تو ماشین رادیو روشنه. کمی خل بازی در میاره و باید به کنارش یه ضربه آروم زد تا پخش رو شروع کنه. دو تا خبری که دیروز و امروز بین آهنگ ها گفته شد اینها بودن:
همونطور که بعضی هاتون متوجه شدین، هفته گذشته یک مشکل در سیستم مخابراتی قطار شهری کوالالامپور [پایتخت مالزی] باعث شد مشکلاتی در رفت و آمد قطارها داشته باشیم. مدیرعامل شرکت حمل و نقل سریع پایتخت برای معذرت خواهی نسبت به این موضوع، در بیانهای گفته «من از طرف شرکت میخواهم از همه کسانی که از قطار استفاده میکنند و در طول هفته قبل دو بار دچار مشکل شدند معذرت خواهی کنم. ما برای نشان دادن تعهد خود نسبت به کار و اظهار احترام به تردد کنندگان، از ۱۳ تا ۱۵ سپتامبر قطارها را رایگان اعلام میکنیم تا نسبت به کسانی که در سفر خود دچار مشکل شدند، ادای دین کرده باشیم»
بعله (: خبر بعدی هم محتواش اینه که
در یکی از پروازهای ایرایزیا (مالزی)، مادر یک بچه اوتیسمی مدعی شده که یکی از مهماندارها به بچهاش بی احترامی کرده. در همون پرواز سرمهماندار که مدعی بوده وظیفه مهماندار شاد نگهداشتن مسافرها است به مهماندار تایلندی ایرایزیا گفته باید جلوی مادر و بچه زانو بزنه / تعظیم کنه و ازشون معذرت بخواد و اونم اینکار رو کرده. حالا مدیرعامل ایرایزیا که به تایلند رفته از همه مهماندارهای تایلندی و خانواده و مهمانداری که مجبور شده زانو بزنه معذرت خواهی کرده و گفته «من مقصر هستم. من رهبر این شرکت هستم و ما در هر دو طرف نیازمند پروسههای بهتری هستیم. بررسیها انجام خواهند شد و اقدامات مربوط صورت خواهد گرفت. من با مهماندارهای آن پرواز دیدار کردم و موضعیت مناسب است. فردا برای دیدن خانواده آن مهماندار به هات یایی (تایلند) خواهم رفت تا معذرت خواهی ام را کامل کنم».
گفتم شاید علاقمند باشین اخبار لوکال رو دنبال کنین یا براتون جالب باشه چرا یک جامعه توی این مدت واقعا کوتاه، اینهمه پیشرفت می کنه.
خیلی از ما با کامپیوتر شروع می کنیم و توی دنیاش غرق میشیم. خود من زمانی افتخار می کردم که با کسی در رابطه نیستم، اخبار رو نمی خونم، دنیا برام مهم نیست و فقط دنیای هک و کامپیوترها برام جذابن. این حالت دور از ذهن نیست. خب یک دنیای جدید و بزرگ داریم که توش همه کاره هستیم و پیش می ریم و معلومه که غرق شدن توش لذت بخشه.
اما برای من مساله یک روز تو حیاط دانشگاه اتفاق افتاد. نشسته بودیم و از همه چیز حرف می زدیم که کسی از چپ و راست حرف زد و برای من جالب شد که این مفاهیم چه معنایی دارن و رفتم کمی خوندم؛ و احتمالا می دونین که یک گیک وقتی چیزی میشنوه دوست داره سرچ کنه و بخونه و یاد بگیره و کشف کنه. منم رفتم سراغ کشف چپ و راست و بعدش فلسفه و دین و در نهایت به ترکیب همه اینها یعنی مارکس و جامعه شناسی. تا این حد که فوق لیسانس رو جامعه شناسی خوندم و به نظرم …. بذارین بریم سراغ بخش ها!
چرا جامعه شناسی
جامعه شناسی علم خوبی برای خوندن است. اولا تلاشی مستمر برای جواب دادن به سوال های کلی در مورد جهان در عین حال دارای روشهای علمی تجربی و فلسفه. همچنین جذابیت خاص جامعه شناسی در ایران – حداقل سال ۸۱ که من رفتم سراغش – این بود که در فوق لیسانس از اسلامی شدن نسبتا در امان مونده بود. دو واحد خنده دار با عنوان «جامعه شناسان مسلمان» داشتیم که به کلیت رشته صدمه خاصی نمیزد.
خوندن جامعه شناسی حداقل برای من آرامش بخش بود. فلسفه برای من زیادی بازی فکری شده بود و ادیان هم پر کشمکش و فقط دارای اطلاعات ولی جامعه شناسی واقعا دید بخش بود و از این طریق آرامش بخش. من شخصا بخشی از شادی ام رو مرتبط با جامعه شناسی می دونم و درک این نکته که رفتار انسان ها تحت تاثیر خیلی چیزها است و نمی شه جوامع رو تک عاملی بررسی کرد یا ناراحت بود که چرا آدم ها فلان کار رو کردن و فلان کار که به نظرم درسته رو نمی کنن. از اونطرف جامعهشناس میتونه توضیح بده که چرا جوامع کاری رو میکنن یا کردن که امروز به نظر ما احمقانه، نادرست یا عجیب میاد و این خیلی جذابه. جامعه شناسی رشته خوبیه.
جامعه شناس چیا می دونه؟
جامعه شناسها درکی از ساز و کار جوامع انسانی دارن. این درک ممکنه مربوط به روندها یا سازمانهای کلان در جامعه باشه، مثلا توضیحاتی در مورد روند تاریخ جوامع که در حال حرکت از برده داری به جوامع مدرنتر هستن یا تاثیر شیوه تولید اقتصادی اون جوامع بر ادبیات اون جوامع یا مثلا یک جامعه شناس دیگه روی این مساله کار کنه که چرا در بعضی جوامع انقلاب اتفاق افتاده و این انقلابها چه مشابهتها و اختلافهایی با همدیگه دارن. در یک خط دیگه، جامعه شناسی میتونه مربوط به سازمانهای اجتماعی خرد باشه و در مورد مفاهیم روستا یا رفتار متقابل انسانها در یک گروه سه یا چهار نفره یا یک اجتماع کوچک حرف بزنه یا بره سراغ اینکه سکس در جوامع جدید چه تغییری کرده و چه چیزهایی اش ثابت مونده و احتمالا آینده در دستان کیه.
جامعه شناسی هم مثل بقیه علوم «نرم»، امکان پیشبینی کمی داره. این علوم شاید دویست ساله جدی گرفته شدن و بعد از عصر روشنگری در اروپا و بالا رفتن ارزش علم و روشهای علمی در علوم طبیعی، جامعهشناسان کلاسیک تلاش کردند تا با الگوبرداری از روشهای علوم طبیعی روشهایی علمی برای پژوهش در علوم اجتماعی ابداع کنن. مباحث ارزشمند بسیاری در زمینه روششناسی تولید شد و در نهایت امروز علوم اجتماعی روشهای مخصوص به خودش را دارد که قادر است انها را از نظر علمی معتبر کند. روشهایی که در حین اینکه تفاوت ماهیت موضوعات اجتماعی با موضوعات طبیعی را میفهمد از نظر علمی هم معتبر است . این علوم گاهی سعی می کنن وضعیت موجود رو توضیح بدن، گاهی سعی میکنن پیش بینیهای ملایم بکنن و گاهی سیستمهای عظیم درست می کنن که مثل یک عینک می تونیم ازشون برای تفسیر واقعیت استفاده کنیم. بستگی داره علاقمند به کدوم کارباشین. البته امروز دیگه کمتر آدما پیشبینیهای جهانشمول میکنن.
در نهایت هم لازمه بگم که یک جامعه شناس در شاخه مختلف چیز می دونه. یک شاخه مفاهیم و حوزههای جامعه شناسی است که توش از مفاهیمی مثل خانواده، جامعه، فرهنگ، گروه، رفتار متقابل، روستا، فقر، .. حرف می زنیم و اینکه چی هستن و چطوری تعریف می شن و شرایطشون چیه و چطوری تغییر کردن و غیره. در بخش دوم ما از نظریه های جامعه شناسی حرف می زنیم که توشون متفکرانی مثل پارسونز، مارکس و هابرمارس نظریات مختلفی در مورد جامعه مطرح کردن و سعی کردن با تحقیق جوامع، این نظریات رو بررسی کنن. دیگران هم با نگاه به بقیه جوامع یا شرایط موجود سعی کردن ببینن چقدر نظریات فلان فرد قابل تطبیق با فلان جامعه است و از این طریق اون نظریات قدرت گرفتن (مثلا نظریات مارکس) یا تضعیف شدن (مثلا نظریات اسپنسر).
اما برای هر یک از این دو حوزه بهترین کتابها برای شروع چیا هستن؟
منبع مطالعه حوزههای جامعه شناسی
احتمالا اصلیترین کتاب برای مطالعه «حوزههای جامعه شناسی» و شاید کتابی که اگر کسی فقط دنبال یک کتاب باشه باید اونو بخونه این کتاب است:
جامعه شناسی
نوشته آنتونی گیدز
ترجمه منوچهر صبوری
نشر نی
این کتاب فصل به فصل حوزههای جامعه شناسی رو بررسی می کنه و مفاهیم و تعاریف پایه رو توضیح می ده. مفاهیمی مثل خانواده، فقر، خانواده، جامعه، …. و مروری بر نظریات اونها. اگر بخوایم از علمی مثل فیزیک مثال بزنیم، این کتاب آموزش مفهوم وزن، جرم، سرعت و شاید مبانی ریاضی است.
منابع نظریات جامعه شناسی
در بخش جذابتر (برای من) نظریات جامعه شناسی، به آدمها و مکاتب و نظراتشون پرداخته میشه. مثلا هربرت اسپنسر قرن نوزدهمی که بالاتر بهش اشاره کردیم اعتقاد داشت جوامع مثل بدن هستن و یک سر لازم دارن که رهبری کنه و دست ها که نقش فلان رو داشته باشن و پاها که فلان کار رو بکنن. این نظریه منسوخ که الان به نظر ما خنده داره اسمش هست «انداموارگی جوامع» و کتاب نظریات جامعه شناسی در فصلی که در این مورد است یا در فصلی که به طور خاص در مورد هربرت اسپنسر حرف می زنه، اونو بررسی میکنه.
ما معمولا نظریات رو به دو بخش کلاسیک و مدرن تقسیم بندی میکنیم. نظریه های کلاسیک شدیدا وابسته به افراد هستن و مثلا ممکنه در مورد کسی مثل مارکس باشن که حجم عظیمی از علوم رو متحول کرده یا در مورد افرادی که نظریاتی جمع و جورتر در مورد جامعه شناسی داشتن؛ برای مثال زیمل که در مورد جامعه حرف میزد و مثلا توضیح میداد کم و زیاد شدن یک نفر به یک گروه سه نفره چه تغییراتی توی اون گروه ایجاد میکنه.
برای مطالعه نظریات کلاسیک یکی از بهترین گزینهها این کتاب است:
زندگی و اندیشه بزرگان جامعه شناسی
نوشته لوییس کوزر
ترجمه محسن ثلاثی
این کتاب از کنت تا مانهایم رو بررسی میکنه و بعد از اون فرمون مطالعه رو میدین دست این کتاب:
نظریه جامعه شناسی در دوران معاصر
نوشته جورج ریتزر
نشر: علمی (1394)
که ادامه راه قبلیها است و اندیشه متفکرینی رو بررسی میکنه که در دهههای اخیر با الهام از قبلیها، نظریات رو بسط دادن یا نظریات جدیدی در حوزه جامعه شناسی مطرح کردن.
ادامه راه
خوندن سه کتاب بالا، به شما دیدی کلی در مورد مفاهیم جامعه شناسی میده. مطمئنا یک جامعه شناس قابل اتکا، تک تک این آدم ها و نظرات رو بسیار دقیقتر از این سه کتاب میشناسه و آثار اصلی اونها رو خونده و اینقدر هم ساده نگر نبوده که از کسی مثل زیمل به این اکتفا کنه که «میگفته اگر از یک گروه چهار نفره یک نفر کم و زیاد بشه چی می شه» (: آدم های حسابی علاوه بر موارد بالا چیزهایی مثل روش تحقیق هم بلد هستن که بسیار مهمه و پیشنهاد می کنم در کنار قبلیها نگاهی به یک کتاب روش تحقیق بندازین. برای درکی کلی از فلسفه روش تحقیق در علوم اجتماعی شاید شاید نگاه به روش تحقیق در علوم اجتماعی (با رهیافت عقلانیت انتقادی) نوشته دکتر علی ساعی خوب باشه. علاوه بر این ها دونستن فلسفه و فلسفه علم همیشه کمکی فوق العاده در پیدا کردن دید است. همچنین خوبه بدونین که در دنیای جدید روشهای متنوعتری در جامعه شناسی به وجود اومدن که مثلا با استفاده از کامپیوتر و الگوریتمها و شبیهسازیهای مختلف سعی میکنن دید دقیقتری از مسائل ارائه بدن.
یادتون هم باشه که جامعه شناسی و نظریاتش یک نوع نگاه هستن و نباید به زور به جوامع قالب بشن بلکه قراره مثل یک عینک بتونن واقعیت رو برای شما تفسیر کنن و نظریه ای در یک شرایط خاص بهتره که بتونه حداکثر تطبیق با واقعیت رو داشته باشه.
هنوزم اینجایین؟ باشه.. پس راز بزرگ رو بگم: خوندن متون اصلی بهترین روش برای بالاتر رفتن هستن. اینکه مارکس یک چیزی گفته باشه بعد من کوزر اونو نوشته باشه و یکی ترجمه کرده باشه و من بخونم و یک برداشتی بکنم خطرناکه (: به جاش می شه وقت گذاشت و مثلا متن فوق العاده ای مثل «مانیفست» رو به فارسی یا انگلیسی خوند و دو سه پله به خود متن و در نتیجه خود نویسنده و نظراتش نزدیکتر شد. اینجوری بیشتر هم خوش می گذره (:
بازم هستین؟! آفرین که جدی گرفتین.. حالا که جدی هستین اینم مهمه: معمولا کسانی که با کلمات عجیب و قلمبه سلمبه حرف می زنین کسانی هستن که … اونجوری نباشین (: در واقع قشنگی/جذابیت/اعجاب حرف شما به عنوان یک جامعه شناس نباید به پیچیدگی ظاهری اش باشه بلکه باید به انسجام خوب درونی و اتصال محکمش به جهان بیرون باشه.
از من زیاد می پرسن که چرا شادم و چطوری شادم. گفتن اون سخته. یعنی به نظرم در حد وبلاگ نیست و نیاز به کلی حرف زدن داره و همه اجزاش هم -اگر نخوام دکون «چطوری شاد باشین» باز کنم – قابل تکرار در هر شرایط و در هر زندگی ای نیست. اما می تونم این رو بهتون بگم که امروز بهترین روز زندگی من بود. امروز فوق العاده بود و من کلی از علاقمندیهام رو تجربه کردم و حتی به بعضی فانتزی هام هم رسیدم و الان که ساعت نه است، خیلی بهم خوش گذشته، دارم یکی از بهترین غذاها رو می خورم و منتظر یکی از بهترین اتفاقات هستم که قراره یک ساعت دیگه اتفاق بیافته.
از صبح که بگذریم، امروز روز جهانی بازی های رومیزی بود. من امروز توی کافه ماشین و کافه برد دوست های فوق العاده ام رو دیدم و بازی های جدید تجربه کردم. بعضی هاش خوب بود و بعضی هاش بد اما تجربه تازه هیجان انگیز بود و با خوب ها خندیدیم و با بدها خنده درست کردیم. من امروز دوستانی رو دیدم که از کارهای من راضی بودن و به نظرشون بودن من در دنیا، مثبت بود. من امروز بین برنامه دو تا کافه، در نقش بزرگتر یک بچه کوچیک توی مهدکودک توی یک مسابقه سیمولتانه با استاد بچه ها بازی کردم. سی هفت تا بچه و بزرگتر بچه روی صندلی های کوچولوی مهدکودک. بازی رو در حرکت چهاردهم ترک کردم چون می خواستم برم کافه برد.
ناهار توی کافه ماشین یک ساندویچ مرغ خوشمزه با سس عالی خوردم و الان دارم یک نون پنیر خیلی سر حال و تازه که از کافه برد گرفتم و آوردم خونه می خورم. ساعت ده امشب، شب دوم مسابقه شطرنج بلتیز (خیلی سریع) کاسپاروف افسانهای با بازیکنان قهرمانی آمریکا است که دیدنش هیجان انگیزه و خوشبختانه تند و سریع و امروز یک روز عالی بود. شاید بهترین روز زندگی من.
نمی دونم دقیقا چرا دارم این رو می نویسم. احتمالا می خوام شما رو توی این حس شریک کنم و بگم که بهترین روز زندگی به معنی روزی نیست که از تک تک روزهای دیگه بهتر باشه بلکه روزی است که اگر بهش نگاه کنین احساس می کنین فوق العاده بوده. به نظرم به راحتی می شه جوری زندگی کرد که ماهی یکی از این بهترین روزها در زندگی آدم باشه. درسته که امروز هم کلی نقص داشت، می شد غصه بخورم که چرا بازی سیمولتانه که ازش لذت می بردم رو تموم نکردم، چرا اینهمه بدو بو کردم، چرا غذاهام کم و ساده بود، چرا تو بازی ها باختم، چرا تو کافه برد کسی که منو دعوت کرده بود رو ندیدم و داشتم ترکش می کردم که یکهو دیدمش و .. می دونم گفتن «شما همیشه می تونین خوشحال باشین» احمقانه است و دکون کلاس های خودشناسی و روانشناسی های عامه پسند ولی نکته اینه که خوشحال بودن نیازمند پیش نیازی به اسم رسیدن به اهداف بلند مدت نیست. هر روزی ممکنه به یک روز فوق العاده تبدیل بشه به شرطی که بدونیم چی دوست داریم و با جدیت و علاقه پیگیری اش کنیم. در مسیر زندگی قراره خوش بگذره. مثلا الان کم کم بازی برق آسای کاسپاروف با قهرمانهای آمریکا شروع می شه و من ازش لذت خواهم برد (آنلاین با اپ فالو چس نگاه می کنم) و امیدوارم شما هم چیزهایی که دوست دارین رو کشف کنین و ازشون لذت ببرین. داشتن مسیر، مسیر رو هیجان انگیز می کنه! کسی که فقط در راه های از پیش تعیین شده برای عموم حرکت می کنه یا منتظره به مقصد برسه تا بهش خوش بگذره، معمولا راضی نیست. از مسیر لذت ببرین (:
من هم مثل هر آدم دیگه یک بدن دارم. این بدن متعلق به من است. در عبارت درست تر حتی این بدن، خود من است. هر آدمی در واقع همون بدنش است؛ شامل مغزش و احساساتی که در اون بدن متولد می شن و می میرن. این بدن حق داره در مورد خودش تصمیم بگیره. این بدن حق داره بره بدنسازی. این بدن حق داره چاق باشه. این بدن حق داره لاغر باشه. این بدن حق داره سیگار بکشه و این بدن حق داره انتخاب کنه که چی بپوشه و دقیقا همین بدن حق داره تصمیم بگیره که می خواد به بدن دیگه ای زندگی ببخشه یا نه. بدن من است که تصمیم می گیره آیا لازمه توی بدن من یک موجود دیگه زندگی کنه یا ترجیح می ده تولید مثل نکنه. هر بدن حق داره آخرین حامل ژنی باشه که اونو ساخته یا اگر دوست داشت، ترکیب کننده این ژن باشه با ژن کسی که ازش خوشش می یاد.
همه ما چنین بدن هایی داریم و این بدن هامون وقتی به هم نزدیک هستن موفقتر به حیاتشون ادامه میدن. برای همین قبیلهها و روستاها و شهرها رو ساختیم تا بدنهامون (در واقع خودمون) کنار هم موفقتر به پیش بریم. اما وقتی به هم نزدیک هستیم لازمه توافقهایی رو هم در مورد اینکه چه کارهایی رو چطوری حق داریم انجام بدیم که حداقل صدمه رو به بقیه بزنیم، برای رسیدن به این توافق قراردادهای اجتماعی تنظیم میکنیم. ما برای به حداکثر رسوندن خوشحالیمون، میپذیریم که بر اساس توافق با همدیگه بر سر بدنهامون و محدودههاش، حداقل آسیب رو به هم بزنیم و حداکثر نفع رو ببریم. این چیزی است که حکومت و قانون رو شکل می ده که منطقا نباید چیزی خارج از توافق ما هم با همدیگه باشه.
مساله وقتی باعث بروز اینهمه جک در اینترنت می شه که یک سیستم احساس میکنه اجازه کامل کنترل دیگران رو داره. ما نه فقط یکی از معدود کشورهای جهان میشیم که حکومت توش حق مرگ و زندگی آدم ها رو برای خودش محفوظ می دونه که اتفاقا در کشتن شهروندانمون توسط حکومت بالاترین رتبهها رو هم میگیریم. در همین جا یکسری مون حقوق میگیرن تا نامحسوس مواظب باشن که بقیه اجازه نداشته باشن لباس مورد علاقهشون برای بدنشون رو انتخاب کنن و حق من برای انتخاب چیزی مثل وازکتومی محدود می شه چون یک گروه معتقدن من حتما باید بچه دار بشم و یک سازمان به اصطلاح فعال مدنی هم تبلیغ می کنه که یکسری دیگه که از نظرش مشکل جامعه هستن باید «عقیم سازی» بشن و حالا که نزدیک به تبلیغ هم شده، نظرش تبلیغ دولتی هم میشه. دقیقا ایده فاشیسم در دوران هیتلر: بازتولید اجباری آدم های «خوب» و حذف و عقیم کردن آدمهای «بد» بدون این درک که:
۱- آدم خوب و بد مربوط به شرایط جامعه است و نه ژنهای «دزدی» و «بی حجابی»
۲- اصولا ما جامعه رو تشکیل ندادیم که یک نفر بر اساس سلیقه اونو به جهتی ببره که دوست داره. جامعه متشکل از تک تک افراد است و قوانین و جهتگیری باید اولا منتج از نظر همگان باشه و ثانیا حقوق پایهای هیچ فردی رو نقض نکنه.
در اینجا دیگه واقعا فضا شبیه جک که نه، خود جک است و حداقل امیدوارم من و شما که نه در حکومت هستیم و نه سازمان های مبلغ عقیم سازی داریم و نه نظرمون به ممنوعیت پیشگری از بچه دار شدن یک گروه نزدیک است بتونیم چند لحظه یادمون نگه داریم که در دورانی زندگی کرده ایم که یک بخش از حکومت به یکسری جایزه می دادن که بچه دار بشن، انتخاب بچه دار نشدن رو ممنوع می کردن، یکسری رو عقیم می کردن و تمام تلاششون رو می کردن که یکسری جوری لباس بپوشن که اونها دوست دارن و در نهایت هم معتقد بودن کسانی که شبیه اونها نیستن یا کار عجیبی کردن رو بکشن تا معضلاتشون مساله حل بشه – و سال به سال هم معضلات عظیمتر و وحشتناکتر میشدن.
من و شما باید بدونیم که اتفاقات اجتماعی وابسته به آدم ها نیستن. اینجوری نیست که چند تا آدم خوب داریم و چند تا آدم بد که اگر خوب ها رو تکثیر کنیم و بدها رو اعدام کنیم یا عقیمشون کنیم، جامعه درست شده. جامعه یک ترکیب است و برآیندی از خیلی چیزهای دیگه. ایده «ژن خلافکار» دههها است که در جاهایی که علم حاکمه مورد خنده آدم ها است و البته بخشی از تاریخی هولناک. امیدوارم ما هم روزی به جای کشتن یا عقیم کردن کسانی که دوست نداریم و تلاش برای تکثیر کردن کسانی که دوست داریم، به این فکر بیافتیم که چرا یک نفر باید از حق مسکن و غذا و بهداشت محروم باشه و ما راه حل بدیم که «پس عقیمش کنیم» و چرا یک پسر ۱۷ ساله که همه چیزش رو ما ساختهایم، باید در جامعه مون به یک بچه تجاوز کنه و … تاسف آوره.
آپدیت: متاسفانه در جایی هستیم که بحث آزاد می تونه دردسرهای بزرگی داشته باشه و به همین خاطر کامنت ها رو حذف کردم. یادتون باشه اگر کسی طرفدار سانسور است و فکر می کنه بحث آزاد به ضرر عقیده اش تموم می شه و تهدید به انواع چیزها برای حذف نظرات دیگران می کنه یعنی دقیقا اون آدم می دونه که نظرش در بحث آزاد بازنده است (:
تامبلر نقاشیهای کلاسیک از برنامهنویسان ایده جالبی داره که مطمئنا می تونه برای اکثر مخاطبهای من بامزه باشه: تفسیر مرتبط با دنیای امروز برنامه نویسان نقاشی های کلاسیک. مثلا اینها:
«کارگران برنامه نویس در حال نگهداری اپلیکیشن مبتنی بر روبی آن ریلز»
– ارو یارنفلت. رنگ روغن روی بوم. ۱۸۹۳
«مدیر بخش مهندسی از جلسه بودجه باز میگردد»
– ایلیا رپین. رنگ روغن روی بوم. ۱۸۸۸
«ایمکس علیه ویم»
– گویا. ۱۸۲۰ تا ۱۸۲۳
«java.util.Date»
– سالوادور دالی. رنگ روغن روی بوم. ۱۹۳۱
«مدیر سیستم به یکی از توسعه دهندگان وب بر روی سرور پروداکشن دسترسی سودو میدهد»
– آندرآ دل وروچیو و لئوناردو داوینچی. رنگ روغن روی بوم. ۱۴۲۵ تا ۱۴۷۵
«بازنمایی تصویری زبان برنامه نویسی اسکالا»
– هیرونیموس بش. رنگ روغن روی چوب بلوط. ۱۴۹۰ تا ۱۵۱۰
(پنل سمت چپ نمایشگر قابلیتهای فانکشنال زبان، پنل اصلی سیستم تایپ و پنل سمت راست اجزای شئی گرای زبان را نشان میدهند)
نکته تکمیلی اینکه گفتن «آره واقعا اینطوریه» نشون دهنده چیزی بسیار جالبه: تکرار اتفاقات به شکل های مختلف در طول دوران های مختلف، جاهای مختلف و زمانهای مختلف. انسانها احساساتی پایه دارن مثل ترس، غم، نگرانی، اعتلا، شادی و … که در طول دوران ها ثابت بودن ولی به چیزهای مختلفی نسبت داده شدن. بازگشت مدیر بخش از جلسه تصویب بودجه همون ترکیبی از نگرانی و اضطراب و اشتیاق رو توی من به وجود می یاره که یک غارنشین موقع بازگشت هم گروهی اش از شکار داشته. ایلیا رپین دقیقا همون ترکیب های احساسی رو توی تابلوی زیر کشیده:
توی این تابلو (که پس از چهار بار تلاش رپین موفق شده چیزی که می خواسته رو توش نشون بده) یک تبعیدی سیاسی به خونه اش برگشته و توی چهره افراد مختلف ترکیبهای متفاوتی از احساسات انسانی رو می بینین. بچه ها کودکانه تر هیجان زده یا متعجب و مشکوک هستن. بزرگترها کمی نگران ولی خوشامدگو و همراه. مستخدم ها منتظر دیدن نتیجه و تاثیر ماجرا بر زندگیشون و خود فرد بازگشته، منتظر تقدیر شدن و در عین حال دارای پرسشها و شکهای زیاد در فکر در مورد آینده و حرفهایی که باید بزنه. این ترکیب احساسات چیزی هستن که انسان ها رو در لایه پایین تشکیل میدن و در طول قرنها هم تغییر خاصی نداشتن و در نتیجه پاراگراف بالا که تفسیر نقاشی بالاست رو می تونین در مورد مدیر بخش که از جلسه بودجه بندی برگشته رو هم صادق بدونین. تازه کارترها هیجان زده و خوشحال، بزرگترها پرسشگر و خیر مقدم گو و خود فرد درگیر با چیزهایی که قراره به زبون بیاره.
پانیدا این هفته از توی یه قفس دراومد و وسط دودها چیزی در مورد «جدایی» و «مرداب حقیقت» خوند؛ نزدیک به راک. به نظر من قشنگ هم بود. سندی هم بعد از اینکه اضافه می کنه که پانیدا تنها کسی است که کمی پیشرفت کرده، چیزی در این مضمون بهش می گه:
ما ایرانی ها ملودی های شرقی دوست داریم. حالا اگر ما موسیقی راک گوش بدیم و برگردیم تو خونه و شجریان بخونه دلمون آرامش پیدا می کنه و شاید اشک بریزیم. موسیقی شما ایرانی نیست و غربیه و برای جامعه ایرانی زیاد کار نخواهد کرد. ممکنه یکی دو آهنگ کار کنه ولی مثل حباب از بین می ره.
این بحث مستقیم خطاب به سندی نیست بلکه سندی مثالی است برای شکل استدلال اشتباه که خودم هم بارها درگیرش می شم. مطمئنا سندی منظور دقیقش اینه که «احتمال موفقیت این موسیقی در ایران پایین است» ولی خب جمله بندی «ما ایرانی ها ملودی شرقی دوست داریم. […] موسیقی شما ایرانی نیست و غربیه و برای جامعه ایرانی زیاد کار نخوهد کرد […] مثل حباب از بین می ره»؛ مستقل از اینکه اصولا سندی چقدر از جامعه امروز ایران درک داره، این سوالات رو به پیش می کشه:
آیا همه ایرانی ها یک جور هستن؟ ایرانی ای نداریم که از شجریان یا موسیقی شرقی خوشش نیاد؟
اگر همه هم موسیقی و ملودی شرقی بخوان ولی یک نفر بخواد راک پانیدا رو گوش بده، مشکلی هست؟ آیا همه باید مثل هم باشن؟
اگر «همه ملودی شرقی می خوان» منتج بشه به اینکه «ملودی غربی کار نمی کنه پس نباشه» که خب اصولا «همه ملودی شرقی می خوان» رو بی معنی می کنه. من نمی تونم کل مخالفانم رو خاموش کنم و بعد بگم «دیدین همه با من موافقن؟» (:
آیا من باید سعی کنم مثل همه باشم؟ ده تا مثل شجریان داریم و مطمئنا پانیدا نمی تونه رقابت زیادی باهاشون بکنه اما یک خواننده راک ممکنه تو گروه علاقمندان راک کلی هم مشهور بشه.
استدلال های بالا عملا در دو قسمت هستن:
استدلال اشتباه «جامعه ما فلان است پس…»
هر استدلال به شکل «جامعه ما فلان است پس فلان فرد باید …» اشتباهه. وضع وقتی بدتر می شه که کل قدرت از فلان حمایت کنه و هیچ کس نتونه نسبت به بهمان تبلغ مثبت کنه یا بسنجه که چند درصد مردم واقعا ایکس رو می خوان.
بهترش رو می شه اینجوری گفت که لازمه حساس باشیم اگر جایی دیدیم که بدون آمار و ارقام همه جامعه رو یکی می کنن و میگن همه جامعه ایکس رو می خوان – بخصوص اگر خودشون مدعی نمایندگی ایکس باشن. بایدحساس باشیم اگر جایی دیدیم سر چهارراه پلیس اخلاق با هر انحراف از ایکس مبارزه می کنه. اگر جایی دیدیم کل سیستم آموزش و پرورش در دفاع از ایکس بنا شده. اگر دیدین هیچ رسانه ای در مخالفت با ایکس آزاد نیست. اگر به شما گفتن هر انحراف از ایکس مجازات های وحشتناک و عیجب غریب داره و غیره و غیره و از همه مهمتر تا وقتی هیچ کس حق نداره بسنجه که اصولا مردم ایکس رو می خوان یا نه. در این شکل احتمالا ایکس خودش می دونه که ایگرگ در بحث آزاد برنده است (:
نمی شه من ادعای مبهمی بکنم که همه طرفدار من هستن و بعد به هیچ مخالفی اجازه حرف زدن ندم. سندی اینکار رو نکرده ولی در جامعه خیلی زیاد می بینیمش. اگر قراره از عرف حرف بزنیم باید مردم آزاد باشن که چیزی که می خوان رو انتخاب کنن و بعد عرف رو مشاهده کنیم نه اینجا بسازیم. عرف یک چیز دستوری نیست بلکه با مشاهده نمونه ها عرف رو تشخیص می دیم.
نمی شه گفت هیچ کس حق نداره آیفون استفاده کنه و هر کس اسم از آیفون بیاره می ره زندان، بعد توی رسانه اندرویدی و انحصاری خودم مدعی بشم که «توجه کنید که هر جامعه ای در جهان مختصاتی داره و جامعه ما یک جامعه اندرویدی است و در این جامعه که مردمش همه اندروید دارن، استفاده از آیفون بخشی از عرف پذیرفته مردم نیست و طبیعتا مخالفت با عرف، تبعاتی رو برای فرد منحرف داره.»
استدلال اشتباه «مثل همه باش»
و آیا حتی اگر «اکثریت ایکس رو دوست دارن» من برای موفقیت تجاری باید برم سراغ «ایکس»؟ اگر هم فرض کنیم سندی از جامعه ایران نظرسنجی کرده یا بررسی انجام داده و دیده در سال ۱۳۹۵ هنوزم اکثریت قریب به اتفاق دنبال ملودی های شرقی هستن، آیا پانیدا برای موفقیت باید شرقی بخونه؟ این بستگی داره هر کس بخواد کجا بایسته و چکار کنه. توی همین مسابقات چند نفر شرقی یا پاپ های مرسوم رو می خونن؟ چقدر ممکنه مردم شجریان، چاوشی، یگانه، … رو ول کنن و پانیدا گوش بدن؟ به جاش اگر پانیدا سبک خیلی خاصی از راک رو بخونه احتمالا تک تک طرفدارهای اون شاخه از راک پانیدا رو خواهند شناخت و گوش خواهند کرد و کنسرت خواهند رفت (حالا به فرض کشور آزاد). متوسط و مرسوم و مثل همه بودن هیچ وقت برای کسانی که می خوان موفقیت جدی کسب کنن توصیه نمیشه. مطمئنا نکته بسیار کوچکتری نسبت به نکته قبلی است ولی خوب بود گفته بشه.
نکته جایزه: هیچ اسکاتلندی واقعی…
حالا که ا اینجا با ما هستین به این مکالمه هم گوش بدین:
توی یک بار یک اسکاتلندی خبری در مورد یک انگلستانی می خونه که سه تا بچه رو کشته. این مرد به بغل دستی اش می گه:
– مردم انگلیس خیلی عجیبن… یک اسکاتلندی هیچ وقت چنین کاری نمی کنه!
فرد بغل دستی بهش جواب می ده:
– واقعا؟ همین پارسال نبود که تو اخبار بود که یک اسکاتلندی سه تا بچه رو کشته بود؟
– بله بله.. منظورم اینه که «یک اسکاتلندی واقعی» هیچ وقت چنین کاری نمی کنه.
این سبکی از مغالطه منطقی است که بهش می گن هیچ اسکاتلندی واقعی. وقتی فقط ایکس حق داره تبلیغ کنه و ایگرگ همیشه حذف و زندان می شه و من می گم «همه جامعه ایکس رو می خواد»، معمولا صدایی هم اگر از ایگرگ ها به گوش برسه سریع می گم «همه اعضای اصیل، شریف، بینا، پاک، … جامعه این رو می خوان» و عملا با مبهم کردن گروهم، هر مخالفی رو کلا از گروه بیرون می ذارم.
فرض کنین شما یک محقق هستین و پرسشنامهای برای پر کردن دارین یا بالاتر از اون، میخوان از چند نفر بخصوص، مجموعهای از سوالها رو بپرسین. تمام کتابها و مراجع روش تحقیق به شما میگن باید بالای پرسشنامه تا حد امکان توضیح بدین که این تحقیق مال کجاست، چه فایدهای داره و در چه موردی است.
این رو مینویسم چون امروز بازم یک ایمیل گرفتم به این شکل:
با سلام من در آلمان کار میکنم و یک تحقیق در زمینه «نرم افزارهای آزاد» در ایران دارم که شنیدم شما توش خوب هستین. تحقیق من درمورد نحوه استفاده فعالان ایرانی از «نرمافزارهای آزاد»ه. امکان داره یک مصاحبه اسکایپی بکنیم؟
چنین درخواستی غیرحرفهای و معمولا جواب خوبی نمیگیره چون:
نگفته برای چه کسی داره این تحقیق رو می کنه، شاید برای سازمانی باشه که ایدهاش حمله نظامی به ایرانه و من هیچ علاقهای ندارم هیچ کمکی بهش بکنم و از اونطرف ممکنه برای چیزی باشه که من شخصا حاضرم اطلاعات رو برای کمک تایپ هم بکنم.
نگفته این تحقیق علمی است، پولی است، نتیجهاش به دکترا گرفتن اون منجر میشه یا یک تحقیق کلاسی برای مدرسه است. مطمئنا انرژی و وقتی که من میذارم متفاوته. مطمئنا اگر کسی بگه این برای تحقیق کلاس اجتماعیشون است من تو ذوقش نمیزنم و جواب می دم.
نگفته این وقت گذاشتن چه فایدهای برای من خواهد داشت. آیا باعث میشه نظر من در جای مهمی دیده بشه، آیا مثل بعضی تحقیقات خارجیها آخرش بهم یک کارت هدیه یا پول یا هر چی می دن، آیا باعث میشه حرفهام رو بزنم دلم خالی بشه، آیا نتیجهاش رو به من هم میدن ببینم بقیه چی گفتن، آیا کمک به یک دوست یا همزبان است؟
نگفته نتایج چی میشن. آیا به عنوان اسناد محرمانه یک وزارتخونه طبقه بندی میشن یا تو وبلاگ طرف چاپ میشن یا مقاله علمی میشن و آیا عموم بهش دسترسی خواهند داشت یا نه.
نگفته از من اسم برده میشه یا نه. ممکنه من بخوام اسمم رو بگن که مشهور بشم و ممکنه نخوام اصلا کسی بدونه من این چیزها رو گفتم
نگفته هدف این تحقیق چیه، فرضیهاش چیه و … من اگر در چیزی مشارکت داوطلبانه میکنم حداقل علاقمندم بدونم توی چی درگیر هستم.
اگر زمانی از کسی درخواست مصاحبه یا نظر میکنین خوبه این چیزها رو در نظر بگیرین. دقت کنین که ما در ایران اسلامی عزیز هستیم که از بزرگترین زندانهای روزنامهنگاران جهان و فکر می کنم بزرگترین زندان روزنامهنگارهای آنلاین جهان و دومین اعدام کننده آدم ها در جهان و یکی از سیاهچالههای اینترنت دنیاست و جزو معدود کشورهایی که چاپ کتاب و آهنگ و روزنامه و تقریبا هر چیزی توش نیاز به مجوز وزارتخونهها داره و غیره و غیره. معلومه که لازم نیست چند صفحه اتچ کنین و کل اینها رو بگین ولی این چیزها هر چقدر دقیقتر گفته بشن، احتمال وقت گذاشتن رو بالاتر میبرن – یا درستتر بگم، به مصاحبه شونده امکان تصمیم دقیقتری میدن.
یادآوری کنم که این حرفها اسمش «درس روش تحقیق» است و من آدمی در دانشگاهی معتبر در دنیا رو میشناسم که پایاننامهاش رد شد چون بالای پرسشنامه به اندازه کافی این چیزها رو نگفته بود. موقع مصاحبه، مصاحبه شونده داره برای شما وقت میذاره و خوبه شما هم برای وقتش ارزش قایل باشین.
در شماره ۵۴ رادیو گیک، دور تا دور جهان رو می گردیم! از فرانسه و آمریکا در بخش اخبار می گذریم و به ایران می یام تا در مورد مذاکرات بگیم و پیشنهادهایی برای اینکه چطوری حکومت می تونه تا حدی باعث پیشرفت استارتاپ ها و شرکت های کوچیک بشه. بودن حسن روحانی در این شماره باعث نمی شه در مورد مدل موی عروس و لباس های کودکستان گپ نزنیم! در بخش آخر با یکی از بهترین متخصصین امنیت در جهان مرور می کنیم که «چرا رمزگذاری می کنیم؟»؛ جوابش خلاصه اش اینه: چون به نفع جامعه است.
خبر جالبیه و خب آمریکا هم توش داره دیگه… دوست و برادر و البته فعلا نه به دوست و برادری چین و روسیه (: ماجرا اینه که در یک کنفرانس خبری یک خبرنگار از دبیر دپارتمان امنیت داخلی آمریکا در مورد خبری که توش گفته می شه تعدادی از کارمندان دیزنی لند اخراج شدن ولی در ماه آخر مجبورن کاری که می کردن رو به مهاجرانی که با ویزای کار به آمریکا اومدن آموزش بدن جواب داده که «باید جلوی این اتفاق رو گرفت و اگر اینطوری ویزای h1b شکست خورده است». بحث پیچیدگی اقتصاد و سیاست (:
دولت فرانسه و حمایت از ODF و رد کردن فرمت مایکروسافت کلیت خبر که توضیح بیشتری از تیتر لازم نداره. توضیح اهمیت بحث. رد شدن فرمت داکیومنت مایکروسافت علی رغم اینکه ایزو گرفته بود و البته ایزو گرفتن فرمت ODF. اهمیت مالکیت بر محتوای داکیومنت ها و در قدم آخر آزاد بودنش برای کسانی که مالیات تولیدشون رو دادن.
در اعماق
خبری که شاید نشنیده باشین: مذاکرات تموم شد
نظرات خودم. بحث مهمل اینکه موفق می شه یا نه. موفقیت داخلی برای هر دو طرف. نشونه ای از جهت حرکت که حتی اگر خودش مهم نباشه حرکت و جهتش مهمه. علاقمندی همه به توافق – پیروز نشدیم و شکست هم نخوردیم حرف زدیم کنار اومدیم. آینده و ارتباط احتمالی با جهان.
و حالا که حرف دولته بحث قانون دسترسی آزاد به اطلاعات رو هم بگم که به شکل بی سر و صدایی به عنوان یک ابلاغیه از طرف دولت اعلام شده و حرکت بسیار خوبی است.. بحث استارتاپ ها حضور دولت در همه جا و حق دسترسی به اطلاعاتی که با پول من درست می شه. بحث رقابت رو هم بکنم.
ظاهرا وقتی همه مشغول اینترنت چیزها بودن، اوراکل درگیر خریدن شرکت های دیگه بوده و حالا تازه داره سعی می کنه به بقیه برسه و در ایونت آنلاین ۵ ساعته اش کلی چیز معرفی کرده: سرویس های ابری ۲۴ ساعته (اسمش منو یاد زمانی می ندازه که زیر خبرنامه ها می نوشتن «عضو خبرنامه رایگان ما بشین» یا «سایت ما ۲۴ ساعته قابل دسترسی است»). این سرویس IaaS، Pass, Saas و غیره رو به هم پیوند می ده و مدعی است که RDBMS و NoSQL و بیگ دیتا و سرویس های پروسس و اتصال داده هم داره! اما بخش متفاوت با دیگران Mobile Backend as a Service است. MBaaS. در این سیستم تلاش شده شما به عنوان توسعه دهنده موبایل با حجم بزرگی API سر و کار داشته باشین و به جای سر و کله زدن با اینفرااستراکچر، ای پی آی ها رو صدا بزنین. اکثر شرکتهای مبتنی بر MBaaS قبلی توسط شرکت های غول خریداری شدن و الان اوراکل نشون داده که اینبار به جای خرید می خواد بره سراغ ساختن. این پلتفرم همین الان امکانات مدیریت کاربران، پوش نوتیفیکیشن، ذخیره سازی آبجکت ها، دسترسی آفلاین، تحلیل، انواع دیتابیس رو داره و حتی می شه APIهای تردپارتی رو بهش وصل کرد و اس دی کی مناسب برای کوردوا، آی او اس و اندروید رو هم داده. [کمی بحث در مورد مدل توسعه موبایل]
وصل کردن مغز موشها به همدیگه و ساختن اینترنت مغزها اینترنت چیزها رو بیخیال بشین! اینترنت مغزها داره می یاد! از دانشگاه دوک هلند زیاد شنیدیم… اینبار هم محققی اونجا مغز چهار تا موش رو به هم شبکه کرده و نتیجه نهایی مغزی است که بهتر از مغز هر کدوم از موشها می تونه محاسبه کنه! این مغز که بهش brainet می گن حاصل اتصال مغز چند حیوان به همدیگه و انتقال اطلاعات در زمان واقعی بین اونها است – از طریق اجزایی که بهش «رابط مستقیم مغز به مغز» نام برده شده و نتیجه اش می شه یک کامپیوتر ارگانیک. در مقاله دیگه ای به سه میمون اشاره شده که مغزشون به هم وصل شده و می تونن یک بازوی رباتیک که به یک کنترل کننده سه بعدی وصل شده رو بعد از چند روز و بدون آموزش دیدن به خوبی کنترل کنن! دانشگاه دوک ظاهرا جایی که لازمه هم علمی ها هم علاقمندان علمی تخیلی زیر نظرش بگیرن!
تبریک و تقبیح
تبریک می گیم به شرکت عالی کمودور که به بازار برگشته، با یک گوشی بامزه و خوب اندرویدی. کمی توضیح در مورد نوستالژی و شبیه سازهای روی این گوشی
و تبریکی هم داریم به انگلیسی ها که یک دایناسور کامل با بافت غیراستخوانی فسیل شده پیدا کردن که اتفاق بزرگی است.
و تسلیت به گوگل به خاطر گم کردن یکی از هاردورهای شبکه اش! [ماجرا رو بگم]
رمزگذاری از دادههای ما حفاظت میکند؛ چه وقتی این داده ها روی کامپیوترهای ما نشستهاند یا داخل دیتاسنترها ذخیره شده اند یا زمانی که حال انتقال روی اینترنت هستند. رمزگذاری از صحبتهای ما حفاظت میکند، چه تصویر باشند، چه صدا و چه نوشته. رمزگذاری حافظ خلوت و حریم شخصی ما است. از ناشناس بودن ما حفاظت می کند و گاهی حتی از زندگی ما.
این حفاظت برای همگان اهمیت دارد. راحت است درک کنیم که رمزنگاری چگونه از روزنامهنگاران، مدافعان حقوق بشر و فعالان سیاسی در کشورهای تمامیت خواه حمایت میکند اما رمزگذاری از بقیه ما هم محافظت میکند. رمزگذاری از اطلاعات ما در مقابل جنایتکاران حفاظت میکند. از اطلاعات ما در مقابل رقبا، همسایهها و افراد خانواده هم حفاظت میکند. همچنین از حملهکنندگان بدخواه و از اتفاقها.
رمزگذاری زمانی بهترین نتیجه را می دهد که همیشه حاضر و خودکار باشد. دو شکل رمزگذاری که ما همیشه در حال استفاده از آن هستیم – آدرس های https و لینک بین گوشی همراه و دکلهای مخابراتی – کارکردی فوق العاده دارند چون همیشه حاضرند و به شکل خودکار انجام میشوند؛ حتی بدون اینکه متوجه حضورشان باشیم.
رمزگذاری باید همیشه به شکل پیشفرض فعال باشد و نه به شکل گزینهای که وقتی کار حساسی داریم میتوانیم آن را روشن کنیم.
این مهم است چون اگر از رمزگذاری فقط در مواقعی که با دادههای مهم کار می کنیم استفاده کنیم، آنگاه خود رمزگذاری نشان دهنده اهمیت کار در حال انجام خواهد بود. اگر فقط افراد ناراضی از حکومت در یک کشور از رمزگذاری استفاده کنند، حاکمان روشی ساده برای شناساییشان برای آنها خواهند داشت اما اگر همه همیشه از رمزگذاری استفاده کنند، رمز دیگر یک نشانه نخواهد بود و هیچ کس نمیتواند تفاوت یک چت ساده و یک بحث حساس را متوجه شود و دولتها نخواهند توانست مخالفان را از بقیه جمعیت تشخیص دهند. هر بار که شما از رمزگذاری استفاده میکنید، مشغول دفاع از کسی هستید که برای حفظ جانش به آن وابسته است.
مهم است فراموش نکنیم که رمزگذاری به شکلی جادویی تضمین کننده امنیت نیست. روشهای زیادی برای خنثی کردن رمزگذاری موجود است و معمولا هم درباره آنها در خبرها میخوانیم. رمزگذاری از کامپیوتر یا تلفن شما در مقابل هک شدن حفاظت نمیکند و نمیتواند متادیتای شما را مخفی کند – برای مثال آدرس ایمیل باید بدون رمز باشد تا بتوان ایمیل را به مقصد رساند.
اما رمزگذای مهمترین تکنولوژی حفاظت از خلوت شخصی است که در حال حاضر به آن دسترسی داریم و از قضا روشی دقیقا برای حفاظت علیه شنود همگانی از آن نوعی که دولتها از طریق آن در تلاش برای کنترل شهروندان و جنایتکاران در تلاش برای یافتن نقاط ضعف قربانیان هستند. با اجبار هر دوی این گروهها به تمرکز روی افراد به جای کلیت جامعه، ما در حال دفاع از کلیت جامعه خواهیم بود.
امروزه شاهد فشار دولتها علیه رمزگذاری هستیم. بسیاری کشورها – از دولتهایی مانند چین و روسیه تا کشورهای دموکراتیک تری مانند انگلستان و آمریکا – یا در حال صحبت در این مورد هستند که باید جلوی رمزگذاریهای قوی گرفته شود یا اصولا این قوانین را تصویب کردهاند. این خطرناک است چرا که از نظر فنی غیرممکن است و تلاش برای آن باعث صدمهای جدی به امنیت اینترنت خواهد شد.
از این بحث دو نتیجه نهایی گرفته می شود. اول اینکه باید شرکتها را به سمت پیشنهاد رمزگذاری به همگان به شکل پیشفرض سوق دهیم. دوم اینکه باید در مقابل فشار دولتها به منظور تضعیف رمزگذاری مقاومت کنیم. هر قدم به منظور ضعیف کردن رمزها، حتی اگر به اسم اعمال قانون صورت گیرد ریسک ما را بالا میبرد. حتی با وجودی که مجرمین هم ممکن است از رمزگذاریهای قوی استفاده کنند، در نهایت و در کل با بودن رمزگذاری قوی عمومی، امنیت بسیار بیشتری خواهیم داشت.