آنها را میفروشد و پولش را به زخمهای فرودگاه میزند (: اینهم آخر خبر است و چون مربوط به ایمنی فرودگاه، در موردش مینویسم. مساله این است که به نقل از این سایت آمریکا از زمان یازده سپتامبر میلیونها میلیون دلار از فروش «کالاهای ممنوعه پروازی» درآمد داشته است. مثلا در سال ۲۰۰۶، بیش از ۱۳ میلیون قیچی در بازرسیهای پیش از پرواز ضبط شده اند که بعدا در حراجیها فروخته شدهاند. در این حراجیها قیمت هر قیچی حدود ۲۵ سنت است. البته قیمت چاقوهای ارزشمند سوییسی، ۱۰ دلار تخمین زده میشود، البته به ازای هر نیمکیلو!
نویسنده: جادی
اولتیما – تاریخچه بازی کامپیوتری از ۱۹۸۰ تا ۱۹۹۵
من زیاد با بازیهای کامپیوتری ور نرفتهام اما یکی از علاقمندان تاریخچه کامپیوتر هستم. این پست جالب، تاریخچه بازی مشهور اولتیما ۱ تا ۹ را بررسی میکند. یعنی از سال ۱۹۸۰ تا ۱۹۹۵. من، همچنین شیفته MMORPGها هستم: Massive Multiplayer Online Role Playing Game یا «بازیهای ایفای نقش آنلاین با کلی بازیکن».
RPG
یا «بازیهای ایفای نقش» اولیه تک نفره بودند. روی
کامپیوتر خودتان در نقش یک قهرمان ظاهر میشدید و به مصاف هیولاها و مارپیچها و معماها میرفتید. در سال ۱۹۸۰ تقریبا همه این بازیها مبتنی بر نوشتن و در محیط متنی بودند. مثلا بازی میگفت:
«چشمهایتان خسته است و کنترل چندانی بر آنها ندارید اما با تلاش لای آنها را باز میکنید و در نور صبحگاهی اتاق را میبینید. تختی که روی آن هستید زنگ زده است و تشک ندارد. پنجرهای در سمت راست قرار دارد که از آن منظره یک تپه دیده میشود. در طرف دیگر اتاق یک میز است که یک لیوان و یک یادداشت روی آن قرار دارد. در اتاق نیمه باز است و هوای سردی از آن داخل میشود. سعی میکنید زیرتخت را ببینید ولی بسیار تاریک است.»
و حالا بازی منتظر شما است تا دستور بدهید. مثلا:
برو پنجره
برو در
برو میز
بردار یادداشت
بنوش لیوان
بازکن در
بازکن پنجره
و …
بعد از هر حرکت بازی توضیح جدیدی از وضعیت را در اختیار شما میگذارد و میتوانید به سراغ کارهای دیگر بروید. با مجموعه این دستورات کم کم درکی از محیط پیدا میکنید و پیش میروید.
اما اولتیما یک یکی از اولین بازیهای ایفای نقش بود که محیط گرافیکی داشت:
شما کماکان تایپ میکردید ولی وضعیت به شکل گرافیکی نمایان میشد این یک قدم عظیم در سال ۱۹۸۰ بود که تا هشت سال بعد هم کلیت آن حفظ شد. از اولتیمای شش، بازی دراای گرافیک پیشرفتهتری شد. این تصویر مربوط به اولتیمای هفت – دروازه تاریکی – است:
بنا بر استانداردهای سال ۹۲، حالا دیگر کل بازی با استفاده از ماوس کنترل میشد.
اولتیمای هشت را شاید بتوان یک شکست دانست، این اولین اولتیمایی بود که شخصیت اصلی، از «جهان اولتیما» بیرون آمده بود و میزان هیجان و جنگ و گریز آن هم بیشتر بود. خیلی از طرفداران از این بازی خوششان نیامد و نسبت به آن انتقاد کردند.
اولتیمای ۹، آخرین بازی از این سری بازیها بود. در سال ۱۹۹۵ و به شکل سه بعدی و بدون حضور اصلیترین برنامهنویسان بازیهای قبلی نوشته شد.
این بازی با مقیاسهای سال ۹۵، نیاز به یک سختافزار حسابی داشت چرا که کل محاسبات سه بعدی به شکل نرمافزاری انجام میشد. داستان بازی هم تغییر کرده بود و به شکل کاملا خطی تنظیم شده بود: دیگر نمیتوانستید در یک نقشه بزرگ بچرخید و کارهایی که احساس میکنید لازم هستند را بکنید بلکه باید به شکل خطی جلو میرفتید و مرحله به مرحله همه کارهای لازم را میکردید.
کاغذ دیواری برنامه نویسی
من برای پشت لینوکسم، از کاغذ دیواریهای دوست داشتنی استفاده میکنم. الان هم چند وقت است که علاقمندم روی سیستمعاملم Themeهایی با رنگها و طرحهاص خاص بذارم چون از اون رنگ استاندارد آبی که همه جا هست کمی حوصلهام سر رفته.
امروز دنبال یک کاغذدیواری سبز بودم تا با تم جدید سبزم، جور باشه. به این فکر افتادم که چرا تمهای فارسی اینقدر کمه و همیشه wallpaperهای نوشته دار انگلیسی هستند. این شد که خودم یکی درست کردم و گفتم اینجا به اشتراک بذارمش.
متن نوشته رو هم از کتابی انتخاب کردم به اسم تائوی برنامهنویسی که تقلیدی نیمه طنز و نیمه جدی است از کتاب تائو که در سال ۱۹۸۷ نوشته شده. اصلا بذارین صفحه ویکیپیدایش رو هم درست کنم: تائوی برنامهنویسی در ویکیپدیای فارسی
این هم بک گراندی که طراحی کردم. اگر به نظرتون خوبه بگید چون شاید باعث بشه بازهم درست کنم (:
این تصویر این بکگراند در عمل:
و اینهم فایل اصلی:
جامعه مدنی در زندان، جنگ در پیش رو
|
|||
امروز هم خبر بد داشتیم: حکم دو سال و ده ماه زندان و ده ضربه شلاق دلارام تایید شد. حالا احتمالا باید برای نزدیک به سه سال به زندان برود و ده ضربه شلاق بخورد به این جرم که در میدان هفت تیر بوده و پلیس وحشیانه با باتوم کتکاش زده است و او فرار / مقاومت نکرده.
چند روز قبل هم خبر مازیار سمیعی را داشتیم که پلیس در خیابان به او حمله کرده به جرم اینکه به سمت دانشگاهی می رفته که دانشجویان در آن مشغول تظاهرات بوده اند.
هفته قبل هم خبر دستگیری دکتر رزاقی را داشتیم. به جرم تعمیق جامعه مدنی و اعتقاد به اینکه مردم حق دارند برای فعالیتهایشان دور هم جمع بشوند (:
یکی دو ماه قبل هم خبر دستگیری امیر یعقوبعلی را داشتیم که به جرم حرف زدن با مردم در مورد اینکه زن و مرد باید حقوق قانونی برابر داشته باشند، یک ماه به زندان رفت و «داد»گاهش چند هفته بعد برگزار خواهد شد.
چیزی که برایم عجیب است این است که حکومت دارد چکار میکند؟ در وضعیتی که حرف زدن در مورد جنگیدن با ایران به یک موضوع طبیعی و روزمره تبدیل شده، این آدمها هستند که باید صدایشان در بوق شود. این آدمها هستند که در ایرانند، این آدمها هستند که جزو حکومت نیستند حتی به آن منتقدند و این آدمها هستند که حاضرند با ریسک و بدون جایزههای فوقلیسانس و دکترا و شغل و حقوق به خیابان بیایند و بگویند که با جنگ مخالفند.
حاکم عزیز! کمی فکر کن. حتی اگر قبول نداشته باشی که زن باید حقی برابر مرد داشته باشند و حتی اگر قبول نداشته باشی که ممکن است کسی این را قبول داشته باشد و اگر معتقد باشی که اگر کسی معتقد به برابری حقوقی زن و مرد باشد باید به زندان بروند و شکنجه شود، این را بفهم که این آدمها، جزو جامعه تو هستند. این معلمانی زندانی، این رانندههای محکوم به حبسهای طویل، این وبلاگنویسان سانسور شده، این دانشجویان بازداشت شده برای چندین ماه در سلولهای انفرادی، این انسانهای معتقد به برابری حقوق زن و مرد، این آدمهایی که به نظرشان زن نصف یک آدم نیست، این کارگران حقوق نگرفه و … دقیقا اینها کسانی هستند که مخالفین تو محسوب میشوند ولی مخالف جنگند.
آن بسیجیای که برای نرفتن به سربازی عضو بسیج شده، آن سپاهی که کار اصلیاش بساز و بفروشی با استفاده از رانت است، آن شکنجهگری که برای پول بیشتر، ضربهها را محکمتر میزند، آن دانشجوی تازه فارغالتحصیلی که به زور به سربازی رفته، آن استشهادیای که در پارک با استشهادیهای دیگر قرار میگذارد و دوست دختر / دوست پسر پیدا میکند و آن بچه ۱۴ سالهای که ایست بازرسی خیابانی برایش نمایش قدرت و نوع پیشرفتهتر هفتتیربازی کودکی است، جلوی آمریکا نخواهند ایستاد.
میدانی؟ شاید حتی کسانی که حکومت برایشان نان است، تا لحظه جدی نشدن جنگ، بگویند که مقاومت خواهند کرد ولی این ایستادن من در مقابل جنگ است که ارزشمند است. من با تو مخالفم چون سانسور میکنی ولی با آمریکا مخالفترم چون به دنبال تجاوز است. وقتی من، وقتی یعقوبعلی، وقتی سینا، وقتی لیلا، وقتی سهراب، وقتی دلارام و وقتی مازیار میگویند با جنگ مخالفند یعنی «جامعه مدنی» با جنگ مخالف است، حتی اگر مخالف تو باشد. اما تو من را خفه میکنی تا جنگ شروع شود.
میترسم، میترسم از اینکه جنگ شروع شود و نه تو بمانی و نه من و میترسم از اینکه با این راهی که در پیش گرفتهای اگر هم جنگ نماند فقط تو بمانی و خودت و هر روز هم کوچکتر شوی. کوچکتر و متوهمتر.
به گوگل بگویید برای جستجوهایتان پرونده تشکیل ندهد
از وقتی داستان گوگلگای: روزی که گوگل بد شد رو ترجمه کردم و گذاشتم توی سایت، چندین نفر پرسیدن که چیکار کنیم که گوگل تا حد ممکن رد ما رو نگه نداره. موضوع محوری اون داستان اینه که گوگل داره کل اطلاعات شخصی شما (و از همه افشا کنندهتر، جستجوهایی که در تنهایی می کنید) رو تا ابد نگه می داره.
بخصوص با اضافه شدن چیزی به اسم Google History این جریان حادتر شد: گوگل رسما کل جستجوهای شما رو نگه میداره تا بعدا بهتون کمک کنه.
اما چجوری میتونین از دست این قابلیت گوگل خلاص بشین؟ این روزها ساده است چون خود گوگل تا حدی پذیرفته این حق رو.
برای خاموش کردن تاریخچه جستجوها در گوگل، باید اول در اون لاگین کنید و بعد از بالا سمت راست روی My Account کلیک کنید. صفحه زیر ظاهر میشه:
بعضی از سرویسها توسط شما در حال استفاده هستند از جمله Web Hisotry. روی اون کلیک کنید و به این صفحه بروید:
می بینید که اون پایین سمت چپ، یک کلید Pause هست و زیرش یک کلید Remove Items. کلید Pause به گوگل می گه که اطلاعات شما رو دیگه ذخیره نکنه و کلید Remove Items بهش می گه که اطلاعات مربوط به جستجوهایی که تا امروز کردهاید رو خاموش کنه. بعد از فشردن هر دو کلید وضعیت اینطوری می شه:
حالا دیگه گوگل اطلاعات شخصی مربوط به جستجوهای شما رو نگه داری نمیکنه. اما کار هنوز تمام نشده! گوگل ممکنه اطلاعات Web History شما رو ذخیره نکنه اما همه جستجوهایی که انجام می شه، محل اونها، تاریخ اونها و … رو ذخیره می کنه. بعضی ها با این هم مخالف هستند. برای جلوگیری از اینکار، یکسری آدم بر اساس همان داستان Scroogle نشستهاند یک سایت ساختهاند به اسم اسکروگل اگر واقعا میخواهید گوگل هیچ چیز از فعالیت شما متوجه نشه، می تونید به جای Google.com به http://www.scroogle.org/cgi-bin/scr… بروید:
و از اونجا سرچ کنید. با اینکار جوابهای گوگل برای شما میآید بدون اینکه گوگل کوچکترین درکی از اینکه شما کی هستید و کجا هستید داشته باشد. خود سایت اسکروگل هم مطلقا هیچ چیزی از جستجوهای شما را ذخیره نمیکند.
دلیل فروش کامپیوتر
وقتی «کامپیوتر بلد هستید» اتفاقات بامزه و بیمزه زیادی می افته. بدترین لحظات مواقعی است که کسی از شما خواهش میکنه «کامپیوترش رو درست کنید» و شما حین سر و کله زدن با ویندوز توضیح می دید که مشغول درست کردن کامپیوتر نیستید بلکه دارید با اعصاب خوردی «ویندوز» رو تعمیر میکنید تا شاید چند روز دیگه هم کار کنه.
اما خب لحظات شاد هم هست. مثلا این مورد دیروز اتفاق افتاده و اونقدر جذاب و زیبا است، که به سختی می تونید باور کنید واقعی باشه:
– میشه کامپیوتر من رو درست کنی؟
– این که جدیده! قبلیه کو؟
– قبلیه رو فروختم.
– فروختی؟ چرا؟
– آخه هاردش ویروسی شده بود!
خاطره واقعی از لیلا است که من ازش اجازه گرفتم اینجا بنویسم]
به جای تکلیف آخر ترم، در ویکپیدیا مشارکت کنید
این روزها اینترنت و بخصوص ویکیپدیا یکی از جاهایی هستند که هر کس بخواهد تکلیفی برای مدرسه / دانشگاه انجام دهد، حتما به آنجا مراجعه میکند. این جریان در ایران که اساتید کمتر از دانشجوها با اینترنت آشنا هستند شدیدتره و بخصوص وقتی دانشجویان ببینند که کپی کاری و تقلب در نوشتن کتاب در بین خود اساتید هم رواج داره، کپی کردن از ویکیپدیا براشون راحتتر و قابل قبولتر میشه (
استاد کپی کار
منجر می شه به
دانشجوی کپی کار
)
حالا برای مقابله با این مشکل کپی از ویکیپدیا، خانم مارتا گروم راه حل جدیدی پیدا کرده. این استاد دانشگاه به جای اینکه از دانشجوها بخواد مقاله پایان ترم بنویسن، ازشون خواسته تا در نوشتن / توسعه مقالات ویکیپدیا مشارکت کنند.
به نظر این استاد، مخاطب پروژههای پایان ترم فقط یک نفر است (استاد) و در نهایت هم جایی ندارد جز سطل زباله. این مشکل استاد و دانشجو نیست، مشکل سنت آموزشی است. برای حل اون هم یک راه حل اینه که مقالات در ویکیپدیا قرار داده بشوند تا هم ارزیابی بهتری بشوند، هم قواعد اثبات پذیری و بی طرفی و … را داشته باشند و هم مخاطب جهانی پیدا کنند.
البته مشکلاتی هم سر راه این جریان وجود دارد. یک مقاله سریعا پاک شده و چهار مقاله بعد از بحثهای مفصل حذف شدهاند. همچنین بعضی از افراد با شیوه نوشتن در ویکپیدیا آشنا نبودهاند و باید اول آن را یاد میگرفتند اما در کل از بین ۲۸ نفر دانشجوی این خانم، ۲۷ نفر این جریان را تجربه مثبتی ارزیابی کردند و از طریق این کلاس، حداقل ۲۲ مقاله جدید به ویکیپدیای انگلیسی اضافه شد.
معرفی سایت: مولا
آپدیت سال ۹۳: مولا دیگه دامین رو تمدید نکرده و لینک ها دیگه معتبر نیستن ):
مولا، دوست خوب من است و یکی از لینوکسکارهای حرفهای ایران. مولا شروع کرده است به نوشتن وبلاگش: www.molaora.com. سایتی که به نظر میرسد تمرکز اصلیاش روی لینوکس فدورا و نرمافزار گیمپ باشد.
من تصمیم گرفتهام تا شروع کنم به معرفی وبلاگهای جدید ایران تا افسانه قدیمی حلقه مرکزی وبلاگنویسانی که فقط به هم لینک میدهند کمرنگتر شود و جزو قواعدم هم این بود که وبلاگ مورد معرفی حداقل سه ماه عمر مفید داشته باشد.
وبلاگ جدید مولا هنوز ده روز هم عمر مفید ندارد ولی به سه دلیل عظیم باید معرفیاش کنم:
مولا فوق العاده است. یکی از بچههایی که مشارکتهای عظیمی در پروژههای لینوکسی داشته ولی همیشه بی سر و صدا زندگی کرده است. در اخبار ساعت ۹ برای بالا رفتن دز افتخار ایرانی (که قبلا گفتن لفظ ایرانی و افتخار ایرانی مخالفت با اسلام و انقلاب بود!)، گاهی آدمهایی را میبینیم که اختراعات سادهای انجام داده اند که در سطح جهان هیچ ارزشی ندارد. مولا کاری کرده که همه جهان رای دادهاند بهترین در نوع خود است: بخش مهمی از گرافیک توزیع فدورا طراحی مولا است.
مولا متخصص Gimp است: نرمافزار آزاد ویرایش تصاویر؛ برابر آزاد و رایگان فتوشاپ. یکی از مطالب جدید سایتش بررسی نسخه جدید یعنی نسخه ۲.۴ این نرمافزار فوق العاده است. به نظر من این مطلب واقعا خواندنی است (: بخصوص برای کسانی که از نقطه ضعفهای گیمپ نسخه قبلی، شاکی بودهاند.
و در نهایت، جدیدترین مطلب مولا [صفحهای است که در آن زیباترین «بسمه الله الرحمان الرحیم» های نوشته شده را با فرمت آزاد svg تکرار میکند تا بتوانیم از آنها در اول پایان نامهها استفاده کنیم (: فعلا یک نمونه بیشتر در این صفحه نیست ولی مطمئن هستم همت بالای www.molaora.com کار را پیش خواهد برد (:
همه اینها باعث میشوند تا من مولا را به فهرست وبلاگهایی که هر روز میخوانم اضافه کنم. شکی نیست که هر عکس جدید در بخش تصاویر ساخته شده توسط او هم شدیدا توجه من جلب میکند.