عکس از تظاهرات «Freedom not fear | آزادی؛ و نه ترس» برلین آلمان گرفته شده. میم گربه بداخلاق توی پوستری که لوگوی پایرت پارتی رو داره درخواست یک اینترنت جدید و آزاد و گنو رو داره چون سازمان امنیت ملی آمریکا اینترنت فعلی رو نابود کرده.
برچسب: عمل
لیزر روی هلی کوپتر نظامی بالا سر مردم در مصر
من سال ها پیش یک نفر از مصر رو دیدم که با حسرت به ما می گفت «خوش به حال ایران. ما تازه باید سی سال تلاش کنیم برسیم به شما» و ظاهرا حرفش واقعیت داشته. حالا حکومت جدید مصر که جانشین دیکتاتور شده، در سالگرد موفقیتش چرخ بال های نظامی رو فرستاده بالای سر مردمی که به نفع دموکراسی تظاهرات می کنن و مردم پوینترهای لیزری رو از جیب در آوردن و انداختن به سمت هلیکوپتر.
منبع از طریق وحید آنلاین و البته ارتباطش به وبلاگ من اینه که من اخبار لیزر به سمت هلیکوپتر رو پوشش می دم.
جشن تولد جورج اورول
دو سه روز قبل جشن تولد جرج اورول بود. نویسندهای که با دو کتاب بزرگش یعنی ۱۹۸۴ و مزرعه حیوانات شناخته می شه. این دو کتاب در مجموع بیشترین فروش جهان رو در مقایسه با هر دو کتاب دیگه ای از هر نویسندهای در طول تاریخ داشتن و بدون شک یکی از ارزشمندترین آثار فرهنگی برای نشون دادن اوضاع حکومتهای توتالیتر (تمامیت خواه ؛ به عنوان نمونه دور و برمون رو نگاه کنین) داشتن.
کتاب مزرعه حیوانات رو اگر نخوندین، حتما بخونین. روایتی از حیوانات مزرعه ای که علیه انسانهایی که ارباب مزرعه بودن شورش می کنن و حکومت مستقل و آزاد و عالی خودشون رو راه می ندازن اما قدم به قدم به چیزی که همه می شناسیم نزدیکتر می شن و در نهایت خوک ها با اینکه با همه برابر هستن ولی کمی برابرتر می شن (:
کتاب ۱۹۸۴ هم معرف دنیای آینده ای است که توش تلویزیون و کتاب و … به جز اونهایی که حکومت اوکی کرده ممنوع هستن و رهبر بزرگ کشور خودش تشخیص می ده چی برای کی خوبه و چی برای کی بد و هر کس باید چیکار کنه و مخالفین هم … بخونینش حتما (:
هر دو کتاب ترجمه فارسی دارن.. دو سه روز قبل هم ۱۱۰مین سال تولد نویسندهشون بود و به همین مناسبت و به یاد رمان ۱۹۸۴ که توش هر فرد همیشه زیر نظر دوربینهای برادر بزرگ بود که دیگه علاوه بر خیابون و چهار راه حتی توی خونهها هم نصب شدن؛ یک گروه فعال حقوق بشری روی دوربینهای مدار بستهای که مردم رو زیر نظر می گیرن کلاه تولد گذاشتن تا جشن تولد اورول کامل شده باشه و مردم برای دقایقی توجهشون به این جلب بشه که تا چه حد در هم جا تحت نظر دوربینها هستن.
این بار شما به نشر افق کتاب بفروشید
این طرح جالبی است از نشر افق – یک بازی برد برد برد.
شما اگر کتابی از نشر افق دارین که سالمه ولی خوندینش و دیگه نمیخواینش می تونین اونو به نشر افق ببرین و به یک سوم قیمت پشت جلد بهشون بفروشین.
شما اگر کتابی می خواین می تونین به نشر افق برین، قفسه کتابهای دست دوم رو نگاه کنین و اگر کتابتون رو پیدا کردین به نصف قیمت پشت جلد بخرینش.
نشر افق هم کمی سود می کنه، هم کتابهاش به چرخش می افته و هم نشون می ده ایدههای جدیدی داری برای کتابخونها در این وانفسای نخوندن کتاب.
پوستر تبلیغاتیشون اینه:
مرتبط:
– به بهانه هفته کتاب: آیا ما ایرانیها بی شعوریم که کتاب نمی خوانیم ؟ یا چی؟
– صرف کنید: کتاب دوهزار ساله و نشر چشمه
– قفسه سیار کتابخونه آمریکا در ۱۹۲۸ برای بیماران
–
پیشنهاد برنامه برای پنجشنبه همین هفته: کوچه بهتر
خونه رویایی من یک برج بلنده که با اینکه توی مرکز یک شهر شلوغ واقع شده، پنجرههای بلندش به اندازه کافی با خیابونها و کوچهها فاصله دارن. من برای این رویا، دلایل زیادی دارم و یکیش ناامنی و دوست نداشتنی بودن اون خیابونها و کوچهها است. متاسفانه توی کشور / شهر من، خیابونها مال مردم نیستن و جایی شدن برای پلیسی که منو به خاطر شکل لباسم دستگیر میکنه و ازم پول میگیره و تحقیرم میکنه یا مردم فقیری که تنها امیدشون از «پیشرفت» دزدین پول و لپ تاپ و غیره از منه.
استاد جامعه شناسی شهری ما که از با یک تفکر پر هیجان اروپایی بزرگ شده بود و بعد برای «خدمت» به ایران اومده بود تعریف میکرد که وقتی با شهردارهای مناطق و شهردار تهران ملاقات داشته حتی نتونسته این مفهوم رو به اونها توضیح بده که خیابون و شهر چیزی بیشتر از روشی برای اتصال مکانهای خونه و خرید و کار و مجموعهای از مکانهای مورد نیاز سربسته است. میگفت خیلی متعجبه از اینکه حتی شهردار تهران هم درک دقیقی از این نداره که «خیابون» یک مفهومه که توش کنشهای اجتماعی اتفاق میافته و میتونه به شهر یا حتی محلهای که توش واقع شده نه فقط هویت که فرصتی بده برای رشد.
اون خونه رویایی من رو خیلی ها ندارن و اون استاد اینقدر اینجا اذیت شد که از ایران فرار کرد اما دارم دوستانی که میفهمن خیابون چیه و میفهمن یک بچه حق داره توی کوچهاش بازی کنه و یک آدم بزرگ حق داره توی خیابون «قدم بزنه». این دوستانم توی گروه «باهمستان» نگران این هستن که چرا وقتی توی خیابون به آدمها نگاه میکنیم کسی رو نمیبینیم که بخواد بعد از ظهر رو فقط توی خیابون باشه و خیابون و کوچه و پیاده رو براش فقط یک روش دوست نداشتنی برای رسیدن به مقصدی دیگه نباشه. استاد می گفت مسیرهای شهری فقط یک وسیله ناچار برای استفاده شدن به منظور رسیدن به یک مقصد نیستن بلکه خیابون، پیاده رو و کوچه یک موجود زنده است که به شهر حیات میده. اینو وقتی واقعا باور کردم که دیدم کشور امارات برای امارات شدنی که ما رو انگشت به دهن کرده چقدر سرمایه گذاشت روی تعریض پیاده روهای مکانهای تفریحی و برگزاری کارنوال و چیزهای متنوع توی کوچههاش و غصه خوردم که کشورم چطوری خیابون رو برای آدمهای کشورش مخوف تر و مخوف تر می کنه و چطوری کشورم عقب و عقبتر میمونه از بقیه دنیا.
توی این شرایط غنیمته دوستانی مثل این دوستان:
راستش چند ماهی است که من به همراهی عده ای از دوستان دیگر که همشون شهرساز هستند، گروهی راه انداخته ایم به نام “:باهمستان” که می خواهیم آن را ثبت کنیم.
این گروه با ایده حق شهر فعالیت می کند و در حال حاضر محور فعالیت های آن حق کودک در شهر است.
ما از سه ماه پیش به صورت مستمر برای برگزاری یک رویداد یک روزه در محله سلسبیل جنوبی برنامه ریزی و فعالیت کرده ایم. با گروه های مختلف محلی جلسات هفتگی داشته ایم و با گروه ها و افراد خارج از محله نیز همفکری کرده ایم و آنها را به مشارکت در رویداد فرا خوانده ایم.
اسم این رویداد “کوچه بهتر” است و قرار است کوی فرهنگیان -بین مرتضوی و کمیل- توسط اهالی و دیگر شهروندان تبدیل به کوچه بهتری بشه. ما فکر می کنیم که این می تواند تجربه متفاوتی از مشارکت گروه های محلی و متخصصین برای تبدیل یک فضا به فضای بهتری باشه.
این رویداد در روز پنجشنبه 10 اسفند از صبح تا شب در این کوچه برگزار می شه.
من که اگر بتونم حوالی ظهر این اینجا هستم:
و به شما هم پیشنهاد می کنم از این فرصت استفاده کنین و یکی از کوچههای شهرتون که تا دیروز احتمالا نگران میشدین اگر قرار بود ازش بگذرین رو، شاد و پر انرژی و پر از بچه و بدون ترس ببینین.
آگهی استخدام شکنجه گر در روزنامه گاردین
تبلیغ بالا مربوط به صفحه کاریابی روزنامه مورد علاقه من، گاردین است.
یک دولت خاور میانه نیاز به یک شکنجه گر برای کار در یک زندان بسیار مجهز دارد. کاندیدای ایدهآل ما باید آماده باشد که درد و رنج غیرقابل تحملی را وارد کند… همچنین از فرد استخدام شده انتظار می رود یک تیم کوچک ولی مشتاق را برای اینکار آموزش دهد.
حقوق ماهیانه ۱۶۰۰۰ تا ۲۱۰۰۰ پوند.
این تبلیغ بخشی از است از کمپین آگاه سازی ضد شکنجه موسسه پزشکی آزادی از شکنجه. این تبلیغ همچنین دنبال دو نفر دیگر نیز می گردد: «آدم ربا» و «اذیت و آزار کننده» که هر دوی این شغل ها حقوقی بیشتر از شکنجه گر دریافت خواهند کرد.
تجاوز برای ازدواج
این انسان ها معتقد هستن که قوانین کشورشون یعنی مراکش مشکل داره و نیازمند تغییره چون:
- مردی به زنی تجاوز کرده
- دادگاه مراکش گفته که این زن که بهش تجاوز شده حالا باید با این مرد عروسی کنه
- زن خودش رو کشته تا از عروسی با متجاوزش خلاص بشه
- روزنامه ای مرد متجاوز رو به یک جلسه دعوت کرده تا باهاش در این مورد یک میزگرد برگزار کنه
- مرد گفته دوست نداره در میزگرد شرکت کنه
- مرد آزاد زندگی می کنه چون در مورد تجاوز که رای دادگاه به ازدواج بوده و در مورد خودکشی زن هم که «مقصر» نیست
کانی ۲۰۱۲، انقلاب فیسبوقی و درک رسانه
بحث آقای ژوزف کونی یا به شکل معقول تر در فارسی کانی فعلا وب رو پر کرده و در وبلاگستان فارسی هم پر سر و صدا بوده (مثلا مطلب خوب امیروفسکی رو ببینین).
بحث اینه که یک جنایتکار علیه بشریت بچه ها رو می دزده و ازشون یک ارتش به اسم ارتش مقاومت پروردگار یا چنین چیزی درست می کنه. بله. کارش خیلی بده. شکی هم نیست. اما رسانه هم چیز عجیبیه. مثلا کمتر گفته می شه که این فیلم مدت ها قبل ساخته شده و هیچ کس بهش توجه نکرده اما یکهو رسما اسم خودش رو می ذاره نسخه ۲۰۱۲ و یکهو همه باید ببینیمش و معتقد باشیم که بالاخره یک قهرمان باید پیدا بشه و بچه های بیگناه رو از دست این آدم شرور بیمار نجات بده.
اما چرا؟ نمی خوام برم پشت نظریات توطئه قایم بشم. متخصص کانی و اقتصاد و اوگاندا و غیره هم نیستم. فقط فکرم با اینکه یکهو همه جا حرف از نجات مردم اوگاندا است مشکوک شده و هی به خبرهای دیگه نگاه می کنه:
- یک خبر اینه که چند وقت پیش توی اوگاندا منابع بسیار عظیم نفت کشف شده و این کشور به زودی یک کشور تولید کننده نفت خواهد بود.
- یکیش دیگه اش اینه که کلینتون با فاند خودش رفته اوگاندا فعالیت های مردم دوستانه می کنه
- یک خبر دیگه اینکه رییس جمهور اوگاندا یک پیام تلویزیونی داده و گفته که این فیلم گمراه کننده و قدیمی است و ژوزف کانی و ارتشش اصلا دیگه توی اوگاندا نیست و لطفا مردم اگر می خوان پول بدن به سازمان های خوبی که الان توی اوگاندا هستن کمک کنن نه به کودکان نامرئی.
و در ضمن من می بینم که در کشور خودم آدم ها هر روز داره قدرت خریدشون کمتر می شه و بدون شک آدم ها دارن گرسنه می خوابن و خوندن داستان متجاوزین سریالی و گروهی و غیره کاملا عادی شده و تنها راه حل دولت هم کشتن و کشتن بیشتر است که در این سال ها فقط کار رو خرابتر و خرابتر کرده یا از اونور می شنوم توی آمریکا اگر کار و بیمه اجتماعی نداشته باشین حتی با مدرک مهندسی هم جاتون کنار خیابون می شه اما همه فقط در این فکرن که به بچه های بیچاره اوگاندا کمک کنن.
در نهایت هم یاد کمپین های فیسبوکی مون می افتم که فکر می کنیم اگر یک جایی کلیک کنیم یک بچه واقعا سیر می شه یا اگر فلان چیز رو لایک بزنیم فلان مشکل حل می شه و نود درصدش هم تحت عنوان دروغی در همین رسانه است تحت عنوان «انقلاب توییتری» یا «انقلاب فیسبوکی»… خلاصه اینکه کانی بده، کار بچه ها بده، دزدیده شدن بچه ها بده، ارتش رستگاری خداوند بده و کوچکترین قدم (حتی یک لایک) هم علیه اش خوب ولی اگر آگاهانه باشه و با دیدی انتقادی نه فقط با پیروی از رسانه های بزرگ که به ما می گن «افراد بخندن!» یا «حالا افراد به کانی توجه کنن» یا «حالا افراد…»
شکی نیست که برای گفتن اینکه سیگار برای سلامتی بده لازم نیست خودمون سیگار نکشیم یا شخصا تحقیق کرده باشیم اما لازمه متوجه باشیم که این چیزی که داریم تحت عنوان «فعالیت اجتماعی» انجامش می دیم از سر آگاهی است یا از دستور انگولکهای رسانه در دوره های مختلف که ممکنه یک روز بهمون بگه «بانک ها باید مال دولت باشن تا مردم بتونن در رفاه زندگی کنن» و یک روز دیگه توی بوق بکنه که «بانک ها باید خصوصی باشن تا مردم به رفاه برسن» و ما هر دو رو قبول کنیم چون تلویزیون / رسانه / فیسبوک / … گفته. صحبت اینه که اگر یک روز آمریکا داشت نفت اوگاندا رو استخراج می کرد یا سازمان رهایی بخش کودکان شروع کرده بود به انباشت کمک های مالی ما برای نجات های اوگاندایی از دست این گرگ ها و دیگه نیازی نبود ما هر روز نگران کانی باشیم، آیا ما بازهم در مورد فقر بچه های اوگاندا یا گرسنگی شون یا جنگجویان محلی خواهیم شنید؟ راستی همین حالا چند تا مون می تونیم روی این نقشه، اوگاندا رو نشون بدیم؟
دو نکته رو بگم: این یک شنای همیشگی علیه جریان آب نیست. منم کوچکترین کمکی که بتونم بکنم رو می کنم حتی شده با یک کلیک. دومی هم اینکه پریروز یک دستور اشتباه زدم و کل هاردم رو از دست دادم. اگر نوشته آشفته است بذارین به حساب دو روز سر و کله زدن برای شاید بازیابی اطلاعات و شکست خوردن (: بعدا در موردش می نویسم. در این مورد کامنت نذارین ترجیحا تا فردا پس فردا زیر مطلب مربوط به خودش، در موردش حرف بزنیم.
مرتبط: توصیه می شه از آتلانتیک: The White Savior Industrial Complex