چند وقت پیش از آمریکا گفتم و اینکه ظاهرا توسط مخالفین اصولا درک نشده و فکر می کنن آمریکا مرکز جهان شده چون بهتر از ما سرکوب کرده و خاموش کرده و بهره کشی کرده. دوستان اصلا اینطور نیست.. آمریکا یک سیستم سرمایه داری پیشرفته و پیچیده است که مرکز جهان شده چون مدرنتر سرکوب و بهره کشی کرده که در نتیجه هم لذتش بیشتر بوده هم دردش کمتر.
آمریکا اوج سرمایه داری است. توش پول حرف اول رو می زنه، اینطوری نیست که چند نفر «رییس آمریکا» باشن و تصمیم بگیرن شرکت ها چیکار کنن که باعث تحقیر بقیه بشه یا هالیوود چه فیلمی بسازه که توش فلان سیاست عجیب نهفته باشه.
آمریکا ترکیبی از شرکتهای عظیم است. شرکت های بزرگی که شدیدا در هم تنیده شدن و فقط هم به دنبال سود هستن. دولت چیزیه بالای اینها اما برآمده از اونها. مردم هم با خوشحالی دولت رو انتخاب می کنن چون اکثریتشون حرف اولشون پوله و این شرکت ها و هر چیزی که رسانه ها روش مانور بدن. دولت اصلا چیزی نیست که بخواد کل اقتصاد رو بچرخونه یا فرهنگ رو کنترل کنه یا از اینجور هنرها. دولت چیزیه برای پیش بردن چیزهایی که شرکتهای دیگه دوست ندارن سراغش برن (مثلا مدارس مجانی) یا حفظ یک قدرت مرکزی برای برقراری تعادل در بین این شرکت ها وقتی این تعادل به هم می خوره.
بهانه این نوشته این عکسه:
فتواستریم رسمی کاخ سفید روی فلیکر. توی کشور ما فلیکر فیلتر است چون خطرناکه احتمالا اما توی کشور مرکز دنیا، کاخ سفید حاضره مثل یک مشتری ساده روی فلیکر یک اکانت بخره و عکسهاش رو اونجا آپلود کنه. بحث اینه که اگر دولت بخواد سایت شخصی عکس خودش رو راه بندازه، باید جوابگوی مردم (شرکت ها) باشه که چرا پول بیخودی حروم می کنه در حالی که میتونه به یک شرکت سود برسونه.
همین جریان رو توی یک کشور دیگه تصور کنین و ببینین چقدر ممکنه مثلا دفتر ریاست جمهوری یک فتواستریم داشته باشه که روزانه عکس های رییس جمهور رو روی یکی از سرویس های عکس خصوصی آپلود کنه. جایی که رییس جمهور هم با پرداخت هشت دلار در ماه، مثل بقیه شهروندان سرویس یک شرکت خصوصی رو استفاده می کنه.
یک نفری از یک حکومت بسته رفته توی یک کشور آزاد و به هر دلیلی تصمیم گرفته عکس های نیمه لخت بگیره. خب؟ من باید مخالف باشم؟ من باید موافق باشم؟ من اصلا باید نظر داشته باشم؟ راستش وقتی گلشیفته ایران بود و اجبارا حجاب سرش می کرد من هیچ وقت فانتزی لخت دیدنش رو نداشتم که الان هیجان زده بشم. اینکه گلشیفته با من توی یک مرز قراردادی جغرافیایی متولد شده هم باعث نمی شه حس کنم بدن لختش یک چیز خیلی متفاوتی از بقیه بدن ها است. در ضمن اگر فقط بحث تولد در این محدوده قردادی جغرافیایی جریان رو هیجان انگیز می کنه خب نمونه های لخت تری هم هستن (مثلا آیلار دیانتی یا نیلوفر نشاط) که همینجا متولد شدن و کماکان برای من هیجان خاصی ندارن.
راستش اگر کسی اینقدر هیجان زده برهنگی یک نفر دیگه است تنها برداشت من علاقه شخصیاش به این جریانه. مثلا وقتی طرف رو با لباس می دیده فکرهایی بیشتر از فیلم و هنرپیشگی طرف داشته و حالا که می شنوه طرف به هر دلیلی که هست، برهنه شده هیجان غیرطبیعی نشون می ده (چه در موافقت چه در مخالفت). قبوله که یک بخش هم فضولی عمومی است ولی به نظرم علاقه شخصی خیلی مهمتره. موافق و مخالف هم فرق خاصی ندارن در این مورد به نظرم. مخالف ها هم اگر نگران تولد طرف در ایران هستن (چه ربطی؟!) باید مخالفت بیشتری داشته باشن با پورن استارهای ایرانی و بحث تجاوز در ایران و انواع بیماری های جنسی رایج. اگر کسی واقعا می خواد غیرت نشون بده یا بحث اخلاق رو مطرح کنه و رگ گردنش بزنه بیرون و اینها حق نداره جلوی تجاوز گروهی و وضعیت زندان ها و بازداشتگاه ها و انواع و اقسام انحرافهای رایج های جنسی اینطرف و کشته شدن زن ها توی خیابون و … ساکت باشه بعد سر اینکه یک نفر آزادانه تصمیم گرفته لخت عکس بگیره اینقدر هیجان نشون بده.
خلاصه می کنم… یک آدمی یک جایی به یک دلیلی می خواسته عکس لخت بگیره. اگر برای من دیدنش هیجان داره می بینم اگر نداره نمی بینم. اینکه ذهن کسی دائما درگیر این موضوع باشه فقط برام نشوندهنده علاقه شخصی اش است و به نظرم بهتره دلایل فلسفی و تاریخی و دینی و غیره براش پیدا نکنه. یک نفر آدم رو تا حدی می شناختیم و حالا یک عکس نیمه برهنه ازش هست. ممکنه کشش داشته باشین ببینینش ممکنه کشش نداشته باشین. چیش مهم یا عجیبه؟
مصطفی محمدی توی کامنت ها گفته:
حتی با فرض محال اینکه ما پسرهای ایرانی به هیچ فیلم یا عکس پورنو ای دسترسی نداریم (!) به این فکر کن که چند نفر پیدا میشن که اون همه بازیگر سکسی هالیوودی رو ول کنن و بیان با یه بازیگر ایرانی فانتزی کنن؟ بعد به این فکر کن که چند نفر از اونها میان از بین بازیگر های ایرانی گلشیفته فراهانی رو انتخاب کنن. البته واژه “سکسی” برای هرکسی یک معنی ای داره ولی فکر می کنم، کم نباشند آدم هایی که قبول داشته باشن که گلشیفته فراهانی گرچه خوشگله ولی آنچنان “سکسی” نیست.
یک طرفدار گلشیفته توی کامنت ها گفته:
من نه طرفدارش بودم و نه هیچ وقت فانتزیش رو داشتم ولی وقتی این کار رو کرد-حالا به هر دلیلی- خبرش رو دنبال کردم و به اشتراک گذاشتم. برام خیلی جذاب بود و از این کارش خیلی خوشم اومد. نه به خاطر اینکه لخت شد. به خاطر اینکه تابوشکنی کرد. به خاطر اینکه از این افکار احمقانه و تند ایرانی ها نترسید و نشون داد که بدنش برای خودشه.
توضیح: این ترجمه ساده (فقط برای روخونی شخص خودم) از بخش اول مقاله / داستان بلند Who Killed Video Games نوشته تیم راجرز است که من برای شماره اول پادکست خوب رادیوفنگ ترجمه کردم و خوندم. داستان در مورد تحولی است که توی بازی های کامپیوتری اتفاق افتاده و الگوریتم های ریاضی ای که ذره ذره ساعت ها و روح ما رو تسخیر می کنن. بازی هایی که با تکیه روی آمار و رفتار شناسی خیلی ساده ما رو به عنوان یک موجود زنده نخستینی آنالیز می کنن و می بینن از کجامون در چه لحظه ای بیشتر پول در می یاد. اگر ترجیح می دین به جای خوندن این رو بشنوین، به قسمت آخر پادکست شماره یک رادیوفنگ مراجعه کنین.
کوچکترین مرد داشت در مورد چرخه های درگیر کننده حرف میزند.
او گفت «به این یکی نگاه کنید» و با یک کلیک صفحه اسلاید را عوض کرد. چند نفر پرسیدند «نظر خودت چیست؟»
«خب.. اوم… من این یکی را از همه بیشتر دوست دارم». یکبار دیگر کلیک کرد. بعضی از چرخههای قبلی بسیار بیخود بودند اما حالا این یکی به نظر جذاب میرسید. اسلاید فعلی توضیحات بیشتری داشت.
مرد بزرگتر حرف می زد. به اسلاید اشاره کرد. گفت «به بازیکن یاد می دهید که چطور یک دقیقه در بازی بماند. در آن یک دقیقه میتواند چند سکه از پول داخل بازی به دست بیاورد. در اواخر آن دقیقه با آن سکهها سرمایهگذاری میکند. سرمایه گذاری ای که برایش سود خواهد داشت. یک چیز می سازند. بهشان گفته میشود که این چیز پنج دقیقه دیگر سود میدهد. البته میتوانند یک سکه ویژه هم استفاده کنند و آن را هم همین الان تحویل بگیرند. اتفاقا دقیقا یک سکه واقعی هم دارند و بازی مجبورتان میکند که آن را همین حالا استفاده کنید.حالا یک چیز دارید. بهتان میگویند سه دقیقه صبر کنید تا سود آن چیز ب حسابتان واریز شود. دلیلی داریم برای سه دقیقه منترظ ماندن. وقتی سه دقیقه تمام شد، به آنها میگوییم که نیم ساعت دیگر بیایند. بازی میگوید «حالا کاری ندارید، نیم ساعت دیگر برگردید». تلفن نیم ساعت دیگر تکان میخورد. نیم ساعت گذشته. وقتش است. آنها باید ارزش وقتشناسی و صبر کردن را یاد بگیرند. آنها هرگز این نیم ساعت صبر کردن بعد از سه دقیقه بازی را فراموش نخواهند کرد. دومین باری که نیم ساعت صبر می کنند اما اصلا یادشان نخواهد ماند. همینطور دفعه سوم ولی اینبار باید بیست و چهار ساعت صبر کنند که خاطرهاش همیشه باقی می ماند و بعد بیست و چهار ساعت دیگر. حالا دیگر شروع خواهند کرد به پول دادن برای گرفتن چیزها زودتر از زمان مقرر.
«پس بعد از نیم ساعت یک نوتیفیکیشن خواهند گرفت. تلفن می لرزد یا زنگ میزند و میگوید که فلان ثمر داده و بهمان آماده برداشت است؟»
کسی حرفی نمی زند. هیچ صدایی نیست. دست همه روی بطریهای آب روی میز شیشه ای سرگرم مشغول است. صورت جمعی کمی پریشان و کمی هراسناک است. مانند صورتی کسی که فقط قسمت اول جکی را شنیده باشد که در آن یک روحانی، یک نوزاد و یک سوسمار حضور دارند.
«آن ها اپلیکیشن بازی را اجرا میکنند و فلان و بهمان را جمع میکنند.
«حالا به آن ها خبر داده میشود که به مرحله بعدی رفتهاند. فلان قدر هم سکه جایزه نصیبشان شده. ممکن هم هست که قفل چیزی را باز کرده باشند – یک چیز جذاب تر.
«بخش مهم همینجاست. وقتی فلان و بهمان را برداشتند، ۱۲۰ سکه جمع شده. جایزه ای که برای بالا رفتن لول گرفته اند اما ۲۵۰۰ سکه است – بسیار بیشتر از جایزه صبر کردنشان برای جمع آوری چیزها. حالا به مغازه میروند. چیزهای جدیدی هست برای خریدن. ارزش آن ها تقریبا ۲۲۰۰ سکه است. بعد از خرید سکههای کمی برایشان باقی می ماند شاید چند صد تا. این عمدی است.
«حالا می توانند چیز جدیدی بسازند. چون قول داده شده که این چیز هزار سکه در ساعت نصیبشان کند. بعد از یکساعت باید برگردند. بعد هم بعد از دو ساعت و بعد سه ساعت: سه. حالا کلی پول دارند و سرمایه گذاری کرده اند.
«وقت آپگرید است. احتمالا ۲۲۰۰ سکه و حالا چیزشان می تواند به جای ۱۰۰۰ سکه قبلی، ۲۰۰۰ سکه در ساعت تولید کند. بخش ریاضی مغز این را می بیند و با خودش می گوید : این دو برابر چیزی است که قبلا در می آوردی. همه عاشق دوبرابر شدن درآمد ها هستند. ما دنیای بازی ها را کنترل می کنیم و دوبرابر شدن هایش را. ما بازیکن را کنترل می کنیم.
«بازیکن کاملا درگیر شده
«این بسیار مهم است: به آن ها چیزی می دهیم که مجبور شوند دو ساعت و نیم دیگر برگردند و بعد چیزی که فقط نود دقیقه وقت بخواهد. به آن ها می گوییم که می توانند بیست و پنج درصد سود کل بیشتر به دست بیاورند – تا حالا چیزی حدود پنج هزار سکه در ساعت تولید می کنند – اما ساختن این چیز بیست و چهار ساعت طول خواهد کشید.
«اگر بتوانید برای یک روز درگیرشان کنید، برای دو روز هم می توانید
مرد کوتاهتر گفت «اینجای کار قلق دارد. وقتی دو روز درگیر شدند، هیچ کس نمی تواند بگوید که آیا روز سوم هم می شود نگه شان داشت یا نه.
چشمانش را بست، احتمالا روی مرکز مغزش تمرکز کرد و ادامه داد «اما اگر برای سه روز نگهشان دارید» چشمانش را باز کرد و مستقیم به آن ها خیره شد «احتمالا تصمیم خواهند گرفت که برای یک هفته ادامه بدهند.»
مرد بزرگتر که دگمه سردست های طلا داشت گفت «و اگر برای یک هفته ادامه بدهند. تصمیم گیری در این مورد که آیا باید یک ماه کامل ادامه بدهند یا نه برایشان کار سختی نیست. و بعد سه ماه.
مرد کوچکتر ادامه کلام را در دست گرفت «و وقتی این مفهوم اتفاق بیافتد، حاضر هستند پول خرج کنند. فقط کافی است چیز به آن ها نشان بدهید و بگوید که ساختش سه روز طول می کشد.. یا اینکه می توانند یازده سکه ویژه خرج کنند و همین حالا آن را به دست بیاورند.»
«سکه های ویژه، هر بیست تا یک دلار فروخته می شوند.
مرد بزرگتر گفت «همین که بیست سکه ویژه را بخرند، حداقل بیست تای دیگر هم خواهند خرید.
یکی از حاضران سکوت طولانی را شکست. غبغبش به حرکت در امد و گفت «چطور این را می گویید؟»
«همکارم توضیح می دهد»
من سر میز نشسته ام. کمی دورتر. روی گوشی ام زیگورات بازی می کنم. مال شرکت اکشن باتن اینترتینمنت است. طراحش خودم هستم. یک تیم سه نفره داریم. آن دو نفر در همه چیز از من با استعدادتر هستند. به جز ریاضی و عکس العملهای غیرطبیعی در محیط های عمومی. در طول این جلسه هیچ کس به بازی من اشارهای نخواهد کرد – هرچند که در جلسه بعد مرد پولدار در این مورد سوال خواهد کرد ، وقتی که آن یکی از جلسه بیرون رفته – او زیاد چای سبز می نوشد – . او خواهد پرسید «آن چیست که بازی می کنید؟ به نظر عالی می آید.» و من جواب خواهم داد «من این بازی را طراحی کرده ام.» و گوشی را به سمتش خواهم گرفت. او شش بار خواهد مرد. در ششمین مرگ، صدای هیجانش از یک تشویق کننده فوتبال هم بیشتر خواهد بود. آیفون من را پس خواهد داد و دستانش را به پیشانی اش خواهد برد و خواهد گفت «من می خواهمش». بعد – پس از کمی مکث – من به بازی برخواهم گشت و او بدون تلاش برای مخفی کردن احساساتش خواهد گفت «استراتژی در آمد زایی تان از آن بازی چیست؟»
من قدیم ها در اینطور جلسه ها دائم بلند می شدم. حالا کمتر. تازه توانستهام به خودم بقبولانم که در مورد چیزهایی حرف می زنم که حرف زدن درباره شان نیازی به بلند شدن ندارد.
اینبار آیفون چهارم را لاک می کنم. صفحه را به پایین می گیرم و روی میز می گذارمش. دست هایم را به هم قلاب می کنم و می گویم «همه اش ریاضی است. ریاضی و روان شناسی. البته شما شاید ترکیبش را بگویید اقتصاد.» باید گلویم را صاف کنم «اقتصاد و فلسفه. این دو تا می شوند طراحی گیم های مدرن.»
حالا مرد بزرگتر مرا ستایش می کند. من قرمز می شوم «او استاد برقراری تعادل در چیزها است. او الگوریتمی درست می کند که کاملا زیرکانه منحنی هزینه کردن بیشتر و بیشتر وقت و پول در بازی را از چشم مردم پنهان می کند.»
«چیزی که ما می گوییم» مرد کوچکتر است که حرف می زند «این است که بقیه بازی هایی طراحی می کنند که اگر کسی برای یک هفته بازی کرد، سه ماه در ان بماند ولی ما چیزی درست می کنیم که مردم شش ماه در آن بمانند اگر فقط سه روز جذبشان کنیم. ما مشغول طراحی یک چرخه درگیر کننده هستیم. قابل اثبات با ریاضیات. آدم ها برای کاراکترهای جذاب سری به ما خواهند زد و …»
من دیگر گوش نمی دهم. تا جایی که به من مربوط است احتمالا خواهد گفت «آدم ها برای کاراکترهای جذاب سری به ما خواهند زد و برای محاسبات ریاضی ای که کردهایم، باقی خواهند ماند.»
جادی بودم از وبلاگ کیبرد آزاد که این رو براتون خوندم.
برای خواندن کامل کتاب، به http://bit.ly/fangvideogames مراجعه کنید.
امیدوار رضایی نایب رئیس کمیسیون بهداشت و درمان مجلس ایران می گوید که سه میلیون زوج نابارور در ایران وجود دارد و باید برای درمان این افراد بودجه خاص داشته باشیم.
به گزارش خبرگزاری مهر آقای رضایی گفته که هر سال ۱۵ درصد به زوج های نابارور اضافه می شود و برای همین “دست اندرکاران سلامت باید فکر اساسی برای درمان این افراد بکنند.”
نایب رئیس کمیسیون بهداشت و درمان مجلس در همایش شیوه ها نوین درمان ناباروری گفته که ایران از جمله ده کشور برتر جهان در زمینه درمان ناباروری است ولی “اغلب زوجهای نابارور در لایه های پائین تر هستند و درآمد زیادی ندارند و هزینه سنگین درمان و نداشتن تمکن مالی باعث شده که این افراد از پیگیری روند درمان دلسرد شوند.”
به گفته نایب رییس کمیسیون بهداشت و درمان مجلس محترم، سالی ۱۵٪ داره تعداد نابارورها زیاد میشه! اگر ما نگاهی بندازیم به نمودار ساختار جمعیتی چند سال قبل ایران یعنی:
میبینیم که در حال حاضر یک چیزی حدود ۱۰.۵ میلیون خانواده داریم که میتونن بچه دار بشن. از این بین سه میلیون زوج (۶ میلیون نفر!) نابارور هستن و سالی هم داره ۱۵٪ بهشون اضافه میشه. با توجه به رشد جمعیت کشور که ۱.۶۱٪ اعلام شده، خطر اصلی که نژاد پاک ما رو تهدید می کنه نه سانسور اینترنت است نه جنگ نه هیچ چیز. خطر اصلی ناباروریه دوستان. نمودار رو نگاه کنین:
اگر همینطور بریم جلو تا سال ۱۳۹۹ همه خانوادههای ایران نابارور خواهند بود!
راستش نمیدونم دلیل اصلی این مشکل چیه… تشعشعات کیهانی؟ تمرکز دشمنها؟ وای فای لپ تاپ؟ اما هر چی باشه حتی این طبق معمول «جزو ده کشور برتر جهان» بودن هم به کار نمییاد چون از اونطرفت هم توی نسبت اعدام شهروندان با اختلاف نجومی کشور اول جهان هستیم و تازه ایشون هم اطلاع دادن که این روزها در جامعه ما فقط پولدارها حق درمان درست و حسابی دارن.
به هرحال… من وظیفه خودم دونستم که اعلام خطر کنم. دست به کار بشین دوستان. از ما که گذشت.
سال ۱۹۸۵ بود. حمله می کردیم به مسکو. حالا سال ۲۰۱۲ است و حمله می کنیم به ایران اما قبلا با نیروهای روسیه و چین به آمریکا و اروپا هم حمله کردیم. رفیق نادیا حواس رفیق استالین رو پرت کرده و نمی شنوه که رفیق کین داره می گه جنگ سر اینکه به کجا حمله می کنیم نیست.. سر اینه که پولمون رو می دیم به کی.
بگم که من هم خوشم نمی یاد کسی به تهران حمله کنه، ضد جنگ هستم، اهل بازی نیستم و از کشتن و شکنجه کردن آدم ها بدم می یاد. من فقط یک دونه پاسپورت و یک دونه هویت دارم و اگر جنگ بشه من هستم که باید گرسنگی بکشم چون توی هیچ حساب خارجی پول ذخیره نکردم. اما در عین حال این جریان بازی بتلفید سه به نظرم داره خیلی مسخره میره جلو. یعنی بازم حس می کنم یکسری آدم یک سری چیز رو بهانه کردن تا سرافکندگی سال های اخیرشون رو جبران کنن و یکسری هم دکون باز کردن برای جیب خودشون.
“از آنجایی که آمریکا خود را تحت ولایت اسرائیل قرار داده، بنابراین بازی “حمله به تل آویو” ساخته خواهد شد، چون حتی بازی حمله به واشنگتن هم به اندازه حمله به تل آویو آنها را ناراحت نخواهد کرد.”
یعنی واقعا قراره دولت یک بودجه هنگفت بده به یک تیم تا یک بازی بسازن تا «آمریکا ناراحت بشه»؟! اولا که نوشتن واقعی یک بازی مدرن بسیار پیچیده است و نیازمند کلی محاسبه و برنامه ریزی و مدیریت و غیره که من حاضرم شرط ببندم ما در طول سه سال آینده هیچ چیزی شبیه بتل فیلد سه نخواهم داشت.
دوم اینکه ما الان کلی بازی بازمتن داریم (از Nexuiz گرفته تا Doom و بازیهای استراتژیای مثل جنگ وسنوت). من شخصا حاضرم با گرفتن ده میلیون گرافیک هر کدوم از اینها رو عوض کنم و در عرض یک ماه جای «حمله به تل آویو» یا هر چیز دیگه ای که می خواین جا بزنم. لطفا اگر قراره پول ما بیشتر از این حروم بشه، حداقل بدینش به خودم که کیفیت کار هم بالاتر باشه و تحت هر سه سیستم عامل هم اجرا بشه.
در نهایت هم اضافه کنم که «آمریکا» یک چیز واحد مشخص نیست. آمریکا یک سیستم سرمایه داری بسیار پیشرفته است که اجزاش همه دنبال سود هستن. اگر EA بازی حمله به ایران میسازه مال این نیست که جمهوریخواهها گفتن قراره به ایران حمله بشه پس یک بازی بسازین. مال اینه که می خواد پول در بیاره. قدیمها یکی از بازیهای مورد علاقه من بازی وضعیت قرمز / رد الرت بود که توش با انتخاب نیروهای اتحاد جماهیر شوروی می زدم پدر آمریکا رو میآوردم جلوی چشمش و حالا هم اگر اهلش باشم بازی ژنرالها رو میخرم و با انتخاب نیروهای چین، بمبهای اتمم رو روی سر نیروهای کاخ سفید کاپیتالیست منفجر میکنم. دوستان، این ناکسها میخوان پول در بیارن. بعضیهاشون با جنگ پول در میارن، بعضیهاشون با فیلم بعضیهاشون هم بازیهای مربوط به جنگ. هیچ فرقی هم نمیکنه کی به کی حمله کنه. قول میدم اگر پولش رو بدیم همین EA عزیز، با هیجان یک بازی کاملا با کیفیت بالا بنویسه که نیروهای ایرانی توش کاخ سفید رو فتح میکنن. جریان همون برنجها است که میگن روزگاری وارد میکردیم و چون از آمریکا اومده بود روش مینوشتیم «مرگ بر آمریکا» ولی وقتی شرکت وارد کننده اینو فهمید گفت «پولش رو بدین خودم مینویسم».
نخیر! من هنوز باید حرف بزنم! باید بگم که متاسفانه دنیا با عقاید خوب و بد نمیچرخه. دنیا داره با پول میچرخه و اینها خیلی منطقی هر وقت هر چیزی که به پول برسه رو میسازن. «آمریکا» یک سیستم متمرکز نیست که نشسته باشه تو یک اتاق و به شرکتهاش و مجلههاش و فیلمسازیهاش دستور بده که «حالا فلان چیز رو بسازین» یا «حالا افراد بخندن». آمریکا یک سیستم پیچیده سرمایهداری است که برای رسیدن به پول خودش رو با شرایط وفق میده. بقیه دنیا هم سعی میکنن خیلی حساس نباشن. نصف بازیهای جنگی و نصف فیلمهای جنگی علیه آلمانها ساخته میشن ولی تو اینترنت بگردین و ببینین آیا به کمپینی میرسین که آلمانیها مشغول امضا جمع کردن باشن که از این به بعد آلمانیهای نازی رو توی فیلم اسکول نشون ندن؟ بعید می دونم چون آلمانیها در زندگی روزمره کارهای مهمتری دارن و میدونن اگر میخوان در آینده دنیا چیزی باشن، باید به جلو نگاه کنن نه به عقب.
اوه! حالا که حرف بازی بچگیهام شد، اینم بگم که روزگاری عشق بازیهای جنگی من Raid Over Moscow توی اسپکتروم و بعد کمودور ۶۴ بود که جا داره ازش یادی بکنیم.
ما که تمام این بازیها رو دزدیدم ولی چه زمانی که علیه مسکو میجنگیدیم، چه زمانی که با نازیها جنگیدیم، چه زمانی که توی سیویلیزیشن کورش کبیر بودیم و چه زمانی که به تهران حمله میکنیم یا چین میشیم و بمب اتم میزنیم تو سر آمریکا یا روسیه میشیم و تانکهای آروم ولی یغور و جونسختمون اون موشکاندازهای سوسولی آمریکا توی جبهه اروپا رو نابود میکنن، پولمون باید میرفت توی یک شرکت آمریکایی.
عکس بالا اسکرین شات از بازی رد الرت است. رفیق کین داره به رفیق استالین تذکر می ده ولی ظاهرا رفیق استالین و رفیق گرانکو حواسشون جلب رفیق نادیا است و به حرف هاش گوش نمی دن. امیدوارم حداقل ما که این روزها گرافیک این بازی – و در نتیجه رفیق نادیایی که آمریکایی ها گذاشتن اونجا که حواس همه رو همزمان جلب و پرت کنن – برامون چشمگیر نیست، گوش بدیم:
این آمریکا است که خطرناکه رفقا نه بازی ای که باهاش به تهران حمله میکنیم. اگر راست میگیم باید پول آمریکاییها رو بکشیم بیاریم تو ایران نه اینکه مالیات رو بریزیم توی جیب یکسری خودی تا با ساختن یک بازی برای حمله به تلآویو (که من اصلا حاضر نیستم اسمش رو خیلی عادی به عنوان یک شهر معمولی بیارم)، آمریکا رو ناراحت کرده باشیم و بعد هم بازی رو بذاریم تو آرشیو موزه. پس فردا مجموع طلاهای انباشته شده در آمریکا بیشتره چون این بازی براشون پول برده توی کشور و ما فقیرتریم چون پول رو از جیب مردم یا از زیر زمین کشیدیم بیرون و ریختیم تو جیب کسی که حتی اگر مستقیم اونو نبره خارج، باهاش یک محصول خارجی می خره. اشکالی هم نداره… ساز و کار فعلی ما است؛ اما حداقل خودمون رو گول نزنیم که مشغول مبارزهایم.
حالا که توضیح دادم چرا مالیاتت پول زوره، اینم بگم که ما دو جور اقتصاد داریم: چپ و راست. دولت در سیستمهای چپ پول مالیات و نفت و غیره رو بر میداره و سعی می کنه اون رو به شیوههای مختلف بین مردم توزیع کنه. در این سیستم اکثر چیزهای اصلی بسیار ارزون یا مجانی هستن و همه قراره به حداقلهایی مثل بهداشت، خونه، غذا، تحصیل و حمل و نقل دسترسی داشته باشن.
در مقابل در سیستم راست، رقابت و غیره قراره سیستم رو به سمت جلو ببره. در این سیستم قبول میشه که یکسری آدم باید فقیر باشن و بیکار تا بقیه غذا بخورن. در این سیستم گفته میشه که رقابت باعث بهبود قیمتها میشه و اگر چیزی بیخودی گرونه یا سیستمی ناکارا است، بقیه رقبا وارد بازار میشن تا سود کنن و اون چیز ناکارا باید از سیستم خارج بشه یا خودش رو اصلاح کنه.
اما.. فکر کنین به نوشتههای زیر قبض گاز و برق در سال گذشته و به رقم قبضها در امسال. دولت غر میزنه که تولید گاز براش سودزا نیست پس باید گرونش کنه. غر میزنه که تولید برق هزینه مالیاش بیشتر از پولی است که از مردم گرفته میشه پس مردم باید بیشتر پول بدن. خب ولی گرامی! اگر بلد نیستی بچرخونی بده دست یکی دیگه (: نمیشه بگی « فقط من تولید کنم! هر قیمتی هم که در اومد شما باید بدین ». البته به زور میشه ولی واقعا کشور رو نمیشه اینطوری به سمت توسعه برد. دولت عزیز. شما الان کل پول مالیات و کل پول نفت دستته پس منطقی نیست که حداقل مثل یک شرکت خصوصی با من برخورد نکنی؟ اگر واقعا معتقدی هر قیمتی که بنزین در بیاد رو ما باید بهت پرداخت کنیم خیلی هم منطقی است ما بگیم حداقل امکانش رو بده که بقیه هم رقابت کنن. اگر واقعا فکر می کنی دولتی، پس حداقل امکانات رو هم توزیع کن. نمی شه اینترنت رو به قیمت دلبخواه تو بخریم بعد سر امنیت بگی که موقعی که از بانک می یام بیرون اطرافمون رو نگاه کنیم موتور سوار کیفمون رو ندزده.
حکومت جان، کار معقولی نیست که یک چیز رو در انحصار خودت بگیری و بعد یک شرکت هم بسازی و یک چیزی بفروشی و هر چقدر برات دراومد به زور همه پولش رو از ما بگیری. اگر قراره ما کل پول چیزی که بهمون می دن رو بدیم خب حداقل باید اجازه داشته باشیم انتخاب کنیم کی اینا رو بهمون می ده یا نه؟ بالاخره تو دولتی یا شرکت خصوصی.
کارت درست مثل اینه که دو تا کارخونه ماشین سازی بیشتر اجازه نداشته باشن ماشین بفروشن و بعد به هر قیمتی که خواستن هر چیز مزخرفی رو بفروشن و هیچ کس هم حق نداشته باشه باهاشون رقابت کنه…
خودت بگو ببینم این چیزی که درست کردی چپه یا راسته یا «پول زور وَده» است؟
خب بذارین تمرکز کنم… با دختری حرف می زدم. دختر هنرمند است (به قول خودش آرتیست) و از پسری میگفت که یک دوربین خوب داره و استودیوی عکاسی نود (۹۰ نه! نــــــود یعنی لخت). مشتریهاش میان به استودیوش که توی خونهاش هم هست، لخت میشن و عکس میگیرن.
من با خنده و فکر به رشته سخت عکاسی که توش آدم سخت شاخص میشه و خیلی از آماتورها با پول میتونن توش جلو بیافتن، میگم:
– پول هم میگیره از مشتریها؟
دختر جواب میده:
– فکر نکنم. نمیدونم.
و من با خنده میگم:
– ظاهرا که باید یک پولی هم بده.
دختر اضافه میکنه:
– احتمالا گاهی با بعضی مشترها هم میخوابه دیگه.
این یک متلک پسرونه نیست. جدی است و بر اساس منطق. من اضافهتر میکنم:
– پس احتمالا باید پول بیشتری هم بده.
و دختر خیلی جدی بهم جواب میده «جادی تو چرا اینقدر ضد زن هستی؟»
شوکه میشم. من ضد زن هستم؟ شنیدنش از طرف کسی که مدتها است منو میشناسه سخته. من مبارز نیستم و برای نظراتم خیلی وقت ها ترجیح می دهم هزینه ای هم ندم ولی به هرحال می دونم که معتقدم به حقوق زنان (مثل هر موجود دیگه ای) و دفاع ازش. شوک خوبیه… فکر من معمولا خوب خط ها رو میگیره میره جلو و دو سه تا خط مختلف رو به نتیجه میرسونه اما اینبار هر چند ثانیه که بهش وقت میدم به ته خط تحلیلی نمیرسه. هی سعی میکنم مسیرهای احتمالی مختلف رو به چپ و راست بچینم و ببینم این مکالمه کجاش به ضد زن بودن میرسه.
یادم نیست خودم به نتیجه میرسم یا خودش بهم میگه. اوه! الان یادم اومد. خودش بهم گفت و جوری که الان با یادآوریاش شوکه بشم. بهم میگه «چرا همهاش تو چارچوبٍ شدن و کردن فکر میکنی؟». اوه!
جملات من معطوف به این بودن ک دخترها همیشه سعی میکنن «پا ندن» و پسرها سعی میکنن گیر بندازن و سکس داشته باشن. چرا اصلا فکرم به این سمت نرفت که دختری هست که وقتی دلش سکس میخواد، پسری رو پیدا میکنه که بدون رابطه عاطفی پایه سکس باشه و خوش تیپ هم باشه و آرتیست هم باشه و باهاش بخوابه. جملاتم رو که مرور میکنم.. در اصل اینو گفتم «اگر دختری با پسری که نمیشناسه بخوابه، باید پول بگیره». خیلی ضد زن بوده. شوک خوبیه. یک فکر دقیق و عمیق روی یک شوخی ساده که به هرحال زشت بوده اما حالا خیلی بدتره.
چند روز قبل ۲۵ نوامبر روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان بود (پادکست رادیو فنگ رو از اینجا و پادکست پر استرس صدای تغییر رو از اینجا گوش بدین). این شاید اولین ۲۵ نوامبری است که من حرف تکراری نزدم. امسال ریشههای عمیقتری از این خشونت رو توی خودم هم دیدم و مطمئنتر شدم که جامعه نیاز به آموزش داره. نیاز به حرف زدن و نیاز به ارتباط. اگر داشتیم… میخوردیم به سلامتی همه خانمهایی که بدنشون مال خودشونه… به سلامتی همه خانمها.
مقاله سخته و نسبتا سنگین و سرعت خوندنش شاید برای من یک سوم سرعت خوندن متنهای دیگه اینترنتی بود. دقیقا همین ثاب تمیکنه که باید بخونیمش (حتی توی تم افتضاح وبلاگ سینا).
اشپيگل: شما می گویید، ما دیگر نمی توانیم یک نفر را انتخاب کنیم. این تردید از کجا ناشی می شود؟
ایلوز: ایجاد قید و پیوند همیشه ناشی از یقین و باور است – انسان نمی داند که آیا عشق چنین کارکردی دارد و آیا باید خود را نسبت به کسی متعهد کرد که ممکن است بهترین گزینه نباشد. اگریستانسیالیست ها حق دارند: انسان با تصمیم هایی که می گیرد، تعریف می شود. نکته این که روزبروز تصمیم گیری سخت تر می شود. در دنیای امروز، با توجه به گستردگی امکان انتخاب به ابهام و چندارزشی رسیده ایم: نه تنها آمال و آرزوها مفقود شده اند، دیگر از اشتیاق و تشنگی هم اثری وجود ندارد.
اشپيگل: چنان که نوشته اید، یکی از اهداف کتابتان کاستن از دردهای عشق است. چگونه می خواهید این کار را انجام دهید؟
ایلوز: من می خواهم که زنان، وقتی عاشقی آنها را ترک می کند، خود را مسوول پایان رابطه ندانند و خود را بی ارزش احساس نکنند. در حقیقت قسمت زیادی از رنج های رمانتیک دلایل نهادی دارد. در دوره مدرن، ما تا حد زیادی تأیید را به واسطه رابطه عاشقانه بدست می آوریم. این موضوع هم برای مردان و هم برای زنان صادق است؛ برای زنان شدت بیشتری دارد، چون زنان هم چنان در عرصه عمومی کمتر وارد و تأیید شده اند. پایان یک رابطه معمولا برای آنان بسان دفن ارزش های شخصی است. در این مورد عدم تشابه میان دو جنس، نه حاصل ضعف زنان، که به دلیل ساز و کارهای اجتماعی است. به عنوان یک فمینیست در پی آنم که مکانیسم این ناهمگونی احساسی را نشان دهم.
یک تذکر مهم: سینا علاوه بر اینکه یکی از مورد اعتماد ترین آدم های زندگیه منه، مهندس مخابرات، دانشجوی دکترای جامعه شناسی، کمک داور فوتبال توی اتریش، ساکن غیرقانونی خوابگاه و از همه حساستر، در عین اخلاقیترین آدمی که من دیدم بودن، به معنی عامیانه اش بی ادب هم هست (: از لغات خاص استفاده می کنه و اگر حساسیت دارین به این موضوع، از خوندنش (مثلا از خوندن مطلب گیر کردنش تو آسانسور) محروم کنین خودتون رو (: