فرازهایی از کتاب زندگینامه استیو جابز: توپ و دیوار برای آتاری و ماجرای کلاه برداری از استیو وزنیاک

رسیده‌ایم به ۹٪ کتاب و اونجایی که استیو جابز از هند و تجربه‌های عرفانی‌اش برگشته به آتاری و یک روز سر زده وارد دفتر می ‌شه. آتاری بازی مشهور Pong (پونگ) رو داده که توی ایران به اسم نسخه‌های جدیدیش یعنی تنیس می‌شناختیمش و حالا دنبال یک بازی دیگه است…

روزی در اوایل سال ۱۹۷۵، ال آلکورن در دفتر کارش در آتاری نشسته بود که ناگهان ران واینه وارد شد و فریاد کشید «هی! استیوی برگشته!».

آلکورن جواب داد «بیارش اینجا».

جابز با پای برهنه و یک ردای زعفرانی رنگ و در حالی که یک نسخه از کتاب Be Here Now در دست داد وارد شد. کتاب را به آلکورن داد و اصرار کرد که حتما باید آن را بخواند و بعد گفت «می‌شود شغلی که داشتم را به من پس بدهید؟»

آلکورن در یادآوری آن صحنه می‌گوید که «درست مثل یکی از آدم‌های هاری کریشنا شده بود اما به هرحال دیدنش عالی بود. من به او گفتم که بدون شک می‌توان شغلش را پس بگیرد».

یکبار دیگر برای هماهنگی، جابز اکثرا شب‌ها کار می‌کرد و وزنیاک که هنوز در اچ.پی. یک مهندس بود و آپارتمانی در آن حوالی داشت بعد از شام سری به او می‌زد تا گپی بزنند و کمی ویدئو گیم بازی کند. او معتاد بازی پونگ شده بود و خودش هم می‌توانست نسخه‌ای مشابه آن را بسازد که بشود آن را روی تلویزیون خانه بازی کرد.


اخطار: به هیچ وجه این مطلب رو توی وبلاگتون کپی پیست نکنید چون عکس بالا بعد از سه روز با یک عکس بسیار نامناسب برای وبلاگتون جایگزین خواهد شد. به عنوان یک تجربه خنده دار برای وبلاگ های کپی پیست کاری که حتی مطلب رو نمی خونن

روزی در اواخر تابستان ۱۹۷۵، نولان بوشنل که از این نظر دفاع می‌کرد که دوره بازی پونگ به سر رسیده تصمیم گرفت تا نسخه‌ای جدید و تک نفره از آن را بسازد: در این نسخه از بازی به جای رقابت با حریف، بازی‌کن باید توپ را به سمت دیواری پرتاب می‌کرد که با هر برخورد یک آجر از آن کم می‌شد. او جابز را به دفترش دعوت کرد و طرح بازی را روی تخته سیاه کشید و از او خواست تا آن را طراحی کند. یک جایزه هم تعیین شد. بوشنل گفت که اگر طرح نهایی کمتر از پنجاه چیپ باشد، به ازای هر چیپ کمتر، پول اضافه‌ای پرداخت خواهد شد. بوشنل می‌دانست که جابز مهندس فوق العاده‌ای نیست اما برداشتش به درستی این بود که جابز به سراغ دوست خوبش وزنیاک خواهد رفت. بوشنل می‌گوید «این یک تیر و دو نشان بود، وزنیاک مهندس بهتری از جابز بود».


اخطار: به هیچ وجه این مطلب رو توی وبلاگتون کپی پیست نکنید چون عکس بالا بعد از سه روز با یک عکس بسیار نامناسب برای وبلاگتون جایگزین خواهد شد. به عنوان یک تجربه خنده دار برای وبلاگ های کپی پیست کاری که حتی مطلب رو نمی خونن

وزنیاک وقتی پیشنهاد جابز برای طراحی بازی و نصف کردن پول را شنید بسیار هیجان زده شد. او می‌گوید «این یکی از هیجان‌انگیزترین پیشنهادهای زندگی‌ام بود؛ طراحی یک بازی که کلی آدم از آن استفاده خواهند کرد». جابز گفت که اینکار باید در چهار روز انجام شود و حداقل چیپ هم باید به کار رود. چیزی که جابز به وزنیاک نگفت این بود که موعد چهار روز را از خودش ساخته بود تا بتواند به موقع کار را تحویل دهد و برای کمک در چیدن سیب‌ها از درخت، به مزرعه برود. در ضمن چیزی در مورد جایزه ناشی از حذف چیپ‌ها نیز به وزنیاک گفته نشد.

وزنیاک با یادآوری این خاطره می‌گوید که «طراحی بازی‌ای شبیه این برای اکثر مهندس‌ها چند ماهی طول می‌کشید. من مطمئن بودم که نخواهم توانست اینکار را انجام دهم اما جابز به من قبولاند که انجام آن از دست من برمی‌آید». وزنیاک چهار شب متوالی بیدار ماند و پروژه را تمام کرد. در طول روز کاری اچ.پی. وزنیاک طراح‌ها را روی کاغذ می‌کشید. بعد بعد از یک غذای فست فود، مستقیم به آتاری می‌رفت و همه شب بیدار می‌ماند. همانطور که وزنیاک طرح می‌زد، جابز روی میز و نیمکت کناری چیپ‌ها را بر اساس نقشه با وایرپ به هم وصل می‌کرد. وزنیاک جایی گفته «حینی که استیو مشغول اتصالات بردبورد بود، من وقتم را به بازی کردن با بازی محبوب تمام دوران‌ زندگی‌ام یعنی مسابقه اتوموبیل‌رانی گرند ترک ۱۰ می‌گذراندم».

آن‌ها به شکلی اعجاب آور موفق شدند که پروژه را در چهار روز تمام کنند و علاوه بر این وزنیاک برای طرح تنها از چهل و پنج چیپ استفاده کرده بود. وقایع به شکل متفاوتی تعریف شده‌اند اما معتبرترین آن‌ها این است که جابز تنها نصف پول پایه توافق شده را به وزنیاک داد و تمام جایزه حاصل از پنج چیپ صرفه‌جویی شده را بدون اینکه حرفی از آن بزند، برای خودش برداشت. ده سال بعد بود که وزنیاک (با دیدن داستان در کتابی که در مورد تاریخچه آتاری به نام Zap منتشر شده بود) متوجه داستان شد و فهمید که جابز چیزی از جایزه به او نگفته. وزنیاک بعدها گفت «من فکر کردم که جابز حتما به پول نیاز داشته و به همین دلیل راستش را به من نگفته». حالا وقتی وزنیاک از این ماجرا حرف می‌زند، مکث‌هایش طولانی هستند و قبول می‌کند که موضوع برایش دردناک بوده و هست. «حداقل آرزو می‌کنم که کاش صادق بود. خودش هم می‌دانست که اگر به من می‌گفت که پول را لازم دارد مشکلی با موضوع نداشتم. او دوست من بود. همه باید به دوستانشان کمک کنند». برای وزنیاک این ماجرا نشان دهنده یک تفاوت بزرگ در شخصیت این دو نفر بود. «اخلاق همیشه برای من مهم بوده و هنوز هم نمی‌فهمم چرا یک مقدار خاص پول گرفته بود ولی به من گفت چیز دیگری گرفته. اما خب می‌دانید؟ مردم متفاوت هستند».

وقتی جابز متوجه شده که داستان چاپ شده، به وزنیاک زنگ زد و ماجرا را انکار کرد. وزنیاک یادآوری می‌کند که «او به من زنگ زد و گفت که یادش نمی‌آید چنین کاری کرده باشد و اگر چنین کاری کرده بود حتما یادش می‌ماند پس احتمالا چنین کاری نکرده». وقتی من [نویسنده کتاب سرگذشت استیو جابز] مستقیما از جابز در این مورد سوال کردم به شکلی غیرطبیعی ساکت و ناراحت شد و بعد گفت «نمی‌دانم این حرف‌ها از کجا درآمده. من نصف پولی که گرفته بودم را به او دادم. من و وز همیشه همینطور بودیم. منظورم این است که وز در ۱۹۷۸ کار را ترک کرد. او از ۱۹۷۸ به بعد هیچ کاری نکرده اما همانقدر که من از اپل سهم گرفتم، او هم گرفت».

آیا ممکن است خاطرات اشتباه باشند و جابز در واقع هیچ وقت وزنیاک را دور نزده باشد؟ وزنیاک به من جواب داد «به هرحال این احتمال وجود دارد که حافظه من کاملا خراب شده باشد و اشتباه کنم» اما بعد از یک مکث اضافه کرد «اما نه. من دقیقا جزییات این یکی را به خاطر دارم. چک ۳۵۰ دلاری که گرفتم یادم هست». او این خاطره را با نولان بوشنل و ال آلکورن چک کرده. بوشنل می‌گوید‌ «من یادم هست که در مورد این جایزه با وز حرف زدم و او ناراحت شد. من گفتم که واقعا جایزه وجود داشته و هر چیپی که کمتر استفاده می‌شده به معنی افزایش جایزه بوده. وزنیاک فقط سرش را تکان داد و زبانش را در دهانش چرخاند».

واقعیت هر چیزی که بوده باشد، وزنیاک دوست ندارد زیاد درباره آن حرف بزند. او می‌گوید که جابز آدم پیچیده ای است و تحریف واقعیت توسط استیو جابز یکی از عوامل تاریک رسیدن او به موفقیت است. وزنیاک هیچ وقت آنطور نبوده اما خودش تذکر می‌دهد که اگر فقط شیوه خودش پی گرفته می‌شد، هرگز اپلی هم به وجود نمی‌آمد. او در مورد این اتفاق می‌گوید «ترجیح می‌دهم از کنارش رد شوم. این چیزی نیست که بخواهم بر اساس آن استیو جابز را قضاوت کنم».

برای خواندن بقیه قسمت هایی که من از کتاب خاطرات استیو جابز جالب دیده ام و ترجمه کرده‌ام اینجا را کلیک کنید

چه کسی بازی‌های کامپیوتری را کشت؟

توضیح: این ترجمه ساده (فقط برای روخونی شخص خودم) از بخش اول مقاله / داستان بلند Who Killed Video Games نوشته تیم راجرز است که من برای شماره اول پادکست خوب رادیوفنگ ترجمه کردم و خوندم. داستان در مورد تحولی است که توی بازی های کامپیوتری اتفاق افتاده و الگوریتم های ریاضی ای که ذره ذره ساعت ها و روح ما رو تسخیر می کنن. بازی هایی که با تکیه روی آمار و رفتار شناسی خیلی ساده ما رو به عنوان یک موجود زنده نخستینی آنالیز می کنن و می بینن از کجامون در چه لحظه ای بیشتر پول در می یاد. اگر ترجیح می دین به جای خوندن این رو بشنوین، به قسمت آخر پادکست شماره یک رادیوفنگ مراجعه کنین.

چه کسی بازی های کامپیوتری را کشت

نوشته تیم راجرز

ترجمه جادی

کوچکترین مرد داشت در مورد چرخه‌ های درگیر کننده حرف می‌زند.

او گفت «به این یکی نگاه کنید» و با یک کلیک صفحه اسلاید را عوض کرد. چند نفر پرسیدند «نظر خودت چیست؟»

«خب.. اوم… من این یکی را از همه بیشتر دوست دارم». یکبار دیگر کلیک کرد. بعضی از چرخه‌های قبلی بسیار بیخود بودند اما حالا این یکی به نظر جذاب می‌رسید. اسلاید فعلی توضیحات بیشتری داشت.

مرد بزرگتر حرف می زد. به اسلاید اشاره کرد. گفت «به بازیکن یاد می دهید که چطور یک دقیقه در بازی بماند. در آن یک دقیقه می‌تواند چند سکه از پول داخل بازی به دست بیاورد. در اواخر آن دقیقه با آن سکه‌ها سرمایه‌گذاری می‌کند. سرمایه گذاری ای که برایش سود خواهد داشت. یک چیز می سازند. بهشان گفته می‌شود که این چیز پنج دقیقه دیگر سود می‌دهد. البته می‌توانند یک سکه ویژه هم استفاده کنند و آن را هم همین الان تحویل بگیرند. اتفاقا دقیقا یک سکه واقعی هم دارند و بازی مجبورتان می‌کند که آن را همین حالا استفاده کنید.حالا یک چیز دارید. بهتان می‌گویند سه دقیقه صبر کنید تا سود آن چیز ب حسابتان واریز شود. دلیلی داریم برای سه دقیقه منترظ ماندن. وقتی سه دقیقه تمام شد، به آن‌ها می‌گوییم که نیم ساعت دیگر بیایند. بازی می‌گوید «حالا کاری ندارید، نیم ساعت دیگر برگردید». تلفن نیم ساعت دیگر تکان می‌خورد. نیم ساعت گذشته. وقتش است. آن‌ها باید ارزش وقتشناسی و صبر کردن را یاد بگیرند. آن‌ها هرگز این نیم ساعت صبر کردن بعد از سه دقیقه بازی را فراموش نخواهند کرد. دومین باری که نیم ساعت صبر می کنند اما اصلا یادشان نخواهد ماند. همینطور دفعه سوم ولی اینبار باید بیست و چهار ساعت صبر کنند که خاطره‌اش همیشه باقی می ماند و بعد بیست و چهار ساعت دیگر. حالا دیگر شروع خواهند کرد به پول دادن برای گرفتن چیزها زودتر از زمان مقرر.

«پس بعد از نیم ساعت یک نوتیفیکیشن خواهند گرفت. تلفن می لرزد یا زنگ می‌زند و می‌گوید که فلان ثمر داده و بهمان آماده برداشت است؟»

کسی حرفی نمی زند. هیچ صدایی نیست. دست همه روی بطری‌های آب روی میز شیشه ای سرگرم مشغول است. صورت جمعی کمی پریشان و کمی هراسناک است. مانند صورتی کسی که فقط قسمت اول جکی را شنیده باشد که در آن یک روحانی، یک نوزاد و یک سوسمار حضور دارند.

«آن ها اپلیکیشن بازی را اجرا می‌کنند و فلان و بهمان را جمع می‌کنند.

«حالا به آن ها خبر داده می‌شود که به مرحله بعدی رفته‌اند. فلان قدر هم سکه جایزه نصیبشان شده. ممکن هم هست که قفل چیزی را باز کرده باشند – یک چیز جذاب تر.

«بخش مهم همینجاست. وقتی فلان و بهمان را برداشتند، ۱۲۰ سکه جمع شده. جایزه ای که برای بالا رفتن لول گرفته اند اما ۲۵۰۰ سکه است – بسیار بیشتر از جایزه صبر کردنشان برای جمع آوری چیزها. حالا به مغازه می‌روند. چیزهای جدیدی هست برای خریدن. ارزش آن ها تقریبا ۲۲۰۰ سکه است. بعد از خرید سکه‌های کمی برایشان باقی می ماند شاید چند صد تا. این عمدی است.

«حالا می توانند چیز جدیدی بسازند. چون قول داده شده که این چیز هزار سکه در ساعت نصیبشان کند. بعد از یکساعت باید برگردند. بعد هم بعد از دو ساعت و بعد سه ساعت: سه. حالا کلی پول دارند و سرمایه گذاری کرده اند.

«وقت آپگرید است. احتمالا ۲۲۰۰ سکه و حالا چیزشان می تواند به جای ۱۰۰۰ سکه قبلی، ۲۰۰۰ سکه در ساعت تولید کند. بخش ریاضی مغز این را می بیند و با خودش می گوید : این دو برابر چیزی است که قبلا در می آوردی. همه عاشق دوبرابر شدن درآمد ها هستند. ما دنیای بازی ها را کنترل می کنیم و دوبرابر شدن هایش را. ما بازیکن را کنترل می کنیم.

«بازیکن کاملا درگیر شده

«این بسیار مهم است: به آن ها چیزی می دهیم که مجبور شوند دو ساعت و نیم دیگر برگردند و بعد چیزی که فقط نود دقیقه وقت بخواهد. به آن ها می گوییم که می توانند بیست و پنج درصد سود کل بیشتر به دست بیاورند – تا حالا چیزی حدود پنج هزار سکه در ساعت تولید می کنند – اما ساختن این چیز بیست و چهار ساعت طول خواهد کشید.

«اگر بتوانید برای یک روز درگیرشان کنید، برای دو روز هم می توانید

مرد کوتاهتر گفت «اینجای کار قلق دارد. وقتی دو روز درگیر شدند، هیچ کس نمی تواند بگوید که آیا روز سوم هم می شود نگه شان داشت یا نه.

چشمانش را بست، احتمالا روی مرکز مغزش تمرکز کرد و ادامه داد «اما اگر برای سه روز نگهشان دارید» چشمانش را باز کرد و مستقیم به آن ها خیره شد «احتمالا تصمیم خواهند گرفت که برای یک هفته ادامه بدهند.»

مرد بزرگتر که دگمه سردست های طلا داشت گفت «و اگر برای یک هفته ادامه بدهند. تصمیم گیری در این مورد که آیا باید یک ماه کامل ادامه بدهند یا نه برایشان کار سختی نیست. و بعد سه ماه.

مرد کوچکتر ادامه کلام را در دست گرفت «و وقتی این مفهوم اتفاق بیافتد، حاضر هستند پول خرج کنند. فقط کافی است چیز به آن ها نشان بدهید و بگوید که ساختش سه روز طول می کشد.. یا اینکه می توانند یازده سکه ویژه خرج کنند و همین حالا آن را به دست بیاورند.»

«سکه های ویژه، هر بیست تا یک دلار فروخته می شوند.

مرد بزرگتر گفت «همین که بیست سکه ویژه را بخرند، حداقل بیست تای دیگر هم خواهند خرید.

یکی از حاضران سکوت طولانی را شکست. غبغبش به حرکت در امد و گفت «چطور این را می گویید؟»

«همکارم توضیح می دهد»

من سر میز نشسته ام. کمی دورتر. روی گوشی ام زیگورات بازی می کنم. مال شرکت اکشن باتن اینترتینمنت است. طراحش خودم هستم. یک تیم سه نفره داریم. آن دو نفر در همه چیز از من با استعدادتر هستند. به جز ریاضی و عکس العمل‌های غیرطبیعی در محیط های عمومی. در طول این جلسه هیچ کس به بازی من اشاره‌ای نخواهد کرد – هرچند که در جلسه بعد مرد پولدار در این مورد سوال خواهد کرد ، وقتی که آن یکی از جلسه بیرون رفته – او زیاد چای سبز می نوشد – . او خواهد پرسید «آن چیست که بازی می کنید؟ به نظر عالی می آید.» و من جواب خواهم داد «من این بازی را طراحی کرده ام.» و گوشی را به سمتش خواهم گرفت. او شش بار خواهد مرد. در ششمین مرگ، صدای هیجانش از یک تشویق کننده فوتبال هم بیشتر خواهد بود. آیفون من را پس خواهد داد و دستانش را به پیشانی اش خواهد برد و خواهد گفت «من می خواهمش». بعد – پس از کمی مکث – من به بازی برخواهم گشت و او بدون تلاش برای مخفی کردن احساساتش خواهد گفت «استراتژی در آمد زایی تان از آن بازی چیست؟»

من قدیم ها در اینطور جلسه ها دائم بلند می شدم. حالا کمتر. تازه توانسته‌ام به خودم بقبولانم که در مورد چیزهایی حرف می زنم که حرف زدن درباره شان نیازی به بلند شدن ندارد.

اینبار آیفون چهارم را لاک می کنم. صفحه را به پایین می گیرم و روی میز می گذارمش. دست هایم را به هم قلاب می کنم و می گویم «همه اش ریاضی است. ریاضی و روان شناسی. البته شما شاید ترکیبش را بگویید اقتصاد.» باید گلویم را صاف کنم «اقتصاد و فلسفه. این دو تا می شوند طراحی گیم های مدرن.»

حالا مرد بزرگتر مرا ستایش می کند. من قرمز می شوم «او استاد برقراری تعادل در چیزها است. او الگوریتمی درست می کند که کاملا زیرکانه منحنی هزینه کردن بیشتر و بیشتر وقت و پول در بازی را از چشم مردم پنهان می کند.»

«چیزی که ما می گوییم» مرد کوچکتر است که حرف می زند «این است که بقیه بازی هایی طراحی می کنند که اگر کسی برای یک هفته بازی کرد، سه ماه در ان بماند ولی ما چیزی درست می کنیم که مردم شش ماه در آن بمانند اگر فقط سه روز جذبشان کنیم. ما مشغول طراحی یک چرخه درگیر کننده هستیم. قابل اثبات با ریاضیات. آدم ها برای کاراکترهای جذاب سری به ما خواهند زد و …»

من دیگر گوش نمی دهم. تا جایی که به من مربوط است احتمالا خواهد گفت «آدم ها برای کاراکترهای جذاب سری به ما خواهند زد و برای محاسبات ریاضی ای که کرد‌ه‌ایم، باقی خواهند ماند.»

جادی بودم از وبلاگ کیبرد آزاد که این رو براتون خوندم.
برای خواندن کامل کتاب، به http://bit.ly/fangvideogames مراجعه کنید.

وایکینگ‌های گمشده

امروز یک میلیون‌ تا کار دارم و دو تا مطلب هم توی وبلاگ منتشر شدن و مطمئن بودم سرم رو از کار بلند نمی‌کنم. ولی جلوی یک چیز نمی‌شه مقاوت کرد: خاطره.

طبق معمول داشتم حین کار به رادیو آنلاین گوش می‌کردم. اخبار پزشکی تموم شد. خیلی هم دوستش نداشتم چون یک چیزهایی خوند در حد اینکه اگر مادران استرس داشته باشن احتمال بچه دختر می ‌ره بالا. این چیزیه که من هیچ وقت نمی‌تونم راحت و بدون سرچ ازش رد بشم ولی قبول کردم که درگیر هستم و اصل خبر رو سرچ نکردم… اما نت‌های بعدی غیر قابل مقاومت بود… گل صد برگ از شهرام ناظری.

من این کاست (اون موقع‌ها آهنگ روی کاست بود که معمولا دو طرف داشت و هر طرف نیم ساعت) رو وقتی کشف کردم که عاشق شعر، عرفان و شهرام ناظری بودم و عاشق کامپیوتر. فکر می‌کنم بازی وایکینگ‌های گمشده رو یکی دو هفته کامل بازی کردم. از همه راه‌ها با همه کلک‌ها و امتحان همه چیز. چندین بار تمومش کردم و دائما هم با آهنگ گل صد برگ. بعد از اون هر دفعه که حتی چند نت از این کاست رو می‌شنوم یاد وایکینگ‌ها می‌افتم و تک تک صحنه‌ها و حتی ضربه‌های کیبورد. یاد کامپیوتر بچگی‌هام، یاد کیبوردم، یاد میزم اتاقم و همه چیز (: جالبه که اینها اینقدر قوی به هم پیوند خوردن.

برای ادای احترام به بلیزارد که بازی رو نوشته بود (اون موقع‌ها اسم شرکتشون یک چیز دیگه بود) و همه خاطرات خوب کودکی، وایکینگ‌های گمشده رو به ویکیپدیای فارسی اضافه کردم.

پرینس آف پرشیا ریلیز شد. برای کمودور ۶۴/۱۲۸

پرینس آف پرشیا رو همه کسانی که سنی ازشون گذشته یادشون هست. البته از روی نمونه پی.سی. و داس که خودش مال سال ۱۹۸۹ بود. حرفه‌ای ها چیت کد MEGAHIT رو هم حتی ممکنه یادشون بیاد. اما اصل این بازی برمی‌گشت به دورانی خیلی خیلی دورتر حتی از اون زمان و مربوط بود به یکی از اولین کامپیوترهای خونگی جهان (اپل ۲ که استیو وزنیاک طراحی کرده بود).

حالا یک آدم جالب وبلاگی راه انداخته به آدرس PoPc64.blogspot و داره سعی می کنه کدها که تازه منتشر شدن رو روی کمودور ۶۴ خودش اجرا کنه. برای جوانان بگم که کمودور ۶۴ یکی از موفق‌ترین کامپیوترهای خونگی جهان بود و من هم یکی اش رو داشتم که البته بر می گردی به سن و سال.

اما چرا؟ هکرها یک جواب ساده دارن… چون می تونیم. اینکار بامزه است. یک چلنج علمی و فنی و مثل حل کردن یک پازل بسیار جذاب. آدم ها برای شاد بودنشون برنامه می‌خوان. خودشون رو سرگرم می کنن و جزو گروه‌های اجتماعی می شن و لذت می برن و گاهی به همدیگه هم کمک می کنن. مثلا این دوستمون این ایده رو از X Party گرفته. یک کلوپ طرفداران نوستالژیک کمودور ۶۴ که جمع شدنش دور هم برای خودشون لذت بخشه. خلاصه اینکه اگر اونقدر گیک هستین که پورت شدن یک بازی زمان اپل ۲ رو روی یک کامپیوتر کمودور ۶۴ کلاسیک دنبال کنین، سری به سایتش بزنین. جالبه.

تست سلامت فلسفی

در زمان‌های خیلی خیلی دور، من یک تست ترجمه کرده بودم. اسمش بود تست سلامت فلسفی. چند وقت پیش یکی از بچه‌ها سراغش رو گرفت و در فایل‌های قدیمی که گشتم پیداش کردم و خوشحال شدم و گذاشتم توی برنامه که دوباره به عنوان یک خاطره و به عنوان بهانه‌ای برای تفکر دوباره، راهش بندازم و حالا بالاخره اینکار انجام شده:

تست سلامت فلسفی

تست سلامتی فلسفی حاوی ۲۰ تا سوال است که می‌تونین بهش با «موافقم» یا «مخالفم» جواب بدین. برنامه بر اساس اعلام نظر شما، تخمینی می‌زنه از تنش فلسفی‌ ذهنتون و بهتون کمی مواد خام می‌ده برای فکر کردن.

نکته مهم اینه که حواسمون باشه تست معنای عجیب و غریبی نداره. سوال‌ها هم «درست» و «غلط» ندارن. راحت نظرتون رو بگین و جواب ها رو بخونین و اگر لازم بود فکر کنین و اگر لازم بود لبخند بزنین.

بحث‌ها، سوال‌ها و حرف‌های مربوط به اون تست رو هم توی کامنت‌های همین مطلب در میون بذارن.

ده شخصیت تاثیر گذار در دنیای آزاد

نشریه شبکه ازم خواست برای پرونده بیست سالگی لینکسشون ده نفر از آدم های مهم دنیای گنو/لینوکس رو معرفی کنم. منم اینو براشون نوشتم و اینجا چاپ شده.


به مناسبت بيست سالگي لينوكس بهتر است نگاهي به بزرگان دنياي اپن‌سورس در جهان و ايران داشته باشيم و تاثيرگذاري آن‌ها را بررسي كنيم.

 

۱ – لینوس توروالدز

لینوس توروالدز نویسنده اولیه هسته و اكنون هماهنگ کننده اصلی این پروژه متولد ۲۸ دسامبر ۱۹۶۹ است. او که در دانشگاه درس سیستم‌عامل و در نتیجه مینیکس می‌خواند، به این نتیجه رسید که خوب است یک سیستم مشابه یونیکس برای خودش ايجاد كند و این‌کار را با چسباندن کاغذ سیاه به پنجره برای جلوگیری از نفوذ نور آفتاب تابستان‌هاي طولاني به داخل اتاق شروع کرد. چند ماه بعد یک دستور اشتباه باعث شد، مینیکس روی کامپیوتر توروالدز پاک شود و او تصمیم گرفت، به جای بازسازی مینیکس، هسته خودش را روی کامپیوتر نصب کند. توروالدز در طول سال‌های بعد به عنوان مدیر پروژه هسته باقی ماند و در سال ۲۰۰۴ مجله تایم او را به عنوان یکی از تأثیرگذارترین افراد جهان معرفی كرد.

 

۲ – ریچارد استالمن

ریچارد استالمن مشهور به «تنها هکر واقعی» و «پیامبر جنبش آزادی نرم‌افزار» در سال ۱۹۵۳ متولد شد. وي بنيان‌گذار جنبش نرم افزار آزاد، پروژه گنو و مؤسسه نرم‌افزار آزاد است. و با رها‌کردن تحصیل کلاسیک و تبدیل شدن به سرشناس‌ترین هکر نسل نخست، مفهوم کپی لفت را ابداع کرد تا از ارزش‌های جنبش آزادی نرم‌افزار دفاع کند. در حال حاضر، مجوز GPLکه از ابداعات او است، اصلی‌ترین مجوز آزاد جهان شناخته می‌شود. ریچارد متيو استالمن که شخصاً از نام مخففش یعنی آر.‌ام.‌اس استفاده می‌کند، نویسنده ادیتور ایمکس، کامپایلر سی گنو و دیباگر گنو هم است؛ هرچند که امروزه کمتر به برنامه‌نویسی می‌پردازد. از دهه ۱۹۹۰ به بعد استالمن بیشتر زمان خود را به رهبري جنبش نرم‌افزار آزاد می‌گذراند و از طرف مؤسسات مختلف سراسر جهان برای تبلیغ فلسفه آزادی در دنیای نرم‌افزار به همایش‌ها و جلسه‌هاي سخنرانی دعوت می‌شود. او همیشه تأکید دارد که لینوکس فقط یک هسته است و بهتر است برای اشاره به کل سیستم‌عامل از عبارت «گنو/لینوکس» استفاده کنیم.

۳ – مارک شاتلورث

مارک شاتلورث میلیونر خودساخته آفریقای جنوبی و مؤسس شرکت کنونیکال برای توسعه گنو/لینوکس اوبونتو است. وي در دهه ۱۹۹۰ به توسعه دبیان کمک کرد و در سال ۲۰۰۴ شرکتی در آفریقای جنوبی پایه‌گذاری کرد تا توزیع لینوکس خودش را با نام اوبونتو عرضه کند. ورود سرمايه چند میلیون دلاری او به دنیای لینوکس،‌ باعث تولد یک توزیع جدید و بسیار محبوب شد،‌توزيعي كه حداکثر تلاش خودش را می‌کند تا برای کاربران دسكتاپ جذاب و قابل استفاده باشد. شاتلورث در جایی گفته است، مؤسسه کنونیکال می‌خواهد تا سال ۲۰۱۵ دویست میلیون کاربر را جذب اوبونتو كند. او دومین توریست فضایی جهان است و گفته می‌شود، در یک سفر دریایی به قطب جنوب، با پرینت شش ماه از ایمیل‌های لیست پستی توسعه‌دهندگان دبیان سوار‌کشتی شده و با خواندن آن‌ها فهرستی از مناسب‌ترین افراد را برای استخدام در کنونیکال تنظیم کرده است.

 

۴ – اندرو مورتون

اندرو مورتون توسعه‌دهنده هسته لینوکس است. افراد کمی اسم او را شنیده‌اند، اما از نسخه 2/6 هسته که در هفدهم دسامبر ۲۰۰۳ منتشر شد، توروالدز نگه‌داری کد را به او سپرده است. او به همراه توروالدز در استخدام آزمايشگاه توسعه اپن‌سورس است و تنها وظیفه رسمی‌اش، کار روی هسته است. مدرک دانشگاهی‌اش، مهندسی برق است.

 

۵ – وینفرد میشل بیکر

وینفرد میشل بیکر؛ مدیر عامل شرکت موزیلا است که زیر مجموعه مؤسسه موزیلا به شمار می‌آید. کار او هماهنگ‌کردن توسعه اپن‌سورس شرکت است و دلیل حضورش در این فهرست، مرورگر فایرفاکس است. فایرفاکس شاید به شکل مستقیم به لینوکس مربوط نباشد، اما با توجه به این‌که نخستين نرم‌افزار آزادی بود که افراد عادي را با مفهوم آزادی نرم‌افزار و مزیت‌های آن نسبت به نمونه‌های بسته آشنا کرد، تأثیر عمیقی در همگانی کردن جنبش آزادی نرم‌افزار داشت. بیکر یک وکیل و عضو هیئت مدیره مؤسسه موزیلا است. در سال ۲۰۰۵ در فهرست صد فرد تأثیرگذار سال مجله تایم قرار گرفت.

 

۶ – آلن کوکس‌بیکر

آلن کوکس بيكر  یکی فعال‌ترين افراد در توسعه هسته است. او شاخه قدیمی هسته (۲,۲) و شاخه خودش از هسته قبلی (4,2) را نگه‌داری می‌کند. هسته‌هایی که زیر نظر آلن هستند، با حروف اختصاری نام او، یعنی ac شناخته می‌شوند. کوکس در گذشته به عنوان «معاون اول» توروالدز شناخته می‌شد، اما این روزها وضع کمی فرق کرده و او زمان کمتری روی هسته می‌گذارد. او در استخدام شرکت ردهت است و در ولز زندگی می‌کند. این هکر هم همانند تنها هکر واقعی، بیشتر از آن‌که به شکل مستقیم درگیر فعالیت‌های فنی باشد، زمان خود را روی تبلیغ فلسفه آزادی و مبارزه با پتنت‌های نرم‌افزاری می‌گذارد.

 

۷ – اریک ریموند

اریک ریموند برنامه‌نویس و نویسنده متون ترویجی جنبش، متولد ۴ دسامبر ۱۹۵۷ و نامي بسیار معتبر در فرهنگ هکرها است. وي نگه‌دارنده جارگون فایل است که در دهه ۹۰، مرجع اصلی تمام اصطلاحات و مفاهیم فرهنگی دنیای هکرها بود. وی پس از انتشار کتاب «کلیسا و بازار» در سال ۱۹۹۷، به عنوان یکی از اصلی‌ترین سخنگویان غیررسمی جنبش اپن‌سورس مشهور شد. اریک استیون ریموند که ترجیح می‌دهد خودش را ای.اس.آر بنامد، مبدع قانون لینوس است: «اگر چشم‌های کافی داشته باشیم، همه باگ‌ها دیده خواهند شد». او کمربند سیاه تکواندو دارد، نئوپاگان است و در حوزه سیاست از اندیشه آنارشیسم، یعنی کنترل مستقیم توسط شهروندان حمایت می‌کند. او همچنین مدافع حق داشتن اسلحه برای شهروندان است و می‌گوید، مالکیت فردی اسلحه راهی بوده که مؤسسان امریکا کشف‌کرده‌اند تا دولت را از زورگویی علیه شهروندان باز دارند.

 

۸ – آلن باغومیان

اما ایرانی‌ها! در ایران هم نام افراد مختلفی در دنیای لینوکس و نرم‌افزار آزاد پر‌رنگ بوده است. از این فهرست به نسبت بزرگ، دو نام را انتخاب کرده‌ایم. شاهکار آلن پارسیکس است. یک لینوکس با قابلیت‌های فارسی که اثباتی برای امکان استفاده از لینوکس در ایران بود. این توزیع شاید این روزها کاربرد کمی داشته باشد، اما هنوز یکی از نمادهای فعالیت‌های لینوکسی در ایران است و خوشبختانه، حتی با وجود مهاجرت آلن به سانتا کلارای کالیفرنیا کماکان پروژه‌ای زنده است.  از جمله فعالیت‌های دیگر آلن مي‌توان به دیکشنری فارسی xFarDic و سایت تکنوتاکس اشاره كرد. اولی پروژه مشترک آلن و برادرش آرمن بود، و سبب شد تا نقطه ضعف بزرگ آن زمان لینوکس (یعنی نبود یک دیکشنری فارسی) به شکلی حتی بهتر از نمونه‌های ویندوزی حل شود و در سطحی بالاتر، سایت تکنوتاکس محفلی شد تا لینوکس‌کارهای ایران از جزیره‌های مستقل‌شان بیرون بیایند و در یک فضای مشترک، به بحث و تبادل نظر بپردازند. نخستين برخورد آلن با لینوکس، سال ۲۰۰۱ بود که با ردهت 1,7 شروع به کار کرد. بعد به سراغ ردهت ۸ و سپس سوزه و لیبرانت و دبیان رفت و در نهایت با ابداع پارسیکس، سیستم‌عامل خودش را با گنومی که بخش بزرگی از آن را خودش ترجمه کرده بود، ساخت.

 

۹ – بهداد اسفهبد

بهداد اسفهبد در دانشگاه به حقیقت یونیکس پی برد و با فلسفه آزادی نرم‌افزار، گنو و پروژه گنوم آشنا شد. به کانادا رفت و به ردهت پیوست و با کار روی متون راست به چپ و استانداردهای یونیکد سهمی در این واقعیت داشت که در بین تمام سیستم‌عامل‌های جهان، گنو/لینوکس کامل‌ترین پشتیبانی را از زبان فارسی دارد.بهداد نقش بسیار پر رنگی هم در میزکار گنوم داشت و هنوز هم دارد. یکی از آرزوهایش این است که روزی گنوم روی هر لپ‌تاپ و دسکتاپ غوغا کند و زمانی بیاید که لازم نباشد صبح تا شب مردم مشغول گزارش باگ باشند. او این روزها توسعه‌‌دهنده نرم‌افزار در گوگل و ساکن واترلوی استان اونتاریوی کانادا است.

 

آخرین نفر: شما

با نه شخصيت برجسته آشنا شديد، اما باید بدانید که مهم‌ترین فرد در تمام دنیای آزاد خود شما هستید. نرم‌افزار آزاد به‌شدت وابسته به جامعه کاربری‌اش است و هر کاربر باید تا جایی که می‌تواند به بقیه  كاربران کمک کند. شاید بعضی‌ها بتوانند این‌کار را با نوشتن هسته و دیگر اجزای سیستم‌عامل انجام دهند و برخی با اضافه کردن قابلیت فارسی‌نویسی و در نهایت یک نفر با ساخت توزیعی ایرانی. اما لازم نیست همه کار فنی انجام دهند. ترجمه مهم است. مشارکت در انجمن‌ها مهم است و حتی اگر هیچ یک از این‌کارها را نکنید، یک کاربر خوش اخلاق و بی‌ادعا بودن شما را به نماینده‌ای مناسب برای این جامعه تبدیل می‌کند.  برنامه‌های انحصاری برنامه‌هایی هشتند که شرکت‌های بزرگ برای فروش به آدم‌ها نوشته‌اند. در مقابل، برنامه‌های آزاد نرم‌افزارهایی هستند که کاربران برای استفاده خودشان نوشته‌اند و اگر می‌خواهیم این فضا حفظ شود، باید به‌ياد داشته‌باشيم که گنو لینوکس نه یک سیستم‌عامل است نه یک هسته. گنو/لینوکس فرهنگی منتج از فلسفه آزادی است که «شما» را در مرکز جهان کامپیوتر قرار می‌دهد و به خاطر داشته باشيد که سهم شما از این دنیا، دقیقاً با میزان فعالیت شما در آن مشخص می‌شود.

منابع


http://learn.clemsonlinux.org/wiki/Ten_faces_of_extraordinary_men
http://en.wikipedia.org/wiki/Eric_S._Raymond