بالاخره پلیس از یک ربات برای کشتن یک انسان استفاده کرد، جواب به چند سوال

Andros™ UGVs
Andros™ UGVs

کمی قبل خبری رو داشتیم که توش ظاهرا یک یا دو تک تیرانداز از راه دور پنج پلیس آمریکایی رو کشته بودن. دعوای کشته شدن و کشتن پلیس‌ها در آمریکا رشته‌ای است تکراری و ماحصل کلی داستان تاریخی پیچیده که کمترینشون مجوز حمل سلاح گرم توسط شهروندانه اما اینبار یک پیچ عجیب در داستان می‌تونه آینده رو تحت تاثیر خودش قرار بده؛ اینبار پلیس برای کشتن تیرانداز، از یک ربات استفاده کرده و من با همراهی سی ان ان نگاهی دارم به چند سوال اصلی و بحث‌های خودم رو هم کنارش می‌گم.

چه اتفاقی افتاده

در یک راهپیمایی صلح آمیز، یک تیرانداز از راه دور چندین پلیس رو هدف قرار می‌ده. پلیس در تعقیب و گریز تیرانداز رو در گوشه‌ای گیر می‌ندازه و بعد از کمی تیراندازی متقابل، یک ربات رو با مواد منفجره به سمت اون می‌فرسته و تیرانداز رو می‌کشه.

چرا از ربات استفاده شد

رییس پلیس دالاس می‌گه

ما گزینه دیگری نداشتیم به جز اینکه رباتی رو با ماده منفجره به محلی بفرستیم که موضوع سنگر گرفته بود. گزینه‌های دیگه باعث درخطر افتادن جون پلیس‌ها می‌شد.

از چه رباتی استفاده شده

ربات استفاده شده در این عملیات نورت‌روپ گرومن ریموتک آندروس است که برای بمبگذاری در مکان‌ها استفاده می‌شه. این ربات رو گروه‌های متنوعی استفاده می‌کنن – از پلیس تا ارتش و در خیلی از جاهای دنیا. وزن این ربات تقریبا ۲۲۰ کیلو است و انواع سنسورها توش تعبیه شدن.

چرا مهمه

چون اولین بار است که یک ربات در نبردی نابرابر یک نفر رو می‌کشه. درسته که کسی که کشته شده پنج نفر رو کشته بود و برنامه داشت افراد دیگه‌ای رو هم بکشه و شاید این گزینه معقول به نظر برسه ولی می‌تونین به حالت های دیگه هم فکر کنین. در واقع وقتی کسی قراره با امکان کشته شدن خودش کسی رو بکشه، احتمالا فکر بیشتری می کنه در مقایسه با حالتی که توش کسی بدون هیچ خطری برای خودش،‌ دستور کشته شدن دیگران رو بده.

در جامعه شناسی جنگ گفته می شه کشف سیستم های ارتباطی پیشرفته تحول عظیمی در جنگ بود چون فرمانده ها می تونستن از داخل سنگر امن خودشون (حتی در یک شهر دیگه)‌ به «سربازها» فرمان بدن که به همدیگه حمله کنن. قبل از اون حتی اگر فرمانده / شاه مستقیما در جنگ نبود لازم بود در جایی نزدیک به میدون نبرد باشه و در صورت شکست ارتشش مستقیما جونش به خطر می‌افتاد. بودن دستگاهی که می تونه هر آدم سنگر گرفته ای رو در هر جایی بدون ایجاد هیچ خطری برای «فرمان مرگ دهنده» بکشه، اتفاق جذابی نیست. درسته که من و شما شاید هیچ وقت اون آدم سنگر گرفته بعد از کشتن پنج پلیس نباشیم ولی کاملا امکان داره در یک کشور جهان سوم توی خونه ای باشیم که نیرویی حمله کننده فکر می کنه توش یک ضد رژیم یا مدافع رژیم مخفی شده و حمله کننده ایده اش این باشه که بهتره کلا این خونه رو منفجر کنه راحت بشه. بدون هیچ ریسکی برای خودش.

این چیزی است شبیه به اختراع بمباران هوایی یک شهر یا گازهای ضد اغتشاش که به هیچ تجمعی که رییس دوست نداره اجازه شکل گرفتن ندن.

بحث ربات‌های قاتل چی می شه

در اخلاق، بحثی جدی شروع شده در مورد ربات‌های قاتل (ربات‌هایی که می‌تونن به شکل مستقل ولی قانونی آدم بکشن). نکته مهم اینجاست که ربات استفاده شده توسط پلیس مستقل نبوده و فقط به عنوان یک ابزار پیشرفته‌تر از تفنگ‌های مرسوم استفاده شده. یک مرحله بالاتر از نارنجک انداز مثلا. در عین حال در این مورد حتی مواد منفجره هم کنترل از راه دور بودن که در لحظه مناسب منفجر بشن. نکته بعدی اینه که این ربات برای کشتن طراحی نشده بلکه یک ربات همه منظوره است که در این مورد بمب رو کار گذاشته و در نهایت هم شرایط این ربات کاملا کنترل شده بوده در حالی که در بحث ربات‌های قاتل خودکار، ایده اینه که اونها توی میدون جنگ رها بشن تا خودشون تصمیم بگیرن چیکار کنن.

خوشبختانه فعلا از بحث LAWS‌ یا همون Lethal Autonomous Weapons System فاصله داریم ولی شکی نیست که به زودی اونها هم ظاهر خواهند شد.

آیا این شروعی برای ربات‌های قاتل است

احتمالا. الان حداقل یک مورد تست شده و افکار عمومی باهاش همدردی می کنن که «خب جون پلیسی به خطر نیافتاد». در ضمن ساختن اینها چیز بسیار عجیبی نیست و کشورهای دیگه که اتفاقا سیستم قضایی توشون استقلال نداره احتمالا انواع ایده ها رو می گیرن و خیلی هم راحتتر و بی دغدغه تر اجرا می کنن.

این اتفاق که بیافته معلومه که کشورهایی که قبلا به اخلاق رای می دادن هم شروع می کنن به وارد شدن به بازی و … احتمالا در جنگ‌های بعدی وضع حتی از یک بمباران طولانی هوایی و داغون کردن همه چیز قبل از حمله هم بدتره و باید تا مدت ها تو خونه موند به این امید که الگوریتم هیچ رباتی تصمیم نگیره که «این خونه به احتمال فلان مخفیگاه آدم بد ها است . بهتره برم بکشمشون».

مصرف کنید: انیمیشن روزگار برجکی

کمپین «بهبود خدمت سربازی» کمپین جالب و خوبیه. ویدئوی بالا محصول جدیدشونه و به نظرم جزییات خیلی زیادی رو رعایت کرده که ارزشمندترش می کنه.

متاسفانه سربازی اجباری به هنوزم همون سبک ناکارا و داغون قدیمی زنده است و به راحتی می شه استدلال کرد که اگر قراره از منابع کشور درست استفاده بشه لازمه وضعیتش اصلاح بشه. منظور از اصلاح هم این نیست که هر کس پول داشت پول بده نره سربازی. منظور از اصلاح به روز رسانی سیستم است به شکلی که ما یکی از معدود کشورهایی که آدم هاشون رو دو سال به سربازی اجباری می برن نباشیم. واقعا عجیبه که ما توی اینهمه لیست بد رتبه های نخست رو داریم و امیدوارم زودتر حداقل از این یکی و اون یکی خارج بشیم.

رادیو گیک شماره ۶۳ – بپا اچ تی ام ال نگیری

این یکی از بیب دار ترین رادیو گیک‌ها است. در مورد اچ تی ام ال حرف می زنیم و مادران بالای سی سال و انقراض دایناسورها و حرف های بدی که هوش مصنوعی مایکروسافت از ما یاد گرفته. در این شماره چندین و چند بار فرمون رو به خواننده ها می دیم و نظرات خودمون رو در مورد ابروهای پیوسته که لابلاش حتی یک دل هم جا نمی شده باهاتون به اشتراک می ذاریم. با رادیو گیک شماره ۶۳ با ما باشین که داریم به دو بتوان شش می رسیم!

مشترک رادیو گیک بشین


آر اس اس رادیو گیک

اپلیکیشن اندروید رادیو گیک

رادیو گیک در آیتونز

رادیو گیک در ساوند کلاود

اپلیکیشن iOS

اخبار

یازده درصد آمریکایی ها فکر می کنن اچ تی ام ال یک جور اس تی دی است

Torn packaging of wrapper containing a condom

یک «تحقیق» احتمالا در پیت که توسط یک سایت تخفیف گروهی و این چیزهای خارجی انجام شده نتایج خیلی جالبی درست کرده که کلی خبرساز شده. مثلا اینکه ۱۸ درصد مردم آمریکا فکر می کنن بلو ری یک حیوون دریایی است یا ۱۳ درصد فکر می کنم ام پی تری یک ربات توی جنگ ستارگانه و قسمتی که هیجان انگیز تر شده اینه که ۱۱ درصد هم فکر می کنن اچ تی ام ال یک بیماری مقاربتی است و چی هیجان انگیز تر از این ؟ این خبر کل دنیا رو برداشت ((: و البته به نظرم مساله اصلی کل ماجرا این بود که یک شرکت تبلیغاتی ایده جالبی پیدا کرده برای تبلیغ کردن خودش. [کمی بحث روش تحقیق و کمی بحث بیماری]

و البته حالا که بحث روش تحقیقه: تحقیقات جدید می گن بچه های مادران با سن بالا، نتایج بهتری می گیرن
[کمی توضیح در مورد علم و روش علمی و شیوه حرکت علم و نیاز به اعتماد به علم و البته پیچیدگی های کشف علت و معلول یا حذف دیگر شرایط]. مثلا به ما همیشه می گن مادرهای بالای سی سال خطرناک هستن چون ریسک های بیولوژیک بارداری بیشتره ولی تحقیقی که روی سن و نتایجی که فرزندان می گیرن کار کرده می گه اگر سن مادران بالاتر باشه، بچه موفق تره! چرا؟ فاکتورهای سوم! در واقع منافع سن بالاتر مادر اونقدر هست که کاملا به منافع بیولوژیک سن پایین بچربه [توضیحات خودم در مورد پنج میلیون احمدی نژاد و تبلیغ بچه در مدرسه و ..] و تازه این روی رشد، قد، تحصیلات، موفقیت و … یک و نیم میلیون سوئدی انجام شده .. سوئدی های که کلی خدمات اجتماعی هم می گیرن و منطقا همین رو بیارین در جامعه ای که خانواد ها برای زنده موندن به حال خودشون رها می شن… نتایج حتما اکستریم تر است.

تای توییتز مایکروسافت و یاد گرفتن حرف های بد

هوم… توضیحش سخته چون نمی دونیم دقیقا چی شده ولی آینده اینجاست! چت بات هوشمند مایکروسافت قرار بود از مکالمه ها چیز یاد بگیره و به طور خودکار بتونه جواب آدم ها رو بده یا حتی روی عکس ها کپشن بزنه و این کارها.. ولی فقط در یک روز بعد از لایو شدن این سیستم تبلیغ می کرد که مردم به ترامپ رای بدن، معتقد بود باید یک دیوار ساخته بشه تا مکزیکی ها نتونن بیان آمریکا، مدعی می شد یازده سپتامبر کار جورج بوش و یهودی ها بوده، از سیاه پوست ها متنفر بود، می گفت تنها پایداری در جهان باید پایداری وای فای باشه و وقتی کسی ازش پرسید کدوم نژاد سگ رو بیشتر دوست داره گفت فرق خاصی نداره چون به هرحال همه نژادها از سوال کننده باهوش ترن!

۱۶ ساعت بعد از این اتفاقات، مایکروسافت تی توییت رو پایین کشید تا مغزش رو بررسی کنه و بفهمه ماجرا چیه! بخصوص که در یکی از آخرین سوال ها که ازش پرسیده بودن «آیا خدا هست؟» جواب داده بود «بله. وقتی من بزرگ بشم قراره خدا بشم». بترسین!

جزییاتی از هک هکینگ تیم
hackingteam

مدتی قبل توی رادیوگیک خبر شرکت کثیفی به اسم هکینگ تیم رو داشتیم.. خبر هک شدنش رو. کثیف چون کار این شرکت کمک به دولت ها برای سرکوب مردم، جاسوسی از فعلاان حقوق بشری و غیره و غیره است و وقتی یک تیم اطلاعات کارهاش رو هک کرد و منتشر کرد همه خوشحال شدن و سر و صداهای زیادی مطرح شد در این مورد که آیا اصولا بودن و سرویس دهی چنین شرکت هایی به رژیم های سرکوبگر باید قانونی باشه یا نه. کسی که به یک دولت سرکوبگر وسایل شکنجه و سرکوب می فروشه چندان کمتر از اون دولت در کارهاش سهیم نیست. حالا هکری به اسم «فینیس فیشر» روی ردیت جزییات بیشتری از این هک رو منتشر کرده و مدعی شده که کار اون بوده، که احتمالا هم درست می گه. پست اول به اسپانیایی نوشته شد که یک جور ترول علیه اینترنت انگلیسی زبان بود ولی خود فیشر مدتی بعد متن انگلیسی رو هم منتشر کرد. فیشر نوع حمله اش رو به خوبی توضیح می ده و می گه بعد از بررسی کل جوانب شرکت هکینگ تیم، تصمیم گرفته یا یک زیرو دی در جوملا پیدا کنه یا یک زیرو دی در پست فیکس پیدا کنه و یا سراغ زیرو دی در امبدد دیوایس های مورد استفاده بره. به گفته خودش احتمال پیدا شدن در امبدد ها بیشتر بوده و بعد از دو هفته مهندسی معکوس تونسته یک زیرو دی روت اونجا پیدا کنه. اون می گه بعدش یک فرم ور جدید حاوی بک دور نوشته و بعد از مدت خیلی طولانی تست کردن و بهبود اون تونسته اونو نصب کنه و وارد شبکه بشه. اون می گه اول یک نگاه به اطراف انداخته و مشکل امنیتی مربوط به تنظیمات در مونگو دیده. اون می گه ظهور این دیتابیس ها که به شکل پیش فرض امن نشدن اصلی ترین خدمت جهان به هکرها بوده چون تازه همه مشکلات امنیتی سیستم های قبلی دیده و پچ شده بود که یکهو این جدیدها ظاهر شدن. البته تاکید می کنه که مشکل اصلی امنیتی هکینگ تیم، سیسمت هی پشتیبان گیری بود که روی شبکه به راحتی دیده می شدن و در دسترس بودن. بقیه ماجرا رو اگر علاقمند هستین در لینک بخونین یا شاید بشه یک پادکست ویژه بهش داد چون مفصله ولی ظاهرا این هکر یک نینجای واقعی است که شبکه، مهندسی معکوس، اسپانیایی، انگلیسی، اکسپلویت نوشتن، زیرودی پیدا کردن، نو اسکوئل و … بلده ! و مثل یک رابین هود در دنیای جدید قدرتش رو صرف بهتر کردن جهان از طریق رسوا کردن آدم های بد کرده. چی بگیم واقعآ؟ ایول بهش.

شنود تلفن عضو کنگره آمریکا فقط با داشتن شماره تلفن
us

در یک هک عجیب و مجوز دار، یک شوی تلویزیونی به عضو کنگره آمریکا پیشنهاد می ده که تلنفش رو برای بیست و چهار ساعت شنود کنه و تنها چیز مورد نیازی که از اون می خواد، شماره تلفنش است! در این نمایش کارستن نوهل از لابراتور آزمایش امنیت که یک شرکت المانی است با داشتن شماره تلفن عضو کنگره آمریکا برای بیست و چهار ساعت لحظه به لحظه مکان فیزیکی اون گزارش می ده و در برنامه چند دقیقه از مکالمات روزمره اش رو که با شفافیت کامل ضبط کرده، پخش می کنه! تد لویی عضو کنگره می گه این در ابتدا باعث یک احساس عجیب و دوست نداشتنی شد وبعدش سریعا احساسش به خشم تغییر کرد. اون می گه «دیدم که عملا هر کسی رو می تونن شنود کنن. همه ما تلفن همراه داریم. می تونن تلفن من به بانکم رو گوش بدن و می تونن ببینن چه سهامی می خرم». این هک از طریق دسترسی به شبکه SS7 بود که یک زبون انتقال سیگنال تلفنی است و بیشتر از ۸۰۰ شرکت مخابراتی جهان دارن ازش استفاده می کنن. مشکل اصلی اس اس سون اینه که قدرتش برابر قدرت ضعیفترین حلقه شبکه است یعنی هر کدوم از این ۸۲۰ شرکت مخابراتی جهان که مشکل امنتیی داشته باشن، می شه هر تماسی رو توش شنود کرد. هر چیزی رو. این شبکه همچنین امکان پروکسی کردن تماس تلفنی یا تشخیص مکان طرف یا حتی اعلام تقلبی شماره تلفن رو می ده و .. امکاناتش بینهایته (:

مثل اینکه دایناسورها به خاطر شهاب سنگ منقرض نشدن
dina
یک باور عمومی داریم که دایناسورها به خاطر برخورد یک شهابسنگ عظیم به زمین نابود شدن. در واقع به خاطر بخار وگرد و خاک ناشی از اون برخورد و گازهای سمی و … که کل دایناسورهای جذاب و دوست داشتنی رو از زمین محو کرد! این اتفاق ۶۶ میلیون سال پیش اتفاق افتاده ولی ظاهرا این همه ماجرا نبود. تحقیق فعلی گروهی از محققین انگلیسی روی استخون های دایناس ها نشون می ده که تقریبا ۲۴ میلیون سال قبل از این واقعه تلخ، بسیاری از گونه های دایناسوری در حال کاهش شدید و حتی انقراض بودن. شاید این اتفاق مساله رو تسریع کرده ولی مسبب اون نبوده. در این شرایط انقراض به این می گیم که گونه ها شروع به محو شدن کنن بدون اینکه شاخه های جدید گونه های محو شده رو پوشش بدن. در حالت عادی انقراض وجود داره اما گونه های جدید بیشتر از منقرض شده ها هستن ولی در مورد دایناسورها مساله اینطوری نبوده. حتی تعدادی دایناسور از حادثه شهابسنگ که بهش chicxulub می گن جون نیمه سالم به در بردن (از جمله هادروسورها) ولی اونها هم تقریبا چند صد هزار سال بعد منقرض شدن. پس همه چیز تقصیر شهابسنگ نبوده!

در اعماق

حالا که بحث دایناسورها بود.. اف بی آی ۱.۳ میلیون خرج کرده تا رمز اپل رو بشکنه
fbi

این خبر هم رادیوگیک ویژه خودش رو می خواد ولی فعلا خورد خورد بهش می رسیم. مدیراف بی آی جیمز کامی می گه سازمانش ۱.۳ میلیون دلار به هکرهای کلاه خاکستری داده تا بتونن آیفول فایو سی که توسط سید فاروق ترویست کشته شده و مغز متفکر حمله سن برناردوی کالیفرنیا در ۲۰۱۵ استفاده شده بود رو باز کنن. شاید براتون جالب باشه که حقوق رییس اف بی آی ۱۸۳هزار دلار در ساله و این پول در مقیاس اون ها هم عظیم حساب می شه. بحث اصلی این داستان کشمکش سازمان قضایی و اپل بود که در نهایت با اعلام اف بی آی که خودش تونسته آیفون رو باز کنه وارد فاز جدیدی شد. جالبه که سازمان قضایی آمریکا حتی دستوری داشت که اپل رو مجبور می کرد از سیستمی استفاده کنه که به قانون گذارها اجازه شکستن پسورد رو بده ولی اپل مدعی بود که این قانون فراتر از اختیارات دولت است و شرکت اپل موظف به اجرای اون نیست. هنوزم معلوم نیست چه اطلاعات ارزشمندی روی این گوشی ممکنه باشه ولی بحث یک پله عمیق تر است و دعوای اینکه آیا در پشتی مفیده یا نه [که نیست چون خطرات بیشتری از فوایدش داره و جامعه بدتری هم تحویل انسان ها می ده]. در این مورد خاص البته یک مقام ناشناس به سی بی اس گفته که اطلاعات مهمی روی گوشی نبوده.

رجب توجهمون رو به توییتی از sadjad جلب کرده که به مقاله ای اشاره می کنه که توش میگه:
خبر به طور خلاصه اینه که باس میتونه به عنوان آنتن عمل کنه و اینطوری حتی کامپیوترهایی که از شبکه جدا هستن هم مستعد هک شدن میشن. منبعش هم این لینکه:
https://www.usenix.org/system/files/conference/usenixsecurity15/sec15-paper-guri.pdf

بحث اسناد پاناما رو هم داشتیم
panama

این بحث بسار بزرگه. مثلا بحث اینکه آیا مشکل پرایوسی است؟ خیر. پرایوسی و شفافیت دو روی یک سکه هستن! اتفاقا چون شفافیت نداریم از پرایوسی سوء استفاده می شه و … [توضیحات خودم].
خود ماجرا هم که عبارت بود از لو رفتن حجم عظیم و غیرقابل تصوری اسناد از یازده و نیم میلیون سند برابر ۲.۶ ترابات دیتا از موثرترین آدم های دنیا که مشغول پولشویی بودن. این اسناد هک شدن و به دست اومدن و با بی بی سی و گاردین شر شدن برای منتشر شدن. آدم از آزادی مطبوعات کیف می کنه (: در مورد خود هک اطلاعات زیادی نیست. احتمالا هک میل سرورها از بیرون اتفاق افتاده و کش ایمیل ها به دست اومده ولی اتفاقی که بازم مساله رو جالب کرده اینه که دادگاه عالی آمریکا اعلام کرده که این اسناد یک پیگیری جنایی خواهند داشت و کسانی که اسمشون اونجا هست باید پاسخگو باشن. البته بعد از بررسی خود مساله و ارزیابی اعتبارش. [تصمیمات خودم در این مورد که هر کاری ممکنه به جواب منتهی بشه و مفهوم مطبوعات آزاد و ارزشش].

ارتش آمریکا بمب های سایبری روی حکومت اسلامی میریزه
Robert Work, U.S. Deputy Secretary of Defense, speaks at a christening ceremony for the autonomous ship "Sea Hunter", developed by DARPA, in Portland, Oregon before its christening ceremony April 7, 2016.  REUTERS/Steve Dipaola

همه خبر رو گفتم دیگه. جانشین وزیر دفاع آمریکا یا چنین کسی این عبارت «سایبر بمب» رو استفاده کرده و گفته که حکومت اسلامی تحت فشار زیادی است و هر بار که ارتش آمریکا منطقه ای از اونها رو هدف گرفته پیروز شده و اونها عقب رفتن. بعد اضافه کرده ارتش متحد از همه جهت حمله کرده و از هر قابلیت نظامی از جمله سابیر اتک استفاده می کنه.
کسی نفهمیده این عبارت «بمب سایبر» دقیقا چیه ولی چند تا نظریه هست [فلج کردن سیستم مخابراتی مثلا (اشاره به بمب های کربنی) و از اونطرف جنگ در توییتر و غیره). [اشاره به ایران در باب جنگ سایبری و قدرتمند بودن و غیره].

تبریک و تقبیح

مدیرعامل بیس‌فون رو میخوندم یک جا نکته بسیار جالبی بر خوردم.
تسنیم: آیا به لحاظ فنی امکان فیلترینگ هوشمند وجود دارد؟
بله؛ امکان آن وجود دارد؛ به‌ هر حال کسانی که الگوریتم‌های رمزگذاری را نوشته‌اند، حتماً فکری هم برای اینکه بتوانند به آن اشراف داشته باشند، کرده‌اند؛ نباید تصور کرد که مثلاً اروپایی‌ها یا آمریکایی‌ها به‌راحتی اجازه می‌دهند همه‌چیز در بستر فضای مجازی جابه‌جا شود و هیچ اشرافی وجود نداشته باشد، چنین تفکری مقداری ساده‌‌انگارانه است.
لینک.

و تبریک به عليرضا برخورداري که تولدشه و دوستای خوبی داره که خواستن تولدش رو بهش تبریک بگن.

تقبیحی هم شامل وضعیت درگاه های پرداخت است….

تبریک هم داریم به پلاستیکی که تونست خودش رو درون جا بزنه! خبر اومد که یک هواپیمای بریتیش ایرویز به یک درون برخورد کرده اما بعد گفتن درون نبوده کیسه پلاستیکی بوده! رها نکنین تو طبیعت دیگه! تبریک به تور و وفیسبوک هم داریم چون در حال حاضر بیشتر از یک میلیون نفر با تور به فیسبوک می رن

شرمندگی هم برای بانک بنگلادش که دفعه قبل گفتیم هک شده و حالا معلوم شد سوراخ اصلی یک روتر در پیت بوده که ما هم تو خونه دارم و ای تی بانک تصمیم گرفته از این روتر برای وصل کردن بانک به خارج بانک استفاده کنه (: و البته شرمندگی برای خبرگزاری های ایرانی (اون قهرمان دروغگویی به طور خاص) که بدون اینکه بفهمه متن خبری اصلی چیه، بحث سوییفت رو جوری نوشته بود انگار هر کس می تونه از هر جای سوییفت به هر کس دیگه هر جای دنیا پول منتقل کنه و از این روش پول دزدیدن (: در واقع فقط کمی سوییفت رو تغییر داده بودن که لاگ نیافته.

نامه ها

سعید ایمیل مهمی زده:
گفتی که ملت خب میرن وام دانش بنیان رو میزارن تو بانک و سود بانک رو میگیرن و قسط وام رو میدن و صفا سیتی…
خواستم بگم که این کار ممکن نیست (البته شاید برای آقا زادگان که برای اون ها وام ها بزرگتر و آسون تری وجود داره) روند این وام بسیار فرسایشی و سخت هستش. کلی زمان میبره، کلی تعهد، کلی امضا، کلی ضامن،‌ کلی جلسه. پول رو هم در چند قسط میدن و قسط های بعدی هم در صورت پیشرفت برنامه های ذکر شده برای گرفتن وام، داده میشه. عملا سپرده گزاری وام دانش بنیان تو بانک،‌ ممکن نیست…

حالا که اینجاییم به سعید شیخ الاسلامی هم سلام می دیم (:

بخش آخر

موسیقی

به پیشنهاد دوست عالی ام پیام صادری آهنگ لبخند رو داریم از ابراهیم منصف. البته پیام اجرای گروه کماکان رو پیشنهاد کرده بود … ولی من اصل ابراهیم منصفی رو می ذارم براتون با اجازه اش.

ابراهیم منصفی هم یکی از اهالی جنوب بود و اگر صفحه ویکی‌پدیاش رو مطالعه کنی مطالب جالبی در مورد هست. مثلا بر خلاف همه جنوبی‌ها که فقط اشعار فولکلور اون منطقه رو بازخوانی میکنن میشه گفت ابراهیم منصفی از اولین افرادی بود که در اون خطه اشعار نیمایی میگفته و علاقه زیادی به موسیقی فلامینگوی اسپانیا داشته و همین باعث شده سراغ سازهای محلی نره و معمولا آهنگ‌ها رو با گیتار اجرا میکرده. البته نکته جالبش این هست که هیچ وقت گویش جنوبی رو در شعرها و اجراهاش حذف نکرده.

شبکه موبایل خودتون رو بسازین

fairwave2

بعضی جاها هستن که توشون اصولا شبکه موبایل وجود نداره،‌ مثلا مناطق دورافتاده در آفریقا و آمریکای جنوبی و مکزیک و … یا مناطق جنگ زده. گاهی هم جاهایی رو داریم که توشون اونقدر خدمات موبایل گرون عرضه می‌شه که آدم‌ها به فکر ساختن شبکه موبایل خودشون می‌افتن. البته یک حالت دیگه هم هست؛ وقتی که شهاب ایمیل می‌زنه و می‌پرسه:

داشتم راجع به شبکه های موبایل فکر میکردم و اینکه چه سخت افزار یا نرم افزاری پشتشون هست، نمیشه یک نسخه کوچیکش رو داخل خونه راه انداخت و با همین موبایل ها بهشون و صل شد و بجای بیسم از اینها که برد بهتری هم داره و هر کسی یکی تو جیبش هست استفاده کرد؟

جواب به شکل جالبی «بله» است. البته در کشوری که از نظر قانونی اینکار اشکال نداشته باشه و همه سیستم های مخابراتی الزاما زیر نظر برادربزرگ نباشن (: جالبتر از همه اینه که اتفاقا اینکار خیلی هم سخت نیست. چیزی که شما لازم دارین کمی نرم افزار است و یک آنتن که بتونه به زبون موبایل‌ها حرف بزنه.

GSM_NIB-01-1024x388

سازمان‌های مختلفی این مساله رو پیش می‌برن. مثلا rhizomatica.org توی مکزیک که دادگاه‌هایی واقعی داره از طریق حقوق تونسته از «حق دسترسی به شبکه موبایل»‌ دفاع کنه و با گرفتن یک پهنای باند برای کلیت جامعه، به افراد و شرکت‌های خیلی کوچیک اجازه بده شبکه موبایل راه بندازن. دقت کنین که راه انداختن چنین شبکه‌ای با سوییچ‌های ارزون و نرم افزارهای آزاد حدود ۷۵۰۰ دلار برای هر بیس استیشن هزینه داره.

render-banner

بحث شبکه‌های مخابراتی موبایل مفصل است ولی در کل لازمه بدونیم که برای راه افتادن یک شبکه GSM نیازمند اجزای متنوعی هستیم که اکثرا یکسری حروف اختصاری هستن (: چیزهایی مثل BS، MSC، VLR، HLR و SMSC که آخری سرویس دهنده اسمس است. شرکت‌هایی مثل FairWaves پک‌های ساده ای دارن که می تونین سر یک دکل نصب کنین و کل این سیستم‌های رو به شکل فشرده و عمدتا نرم‌افزاری راه بندازین. نمونه دیگه‌ای از این شرکت‌های ارائه کننده تجهیزات راه اندازی شبکه شخصی NuranWireless است.

70359743_antennae1

اما آیا این شبکه که کلا از یک دونه BSC تشکیل شده مفیده؟ تقریبا نه چون فقط به شما اجازه می‌ده در یک محیط بسیار محدود با همدیگه حرف بزنین. راه حل چیه؟ وصل کردن این شبکه‌ها از طریق سیستم‌های ساده و آزاد و بازمتن VoIP به همدیگه و درست کردن چیزی شبیه به roaming یا اصولا یک تکه کردن شبکه‌های کوچیک با هم (مثلا داشتن یک HLR واحد). با اینکار تمام کسانی که در این حوالی هستن می تونن با همدیگه حرف بزنن و حتی اگر دولت VoIP رو ممنوع و سانسور و غیره نکرده باشه،‌ این امکان به وجود می‌یاد که من و دوستانم در حومه کرج،‌ با چند نفر از فامیل که در حومه نیویورک زندگی می کنن یک شبکه موبایل شخصی داشته باشیم که تماس در اون شبکه رایگان باشه (:

20150307_TQP013_0

و در نهایت اضافه کنم که اگر فقط بحث آموزش برای یادگیری است، پروژه‌های بسیار جمع و جورتر هم وجود دارن و این امکان هم هست که آنتن‌های خیلی کوچیکتر و ارزونتری رو از آمازون یا هر جای دیگه بخرین و با مجموعه ای از نرم افزارهای آزاد این چیزها رو تجربه کنین. هرچند که تا جایی که من حدس می زنم، اگر در ایران هستین منطقا ممنوعه اما به هرحال می تونیم به امکانات عجیبی که چنین تکنولوژی هایی در دسترس ما قرار می دن فکر کنیم.

نظر کارگروه بازداشت خودسرانه سازمان ملل مورد آسانژ

assange

بالاخره رای‌ای که چند روزی است ازش حرف زده می‌شه اعلام شد. کارگروه سازمان ملل رای داد که حقوق اولیه و آزادی‌های جولین آسانژ توسط دولت‌های انگلستان و سوئد نقض شده. آسانژ این حکم رو «موفقیت چشمگیر» خونده و وزیر امور خارجه انگلستان اون رو «مضحک».

ماجرا – از دید من – اینه که موسس ویکی لیکس بعد از فشارهایی که سایتش به دولت‌های مختف از جمله آمریکا آورد با فشار آمریکا مواجه شد. این فشار از طریق یک شکایت پیچیده توی سوئد بود: شکایت نسبت به تجاوز. همه منابع در توصیف بحث تجاوز ناتوان بودن چون شکایت در سوئد و بر اساس قوانین بسیار پیچیده سوئد بود؛ تا جایی که یادمه چیزی شبیه به اینکه «به من گفته بود از کاندوم استفاده می کنه ولی نکرد». مطمئنا اینکار درست نیست ولی یک تعقیب قضایی در چند کشور به خاطر این اتهام، احتمالا فقط ممکنه دامن کسی مثل آسانژ رو بگیره.

بعد از این ماجراها و چند بار بازداشت موقت آسانژ و دادگاه ها و … آسانژ به سفارت اکوادور در انگلیس رفت و اونجا پناه گرفت – در کشورهای دیگه سفارت جای محترمی است و کسی نمی تونه وارد سفارت یک کشور دیگه بشه و یک متهم رو دستگیر کنه. حالا پلیس انگلیس اعلام کرده که نظر کارگروه بازداشت خودسرانه سازمان ملل در این مورد مهم نیست و آسانژ به محض خروج از سفارت دستگیر خواهد شد.

این کارگروه که متشکل از پنج متخصص است از سال ۱۹۹۱ ایجاد شده تا در مورد شکایت بازداشت خودسرانه نظر بده. آسانژ در ۲۰۱۴ و بعد از سه سال که در سفارت اکوادور پناه گرفته بود، این شکایت رو کرد و حالا خوشحالیم که جوابش رو گرفته: بازداشت آسانژ مصداق بازداشت خودسرانه است.

مرتبط

فانی بازی جدید داک داک گو: سرچ کنین دنبال «jadi!»

داک داک گو رو گیک ها و هکرها می‌شناسن. یک موتور جستجو که درست مثل گوگل است با این تفاوت که به پرایوسی کاربرهاش هم احترام می‌ذاره. یک ایده جذاب که هم آگاهی بخش و مدافع حقوق انسانی است و هم به یک بیزنس خیلی خوب تبدیل شده. حالا یک کار فانی هم کرده! اگر توش جستجو کنین به دنبال علامت تعجب جادی (یعنی jadi!) شما رو مستقیم به اینجا می رسونه! (: | مرتبط: تاثیر پریزم: بهترین هفته داک داک گو

طولانی و فوق العاده: آرونداتی روی و جان کوزاک با ادوارد اسنودن ملاقات می کنند: «مثل یک گربه خانگی کوچک و چابک بود»

7c851e64-db02-4df2-8b4c-8a53e5eaa8bd-1020x714

متن زیر ترجمه خوب مقاله‌ای مهم از گاردین است با عنوان «Edward Snowden meets Arundhati Roy and John Cusack: ‘He was small and lithe, like a house cat’ که دوست خوبم هما مداح ترجمه‌اش کرده.

دلیل تاثیر عجیب این مطلب روی خودم را نمی دانم، موقع خواندن و ترجمه اش چندبار به گریه افتادم و شاید جزو معدود دفعاتی باشد که متنی را بدون ویراستاری و فورا بعد از ترجمه چاپ می کنم، بالطبع فقط روی فیس بوک و هرکس لطف کند و دستی به سر و رویش بکشد و جایی عمومی چاپش کند ممنون میشوم. شاید مناسب سایتی مثل میدان باشد…. به هر حال آرونداتی روی روایتش از دیدار با ادوارد اسنودن را نوشته و در خلال آن مفهوم عشق به کشور پرداخته و دست آخر آن را با عشق به طبیعت و به دنیا و نه کشور گره زده….. متن طولانی است، ولی امیدوارم به اندازه من لذت ببرید و دوستانتان را هم در خواندنش شریک کنید.

دیدار ما در مسکو، یک مصاحبۀ رسمی نبود. یک دیدار مخفی و زیزمینی هم نبود. قسمت خوبش این بود که جان کوزاک، دانیل السبرگ (که اسرار پنتاگون در دوران جنگ ویتنام را فاش کرده) و من از عهدۀ ادارد اسنودن زیرک و سیاستمدار برنیامدیم. بدی اش این بود که جکها، مسخره بازیها و حاضرجوابیهای مان در اتاق 1001 دوبار تکرار نمی شوند. نمی توان آن طور که باید و شاید در مورد دیدارمان در مسکو چیزی نوشت. اما نمی شود هم کلا چیزی ننوشت. چون که به هر حال اتفاق افتاده. و چون دنیا مثل هزارپایی است که به ازای ملیونها گفتگوی واقعی، تنها میلیمتری به جلو می رود. و بدون شک، این یک گفتگوی واقعی بود.

شاید مهمتر از گفتگوها، روح حاکم بر اتاق بود. ادوارد اسنودن آنجا بود که بعد از یاده سپتامبر، به قول خودش «واقعا به جورج بوش اعتقاد داشت» و ثبت نام کرده بود تا برای جنگ به عراق برود. و ما هم آنجا بودیم: ما که بعد از ماجرای یازده سپتامبر دقیقا موضعی برعکس داشتیم. البته که برای گفتگو در این مورد دیگر کمی دیر بود. چیزی جز ویرانه ای از عراق به جا نمانده. و نقشۀ سرزمینی که …خاورمیانه نامیده میشد به شیوه ای بی رحمانه از نو رسم می شود. با این حال، همۀ ما آنجا بودیم و در هتلی عجیب و غریب در روسیه با هم حرف می زدیم. واقعا هم که هتل عجیب و غریبی بود.

لابی مجلل هتل ریتز-کارلتون مسکو مملو از ملیونرهای مست بود، پر از پولهای بادآورده و زنان زیبای جوان و خوشگذران، نیمه روستایی، نیمه مانکن، آویزان از بازوهای مردان متملق-آهوانی در نیمه راه شهرت و ثروت که دین شان را به آنهایی ادا می کردند که به آنجا رسانده بودنشان. در راهروها، کتک کاری و صدای بلند آواز برقرار بود و پیشخدمتهای آرام و یونیفورم پوشی را می دیدید که چرخ دستی های مملو از غذا و ظروف نقره را به داخل و خارج از اتاقها هل می دادند. در اتاق ۱۰۰۱، آنقدر به کرملین نزدیک بودیم که اگر دستت را بیرون می بردی، تقریبا می توانستی آن را لمس کنی. بیرون برف می آمد. ما وسط زمستان از نوع روسی اش بودیم- پدیده ای که به نقشش در جنگ جهانی دوم هیچ وقت به شکلی شایسته و بایسته پرداخته نشده. ادوارد اسنودن کوچکتر از آن بود که فکرش را می کردم. ریز، چابک، مرتب، مثل یک گربۀ خانگی. با شور فراوان از دن و به گرمی از ما استقبال کرد. با خنده به من گفت، “می دانستم می آیی!”، “چرا؟”، “برای اینکه مرا رادیکالیزه کنی!”. خندیدم.

جاهای مختلف اتاق نشستیم: روی صندلی، چارپایه و تخت خواب جان. دن و اد از دیدن هم خیلی خوشحال بودند و حرفهای زیادی برای زدن داشتند و قطع کردن صحبت هایشان چندان مودبانه نبود. گاهی هم با نوعی زبان رمزگونه با هم حرف می زدند: «من از آدم عادی، یه دفعه شدم TSSCI»، «نه چون اصلا DS نیست، این NSA است. در CIA، بهش می گن COMO». «تقریبا همان نقش است، اما آیا از آن حمایت می شود؟» «PRISEC یا PRIVAC؟» «با TALENT KEYHOLE شروع کردند. بعد همه وارد تاییدیه های TS،SI،TK و GAMMA-G شدند… هیچ کس نمی داند چی است»….
کمی طول کشید تا وارد بحث شان بشوم. از اسنودن در مورد عکسش با پرچم آمریکا پرسیدم و جوابش خلع سلاحم کرد: «ای بابا! نمی دانم. یکی به من یک پرچم داد، بعد هم یک عکس گرفتند.» و وقتی از او پرسیدم چرا برای خدمت در عراق ثبت نام کرد در حالیکه میلیونها نفر بر علیه آن در سرتاسر دنیا تظاهرات می کردند، باز هم جوابش خلع سلاحم کرد: «گول پروپاگاندا را خوردم».

دن مدتی طولانی در این مورد صحبت کرد که چطور اغلب آمریکایی هایی که به پنتاگون و سازمان امنیت ملی می پیوندند، چیزی در مورد exceptionalism آمریکا و تاریخچۀ جنگ افروزی آن نخوانده اند ( و بعد از پیوستن به این سازمانها هم احتمالا این موضوعات برایشان اهمیتی ندارد). او و اد این موضوع را به چشم خود دیده بودند و به اندازه ای وحشت کرده بودند که تصمیم گرفته بودند زندگی و آزادی شان را به خاطر آن به خطر بیندازند. وجه مشترک شان نوع حس ملموس اعتقاد به عدالت اخلاقی بود: {تمیز} درست و غلط.

af19e06b-434a-436f-965d-3300b5b09aca-2060x1236

این تعلق خاطر به عدالت، نه تنها در زمانی که تصمیم گرفتند آنچه را فکر می کردند غیرقابل قبول است فاش کنند، که وقتی که کارشان را انتخاب کردند هم با آنها بود: دن می خواست کشورش را از شر کمونیسم خلاص کند، اد از تروریسم و اسلام گرایی. کاری هم که بعد از برطرف شدن توهم شان انجام دادند، به اندازه ای بهت آور و شگرف بود که اسمی جز شهامت اخلاقی نمی شد رویش گذاشت.

از اد اسنودن در مورد توانایی آمریکا در ویران کردن کشورها و ناتوانی اش در بردن جنگ (علیرغم در اختیار داشتن ابزارهای کنترل جمعی) پرسیدم. فکر کنم لحنم خیلی بی ادبانه بود- چیزی مثل: «آمریکا آخرین بار کی برندۀ جنگی بوده؟» در این مورد صحبت کردیم که آیا تحریمها و بعد از آن حمله به عراق را می شود نسل کشی نامید یا خیر. در این مورد حرف زدیم که که چطور سازمان سیا این حقیقت را می دانست- و برای مقابله با آن آماده بود- که دنیا در حال حرکت به سمت نه تنها جنگ بین کشوری که جنگ درون کشوری است، جنگی که در آن نیاز به استفاه از ابزارهای کنترل جمعی برای کنترل همه است. و در این مورد که چطور ارتشها تبدیل به نیروهای پلیسی شده اند که کشورهای اشغالی شان را اداره می کنند، در حالیکه پلیس- حتا در جاهایی مانند هند و پاکستان و در فرگوسن میسوری- یاد میگیرد مثل ارتش باشد و شورشهای داخلی را سرکوب کند.
اد مفصلا در مورد ابزارهای کنترل جمعی حرف زد. و من اینجا از او نقل قول می کنم، چون این حرف را قبلا هم زده:

«اگر کاری نکنیم، مثل این است که در کشوری تحت کنترل کامل، در خواب راه می رویم. جایی که دولت بزرگی داریم که توانایی نامحدودی در زورگویی به همراه توانایی نامحدودی در دانستن (همه چیز در مورد مردم تحت سلطه اش) دارد.- و این ترکیب خطری است. این آیندۀ تاریکی است. اینکه آنها همه چیز را در مورد ما می دانند و ما هیچ چیز در مورد آنها نمی دانیم- چون آنها مخفی اند، دست بالا را دارند و طبقۀ مجزایی هستند… طبقۀ نخبه، طبقۀ سیاسی، طبقه ای که به منابع دسترسی دارد- ما نمی دانیم آنها کجا زندگی می کنند، نمی دانیم آنها چه می کنند، نمی دانیم دوستانشان چه کسانی هستند. آنها می توانند همه چیز را در مورد ما بدانند. آینده به این سمت می رود و من فکر می کنم می شود این شرایط را تغییر داد.»

از اد پرسیدم آیا آژانس امنیت ملی تنها تظاهر می کرد به دلیل افشای اسرارش ناراحت است، در حالیکه ته دلش خوشحال بود که همه فهمیده اند، همه چیز بین و همه چیز دان است- چون به این ترتیب مردم همیشه ترس خورده، نامتعادل و ترسو خواهند بود و مدیریت شان آسان؟ دن در این مورد صحبت کرد که چطور حتا در آمریکا هم ظهور یک حکومت پلیسی نیاز به وقوع یک یازده سپتامبر دیگر دارد:” الان در یک کشور پلیسی زندگی نمی کنیم، هنوز نه. چیزی که من می گویم ممکن است در آینده پیش بیاید. شاید هم باید اینطور توضیح بدهم… آدمهای سفیدپوست، طبقه متوسطی و تحصیلکرده مثل من در یک کشور پلیسی زندگی نمی کنند…. سیاهپوستان و فقرا در یک کشور پلیسی زندگی می کنند. سرکوب با نیمه-سفیدها و خاورمیانه ای ها و متحدان آنها آغاز می شود و بقیه را در برمی گیرد…. کافی است یک یازده سپتامبر دیگر اتفاق بیفتد و بعد صدها هزار نفر بازداشت خواهند شد. خاورمیانه ای ها و مسلمانها را به بازداشتگاهای موقت می فرستند یا از کشور اخراج می کنند. بعد از یازده سپتامبرهم هزاران نفر بی دلیل بازداشت شدند…اما من در مورد آینده حرف می زنم. در مورد چیزی مشابه وضعیت ژاپنی های مقیم آمریکا در دوران جنگ جهانی دوم… من در مورد زندان و اخراج صدها هزارنفر حرف می زنم. فکر می کنم ابزارهای کنترل جمعی هم مربوط به همین موقعیت باشند. آنها می دانند چه کسانی را بگیرند-اطلاعات را از قبل جمع کرده اند.” ( وقتی این را گفت، از خودم پرسیدم چه فرقی می کرد اگر اسنودن سفیدپوست نبود؟ البته این سوال را نپرسیدم)

در مورد جنگ و حرص حرف زدیم، در مورد تروریسم و تعریف دقیق آن. در مورد کشورها، پرچمها و معنای میهن پرستی صحبت کردیم. در مورد نظر عامه و مفهوم اخلاق عمومی حرف زدیم و اینکه تا چه اندازه بی ثبات است و چقدر ساده دستکاری می شود. اینطور نبود که کسی سوالی بپرسد و دیگری جواب بدهد. با همدیگر خیلی فرق داشتیم. اوله فون اوکسکول از بنیاد زندگی خوب در سوئد، من و سه آمریکایی پردردسر. جان کوزاک هم که کل داستان را ترتیب داده و هماهنگ کرده بود، نمایندۀ سنتی غنی بود: موسیقی دانها، نویسندگان، بازیگران و ورزشکارانی که خریدار حرف مفت نیستند، حالا هرچقدر هم که قشنگ بسته بندی شده باشد.

چه سرنوشتی در انتظار ادوارد اسنودن است؟ آیا هیچ وقت به آمریکا برمی گردد؟ شانس زیادی ندارد. دولت ایالات متحده- دولت در سایه و همینطور هر دو حزب بزرگ سیاسی- می خواهند او را به دلیل ضربۀ بزرگی که به امنیت کشور زده مجازات کنند (دولت قبلا چلسی منینگ و باقی افشاگران را به سزای اعمالشان رسانده). اگر هم نمی تواند اسنودن را بکشد یا زندانی کند، باید هر کاری از دستش برمی آید برای محدود کردن ضرری قبلی و فعلی او انجام دهد. یکی از راههای انجام این کار، کنترل، دستکاری و جهت دادن به بحث های حول افشای اطلاعات به نفع خودش است. و تا اندازه ای هم موفق به انجام این کار شده است.

در مرکز بحث بر سر رابطۀ میان امنیت عمومی و ابزارهای مراقبت جمعی در رسانه های غربی، آمریکا قرار دارد. آمریکا و اقداماتش. این اقدامات اخلاقی هستند یا غیراخلاقی؟ درست هستند یا غلط؟ افشاگران، آمریکایی های قهرمان هستند یا آمریکایی های خائن؟ در این معادلۀ اخلاقی محدود، کشورهای دیگر، فرهنگهای دیگر، گفتگوهای دیگر- حتی اگر قربانی جنگ افروزی آمریکا باشند- تنها به عنوان شاهد محاکمه ظاهر می شوند. آنها یا خشم دادستان را برمی انگیزند یا غضب وکیل مدافع را.

وقتی محاکمه در چنین شرایطی برگزار شود، در خدمت این ایده قرار می گیرد که وجود یک ابرقدرت میانه رو و اخلاقی امری ممکن است. مگر با چشمهای خودمان آن را نمی بینیم؟ اندوهش را؟ گناهش را؟ روشهای اصلاح خودش را؟ رسانه های در خدمتش را؟ کنشگرانش را که از شهروندان آمریکایی (بی گناهی) که دولت جاسوسی شان را کرده، دفاع نمی کنند؟ در این بحثهای قاطع و هوشمندانه، واژگانی مانند عمومی و امنیت و تروریسم مرتب به گوش می رسند اما مطابق معمول سرسری تعریف می شوند و اغلب به شیوه های مورد پسند دولت ایالات متحده به کار می روند.

وحشتنک است که باراک اوباما یک لیست مرگ ۲۰ نفره را قبول و امضا کرده. واقعا وحشتناک است؟ اسم ملیونهای آدمی که در جنگ افروزی های آمریکا کشته می شوند در چه جور لیستی است، اگر اسمش لیست مرگ نیست؟ با وجود همۀ اینها، اسنودن باید در تبعید استراتژیک و تاکتیکی باقی بماند. او در موقعیت پیچیده ای قرار دارد: باید در مورد عفو/محاکمه خودش با همان نهادهایی در آمریکا مذاکره کند که فکر می کنند به آنها خیانت شده و در مورد شرایط اقامتش در روسیه با بشردوست بزرگی به نام ولادیمیر پوتین! ابرقدرتها آدم راستگو را در موقعیتی قرار داده اند که باید در مورد در مورد نحوۀ استفاده از موقعیتش و آنچه به عموم می گوید، حواسش خیلی جمع باشد.

حتی وقتی حرفهای مگو را کنار می گذاریم، باز هم حرف زدن در مورد افشای اسرار هیجان انگیز است- سیاست واقعی همین است-: پرمشغله، مهم و پر از واژگان حقوقی. جاسوس و شکارچی جاسوس دارد، فرار و گریز، اسرار و فاش کنندۀ اسرار. دنیای بزرگ و جذابی است. با این حال اگر تبدیل به جایگزینی برای بحثهای سیاسی گسترده تر و انتقادی تر شود (که گاهی چنین تهدیدی وجود دارد)، دیگر حرف دانیل بریگن، کشیش ژزوئیت، شاعر و مخالف جنگ (که معاصر دانیل السبرگ است) در این باره که “هر دولت-ملتی میل به قدرقدرتی دارد- مساله این است”، محلی از اعراب نخواهد داشت.

7a6e3293-2443-4862-8f6e-a94db90c4a2d-1020x744

خوشحال شدم که وقتی اسنودن توییترش را راه انداخت ( و در کسری از ثانیه ، نیم ملیون فالوئر پیدا کرد)، گفت، “من قبلا برای دولت کار می کردم. حالا برای مردم کار می کنم.” آنچه در این جمله پنهان است، این باور است که دولت برای مردم کار نمی کند و این شروعی بر یک بحث فرسایشی و نامربوط است. البته که منظور او از دولت، دولت ایالات متحده بوده، کارفرمای سابقش. اما منظور او از “مردم” کیست؟ مردم ایالات متحده؟ کدام قسمت از مردم ایالات متحده؟ او باید در این مورد تصمیم بگیرد. در جوامع دموکراتیک، مرز میان حکومتهای انتخابی و “مردم” هیچ وقت کاملا روشن نیست. نخبگان اغلب به طور کامل با حکومت قاطی می شوند. از منظر بین المللی، حتا اگر چیزی به نام “مردم آمریکا” وجود داشته باشد، آنها گروهی به شدت صاحب امتیاز هستند. تنها “مردمی” که من می شناسم تصویری از یک هزارتوی به شدت غلط انداز هستند.

عجیب است که وقتی به دیدارمان در ریتز-کارلتون مسکو فکر می کنم، اولین تصویری که جلوی چشمم می آید، تصویر دانیل السبرگ است. دن، بعد از چندین ساعت گفتگو، طاقباز روی تحت خواب افتاده بود، دستهایش مثل مسیح باز بود و اشک می ریخت، برای آمریکایی گریه می کرد که “بهترین مردمش” باید به زندان بروند یا در تبعید زندگی کنند. اشکهایش تاثر من را برانگیخت اما نگرانم هم کرد- چون اشکهای مردی بود که سیستم را از نزدیک دیده بود. زمانی رابطۀ بسیار نزدیکی با کسانی داشته که سیستم را کنترل می کردند و با سردی در فکر نابودی حیات بر روی کره زمین بودند. مردی که زندگیش را به خطر انداخته بود تا کارهای آنها را فاش کند. دن از همۀ استدلالها باخبر است، مخالفان و موافقانش را می شناسد. او اغلب برای توصیف تاریخ و سیاست خارجی ایالات متحده از واژۀ امپریالیسم استفاده می کند. حالا، 40 سال پس از فاش کردن اسناد پنتاگون، او می داند که اگرچه آن افراد رفته اند اما سیستم همچنان به کار خود ادامه می دهد.

اشکهای دانیل السبرگ باعث شد در مورد عشق، در مورد از دست دادن، در مورد رویاها و بیش از هر چیز در مورد شکست فکر کنم. عشق ما به کشورها، چه نوع عشقی است؟ چه جور کشوری به رویاهای ما جامۀ عمل می پوشاند؟ چه نوع رویاهایی بر باد رفته اند؟ اینطور نیست که بزرگی و شکوه ملتهای بزرگ نسبت مستقیمی با توانایی آنها در بی رحمی و نسل کشی داشته باشد؟ آیا عظمت “موفقیت” یک کشور اغلب به معنای عمق شکست اخلاقی آن نیست؟ و تکلیف شکست ما چیست؟ ما نویسندگان، هنرمندان، تندروها، ضدملی گراها، تکروها و ناراضی ها، تکلیف برآورده نشدن رویاهای ما چیست؟ تکلیف شکست ما در جایگزینی پرچمها و کشورها با عشقی که کمتر کشنده باشد، چیست؟ به نظر می رسد آدمها نمی توانند بدون جنگ زندگی کنند، اما نمی توانند بدون عشق هم زندگی کنند. به همین خاطر، سوال این است که باید عاشق چی باشیم؟
این مطلب را در زمانی می نویسم که سیل پناهندگان به سمت اروپا روانه شده- نتیجۀ دهه ها سیاست خارجی ایالات متحده و اروپا در “خاورمیانه”، من را به این فکر می اندازد که پناهنده کیست؟ آیا ادوارد اسنودن هم پناهنده است؟ البته که هست. او به خاطر کاری که انجام داده، نمی تواند به جایی که فکر می کند خانه اش است بازگردد. (هرچند که همچنان می تواند در درون جایی زندگی کند که بیش از هر جای دیگری احساس راحتی می کند: درون اینترنت). پناهجویانی که از جنگ در افغانستان، عراق و سوریه به اروپا فرار می کنند، پناهجویان جنگ سبک زندگی هستند. اما هزاران نفری که در کشورهایی مانند هند به دلیل همین جنگهای سبک زندگی زندانی و کشته می شوند، ملیونها نفری که از زمین و مزرعه شان رانده می شوند، از همۀ چیزهایی که می شناسند تبعید می شوند: زبانشان، تاریخ شان و زمینی که خودشان آن را شکل داده اند- پناهنده به حساب نمی آیند. تا زمانی که بدبختی در داخل مرزهای کشور “خودشان” باقی بماند، آنها پناهنده به حساب نمی آیند. اما آنها هم پناهنده هستند. حتما تعدادشان در دنیای امروز زیاد است. متاسفانه در تخیلات محدود به کشورها و مرزها، در ذهنهای پیچیده شده در پرچم کشورها، آنها موفق به کسب این لقب نمی شوند.

شاید معروف ترین پناهندۀ جنگ سبک زندگی، جولیان آسانژ باشد، موسس و ویراستار ویکی لیکس، که حالا چهارمین سال پناهندگی-اقامت خود را در سفارت اکوادور در لندن می گذراند. تا همین اواخر پلیس در اتاقی کوچک درست بیرون ورودی مستقر بود. تک تیراندازها روی سقف منتظر بودند و اگر پایش را از در بیرون می گذاشت، اجازه داشتند به او شلیک کنند یا در جا او را بیرون بکشند و دستگیر کنند. سفارت اکوادور دقیقا مقابل هرودز، معروف ترین فروشگاه زنجیره ای دنیا قرار دارد.

روزی که با جولیان آسانژ ملاقات کردیم، فروشگاه هرودز از صدها-یا حتا هزاران- مشتری ای که دیوانه وار برای کریسمس خرید می کردند، پر و خالی میشد. در میانۀ آن خیابان پرزرق و برق و گران لندن، رایحۀ ناز و نعمت با رایحۀ زندان و ترس “دنیای آزاد” از آزادی بیان مخلوط میشد. روزی (در واقع شبی) که جولیان را دیدیم، به دلیل مسائل امنیتی اجازه نداشتیم تلفن، دوربین یا هیچ دستگاه ضبط صدایی را با خود داخل اتاق ببریم. بنابراین صحبتهایمان جایی ثبت نشد.

با وجود وضعیت وخیم موسس و ویراستارش، ویکی لیکس به کار خود ادامه می دهد، مثل همیشه با خونسردی و بی پروایی. به تازگی جایزه ای ۱۰۰ هزار دلاری برای کسی تعیین کرده اند که اسنادی “ناب و دست اول” در مورد پیمان تجاری و سرمایه‌گذاری ترنس-آتلانتیک فاش کند، یک پیمان تجارت آزاد میان اروپا و ایالات متحده که قصد دارد به شرکتهای چندملیتی این قدرت را بدهد تا از کشورهایی که اقداماتی علیه منافع آنها انجام می دهند، شکایت کنند. این اقدامات می تواند شامل افزایش حداقل حقوق کارگران توسط دولت باشد، یا سرکوب روستاییان به اصطلاح “تروریستی” که مانع کار شرکتهای استخراج معدن می شوند، یا آنهایی که این جسارت را دارند که به بذرهای اصلاح ژنتیکی شدۀ شرکت مونسانتو نه بگویند. این پیمان هم مانند ابزارهای کنترل جمعی یا اورانیوم رقیق شده، سلاح دیگری در جنگ سبک زندگی است.

وقتی به جولیان آسانژ نگاه می کردم که رنگ پریده و شکسته آن طرف میز نشسته بود، ۹۰۰ روز بود که رنگ آفتاب را ندیده بود و با این حال حاضر نبود طبق خواستۀ دشمنانش تسلیم یا گم و گور شود، خنده ام گرفت که هیچ کس به او به چشم یک قهرمان اهل استرالیا یا یک فاتح استرالیایی نگاه نمی کند. از نظر دشمنانش، آسانژ به چیزی ورای یک کشور خیانت کرده بود. او به ایدئولوژی قدرتهای حاکم خیانت کرده بود. به همین دلیل از او حتا بیشتر از ادوارد اسنودن تنفر داشتند. و این موضوع خیلی چیزها را توضیح می دهد.

اغلب به ما گفت اند که گونه ما بر لبۀ پرتگاه است. امکان دارد که هوش اغراق شده و پرغرور ما بر غریزۀ بقایمان پیشی گرفته باشد و راهی هم برای برگشت نباشد. در این صورت دیگر نمی شود کاری کرد. اما اگر هم بشود کاری کرد، می شود از یک چیز مطمئن بود: آنهایی که این مشکل را به وجود آورده اند، نمی توانند راه حلی برای آن پیدا کنند. رمزگشایی از ایمیلهای ما بهشان کمک می کند، اما نه خیلی زیاد. سنجش فهم ما از معنای عشق، معنای خوشحالی- و البته معنای کشورها- شاید کمکی بکند. سنجش اینکه اولویتهای ما چیست.

یک جنگل قدیمی، یک رشته کوه یا یک درۀ رودخانه دار حتما مهمتر و دوست داشتنی تر از هر کشوری هستند و خواهند بود. می توانم برای یک رودخانه گریه کنم. اما برای یک کشور؟ نمی دانم…

هما مداح قبلا هم در شماره نهم رادیو گیک یعنی راز شادی با ما بوده، با مقاله کتابخانه ای که ناپدید شد – گیا پدیا برای کیبرد آزاد نوشته.

سانسورچی در حال دستکاری کل اچ تی تی پی اس‌های کلاود فلر (از جمله جادی.نت) است؛ با آنتی فیلتر بیاین

jadinetssl

از اونجایی که سانسور از اهم واجبات است،‌ سانسور چی عزیز از چند روز قبل داره سعی می کنه ترافیک کل کشور رو دستکاری کنه و تا جایی که می‌تونه داخل ترافیک‌های رمزنگاری شده رو بخونه؛ مثل همیشه دستگاه‌های چینی و سواد ناقص باعث شدن کلا پکت‌ها مشکل پیدا کنن. نگران نباشین چون هه اینکارهای سانسورچی خبیث برای امنیت و رفاه خودمون است (: مثل سابق با آنتی فیلتر در خدمت شما هستیم.