? فضای پویا، فن آور و دوستانه
? همکاران خبره و بااستعداد
اگر علاقمند هستین، رزومهتون رو به http://jobs.rajman.org بفرستین.
در دفاع از آزادی کیبرد
? فضای پویا، فن آور و دوستانه
? همکاران خبره و بااستعداد
اگر علاقمند هستین، رزومهتون رو به http://jobs.rajman.org بفرستین.
خبر عجیب و بامزه اینه که یک مشکل امنیتی توی پالیسی کیت لینوکس پیدا شده. کار پالیسی کیت اینه که پروسههای نیازمند دسترسی رو به پروسههای بدون نیاز به دسترسی وصل کنه. در نتیجه مثلا وقتی شما دستور systemctl رو در بسیاری از لینوکس های جدید اجرا میکنید، پالیسی کیت اگر لازم باشه پسورد شما رو می گیره و به سیستمدی میگه که شما دسترسی لازم رو دارین. حالا مشکل چیه؟ پالیسی کیت برای بررسی دسترسی ها از اعداد صحیح (int) استفاده می کنه و اگر کسی با UID بالاتر از ماکزیمم عدد صحیح اون سیستم درخواست بده، …. قاطی می کنه و بهش دسترسی می ده!
فکر کردم باحاله این رو توی ویدئو نشون بدم و نتیجه اش شده این ویدئو:
در قسمت قبلی گفتم که وارد کاتماندو شدیم ولی چون هدف اصلی رسیدن به بیس کمپ آناپورنا بود به شهر پخارا رفتیم. رسیدن به پخارا با روش های مختلفی ممکنه ولی احتمالا منطقی ترینشون اتوبوس توریستی شب است. در پخارا یک ساعتی برای گرفتن دو تا مجور وقت گذاشتیم. کافیه به دفتر صدور مجوز برین و بگین می خواین به کدوم بخش صعود کنین و با حدود ۳۰ دلار مجوز بگیرین. همچنین اگر بدون راهنمایی تور حرکت می کنین، باید ۲۰ دلار هم بیشتر بدین تا در فهرستی ثبت بشین که اگر گم شدین بعدا دنبالتون بگردن. عکس ها و غیره همونجا گرفته میشن. ما یک شب در پخارا موندیم و فردا صبح خیلی زود با اتوبوسهای محلی به سمت اولین محل صعود حرکت کردیم. اینکه اتوبوس کجاست و مجوز کجا می دن و … چیزیه که تقریبا از هر کسی در پخارا بپرسین، جوابش رو داره.
اتوبوسهای این مسیر، اتوبوسهای واقعی محلی هستن. البته می تونین خیلی خرج کنین و جیپ بگیرین یا هر روش دیگه ولی اتوبوس به اندازه کافی خوب و در عین حال جالبه. کاملا ممکنه یکی به شما بگه اونطرف تر بشینین چون اونم می خواد رو صندلی بشینه یا هر جایی مسافرها سوار و پیاده بشن و اگر جا نباشه، سر پا بایستن. ما کمی با راننده گپ زدیم و بهمون گفت بهتره زودتر از جایی که برنامه اصلی مون بوده پیاده بشیم و از مسیری بهتر صعود رو شروع کنیم.
وقتی می گم مسیر منظورم چنین چیزی است:
این تابلوها تقریبا همه جا هستن و به شما می گن از چه اقامتگاههایی باید رد بشین تا به مقصد برسین. فاصله هر اقامتگاه تقریبا دو ساعت پیاده است. شما می تونین برای خودتون مسیر یابی کنین و ببینین از کجا دوست دارین رد بشین. مثلا فکر می کنم ما از جایی نزدیک نیو بریج شروع کردیم و شب اول در جینوا خوابیدیم. فردا هیمالیا یا شایدم بامبو خوابیدیم و در طول سه روز به بیس کمپ رسیدیم و در برگشت به سمت پون هیل رفتیم و برگشتیم. سرعت ما نسبتا زیاد بود ولی هر کس می تونه تنظیم کنه که در هر روز از چند تا از این اقامتگاهها دوست داره رد بشه. مثلا افراد مسنی بودن که احتمالا هر روز فقط یک روستا/اقامتگاه بالا میرفتن. اقامتگاهها چیزهایی شبیه این هستن:
که بین ۲ تا ۵ لژ دارن. هر لژ چندین اتاق داره و شاید یک دوش که ساعتهایی که خورشید هست آب گرم داره و یک رستوران و غذاخوری. اگر به موقع نرسین و به شما اتاق نرسه، می تونین تو غذاخوری بخوابین که احتمالا پر سر و صدا تر است ولی در نهایت خطری نداره. در صورتی که وسایل شما زیاد باشه می تونین «پورتر/Porter» بگیرین که گاهی بهش می گن «شرپا». پورترها انواع و اقسام دارن و روزی بین ۱۲ تا ۲۰ دلار حقوق میگیرن. کار اصلیشون آوردن کولههای سنگین شما است و گاهی می تونن تا ۳۰ کیلو بار حمل کنن – اما به سختی و با استراحت زیاد. ما با چهار کوله اومده بودیم (نفری یک سنگینتر و یک سبکتر) تا پورتر بگیریم و دو تا کوله سبک رو بیاره ولی چون جای غیرمرسومی از اتوبوس پیدا شدیم پورتر نبود و نصف روز رو خودمون چهار کوله رو آوردیم. اگر کمی ورزیده هستین می تونین با یک کوله قابل قبول (بگیم ۱۲ کیلو) حرکت کنین. مشکل گرفتن پورتر اینه که پورتر شما ممکنه تقریبا انگلیسی بلد نباشه و لباس های فرسوده داشته باشه. این امکان هم هست که مثل ما خوش شانس/باحوصله باشین و بعد از سپردن به یکی دو رستوران، یه پورتر عالی نصیبتون بشه که اسمش میلان است و با دوستش میاد و در نتیجه نه فقط هر دو بار خیلی کمی حمل می کنن بلکه با شما همبازی می شن و حرف می زنن و …
همونطور که تو تصویر دیده می شه داشتن یک دست ورق بسیار موثره چون همه دوست دارن باهاش بازی کنن. در ضمن پورتر خوب می تونه برای شما از هر توقفگاه زنگ بزنه و توقفگاه بعدی رو رزرو کنه. ظاهرا دوست میلان آدم مشهوری در محل بود و تقریبا همه جا بی دردسر با تلفن یا تلفن ماهواره ای برامون اتاق رزرو کرده بود. به شکل مرسوم اتاق ها First Come Frist Serve است و اگر تنها مسافرت می کنین احتمال داره وقتی برسین که اتاق تموم شده باشه و تو غذاخوری بخوابین ولی بیرون نخواهید موند. معلومه که در هیمالیا شما انتظار هتل لوکس ندارین ولی یک اتاق تمیز فوق العاده است:
در این مسیر شما اول از یک فضای جنگلی شروع می کنین و با بالا و پایین رفتن در درهها و کوهها به سمت مجموعه فوق العاده آناپورنا نزدیک میشین. گذشتن از رودخانه از روی پلهای فوق العاده، رفتن لابلای درخت ها و بعد ارتفاع گرفتن و دیدن اینکه چطوری جنگل تبدیل به مرتع(؟) و بعد کوه و حتی برف می شه بسیار هیجان انگیزه. در بسیاری از مسیر هم کوههای فوق العاده آناپورنا در دیدرس شما است و دائم بهش نزدیکتر میشین. آناپورنا از خطرناکترین کوههای جهان است و در مجموعه اش کوه فیش تیل fishtail قرار داره که بالاترین نقطه ای از زمین است که کسی تا حالا بهش صعود نکرده. معمولا صبح زود بیدار می شیم (مثلا ۶) و با خوردن یک صبحانه در هتل راه می افتیم. هزینه اقامت و یک غذا تقریبا ۱۰ دلار میشه. با ۴ ساعت پیاده روی در صبح و بعد یک ناهار در یکی از اقامتگاهها و دوباره ۲ تا ۴ ساعت در بعد از ظهر خیلی سریع به مقصد خواهید رسید. موقع عصر هم با کم بودن برق و خستگی راه، خوابیدن در ساعت ۷ یا ۸ اصلا چیز عجیبی نخواهد بود. مسیر چیزی شبیه به این است:
اون چرخ فلک چوبی هم در یکی از روستاها بود که توش یک مدرسه داشت و این چرخ فلک رو ساخته بودن و شما رو سوارش می کردن تا کمی شادی کنین و اگر خواستین کمی هم کمک مالی به مدرسه. بعد از چند روز در نهایت به بیس کمپ mbc و بعد از دو ساعت دیگه پیاده روی به بیس کمپ آناپورنا (مشهور به ABC) میرسین. بیس کمپها جاهایی هستن که کسانی که قصدشون صعود به قله است، تازه از اونجا حرکت جدی رو شروع می کنن ولی برای آدمی در سطح من و خیلیها، رسیدن به این بیس کمپ صعودی فوق العاده حساب میشه. اگر قصد کردین این سفر رو برین حتما پیشنهاد می کنم یک شب روی بیس کمپ بمونین. هوا سرد است و با لباس ها و کلاه و بغل و کیسه خواب ها و پتوها خوابیدن چاره کاره. ولی تجربه فوق العاده ای است و می تونین کلی منظره بدیع ببینین. سر و صدای کل کمپ صبح شما رو برای دیدن طلوع بی نظر آفتاب روی کوههای آناپورنا بیدار خواهد کرد:
و بعد هم که منطقا برگشت و البته امکان مسیریابی مجدد و رفتن و رسیدن به جاهایی جدید و فوق العاده.
در کل به نظرم تجربه بسیار خوبی بود. اگر بخوام به چند نکته اشاره کنم اینها خواهند بود:
و در نهایت هم برای برگشت باید از یکی از روستاهایی که اتوبوس دارن مثل گندروک برگردین. بازم گزینه های متنوعی هست و برای ما اتوبوس محلی منطقی ترین گزینه بود که تا پخارا می رفت. خوبه که قبل از ظهر برسین تا شکی در بودن اتوبوس نباشه و زود سوار شین و صندلی رو حفاظت کنین. البته شایدم لازم بشه خودتون مطمئن بشین که بار درست بسته شده یا نه. با موزیک هندی و درهها و بوق ها و دست اندازها و گرد و خاک ها بخندین تا به پخارا برسین.
اخبار کامپیوترهای کوانتومی و به شکل کلی تر رایانش کوانتومی هر روز دارن بیشتر می شن. این کامپیوترها چی هستن؟آیا جای لپ تاپ ما رو خواهند گرفت؟ آیا واقعا اینترنت رو تغییر خواهند داد؟ کیوبیت؟ سوپرپوزیشن؟… با ما باشین تا در مورد غیرقابل فهم حرف بزنیم.
نپال کشور ارزونی است با یکی از عجیبترین پرچم ها:
و البته این خاصیت نادر در جهان که یک ایرانی با پاسپورت ناقصش می تونه بدون درخواست ویزا بهش سفر کنه و ویزا رو توی مرز بگیره. برای همینه که این سالها اسم نپال رو بیشتر و بیشتر از مسافرها میشنویم.
ما بلیت رو قبل از گرون شدن خریده بودیم و در نتیجه نفری تقریبا ۳ میلیون تومن هزینه بلیت شد. هم قطر پرواز می کنه و هم عمان ولی قطر به خاطر توقف معقول ۳ یا ۴ ساعته، گزینه بهتریه.
در بدو ورود بهتون یک فرم میدن که باید پر کنین و بعد با پرداخت مستقیم ۲۵ دلار یا (یورو؟) ویزا رو بگیرن و وارد بشن. منطقا داشتن خودکار توی کیف کمک خوبیه وگرنه هی باید از این و اون قرض بگیرین یا لابلای خرت و پرت ها دنبالش بگردین. صف ویزا بسیار کند پیش رفت ولی بالاخره پیش رفت و ما وارد شدیم.
پایتخت نپال، کاتماندو است که تقریبا ۲.۵ میلون نفر از ۲۹ میلیون جمعیت نپال رو تو خودش جا داده. یک شهر شلوغ و کثیف ولی کماکان نسبتا امن. نمی دونم این امنیت مربوط به فرهنگ ترکیبی هندو/بودایی می شه یا از جای دیگه میاد ولی ما احساس امنیت خوبی داشتیم و تقریبا هیچ وقت دعوا یا داد و بیدادی ندیدم. آدم ها مهربون و خوش خنده و همراه. پولشون روپیه است و تقریبا هر ۱۰۰ روپیه، یک دلار آمریکا میشه.
تا جایی که ما دیدیم، مصرف الکل در نپال زیاد نبود. هرچند که ظاهرا آمار یا مشاهدات بقیه خیلی با این موافق نیست. الکل به نظر گرون میاد (یک آبجو بین ۲ تا ۴ دلار) درآمد سرانه روزانه هر نپالی سالی زیر ۱۰۰۰ دلار یعنی روزی تقریبا ۲.۵ دلار. حدود سه چهارم کل نیروی کارکشور در بخش کشاورزی هستن و کشاورزی و خدمات اکثر تولید ناخالص ملی رو تشکیل میده. توریسم فقط ۳٪ درآمد کشور رو در اختیار داره و وضعیت سیاسی ناپایدار چند سال اخیر هم بهش دامن زده.
نپال اقتصاد چندان فعالی نداره و نزدیک سه چهارم جمعیتش کشاورز هستن. توریسم با اینکه در حال رشد است ولی هنوزم فقط ۳٪ درآمد ملی رو تشکیل می ده و شاید جالب باشه که از نظر ارزآوری، رتبه دوم رو داره؛ رتبه اول مربوط به کسانی است که از خارج به داخل کشور پول میفرستن، مثل کارگرهای خارجی. این پایین بودن سهم توریسم، به ناپیداری سیاسی این چند سال و زلزله چند سال قبل و همینطور ضعف شدید زیرساختها (از جمله جاده و خیابون مرتبط است).
در اقامتگاههای ارزون، میشه با ۱۰ دلار یک اتاق گرفت و هر غذا در شهر هم حدود ۲ تا ۵ دلار هزینه داره. تاکسی گرون ممکنه بشه ۷ دلار و شهر به اندازه کافی کوچیک هست که اگر اقامتگاه شما جای خوب (مثلا نزدیک منطقه تیهار) باشه با یک قدم زدن بتونین خیلی از جاهای مشهورش رو ببینین.
مثلا ما شب اول به معبد پاشوپاتینا رفتیم که محلی بسیار مقدس برای هندوهای نپالی است. در اینجا – از جمله در شبی که ما بودیم – جسدهای مردگان رو می سوزونن و قدمتش به حدود ۴۰۰ سال قبل از میلاد تخمین زده میشه. اونجا شاهد موزیک زنده و رقص بودیم و البته در کنارش ردیف سکوهایی که توش مردهها رو می سوزندن. تجربه ای جدید و عجیب و به فکر فرو برنده.
جاهای دیگه که می تونین از کاتماندو ببینین، خود شهر، چندین معبد و دربار و کاخ است. از جمله مشهورترینها Durbar Square است که جلوی کاخ سلطنتی شاه سابقه و سمت شرقی اش که جایگاه کوماری ها است. کوماری ها یا خدایان زنده، دخترهایی هستن که توسط مراسم پیچیده ای انتخاب می شن و چند سالی نقش خدای زنده رو بازی می کنن. افسانهها در موردشون زیاده ولی اونجوری که از ویکپدیا و مصاحبههای کوماریهای سابق به نظر میرسه، بعد از سپری شدن دوران پرستش، به زندگی نسبتا عادی بر می گردن.
اما واقعیت اینه که حداقل برای ما، کاتماندو خیلی موندنی نبود. نپال کشوری است که ۸ قله از ۱۴ قله بالای ۸۰۰۰ متر جهان توش هستن و برای نصف آدمها، نپال برابر صعود است. هدف ما هم رسیدن به بیس کمپ یکی از جذابترین کوههای جهان یعنی آناپورنا بود و برای شروع مرحله دوم سفر یعنی رسیدن به پوخارا. با فاصله ای فقط ۲۰۰ کیلومتری ولی جادههایی باعث می شن برای این ۲۰۰ کیلومتر، حدود ۶ تا ۱۰ ساعت در راه باشین.
خب یادتونه که قرار شد پول اینفلوئنسر بازی رو تقسیم کنیم. اینکار رو دیشب توی یک لایو اینستاگرام کردم و حالا می خوام روشش رو به اشتراک بذارم چون بامزه بوده. اما اول سه نکته رو جواب بدم:
نه. اگر می خواستم فالوئر و اینها جمع کنم باید اینطوری می گفتم که «هر کس باید من رو فالو کنه و سه تا دوستش رو زیر این پست تگ کنه تا تو مسابقه شرکت داده بشه» (: اینطوری به شکل انفجاری به صد هزار می رسیدیم منطقا ((: من اصولا دنبال فالوئر بالاتر نیستم. کیفیت بسیار مهمتره و من نه خبرگزاری هستم نه درآمدم از این راهه نه علاقمند به گروه و دسته و گنگ هستم (: همین تعداد آدم باحال بهترین چیزه.
احتمالا چرا. شاید سری بعد اینکار رو بکنیم.
اگر می شد خوب بود ولی مشکلاتی داشت. مثلا اگر می گفتم بن کتاب است بعد من باید از طرف برنده براش کتاب می خریدم پست می کردم. یا اگر می گفتم کوپن فلان جا است طرف باید حتما فلان جا عضو می شد. اینطوری ساده تر بود هرچند که خب ذات دادن پول نقد کمتر از چیزهای دیگه باحاله. در عوض طرف حق انتخاب داره (:
نه. جادی.نت و رادیوگیک و هیچ چیز دیگه من در وضعیتی نیست که بشه با پول بهترش کرد (: من هر چی لازم دارم، دارم و سعی می کنم ایده ام این نباشه که کارهام رو می شه با پول بیشتر بهتر کرد.
اما حدود ۴۰۰۰ نفر فرم رو پر کردن:
طبق قرار باید ۶ نفر رو به شکل رندم از بین این آدمها انتخاب کنیم. اول فرم گوگل رو توی یک فایل متنی ذخیره کردم. یک ستون حاوی همه اسم ها. اسم فایل هست all.txt و می خوام پیدا کنم که اسامی تکراری چند بار تکرار شدن.
sort all.txt| uniq -c | sort -n | awk '{$1=$1};1' > counted.txt
این دستور بهمون یک فایل جدید می ده که تعدادی که هر نفر اسمش رو نوشته جلوی اسمش اومده. مثلا اینطوری:
4 Kyarash_bordbar
5 توییتر
6 Mary_am_j
16 Kayvan_mrz
16 اینستاگرام
اینها نفرات آخر هستن که اسمشون رو بیشتر از یکبار نوشتن. بعضی ها چیزهای بامزه نوشتن مثلا نوشتن توییتر یا انیتساگرام یا «جادی بردار برای خودت» یا «جادی بده به خیریه» و .. (: همه رو شرکت می دیم. منطقی است که شانس کسانی که یک یا دو بار اسم نوشتن مساوی باشه (تا فالو کردن در دو جا به نفع آدم ها تموم نشه) ولی کسانی که بیشتر از یک بار اسم نوشتن رو باید چیکار کنیم؟ بذارین ببینم کلا دفعات تکرار، چیا هستن:
sort all.txt| uniq -c | sort -n | awk '{$1=$1};1' | cut -f1 -d' ' | uniq
1
2
3
4
5
6
16
یک و دو که منطقی است. ولی کسانی که ۳ تا ۶ و حتی ۱۶ بار اسم نوشتن رو چیکار کنیم؟ اینها سعی کردن شانس خودشون رو زیاد کنن پس بهتره ما شانسشون رو کم کنیم (: ایده من اینه که کسی که ۱۶ بار ثبت نام کرده یک شانزدهم بقیه شانس برنده شدن داشته باشه. اول کوچکترین مضرب مشترک این اعداد رو پیدا می کنیم:
def BMM(i, nums):
for n in nums:
if i%n:
return False
return True
i = 1
nums = [1, 2, 3, 4, 5, 6, 16]
while not BMM(i, nums):
i += 1
print (i)
240
یعنی ما باید هر اسم رو اگر یک یا دو بار تکرار شده بود ۲۴۰ بار تکرار کنیم، اگر ۳ بار نوشته شده بود ۷۰ بار، اگر هم ۱۶ بار نوشته شده بود فقط ۱۵ بار (: شانس رو معکوس کردیم که خیلی حال می ده. بذارین برنامه اش رو بنویسیم:
import re
f = open ('/tmp/counted.txt')
o = open ('/tmp/go.txt', 'w')
for line in f:
num, name = re.findall ('(\d+) (.*)\n', line)[0]
if num == '2':
num = 1
for i in range(0, 240/int(num)):
o.write(name+'\n')
حالا ما یک فایل داریم که اگر توش کسی ۱۶ بار ثبت نام کرده، اسمش ۱۵ بار اومده، اگر کسی یک یا دو بار ثبت نام کرده اسمش ۲۴۰ بار اومده! شانس ها معکوس شد. حالا وقت قرعه کشی است:
import random
lines = open('/tmp/go.txt').read().splitlines()
myline =random.choice(lines)
print(myline)
هر بار که این رو اجرا کنیم یه اسم به ما می ده و با چک کردن دستی معلوم می شد که توی اینستاگرام بوده یا توییتر یا جای دیگه و بهش مسیج می دادم و برنده بودنش رو اعلام می کردم! بامزه و فان و راحت و سریع با پایتون باحال.
فیلم Hackers (ساخته ۱۹۹۵) یکی از اولین چیزهایی بود که باعث شد من به این بخش از دنیای کامپیوتر علاقمند بشم. ما این فیلم رو تو خونه من و روی نوار ویدئوهای T7 دیدیم و به پشت کامپیوترهامون برگشتیم که کلی لینوکس یاد بگیریم (: هیجان زده و خوشحال.
توی این فیلم دید که تو بچگی به خاطر یک هک از دسترسی به کامپیوترها محروم شده بالاخره ۱۸سالش می شه و می تونه به کامپیوترها دست بزنه. اون حین هک کردن شبکه های تلویزیونی و مدرسه با هکرهای دیگه آشنا می شه و بعد از ماجراهایی، هکر بد فیلم اونها رو در مورد ویروسی که برای اخاذی نوشته مسوول جلوه میده و …
این فیلم چهره کلاسیک «هکر» در دنیای غرب رو میساخت: آدمی با سواد زیاد ولی اهل خرابکاری و نفوذ به سیستم ها که شب های پشت اینترفیس های عجیب می شینه و هک میکنه. بر خلاف سریالی مثل مستر روبات که توش همه هکها فضای واقعی دارن، اینجا با انیمیشنهای سه بعدی و انعکاس نور لپ تاپ روی صورت و .. رو برو هستیم ولی خب کماکان هکرز ۱۹۹۵ به نظر من فیلمی باحال، فضای هکری و دیدنی است که گاه گداری نگاهش میکنم.
متاسفانه ظاهرا فیلم فقط در آمریکا قابل نمایش است که خب یک ایرانی راهش رو بلده (: از اینجا می تونین تماشاش کنین
امروز توی استوری اینستاگرام، به شوخی یه تگ #هیپستر زده بودم و دو نفر پیام داده بودن که هیپستر چیه، هر دو هم سرچ کرده بودن و نتیجه دقیقی نگرفته بودن.
هیپستر عبارتی نسبتا جدیده. درسته که چند ده سالی است وجود داره ولی به هرحال به تازگی دوباره باب شده و معنیاش هم تا حدی تغییر کرده. اولا که آدمها معمولا به خودشون هیپستر نمیگن. هیپستر شبیه یک کلمه مسخره کننده است که توسط بقیه به هیپسترها گفته میشه. یه هیپستر میتونه این شکلی باشه:
میبینین که هیپستر دوست داره قیافه اش با قیافه مرسوم فرق کنه ولی خب از اونطرف کلی هم مواظبه که این فرق دقیق و منظم باشه. در واقع فضاش بیخیالی یا مهم نبودن نیست بلکه علاقمنده که خوش تیپ باشه ولی حرفش اینه که تیپم رو خودم تعریف می کنم نه بقیه. اما خب مشکل کجاست؟ اینجا که صدها هزار هیپستر با ایده متفاوت بودن، یک شکل می شن و از اونطرف علاقمندی شون به چیزهای قدیمی و کهنه و … باعث می شه این چیزها رو به جای پیدا کردن تو انبارهای خانوادگی یا مدت ها نگه داشتن، به قیمت های خیلی بالا بخرن. مثلا هیپسترها دوست دارن دوربین آنالوگ داشته باشن، دوچرخه قدیمی سوار بشن و در موارد حاد، به جای لپ تاپ با ماشین تایپ به کافه برن (:
برای همینه که کلمه هیپستر بیشتر به عنوان مسخره کردن استفاده می شه تا نشون بده که یک نفر در عین اینکه فکر می کنه متفاوت است و با چیزهای قدیمی اش خوشحال، داره از یک مد خیلی مشخص پیروی می کنه و کلی هم خرج می کنه تا به اون چیزهای قدیمی برسه. البته معلومه که هر کس هر کار می خواد می تونه بکنه ولی مشکل اصلی هیپسترها زیادی تلاش کردن است.
هیپسترهای آمریکایی و اروپایی معمولا جوون های سفید پوست شهرنشین هستن که با استفاده از تکنولوژیهای قدیمی و لباس های چهارخونه یا قدیمی و ریش و سبیل، می شه شناختشون. بخش های زیادی از جامعه هیپسترها رو چندان دوست ندارن و اصلا غیرعادی نیست همونطور که توی سریال شیملس هم دیده میشه، کافهها ورودشون رو ممنوع کنن و البته هیپسترها هم از این موضوع ذوق کنن که «وای چقدر ما ضد جریان اصلی هستیم» و همزمان حاضر بشن پول بیشتری بدن تا توی همون کافه راه داده بشن.
هیپسترها معمولا طرفدار جنبشهای سبز هستن، خودشون شراب و الکل خودشون رو درست می کنن و دوچرخه سوار می شن و غذای ارگانیک می خورن و حتی بعید نیست بگن به گلوتن حساسیت دارن چون به نظرشون حساسیت چیز باکلاسیه ( هرچند که درصد خیلی خیلی کمی از جمعیت واقعا حساسیت جدی به گلوتن داره).
و اتفاقا منم امروز ریش داشتم و یک دوچرخه قدیمی رو سوار شده بودم که اصولا خریدمش تا تعمیر کردن رو یاد بگیرم و دیشب هم سرویسش کردم و گفتم سوارش بشم و اگر یه لباس چهارخونه هم داشتم می تونستم هیپستر طبقه بندی بشم (: