبیین کننده هدف مایکروسافت این است «یک کامپیوتر روی هر میز کار» و مشخص است که این کامپیوتر باید از ویندوز استفاده کنند. هم مایکروسافت و هم اپل، سیستم عامل می‌فروشند و تمام تلاش آن‌ها این است که مردم بیشتر و بیشتر از محصولات آن‌ها استفاده کنند. این شرکت‌ها، تجاری هستند و به دنبال پول بیشتر.

اما ما فاس (نرم افزار آزاد و بازمتن) را داریم که حتی امروز هم در بیشتر موارد غیرتجاری است.

قبل از اینکه ایمیل بزنید یا کامنت بگذارید و در مورد زوزه و ردهت و لینسپایر و .. بگویید، خودم باید بنویسم که که می‌دانم این شرکت‌ها لینوکس «می‌فروشند». آن‌ها دوست دارند که لینوکس در تمام دنیا مشهور شوند، آنهم لینوکس خاص خوشان. اما نباید ارائه دهنده‌ها را با سازنده‌ها قاطی کنیم. هسته (کرنل) لینوکس در یک شرکت نوشته نشده و کسی هم نمی‌خواهد از آن پول در بیاورد. ابزارهای گنو ، تجاری نیستند و توسط آدم‌هایی که سود مادی از اینکار نمی‌برند، توسعه داده می‌شوند. سیستم X11 که تا امروز، مشهورترین فراهم کننده امکانات گرافیکی است هم همینطور. در مورد نرم‌افزارهای کاربردی و میزهای کار هم همینطور: گنوم،‌فلاکس باکس، اینلایت‌منت و غیره. می‌بینم که آدم‌هایی هستند که در دنیای لینوکس کار تجاری بکنند ولی فعلا در اقلیتند.

زیاد شدن استفاده از نرم‌افزارهای انحصاری و تجاری به معنی سود مستقیم توسعه دهندگان آن در شرکت‌های صاحب نرم‌افزار است. در فاس، وضع اینطور نیست. اینجا هیچ توسعه دهنده آزاد و بازمتنی از استفاده شدن برنامه‌اش سود مستقیم نمی‌برد. اما سودهای جنبی همیشه وجود دارد: افتخار شخصی، احتمال کشف بیشتر باگ‌ها، احتمال جذب توسعه‌دهندگان جدید، احتمال دریافت پیشنهاد شغل بهتر و …

لینوس توروالدز از اینکه مردم بیشتر و بیشتر از لینوکس استفاده کنند، استفاده مادی نمی‌برد. ریچارد استالمن با بیشتر شدن استفاده گنو، پولدار نمی‌شود. تمام سرورهایی که از اپن بی اس دی و اپن اس اس اچ نصب می‌کنند، یک ریال هم نصیب پروژه اوپن بی اس دی نمی‌کنند. این ایجاد کننده یکی از مشکلات‌ پیچیده دنیا است:

تازه واردهای دنیای بازمتن کشف می‌کنند که کس مشتاق دیدن آن‌ها نیست.

تازه واردها، از دنیاهایی می‌آیند که در آن‌ها اصلی‌ترین هدف سیستم عامل‌ها، «کاربرپسند» بودن و «تمرکز بر مشتری» بوده و حالا ناگهان کشف می‌کنند سیستم عاملی که تازه به سراغ آن آمده‌اند هنوز از صفحات man به عنوان راهنما استفاده می‌کند و تنظیمات اصلی آن از طریق چند فایل متنی و جستجو در گوگل قابل تغییرند. اگر این آدم‌ها شروع به غر زدن کنند، کسی از آن‌ها عذر خواهی نمی‌کند و حتی ممکن است خیلی سرراست، آن‌ها را به در خروجی راهنمایی کنند.

بله! کمی اغراق کردم. ولی مطمئن هستم اگر با کسانی که به لینوکس آمده و برگشته‌اند گپ بزنید، این چیزی است که از خیلی از آن‌ها خواهید شنید.

به یک مفهوم عجیب، آزادی و بازمتنی روشی بسیار خودخواهانه در توسعه نرم‌افزار است: مردم فقط روی چیزهایی که دوست دارند کار می‌کنند. به نظر اکثر این آدم‌ها، نیازی نیست لینوکس برای تازه واردها جذاب شود: همین الان لینوکس اکثر چیزهایی که خود این آدم ها می‌خواهند را به خوبی انجام می‌دهد و دیگر چه نیازی است برای نیازهای دیگران تلاش کنیم؟

فاس در بسیاری از جنبه‌ها شبیه اینترنت است: شما به کسی که وبلاگ/وبسایت/نرم‌افزار می‌نویسد پول نمی‌دهید تا آن را بخوانید/نصب کنید. یک روند ساده برای وصل شدن به اینترنت/رابط گرافیکی برای کسی که در حال حاضر به اینترنت متصل است/نرم‌افزار را استفاده می‌کند ارزش چندانی ندارد. نویسندگان/برنامه‌نویسان نیازی ندارند خواننده/کاربر زیادی داشته باشند تا وبلاگ/برنامه شان را بنویسند. خیلی‌ها هستند که از این کارها پول در می‌آورد ولی نه به شیوه قدیمی «این مال من است و برای استفاده باید پول بدهی» بلکه این آدم‌ها از تبلیغ و تجارت الکترونیکی / پشتیبانی پول درمی‌آورند.

لینوکس علاقه‌ای به سهم بازار ندارد. لینوکس چیزی به اسم مشتری ندارد. لینوکس برای پول درآوردن نوشته نشده. هدف لینوکس این نیست که پرکاربردترین سیستم عامل سیاره شود.

چیزی که لینوکسی‌ها می‌خواهند یک سیستم عامل خوب، آزاد و پرقابلیت است. اگر این مساله باعث شود که لینوکس پرکاربردترین سیستم عامل جهان شود، عالی است. اگر این باعث شود که لینوکس زیباترین و راحت‌ترین رابط کاربری را داشته باشد، عالی است. اگر هم این باعث شود که لینوکس یک بازار تجاری چند میلیارد دلاری درست کند، عالی است.

اینها عالی هستند ولی هدف‌ نیستند. هدف این است که لینوکس بهترین سیستم‌عاملی شود که جامعه‌اش توان نوشتن‌اش را دارند. آنهم نه برای دیگران، برای خوشان. عبارت‌های مرسومی مثل اینکه «لینوکس هیچگاه سیستم‌عامل اول جهان نخواهد شد مگر اینکه فلان کار را بکند» اصولا عبارتی بی‌ربط است. متنفرین از مایکروسافت و لینوکس پرستان و شرکت‌های تجاری که از لینوکس پول در می‌آورند، ممکن است پر سر و صدا باشند ولی در دنیای لینوکس،‌ اقلیتند.

این چیزی است که جامعه لینوکس می‌خواهد: سیستم‌عاملی که هر کس که آن را بخواهد، بتواند نصبش کند. پس اگر به مهاجرت به لینوکس فکر می‌کنید، دقیقا به این فکر کنید که شما دنبال چه چیزی هستید.

اگر دنبال سیستم‌عاملی هستید که دست شما را نبندد، دستتان را باز بگذارد و اجازه بدهد در صندلی راننده بنشینید و انتظار داشته باشد که شما می‌فهمید دارید چکار می‌کنید، لینوکس انتخاب خوبی است. برای استفاده از این سیستم عامل باید کمی وقت صرف کنید اما وقتی کمی آن را یاد گرفتید، هر کار که دوست دارید از عهده‌اش بر خواهد آمد.

اگر فقط به دنبال یک ویندوز هستید که مشکل امنیتی نداشته باشد و ویروس نگیرد سراغ چند راهنمای کامپیوتر بروید و برنامه ضدویروس درستی نصب کنید که فایروال بگذارید و مواظب بدافزارهای باشید و به جای اینترنت اکسپلورر از یک برنامه امن‌تر مثل فایرفاکس استفاده کنید و همه به روزرسانی‌های امنیتی را نصب کنید. آدم‌هایی هستند (از جمله خودم) که از زمان ویندوز ۳.۱ تا به XP از آن استفاده کرده‌اند بدون اینکه یکبار مشکل حاد ویروس یا دردسر امنیتی داشته باشند. شما هم می‌توانید همین احساس را تجربه کنید. اگر به دنبال یک ویندوز بدون ویروس هستید، لینوکس شما را ناامید خواهد کرد.

اگر هم دنبال ایمنی و قدرت یونیکس هستید و در عین حال تمرکز بر مشتری و کاربرپسندی و پشتیبانی تجاری را هم می‌خواهید‌، به اپل و مک فکر کنید.


مرتبط:

 دلایلی که به خاطر آن‌ها نباید اپل مک بخرید

قسمت‌های قبلی:

– لینوکس ویندوز نیست (قسمت اول)

– لینوکس وندوز نیست (قسمت دوم)

لینوکس وندوز نیست (قسمت دوم)


دیگر قسمت‌ها:

– لینوکس ویندوز نیست (قسمت اول)

– لینوکس ویندوز نیست (قسمت سوم)


در قسمت اول از سه مشکل اولی گفته بودیم که برای مهاجرت کنندگان به لینوکس پیش می‌یاد. حالا می‌رویم سراغ دو نکته دیگر…

مشکل چهار: طراحی شده برای طراح

در صنعتی مثل صنعت اتوموبیل، تقریبا محال است ببینید همان کسی که موتور خودرو را طراحی کرده، بدنه را هم رنگ‌آمیزی کند. همین مساله در دنیای نرم‌افزار هم صادق است؛ در اکثر موارد کسی که اصل برنامه را می‌نویسد با کسی که رابط گرافیکی را طراحی می‌کند متفاوت است.

اما در دنیای لینوکس، پروژه‌ها معمولا توسط یک نفر شروع می‌شوند و به عنوان یک سرگرمی (: در ابتدای کار یک نفر همه کارها را می‌کند و به همین دلیل او بیشتر دنبال نوشتن برنامه‌های حرفه‌ای است تا درست کردن رابط‌های کاربر پسند: کاربر اول این برنامه خود برنامه‌نویس اس تو همه چیز در مورد برنامه را می‌داند. سادگی استفاده برای او اصلا مهم نیست. مثلا vi را در نظر بگیرید. این برنامه دقیقا برای کسی طراحی شده که کار با آن را بلد است. یک کاربر تازه وارد ممکن است برای خارج شدن از آن، مجبور شود کامپیوترش را بوت کند!

یک تفاوت مهم دیگر هم بین نرم‌افزارهای آزاد و بازمتن (FOSS) و نرم‌افزارهای تجاری هست: برنامه بازمتن معمولا به خاطر استفاده برنامه‌نویس توسعه پیدا می‌کند در حالی که برنامه تجاری برای استفاده شدن توسط مشتری نوشته می‌شود. این مساله تیغ دو لبه است: از یک طرف کاربر با برنامه‌ای مواجه است که استفاده از آن چندان راحت نیست ولی در مقابل کاربر نهایی مطمئن است که این برنامه برای استفاده خود نویسنده طراحی شده و در نتیجه او تمام تلاش خود برای بالا بردن کیفیت برنامه را کرده است. در عین حال در این حالت کاربرنهایی دقیقا می‌داند که نویسنده برنامه درک می‌کند کاربرنهایی چه می‌خواهد چون خودش هم یکی از کاربران برنامه خواهد بود؛ درست برعکس یک برنامه تجاری.

بازهم به vi نگاه کنید؛ رابط کاربری آن بسیار برای یک کاربر تازه کار سخت است اما در عوض آنقدر قوی است که هنوز هم به عنوان اصلی‌ترین ویرایشگر متن، استفاده می‌شود.

پس رابط‌های کاربری لینوکس معمولا برای کاربر تازه کار کمی عجیب هستند و چیزی مثل vi اصولا برای تازه کاری که می‌خواهد چند تغییر در یک فایل ایجاد کند، اصولا چیز مناسبی نیست. در عین حال اگر در حال استفاده از نسخه‌های اولیه و در حال توسعه یک نرم‌افزار باشید، احتمالا رابط کاربری خوب و راحت و زیبا فقط در بخش ToDoی برنامه یافت خواهند شد. اولویت اول یک برنامه نویس، هسته اصلی برنامه است نه رابط گرافیکی آن. هیچ برنامه نویس بازمتنی اول یک رابط گرافیکی مکش مرگ من طراحی نمی‌کند تا بعدا سر فرصت سراغ نوشتن کارکرد اصلی برود. در این دنیا، اول کارکرد اصلی برنامه نوشته می‌شود و بعد قدم به قدم رابط گرافیکی بهبود می‌یابد.

پس برای جلوگیری از مشکل ۴: به سراغ برنامه‌هایی بروید که برای راحتی کاربر طراحی شده‌اند یا بپذیرید که در این دنیا روند یادگیری استفاده از برنامه‌ها ممکن است کندتر باشد. ایراد گرفتن از این که چرا استفاده از vi راحت نیست، باعث خواهد شد همه باور کنند که شما اصولا نکته را نگرفته اید (:

مشکل ۵: افسانه کاربرپسندی

یک مساله جدی. عبارت کاربرپسند یا User Friendly آنقدر مهم است که یکی از سایت‌های کاریکاتور بسیار مشهور هم اسمش را همین گذاشته (در ایران فیلتر است، چون در مورد برنامه نویسی است). اما این عبارت، عبارت ناجوری است.

ایده اصلی خوب است: نرم‌افزار باید بر اساس نیازهای کاربر نوشته شود. اما نمی‌شود به این مساله نگاهی تک بعدی داشت.

اگر در تمام طول زندگی‌ مشغول تحلیل فایل‌های متنی باشید، نرم‌افزار مورد پسند شما یک نرم‌افزار سریع و قدرتمند خواهد بود که به شما اجازه بدهد بیشترین حجم کار را در کمترین وقت انجام دهید. شما از داشتن چند کلید میانبر و عدم نیاز به استفاده از ماوس برای کنترل برنامه، لذت خواهید برد.

اما اگر خیلی کم با فایل‌های متنی کار داشته باشید و فقط گاه گاهی بخواهید یک نامه تایپ کنید، بهتر است نیازی به یادگیری هیچ کلید میانبری نداشته باشید. در این حالت شما نیازمند منوهای خوب و شکلک/آیکن‌های واضح خواهید بود. نوارابزارها هم در این حالت می‌توانند حسابی مفید باشند.

شکی نیست که نرم‌افزاری که بر اساس نیازهای کاربر اول طراحی شده باشد، برای دومی مفید نیست. و البته برعکس. حالا به چه نرم‌افزار ویرایش متنی باید کاربرپسند بگوییم؟

جواب ساده: کاربرپسندی، لغت ناواضحی است که سعی می‌کند یک مفهوم پیچیده را ساده جا بزند.

کاربرپسند واقعا به چه معنا است؟ در واقع کاربرپسندی را باید به این معنی دانست: نرم‌افزاری که یک کاربر، بدون داشتن تجربه قبلی بتواند در حد معقولی از آن استفاده کند. توجه کنید که بنا بر این تعریف، برنامه‌هایی که از منوهای بد ولی آشنا برای شما استفاده کنند، کاربرپسند به نظر خواهند رسید.

زیرمشکل ۵الف: آشنا، مورد پسند است

واقعیت این است که این روزها در اکثر ویرایشگرهای متن آشنا و کاربرپسند شما می‌توانید با Ctrl+X و Ctrl-V متون را Cut و Paste کنید. این‌ دو کلید واقعا بی‌ربط به کاری می‌کنند که هستند اما چون آشنا هستند، کاربرپسند به نظر می‌رسند.

حالا اگر کسی سراغ vi بیاید و ببیند که d برای cut استفاده می‌شود و p برای paste، این به نظرش ناکاربرپسند خواهد رسید چون به آن عادت ندارد.

حالا کدام مفیدتر است؟ vi (:

با داشتن Ctrl+X، چطور می‌توانید با کیبرد یک کلمه را cut کنید؟ اول باید به اول کلمه بروید و بعد Ctrl+Shift+Right را بزنید و بعد از اینکه انتخاب شد، Ctrl+X را فشار دهید.

در vi؟ dw یا در اصل delete word.

حالا اگر بخواهید پنج کلمه را Ctrl+X کنید چه؟ به اول کلمه بروید و بعد Ctrl+Shift+Right را فشار دهید و بعد

Ctrl+Shift+Right
Ctrl+Shift+Right
Ctrl+Shift+Right
Ctrl+Shift+Right
Ctrl+X

و در vi؟ d5w که در اصل همان Delete 5 words است.

می‌بینید که روش vi کاملا سریعتر و منطقی‌تر است. X و V هیچ ربطی به cut و paste ندارند اما d و w حروف اول delete و word هستند. اما… اما ما به x و v عادت کرده‌ایم و vi به نظرمان غیردوستانه می‌آید و اگر ادیتوری ببینید که شبیه ویندوز باشد، به نظرتان دوستانه خواهد‌ آمد. یادتان هست؟‌ مشکل شماره ۱ این بود که لینوکس عین ویندوز نیست؛ دقیقا به همین خاطر برای یک تازه وارد لینوکس در اوایل غیردوستانه‌تر می‌آید.

برای غلبه بر مشکل ۵الف، باید به یاد داشته باشید که «کاربر پسند» به معنی «چیزی که کاربر به آن عادت دارد» نیست.

زیرمشکل ۵ب: کاربرپسند، غیرکارا است

این یک واقعیت دوست نداشتنی است. متاسفانه هر چقدر راه دستیابی به کارکرد مورد نظر دورتر باشد، برنامه کاربرپسندتر به نظر خواهد رسید. چرا؟ چون اصولا کاربرپسندی، با اضافه کردن نشانه‌های تصویری به قابلیت اصلی اضافه می‌شود و هر چقدر این نشانه‌ها بیشتر باشند، برنامه کاربرپسندتر می‌شود. فرض کنید یک تازه وارد کامل به دنیای دیجیتال، پشت یک ویرایشگر متن ویزیویگ بنشیند (ویزیویگ یعنی برنامه‌ای که دقیقا چیزی را پرینت خواهد گرفت که شما روی صفحه می‌بینید، مثل برنامه ورد مایکروسافت یا رایتر اوپن آفیس) و بخواهد بخشی از یک متن را سیاه‌تر / بولد کند. احتمالا:

 باید حدس بزند که فشردن Ctrl+B متن را سیاه‌تر می‌کند، که بعید است.

 باید دنبال نشانه‌ها بگردد. احتمالا از منوی Edit شروع می‌کند و وقتی موفق نمی‌شود به سراغ منوی Format خواهد رفت و از آنجا Font را انتخاب خواهد کرد و به گزینه Bold خواهد رسید!

دفعه بعد که ویرایشگر متن تان را باز کردید، سعی کنید همه کارها را از طریق منوها انجام دهید. نه از میانبرها استفاده کنید و نه از آیکون‌های روی نوارابزار. وقتی با سرعت لاک پشت پیش رفتید کشف خواهید کرد که چرا کاربرپسند بودن، غیرکارامد است.


در این دیدگاه، «کاربر پسند بودن» مثل گذاشتن چرخ‌های تمرینی در کنار چرخ‌های اصلی دوچرخه است. با چنین دوچرخه‌ای هر کسی با هر سطحی از توانایی می تواند سوار دوچرخه شود. این چرخ‌ها برای یک نوآموز فوق العاده اند اما هیچ کسی که دوچرخه سواری بلد باشد به آن‌ها علاقه‌ای نشان نمی‌دهد و هیچ کس هم مدعی نمی‌شود که همه دوچرخه‌ها را باید به آن‌ها مجهز کرد.

اکثر برنامه‌های لینوکس برای کسانی که هنوز نیازمند چرخ‌های آموزشی هستند، نوشته نشده‌اند. تصور برنامه‌ها این است که شما علاقه‌مند هستید پیشرفت کنید. هیچ کس برای همیشه نوآموز نمی‌ماند و می‌دانید که اگر چیزی یاد بگیرید، برای همیشه آن را بلد خواهید بود. این استدلال به اینجا می‌رسد که اکثریت آدم‌ها، در وضعیت صفر نیستند و کمتر کسی است که در دنیای کامپیوتر نیازمند چرخ‌های آموزشی باشد.

شاید این استدلال را علیه این بشنوید: به هرحال ورد مایکروسافت هم همه این منوها را دارد ولی آیکون‌های نوارابزار و کلیدهای میانبر را هم دارد. در واقع این نرم‌افزار خوبی‌های هر دو دنیا را یکجا جمع کرده؛ کاربرپسند و کارا.

اما این دیدگاه را هم اضافه کنید: اول اینکه منوها و نوارابزار و همه این چیزها نیازمند برنامه‌نویسی هستند. برنامه‌نویسان لینوکس برای کارشان حقوق نمی‌گیرند پس سعی می‌کنند کدی که به آن علاقه ندارند را ننویسند. دوم اینکه اصولا کاربران خیلی حرفه‌ای از نرم‌افزارهایی مثل ورد مایکروسافت استفاده نمی‌کنند. آیا تا به حال برنامه‌نویسی فوق حرفه‌ای را دیده‌اید که از مایکروسافت ورد استفاده کند؟ نه. آن‌ها از emacs و vi استفاده می‌کنند.

چرا اینطور است؟ اول اینکه بعضی از کارایی‌های «کاربرپسند» مجبورند قدرت را پایین بیاورند: مانند مثال cut و paste که در بالا زدیم. مساله دوم این است که اکثر قابلیت‌های نرم‌افزاری مثل ورد در منوهایی هستند که در هر صورت مجبور به استفاده از آن هستید. شما فقط توانایی‌های عمومی را در میانبرها و تولبارها پیدا می‌کنید و هنوز باید برای کاربردهای حرفه‌ای که معمولا حرفه‌ای ها به آن نیاز دارند، به سراغ منوهای پر دردسر بروید.

راستی این را هم در نظر داشته باشید که چرخ‌های آموزشی، معمولا بخش اصلی نرم‌افزارهای لینوکس نیستند ولی در بسیاری از موارد، در صورت نیاز می‌توانید آن‌ها را نصب کنید.

مثلا برنامه پخش کننده mplayer را در نظر بگیرید. برای پخش یک فایل باید mplayer filename را در ترمینال وارد کنید. در حین پخش، کلیدهای چپ و راست و صفحه بالا و پایین، می‌توانند پخش را سریع به جلو یا عقب بروند. این چیزی نیست که معمولا به آن عادت دارید. پس بهتر است از gmplayer filename استفاده کنید تا به همان رابط گرافیکی همیشگی که معمولا علاقمند به دیدنش هستید، برسید.

یا بگذارید سراغ تبدیل یک CD صوتی به MP3 (یا بهتر از آن Ogg) بروید: در خط فرمان باید از برنامه cdparanoia استفاده کنید تا فایل‌های دیسک را بخوانید. بعد باید از یک کد کننده استفاده کنید که (حداقل به نظر من) کار پچیده‌ای است. پس اگر من باشم چیزی مثل Grip را نصب می‌کنم تا با یک رابط گرافیکی دوبرنامه قبلی را در پشت صحنه اجرا کند و تبدیل سی.دی. به فایل صوتی را به کاری ساده تبدیل کند.

نتیجه؟ برای پیشگیری از مشکل ۵ب: به یاد داشته باشید که چرخ‌های آموزشی در دنیای لینوکس یک ابزار قابل نصب هستند و نه بخشی اصلی از سیستم. گاهی هم پیش می‌یاد که برنامه‌ای اصولا چیزی به اسم چرخ آموزشی ندارد.


دیگر قسمت‌ها:

– لینوکس ویندوز نیست (قسمت اول)

– لینوکس ویندوز نیست (قسمت سوم)