اسم این شماره باید «همهاش ضرر» میبود ولی به دلیلی که آخر رادیو میگم اسمش عوض شد. در این رادیو از ضررها میگم؛ از هوش مصنوعی تا ماری تا توییتر و نفت. آماده دوران پساکوانتوم میشیم و عشق به رباتها زنده نگهمون میداره.
یا توی برنامه های پادکست دنبال «کیبرد آزاد» یا «جادی» یا «رادیوگیک» یا jadi یا radiogeek بگردین. هر کسی رادیوگیک رو پیدا نمی کنه، شانس می خواد و البته آنتی فیلتر خوب (: چون فیلترچی به طور خاص رادیوگیک رو دوست نداره (:
و البته ایده جدید که اگر توشون سابسکرایب کنین / مشترک بشین یا هر چی بهش میگن، خوشحال می شم:
در این شماره از رادیو گیک، به سراغ یکی از قدیمی ترین بحث هایی می ریم که برای این رادیو تو فکرم بود: فلسفه علم. اینکه علم چیه، چه چیزی می تونه ادعای علمی بودن بکنه و آیا حوزه عمل علم کجاست. معلومه که مثل هر رادیوی دیگه، سری به اینترنت می زنیم و لعنتی به سانسور می فرستیم و با گذاشتن هدفون-مانندی ساخته شده از نارگیل، منتظر می مونیم هواپیماها برامون خوراکی بیارن!
یا توی برنامه های پادکست دنبال «کیبرد آزاد» یا «جادی» یا «رادیوگیک» یا jadi یا radiogeek بگردین. هر کسی رادیوگیک رو پیدا نمی کنه، شانس می خواد (:
فلسفه علم
دانشی در مورد تفکر در مورد مسائل بنیادین و اساسی جهان و زندگی . مثلا اینکه هستی چیه. واقعیت چیه. آگاهی چیه. ارزش چیه. ذهن چیه یا زبان چیه. به همین شکل، فلسفه علم در مورد پایه ها، شیوه ها و مفاهیمی که با علم همراه می شن صحبت می کنه. در واقع داریم می پرسیم چه چیزی علمی است، کدوم نظریه علمی قابل اتکا است و شایدم در این مورد حرف می زنیم که هدف نهایی علم چیه. می بینین که یه رادیوگیکی باید اتفاقا این رو دقیق بدونه. هم به این خاطر که بتونیم علم و غیر علم رو جدا کنیم، هم برای اینکه اگر لازم نیست نگران علمی بودن چیزها نباشیم و هم برای اینکه بتونیم در مورد آینده هوش مصنوعی و کلونینگ و کریسپر از نظر اخلاقی نظرات بهتری بدیم، هرچند که این آخری احتمالا وارد فلسفه اخلاق و خود اخلاق و مطالعات علم می شه ولی خب … ترس نداره (:
این رو هم بگم که اکثر فلاسفه هم در مورد این چیزها توافق کامل ندارن پس داریم مغزمون رو به چالش می کشیم… بحث این نیست که جواب اصلی ای وجود داره که من دارم بهتون می گم. اون کلا کار کلاس درس رده پایین است… اینجا اومدیم که فکر کنیم. می شنویم و انتخاب می کنیم.
این رو هم اضافه کنم که درسته که از زمان ارسطو فلسفه داریم، اما فلسفه علم به عنوان یه رشته جدا، از حوالی قرن ۲۰ درست شد. بخصوص با «پوزیتیویسم منطقی» بعد هم افرادی مثل پوپر ایده های جدیدی دادن و بعد هم کتاب ۱۹۶۲ توماس کون (توضیحات) به اسم «ساختار انقلابهای علمی» بحث رو به سطح دیگه ای بردن و مفوم پارادایم رو مطرح کردن که حرف اصلی اش اینه که در هر دوره، سوال ها، مفاهیم و کارهایی هست که اصولا دیسیپلین علمی اون دوره رو تعریف می کنه و البته جزییات زیاده اما من آخرش اشاره ای هم به نویسنده مورد علاقه ای فایرابند می کنم با کتاب بر ضد روش که اصولا استدلال می کنه ما نباید در مورد روش علمی صحبت کنیم چون هر روشی در علم، باید مجاز باشه. بحث پیشتر هم می ره و خب خیلی جاهاش هم از سواد عمومی من هم خارجه، ولی خوبی علوم اجتماعی اینه که هر کس حق نظر دادن داره و شنونده است که باید درک کنه به چی گوش بده و بعد از این سراغ چی بره. معلومه که اگر خوشتون اومد، بیشتر می خونین. مثلا در این باب که آیا علوم رو می شه به هم تبدیل کرد، آیا شیمی قابل تقلیل به فیزیک هست؟ آیا جامعه شناسی رو می شه از روانشناسی استنتاج کرد و آیا تحقیق در مورد انسان، می تونه در مورد ارزشها هم به ما اطلاعاتی بده؟ با ما باشین…. با این چیزها می شه پرواز کرد، البته در ذهن… فعلا بیرون از ذهن فقط با فیزیک می شه پرواز کرد… شایدم شیمی (((:
اما اول ببینیم علم چیه
تعریف قدیمی ارسطو می گفت و نزدیک که امروزه هنوز هم، به کار میرود، متعلق به ارسطو است و دانش علمی را مجموعهای از آگاهیهای قابل اتکا میداند که از لحاظ منطقی و عقلانی، قابل توضیح باشند. ما از حوالی ۳۰۰۰ سال قبل از میلاد به این معنا علم داریم که حاصل تجربه و تکرار پدیده ها و غیره بودن. حتی تا مدتی به چنین چیزها و اکتشافاتی فلسفه طبیعی می گفتن چون عملا فلسفه پشت دنیا رو کشف کرده بودن (:
الان علم به معنی اقدام قاعدهمند در جهت توسعه و سازماندهی هدفمند اطلاعات با ارزش جهان شمول است که در قالب تفسیرهای قابل آزمایش و پیشبینیهایی دربارهٔ جهان، صورت میگیرد. در این مورد توی تاریخ فلسفه علم بیشتر حرف می زنیم ولی گفتم یه توضیح ریز در مورد علم مورد بحث بدم. ما در دنیای علم ، اونو به سه طبقه تقسیم می کنیم : علوم طبیعی (مثلا فیزیک، شیمی، …)، علوم اجتماعی (اقتصاد، سیاست، جامعه شناسی، روانشناسی، ..) و علوم صوری (منطق، ریاضیات، آماری و علوم کامپیوتر). دو تای اولی مبتنی بر مشاهده و قابل آزمایش و بررسی مجدد هستن ولی آخری (صوری) با اینکه مبتنی بر روش های دقیق مرتبط با دانش هستن، نیازی به شواهد تجربی ندارن و روی مفاهیم آبسترکت کار می کنن و به همین دلیل بحث هست که جزو علم هستن یا نه. عملا اونها کشف شدن و درست شدن تا بتونن بقیه علوم رو پیش ببرن، مثلا نیوتن برای توضیح حرکت نیازمند کشف مشتق بود (:
اما در نهایت اینکه چی علم است و چی علم نیست هنوزم مورد بحثه و خب وابسته به دیدگاه. به پوزیتیویسم (همونم مثبتگرایی) سعی کردن بگن چیزی که قابل مشاهده است علم و چیزی که قابل مشاهده نیست، بی معنی (: [مفهوم کلی از مشاهده رو توضیح بدم با گپ د رمورد امکان سنجش]. اما بعدا تعریف جالب و بسیار متواضعی از سمت کارل پوپر اومد که می گفت گزاره علمی گزاره ای است که ابطال پذیر باشه (Falsifiability).
قبلا می گفتن که با استقراء (induction) من می تونم به قانون برسم. اگر هی قوی سفید ببینم می تونم نتیجه بگیرم که همه قوها سفید هستن. اما دیوید هیوم و کانت و بعد پوپر دیدن که این شکل از استدلال مشکل داره و با استنتاج در تضاده (deduction). شاید جالب باشه که بعدا با کشف قوی سیاه استرالیایی، این مثال معنی جالبتری گرفت. افرادی مثل هیوم و کانت سعی کردن جواب هایی برای این مساله پیدا کنن ولی بعد پوپر ایده هاشون رو کاملتر کرد و گفت اصولا ما نیازی به پذیرش پیشینی این ایده ها نداریم. بلکه ما می تونیم گزاره هایی بدیم که قابل رد شدن باشن و بعد ببینیم رد کردن اونها چقدر سخته! این احتمالا یکی از جهش های بسیار بزرگ فلسفه علم بود. پوپر می نویسه:
I shall require that [the] logical form [of the theory] shall be such that it can be singled out, by means of empirical tests, in a negative sense: it must be possible for an empirical scientific system to be refuted by experience.
— Karl Popper, Popper 1959. p 19
مثال همه قو ها سفید هستن یا «ظلم منجر به فروپاشی حکومت می شه» که ابطال پذیر نیست.
در واقع پوپر علم رو اینطوری تعریف کرد که قابل رد شدن باشه! نه قابل اثبات شدن و بعد از تلاس بسیار برای ردش و شکست خوردن، تقویت بشه نه اثبات!
اما آیا با مشاهده به نتیجه می رسیم؟
مثال جوجه ها اینجا خیلی مشهوره [مثلا رو بگم]. در واقع ما فقط با پشت هم چیدن مشاهداتمون نمی تونیم به علم برسیم. ریچارد فاینمن اصطلاح کارگو کالت ساینس رو کشف کرده [توضیح بدم و اینکه فرم رو حفظ کردن، ما رو به محتوا نمی رسونه]. این مساله می گه که ما باید بتونیم یه چیزی رو برای دفاع از علم، به مشاهدهاضافه کنیم. در واقع از مشاهده خالص ظاهرا نمی شه به علم رسید. البته اگر بخوایم عام تر نگاه کنیم، این بحث نسبی است. بستگی داره به تعاریف علم. گاهی ممکنه بگن استقراء احتمال چیزی رو تقویت می کنه و جوجه ها اتفاقا اشتباه نمی کردن و نظریه شون با علم سازگار بوده.
بعضی ها هم ممکنه بگن کلا استقراء روش اصلی علم نیست و با استنتاج است که به علم می رسیم. در واقع می گن باید مشاهده کنیم و بعد سعی کنیم توضیحبدیم. بعدش هم یه چیزی به اسم تیغ اوکام (استره اکام، اصل امساک، اصل اختصار تبینن: موجودیتها یا وجودها (نهادها) نباید بدون ضرورت افزایش یابد. یا در توضیح و توصیف، بخش های ناضروری را حذف کن) رو برداریم و هر چیزی از توضیحمون زیادی است رو حذف کنیم و برسیم به ساده ترین توضیح ممکن مشاهده.
اینجاست که به بحث تئوری می رسیم
تئوری علمی
تئوری علمی شرح منطقی و عمومیت دادن یه یک ذهنیت است.در علوم طبیعی باید بتونیم این نظریه ها رو بسنجیم، آزمایش کنیم و تکرار کنیم. – اونهم با یک روش پذیرفته شده. اینطوری می تونیم توضیح بدیم که چرا هر بار آب رو می ذاریم روی آتیش جوش میاد. در واقع تونستیم ذهنیت مولکول رو بفهمیم و هر چند بار می خوایم تکرارش کنیم و دقیقا بگیم بقیه چطوری می تونن روش ما رو پی بگیرن تا دقیقا به نتایج ما برسن.
همچنین تئوری می تونه از مشاهده هم جلو بیافته. مثلا انیشتین می تونه در مورد اجسام نزدیک به سرعت نور یک تئوری بده که سال ها بعد از مرگش امکان آزمایش پیدا کنه. معلوم هم هست که وقتی تئوری داریم می دونیم باید به کجای آزمایش نگاه کنیم و حتی چه آزمایشی طراحی کنیم.
و حالا می بینین چقدر خوب می شه برگشت به همون بحث گزاره های علمی که قابل نقض شدن هستن و وقتی آزمایش اونها رو نشون می ده، تقویت می شن. [اگر اسکینر رو نگفتم بگم اینجا و نیاز به نظریه حین مشاهده و اینکه چی علمی است و چی نه].
و بحث آخرمون… هدف و ارزش در علم
هدف و ارزش
حالا سوال مهم دیگه ای داریم: آیا علم به حقیقت پی می بره؟ یا سوال هایی هستن که علم قادر به پاسخ به اونها نخواهد بود؟ هیچکس نمی دونه. رئالیسم علمی می گه هدف علم رسیدن به حقیقت است یا حداقل تا حدی رسیدن به اون یا چیزی که به حقیقت نزدیکه. در مقابل مخالفین می گن که پدیده هایی هست که قابل مشاهده نیستن و در نتیجه علم نمی تونه ادعا کنه که به دنبال رسیدن به حقیقت جهان است. از اونطرف ابزارگرایان می گن وظیفه علم، مفید بودن است و سنجش علم باید بر اساس فایده اون باشه و کلا حرف زدن از حقیقت بی معنیه.
همچنین توی ارزش، دو بحث نتیجه گیری ارزشی باید از ربط ارزشی جدا بشه [توضیح خودم]
اما هر چی که باشه، علم متواضعترین منبعی بوده که بشر بهش دسترسی داشته چون همیشه داشته تلاش می کرده خودش رو رد کنه! و ازاونطرف مفیدترین هم بوده چون عملا تنها چیزی بوده که از نتایجش همگان فایده بردن و هیچ وقت هم نه باعث کشتار بوده نه شکنجه نه هیچچی ولی خب ابزار بوده (: اما دلیل نبوده… می بینیم که حتی کسانی که دلایل غیرعلمی برای این چیزها دارن هم در نهایت وقتی می خوان به هدف برسن، ابزار علمی رو انتخاب میکنن..
پس وقتی چیزی شنیدیم به این فکر کنیم که چقدر منطقی است، چقدر قابل دفاع است،آیا قابل سنجش هست؟ آیا قابل مشاهده هست؟آیا قابل تکرار هست؟ و از همه مهمتر آیا قابل رد شدن هست؟ و اگر رد بشه می گیم علم پیش رفته؟ (: اگر اینطوره بهش به عنوان علم احترام بذاریم.
تقبیح ها و تشویق ها
تشکر از عباس مهدیه که دوست رادیو گیک است. تشکر از محمد نشاط خو که یه ایمیل باحال بهم زده بود و چند نکته جالب رو گفته بود.
میلاد هم یهه تیکه از That’s My Heart از Lindemann تقدیم به خودش
hymn for missing از red رو از طرف مصطفی به سیما
ایمان یا ایتوماسن؟
حال و هوای میامی رو داره. البته ما که هیچ وقت نرفیم اما با فیلما و بازیهاش انگار اونجا بودیم قبلا :))
فایل نمی فرستم، اسمش اینه jan hammer crockett’s theme
موسیقی
آهنگ آریان به اسم گمشده من رو از طرف رضا تقدیم می کنیم به عل یپهلوان تو استرالیا
سریال شهرزاد این روزها پر بیننده است. ایدههای خوبی داره و ایدههای بدی. من اینجا با تاریخ و حضور زنان و نقش تلفن در خونهها در اون سالها و غیره کاری ندارم ولی در مورد سایتشون چیزی هست که خوبه در موردش صحبت بشه.
شهرزاد توی سایتش دائم از قانون و حلال حرف زده و در یک حرکت جالب این امکان رو داده که اگر کسی فایل رو از جای دیگه دانلود کرده، پولش رو اینجا پرداخت کنه. این کار جالبیه و حتی باید تشویق هم بشه. کسی مثل من کاملا ترجیح می ده از یک تورنت فایل رو بگیره به جای اینکه از دانلود سرور شهرزاد یک فایل رو بگیره که با پسورد زیپ شده! (: حتی دانلود کردن از چیزهای عجیبی مثل صابرفان و غیره راحتتر از دانلود کردن از سایت خود شهرزاد است،
از اونطرف کل سایت تلاش کرده در جاهای مختلف بحث «حلال» و «قانون» رو یادآوری کنه و حتی از اصطلاحی مثل «دانلودهای خود را حلال کنید» استفاده کرده. ایده بدی نیست و جالب هم هست ولی خب ما در جامعه ای هستیم که ۱) قانون از خواست مردم نمی یاد و در نتیجه در بسیاری جاها از دید آدمها یک مزاحم تلقی می شه تا یک قرارداد اجتماعی برای زندگی راحتتر و ۲) نگرش بخصوصی از یک دین به رفتارهای همه مردم جهت نمی ده. در نتیجه خوبه به جای یا حداقل در کنار مانور روی مفاهیم مذهبی و محاکم قانونی، بحث «اخلاق» هم پر رنگ میبود که فراتر از این دو عمل میکنه و تبلیغی هم برای پیشبرد جامعه است.
اما در عمل نکتهای که پیش اومد و باعث شد کل این رو بنویسم یک بحث دیگه بود: بحث شیوه فروش. توییت ساری گلین عزیز روی توییتر بود که به نکته جالبی در صفحه فروش سایت شهرزاد اشاره میکرد:
جذاب نیست. گزینه پیش فرض روی «همه کیفیتها» گذاشته شده در حالی که احتمالا هیچ کس به جز شخص صابرفان و ایرانیان و غیره که برای فروش مجدد دانلود می کنن نیازی به «همه کیفیتها» ندارن. از اونطرف کاملا ممکنه افراد خیلی زیادی به اشتباه یا اصولا بدون دونستن مفاهیم کیفیت فکر کنن باید همین گزینه رو بزنن. بهتر بود ..
… بهتر بود چی؟ گزینه «کیفیت کم» انتخاب میشد؟ خب چطور میبود که مثلا صدا هم خش دار بشه و یک قیمت پاینتر بدن؟ یا مثلا رنگ ها رو کمی یکنواختتر کنن و نصف قیمت بفروشن؟ به نظرم کم کردن کیفیت برای کم کردن قیمت کار قشنگی نیست. درسته که بعضی ها سختشونه فایل «بهتر» رو دانلود کنن ولی نباید «قیمت» فایل بهتر، بیشتر باشه. منطقا یک سریال ساخته شده و دو رندرش متفاوتش هزینه متفاوتی نداره و حتی دانلود شدن کیفیت بهتر باید برای یک مدیرفروش یا روابط عمومی خوب که تونسته با انواع ISPها قرارداد پهنای باند ببنده، سود آور هم باشه.
اینکه گزینه پیش فرض روی «همه کیفیتها» است یک اشکاله و اینکه کیفیت رو پایین بیارن و ارزون بفروشن هم یک بحث. مگه ماشینه؟ (: مثل اینه که من بگم یک برنامه نوشته ام ولی اگر شما کم پول دارین، چند تا باگ بهش اضافه می کنم می دم بهتون (: خب سریال درست شده و دو رندر ازش گرفته شده. یک نفر پهنای باند بیشتری داره و بهتره رو می گیره و یک نفر پهنای باند کمتر و کیفیت پایینتر رو. فروختن کیفیت بهتر به قیمت گرونتر از این نظر عجیبه که آدم ها بر اساس پول جیبشون کیفیت رو انتخاب نمی کنن بلکه از نظر توان دانلود اینکا ررو می کنن. در ضمن هزینه دانلود یک فایل مثلا ۷۰۰مگی در ایران اسلامی عزیز حدود ۳۰۰۰ تومن میشه که تقریبا با قیمت سریال یکی است! برای چنین پروژههایی عاقلانهترین کار اینه که در یک قرارداد مشترک، در ازای هر دانلود پولی هم از آی اس پی ها گرفته بشه. اگر یادآوری کنین مکانیزمش رو خیلی دقیق تر تشریح می کنم (:
یکی از مشکلات ما ایرانیها شاد نبودنه. به شکل سیستماتیک با شادی مخالفت میشه؛ از دستگیری هپیها تا ممنوع بودن آب بازی تا حمله پلیس به پارتی و هر چیز مشابه دیگه. البته خوشبختانه حداقل در سطح ایده دوستان به این رسیدن که شاد بودن مهمه و بر خلاف زمان ما که رنگ مدرسه باید سیاه و قهوه ای و سرمه ای بود، زدن به کار صورتی و آبی و … ولی خب هنوزم که هنوز، غمگین بودن نه فقط تشویق که حتی اجبار هم میشه و از اون بامزهتر، سعی می شه خوشحال بودن هم در یک الگوی خاص برنامه ریزی و کنترل بشه – در حد «حالا افراد بخندن». نگاه کنین به اینکه در طول سال در طی روزهای خیلی خیلی زیادی شاد بودن اصولا ممنوعه و وقتی ما در شرایط «شاد نباشین» هستیم، حتی رفتن به سینما (که ذاتا لازم نیست شاد باشه) هم ممنوع میشه تا چهره شهر و مردم از فضای غم و اندوه بیرون نیاد (:
مشکلی که در این شرایط پیش می یاد اینه که زندگی نیاز به فراز و نشیب داره و ما آدمها لازم داریم روزهامون با روزهای دیگه مون فرق داشته باشه. ما الان تقریبا در یک سیکل ثابت از تقویم شمسی و قمری هستیم که باعث می شن کل هایلاتهای زندگی در مواقع ثابتی اتفاق بیافتن. حالا مثلا به عکس زیر نگاه کنین:
که توش پلیس ترافیک داره یک هایلات رو به شما یادآوری میکنه: اومدن جنگ ستارگان و این احتمالا می تونه کلی هیجان به روز شما بده. همین اتفاق رو مثلا توی این تبلیغ می بینیم:
و البته هنرنمایی کاخ که سخنگوش با استورمتروپرها در کنفرانس خبری آخر سال ظاهر شده:
جامعه شاد جامعه ای است که به سلیقه مردمش احترام میذاره و سالهای مختلف زندگی مردمش با هم فرق داره.
من زیاد چیز میخونم و تفکر منطقی هم دارم و در نتیجه در حوزههای متنوعی نظر میدم و ازش هم خوشحالم ولی واقعا تروریسم و عموهای فتیلهای شامل اون حوزهها نمیشن. میتونم براتون گزارههایی عمومی بنویسم که به نظرم ارزش مطرح شدن دارن ولی نوشته و نظر مدون و منسجمی در اینجور موارد ندارم. من کلا اهل خبر و سیاست روز نیستم. بذارین گزارههام رو براتون بگم:
کشتن آدم بده. چه یک آدم زورگو که میخواد حاکم بمونه بکشه، چه یک رییس جمهور دموکراتیک که دنبال قیمت نفت و نفوذ است، چه سازنده فانتوم که میخواد هواپیماهاش رو مصرف کنه، چه پدرخوانده اجباری یک کشور فاسد، چه حکومتی که قهرمان اعدام در دنیا شده و چه تروریستهایی که میخوان پایههای آزادی در کشورهای دیگه رو به چالش بکشن و چه اونها که فقط ایدهشون به کشتن است یا میخوان به سرکوب خودشون اعتراض کنن و چه اونی که کشتن دیگران رو راه بقای خودش میدونه.
رسانهها باید در کشورها آزاد باشن. اگر رسانه انحصاری دولت داریم، نباید توش به نفع یا ضرر یک قومیت، جنسیت یا عقیده تبلیغ بشه یا گروهی مسخره بشن.
در کشوری که رسانه ها آزاد هستن، شوخی مجازه. حتی شوخی زشتی مثل اینکه فلان قوم شعورشون نمی رسه با برس توالت مسواک نزنن. مساله اینه که اون کانال بیننده از دست می ده یا ازش شکایت میشه – البته انتظار می ره توی اون کشور هیات منصفه و دادگاه منصف هم وجود داشته باشه.
اگر کسی متضرر می شه حق داره شکایت کنه.
امیدوارم فرانسه و اتحادیه اروپا یادشون بمونه که «مردمی که آزادی رو فدای امنیت می کنن، لیاقت هیچ کدوم رو ندارن». به نظرم اتحادیه اروپا ایدهای پیشرو در تاریخ بشر مدرن است و خیلی حیفه به سمت بسته شدن مرزها و کنترل ورود و خروج باشیم تا مثلا نشه مواد منفجره با قطار مسافر به کشور آورد.
کره شمالی میزان جرایم بسیار پایینی داره. یکی از متهمان مطبوعات بهش می گفت «سکوت قبرستانی» (: واقعا هم توی یک زندان حتی کسی چاقو هم نمی کشه، مگر توی فیلمهای کیمیایی.
عموهای فتیلهای احتمالا زندگی نه چندان مرفهای دارن. با سالها اجرای برنامههایی که عموم مردم اون رو چیپ میدونن در تلویزیون برای بچهها.
ما در کشوری با یکی از بیشترین سانسورهای دنیا زندگی میکنیم.
احتمالا نه هیچ وقت کسی از سالها کار عموهای فتیلهای تشکر کرده نه اصولا کسی به شکل جدی براشون متن نوشته. احتمالا خودشون هستن و چند نفر دیگه که ماجرا رو پیش می برن و باید قبول کرد هر کس در هر چند سال یکی دو بار اشتباههای بزرگ میکنه.
فرانسه کشوری است که معتقده آزادیهای مدنی رو به خیلی از کشورها معرفی کرده. امیدوارم این دو جریان بهانههایی برای جنگ و حمله و سرکوب نشه. حدس میزنم فعلا یک آدم نسبتا معقولتر سر کار است.
کار عموهای فتیلهای بد بوده ولی کارهایی خیلی خیلی بدتر اتفاق میافته بدون اینکه نمایندگان مجلس و مردم و تلگرام براش بسیج بشن. ما عاشق کارهای بی خطر و علیه کسانی که قدرتی ندارن هستیم (: منطقی هم هست؛ به عموهای فیتیلهای میشه حمله کرد ولی بعضی چیزها رو نباید خیلی مطرح کرد اصولا چه برسه به اعتراض.
همه مدعی جنگ با داعش هستن ولی اتفاقا در تمام این مدت کمترین فشار به داعش اومده و بیشترین فشار به کسانی که نیروهایی پیشروتر هستن.
عموهای فتیلهای اصل هیچ ماجرایی نیستن. یکسری آدم با زندگیهای معمول و اشتباهات معمول و تلاشهای معمول. درست همونطور که شخص احمدی نژاد و شخص خاتمی مییان و میرن. اگر کسی دنبال اصلاح است باید به دنبال سیستمها باشه.
طنز واقعی علیه قدرت استفاده میشه. دست انداختن گروههای تحت ستم از زشتترین کارهاست. درسته که از نظر من شوخی همیشه مجازه ولی کسی که برای خنده بقیه توی سر کسانی میزنه که همیشه بهشون ظلم شده و الان هم نه زبانی دارن و نه قدرتی و نه حقی، آدم خیلی رذلی است.
خیلی سخت نگیرین. اتفاقات میافتن و اخبار مییان و میرن. مثل آدمهای که تحلیلشون میکنن یا ازشون رنج میکشن یا زندگیشون رو از دست میدن. خیلی اتفاقات غمگین هستن و بعضیهاشون شاد ولی تا وقتی ما به جلو میریم و تا وقتی میتونیم به گذشتهمون افتخار کنیم، شاد هستیم.
درسته که نه من تلویزیون عزیز رو نگاه می کنم نه تلویزیون عزیز منو، ولی خب لازمه در مورد دیشب تذکر بدم که حداقل خودمون بدونیم ماجرا چیه. دوستان می گن که دیشب برنامه هشت و سی فاجعه افتادن جرثقیل در حج رو بدون هیچ اخطاری نشون داده… ساعت هشت و نیم که بچه ها بیدارن در حالی که چنین صحنه ای رو همه رسانههای بزرگ دنیا حتی برای بزرگسالان هم بدون اخطار نشون نمی دن.. و احتمالا اصلا صحنههای خیلی دلخراشش رو نشون نمی دن.
سخن کوتاه با صدا و سیما اینه که سطح بندی برنامه فقط مربوط به سکس نیست. خشونت، صحنههای دلخراش و غیره و غیره هم جزو رده بندی ها هستن و باید ساعت های پخششون جدا باشه و قبلشون اطلاع رسانی بشه که در این برنامه فلان چیزها رو خواهید دید و اگر نمی خواین شاهد چنین صحنههایی باشین، این برنامه رو نگاه نکنین. دقیقا همونطور که جاهای حتی کوچیکی مثل من و تو نشون حتی قبل از سقوط هواپیماها این رو می گن یا مثلا بعضی برنامه های گوگل پلی رده بندی بالای سه سال داره یا هفت سال داره چون مثلا توی این بازی موجودی که ظاهرش شبیه یک موجود زنده واقعی است اذیت می شه. هرچند که از دوستانی که در خیابون آدم دار می زنن انتظار این سطح از عقل نمی ره ولی لازم دیدم بگم که حداقل خودمون بدونیم (:
من توی سایت قدیمیم که الان پاک شده، یک مدت کوتاهی معنای سمبل ها رو می نوشتم، این نوشته از اون مجموعه است
در مفهوم قرون وسطایی اش، جادوی سیاه شکلی از جادو است که با نیت شیطانی اجرا می شود. البته گاهی هم با یک نگاه دینی، جادوی سیاه – مستقل از نیت – به هر نوع جادویی اطلاق می شود که بدون مبدا الهی باشد. لویس اسپنس (Lewis Spence) در سال 1920 در کتاب «دانشنامه امور سری» (An Encyclopaedia of Occultism)- که یکی از اولین و اصلی ترین دانشنامههای مربوط به امور خفیه است – مفهوم جادوی سیاه را با توجه به برداشت قرون وسطای اروپا از آن، به این گونه توضیح می دهد :
انسان کژراه، وسیله پاسخگویی به وحشتناکترین خواستهها و سیاهترین تصورات اش را در جادوی سیاه یافت. به منظور به دست آوردن قدرت نامحدود دربرابر خدا، اهریمن و انسان؛ برای تجلیل و بزرگنمایی خود؛ برای تقلب، نیرنگ و تقلید؛ برای ارضای شهوات؛ برای یاری تعصبات و حسادتهای دینی، برای پاسخگویی به دشمنیهای شخصی و عمومی، برای پیشبرد توطئههای سیاسی، برای گسترش بیماریها، فجایع و مرگ – اینها اهداف و مقاصد جادوی سیاه و پیروان آن هستند.
باید توجه داشت که جادوی سیاه معمولا با مرگ و تخریب یا تغییر اجباری فرد یا رفتار انسانها – بدون خواست خودشان- همراه است و توسط جادوگران بد استفاده می شود.
در ادیان امروزی سه نگاه نسبت به جادوی سیاه وجود دارد.
در نگاه اول (هندوئیسم، بودیسم، یهود و اسلام) جادوی سیاه مثل دیگر انواع جادو، امری شیطانی تصور شده است. در این ادیان، تفاوتی بین جادوی خوب و بد وجود ندارد و اصولا قدرت جادویی افراد معمولی، امری شیطانی تصور شده است.
نگاه دوم مربوط می شود به تفاوت گذاری ماهوی جادوی سیاه و جادوی سفید. در این نگاه، این دو جادو حتی اگر به دنبال نتایج مشابه باشند هم به دو شیوه متفاوت انجام می شوند. البته از آنجایی که جادو اصولا تجربه علمی تاریخی نیست، این نگاه که مدعی دو شیوه متفاوت اجرای آن است بیشتر از همه در ادبیات تخیلی – مانند هری پاتر – جلوه کرده است.
آخرین نگاه به جادو مربوط می شود به نگاهی که طی آن، جادوی سیاه و سفید یک شکل از جادو تلقی می شوند و تنها هدف جادوگر است که این دو را از هم جدا می کند. اهداف خوب منجر به جادوی سفید می شوند و اهداف شرورانه، منجر جادوی سیاه.
اسم منشی مادر من پریسا بود. حدود یک میلیون در ماه حقوقش بود. ازدواج کرده بود و کارش این بود که نسخه مریضها رو بگیره، بهشون نوبت بده، اگر لازمه بهشون بگه به اندازه کافی آب بخورن و به نوبت اونها رو بفرسته تو اتاق سونو و نتیجه رو روی کامپیوتر تایپ کنه بده دست مراجع. یک روز از مامان خواهش کرد بهش حقوق سه ماه رو پیش بده تا بتونه بره ایتالیا. روشش دادن پونزده میلیون به یک قاچاقچی بود که اونها رو می رسوند به مرز ایتالیا. شش ماه بعد مادرش با یک جعبه شیرینی اومد مطب و گفت که دخترش خیلی موفق و خوشبخت است و ماهی هزار یورو از دولت می گیره و زندگی راحت و خوبی داره.
پناهنده دوم
فرید در حوزه خودش یکی از متخصص های خوب ایران است. از افغانستان اومده و نمی تونه درس بخونه یا تو بانک حساب داشته باشه. مستقل از کار فنی اش گاهی در ماست بندی کار می کنه چون حقوقی که به خاطر اون کار فنی میگیره جوابگوی هیچ چیز نیست. تعریف می کنه که یکبار در راه قم-تهران مسافری کنار جاده ایستاده بوده و اتوبوس نگه می داره و اونو پیاده می کنه تا اون مسافر رو سوار کنه. استدلال اینکه «من بلیت دارم» در مقابل «تو افغانی هستی» برنده نشده.
پناهنده سوم
اسمش رضا بود و من توی عربستان همکارش بودم. از مرز ایران رفته بود پاکستان و به سازمان ملل گفته بود ایران براش خطرناکه چون «لر» است و دولت مرکزی با لرها خوب نیست و قبایل اونها امنیت ندارن. ازش چند سوال پرسیده بودن مثل اینکه از کدوم طایفه است و از کدوم کوهها برای رسیدن به پاکستان گذشته و بهش کارتی داده بودن که می تونست خونه و غذا داشته باشه. کارش این بود که هر هفته بلیت هواپیما به مقصد کانادا بخره و سعی کنه با پاسپورت ایرانی که ویزای کانادا نداره، سوار هواپیما بشه. در نهایت از طریق یک کشور ثالت به کانادا رسیده بود و چون پناهنده ها هی داشتن بیشتر می شدن، یک جایی دولت اعلام کرد که هر کس قبل از فلان تاریخ به کانادا رسیده بیاد اقامت بگیره. دوستمون در این مدت از دانشگاه مدرک مهندسی اش رو گرفته بود و در یک شرکت معتبر بین المللی کار می کرد.
پناهنده چهارم
دوستی است که در کمپین یک میلیون امضا عضو بوده. یا شایدم یه دوست چپ. شایدم اصلاح طلب یا روزنامه نگار یا تازه مسیحی شده یا گی یا ترنس. این دوستمون توی ایران نمی تونسته زندگی کنه چون … نمی دونم چرا.. چون راحت نبوده احتمالا یا خارج رو بیشتر دوست داشته. خیلی ها با شرایط مشابه این دوستمون نه فقط زنده موندن که هنوزم دارن برای حقوق خودشون و دیگران تلاش می کنن ولی اون که یکبار تو خیابون امضا جمع کرده بود یا توی سایت سه مطلب منتشر کرده بود یا توی ۸۸ باتوم خورده بود یا تازه مسیح رو کشف کرده بود یا بلد بود زیرچشمش رو سیاه کنه رفت و الان افتخار می کنه که توی آلمان و ایتالیا و … کار نمی کنه و حتی زبان هم نمی خونه یا در خانه آزادی و بقیه جاها فعاله. این دوستمون گاهی تظاهرات می کنه چون معتقده شرایط زندگی اش در کشور میزبان انسانی نیست. این آدم خیلی فرق داره با اونی که واقعا نمی تونست تو ایران بمونه و خوشحالیم که تونسته بره ولی؛ این پناهنده چهارم، اون نیست.
پناهنده پنجم
هزارن آدم است، از جمله یک بچه سوری است که پدرش و مادرش دریا رو به بمب و گلوله ای که با پول ما رو سرشون ریخته می شد ترجیح دادن.
من
من گاهی پناهنده یک، سه یا چهار هستم و به حال پنجمی افسوس می خورم که چرا کشورها قبولش نکردن. گاهی خودم هستم و به پناهنده دو توهین می کنم و گاهی کاملا آدم مستقلی هستم که فکر میکنم کشورها حق دارن دیگه بگن «ما اصلا پناهنده نمی خوایم» یا همونی هستم که قبلا مرتضی پاشایی شر می کردم و بعدش غواص و بعدش کارشناس حفاظت در برابر زلزله شدم و الان مسوول لایک گرفتن از غرق شده ها. شایدم من اونی هستم که پول بمبی که روی سر پناهنده ها گرفته میشه رو ازم می گیرن و جرات ندارم بگم «نکن آقا نکن!». راستش من واقعا نمی دونم کی هستم؛ امیدوارم شما بدونین.