بیت باکت با پرچم رنگین کمان

می دونین که من معمولا لازم نمی بینم از چیزی بگم که همه دارن ازش حرف می زنن. منطقا اگر سه سال پیش بود براتون از موفقیت طرفدارهای حقوق مدنی می نوشتم و اینکه در آمریکا حکومت قبول کرده که اینکه چه جنسی با چه جنسی ازدواج می کنه ربطی به اون نداره ولی خب الان به اندازه کافی این بحث در جاهای مختلف هست و من چیز خاصی ندارم بهش اضافه کنم. اما یک اتفاق کوچولو باعث شد در این مورد این پست رو بنویسم. اون اتفاق اینه:

پوش کردن در گیت

هه هه.. بیت باکت که ریپوزیتوری کد ما در یکسری از پروژه‌ها است در جواب پوش برامون پرچم رنگین کمان فرستاده (: دقت کنین که در آمریکا همه گی نیستن ولی مثل هر جای دیگه اکثر آدم های حسابی از گرفتن یکی از حقوق انسانی از دولتشون خوشحال می‌شن. در واقع این یک پیروزی مدنی برای کسانی است که معتقدن دولت حق نداره در زندگی خصوصی مردم دخالت کنه و به جای سرک کشیدن تو اینکه کی چی می پوشه، چی می خوره، چی می گه، با کی رابطه داره و … به وظایف خودش می می پردازه که اکثرا چیزهایی هستن که باید اتفاق بیافتن ولی افراد مستقل سراغش نمی رن (مثلا آموزش رایگان، درمان رایگان، خدمات مخابراتی و …).

جذابیت اصلی این پرچم برای من این بود که می بینم چقدر در جامعه ای از برنامه نویس ها، گیک و غیره که دوستشون دارم و لذت ببرم از اینکه بخشی از یک جامعه جهانی فهیم هستم.

چرا خارجی‌ها در ایران به دنبال قیمت کلیه هستن؟ چون ایران تنها کشوری است که …

مطلب قبلی در مورد آدم‌ها در گوگل در هر کشور به دنبال قیمت چه چیزی هستن برای ایران نتیجه‌ای عجیب داشت! در معادله «قیمت X در Y چند است؟» اگر Y‌ ایران باشه،‌ گوگل X رو «کلیه» پیشنهاد می ده. به عبارت دیگه در جهان مردم توی گوگل سرچ می کنن که کلیه تو ایران چنده؟.

اما چرا این نتیجه عجیب رو داریم؟ بعضی ها حتی معتقد بودن که گوگل حتما خباثتی در کار داره که این پیشنهاد رو می ده ولی آدم عاقل وقتی «نتیجه» ای رو می بینه باید حدس بزنه که حتما یک «علتی» بوده که این نتیجه به وجود اومده. یکی از دوستان که در بلاد خارجه حقوق می خونه گفت که پارسال این بخشی از کتابی بوده که برای Criminal Justice می خوندن:

قیمت کلیه در ایران

در این صفحه کتاب بحث جالبی مطرح می شه:

کلیه عضوی از بدن است که دو تا داریم و با یکی هم زندگی می مونیم. در هر لحظه حدود ۸۰هزار آمریکایی منتظر پیوند کلیه هستن که سالانه ۴۵۰۰ نفر از اونها به دلیل نرسیدن کلیه می‌میرن. حالا کشوری داریم به اسم ایران که تنها کشوری در جهان است که توش فروش کلیه قانونی و زیر نظر دولت انجام می شه. در این کشور شما می تونین با ۲ تا ۴ هزار دلار یک کلیه بخرین در حالی که طبق قانون آمریکا، خرید و فروش اعضای بدن تا ۵۰هزار دلار جریمه و پنج سال زندان داره چون به گفته یک استاد سلامت، حقوق، بیوتکنیک و حقوق بشر دانشگاه بوستون «ما نمی خواهیم در جامعه ای زندگی کنیم که در آن ثروتمندان با خرید اعضای بدن فقرا، به زندگی ادامه می‌دهند».

جالب نیست؟‌ ظاهرا ما تنها کشور جهان هستیم که توش می شه راحت و بی دردسر کلیه یک نفر رو خرید و زنده موند. این بحث رو توی شرکت می کردیم و یکی از دوستان مذهبی به این اشاره کرد که «هر انسان بر بدن خودش حق داره و ما باید اجازه داشته باشیم اجزای بدنمون رو بفروشیم». جواب‌ها ساده هستن:

۱- اگر ما به حق بدن معتقدیم نه اجازه داریم کسی رو به خاطر استفاده آزادنه از اون شلاق بزنیم و نه می تونیم خوردن و‌ آشامیدن بعضی چیزها یا همه چیزها در بعضی ساعت ها / روزها رو براش ممنوع کنیم و نه بهش بگیم در چه شرایطی چطوری مجازه از بدنش استفاده کنه. چه برسه به ختنه و قمه زدن برای بچه‌ها و …

۲- اصولا – در دیدگاه رایج ما – اسلام صدمه زدن به بدن رو جایز نمی دونه

۳- اگر معتقد باشیم که «یک کلیه اضافی است و برداشتنش صدمه زدن به بدن نیست» باید جوابگو باشیم که چطور بدن انسان یک چیز اضافی در خلقت خودش داره.

۴- اگر کسی اینقدر بیچاره است که قبول می کنه بخشی از بدنش رو بفروشه تا مقداری پول به دست بیاره، دولت موظفه یک کاری در این مورد بکنه

۵- جامعه ای که توش با پول می شه اعضای بدن یک نفر رو خرید، در عمیق ترین لایه پذیرفته که حق زندگی مال کسی است که پول داره.

البته مشخصه که من حقوق دان نیستم و نگاهم فلسفی است (: این مورد خاص هم برام از این نظر جالب شد که شواهدی دیدم در مورد اینکه واقعا در جهان به اینکه در ایران امکان «خریدن قانونی کلیه» هست توجه می شه و از اونطرف متاثر کننده است که مثلا به فرش، زعفران و … شهره نیستیم.

  • اون صفحه کتاب رو H2 برام فرستاده بود.

دزدهای گرامی، لطفا با خواندن این متن دعای خیر مردم را همراه رفتگان خود و یک خانواده دیگر کنید

مدارک دزدیده شده

تلفن نفر اول رو از روی یک فیش بانکی که پرداخت کرده بود پیدا کردم. عکسش توی کارت ملی مسن بود و با هیجان ولی کمی مشکوک اسمش رو تایید کرد و منطقا اولین حدسش این بود که این تلفن مشکوک درمورد مدارکش است. با هم هماهنگ کردیم که فردا صبح بیاد محل کارم و مدارک رو بگیره. یک ماشین جلوش ایستاده بود، یک نفر با اسلحه تهدیدش کرده بود و کیف پولش رو گرفته بود و رفته بود. خوشحال بود که کارت ماشین هم توشه.

دو نفر بعدی احتمالا پدر و دختری بودن که پدر حوالی شصت سال داشت و دخترش مثلا سی یا سی و پنج. اینها به وضوح از یک کار اداری برمیگشتن چون دو تا دسته چک، حجم زیادی مدارک متنوع و عکس سه در چهار و غیره داشتن و یکی دو تا کاغذ که اسم هر دو توشون بود. پیدا کردن شماره اینها سخت تر بود. اول به کارت ویزیتی زنگ زدم که فامیلش با فامیل مرد یکی بود و مربوط می شد به یک وکیل توی تبریز. روی کارت ویزیت نوشته شده بود «برای عرض تبریک خدمت آقای [اسم آقا] – نوروز ۹۰». هیچ کدوم از شماره ها جواب ندادن.

در تلاش برای پیدا کردن شماره، خاله ام گفت که توی برگه معاینه فنی، شماره تلفن رو می نویسن. برگه معاینه به اسم خانم بود و یک شماره موبایل. زنگ زدم و کسی جواب نداد. چند دقیقه بعد پیرمردی زنگ زد و دوباره با استرس و کمی نگرانی و امید پرسید چیکار داشتم. بهش گفتم که یک کیسه نایلون پیدا کردن که توش کلی مدرک بوده و بعد از جستجو در اطراف و دیدن اینکه ظاهرا هیچ کس ازش خبر نداره، آوردمش خونه و دارم سعی می کنم صاحب مدارک رو پیدا کنم. با اینکه خوشحال شد ولی مثل اینکه ناراضی بود که چرا کارت های بانکی اش توش نیستن. به هرحال فردا با اینها هم قرار گذاشتم که بیان و مدارک رو بگیرن. ماجرای این دزدی عجیب تر بود.

صبح سوار ماشین بودم و دیدم هی مسافر کناری داره تکون های عجیب می خوره و انگار راحت نیست یا داره کاری می کنه. توجه نکردم. شب که اومدم دسته چکم رو از کیفم در بیارم دیدم پایین کیفم با کاتر بریده شده و محتویاتش رو خالی کردن. احتمالا توی همون ماشین مسافرکش بوده.

کیسه توی کوچه نزدیک متروی میرداماد بود. پر از مدارک و یک کیف پول کهنه و وقتی بازش می کردین معلوم بود که یکی توی کوچه خلوت پول ها و کارت ها رو برداشته و بقیه رو دور ریخته که یا آدم خوبی باشه و دردسر کمتری برای قربانی‌ها درست کنه یا اگر بد بین باشیم نظریه اش این بود که با برداشتن پول ها و پس دادن مدارک به این شکل سریع، ممکنه یکسری از قربانی ها نه فقط شکایت نکنن که کلی هم دعاش کنن (: به هرحال منطقا هر کس این کیسه که روی کاپوت یک ماشین گذاشته شده بود رو پیدا می کردم احتمالا کار مشابهی می کرد.

ماجرایی پلیسی بود اما اینکارش یک خطر بزرگ براش درست کرده: هر دو تا دزدی با اینکه شکل های متفاوت داشتن و جاهای متفاوتی اتفاق افتاده، اما به هم ربط داده شدن. منطقا اگر پلیس بخواد دنبال چنین چیزی بگرده الان کارش خیلی راحتتره. تو خونه بحث شد که حتما به این دو نفر بگیم که با هم در تماس باشن و شکایتشون رو پیش پلیس به هم ربط بدن ولی کلیت فضا مخالف این جریان بود و از خاطره هایی می گفتن که برای دزدی به پلیس رفتن و فقط وقتشون تلف شده و حتی ازشون پول گرفتن که هزینه های «پیگیری» تامین بشه و .. و یک نفر هم از موردی گفت که توش رییس کلانتری با توجه به آشنایی نزدیک با خانواده اعلام کرده که با اینکه علاقمند به ثبت این چیزها نیستن و دوست ندارن آمار رسمی دزدی رو بیخودی بالا ببرن ولی این مورد رو روی حساب دوستی خانوادگی ثبت می کنن.

برای ما حداقلش این بود که هیجان پلیسی داشت و دو تا خانواده رو هم کلی خوشحال کردیم و متوجه هم شدیم که پلیس می تونه در کنار اطلاعیه هایی مثل «در هنگام خروج از بانک مواظب کیف قاپ ها باشید» و «در این محل مبایل‌های تقلبی و چینی عرضه می شود، لطفا از این اجناس قاچاقچی خریداری نکنید» یک اطلاعیه هم برای دزدها بزنه که «لطفا محتویات غیرلازم کیف های سرقتی را در کیسه های پلاستیکی جدا در جاهایی قابل دید عموم قرار دهید تا دعای خیر مردم همراه شما باشد».

مرتضی پاشایی و جامعه ای که می خواد عضوی از جهان باشه

مرتضی پاشایی شاید یکی از اولین سلبریتی‌هایی است که ما شاهد مرگش هستیم، درام مرگش رو شاهد هستیم و عضو نیم و FanPage فیسبوکشیم. قبلا خانم هایده و خانم مرضیه مرده بودن و از اونجایی که همه می‌میرن – اگر زندگی معمولی داشته باشیم در آینده شاهد مرگ بسیاری سلبریتی‌های مهاجر خواهیم بود ولی فرق مرگ مرتضی پاشایی اینه که در ایران اتفاق می افته و در حضور نسل جوونتری که حالا فرصت کرده عضوی از دنیا باشه. درست همونطور که در غرب با مردن مایکل جکسون گریه می کنن، مردم ما هم حق و لازم دارن که با از دست دادن مرتضی پاشایی عزاداری کنن، به خاکسپاری برن و عضوی از لایف استایل غربی ای باشن که بیشتر و بیشتر شاهدش هستیم.

این حجم از ناراحتی و غم‌گساری برای از دست دادن سلبریتی موسیقی‌ای که احتمالا یک صدم جمعیت غمگسار هم تا پیش از این ازش سی‌دی‌ای نخریدن یا عکسی ازش روی صفحه فیبسوکشون شر نکردن، احتمالا تا حدی مرتبط است به فراگیر شدن هالووین پارتی و خریدار داشتن نوشته‌هایی در مورد زندگی مخفی جوانان و قمارخانه‌های زیرزمینی تهران.

جامعه سریعا در حال درونی کردن ارزش‌ها و رفتارهایی است که بعضی ها دوست دارن اسمش رو بذارن غربی و به نظرم کل این ماجرا یک اطلاعیه رسمی و مهم است برای هر دو گروهی که دوست دارن یک هزارم این جمعیت وقتی سه روز عزای عمومی رسمی اعلام می شه سیاه بپوشن یا دوست دارن یک هزارم این جمعیت در مورد حصر خانگی کروبی و موسوی عکس العمل محکمی نشون بدن.

کشور ما سریعا در حال درونی کردن ارزش‌های حاکم بر جهان است. این رو هم وقتی می بینیم که تندروها شلوار جین می پوشن، هم وقتی می بینیم که چیزی به اسم سازمان حقوق بشر اسلامی تاسیس می شه، هم وقتی می بینیم که فلان آدم برای قانع کردن دخترها برای استفاده از حجاب سراغ اشعه چشم مردها می ره که باعث چروک در صورت دخترها می شه و معترفه که ارزش قانع کننده اینه که صورتمون چروک نشه (و اینا هنوز نفهمیدن چشم با اشعه ورودی کار می کنه نه خروجی؟) و وقتی می بینیم که بخش عظیمی از جامعه بدون هیچ تبلیغ و هماهنگی برای وداع با یک ستاره پاپ سیاه پوش می شه.

هفته وایبر: منحنی نرمال، اسید پاشی و اینکه چرا گروه‌های وایبری ترسناک می‌شن

در ادامه هفته وایبر

منحنی‌ای است به اسم منحنی توزیع نرمال که اینکاره‌ها بهش می‌گن منحنی گاوسی و اونکاره‌های بهش می‌گن توزیع زنگوله‌ای – به خاطر شکلش:

normal_dist

از اونجایی هم که این منحنی با بسیاری از پدیده‌های «طبیعی» سازگاره، بهش منحنی توزیع نرمال هم می‌گن. مثلا قد آدم‌ها در یک جامعه تقریبا شبیه این منحنی است:

ghad

یعنی تعداد بسیار کمی هستن که ۱۳۰ سانت باشن و اکثریت ۱۶۵ سانت هستن و تعداد خیلی کمی هم هستن که ۲ متر و بیشترن. یا مثلا در مرد گرایش جنسی:

scale

که می گه درصد کمی از مردها هستن که کاملا همجنسگرا هستن، درصد بیشتری تا حدی دوجنسگرا، اکثریت زن و مردهای با گرایش به جنس مخالف و طرف راست طیف هم دوباره زن هایی هستن با گرایش به جنس موافق اما درصدشون کمتر از متوسط ها است. این منحنی توضیح دهنده بخش بزرگی از پدیده‌های اطراف ما است و به همین دلیل در علوم انسانی و شناخت و بررسی جوامع بسیار مهم. مثلا فرض کنین من بخوام ببینم وضع چاقی در ایران چطوریه، کافیه چند نمونه گویا داشته باشم تا بتونم با استفاده از منحنی نرمال به شما بگم که در ایران به احتمال زیاد چند نفر بالای ۲۰۰ کیلو وزن دارن.

حالا اینها چه ربطی پیدا می کنه به وایبر و اسید پاشی؟ اونجا هم بخشی از جامعه است و مثل هر چیز دیگه تابع یک منحنی نرمال. یعنی در هر جامعه ای کسی رو داریم که معتقده باید کسی که طبق میل اون لباس نمی پوشه، طبق میل اون رفتار نمی کنه، مثل اون حرف نمی زنه، رنگش با رنگ اون فرق داره و … رو از بین برد یا شکنجه کرد یا شلاق زد یا ترسوند یا بیرون کرد یا به گوشه خونه روند. اما اینها چند نفر هستن؟ اونم توی کشور عزیزی که از انواع تریبون هاش خشونت و عدم پایبندی به قانون تبلیغ و دیده می شه.

بذارین ببینیم تو جامعه در مقابل چنین چیزهایی، کیا رو داریم و با چه نسبتی:

normal_society

یعنی تعدادی به شکل فعال برای برابری تلاش کنن، اکثریت بفهمن که زن ها و مردها فرصت ها و حقوق برابر دارن و تعداد کمی رفتارشون بگه که زن ها خنگ هستن و در انتهای طیف هم دیگه تعداد خیلی خیلی کمی باشن که معتقد باشن باید زنی که مثلا طبق نظر اونها لباس نپوشیده رو تنبیه بدنی کرد یا شلاق زد. در ضمن ما چیزی داریم به اسم گرایش به سمت نرمال که باعث می شه آدم ها ناخودآگاه رفتارشون به سمت وسط اینن نمودار بکشن.

حالا اینجاست که وایبر ترساناک می شه، نه خودش ذاتا بلکه مثل پنجره ای که برو به جامعه ای مریض باز شده.

نگاهی سریع به شوخی‌ها، رفتارها، حرف‌ها و نمودهای بیرونی اعتقادات ما توی وایبر به سادگی به ما می گه که اتفاقا نقطه متوسط جامعه وایبری ما جایی است که توش خیلی راحت احمق گفتن به زن ها به نظرمون بامزه می‌یاد، یک موضوع جنسی طبیعی برامون پیک هیجان جنسی کل هفته است و هیچ ابایی از این نداریم که چند قومیت کشور رو موضوع مسخره دائمی خودمون بدونیم و از خودمون هم سوال نکنیم که چرا اینقدر از نظر سطح زندگی پایینتر از ما هستن. در اصل دلیلی که دیدن وایبر یک جامعه شناس رو ناراحت می کنه اینه که فریاد بلندی است که داره بهمون می گه جامعه ما اینه:

viber_society

و مشخصه که توی این جامعه کسی که اسید می پاشه هم حضور پررنگ تری داره. اگر متوسط جامعه من از نظرش زن بودن موضوع تمسخر است و مثلا صفحه بامزه اش چیزی به اسم «زن باس» است که توش به خنده می نویسه «زن باید خوشگل باشه، بقیه اش رو با کتک درست می کنم» اصلا نباید تعجب کرد که یک آدم تندرو هم – که شکی نیست جاسوس غرب و شرق و شمال و جنوب است و بازیچه انواع شاخه های مذهبی غیرشیعه است- روی زنی که حس می کنه «مناسب» نیست اسید بریزه.

راه حل چنین موضوعاتی در جوامع، تشدید قوانین و شکنجه بیشتر و اعدام و اینها نیست. قابل توجه است که ما در حال نه فقط یکی از چهل کشور باقی مونده هستیم که آدم ها رو اعدام می کنن که بین این چهل کشور، رتبه دوم رو هم از نظر کشتن آدم ها توسط دولت کسب کرده ایم و همه شاهد وضعمون هستین. راه حل چنین چیزهایی برابر دیدن انسان ها است تا توش «زن» دیگه یک «دیگری» نباشه که «مرد باس اصلاحش کنه». و خب معلومه که هم من و شما توش دخیلیم هم حکومتی که کل رسانه‌ها، سیستم آموزشی، قانونگذاری و … رو زیر کنترلش گرفته. پس حداقل به نوبه خودتون دفعه بعد که زن‌ها رو در گروه وایبری مسخره کردن، به این فکر کنین که در اسید پاشی تا حدی سهیم هستین. دردناکه ولی واقعیه؛ همه ما در شرایط جامعه مون سهیم هستیم و اتفاقاتی که در جوامع تکرار می شن، محصول تک تک افراد اون جامعه هستن و نه یک دونه جاسوس و دو تا دیوانه.

دين ( Religion )

من در سایت قدیمی‌ام مجموعه ای داشتم در مورد ادیان، اساطیر و نمادها که با پاک شدن سایت، اونم از دست رفت. حالا یکی از خواننده‌های قدیمی بخشی از اونها رو برام فرستاد که دارم به همون شکل و متن بازنشرشون می کنم.

مطمئنا تعریف دین به همان پیچیدگی تعریف خداست. این کلمه از عبارت Religere لاتین مشتق شده که در اصل به معنای اجرای وجدانی وظیفه و تفکر عمیق است. البته عده ای نیز آن را مشتق از Religare می دانند که به معنای پیوند پایدار و همبستگی است.

افراد زیادی تلاش کرده اند تعاریفی از دین ارائه بدهند. مثلا تی یل ( وفات 1902 ) می گفت[1] :

” دین وضعیتی روحی یا حالتی ناب و حرمت آمیز است که آن را خشیت ( piety ) میخوانیم. ”

یا برادلی ( وفات 1924 ) معتقد بود که دین کوششی است از طرف انسان برای بازنمایاندن حقیقتی مطلق ( و خیر ) در تمامی وجود هستی-اش. دیگران هم به نوبه خود در ارائه تعاریفی از دین تلاش کرده اند که گاه رنگ و بوی ادیان تعمیم اعتقادات دینی خاص به تمام ادیان را به خود میگیرد. ( مثل این تعریف از جیمز مارتینو ( وفات 1900 ) که دین را بطور خاص با یکتا پرستی و ابدی بودن خداوند یکسان میگیرد ). واضح است که تمامی این تعاریف اشکالاتی دارند. برای مثال در دین های شمنی بیشتر از آنکه شاهد خشیت باشیم، شاهد رابطه ای سودجویانه در عبادت خدا هستیم و یا دین کنفسیوس اصولا دینی زمینی است که اعتقادی به وجود خدا ندارد.

پس با توجه به اینکه در ادیان موجود در جهان اختلافات عمده ای به چشم میخورد، ارائه یک تعریف کامل ، جامع و مانع از دین شاید ممکن نباشد. لذا معمولا محققان برای تعریف دین تلاش میکنند بصورت استقرایی و با مطالعه ویژگی های ادیان موجود ، به مفهومی از دین نزدیک شوند. پس در ابتدا به چهار ویژگی مشترک بین ادیان ( از دیدگاه تاریخی ) اشاره میکنیم. [2]

باور های دینی مدعی ارائه برداشت صحیحی از تجربه مستقیمی درباره ساختار غائی عالم، مرکز تمرکز نیروی محرک جهان هستند که به شیوه ای فوق طبیعی ادراک شده اند. و شخص مومن کیفیتی مقدس برای این مفاهیم، قائل میشود. و رفتارهای ویژه ای را در برابر آن ها انجام میدهد.

هر دینی حاوی نوعی از شعائر دینی است. ادیان تلاش می کنند از طریق انجام این شعائر، پرستش، تضرع و یا حتی تاثیر گذاری خود بر طبیعت را آشکار کنند. مانند نمازهای بارانی که مسلمانان میخوانند، قابل ذکر است که به خاطر وجود همین جنبه از شعائر، تمایز گذاری میان دین و جادو و کشیدن خط مرز دقیق آن، دچار مشکل میشود.

در طول تاریخ تمامی ادیان تلاش کرده اند تا با ایجاد سازمان های متمرکز دینی، عضویت در جامعه مومنین را سازمانمند نمایند و بر اختلاف سرپوش گذاشته، جلوی بدعت ها را بگیرند.

تمامی ادیان حاوی انواعی از اخلاق هستند که به گفته ماکس وبر ( جامعه شناس دین ) در یک فرآیند دو طرفه از عقاید صوری دین و وضعیت اجتماعی جامعه ای که دین در آن وجود دارد شکل می گیرند.

که از از طریق آن ها شاید بتوان دین را متشکل از مجموعه ای از اعتقادات، اعمال و احساسات جمعی و فردی تعریف نمود که حول مفهوم حقیقت غایی سامان یافته است.

پانوشت ها.

[1] –

William Alston, “Religion”, The Encyclopedia of Philosophy (Macmillan, 1967), vol 7, p.140

[2] – چهار ویژگی از مقاله N.Birnbaum در بخش دین از فرهنگ علوم اجتماعی، انتشارات مازیار، تهران 1376 نقل شده است.

سیخچه سلفی خودساخته و پیشگیری از «از خود بیگانگی گیکانه»

بعد از پست قبلی، عارف با هیبت مهیبش این متن رو برام فرستاد:

چند ساعت پیش به محض دیدن پست جدیدت یکی از این سیخچه سلفی‌ها برای خودم ساختم!
در‌واقع چند سال پیش یه سه‌پایه برای دوربین آنالوگم خریده بودم که با اومدن گوشی‌های موبایل و عکس‌های با کیفیتشون و گرفتن جای دوربین‌های آنالوگ (حداقل بین عموم مردم) اون سه‌پایه هم کنار گذاشته شد…
اما الان با دیدن این عکس‌ها یه فکر جالب به ذهنم رسید…
یادم اومد چند تا چوب که مربوط به یه بنر می‌شد تو زیرزمین افتاده… این شد که گرفتمش و سه‌پایه رو با لنت چسبوندم بهش و در نهایت اینی شد که می‌بینی…
باهاش خانوادگی کلی سلفی گرفتیم و واقعاً حال داد…
diy_sikhche_selfie

به این تیپ چیزها در دنیا می گن DIY یا Do It Yourself: خودت انجامش بده یا خودت بسازش… این یک فلسفه است که علیه سرمایه داری هم به کار می ره. سرمایه داری ما رو از همدیگه، خودمون، طبیعت و در اینجا وسایل اطراف (بخونین گجت‌ها) «بیگانه» می کنه. انگار گجت چیزی بیرونی است که من در مقابل چیزی که در مقابل کار بهم دادن می تونi در اختیارش بگیرم. یک جور «فتیشیم کالایی»: این مفهوم که کالاها چیزی بیرون از من هستن که در مقابل پول می تونم مبادله شون کنم. یعنی به جای اینکه کار من به کالا تبدیل بشه، به پول تبدیل می شه و من می تونم پول رو در مقابل کالا (محصول کار یک نفر دیگه مبادله کنم) ولی این مفهوم این وسط گم می شه که همه کالاها محصول کار انسان ها هستن.

اصلا پیچیده نیست. بذارین دوباره بگم!

فتیش به معنی پرستش یا وابستگی شدید به یک جسم شناخته می شه و گاهی جایگزین شدن این چیز به جای چیزی دیگه. مثلا یک قبیله سرخپوست به خفاش فتیش داره به معنی اینکه از نظرش خفاش به دلیل نگهبان شب بودنش، اهمیت بسیار زیادی داره یا وقتی می گیم یک نفر فوت-فتیش داره یعنی نه فقط علاقه شدید به پا داره، که این علاقه براش جایگزین علاقه دیگه ای است. در مسائل جنسی این «جایگزین شدن» خیلی مورد تاکید است و مثلا اگر شما از لباسی خاص خوشتون می یاد به معنی «فتیش» نیست تا وقتی که این خوش اومدن به امری بسیار مهم در رابطه تبدیل بشه.

کالا رو هم که می دونیم: محصول کار انسان.

و حالا می تونیم متوجه بشیم که‌ فتیشیم کالایی اشاره می کنه به تقدسی که کالا در زندگی ما پیدا می کنه و فاصله ای که بین کالا و ما می افته و فراموش می کنیم که کالا محصول کار ما است و فکر می کنیم عنصری بیرونی در جهانه که می تونیم با پول تصاحبش کنیم.

این وسط آدم شاد کسی است که بتونه این تضاد رو درک کنه و درگیری اش با فتیشیم کالایی رو به حداقل برسونه؛ چیزی شبیه همون جنبش DIY. نمیگم خریدن چیز بدی است ولی «ساختن» مشخصا لذت بخش تر و گیکی تر است و معلومه که خریدن هیچ چیز هیچ وقت باعث نمی شه شما گیت، باحال، خوشحال، خوشبخت و … باشین (: در پستی دیگه به مفهوم شادی می پردازیم (:

جمعه ها: با یک پسر یازده ساله که پورنوگرافی نگاه می کنه چه کنیم؟

internet_guide

با یک پسر یازده ساله که پورنوگرافی نگاه می کنه چه کنیم؟

این سوال رو یک نفر از من پرسیده. از مهارت من خارجه و گفتم شاید شما بتونین جوابی بدین یا حداقل نظرتون رو بگین. می دونیم که پورن وجود داره و ممنوع کردنش فقط زیرزمینی‌تر و ناسالم‌تریش می کنه و می دونیم که هر پسر سالم یا بهتره بگم معمول، خودارضایی می کنه و احتمالا پورن هم می بینه. ولی مشخصا این جریان سن و سالی داره که قبل از اون اینکار غیرقانونی، نامناسب و خطرناک تشخیص داده می شه. کشورهای دیگه محدودیت های سنی برای مصرف پورن دارن و انتظار دارن که بچه‌ها فقط وقتی به سنی رسیدن که تا حدی می تونن خب بد و تشخیص بدن و داده‌های ورودی‌شون رو تحلیل کنن می تونن با این مفهوم روبرو باشن ولی خب در کشور عزیز ما با فیلتر ابلهانه‌اش این محدودیت‌ها هم عمل نمی کنه چون بچه‌ای که می خواد در مورد هر چیزی در اینترنت بگرده باید حتما آنتی فیلتر داشته باشه که می شه همون مجوز دیدن پورنش و متاسفانه در این حوالی نمی شه به مشاور و غیره‌ای که نمی‌شناسیمشون هم به راحتی اعتماد کرد چون همیشه نگرانی دیدگاه سنتی و دولتی و پلیسی و … هست که به جای حل مشکل، اونو پر دردسرتر و اعصاب خورد کن تر بکنه.. در حالت ایده‌آل من پیشنهادم باید این می بود «به شماره فلان زنگ بزن و مشاوره کن».

راستش من اینترنت رو هم جستجو کردم چون جواب سوال برام مهم بود. جاهایی که به پورن دیدن بچه‌های ۱۰ ساله اشاره کرده بودن خیلی کم بود و اکثرا جواب گرفته بودن که «ما رو سر کار نذار!» ولی بدون شک می شه تصور کرد کسی در این سن پورن ببینه. من به عنوان یک غیرمتخصص نظر شخصی ام اینه که باید در این مورد با بچه حرف زد و بهش گفت که این چیز بدی نیست ولی برای سن اون مناسب نیست و توجه رو به چیزهای دیگه جلب کرد و باهاش بیشتر وقت گذروند و ایده‌های خوبی برای کار با کامپیوتر داد (از بازی تا برنامه نویسی).

خوشحال می شم که نظر شما رو بشنوم، و بخصوص اگر فکر می کنین در این مورد صلاحیت دارین خوبه که دقیقا بگین.