یادگرفتن از یک پرسش: خطای محدودیت میزان حافظه limits.conf

یک مزیت بزرگ لینوکس برای من اینه که توش حل مشکلات می تونن منجر به چیز یاد گرفتن و پیشرفت مهارت ها و دانش آدم بشن. چنین چیزی وقتی راه حل همیشه «دوباره نصب کن» یا «فلان برنامه رو نصب و اجرا کن ببین مشکل حل می شه یا نه» باشه، اتفاق نمی افته. مثلا به این مورد نگاه کنین:

توی فروم فدورا اکبر پرسیده:

سلام خدمت دوستان
وقتی برنامه ardour 2.8.12 را اجرا میکنم پیغام زیر ظاهر میشه البته داخل پیام توضیحاتی داده که احتیاج اطلاعات تخصصی داره:

WARNING: Your system has a limit for maximum amount of locked memory. This might cause Ardour to run out of memory before your system runs out of memory.
You can view the memory limit with ‘ulimit -l’, and it is normally controlled by /etc/security/limits.conf

خب من جواب خیلی دقیق رو نمی دونم. ایده هایی در مورد لیمیت ها، page‌کردن در لینوکس و مدیریت حافظه دارم ولی این مورد به نظر چیز جالبی می یاد و فرصتی است برای یاد گرفتن. اول دستور ulimit رو با man ulimit یاد می گیرم. گفته با سوییچ a- میشه محدودیت ها رو دید. من مال خودم رو چک می کنم:

jadi@jubung:~$ ulimit -a
core file size          (blocks, -c) 0
data seg size           (kbytes, -d) unlimited
scheduling priority             (-e) 0
file size               (blocks, -f) unlimited
pending signals                 (-i) 62804
max locked memory       (kbytes, -l) 64
max memory size         (kbytes, -m) unlimited
open files                      (-n) 1024
pipe size            (512 bytes, -p) 8
POSIX message queues     (bytes, -q) 819200
real-time priority              (-r) 0
stack size              (kbytes, -s) 8192
cpu time               (seconds, -t) unlimited
max user processes              (-u) 62804
virtual memory          (kbytes, -v) unlimited
file locks                      (-x) unlimited

و می بینم که محدودیت لاک حافظه برای من ۶۴ کیلوبایت است. این یعنی کاربر من فقط حق داره ۶۴ کیلوبایت حافظه رو لاک کنه و احتمالا مربوط به تابع mlock توی برنامه نویسی. از اینجا شروع به سرچ می کنم و با ترکیب سرچ ها و خونده ها و اطلاعات شخصی ام به نتایج جالبی می رسم.

می دونیم که برنامه ها برای اجرا به حافظه احتیاج دارن. این حافظه معمولا از طریق تعریف متغیر و اینجور چیزها اشغال می شه و این سیستم عامل است که تصمیم می گیره چقدر از این اطلاعات رو واقعا توی مموری رم نگه داره و چقدر از اون رو page کنه توی swap. بذار یک کم برگردیم عقب.

لینوس که اولین بار کرنل رو نوشت، کامپیوترش مشکل کمبود رم داشت. حتی راحت نمی تونست بعضی چیزها رو کمپایل کنه. لینوس یک ابتکار زد – که البته شناخته شده بود ولی از یک کرنل دانشجویی انتظارش نمی رفت – و اونهم این بود که هر بار کامپیوتر رم کم می آورد، بخشی از رم فعلی که در این لحظه مورد استفاده نبود رو روی دیسک می نوشت و بعدا که رم خالی می شد راحت کارهاش رو می کرد و اگر هم در آینده کسی با اون بخش page out شده رم کار داشت، دوباره می رفت از رو دیسک اونو می خوند و می آورد توی رم تحویل برنامه محتاجش می داد. این یک انقلاب بود و خیلی از کسانی که اولین بار لینوکس رو می دیدن، شیفته این قابلیت می شد که می ذاشت شما روی یک کامپیوتر ضعیف، هر کار بزرگی رو با صبر و حوصله انجام بدین. در اصل با این ایده مفهوم «رم کم آوردن» دیگه از بین رفته بود.

همین حالا هم اون پارتیشن swap که درست می کنیم دقیقا کارش همینه. حتی اگر دستور top رو بزنی در دو خط آخر هدر این رو می بینی:

top - 11:00:56 up 1 day, 23:02,  5 users,  load average: 1.06, 1.08, 1.22
Tasks: 230 total,   2 running, 227 sleeping,   0 stopped,   1 zombie
Cpu(s):  9.2%us,  6.6%sy,  0.0%ni, 84.2%id,  0.0%wa,  0.0%hi,  0.0%si,  0.0%st
Mem:   8062928k total,  7358752k used,   704176k free,   139228k buffers
Swap:  8395772k total,    59136k used,  8336636k free,  2854564k cached

که می گه کامپیوتر من هشت گیگ رم واقعی داره و اگر اون کم بیاد می تونه هشت گیگش رو هم روی دیسک بنویسه و از دیسک به عنوان رم استفاده کنه (زیاد رم دارم؟ اصلا.. رم مهمترین چیز در کامپیوتره و خیلی هم ارزونه. من ترجیح می دم به جای ای۷، آی۵ داشته باشیم ولی هشت گیگ رم رو از دست ندم).

اما ممکنه یک برنامه به هردلیلی بخواد جلوی اینکار رو بگیره و مطمئن باشه که براش فلان مقدار رم واقعی از پیش کنار گذاشته شده! تابع mlock اینکار رو می کنه. من می تونم موقع برنامه نویسی به سیستم عامل دستور بدم که «برای من یک مگ رم واقعی بذار کنار، به هیچ کس نده اونو و pageش هم نکن و بذار توی رم آماده به کار باشه». خب اینو همه برنامه ها دوست خواهند داشت از جمله برنامه ضبط صدای تو که چون داره صدای حرفه ای ضبط می کنه اصلا نباید منتظر دیسک و حافظه خالی نبودن و اینها باشه پس سعی می کنه وقتی می یاد بالا برای خودش یک حافظه اختصاصی درخواست کنه.

اما توی سیستم عامل دیدیم که گفتیم:‌

jadi@jubung:~$ ulimit -a | grep memory
max locked memory       (kbytes, -l) 64
max memory size         (kbytes, -m) unlimited
virtual memory          (kbytes, -v) unlimited

یعنی محدودیتی برای کاربر گذاشتیم که کلا همه برنامه های این کاربر روی هم نتونن بیشتر از ۶۴ کیلوبایت حافظه رو تا لحظه که می خوان توی خود رم واقعی به خودشون اختصاص بدن. این عدد خیلی کوچیکه و در اصل معنی اش اینه که «کسی نمی تونه حافظه رو برای خودش برداره، سیستم عامل است که تقسیم می کنه بر اساس تشخیص خودش». اگر کسی دوست داشته این محدودیت رو به شکل موقت عوض کنه می زنه ulimit -l 1024 یا هر عدد دیگه و اگر بخواد برای همیشه اینو تغییر بده،‌ etc/security/limits.conf/ رو ادیت می کنه.

نکته: به جای عدد اگر بزنی 0 یعنی «نامحدود»

و اینطوریه که آدم از بودن توی فروم ها چیز یاد می گیره و این جزو خوبی های لینوکسه که کشف جواب ها واقعا سواد آدم رو زیاد می کنه. چیزی که با نصب دوباره و غیره اتفاق نمی افته.

روز سر زدن به مردگان، آیپدهای مقوایی و مراسم مرگ با پایان تلخی برای نخواندن

این مطلب هفته قبل نوشته شد ولی منتشر نکردم.. ولی خب نه می شه پاکش کرد نه می شه منتشرش کرد. پس منتشر می کنم و سریع روش یک چیز دیگه می نویسم…


چینی ها (و فرهنگ های مشابه) امروز فستیوالی دارن به اسم کویینگ-مینگ. در این تاریخ اونها به سر مزار رفتگانشون می رن و براشون هدایایی رو می برن که در زندگی پس از مرگ ممکنه به دردشون بخوره. برای اینکه این هدایا به اونها برسه، از مقوا ساخته می شن و بعد آتیش زده می شن.

قرن ها این هدایا شامل غذا و وسایل کاربردی روزمره بوده اما ده های اخیر خودرو و کیف های دستی و غیره هم به فهرست اضافه شده و امسال حتی می تونین برای روح اجدادتون آی-پد مقوایی یا گجت‌های دیگه رو بخرین.

و البته چون عدد ۸۸۸ معنی خوبی در فرهنگ چین داره، اگر در مالزی باشین می تونین این رو تهیه کنین تا روح اجدادتون حسابی شاد بشه.

پی.نوشت. به فرهنگ ها و باورهای همدیگه احترام بذاریم و متوجه باشیم که با فرهنگ و باورهامون بقیه رو آزار ندیم. …

توجه: حس کردم خوبه خاطرات خودم از مرگ اطرافیان رو براتون بنویسم. مطلب رو فوق العاده تلخ کرد به نظرم. تلخ ترین چیزی که تا به حال من نوشتم. اگر دوست ندارین به خوندن ادامه ندین… کاملا جدی می گم. چیز خاصی توش نیست – صحنه های تکراری برای همه مون. یادآوری یکی دو مرگ. مستقل از تلخی خودش، ممکنه شما رو یاد خاطرات بد خودتون بندازه بندازه… روی این لینک کلیک کنید و به یک موسیقی خوب گوش بدین

۱پدر من رو که دفن می کردن من تقریبا هفده سالم بود. یک آخوند که نه پدر من رو می شناخت نه هیچ چیز دیگه، تقریبا ده دقیقه در مورد سجایای اخلاقی اش صحبت کرد و بعد نماز خوند و بعد کمی گریه کرد و در یک دستمال فین کرد و دستمال رو پرت کرد توی قبر. یک نفر تذکر داد که مرده نباید چیزی با خودش به اون دنیا ببره و باید دستمال رو قبل از ریختن خاک بردارن و یک نفر دیگه گفت که این دستمال مال حاج آقا است و مشکلی نداره. سر این موضوع تفاهم شد و خاک ریختن رو جسد.

۲. پدر من رو که دفن می کردن من تقریبا ۱۷ سالم بود. جسد رو که گذاشتن توی قبر، یک نفر از فامیل بهم گفت نمی خوام برم آخرین نگاه رو به صورت پدرم بندازم و باهاش خداحافظی کنم؟ به نظرم احمقانه ترین حرف ممکن بود. احتمالا فقط دنبال یک صحنه دراماتیک می گشتن که به شکل فرهنگی این یک روش منطقی ایجادش بود.

۳. مادر بزرگم رو که دفن می کردن در یک مرحله به این نتیجه رسیدن که یک نفر باید بره توی قبر شونه جسد رو تکون بده. قبلش ظاهرا یک نفر رفته بود تو قبر خوابیده بود که جسد نترسه یا چنین چیزی. نفر قبلی داوطلب شد ولی گفتن باید به جسد محرم ولی غیر درجه یک، باشه. من یکی از تنها گزینه هابودم. رفتم. نفری که به عربی جملاتی رو می گفت ازم خواست شونه جسد رو بگیرم. من فکر کردم باید فیزیکی به شونه برسم و شروع کردم کنار زدن کفن ولی گفت از روی کفن تکون بدم کافیه. جملاتش رو گفت و من همزمان بدن رو تکون می دادم. بعدا گفتن مال اینه که احتمالا به شکل نمادین این جملات رو بشنوه و یادش نگه داره و شب جواب بده به فرشته ها. بعدش هم یک نفر یک بسته کوچیک داد که بذارم توی دهنش. تقریبا مخفی. گفت کافیه بذارمش پشت لب ها. احتمالا بازم همون جواب ها بودن. اونم انجام دادم. سرد بود و خشک. هیچ وقت به جز اونبار به صورتِ بدنِ مادر بزرگم دست نزده بودم. وقتی اومدم بیرون دو نفر خصوصی ازم قول گرفتن که اگر در مراسم دفن شون حاضر بودم این «محبت» رو در لطف اونها هم بکنم.

ماجرای آیپد مقوایی رو فراموش نکنین.

دوگوله و فیسبوق : ما رسانه نیستیم، آدمیم

ما که جوون بودیم و تلویزیون هم هنوز قابل نگاه کردن بود برامون، یک سریال بود که حتی اگر اسم اصلی اش این نبود، بهش می گفتن ملکی ایر لاین. یکسری آدم دور هم جمع شده بودن به رهبری فتحعلی اویسی و یک خط هواپیمایی تاسیس کرده بودن. سریال طنز قشنگی بود بخصوص با هنرپیشه‌های خوبش مثل امیر جعفری .

توی این سریال آقای ملکی هی می گفت «از اون دوگوله استفاده کنین» (: نمی دونم کلمه رو از کجا آورده بود ولی منظورش مغز بود! حالا حرف منم همینه.. از اون دوگوله استفاده کنین:

نمی دونم چرا این روزها از کجا عادت کردم هی می گم «واقعا؟!!» واقعا؟!! یعنی واقعا یک فوتبالیست مردمی که درود بر شرفش، قبول کرده هزینه های این کودک رو بده به شرطی که پونصد هزار تا ری-شر بشه این عکس و متن؟ واقعا کسی هم هست که فکر کنه «یک دست صدا نداره پس من اینو شر کنم که به جامعه کمک کرده باشم»؟ درک می کنم که دیدن عکس رقت بر انگیزه ولی مطمئن باشین با ری شر کرد چنین متنی کمکی به جامعه نم یکنن. فکر کنین که نویسنده اصلی اصولا درکی از پونصد هزار داشته؟ می فهمیده که اگر هر دقیقه این عکس یکبار شر بشه و این پروسه توی تمام بیست و چهار ساعت ادامه پیدا کنه یکسال طول می کشه که پونصد هزار بار شر شده باشه؟ بعد فوتبالیست مردمی اگر مردم برای یکسال هر دقیقه یکبار اینو شر نکنن پول درمان این بچه رو نمیده؟

اون دوگوله رو به کار بندازین برخی از دوستان (: به قول دوست خوبم مازیار: ما رسانه نیستیم. ما آدمیم. وظیفه ما ری شر کردن نیست، پروسس کردنه.

تصویر بالا رو قدیم ها دیده بودم ولی اصلی رو پیدا نکردم و خودم یک فارسی درست کردم. اینم الان توی کامنت ها دوستان گفتن که مرتبطه

بحرین: نامه عبدالهادی الخواجه از زندان

امروز شصتمین روز اعتصاب غذای عبدالهادی الخواجه فعال حقوق بشر بحرینی است. الخواجه حالا به بیمارستان منتقل شده و پزشک ها می گن هر لحظه ممکنه یکی از اعضای حیاتی بدنش از کار بیافته و زندگی این انسان تموم بشه. عبدالهادی الخواجه چند روز قبل از رسیدن به این شرایط نامه ای برای خانواده اش از زندان فرستاده.. روی مقوای چای کیسه ای نوشته شده:

عزیزانم، از پشت میله های زندان برایتان عشق و آرزوهایم را می فرستم. از مردی آزاد، به خانواده ای آزاد. این دیوارهای زندان من را از شما جدا نم یکند، این دیوارها ما را به هم نزدیکتر می کند. ارتباط و اراده ما از همیشه بیشتر است. ما قدرت خود را از خاطرات زیبا می گیریم. هر سفر را به خاطر دارم، هر غذایی که خوردیم را و تمام صحبت ها را و لبخندها را و شوخی ها را و خنده ها را. فاصله بین ما با عشق و ایمان محو می‌شود.

درست است. من اینجایم و شما آنجا اما شما همه اینجا با من هستید و من آن بیرون با شما هستم. درد ما وقتی به یاد می‌آوریم که خودمان این مسیر متفاوت را برگزیدیم و سوگند خوردیم که پای حرفمان می ایستیم، کمتر می شود. ما نه فقط باید در مقابل درد صبور باشیم که لازم است به رنج اجازه ندهیم روحمان را تسخیر کند. بگذارید قلب هایمان پر از لذت باشد و پذیرش مسوولیتی که داریم. این زندگی برای یافتن مسیری است به سوی خدا.

و کمی اونطرف تر هم کشته های سوریه با صد و پنجاه قتل جدید،‌ به بیش از نه هزار نفر رسیده تا شاید رژیم بعثی بتونه با قلع و قمع زن و مرد و بچه و پیر و جوون مدت بیشتری توی قدرت بمونه.

رادیو گیک شماره ۴ – اشک ماهی ها

در شماره چهارم رادیوگیک از معلمی صحبت می کنیم که به خاطر ندادن پسورد فیسبوکش از مدرسه اخراج شد، نگاهی می ندازیم به انگلستان که داره تلاش می کنه آدم ها رو بیشتر و بیشتر زیر نظر دولتش در بیاره و روشی کشف می کنیم برای بالا بردن تمرکز و دقت آدم ها در یک چشم به هم زدن و شیپور افتخارات رو – اینبار آرومتر – می زنیم به احترام برد پیت. در بخش آهنگ ها می رقصیم و می خندیم با صدای حسن – استاد ساکسیفون ایران و خیلی کارهای دیگه که اینجا نمی نویسم… خودتون از اینجا گوش بدین:

[audio:http://jadi.net/audio/jadi-net_radio-geek_004_ashke-maahi-haa.mp3]

یا از اینجا دانلود کنید و اگر به دلیلی نامشخص، کشورتان رادیوگیک را سانسور می کند، از در پشتی وارد شوید یا به احترام آزادی نسخه OGG اون رو دریافت کنین.

توجه: ظاهرا وی ال سی که او جی جی رو پخش می کنه اسکرین شاتی از سایت فلان رو پخش می کنه که از نظر من نه فقط خبری نیستن که شدیدا بدون شرافت هم هستن. این جریان ربطی به من نداره و انزجار خودم رو از هر چی دروغگو است ابراز می کنم (:


آرس اس اس رادیو گیک

اخبار

اخراج کمک معلم میشگیانی به خاطر پسورد فیسبوک

هفته پیش این خبر اومد که یک معلم دبستان در میشیگان به دلیل رد درخواست این مدرسه مبنی بر دادن پسورد اکانت فیسبوکش به اونها اخراج شده. خبر مثل شوک بود بخصوص که چند روز قبلش فیسبوک گفته بودن ممکنه شروع به شکایت حقوقی از کارفرماهایی بکنه از کارمندانشون پسورد فیسبوک رو می خوان تا روابط، علایق و شکل زندگی اونها رو برای استخدام بررسی کنن.

البته این مورد کمی پیچیده تر بود. ماجرا این بود که این خانم معلم پارسال عکسی در فیسبوکش گذاشته بود که توش لباس زیر یکی از همکارها دور پاش بود و زیرش نوشته بود «دارم به تو فکر می کنم» (: مدرسه هم معتقد بود که این خانم باید پسورد رو به شکل داوطلبانه بده تا اونها این عکس رو حذف کنن و ایشون هم مخالف کرده و در نهایت مدرسه ایمیل زده که بهتره اینجا کار نکنه.

می بینیم که این مورد خیلی خاص بوده ولی در کل سوخت خوبی فراهم کرده برای تصویب یک قانون در آمریکا که توش کارفرماها نتونن برای تغییر اطلاعات شخصی فیسبوک افراد به اونها درخواست پسورد بدن.

بازی لینوکس تایکون

هاهاها! هر روز شاهد کلی توزیع جدید هستیم. همین هفهت لینوکس ایرانیان و خبیر (تلفظش همینه؟) رو داشتیم. همه هم ریمیکس های اوبونتو.. خب چه کاریه؟ چهار دلار بدین این بازی رو بخرین! داستانش اینه که باید یک توزیع لینوکس جدید درست کنین (((: نرم افزار انتخاب کنین، باگ فیکس کنین، برنامه نویس استخدام کنین، کامیونیتی رو مدیریت کنین و توزیعتون مشهور کنین.

آیا صفحات نمایش رتینا وب رو عوض خواهند کرد؟

خبر نیست ولی ارزش یک نگاه رو داره. آی پد توی نسخه جدیدیش از صفحات رتینا استفاده می کنه که رزولوشن عجیبی دارن: 2048 در 1536! این بالاتر از هر لپ تاپ یا دسکتاپی است که من تا به حال باهاش کار کردم و چهار برابر پر پیکسل تر از ای پد قبلی. راه حل دیدن عادی یک صفحه روی چنین رزولوشنی چیه؟ چهار برابر کردن سایز همه چیز تا اونها مثل قبل دیده بشن. این مساله در مورد متن مشکلی درست نمی کنه ولی عکس ها رو وقتی چهار برابر می کنیم کمی مات یا محو به نظر می یان… اما اینطور نخواهد موند. اگر رتینا به دستگاه های دیگه هم برسه (مثلا لپ تاپ یا دسکتاپ) ممکنه ما با رزلوشن های عجیبی مثل ۷۶۸۰ در ۴۳۲۰ طرف باشیم و این یعنی عکس های توی وب باید سریعا سایز خودشون رو بزرگ و بزرگ و بزگرتر کنن تا بشه هنوز با کیفیت دیدشون. دوستان.. وب شاید در حال عوض شدن باشه. مواظب سایز عکسهایی که می گیرین باشین. البته بحث فقط مربوط به وب نیست و اگر جریان بیاد روی دسکتاپ، حتی سیستم عامل هامون هم باید خودشون رو وفق بدن و حداقل مطمئن باشن که از آیکون ها و اجزای گرافیکی وکتور استفاده می کنن که می تونن بدون از دست دادن کیفیت تصویری هر چقدر لازمه رشد کنن.

ششصد هزار مک آلوده به بدافزار

شرکت امنیتی روسی (دکتر وب) می گه که تقریبا ششصد هزار کامپیوتر مک به یک تروجان آلوده هستن. ۷۷ درصد کامپیوترهای آلوده توی کانادا و آمریکا هستن و ۲۷۴تاشون هم توی کوپرنیتوی کالیفرنیا. بد افزار که از سپتامبر ۲۰۱۱ کشف شده بود (تقریبا چهار پنج ماه قبل) خودش رو نصاب پلاگین آدابی فلش پلیر جا می زنه و نسخه جدیدترش حتی از مشکلات امنیتی جاوا در مک هم استفاده می کنه که اپل تازه روز چهارشنبه هفته قبل براش یک پچ امنیتی درست کرده.

البته می دونیم که اپل پایه های طراحی یونیکسی داره و به معنی ویندوز، دچار ویروس نمی شه. در این مورد هم شما باید شخصا پسورد روت رو به بدافزار بدین تا بتونه خودش رو نصب کنه اما اکثر آدم ها وقتی یک پنجره باز می شه که ازشون پسورد می خواد اعتماد می کنن و پسوردشون رو تایپ می کنن (:

بدافزار بعد از نصب کدهایی رو توی براوزر و برنامه هایی مثل سکایپ اینجکت می کنه و پسوردها و اطلاعات دیگر رو ذخیره می کنه. اگر مک دارین خوبه اینترنت رویک سرچ بکنین و راه های حذف بدافزار flashback رو پیدا کنین.

در اعماق

انگلیس روی ایمیل و استفاده مردم از وب نظارت می کنه

معلومه که جیغ می کشن اینکار مال حفظ امنیت مردم است و مقابله با جرم و تروریسم. شاید اونجا واقعا هم اینجوری باشه ولی به هرحال انتقادات به اینکار زیاده. البته قانون فعلا اجازه شنود رو نمی ده ولی مامورین می تونن ببینن شما با کی تماس دارین. مسوول یک کمپین مخالفت با نظارت برادر بزرگ به همه چیز در انگلیس هم گفته که اینکار اونها رو در مسیری می ندازه که کشورهای فلان و فلان توش پا گذاشتن که البته اون نام برده، ما نمی بریم (: یادمون نره که مردمی که آزادی رو فدای امنیت کنن، هیچ کدومش رو به دست نمی یارن.

در این بحث ها دعوا سر اینه که who will watch the watchmen؟ کی به پلیس نظارت می کنه؟ آیا دولت اینو استفاده می کنه برای موندن دائمی در قدرت و خارج کردن همه رقبا؟ آیا روندهای انتخابات دموکراتیک رو با این کار قلع و قمع می کنه و …

لباس و شخصیت.. نه همین لباس زیباست نشان آدمیت!

اگر روپوش سفید یک پزشک رو بپوشین، در لحظه توانایی تمرکز و دقتتون افزایش پیدا می کنه (: ولی اگر همون روپوش رو بپوشین و بهتون بگن مال یک نقاش بوده، همون چیزی که بودین می مونین!

دانشمندها بهش می گن enclothed cognition: تاثیر لباس روی روند ادراک.

توی بخش دیگه ای از آزمایش روپوش رو فقط آویزون کردن بغل دست شما و ندادن بپوشینش و تاثیری هم روی درکتون نداشته. پرفسور آدام گالینسکی که تحقیق رو پیش برده می گه فقط در صورتی که معنی سمبلیک روپوش رو درک کنین است که پوشیدنش باعث می شه خصوصیاتی که از یک پزشک می شناسین (مثل دقت، نظم و توجه) افزایش پیدا کنن. این تحقیق زیربخشی از شاخه ای است به اسم embodied cognition که می گه ما فقط با مغز چیزها رو درک نمی کنیم بلکه ادراک ما از اطراف وابسته به وضعیت فیزیکی ما هم هست. مثال ساده تری که پروفسور می زنه، اینه که شستن دست ها یا حموم رفتم می تونه انسان ها در مورد رعایت اخلاق کمک کنه. البته در نهایت پروفسور گفته تحقیقات ما خیلی ناقصه و مثلا نمی دونیم که اگر من هر روز لباس دکتری بپوشم، مغزم هنوز تحت تاثیر اون دقیق عمل می کنه یا نه خیلی سریع جریان براش عادی می شه.

بذارین با یک خبر قشنگ تموم کنیم بخش در اعماق رو: سازمانی که سعی می کنه دولت آمریکا رو اوپن کنه: سان لایت فاوندیشن


موسسه سان لایت سازمانی است که داره به عنوان یک سازمان غیر دولتی و غیرانتفاعی (با ایران مقایسه نکنین) مفاهیم جنبش آزاد و بازمتن رو به دنیای دولت ها وارد کنه. طبق قانونی در آمریکا (و خیلی کشورهای دیگه)‌ افراد حق دارن به اطلاعاتی که دولت جمع می کنه دسترسی داشته باشن. همچنین قانونی هست که افراد می تونن برای دسترسی به یکسری اطلاعات درخواست بدن (مثلا من به عنوان یک شهورند حق دارم درخواست بدم که چقدر از پول دولت صرف فلان فعالیت شده و اینو بگیرم) و این سازمان تمام این درخواست ها و هر چیز دیگه رو که بتونه می پرسه و بعد از دسترسی بهش اونو به شکل یک دیتابیس معقول قابل استفاده برای عموم روی وب می ذاره. این سازمان همچنین سعی می کنه با ایجاد اتفاق فکری که داره ایده های شفافیت در کشورش رو پیش ببره و در بخش دیگه ای هم به آموزش خبرنگارهایی بپردازه که روی این موضوعات کار می کنن. اگر سایتش رو خواستین ببینین و از اطلاعاتش که برای همه آزاده استفاده کنین، به سانلایت فاوندیشن سر بزنین.

تبریک ها و تسلیت ها

تشکر برای بردپیت که در سال ۲۰۰۹ وقتی قرار بود عکسش رو برای روی جلد مجله W بگیرن، قرار گذاشت که مجله حق نخواهد داشت عکس رو ادیت کنه تا مخالفتش رو با ادیت های احمقانه هنرپیشه هایی که تصورات غیرواقعی از انسان ها درست می کنن رو نشون بده. اون از این ناراضی بود که مردم عکس های ادیت شده و کاملا دور از واقعیت هنرپیشه ها رو روی مجله ها می بینن و از اون تصور غیرواقعی، یک ایده آل درست می کنن و زندگیشون رو در راهش پر از غصه و ناراحتی. ممنون بردپیت که جرات داشتی خودت باشی.. با چین های صورتت و با تیپ باحالت.

و یک تبریک هم داریم به گونترگراس که بعد از مدت ها شعر گفته. شعری در نکوهش اسراییل و مطبوعات آلمان متهمش کردن به یهودی ستیزی و البته تشکر هم داریم از آلمان که توش اینقدر آزادی بیان هست که آدم ها نظری خلاف نظر حکومت رو بیان کنن.

توجه مهم: قبل از اینکه جو گیر بشین و فقط چون دو تا جمله به یکی از دشمن های شما گفته ازش تشکر و تقدیر کنین همه حرف هاش رو بخونین (: مثل شمقدری نباشین (:

هکرها

پیام یک مصاحبه با بیارنه استراستروپ رو اجرا می کنه.

بیارنه استروستروپ (Bjarne Stroustrup) خالق سی پلاس پلاس و یک هکر واقعی است. فقط به این فکر کنین که یک نفر روی کارت ویزیتش می نویسه «فلانی – نویسنده سی پلاس پلاس» (((: این هکر در یک ویدئوی بسیار کوتاه به سه سوال که در مورد شیوه کارش ازش پرسیده می شه جواب داده.. باهاتون به اشتراکش می ذاریم:

سوال: ابزار کارتون چه شکلیه؟

من با یک کامپیوتر لپ تاپ کوچیک سفر می کنم. کوچکترین کامپیوتری که پیدا کردم. صفحه تقریبا دوازده اینچی ولی با سرعت معقول پروسسور. به دفترم که برسم می ذارمش روی داک و دو تا اسکرین دارم و با شبکه وصل می شم به هر چیزی که بخوام. ترجیح می دم این ماشین تا جایی که می شه کوچیک باشه و سبک. البته بزرگ باشه و سبک بهتره ولی خب پیدا نکردم. البته خیلی بزرگ هم خوب نیست چون مثلا توی هواپیما باید امکانش باشه که توی صندلی ام بازش کنم. اینکار رو با یکی ا زاون لپ تاپ های مخصوص بدنسازی نمی شه کرد. یک ماشین معقول و کوچیک و سبک که بشه حملش کرد و هر وقت لازم شد وصلش کرد به یک سبستم شبکه با منابع بیشتر. لپ تاپ من ویندوزه! اینو همیشه می پرسن و براشون عجیبه که چرا رو لینوکس نیستم. خب لینوکس من روی کامپیوتر رومیزی ام است و بایونیکس سنتی ارتباط داره و هر روز ازش استفاده می کنم. ولی خب کامپیوتری که هر روز حمل می کنم به اطراف ویندوز داره.

ترجیح می دین صبح کار کنین یا شب؟
کار واقعی و فکر واقعی اوایل صبح اتفاق می افته. عصرها واقعا کار خلاق دیگه نمی کنم. من چندان شب زنده دار نیستم.

موقع کد نوشتن به موزیک هم گوش می دین؟
معمولا بله. من ترکیبی از چیزهای مختلف رو روی کامپیوتر دارم که هدفون رو بهش میزنم و گوش می دم. همه چیز توش هست. کلاسیک و کمی راک و کمی کانتری. واقعا جالبه که با یک چیزهایی می تونم کار کنم و با یک چیزهایی نه. موزیک هایی هستن که توجه رو جلب می کنن و شما شروع می کنین به گوش کردن به موسیقی و نه کد و این خوب نیست. و موزیکی هم هست که اصلا نمی شنوینش و این هم کمکی نمی کنه پس من باید چیزی رو پیدا کنم که واقعا کمک کنه ولی به هرحال از موسیقی موقع کار خوشم می یاد.

آهنگ

به یاد همه شب های خوب و پر از خنده، می ریم سراغ یکی از بهترین آهنگ سازهامون با کلی آهنگ دلنشین که سال ها است برای گذران زندگی، خودش هم می خونه… شاد می شیم با مفهوم اشک ریختن ماهی ها در برکه و خاطره شادی هامون با این آهنگ با حسن شماعی زاده (:

درصد کاربران هر روز اینترنت در ایران به تفیک رده های سنی

در کامنت های مطلب گیک کار تکراری نمی کنه بحثی شروع شده بود در مورد سن کاربران اینترنت در ایران. گفتم این نمودار رو درست کنم بذارم (: بخش آبی درصد اون گروه سنی خاص است و بخش قرمز درصد تجمعی (یعنی این گروه به علاوه همه قبلی هاش)

منبع اطلاعات سایت آمار ایران است و اطلاعات مربوط به سرشماری کاربران اینترنت سال ۱۳۸۹.

اطلاعات خام اینها هستن:

درصد    تعداد     رده سنی
۵ – ۹ 	13974	0.4873458865
۱۰ – ۱۴	118719	4.1403475243
۱۵ – ۱۹	374713	13.0681865739
۲۰ – ۲۴	764148	26.6498056754
۲۵ – ۲۹	583318	20.3433253074
۳۰ – ۳۴	295860	10.3181733213
۳۴ – ۳۹	230672	8.044729522
۴۰ – ۴۴	192558	6.7154965808
۴۵ – ۵۴	211789	7.3861813342
۵۵ – ۶۴	70603	2.462292946
 + ۶۵	11014	0.3841153281

می بینیم که بیشتر از نیمی از کاربران اینترنت ایران بالای بیست و پنج سال سن دارن و بیشتر از سی و پنج درصد اونها بالای سی سال. !

گزارش تصویری بازی ایران قطر از دوحه – قسمت اول : خود بازی

من فوتبالی نیستم و‌آخرین باری که رفتم ورزشگاه بازی ایران استرالیا بود و اونهم فقط به خاطر اینکه خواهر فامیلم تو سفارت استرالیا کار می کرد و بهمون بلیت داده بودن (: بله! در جایگاه استرالیانگ بودیم ولی در زندگی یکنواخت و عادی دوحه، بعد از سه ماه، پیشنهاد رفتن به ورزشگاه غیرقابل رد بود و با خوشحالی قبول کردم.

از تابلویی که اخطار می ده اگر با سرعت ۲۵۰ تا رانندگی کنیم زندگی مون در خطره می گذرم و با عرض شرمندگی از دوستم که منتظره دیر به ورزشگاه می رسم.

دوستم برام بلیت خریده و منتظره (پیام شخصی: ببخشید ناصر! یادم رفت بهت بگم.. خیلی سریع جور شد – بازی سپاهان رو با هم می ریم). جلوی گیت دوازده. ماشین رو پارک می کنم و می رم تو. جلوی گیت دوازده همه ایرانی هستن و باشگاه هواداران پرچم می فروشه و یکسری پلاستیک هست که روش یک چیزی در مورد طوفان سرخ نوشته. دیر شده و بدو بدو می رم تو. دفعه قبل حتی در آزادی هم همین حس رو داشتم: ورزشگاه اونقدرها هم بزرگ نیست و آدم های توی زمین به اندازه کافی بزرگ دیده می شن. اصلا شبیه تلویزیون نیست. بودن زن و مرد تو ورزشگاه واقعا بهتره. یک جور عمومی خانوادگی هست به همراه یک جو دوستانه جوون پسند.

جای بد ورزشگاه رو به ما دادن (یک گوشه هستیم) و جای خوب خوب رو به یک وضع تشریفاتی به یکسری و روبروی اون رو به قطری ها که ظاهرا یک مجموعه خارجی هم باهاشون هستن – نمی تونم به این فکر نکنم که این مجموعه خارجی رو از یک کارخونه یا کارگاه با اتوبوس آوردن (: یکنواخت هستن همه با هم.

بازی شروع می شه و …

پرسپولیس زلزله توی پنج شیش دقیقه دو تا گل می زنه (: دو تا گل پرسپولیس خوبیش اینه که باعث می شه ما روحیه بگیریم و کمی تشویق کنیم. کلا اولش فکر می کردم طرف عرب ها می شستم بیشتر خوش می گذشت چون خیلی خوشگل سه چهار نفر دف و یکی دو نفر طبل و بقیه دست می زنن و تشویق می کنن. در حد موزیک عربی. اینجا معلومن:

و اونطرف هم می بینین که یکسری هندی-طور اومدن بازی رو ببینن. سر دقیقه هشتاد همه اینها مرتب و منظم بلند شدن رفتن و نظریه اینکه همه رو با هم آورده برای شلوغ کاری تقویت شد (:‌ در ضمن خیابانی گفت که ما پنجاه نفر بیشتر نبودیم که یکی هم بلندگو داشت! اصلا اینطور نبود. طبق اعلان بلندگوی ورزشگاه ۲۸۰۰ نفر توی ورزشگاه بودن که بدون شک تعداد ایرانی ها از هزار نفر بیشتر بود هیچ کدوم هم بلندگو نداشتیم (: البته ما عادت داریم بگن کمیم… ناراحتی نداره که (: به ما که خوش گذشت. البته ناتوانی ما در شعار مرتب منظم دادن جذاب نبود و در مقابل عرب ها که تا آخرین لحظه تشویق تیم سه تا خورده‌شون رو وا ندادن، قابل تشویقن (:‌

بعد از دقایق طوفانی اولیه، همه اش اونها حمله کردن و ما استرس داشتیم. خوبیش این بود که آدرنالین ترشح می شد و هیجان زده می شدیم. اولش خیلی لوس بود که قارت قارت گل زدیم. توی نیمه خبرنگاها لپ تاپ ها رو باز کردن و احتمالا خبر نوشتن یا چت کردن (: تا ده دقیقه بعد از شروع نیمه دوم این جریان ادامه داشت. می خواستم برم یک عکس از دستشویی بین نیمه هم بگیرم ولی بیخیال شدم.. می خواستم ببینم مثل اون بازی ورزشگاه آزادی که رفته بودمه یا نه. اونجا تا زانو انشاء الله آب واستاده بود تو دستشویی ها (:

یک گل دیگه هم زدیم و بازی تمم شد (:

علی کریمی هم هر روز برای من قابل احترام تر. واقعا یک آدم با شعور و مردمی و ورزشکار (: تنها کسی بود که بدو بدو اومد بهمون تعظیم کرد، برامون دست تکون داد، خداحافظی کرد و رفت (: منم جو فوتبال رو وا ندادم:

بعله ((: فکر می کنین تیم ها بدون تماشاگر خوب جرات دارن بیان ورزشگاه؟ البته واقعا در طول بازی تشویق ایران خیلی بیشتر از تشویق پرسپولیس بود و حتی بعضی ها با صورت دو رنگ آبی و قرمز اومده بودن ورزشگاه و بعضی ها هم با پرچم تیم خودشون ولی برای تشویق تیم ایران. قشنگ بود:

دم مرامشون گرم (: در مواقعی هم بازیکن شماره ده تیم حریف رو تشویق می کردیم که ایرانی بود (: حتی می گفتیم مرامی یک گل هم بزنه (: (مجیدی؟ برهانی؟)

در نهایت بگم که جو ورزشگاه مختلط خیلی خیلی خیلی بهتره. واقعا نمی فهمم چرا یکسری فکر می کنن نصف مردم باید از بودن در این فضا محروم باشن. استدلال هایی مثل «جو مردونه» هم فوق العاده مسخره و جلفه چون شما نمی تونن زن ها رو محروم کنین از حضور در یک جایی و بعد که فقط مرد بودن بگین «چون جو مردونه است زن ها نباید بیان»! (((: هر کس در تاکسی ای که فقط مردها توش هستن، مدرسه پسرونه، میز ناهارخوری دانشگاه که فقط پسرها پشتش هستن و … نشسته باشه احتمالا موافقه.

بیرون که اومدیم.. اوه! ماجرا تازه شروع شد… می رم قسمت دوم…منتظر باشین (:

تجاوز برای ازدواج

این انسان ها معتقد هستن که قوانین کشورشون یعنی مراکش مشکل داره و نیازمند تغییره چون:

  • مردی به زنی تجاوز کرده
  • دادگاه مراکش گفته که این زن که بهش تجاوز شده حالا باید با این مرد عروسی کنه
  • زن خودش رو کشته تا از عروسی با متجاوزش خلاص بشه
  • روزنامه ای مرد متجاوز رو به یک جلسه دعوت کرده تا باهاش در این مورد یک میزگرد برگزار کنه
  • مرد گفته دوست نداره در میزگرد شرکت کنه
  • مرد آزاد زندگی می کنه چون در مورد تجاوز که رای دادگاه به ازدواج بوده و در مورد خودکشی زن هم که «مقصر» نیست

گاردین