قدم اول چالش کتاب ۱۳۹۴ – دلبر اسپوتنیکی

book1394_1

آپدیت: اول اسم کتاب Sputnik Swetheart رو «اسپوتنیک دلبر» ترجمه کرده بودم که کاملا اشتباه است و با تذکر خوب دانیال بهزادی، تغییرش دادم به دلبر اسپوتنیکی.

اولین کتابی که خاطر چالش کتاب ۱۳۹۴م خوندم، رمان عزیز اسپوتنیکی از موریکامی بود. مطمئن بودم که برای «نویسنده شرق دور» می خوام از موریکامی چیزی بخونم. توی کتابفروشی ترجمه‌ها رو نگاه کردم و یکی رو برداشتم ولی وقتی به بخش انگلیسی کتابفروشی رسیدم دیدم کتابی هم داره به اسم «Sputnik Sweetheart» که شاید بشه «دلبر اسپوتنیکی اسپوتنیک دلبر» یا دلارام یا چنین چیزی ترجمه‌اش کرد.

جالبه که اصل طرح جلد ژاپنی اینه:

Sputniksweetheart

ولی نسخه‌ انگلیسی که من پیدا کردم جلدش – احتمالا به خاطر فروش بیشتر – این شکلی است:

sput9557

توجه: اگر می خواین کتاب رو بخونین، بهتره ادامه این نوشته رو نخونین چون جنبه‌های از داستان توش لو می ره.

کتاب سبکی بسیار متفاوت از اکثر چیزهایی داره که من خوندم. انگار به روونی شعر نوشته شده و خیلی خوشحالم که این چلنج رو شروع کردم چون باعث شد چیزهایی رو بخونم که خودم شخصا سراغشون نمی رفتم.

داستان در مورد یک معلم مدرسه است که ما فقط با حرف K اونو می شناسیم و در زندگی اش فقط با یک نفر دوسته؛ بادختری به اسم سومیر. با افراد دیگه ای رابطه داره و حتی با مادر شاگردهاش می خوابه ولی تنها «دوست»ش سومیر است. سومیر دختری است دنبال نویسندگی و زندگی ای آلترناتیو داره که دیدن خانمی به اسم میو این وضعیت رو به هم می زنه. میو کاری به سومیر می ده و اونو از دنیای نویسندگی بیرون می یاره و سومیر با احساس عشق جنسی عجیبش به این زن قدم به دنیای جدیدی از مفهوم «خود» میذاره.

داستان چیزی فراتر از یک رمان روایت کننده اتفاقات است و لایه‌های ماورایی در اواخر کتاب بیشتر و بیشتر خودشون رو نشون می دن – بخصوص بعد از اینکه سومیر در جزیره‌ای توی یونان بعد از شنیدن روایت میو از اینکه یکبار در چرخ و فلکی گیر کرده بوده و از دور خودش رو در پنجره اتاقش دیده که با کسی که دوستش نداشته مشغول سکس بوده، ناپدید می شه.

انتهای داستان چندان روشن نیست. البته نه اینکه اصلا هم بسته نشه. من از داستان‌هایی که آخرشون کلا روی هوا است خوشم نمی یاد و این کار رو ناتوانی نویسنده در جمع کردن اتفاقاتی می دونم که خلق کرده ولی در این مورد مساله فرق می کنه. موریکامی پایان داستان رو روایت می کنه ولی برداشت هر کس ممکنه متفاوت باشه. با اتفاقاتی می افته شما ممکنه فکر کنین سومیر برگشته، ممکنه فکر کنین K خودکشی کرده و حتی ممکنه فکر کنین K خودش سومیر یا حتی میو رو کشته و یا به این نتیجه برسین که K تونسته به همراه سومیر «به طرف دیگر بره». این نسبتا قشنگه و ظاهرا یکی از تکنیک‌های موریکامی.

اصلی‌ترین روایتی که در داستان برای من عمده شد، تنها بودن انسان‌ها بود. همه سعی می کنن با هم باشن ولی در نهایت مثل سفینه‌هایی که پرتاب شدن تا به تنهایی دور زمین بچرخن، کاملا دور از هر کس دیگه هستن و در نهایت همه چیز با یا بدون آدم ها همونطور که بود ادامه داره.

خوندن کتاب برای من لذت بخش بود و فهمیدم چلنج بسیار خوبی رو شروع کردم چون باعث می شه خارج از حیطه همیشگی‌ام چیز بخونم. از اونطرف برام جالب بود که خوندن یک کتاب متوسط به تقریبا ۱۰ ساعت وقت نیاز داره که واقعا کمه و اگر روزی نیم یا یک ساعت وقت بذاریم به راحتی کتاب ها تموم می شن. کتاب بعدی که شروع کردم Bite Me است از Mike Faricy که انتظار می ره یک کمدی پلیسی باشه؛ ژانری که من هیچ وقت نخوندم از نویسنده ای که هیچ وقت ازش چیزی نخوندم.

بازی وبلاگی سال نو: هفت سینی از اسم کتاب‌ها


(منبع عکس)

احسان در وبلاگش دعوت جالبی کرده: نام بردن از کتاب‌هایی که دوستشون داریم و با سین شروع می شن. کار سختی است ولی خب محدود شدن به «سین» باعث می شه این پست با پست پنج کتاب تاثیر گذار تفاوت داشته باشه!

در حال و هوای من، چهار کتابی که می تونم با «سین» پیشنهادشون کنم (حالا شما بگیرین با صدای س) اینها هستن:

  • سرگذشت یک انقلابی اتفاقی؛ فقط برای تفریح (لینوس توروالدز) این کتاب که من اسم دومش رو اول آوردم، به شما می گه که سیستم عامل لینوکس چطوری ساخته شده! اینقدر جذاب بود که شخصا ترجمه اش کردم و آزاد رو اینترنت منتشرش کرده ام و پیشنهادش می کنم به هر کسی که تکنولوژی / برنامه نویسی رو دوست داره.
  • سنو کرش (نیل استیفنسون) راستش اگر مجبور نبودم کتاب‌هایی با صدای «س» نام ببرم، این اینجا نبود. SnowCrash یک رمان پست سایبرپانک است. کتابی در مورد جهانی که اقتصاد و سیستم های سرمایه داری اش فروریخته و فقط چند چیزش هنوز درست کار می کنه: میکروچیپ و برنامه نویسی و تحویل پیتزا! در این دنیا یک قهرمان که مسلح به برنامه نویسی و شمشیربازی است جایی بین فضای مجازی و دنیای واقعی سعی می کنه به همکاری دوست دخترش که یک پیک اسکیت سوار است در کنار ارتش‌های خصوصی که ناوهای هواپیمابر رو خریدن و کتابخونه‌هایی که نتیجه خصوصی سازی سازمان‌های اطلاعاتی کشورها هستن دنیا رو نجات بده! این رمان به فارسی ترجمه شده ولی هنوز منتشر نشده… امیدوارم اینم مثل کتاب قبلی به زودی منتشر کنم!
  • صبحانه قهرمانان (کرت وونه گات). کتابی است که به هرحال با صدای س شروع می شه و گفتم تو این لیست باشه خوبه. کرک وونه گات از نویسنده های محبوب من است و این کتاب رو به خودش هدیه داده تا بتونه هر چی که دوست داره رو بدون توجه خاص به روند داستان و این چیزها توش بنویسه. من دوستش داشتم و امیدوارم شما هم دوستش داشته باشین. نمی دونم به فارسی ترجمه شده یا نه ولی اسم انگلیسی اش هست The breakfast of champions.
  • و سقوط آلبر کامو و سلاخ خانه شماره پنج رو هم در این لیست می ذارم چون دعوت کننده اصلی بازی هم گذاشته و خودش هم در موردشون توضیح خوبی داده

شما چه کتابی رو دوست داشتین که با «س» شروع شده؟ تو وبلاگ یا تو کامنت ها بنویسین.. ظاهرا قراره سال ۱۳۹۴ سال کتابخونی باشه!

چالشی برای سال نو: کتابی بخونیم که…

در وبلاگستان چیزی بود به اسم «بازی وبلاگی» که وبلاگنویس ها همدیگه رو دعوت می کردن به کارهای مختلف. مثلا گفتن از شب یلدا، گذاشتن یک عکس در حال بوس یا مثلا گفتن از پنج کتاب تاثیر گذار و در أخر مطلب هم دعوت کردن پنج نفر دیگه برای ادامه جریان.

اما با اومدن «چلنج آب یخ» این کارها به جای بازی اسمش خودش رو به چالش داد و کمتر هم توجهی به این شد که «چالش» باید کاری سخت باشه و در حالت مثبت، مفید. مثلا در چالش آب یخ واقعا ریختن یک سطل آب یخ روی سر کاری سخته و در مقابل یا باعث تبلیغ یک خیریه می شه یا جمع شدن پول برای اون. اما مثلا چالش اسم بردن پنج تا کتاب منطقا نباید چالش باشه (می پذیرم که تو ایران هست) یا دیگه چالش نوشتن اسم با دست چپ یا چالش نقاشی کردن و … (: البته مشکلی هم نداره ولی خب اسم چالش برای اونکار مناسب نیست.

اما من با دیدن حرکتی مشابه برای سال ۲۰۱۵، و بعد از همراهی شما در چالش ۲۵۰ اسکوات، حس کردم خوبه شما رو به یک چالش دعوت کنم! یک چالش واقعی: خوندن کتاب با شرایطی خاص! این چالش رو شخصا برای خودم گذاشتم ولی بعد فکر کردم احتمالا بعضی ها هم شاید دوست داشته باشن توش مشارکت کنن یا تبلیغش کنن یا برای دوستانشون به اشتراکش بذارن. چالش سال ۱۳۹۴ من اینه که مربع های زیر رو تیک بزنم:

چالش کتابخوانی ۱۳۹۴ جادی

(لینک دانلود فایل چالش کتابخوانی سال ۱۳۹۴ از یک سرور دیگه)

خوشحال می شم این برگه رو هر جایی که دوست دارین پخش کنین و من در طول سال رون پیشرفتش در مورد خودم رو خواهم نوشت.

کتاب «گوگل چگونه کار می‌کند» – با هم کار کنید، غذا بخورید و زندگی کنید

page5_before_preface

و چه کسانی باید در این اطاقک‌های مربعی [Cubicles. به اتاقک‌های ساخته شده از پارتیشنی می گویند که معمولا شرکت‌های تکنولوژی به افراد فنی می دهند تا هم فضایی شخصی داشته باشند و هم از یکدیگر جدا باشند] فشرده باشند؟ ما فکر می کنیم به طور خاص برای تیم‌های مهم است که از نظر عملیاتی مجتمع و در کنار یکدیگر باشند. در بسیاری جاها، کارمندان بر اساس اینکه چه کاری می‌کنند از هم جدا می‌شوند و مدیران محصولات ممکن است در یکجا بنشینند و مهندسان در ساختمانی آنطرف خیابان نگهداری شوند. این معمولا برای مدیران محصول سنتی که اکثرا با PERT [تکنیکی مرسوم برای بررسی و بازبینی پروژه‌ها یا برنامه‌ها کاربرد دارد] و گانت‌چارت کار می‌کنند (ابزارهایی پیچیده و شدیدا مفید برای تجارت مدیریت پروژه) و بلد هستند خودشان را مجری سرسخت «برنامه رسمی»ای که مدیران بعد از دیدن چند اسلاید زیبای پاورپوینت که مدعی می‌شود بازدهی سود این برنامه بیشتر از هزینه capital hurdle rate شرکت خواهد بود تصویب کرده‌اند، مناسب است. این تیپ مدیرها آنجا هستند تا شانه به شانه برنامه تعریف شده، محصول را تحویل دهند و هر مشکلی را رفع کنند و «خارج از چارچوب فکر کنند [Think outside the box] (که اتفاقا به داخل چارچوب‌ترین اصطلاح همیشگی تبدیل شده) و چاپلوسانه به درخواست‌های دیرهنگام مدیرعامل پاسخ مثبت دهند و کشف کنند که چطور باید به تیمشان فشار بیاورند تا آن‌ها را انجام دهد. این یعنی مشکلی نیست و حتی گاهی خوب است که مدیران محصول در جایی جدا از مهندسان بنشینند، حداقل تا وقتی که می‌توانند درجریان به روزرسانی‌های وضعیت پروژه باشند و نبض محصول را در دست بگیرند. نه اینکه ما مخالف جدی این روش باشیم اما اجازه بدهید بگوییم که این شیوه کار یک مدیرمحصول قرن بیستمی است، نه مدیری از قرن بیست و یکم.

در قرن اینترنت، وظیفه یک مدیر محصول این است که با آدم‌هایی که طراحی می‌کنند، با مهندس‌ها و توسعه دهندگان چیزها برای ساخت محصولاتی فوق العاده همکاری کند. بخشی از این مساله مستلزم کارهای سنتی مدیریتی مرتبط با مالکیت چرخه تولید محصول، تعریف نقشه راه محصول، نمایندگی صدای مشتری و انتقال این مفاهیم به تیم و مدیران است. به هرحال اصلی‌ترین نیاز یک مدیرمحصول خلاق هوشمند یافتن بصیرت فنی لازم برای بهبود محصول است. این منتج از آشنایی با شیوه استفاده مردم از این محصول است (و اینکه این الگوهای مصرف چگونه روند تکنولوژی را تغییر خواهند داد) و همچنین ناشی از درک و تحلیل داده‌ها و مشتق از نگاه کردن به روندهای تکنولوژیک و پیش‌بینی کردن اینکه چگونه این تغییرات باعث تغییر در صنایع خواهند شد. برای انجام صحیح اینکار، مدیران سیستم باید با مهندس‌ها کار کنند، غذا بخورند و زندگی کنند (یا با شیمی‌دان‌ها، زیست‌شناس‌ها، طراحان یا هر شکل دیگری از خلاقان باهوشی که شرکت برای طراحی و تولید محصولاتش استخدام می‌کند).

کتاب «گوگل چگونه کار می کند»‌ – پیشگفتار

cover

پیشگفتار

نوشته لری پیج

موسس و مدیر عامل گوگل

page5_before_preface

وقتی جوانتر بودم و تازه شروع به فکر کردن در مورد آینده‌ام کرده بودم، تصمیمم این بود که یا پروفسور دانشگاه شوم یا یک شرکت راه بیاندازم. فکر می کردم هر کدام از این دو گزینه امکان استقلال را برایم فراهم می‌کنند – آزادی فکر کردن به پایه‌های اندیشه و اندیشیدن به فیزیک جهان واقعی به جای اجبار به پذیرش «خرد» متداول.

همانگونه که اریک و جاناتان در گوگل چگونه کار می‌کند گفته‌اند ما سعی کرده‌ایم این استقلال اندیشه را در گوگل به همه کارهایی که در گوگل انجام می‌شود تسری دهیم. این مساله موتور محرکه بزرگترین موفقیت‌های ما و چند شکست بوده. در واقع شروع از پایه‌ها چیزی بود که باعث شد گوگل راه بیافتد و به مسیر ادامه دهد. یک شب رویایی دیدم (به معنی واقعی) و بعد با خیال آن از خواب بیدار شدم… چه می‌شد اگر می‌توانستیم کل وب را دانلود کنیم و فقط لینک‌ها را نگهداریم؟ پس یک خودکار برداشتم و طرحی از جزییات به روی کاغذ آوردم تا ببینم اینکار واقعا عملی هست یا نه. فکر ساختن یک موتور جستجو حتی در حوالی رادار فکری من هم نبود. کمی بعدتر بود که با سرگئی به این نتیجه رسیدیم که طبقه بندی سایت‌ها بر اساس لینک‌های ورودی، روش خوبی برای یک موتور جستجو است. جیمیل هم اول از یک خط رویایی شروع شد و وقتی اندی رابین (Andy Rubin) یک دهه قبل اندروید را شروع کرد، اکثر مردم فکر می‌کردند شکل دادن صنعت موبایل در اطراف یک سیستم عامل اوپن سورس ایده‌ای دیوانه‌وار است.

در طول زمان به شکلی شگفت‌آور آموختم که داشتن تیم‌های کاری فوق بلندپرواز وحشتناک مشکل است. معلوم شد که اکثر مردم یاد نگرفته‌اند که برای پرواز به ماه نقشه بکشند. آدم‌ها به جای شروع از فیزیک دنیای واقعی و کشف مسیر برای رسیدن به هدف، کارها را غیرممکن تصور می‌کنند و کنار می‌کشند. به همین دلیل است که اینقدر انرژی می‌گذاریم تا متفکران مستقل را به استخدام گوگل دربیاوریم و هدف‌های بزرگ داشته باشیم. اگر شما آدم‌های صحیح را استخدام کنید و هدف‌های بزرگ مشخص کنید، معمولا به مقصد می‌رسید. و حتی اگر شکست بخورید، احتمالا چیزی بسیار مهم یاد می‌گیرید.

این هم درست است که بسیاری شرکت ها با ادامه کارهایی که همیشه می‌کرده اند و ایجاد چند تغییر کوچک در آن‌ها را، راحت‌تر هستند. چنین افزایش‌گرایی‌ای در طول زمان به بی‌ربط شدن می‌انجامند، بخصوص در تکنولوژی چون تغییرات در اینجا باید انقلابی باشند و نه آرام آرام. پس باید خودتان را مجبور به شرط بندی‌های بزرگ در مورد‌آینده بکنید. به همین دلیل است که ما در جاهایی خاص مانند ماشین‌هایی که خودشان رانندگی می‌کنند یا اینترنت بالنی سرمایه‌گذاری می‌کنیم. درست است که تصور این سیستم‌ها در این لحظه بسیار عجیب است اما وقتی ما گوگل مپ را هم شروع کردیم، مردم می‌گفتند هدف نقشه برداری‌ تمام جهان، شامل عکس گرفتن از هر خیابان، غیرممکن است. اگر گذشته قرار است راهنمای آینده باشد، قمارهای عجیب امروز در چند سال آینده دیگر غیرمعقول به نظر نخواهند رسید.

این بعضی از اصولی است که فکر می کنم مهم هستند و در صفحات بعدی به موارد دیگری نیز اشاره خواهد شد. امیدوارم بتوانید این ایده‌ها را بگیرید و خودتان کارهایی غیرممکن بکنید.

ترجمه فصل به فصل کتاب «گوگل چگونه کار می کند»

cover

گوگل چگونه کار می کند

نوشته اریک اشمیت و جاناتان روزنبرگ

با همکاری آلن ایگل

تقدیم به خلاقان باهوش مورد علاقه‌مان، وندی (Wendy) و بریل (Beryl).

پیشگفتار

مقدمه – درس‌های آموخته شده از ردیف اول

«فقط برو و با مهندس‌ها صحبت کن»

  • با هم کار کنید، غذا بخورید و زندگی کنید

فرهنگ – به شعارهایتان اعتقاد داشته باشید

استراتژی – برنامه شما اشتباه است

استعداد – استخدام مهمترین کاری است که می‌کنید

تصمیم‌ها – معنای واقعی نتایج

ارتباطات – روتر فوق العاده خوبی باشید

ابتکار – شهدی کهنه بسازید

نتیجه‌گیری – غیرقابل تصور را تصور کنید

تقدیم‌ها و تشکرات

یادداشتی درباره نویسندگان

همچنین توسط اریک اشمیت

لغت‌نامه

خبرنامه‌ها

کپی رایت

مسوولین خواهش میکنن آب نخورین، مسوولین خواهش می کنن کتاب بخونین

چند روز پیش در خبرها بود که یکی از اعضای شورای شهر تهران از مردم خواهش کرده آب شیر نخورن. امروز هم تو تیتر روزنامه‌ها دیدم که اعضای شورای شهر گفتن میرن کتابخونه های عمومی و از مردم هم خواهش کردن که بیان. دویست سیصد سال پیش هم ماری آنتوانت با شنیدن خبر انقلاب به خاطر کمبود نون به مردم گفته بود این چند وقتی که نون کمه، شیرینی بخورن و یه هفتصد هشتصد سال قبل هم مولانا گفته بود که ظاهرا بعضی ها سوراخ دعا رو گم کردن.

عضو محترم شورای شهر باید بدونه که مردم از سر سرخوشی نیست که آب شیر می خورن و از سر تنبلی نیست که نمی رن برای مصرف روزانه آب بطری بخرن. اگر هم واقعا می دونه که آب بطری گرونه و حرفش اینه که «آهای پولدارها! آبی که به فقرا می دین رو نخورین ها!» که اصلا بحث جداست.

در مورد کتاب هم دقیقا همینه. قبلا هم گفتم که در ایران مشکل کم بودن سرانه کتابخونی به خاطر بیشعوری مردم ما نیست بلکه به خاطر سانسور بالایی است که توی کتاب هست و مثلا کتاب زندگی لینوس توروالدز در این کشور مجوز نمی گیره چه برسه به رمان هایی که نویسنده‌اش صدها میلیون نسخه ازشون می فروشه و چه برسه به کتاب های فوق العاده ای از نویسنده های ایرانی که اجازه نشر ندارن (مثلا همسایه‌های احمد محمود).

طولانی اش نمی کنم چون حرف ها رو قبلا زدم ولی اگر کسی از شورای شهر رو دیدین بهش بگین که در کشوری که تک تک کتاب ها رو قبلا باید بزرگترمون بخونه و بعدا بگه کدومها اصلا مناسب ما نیست و توی بقیه هم کجاهاش باید حذف بشه تا ما بتونیم بخونیمشون، مردم کتاب خون بشویی که شما می خوای نخواهند شد چون حرفت این نیست که «مردم کتاب بخونین» بلکه اینه که «مردم! این چیزهایی که ما می گیم خوبه رو بخونین».

بسیار مرتبط:
آیا ما ایرانی ها بیشعوریم که کتاب نمی خونیم؟ یا چی؟

آپدیت تکمیلی: رابطه علی این مطلب این نیست که «مردم کتاب نمی خونن چون سانسوره». این مطلب می گه «اگر کسی می خواد مردم رو کتابخون کنه، با اصرار موفق نمی شه – باید محتوای خوب رو آزاد کنه».

واقعا «چرا ادبیات؟»

chera_adabiyat

ادبیات به ما می‌آموزد که می‌توان جهان را بهبود بخشید
ادبیات ‌به ما یادآوری می‌کند که این دنیا‌، دنیای بدی است و آنان که خلاف این را وانمود می‌کنند،‌ یعنی قدرتمندان و بختیاران‌، به ما دروغ می‌گویند‌ و نیز به یاد ما می‌آورد که دنیا را می‌توان بهبود بخشید و آن را به دنیایی که تخیل ما و زبان ما می‌تواند بسازد،‌ شبیه‌تر کرد. جامعه آزاد و دموکراتیک باید شهروندانی مسئول و اهل نقد داشته باشد،‌ شهروندانی که می‌دانند ما نیاز به آن داریم که پیوسته جهانی را که در آنیم به سنجش درآوریم تا هرچه بیشتر شبیه دنیایی شود که دوست داریم در آن زندگی کنیم.
حال بجاست اگر پیش خود دنیایی خیالی بسازیم؛ دنیایی بدون ادبیات‌ و انسان‌هایی که نه شعر می‌خوانند و نه رمان. در این جامعه خشک و افسرده با آن واژگان کم‌مایه و بی‌رمقش که خرخر و ناله و اداهایی میمون‌وار جای کلمات را می‌گیرد،‌ بعضی از صفت‌ها وجود نخواهد داشت. بی‌گمان تحقق این ناکجاآباد، هول‌انگیز و بسیار نامحتمل است؛ اما اگر می‌خواهیم از بی‌مایگی تخیل و از امحای ناخشنودی‌های پرارزش خود که احساساتمان را می‌پالاید و به ما می‌آموزد به شیوایی و دقت سخن بگوییم‌ و نیز از تضعیف آزادی‌مان بپرهیزیم باید دست به عمل بزنیم، دقیق‌تر بگویم باید بخوانیم.

آدم هایی رو دیدم که با افتخار می گن کتاب نمی خونن و کتاب قدیمی شده. در لایه ای پایین تر کسانی هستن که می گن کتاب فنی می خونن و رمان نمی خونن و کسایی هستن که باور نمی کنن رمان خوندن باعث می شه شما دوست پسر / دختر بهتری باشین. واقعا چرا ادبیات؟ پادکست مشترک من و نسرین رو گوش بدین در این مورد که چرا ادبیات مهمه و چرا رمان خوندن دنیا رو جای بهتری می کنه و شما رو آدمی آگاه تر. این از رو خوندن کتابچه بارگاس یوسا است با عنوان چرا ادبیات و همیشه لازم تذکر بدیم که رمان های خوب مثل زندگی ای مستقل هستن.

کسی که رمان می خونه دائما دنیاها، تجربیات و آدم های مختلف رو تجربه می کنه و به خاطر لغات دقیق تر، تفکر دقیق تری داره. اگر با کسی دوست شدین که رمان خونده بود یعنی با کسی دوست شدین که عشق رو بارها و بارها درک کرده و شاهد بوده و تحلیل کرده و مطمئنا چنین آدمی در مقایسه با کسی که درکش از دنیای روابط عاشقانه توسط گروه وایبری «جوک های بالای هجده سال» شکل گرفته، دیت مناسب تری است (:

با بارگاس یوسا و نسرین و من همراه باشین در این پادکست طولانی ولی مهم: چرا ادبیات.