کنونیکال تلاش زیادی می کنه تا کیفیت نسخه گنو/لینوکسش رو بالا ببره و یکی از ابزارهاش در اینکار، Apport است؛ برنامه ای برای ریپورت اتوماتیک مشکلات پیش اومده در برنامهها. چون اکثر آدمها حرفه ای نیستن و نمی دونن باید مشکلات برنامه ها رو چطوری بازتولید و ریپورت کنن، این سرویس سعی می کنه در صورت دیدن هر کرشی در هر برنامهای، اون رو در var/crash/ ذخیره و بعد ریپورت کنه. دقیقا همین دایرکتوری است که وقتی فایلی توش باشه، باعث می شه موقع بوت شدن اوبونتو شما این پنجره رو ببینین:
این پنجره ذاتا چیز بدی نیست ولی خب اکثر ما ریپورت نمی کنیم و دوست هم نداریم کامپیوترمون هی بوت شدن یکسری «ارور» بده! به همین خاطر اگر می خواین از شر این پیشنهادهای بی شرمانه ریپورت کردن راحت بشین، اول اون دایرکتوری رو خالی کنین تا دیگه موقع بوت اوبونتو پیشنهاد ریپورت نده و بعد اگر کلا می خواین هیچ وقت چیزی رو ریپورت نکنین به فایل زیر برین و اون متغیر رو از از یک به صفر تغییر بدین:
root@funlife:~# cat /etc/default/apport
# set this to 0 to disable apport, or to 1 to enable it
# you can temporarily override this with
# sudo service apport start force_start=1
enabled=0
و از دست اون پنجرههای منحوس که همیشه باعث می شن من فکر کنم اوبونتوم خرابه، راحت بشین.
پ.ن. دوستانی در کامنت ها نگران هستن که با اینکار کیفیت اوبونتو بیاد پایین یا تنها کار مفید ما برای اوبونتو هم بدون صاحب بمونه؛ اصلا اینطور نیست. اگر شما دوست دارین اینها رو ریپورت کنین کاملا مجازین و خیلی هم خوبه و حتما اینکار رو بکنین. اما واقعا نگاه کنین که چند بار تا حالا از سیستم باگ ریپورت کردین و چند تاش رو پیگیری کردین. دقت کنین که ظاهر شدن این پنجره به معنی حل مشکلات نیست بلکه شما باید در لانچ پد ریپورت مرتبط باز کنین و پیگیری اش کنین. از اونطرف برای بهتر شدن اوبونتو می شه تو فروم مشکلات بقیه رو حل کنین، آموزش بدین، جشن برگزار کنین، گرافیک درست کنین، بروشور بزنین، پادکست درست کنین و … (: دیدن اون پنجره ها هیچ کمکی به اوبونتو نکرده و نخواهد کرد مگر اینکه واقعا باگ ریپورت کنین و پیگیری که کاری بسیار عالی است.
جادی جان منظور من این بود چه نوع زبان برنامه نویسی از بین اون دوره ها خوبه که دوستم شرکت کنه؟ جاوا؟ اوراکل؟ دات نت؟ نمیخوام آموزشگاه بهم معرفی کنی میخوام یک زبان برنامه نویسی که میدونی الان بیشتر کاربرد و بازار کار داره رو بهم بگی.
ضربالمثلی در دنیای برنامه نویسی هست که می گه «اشتباهی که خیلی از برنامهنویسهای تازه کار می کنن اینه که برنامهنویسی رو با یاد گرفتن کد نوشتن به یک زبان خاص اشتباه میگیرن». پس توصیه اول به این دوستمون اینه که دنبال یاد گرفتن برنامه نویسی باشه نه یاد گرفتن دستور زبان یک زبان خاص. اکثر زبانها در پایه به هم شبیه هستن و اگر یک زبون رو درست یاد بگیریم سوییچ کردن یا کد نوشتن به یک زبان همخانواده چندان مشکل نیست. اینه که یاد گرفتن C می تونه پایه خوبی برای هر برنامه نویسی باشه و بعدش خوندن کد چند برنامه خوب (که روی گیت هاب به راحتی قابل دسترسی هستن و حتی می تونن به سادگی برنامه ای مثل yes در لینوکس باشن).
نکته بعدی اینه که آدمها به شیوههای مختلفی چیز یاد می گیرن. در کل به سه شیوه:
خوندن (کتاب، راهنما، …)
آموزش دیدن (کلاس)
انعکاسی (دیدن و تکرار کردن)
تمرین کردن (پریدن وسط استخر و دست و پا زدن)
که البته مثل هر چیز دیگهای، در دنیای واقعی هر کدوم با ترکیبی از روشهای بالا به حداکثر یادگیری خودمون میرسیم. مثلا می دونم که بهترین روش یادگیری ام ترکیبی از خوندن و تمرین کردن است. این اصل ساده در آموزش گاهی به خاطر عادت ۱۲ ساله ما به مدرسههای کلاس محور ایرانی کلا فراموش می شه. پس قبل از ثبت نام کلاس یک لحظه باید به خودمون یادآوری کنیم که یاد گرفتن چیزها الزاما نیازمند کلاس نیست و اگر کل راهنماهامون رو از اینترنت بگیریم و کل هزینه کلاس رو خرج خوش گذرونی کنیم ممکنه خیلی بهتر چیز یاد بگیریم.
اما کدوم زبون؟ فرض کنیم دقیقا دنبال یاد گرفتن یک زبون برنامه نویسی هستیم. چه زبونی بهترینه؟ نقل می کنم از سینای عزیز که
تا وقتی اهداف رو ندونیم نمی تونیم مسیر رو ارزیابی کنیم.
هدف ما چیه؟ رسیدن به یک شغل مطمئن توی بازار کاری که از همیشه برامون کار هست؟ گرفتن پروژههای خاص با پول خیلی زیاد؟ مهاجرت؟ کار کردن توی یک استارتاپ مرتبط با گوشیهای موبایل؟ اپلای کردن برای گوگل؟ هدف رو اگر بدونیم تقریبا مشخصه که باید چیکار کنیم. راه بر اساس مقصد قابل تشخیصه و حتی در مواردی انتخاب مقصد به معنی انتخاب راه است.
بذار موضوع انتخاب بهینه زبان برنامه نویسی رو با یک نمودار متقاطع توضیح بدم. اطلاعات ما در جهان یا درباره حوزههای شناخته شده برای همه است که تبدیل می شیم به عضوی از یک خیل عظیم (مثلا بعد از چهار سال می شیم مهندس مخابرات فارغ التحصیل از دانشگاه) یا وقت گذاشتیم و در حوزههای کمتر شناخته شده برای عموم اطلاعات کسب کردیم (و مثلا شدیم کسی که تجربه و دانش زیادی در مورد چاپ کتاب داره). اولی شغلهای بیشتری داره ولی معمولا حقوقش کمتره چون کلی آدم دیگه هم هستن که همونها رو بلدن. از اونطرف یک بحث دیگه اینه که دانش ما چقدر عام است و چقدر خاص. آیا ما «کلا برنامه نویسی بلدیم» یا «می دونیم چطوری باید برنامه های چند رشته ای (مالتی ترد) نوشت» ؟ آیا ما کلا کتاب چاپ کردن بلدیم یا تخصصمون دقیقا در این است که بدونیم بهترین چسب موجود در بازار برای چسبوندن جلد کتاب به شیرازه، چیه. بذارین این دو تا رو روی نموداری که حرفش رو می زدم نشون بدم:
با توضیات بالا واضحه که یک برنامه نویس دات نت همیشه حقوق داره و همیشه در شرکت های متوسط کار داره. استرسش برای پیدا کردن کار کمه ولی در عوض در نگه داشتن کار اوضاعش خوب نیست چون هزاران نفر هر سال مجموعه مدرک های MCSE MCTS و غیره رو می گیرن و می شن برنامه نویس دات نت. در مقابل به بخشی نگاه کنین که با «پول پروژهای» مشخص شده. ما الان در شرکت دو ماهه دنبال کسی می گردیم که به شکل پروژهای بیاد برای ما سرورهای نود جی اس رو کلاستر و High Aavailable کنه و کم اهمیت ترین موضوع در پروسه قرارداد اینه که طرف چقدر پول می خواد. احتمالا طرف با این کار چند روزه می تونه به اندازه چند ماه برنامه نویس دات نت پول در بیاره ولی ظاهرا در کشور عزیز افراد خیلی خیلی کمی هستن که این کار رو بلد باشن چون هم در حوزه ناشناخته است و هم در حوزه تخصصی.
حالا فکر می کنم انتخاب براتون راحت تر باشه. من همیشه در حوزه ناشناخته تخصصی بودم و راستش یک محور دیگه هم در جدول کشیدم: ترکیبش با یک چیز دیگه. مثلا متخصص سیستم عاملی که مخابرات بلده. مدیر پروژهای که لینوکس بلده و … این خیلی کم پیدا می شه و خیلی هم مورد نیاز نیست ولی اگر کسی شما رو بخواد.. واقعا شما رو همه جوره می خواد. در عوض ممکنه شما به این نتیجه برسین که یک کار امن و راحت می خواین و در این صورت باید نگاهی به بخش استخدام شرکت ها بندازین و ببینین الان چی بورسه. ممکنه دات نت باشه و ممکنه جاوا باشه یا اگر تصمیمتون این شده که برین سراغ استارتاپ موبایلی شخصی خودتون، معلومه که باید یا iOS یاد بگیرین یا Android Development که یک جاهایی بین جدول بالا افتاده.
توجه: جدول رو قارتی کشیدم. اصلا معنی اش این نیست که کاملا اندیشیده و دقیق است. می شه در مورد همه اجزاش حرف زد.
جایزه اینکه تا اینجا خوندین: اگر هدفتون رفتن به چیزی مثل گوگل است، برین و آگهیهای شغلی اش رو ببینین و بعد دقیقا می دونین که در طول یکی دو سال آینده باید چی یاد بگیرین و به کدوم پروژهها کمک کنین تا خود گوگل بیاد ازتون خواهش کنه که برین تو شرکتش کار کنین (: این دیدن ترند مهمه. لازمه درک کنیم که در جهان آینده چه چیزهایی دارن رو می یان و براشون آماده باشیم (مرتبط طنز: آیا موفقیت زبان های برنامه نویسی به ریش و سبیل سازندگانش مربوطه؟)
پی نوشت آخر. گفتیم که «اشتباه برنامه نویس های جوان اینه که برنامه نویسی رو با برنامه نویسی به یک زبون خاص اشتباه میگیرن». این یعنی اگر شما برنامه نویسی رو یاد بگیرین می تونین بعدا به هر چیز دیگه سوییچ کنین. رو پایه ها تمرکز کنین و تا وقتی درک می کنین که دارین برنامه نویسی یاد میگیرین، نگران زبون نباشین.
ضمن تایید حرفهای جادی میخواستم برای کسایی که تازه میخوان شروع کنند یه چند تا نکته را یادآوری و تاکید کنم:
۱.سعی کنید با زبانی مثل python شروع کنید که هم زود بتونین نتیجه بگیرین و هم عادتهای خوب کدنویسی براتون نهادینه بشه.
۲. از خوندن و یادگرفتن Design patternها و Best practiceها ولو با زبان دیگهای غیر از زبان تخصصی شما پیادهسازی شده غفلت نکنید که موجب پشیمانیست.
۳. از ابتدای کار عادت کنید برای کدهاتون کامنت مناسب و واضح بنویسید.
۴. کد خوب بخونید (توی پروژههای آزاد اغلب کدها خیلی خوبند چون تعداد زیادی توش مشارکت میکنند)، توی توسعه پروژههای آزاد مشارکت کنید از گزارش باگ گرفته تا نوشتن پلاگین و …
۵. سعی کنید ارتباطهاتون با آدمهای متخصص توی زمینه کاریتون زیاد کنید، از فرصت گپ زدن باعاشون استفاده کنید، توی فروم و irc فعال باشین نه فقط برای پرسیدن که برای مشارکت و پاسخ دادن.
۶. خوشبین باشید و شاد. ماری را انجام بدین که ازش لذت میبرین. البته لذت بردن خیلی وقتها به معنی آسون بودن یا پول زیاد درآوردن نیست. در ضمن سعی نکنید تقلید کنید.
۷. وقتی دارین کد میخونید واقعا بفهمید چی به چیه. و بد نیست فکر کنید روش بهتری برای پیادهسازی اون کد به ذهنتون میرسه یا نه.
۸. وقتی تونستید کد بقیه را سریع دیباگ کنید میتونید کمکم حس کنید که حرفه ای شدین. البته یادگرفتن انتها نداره.
این سوال رو زیاد می پرسن. راستش رو بخواین من هم زمان کنکورم بود یکی از Day Dreamهام این بود که بیخیال کنکور و دانشگاه بشم و برم سراغ شرکت باز کردن (دقیقا نمی دونستم چی! فقط اسم شرکت رو می گفتم به عنوان یک شغل) یا مدرک های لینوکس گرفتن یا هر راه فرار دیگه ای برای خلاصی از کنکور.
صادق باشیم: در بسیاری از مواقع، اینها راه فرار هستن نه نقشه واقعی. متاسفانه رفتن به دانشگاه فعلا معقول ترین مسیر پیشرفته؛ بخصوص توی ایران. دلایلش هم خیلی ساده است. به چند تاش اشاره می کنم.
مهمترین دلیل اینه که دوران دانشجویی دوران خیلی خاصیه. نه خانواده از شما انتظار خاصی داره نه جامعه. می تونین هر جینگولک بازی ای که می خواین رو در بیارین (از بلند کردن مو گرفته تا انقلاب کردن تا نقد تا فاز هنری گرفتن تا سفر شمال تا …) و مدعی بشین که «دانشجو» هستین (: دوران تحت کنترل کامل خانواده بودن گذشته و دوران مسوولیت مالی داشتن هم هنوز نرسیده. این دوران خاص رو از دست ندین
دومین دلیل اینه که دانشگاه اولین محیط مختلط است که بالاخره حکومت ما -کمابیش- قبول می کنه دو نفر آدم حق دارن کنار هم باشن و با هم حرف بزنن. این رو هم الکی از خودتون نگیرین. زمین تا آسمون با پارتی مختلط و اینها متفاوت است. یک تعامل واقعی با جنس مقابل.
بعدش اینکه در صورت علاقمندی به مهاجرت مدرک دانشگاه بسیار بسیار کمک کننده است. بدون مدارک دانشگاهی تقریبا مهاجرت غیرممکن می شه. البته من طرفدار موندن تو ایران هستم ولی به هرحال اکثریت دنبال مهاجرت هستن و دانشگاه یکی از راحت ترین روش هاش.
اینم بگم که حتی اگر بخواین در خیلی از کشورها کار کنین، اون کشورها معمولا برای دادن ویزای کار ازتون ترجمه مدرک مرتبط دانشگاهی می خوان. حتی اگر شرکت خودتون بخواد شما رو بفرسته افغانستان کار کنین هم سفارت ازتون مدرک مرتبط با کار می خواد – چه برسه به قطر و غیره (:
میبینین؟ شاید از نظر عقلی بشه گفت که در سطح علمی مدارک معتبر گرفتن بهتر از دانشگاه رفتنه ولی در دنیای واقعی دور و بر ما، دانشگاه اهمیت خیلی خاصی داره که هر استدلالی که «دانشگاه نرم فلان کار رو بکنم» رو تبدیل می کنه به یک بهانه برای فرار از سختیهای رفتن به دانشگاه. درسته که این روزها ورود به یکسری از دانشگاه ها خیلی سخته و سال های خوبی از زندگی رو حروم می کنه ولی اگر تصمیم می گیریم نریم دانشگاه لازم نیست دنبال بهانه هایی مثل «دانشگاه مفید نیست» قایم بشیم (: خب روراست بگیم حوصله نداریم دو سال جون بکنیم و رقابت کنیم.. در ضمن چیزهایی مثل دانشگاه آزاد رو هم خدا آفریده دیگه… ورود بهشون راحت تره اسمشون هم دانشگاهه و یکسری از موارد بالا رو هم پاسخگو.
مغلطه: بیل گیتس و جابز و زوکربرگ دانشگاه رو تموم نکردن
نمی خوان بزنم تو ذوقتون ولی شما بیل گیتس و زوکربرگ و جابز نیستین (: اونها در شونزده هفده سالگی مثل یک گیک دنبال درس بودن نه دنبال دلیل برای نرفتن به دانشگاه. همه وارد دانشگاه شدن و بعد وسطش اونو ول کردن. در ضمن میلیون ها نفر دیگه هستن که دانشگاه نرفتن یا دانشگاه رو ول کردن و من و شما اسمشون رو هم نشنیدیم. در اصل این سه تا و بقیه همپالکیهاشون هم چون این سه تا بودن دانشگاه رو ول کردن نه اینکه چون دانشگاه رو ول کردن این سه تا شدن (:
بحث این نیست که اگر کسی نره دانشگاه موفق نمی شه یا دانشگاه ملاک موفقیته یا هر چی. بحث اینه که در یک بررسی معقول دانشگاه رفتن هم توی دید، هم توی زندگی شخصی و هم توی زندگی حرفه ای مفیده. اگر کسی نمی خواد بره حق داره نره و بره دنبال راه خودش. خیلی هم عالیه و قابل افتخار اما اگر حس کردین دارین پشت این استدلال قایم می شین تا از یک چیز سخت به اسم کنکور فرار کنین، یک جای کار می لنگه (:
معیار شخصی
من یکسری معیار شخصی دارم. یکیش اینه که «کجا و چه زمانی چی می گم». اگر دارم سال آخر که باید درس خوندن جدی برای کنکور رو شروع کنم توضیح می دم «دانشگاه خیلی هم خوب نیست» کمی مشکوکه جریان درست همونطور که اگر درست همون موقع که توی آب چاه خونه ام قرآن افتاده فتوا می دم که «خوردن آب از چاهی که توش قرآن افتاده مشکلی نداره» جریان مشکوکه، با خودتون فکر کنین که چرا دقیقا الان که جریان سخت شده مغزم هی داره سعی می کنه متقاعدم که کنه که «اصلا دانشگاه به درد نمی خوره». اگر واقعا معتقدم آدم موفقی هستم چرا الان که این استدلالها هست نرم دانشگاه و وقتی دقیقا برنامه داشتم ازش نیام بیرون؟ به عبارت دیگه هر وقت حرفی زدم باید ببینم «در کجای جهان ایستاده ام» که اینو می گم (: اگر درست پشت در امتحان کنکور دارم توضیح می دم که دانشگاه اصلا خوب نیست کاملا فرق می کنه با حالتی که توی دانشگاه در حال این استدلال باشم.
خرید لپ تاپ کار سختیه. کلی پول برای یک چیزی که قراره روزی چند ساعت همراهتون باشه و ازش استفاده کنین… گزینه های مختلف از کارخونه های مختلف و اسم ها و مخفف های فنی.
اما اگر کمی وارد تر بشین کار سخت تر هم می شه… کلی گزینه های ریز.. رم DDRفلان در مقابل سرعت فلان هارد دیسک و SSD و … مخفف های دیگه که فقط کسانی ازشون سر در می یارن که هر روز دنبال این هستن که چی داره توی بازار می یاد و چی داره تو سایت های فروش سخت افزار تبلیغ می شه.
پس ما آدم های معمولی چیکار کنیم؟ می گم معمولی چون خودم هم وضع خریدم درست مثل یک نفر است که از هیچ کدوم از این مخفف ها سر در نمی یاره. من از کامپیوترها سر در می یارم ولی از بازار نه و هیچ علاقه ای هم ندارم. دلیلش هم ساده است: به نظرم بازار جای تجاری است و با اینکه به تکنولوژی ربط مسقیم داره اما من می تونم تا آخر عمرم هی بخونم که رم DDR2 و DDR3 و DDR5 و DDRfolan اومدن و سرعتشون فلان قدر بیشتره و کیف هم بکنم ولی واقعا از تکنولوژی سر در نیارم و فقط بازار رو دنبال کنم. مثل کسی که ماشین دوست داره فقط به این شکل که کیف کنه که الان فلان ماشین قدرتش اینقدره. این علاقمندی یک گیک نیست.
به هرحال… بذارین حرف آخرم رو اول بزنم: خرید لپ تاپ برای ما ساده است اگر هدفمون رو بدونیم. هدف من یک کامپیوتر است که بیشتر مواقع بتونه همراهم باشه و کارهای روزمره ام که بازی های سه بعدی پیشرفته آخرین مدل توشون جای خاصی ندارن رو باهاش انجام بدم. باهاش اینترنت می رم، چیز می بینم، آهنگ گوش می دم، چیز می نویسم، چیز می خونم، برنامه می نویسم، چت می کنم، ایمیل جواب می دم و … اگر شما هم هدفتون همینه یا بهش نزدیکه، این راهنما برای شما است.
اولویت صفر
لپ تاپ تکنولوژی دائما جدید شونده است پس یک چیز خیلی قدیمی نخرین فقط چون پولتون می رسه. سعی کنین چیز ارزونتر بگیرین ولی جدیدا ساخته شده. مثل بقیه چیزهای تکنولوژی سراغ آخرین چیزهای بازار لازم نیست برین و کلی براشون پول بدین. کافیه یک چیز متوسط بازار رو هدف بگیرین و تقریبا می تونین مطمئن باشین که اکثر خواص متوسط بازار رو داره.
در ضمن باید سیستم عامل رو هم انتخاب کنین. اگر به اپل و مک بوک فکر می کنین اینها رو بخونین: چرا ممکن است شما بخواهید یک مک بوک بخرید و دلایلی که به خاطر آنها نباید اپل مک بخرید. اگر به لینوکس فکر می کنین که احتمالا این راهنما برای شما نیست. این راهنما مال کسانی است که می خوان لپ تاپ بخرن ولی حوصله چیزهای عجیب و غریبی مثل سنترینو و آی سون و دوال کور و اینها رو ندارن.
اولویت اول
وزن و اندازه. اینها تقریبا تنها اولویت های من هستن. من محاله به هیچ لپ تاپ بزرگتر از ۱۵ اینچ نگاه کنم. ما یک گرایش عمومی به چیزهای بزرگ داریم و فکر می کنیم هر چقدر یک چیز بزرگتر باشه بهتره در حال یکه در عمل اینطور نیست. بخصوص در مورد لپ تاپ، لپ تاپ های بزرگتر ارزونتر هستن و اگر بگین پدر بزرگتون براتون لپ تاپ ۱۳.۳ اینچ بخره (و از لپ تاپ چیزی ندونه) یکهو ذوق زده می شه که یک لپ تاپ ۱۳.۳ اینچ دیده ۱۱۰۰ دلار است ولی در همون حال یک لپ تاپ ۱۵ اینچی هم هست که فقط ۷۰۰ دلاره و با هیجان دومی رو می خره غافل از اینکه سنگین تره و کمتر قابل حمل.
پس اگر مثل من لزومی ندارین که لپ تاپ بزرگ بخرین (مثلا گرافیست نیستین یا فیلم دیدن اولویت پایینتری داره تا قابل حمل بودن) به هیچ وجه سراغ لپ تاپی بزرگتر از ۱۴ اینچ نرین و ترجیحا بین ۱۲.۱ واید و ۱۳.۳ واید بخرین. دقت کنین که لپ تاپ هایی که از ۱۲.۱ واید کوچیکتر باشن کیبورد کوچیکتری دارن و در استفاده روزمره نه فقط سخت که ضرر زننده هم هستن.
بحث وزن هم بسیار مهمه. به شکل کلی یک لپ تاپ بیشتر از ۲.۵ کیلویی در زندگی روزمره واقعا سنگین به نظر می یاد و ترجیحا اگر می خواین جابجاش کنین بهتره چیزی سنگین تر از ۲.۱ کیلو نخرین. وزن ها رو هم واقعا تو اینترنت چک کنین چون گاهی مغازه ها دروغ می گن یا مثلا وزن لپ تاپ بدون باتری رو می نویسن.
پس خلاصه مهمترین بخش شد: یک لپ تاپ نسبتا به روز بخرین که خیلی بزرگ نباشه و وزنش هم سنگین نباشه.
اولویت های دوم
در رده دوم قیافه مهمه و قشنگی بدنه و راحتی صفحه کلید و رنگ و اینها. مثلا من از وینگول قرمز وسط کیبوردهای آی بی ام خیلی استفاده می کنم پس برام مهمه. یا کاملا برام مهمه که بدنه لپ تاپ به نظرم سفت برسه و مثلا اگر با انگشت یک کم قسمتی که مچ روش قرار میگیره رو فشار بدم حس نکنم که یک چیز لاستیکی شکننده داره زیر دستم تکون می خوره یا مثلا برام مهمه که کیبورد مثل آدم دگمه های حرکت در چهار جهت و Page Up و Page Down رو داشته باشه. این سخت افزار قراره بیست و چهار ساعته زیر دست من باشه پس خیلی خیلی عادی است که کیبوردش از سرعت پردازنده هم برام مهمتر باشه.
نکته مهم در اولویت ها دوم، اندازه حافظه است که بهش می گن RAM. الان خریدن هر چیزی زیر چهار گیگ ضرر است. این خیلی هم در انتخاب شما موثر نیست چون تقریبا حافظه هر لپ تاپ توی بازار رو می شه با خرجی نسبتا کم (مثلا پنجاه تومن) به چهارگیگ افزایش داد. در اصل موقع انتخاب به این دقت نکنین ولی حواستون باشه که اگر چیزی رو انتخاب کردین و کمتر از چهار گیگ رم داشت، لازمه اونو ارتقاء بدین. در زندگی روزمره من که چند تا برنامه رو با هم باز می کنم و دوست دارم کامپیوترم هی روی دیسک چیز ننویسه، رم خیلی خیلی مهمتر از سرعت پردازنده است.
اولیت های سوم
داشتن چیزهای اضافی خوبه. من ترجیح می دم کامپیوترم حداقل سه تا پورت یو اس بی داشته باشه، کارت خون داشته باشه که بتونم حافظه دوربین یا هرچیزی رو بهش بزنم و فایل هام رو کپی کنم. خروجی های متنوع تری داشته باشه و … ولی خیلی سخت نمی گیرم چون طبق همون اصل قدیمی صفرم، هر چیزی که این روزها بخرین و این روزها ساخته شده باشه یکسری ورودی خروجی استاندارد این روزها رو هم داره.
هارد هم مهمه. بزرگتر بهتر ولی تقریبا همه یک اندازه هستن: ۵۰۰ گیگابایت الان یا هر وقت بخرین تقریبا همه استاندارد شدن. البته چیزی به اسم هارد SSD هم اومده که تنها چیزیه که لازمه بدونیم! یک هارد کوچیکتر که به جای داشتن موتور فیزیکی و صفحات و اینها مثل کول دیسک کار می کنه. حجم هاش کوچیکتره و بسیار گرونتر و اگر ما دقیقا نمی دونیم داریم چی می خریم فعلا به درد ما نمی خوره (این مطلب در ماه جون ۲۰۱۲ نوشته شده!).
دنبال اینها نباشین
دنبال چیز خیلی گرون یا خیلی ارزون نباشین مگر اینکه پولتون واقعا کم باشه یا واقعا زیاد باشه.
دنبال سی دی درایو نباشین که عمرش گذشته. اکثر لپ تاپ های کوچیک در حال حذف کردنش هستن. بخصوص در دنیای لینوکس ما همه نرم افزارها رو از اینترنت نصب می کنیم و عملا هیچ احتیاجی به سی دی درایو نیست. در مورد ویندوز هم احتمالا می تونین یک سی دی درایو مشترک خارجی با دوستان داشته باشین یا برای خودتون بخرین . گرون نیست و اکسترنال بودنش باعث می شه در تمام زندگی لازم نباشه کامپیوتر کمی سنگین تر و بزرگتر داشته باشین که اگر یک روزی روزگاری لازم شد، سی دی درایو داشته باشه. به شکل خلاصه: اگر کامپیوتری که انتخاب کردین سی دی درایو نداشت، وحشت نکنین. قدیم ها که ما کامپیوتر بدون فلاپی درایو ۵.۲۵ اینچی می خریدیم وحشت می کردی. بعدش وقتی کامپیوترهای بدون فلاپی دیدیم مونده بودیم که این اگر یک روز فلاپی خواست چیکار کنیم و حالا همون احساس رو با سی در درایو داریم. سی در درایو در حال انقراض است (:
پول و آش
یک ضرب المثل قدیمی هست که هر چقدر پول بدین آش می خورین. در مورد آش این ضرب المثل درسته ولی در دنیای معمولی صد در صد هم صادق نیست هر چند که معناهایی هم داره. مشخصه که یک لپ تاپ سیزده اینچ یک میلیون و سیصد هزار تومنی چیزی بیشتر از یک لپ تاپ سیزده اینچ هفتصد هزار تومنی داره ولی خب باید حواستون باشه که دقیقا هم دوبرابر نیست. همیشه گفته شده که بعضی مارک ها گرونتر هستن. مثلا Sony یا Lenovo و بعضی ها میانه هستن مثلا Toshiba ولی به نظر من رفتن به بازار با دونستن مقدار پولی که دارین به اندازه کافی ایده می ده که چی رو باید بخرین. واقع بین باشین و بر اساس پولتون انتخاب کنین و ازش راضی باشین و لذت ببرین.
جمع بندی
اگر اهل جدیدترین بازی ها و کاربردهای خاصی مثل طراحی گرافیکی روی لپتاپ و فیلمسازی و … نیستین، برین مغازه، لپ تاپ ها رو نگاه کنین، یک دونه بین دوازده و یک تا سیزده و سه اینچ یا اگر بزرگتر دوست دارین چهارده اینچ واید که از قیافه و بدنه و کیبوردش خوشتون می یاد رو بخرین. با دادن پول متوسط، یک چیز متوسط خواهید داشت. چیزی خیلی قدیمی یا خیلی خیلی جدید انتخاب نکنین و دقت کنین که اگر مثلا یک میلیون تومن پول لپ تاپی رو بدین که چهار سال براتون کار کنه معنی اش اینه که ماهیانه دارین بیست هزار تومن پول داشتن لپ تاپ رو می دین که به نظرم کاملا می ارزه.
خیلی خوشحال می شم اگر چیزی رو جا انداختم بگین که به متن اضافه کنم چون می خوام این متن رو همیشه به شکل یک راهنما برای خرید لپ تاپ وقتی از لپ تاپ چیزی نمی دونیم، نگه دارم.