گزارش تصویری بازی ایران قطر از دوحه – قسمت اول : خود بازی

من فوتبالی نیستم و‌آخرین باری که رفتم ورزشگاه بازی ایران استرالیا بود و اونهم فقط به خاطر اینکه خواهر فامیلم تو سفارت استرالیا کار می کرد و بهمون بلیت داده بودن (: بله! در جایگاه استرالیانگ بودیم ولی در زندگی یکنواخت و عادی دوحه، بعد از سه ماه، پیشنهاد رفتن به ورزشگاه غیرقابل رد بود و با خوشحالی قبول کردم.

از تابلویی که اخطار می ده اگر با سرعت ۲۵۰ تا رانندگی کنیم زندگی مون در خطره می گذرم و با عرض شرمندگی از دوستم که منتظره دیر به ورزشگاه می رسم.

دوستم برام بلیت خریده و منتظره (پیام شخصی: ببخشید ناصر! یادم رفت بهت بگم.. خیلی سریع جور شد – بازی سپاهان رو با هم می ریم). جلوی گیت دوازده. ماشین رو پارک می کنم و می رم تو. جلوی گیت دوازده همه ایرانی هستن و باشگاه هواداران پرچم می فروشه و یکسری پلاستیک هست که روش یک چیزی در مورد طوفان سرخ نوشته. دیر شده و بدو بدو می رم تو. دفعه قبل حتی در آزادی هم همین حس رو داشتم: ورزشگاه اونقدرها هم بزرگ نیست و آدم های توی زمین به اندازه کافی بزرگ دیده می شن. اصلا شبیه تلویزیون نیست. بودن زن و مرد تو ورزشگاه واقعا بهتره. یک جور عمومی خانوادگی هست به همراه یک جو دوستانه جوون پسند.

جای بد ورزشگاه رو به ما دادن (یک گوشه هستیم) و جای خوب خوب رو به یک وضع تشریفاتی به یکسری و روبروی اون رو به قطری ها که ظاهرا یک مجموعه خارجی هم باهاشون هستن – نمی تونم به این فکر نکنم که این مجموعه خارجی رو از یک کارخونه یا کارگاه با اتوبوس آوردن (: یکنواخت هستن همه با هم.

بازی شروع می شه و …

پرسپولیس زلزله توی پنج شیش دقیقه دو تا گل می زنه (: دو تا گل پرسپولیس خوبیش اینه که باعث می شه ما روحیه بگیریم و کمی تشویق کنیم. کلا اولش فکر می کردم طرف عرب ها می شستم بیشتر خوش می گذشت چون خیلی خوشگل سه چهار نفر دف و یکی دو نفر طبل و بقیه دست می زنن و تشویق می کنن. در حد موزیک عربی. اینجا معلومن:

و اونطرف هم می بینین که یکسری هندی-طور اومدن بازی رو ببینن. سر دقیقه هشتاد همه اینها مرتب و منظم بلند شدن رفتن و نظریه اینکه همه رو با هم آورده برای شلوغ کاری تقویت شد (:‌ در ضمن خیابانی گفت که ما پنجاه نفر بیشتر نبودیم که یکی هم بلندگو داشت! اصلا اینطور نبود. طبق اعلان بلندگوی ورزشگاه ۲۸۰۰ نفر توی ورزشگاه بودن که بدون شک تعداد ایرانی ها از هزار نفر بیشتر بود هیچ کدوم هم بلندگو نداشتیم (: البته ما عادت داریم بگن کمیم… ناراحتی نداره که (: به ما که خوش گذشت. البته ناتوانی ما در شعار مرتب منظم دادن جذاب نبود و در مقابل عرب ها که تا آخرین لحظه تشویق تیم سه تا خورده‌شون رو وا ندادن، قابل تشویقن (:‌

بعد از دقایق طوفانی اولیه، همه اش اونها حمله کردن و ما استرس داشتیم. خوبیش این بود که آدرنالین ترشح می شد و هیجان زده می شدیم. اولش خیلی لوس بود که قارت قارت گل زدیم. توی نیمه خبرنگاها لپ تاپ ها رو باز کردن و احتمالا خبر نوشتن یا چت کردن (: تا ده دقیقه بعد از شروع نیمه دوم این جریان ادامه داشت. می خواستم برم یک عکس از دستشویی بین نیمه هم بگیرم ولی بیخیال شدم.. می خواستم ببینم مثل اون بازی ورزشگاه آزادی که رفته بودمه یا نه. اونجا تا زانو انشاء الله آب واستاده بود تو دستشویی ها (:

یک گل دیگه هم زدیم و بازی تمم شد (:

علی کریمی هم هر روز برای من قابل احترام تر. واقعا یک آدم با شعور و مردمی و ورزشکار (: تنها کسی بود که بدو بدو اومد بهمون تعظیم کرد، برامون دست تکون داد، خداحافظی کرد و رفت (: منم جو فوتبال رو وا ندادم:

بعله ((: فکر می کنین تیم ها بدون تماشاگر خوب جرات دارن بیان ورزشگاه؟ البته واقعا در طول بازی تشویق ایران خیلی بیشتر از تشویق پرسپولیس بود و حتی بعضی ها با صورت دو رنگ آبی و قرمز اومده بودن ورزشگاه و بعضی ها هم با پرچم تیم خودشون ولی برای تشویق تیم ایران. قشنگ بود:

دم مرامشون گرم (: در مواقعی هم بازیکن شماره ده تیم حریف رو تشویق می کردیم که ایرانی بود (: حتی می گفتیم مرامی یک گل هم بزنه (: (مجیدی؟ برهانی؟)

در نهایت بگم که جو ورزشگاه مختلط خیلی خیلی خیلی بهتره. واقعا نمی فهمم چرا یکسری فکر می کنن نصف مردم باید از بودن در این فضا محروم باشن. استدلال هایی مثل «جو مردونه» هم فوق العاده مسخره و جلفه چون شما نمی تونن زن ها رو محروم کنین از حضور در یک جایی و بعد که فقط مرد بودن بگین «چون جو مردونه است زن ها نباید بیان»! (((: هر کس در تاکسی ای که فقط مردها توش هستن، مدرسه پسرونه، میز ناهارخوری دانشگاه که فقط پسرها پشتش هستن و … نشسته باشه احتمالا موافقه.

بیرون که اومدیم.. اوه! ماجرا تازه شروع شد… می رم قسمت دوم…منتظر باشین (:

دوستان افغانستانی، من معذرت می خوام

خبر برام غیرقابل باور بود. کسی که مثلا نقش حفظ امنیت بخشی از این کشور رو داره ظاهرا گفته که امروز مردم افغانستان که توی ایران هستن اجازه ندارن برن به فلان بخش شهر تا… گفتن بقیه اش برای من غیر ممکنه.

واقعا نمی دونم چی بگم. من سه چهار ماه از زندگی ام رو مهمون شما بودم توی کابل. الان قطر هستم و کلی کشور دیگه هم بودم و به جرات می تونم بگم که توی همه اونها از آدم های مختلف در اکثر موارد خوبی دیدم و گاهی هم بدی. این موضوع مستقل بوده از نژاد و رنگ پوست و حتی به شکل جالبی – در تجربه من – مستقل از طبقه اجتماعی و وضعیت مالی و شغل. به نظرم این فرمول «آدم ها در رفتار طبیعی معمولا خوب هستن و گاهی هم بد می شن» در همین کلیتش درست باشه.

این ماجرا برای ایرانی و افغانستانی و آلمانی هم فرق خاصی نداره. واقعا متاسفم که اینو اون کسی که این توهین بزرگ رو کرده درک نمی کنه. ببخشید که پراکنده حرف می زنم. نمی تونم ذهن عصبانی ام رو نظم بدم و نمی تونم هم چیزهایی که واقعا می خوام رو بگم چون اهل بی ادب حرف زدن یا نوشتن نیستم.

به هرحال.. بسیار متاسفم و خجالت زده از این حرف / اتفاق. امیدوارم به دروغ هم که شده تکذیب بشه که «نه من نگفتم» تا حداقل بفهمیم که طرف فهمیده که حرف بدیه. من به پلیس پول می دم (در اصل پلیس از پول من بر می داره) که امنیت رو فراهم کنه و احمقانه ترین روش تامین امنیت اینه که بگن «پسرهایی که موی بلند دارن بیشتر مزاحم خانواده ها می شن پس ما جادی رو راه نمی دیم». من صدها ایرانی رو دیدم که مخل امنیت زندگی خودم بودن ولی هیچ وقت از پلیس انتظار ندارم ورود ایرانی ها به حریم من رو ممنوع کنه. نمی فهمم چرا فکر می کنن … بگذریم…

حتما می دونین که من در انتخاب این آدم ها و شیوه صرف شدن پول هایی که ازم بر می دارن دخیل نیستم پس حداقلش اینه که با کمال تواضع و با کمال ادب، معذرت خواهی کنم ازتون. دوستان افغانستانی، من به عنوان یک ایرانی از این حرف خجالت کشیدم، شرمنده شدم و با همه وجود معذرت می خوام.

سال نود و یک مبارک

تبریک گفتن سال به هرحال سنته و کی بیشتر از همه اهل سنت های باستانی به غیر از من ؟ ((:

سال نوتون مبارک باشه، به امید سالی بهتر (:

تصویر بالا هم از نویسنده وبلاگ نارسیس لینوکس است. یکی از دوستانی که بهترین کارتون‌های دنیای گنو/لینوکس ایران رو می کشه (از جمله لوگوی رادیوگیک) و به نظر من واقعا جا داره کارش رو جهانی کنه (مثلا با شرکت توی مسابقه بوت محدود کننده و کشیدن یک خونه اسکیمویی (ایگلو) که یک پنگوئن می خواد یک مبل جدید خیلی خوشگل و راحت ببره توش ولی یک مامور قانون جلوی در ایستاده و با اشاره به یک صندلی شکسته می گه باید از همون استفاده کنه و حق نداره مبل جدید رو ببره تو خوه).

جمعه‌ها با کاندوم: پرونده تا اطلاع ثانوی تعطیل

همین هفته قبل خبرگزاری فارس برای خبری در مورد تروجان‌های کامپیوتری، عکس کاندوم تروجان گذاشته بود (که برای من به این معنی است که نویسنده یا پیدا کننده عکس اصولا با کاندوم و شکلش آشنا نبوده و نمی دونسته که این کاندوم است و مال سکس و نباید توی یک مطلب کامپیوتری خبرگزاری فارس استفاده بشه). جامعه به هرحال هنوز نسبت به کاندوم ناآگاهه. اما این دیگه با وبلاگ من و روز جمعه هاش رفع نمی شه.

ایده جمعه ها با کاندوم این بود که یک حرفهایی رو بزنیم که اگر کسی بین خواننده‌های من هست که نگرانه از این موضوع یا نسبت بهش استرس داره یا نگرش منفی، در سطح تئوریک نگرانی‌هاش مرتفع بشه.

ایده این بود که یکسری اطلاعات اولیه شر بشه که شد.

و ایده این بود که شاد و سالم باشیم که هستیم (:

نوشتن مطلب جمعه‌ها با کاندوم رو دیگه قطع می کنم به این امید که همه دنبال زندگی سالم‌تر و شادتر باشیم بدون ترس و نگرانی از چیزهایی بسیار طبیعی و لازم. درسته آدم‌های خجالت آور زیادن ولی آدم بودن به صرف خودش خجالت نداره (:

آخرین توصیه در مورد کاندوم؟ یک پیشنهاد حساس است. همه نخستی‌ها‌ (از جمله آدم‌ دوپای صحبت کننده) خودارضایی می کنه. خجالت هم نداره (: لازم نیست همه جا در موردش حرف زده بشه ولی به هرحال یک موضوع طبیعی است.

یک روزی پیش خواهد اومد که سکس کنین. منظورم سکس کامل کلاسیک است. سعی کنین اولین تجربه اون و اولین تجربه کاندوم رو با هم همزمان نکنین که مشکلات اون گردن کاندوم نیافته (: آدم ها طول می کشه به هم عادت کنن. اولین تجربه‌های اینترکورس هم پیچیده است. با وارد کردن یکسری متغیر جدید، پیچیده‌ترش نکنین.

کاندوم رو توی خودارضایی تست کنین (: کارکردش رو یاد بگیرین. اگر هم ازدواج می کنین از روش های دیگه برای اولین پیشگیری‌ها استفاده کنین (یعنی قرص! روش‌های طبیعی واقعا برای پیشگیری مناسب نیستن) و بعد که کل جریان رو یاد گرفتین برین سراغ کاندوم.

با این آخرین توصیه،‌ خوش باشین و بخندین و جمعه‌ها رو بدون جادی.نت سر کنین تا روزی بیاد که شاید دوباره پرونده‌ای رو برای جمعه‌ها باز کنیم.

پ.ن. یک روز که برم خرید یک راهنمای خرید می ذارم (: ولی پرونده اصلی دیگه به آخر نیازش رسیده (:

خاطرات سفر قطر – چشم انداز قطر ۲۰۳۰ و روز ملی ورزش

امروز همکارم بهم گفت فردا تعطیله و ساعت ۹ می‌تونم به کورنیش برم (جاده ساحلی) تا همراه چند ده هزار قطری و خارجی دیگه ورزش کنم، توی مسابقات مختلف شرکت کنم و تفریح کنم. جریان چیه؟ الان می‌گم…

کشور قطر چیزی داره به اسم Qatar 2030 Vision که ترسیم می‌کنه کشور قطر قراره ۱۸ سال دیگه چی باشه. مشخصه که همه کشورها دوست دارن در سال ۲۰۳۰ بهترین باشن اما مهم اینه که کی دیدگاهش رو برای اینکار واقع بینانه ترسیم می کنه، درست براش برنامه ریزی می کنه و به برنامه‌اش وفادار می مونه.

چشم انداز قطر ۲۰۳۰ مبتنی بر ۵ چالش اصلی است:

  • مدرن شدن در برابر حفظ سنت‌ها
  • پاسخگویی به نیازهای این نسل و نسل‌های بعدی
  • رشد برنامه ریزی شده و توسعه بدون کنترل
  • حجم و کیفیت نیروی کار خارجی و مسیر توسعه برنامه ریزی شده
  • رشد اقتصادی و توسعه اجتماعی در مقابل مدیریت محیطی

و برای اینکار چهار ستون اصلی رو تعریف کرده که عبارت هستن از توسعه انسانی، توسعه اجتماعی، توسعه اقتصادی و توسعه محیطی.

یکی از چیزهایی که می‌تونه روی هر چهار قسمت این جریان تاثیر داشته باشه، ورزش است و کمیته المپیک قطر برای گسترش همگانی اون و یادآوری اهمیت فرهنگ ورزش به مردم، سه شنبه دوم هر ماه فوریه (که اینجا تقریبا می شه تنها هفته بهاری سال) رو روز ملی ورزش اعلام کرده که توش علاوه بر برنامه‌های دولتی و غیر دولتی ورزش همگانی، همه ورزشگاه‌ها و باشگاه‌ها هم درهاشون رو باز می‌کنن تا مردم هر چی دوست دارن رو تست کنن. این روز تعطیل ملی واگر می‌خواین اهمیتش رو بدونین باید اضافه کنم که قطر کلا چهار تعطیلی سالانه بیشتر نداره: روز ملی، عید فطر، عید قربان و روز ملی ورزش.

برنامه من و عبدالله و احمد و داریوش اینه که ساعت ۸ راه بیافتیم به سمت کورنیش (که توی کشورهای عربی به جاده کنار ساحل می‌گن که معمولا مرکز پیاده روی است)، تا جایی که می تونیم نرمش کنیم و بعد از شرکت توی مسابقه ماراتون (مشخصا تا جایی که بتونیم!) جمع بشیم و بریم برای افتتاحیه مسابقات تنیس زنان که توی دوحه برگزار می شه.

برای دیدن نمای سه ۳۶۰ درجه کورنیش دوحه روی تصویر زیر کلیک کنین و بعد با ماوس حرکتش بدین.


The Doha Cornish (Sea Shore) in Middle East

چی جریان گلشیفته اینقدر هیجان داره؟

یک نفری از یک حکومت بسته رفته توی یک کشور آزاد و به هر دلیلی تصمیم گرفته عکس های نیمه لخت بگیره. خب؟ من باید مخالف باشم؟ من باید موافق باشم؟ من اصلا باید نظر داشته باشم؟ راستش وقتی گلشیفته ایران بود و اجبارا حجاب سرش می کرد من هیچ وقت فانتزی لخت دیدنش رو نداشتم که الان هیجان زده بشم. اینکه گلشیفته با من توی یک مرز قراردادی جغرافیایی متولد شده هم باعث نمی شه حس کنم بدن لختش یک چیز خیلی متفاوتی از بقیه بدن ها است. در ضمن اگر فقط بحث تولد در این محدوده قردادی جغرافیایی جریان رو هیجان انگیز می کنه خب نمونه های لخت تری هم هستن (مثلا آیلار دیانتی یا نیلوفر نشاط) که همینجا متولد شدن و کماکان برای من هیجان خاصی ندارن.

راستش اگر کسی اینقدر هیجان زده برهنگی یک نفر دیگه است تنها برداشت من علاقه شخصی‌اش به این جریانه. مثلا وقتی طرف رو با لباس می دیده فکرهایی بیشتر از فیلم و هنرپیشگی طرف داشته و حالا که می شنوه طرف به هر دلیلی که هست، برهنه شده هیجان غیرطبیعی نشون می ده (چه در موافقت چه در مخالفت). قبوله که یک بخش هم فضولی عمومی است ولی به نظرم علاقه شخصی خیلی مهمتره. موافق و مخالف هم فرق خاصی ندارن در این مورد به نظرم. مخالف ها هم اگر نگران تولد طرف در ایران هستن (چه ربطی؟!) باید مخالفت بیشتری داشته باشن با پورن استارهای ایرانی و بحث تجاوز در ایران و انواع بیماری های جنسی رایج. اگر کسی واقعا می خواد غیرت نشون بده یا بحث اخلاق رو مطرح کنه و رگ گردنش بزنه بیرون و اینها حق نداره جلوی تجاوز گروهی و وضعیت زندان ها و بازداشتگاه ها و انواع و اقسام انحراف‌های رایج های جنسی اینطرف و کشته شدن زن ها توی خیابون و … ساکت باشه بعد سر اینکه یک نفر آزادانه تصمیم گرفته لخت عکس بگیره اینقدر هیجان نشون بده.

خلاصه می کنم… یک آدمی یک جایی به یک دلیلی می خواسته عکس لخت بگیره. اگر برای من دیدنش هیجان داره می بینم اگر نداره نمی بینم. اینکه ذهن کسی دائما درگیر این موضوع باشه فقط برام نشوندهنده علاقه شخصی اش است و به نظرم بهتره دلایل فلسفی و تاریخی و دینی و غیره براش پیدا نکنه. یک نفر آدم رو تا حدی می شناختیم و حالا یک عکس نیمه برهنه ازش هست. ممکنه کشش داشته باشین ببینینش ممکنه کشش نداشته باشین. چیش مهم یا عجیبه؟


مصطفی محمدی توی کامنت ها گفته:

حتی با فرض محال اینکه ما پسرهای ایرانی به هیچ فیلم یا عکس پورنو ای دسترسی نداریم (!) به این فکر کن که چند نفر پیدا میشن که اون همه بازیگر سکسی هالیوودی رو ول کنن و بیان با یه بازیگر ایرانی فانتزی کنن؟ بعد به این فکر کن که چند نفر از اونها میان از بین بازیگر های ایرانی گلشیفته فراهانی رو انتخاب کنن. البته واژه “سکسی” برای هرکسی یک معنی ای داره ولی فکر می کنم، کم نباشند آدم هایی که قبول داشته باشن که گلشیفته فراهانی گرچه خوشگل‌ه ولی آنچنان “سکسی” نیست.

یک طرفدار گلشیفته توی کامنت ها گفته:

من نه طرفدارش بودم و نه هیچ وقت فانتزیش رو داشتم ولی وقتی این کار رو کرد-حالا به هر دلیلی- خبرش رو دنبال کردم و به اشتراک گذاشتم. برام خیلی جذاب بود و از این کارش خیلی خوشم اومد. نه به خاطر اینکه لخت شد. به خاطر اینکه تابوشکنی کرد. به خاطر اینکه از این افکار احمقانه و تند ایرانی ها نترسید و نشون داد که بدنش برای خودشه.

نگاهی به فیلم «ما یک پاپ داریم»

به لطف دعوت یکی از دوستان این فیلم رو هم توی سینما فرهنگ دیدیم؛ سانس فیلم‌های خارجی. فیلم یک کمدی-درام است با اسم لاتین Habemus Papam به معنی «ما یک پاپ داریم». این عبارتیه که وقتی پاپ قبلی فوت می کنه و جلسه کاردینال‌ها تشکیل می‌شه و یک پاپ انتخاب می‌کنن روی بالکن سالن گفته می‌شه و بعد پاپ جدید برای اولین صحبتش روی بالکن می‌یاد و حالا به شکل عجیبی یک پاپ جدید انتخاب شده که نمی تونه / نمی خواد نقش مذهبی اش رو با قدرت معاوضه کنه و از یک کاردینال احتمالا ساده دل تبدیل به رای هرم قدرت کلیسای کاتولیک بشه.

این مساله وقتی پیچیده می شه که ملویل (پاپ جدید) از نظر روانی دچار هراس می شه و نمی تونه برای سخنرانی روی بالکن بره و واتیکان سعی می کنه با آوردن یک روانکاو مشکلات اون رو حل کنه. روانکاوی که حق نداره در مورد احساسات پاپ، سکس، مادرش، خواسته‌های سرکوب شده‌اش، آرزوهای متحقق نشده صحبت کنه. به شکل متلک باری، صحبت در مورد کودکی هم با ‌احتیاط زیاد باید انجام بشه که روانکاو کلا از خیرش می‌گذره.

در بقیه فیلم همین تم ادامه پیدا می‌کنه. فیلم یک درام کمدی است و با لحظاتی پر از خنده و لحظاتی بعد پر از همدلی با مردی که دوست نداره بیشتر از این، مذهبش رو به قدرت و سیاست بفروشه. پیشنهاد می‌کنم ساعت ۹:۳۰ به سینما فرهنگ برین و فیلم رو ببینین که ارزشش رو داره.

اما نکاتی در مورد فیلم

  • تجربه سینما بد بود. فیلم راس ساعت ۹:۳۰ که ما رفتیم به سمت در سالن شروع شده بود در حالی که من فکر می کردم وقتی می گن سانس نه و نیم منظور اینه که ساعت نه و نیم باید بریم توی سالن. شاید اشتباه از منه.
  • تجربه سینما بد بود. تا یک سوم اول فیلم کلی از تماشاچی ها مشغول خوردن پفک و چیپس بودن و خش خش بسته ها و بوی پفک جدا آزار دهنده بود.
  • فیلم به هرحال در ژانر کمدی بود ولی ظاهرا خیلی ها این رو نمی دونستن. مشخصا با یک کمدی تلخ طرف بودیم ولی کماکان شوخی های فیلم برای خندیدن بودن اما اکثرا این رو نمی دونستن و سعی می کردن جدی باشن. پای توپ والیبال که وسط اومد دیگه آدم ها وا دادن و قبول کردن که خندیدن به جای بر نمی خوره (:
  • جالبه که جمهوری اسلامی این فیلم رو نشون می ده. واتیکان از مردم درخواست کرده بود فیلم رو تحریم کنن چون به نظرشون شوخی کردن با پاپ که در سنت کاتولیک تقدس خاص خودش رو داره، کار درستی نیست. جالبه که یک حکومت مذهبی مثل ایران اینقدر راحت فیلم رو به نمایش می ذاره؛ این یک فیلم کمدی درباره ساختارهای دینی است.
  • دوستی که دعوتمون کرده بود آخرش قبول نکرد پول بلیت رو بگیره. دوستان نکنید این کارها رو (: زشته دو نفر توی خیابون واستن و یکیشون یک اسکناس بگیره دستش به اون یکی اصرار کنه که جان من بگیر اینو و اونم دستش رو بکنه تو جیبش که اصلا غیر ممکنه. اگر بقیه رو دعوت به دیت کردین و اینجور چیزها به کنار، ولی اگر مثل دو تا دوست اومدین بیرون بهتره سر پول اینقدر تو خیابون حرف نزنین (: این از من (:
  • به دوستمون گفتم که «ببین این تعارف سر پول بخش بدی از فرهنگ ما ایرانی ها است و هر دو هم می دونیم و بهتره انجامش ندیم» و دوستم گفت «خب حالا ما اینهمه بخش بد تو فرهنگ داریم چرا از این شروع کنیم؟» … اگر ما بخشی که دقیقا در حوزه شخصی خودمون است و روش کنترل و توافق داریم رو تغییر ندیم، چجوری انتظار داریم بخش هایی که برای تغییرش توافق نیست و کنترل شخصی هم روش نداریم، اصلاح بشن؟
  • فیلم ایتالیایی بود با زیرنویس فارسی. زیرنویس نسبتا خوب بود ولی حداقل در دو مورد من یک اشکال مصطلح جدیدا باب شده رو دیدم: نوشتن «این زندگیه خوبی است» به جای عبارت صحیح «این زندگی خوبی است». به نظرم سینما فرهنگ باید زیرنویس هاش رو با دقت بیشتری بزنه. چند جای دیگه هم زیرنویس اشتباه بود مثلا هتلدار از مرد می پرسه که «آیا نیاز به سرویس خاصی دارین؟» که خب معلومه ترجمه اشتباه است چون هتل هیچ وقت چنین چیزی از کسی نمی پرسه.
  • لینک فیلم در آی ام دی بی و ویکیپدیای انگلیسی. پیشنهاد می کنم سینما فرهنگ وقتی فیلمی رو می یاره صفحات ویکیپدیای فارسی فیلم و کارگردان رو هم درست کنه

نقدی بر فیلم اسب حیوان نجیبی است

دیشب رفتیم سینما و این فیلم رو دیدیم. به شکل خلاصه باید بگم که از نظر منِ فیلم بسیار خوب بود. من نه سواد سینمایی دارم و نه حتی مصرف کننده دائمی فیلم هستم. گاه گداری فیلم می بینم و طنز رو دوست دارم و با توجه به اینها باید بگم که به نظرم اسب حیوان نجیبی است فیلم بسیار خوبی بود.

کارگردان عبدالرضا کاهانی است و داستان یک شب چند نفر آدم که از ساعت ده شب با حضور یک مامور نما به هم پیوند می‌خورن. البته نگران نباشین، اینکه گفتم طرف واقعا مامور نیروی انتظامی نیست از همون لحظه اول برای هر آدمی که توی ایران زندگی می کنه قابل درکه چون در غیر اینصورت (یعنی در صورت نشون دادن رشوه گیری اجباری مامورهای نیروی انتظامی) اصولا فیلم نمی‌تونست به نمایش در بیاد.

دلیلی که من فیلم رو خیلی خوب رده بندی کردم این بود که اولا توش چندین بار به خوبی خندیدم و ثانیا با طنزی که توی سینمای طنز درپیت ما درست می‌شه، واقعا تفاوت داشت و کارگردان برای اولین بار تلاش کرده بود طنز تلخ بسازه – یا حداقل این اول طنز تلخی بود که من دیدم. البته این طنز تلخ یک جاهایی به همون طنز جلف قدیمی خودمون بر می‌گشت؛ مثلا کلیشه‌هایی مثل اضافه کردن یک مرد زن-طور به فیلم برای بامزه بازی و بعضی وقت‌ها هم که شوخی‌های صریح جنسی داشت مثل اصرار روی «راست بودن» دسته موتور… اما با همه اینها، در نهایت این فیلم یک فیلم طنز متفاوت با شکلی از طنز بود که در سینمای ایران نایابه.

راستی! ما که قبول کردیم طرف مامور واقعی نبوده ولی تا آخر فیلم هم این سوال برامون باقی موند که خب چرا اگر کسی بخواد از مردم پول زور یا رشوه بگیره، می ره سراغ نمایش خودش به عنوان مامور دولت و پلیس و اینجور چیزها (: