وضعیت اینترنت در فرودگاه مهرآباد تهران

دفعه قبل که از وضعیت اینترنت فرودگاه امام خمینی نوشته بودم خیلی‌ جنجال برانگیز شده بود چون حداقل آن روز درست کار نمی‌کرد و خواننده‌ها انواع و اقسام نظرات را داده بودند. امروز در فرودگاه مهرآباد هستم. لپ تاپ را که باز می‌کنم دو شبکه بی‌سیم دیده می‌شود که هر دو را داتک فراهم کرده. در لحظه اول باید یک صفحه وب باز کرد و کلمه عبور و نام کاربری که از قبل تایپ شده است را OK کرد. بعد از این می‌شود با این اینترنت کار کرد.

در تستی که می‌کنم می‌توانم به مسنجر گوگل وصل شوم ولی مسنجر یاهو کار نمی‌کند. الان هم مشغول آزمایش سرعت اتصالم هستم که مشخصا خیلی کند است چون آزمایش دانلود و آپلود خیلی طول کشیده.

نتایج:

بیخیال تست شدم! سرعت تا حالا به شکل متوسط ۱۷ کیلوبیت بر ثانیه بوده یعنی حدودا یک سوم مودم‌های امروزی. سرعت پینگ هم حدود یک ثانیه است (: منطقی است که تست را بیخیال بشوم! البته به قول لیلا به هرحال همینکه مجانی اینجا هست،‌ خوبه (:

اوه در حال که منتظر لود شدن صفحه هستیم تا مطلب رو بفرستم، کشف کردیم که درست زیر Wifi Zone داتک نشسته‌ایم که کنار تابلوی فرودگاه نصب شده!


تجربه «زینک» و حفظ شرافتمندانه صندل

جادی هستم و صدای من را از فرودگاه بین‌المللی دوبی می‌شنوید!

دیشب با خودم گفتم باید برم ته و توی این Zinc توی هتل کراون پلازا رو در بیارم. بالاخره هم ساعت یک و نیم نصفه شب با دو تا بطری خالی توی اتاق راه افتادم طرف زینک (: اوه راستی قبلش توی کانال یک تلویزیون که مربوط به امکانات خود هتل است چک کردم که درباره زینک چی می شه:

زینک محلی است برای تفریح. با DJ پر هیجان ما و همبازی‌های خوبی که پیدا می‌کنید، پشیمان نخواهید شد.

لوگوی زینک یک خرگوش پشمالوی پاپبون دار است و در ورودی‌اش حفاظت شده با کلی گردن کلفت و به خاطر پله‌ها و پیچ راهرو، داخلش غیرقابل دیدن از بیرون.

اما برگردیم سر ماجرای ماوقع! اونجا بودیم که دیشب تصمیم گرفتم برم زینک و ببینم واقعا اونجا چه خبره. حداکثر این بود که یک ماءالشعیر می‌خوردم و می‌آمدم بیرون دیگر. دم در دو نگهبان چک می‌کنند که فقط ساکنان هتل حق وارد شدن داشته باشند (البته احتمالا همبازی‌ها ساکن هتل نیستند) و بازرسی بدنی هم می‌شوید تا بدون بوق زدن از گیت عبور کنید! من که طبق معمول بدون بوق از گیت رد شدم ولی آن طرف گیت، با احترام برای دومین بار در زندگی این جمله را شنیدم:

 اکسیوز می سر. بات من کن نات انتر ویت صندلز!

دفعه پیش بعد از شنیدن این جمله در ورودی بزرگترین دیسکوی خاور میانه، برای اعلام انزجار از تبعیض بر اا نوع کفش، مستقیم تاکسی گرفتیم و رفتیم کاباره تهران! اما اینبار که لیلا نبود، من هم خوابم می‌امد ضمن شوخی با نگهبان مربوطه و لبخند نزدن به خانم‌هایی که فکر کنم در بیرون در زینک برای آقایانی که به هر دلیلی داخل نمی‌شدند تور پهن کرده بودند، برگشتم به اتاق و خوابیدم تا زینک و هر کسی که من را با صندل راه نمی‌دهد، revenue از دست بدهد (: در فرم نظرخواهی هم برایشان نوشتم که با اینکه قانون قانون است و نظم و ترتیب مقبول ولی انتظار نداشته باشند بدون اینکه دلیلش را بدانم در دمای ۴۱ درجه صندل را کنار بگذارم!

دوبی، شهر عروسکی

دفعه قبل اصولا شهر را ندیده بودم. هتل در یک جای لوکس بود و تمام رفت و آمدها با تاکسی. امروز فرصتی شد که از سر گرسنگی چرخی در شهر بزنم و خیلی سطحی [دوبی] و مردمش را ببینم؛ البته اگر بشود به یان راحتی‌ها از [مردم دوبی] حرف زد.

کماکان دوبی را دوست ندارم. اینبار برایم شهرتر بود اما هنوز هم برایم شهر نشده. دوبی برای من مثل خانه عروسک‌ها است. همه چیزش یا وارداتی است یا صادراتی. در فاصله‌ای که دور هتل را قدم زدم سه تا مغازه استارباکس دیدم، یک پیتزا هات، یک مک دونالد، دو بسکین‌رابینز و یک کنتاکی و کلی چیز تکراری دیگر. اینها خوشحالم کرد و دوست دارم بعضی‌هایشان را انتخاب کنم ولی هر جای دیگر دنیا هم همین امکان را داشتم. در مقابل، غذاهای عربی، غذای لبنانی، آرایشگاه خلیجی و … هم دیدم اما آن‌ها واقعا عربی نبودند بلکه دقیقا همان چیزی بودند که در نظر یک اروپایی، غذا فروشی عربی است. می‌توانم تفاوت را بگویم؟ رستوران صدف اینجا (که آن را هم دیدم)، واقعا یک رستوران ایرانی نیست بلکه اگزاژره(!) شده یک رستوران ایرانی در یک کشور دیگر است. رستوران صدف، مصرف ایرانی ندارد بلکه برای صادرات ساخته شده. متاسفانه همه چیزهای عربی که اینجا دیدم هم همینطور است.

به هرحال فعلا من اینجا هستم. یک و نیم روز دیگر هم اینجا خواهم بود (: البته اینترنت هتل گران است و فردا این را از شرکت خواهم فرستاد و از زمان پست، فقط یک روز دیگر اینجا خواهم بود. اما به هرحال بحث‌ام این است که اینجا را دوست ندارم و ترجیح می‌دادم الان در خانه خودم باشم. حتی به عنوان سفر هم اینجا دوست داشتنی نیست. راستش شاید هم به خاطر دور بودن از زن و فرزند است! اما به هرحال خلاصه کلام این است که زیاد حوصله چیزهای مصنوعی را ندارم و دوبی واقعا مصنوعی است.

[این نظر کاملا شخصی است و بر اساس یک مشاهده کوتاه نوشته شده. بیشتر از آنکه به عنوان یک بررسی بخوانیدش، باید به عنوان نوشته‌های یک آدمی که احساس تنهایی کرده نگاهش کنید (: ولی اصلا نگران نباشید. به من هیچ وقت بد نمی‌گذرد (: برنامه های خوبی فراهم است (:]

اوه راستی! هتل یک Zinc playing room دارد که من نمی‌دانم چیست و مشکوک است و افراد زیر بیست و یکسال هم حق ورود به آن را ندارند! کسی نمی‌داند چیست؟ هتل کراون پلازا هستم.

سفر سریع دوبی: شیوه اتصال به اینترنت در فرودگاه امام خمینی

مثل اینکه با گذشتن یکی دو سه سال از عمر فرودگاه امام خمینی، این فرودگاه دارد از تکنولوژی فاصله می‌گیرد. روزهای اول داشتن اینترنت بی‌سیم در این فرودگاه یک نعمت بود و من هم با همان ایده امروز زود آمدم. با خودم فکر کردم صبح زود راه می‌افتم و می‌آیم: هم شهر خلوت است و هم اینجا با بودن اینترنت بی‌سیم حوصله‌ام سر نمی‌رود. اما پروژه شکست خورد. اول با خراب بودن سیستم پذیرش بار که در نتیجه اش مجبور شدیم نیم ساعت پشت سه نفر بایستیم تا سیستم ری‌استارت شود یا شبکه‌اش وصل شو یا همچین چیزی. بعد با تنظیم نبودن روتر اینترنت که در نتیجه اش با وجود وصل شدن به شبکه‌ بی‌سیمی به اسم Internet، به اینترنت دسترسی نداریم و حالا هم با پرواز یکی دو گنجشک در داخل لابی!

شاید هم به نفع وبلاگ شد چون اول می‌خواستم این فرصت را به چت کردن بگذارنم ولی حالا دارم برای وبلاگ می‌نویسم. راستی این را هم بگویم که هر چیزش که خراب شده باشد، قهوه‌اش کاملا خوب است (:

این سفر یک سفر کوتاه کاری است. کلا دو روز (: برنامه را دقیق نمی‌دانم (: مدیر فنی‌ام گفته با او بیایم و من هم دارم می‌آیم (: اوه راستی این فرودگاه بین المللی، برای استفاده معمول، سوکت برق هم ندارد (:

اینترنت را کشف کردم!!!! روش اتصال اینطوری است:

۱- اول باید یک سرور در اینترنت را پینگ کنید مثلا ping 4.2.2.4
۲- خروجی را نگاه کنید که چیزی شبیه به این است:

92 bytes from 192.168.105.1: Dest Unreachable, Bad Code: 9
Vr HL TOS Len ID Flg off TTL Pro cks Src Dst
4 5 00 5400 d596 0 0000 3f 01 7566 192.168.105.254 4.2.2.4

۳- حالا باید سعی کنید به آی پی ای که نمی‌گذارد شما به اینترنت وصل شوید متصل شوید (با فرض اینکه روتر است و شما می‌خواهید درستش کنید!) صفحه زیر ظاهر می‌شود :


الله اکبر! مبارک است! شماره دروازه ورود به اینترنت در فرودگاه را کشف کرده اید. کافی است که یوزرنیم و پسورد را وارد کنید و به اینترنت وصل شوید!

مهمان جدید ما: روبرتو از ایتالیا


روبرتو (که اون «تو» آخر رو باید قوی بگین) یک پسر ۲۶ ساله است. البته شناسنامه‌اش می گه ۳۴ ولی هم ظاهر جوون‌تری داره و هم دلی جوون‌تر. سه سال پیش از ایتالیا خارج شده و با همین تیپی که می‌بینید فرانسه، ایرلند و چند کشور اروپایی دیگه رو زمینی و قدم به قدم رد کرده تا برسه به ارمنستان و ترکیه و حالا ایران.

حدود دو هفته است که ایرانه و خراسان رو دیده و بسیار پسندیده! دلیلش هم موسیقی است. به موسیقی‌های محلی گوش می ده و علاقه داره. یک نی ارمنی هم با خودش آورده و دنبال اینه که با یک سه‌تار عوضش کنه (: خودش گیتار و بانجو و اینجور چیزها می زنه.

یک تی‌شرت داره که روش به زبان‌های مختلف نوشته «من به برلوسکونی رای ندادم» ولی این روزها که سرده بیشتر پولیور و کتش رو می پوشه که روش یک علامت آگاهی از ایدز (روبان قرمز) سنجاق شده.

روبرتو سه روز است که مهمون ما است. بدیش اینه که ما اهل موسیقی نیستیم ولی خب گپی می زنیم. ظهر باهاش رفتیم پیتزا خوردیم که گفت اصلا شبیه پیتزاهای ایتالیایی نیست. قابل توجه دوستان نوکیایی اینکه، همه پیتزاها جلوشون نوشته بود «با سس آلفردو» و روبرتو با خنده می‌گفت در ایتالیا چیزی به اسم سس آلفردو وجود نداره. امشب هم برامون «پاستا» پخت. تند بود و خوشمره. فکر کنم ماهی تن و زیتون رو هم بهش اضافه کرده بود موقع پختن.

مشکلش گیر افتادن در سرما است و زمین‌گیر شدن هفته اخیر در تهران (: به زودی می‌خواه راه بیافته به بقیه موسیقی‌های ایران هم گوش کنه (:

ماه عسل آزادی بیان در افغانستان و گریزی به شعر امروز

این بار در کابل آدم های بیشتری رو دیدم. البته تنوع خیلی زیاد نبود ولی خب نسبت به دفعه قبل، جمع متفاوتی بود. چیزی که این بار برام بسیار جذاب شد، آزادی بیان در افغانستان بود.

برخلاف کشور اسلامی ما، کشور اسلامی افغانستان فعلا محدودیت خیلی زیاد روی روزنامه ها و مجله ها، اینترنت، تلویزیون و کتاب نداره. مثل یک کشور آزاد، شما حق دارید هر چیزی رو روی کاغذ بنویسید، به چاپخونه بدید و بعدا پخش اش کنید. مثل یک کشور پیشرفته شما حق دارید یک سایت داشته باشید و در اون نظرات خودتون رو بنویسید. مثل یک کشور آزاد حق دارید به دولت اعتراض کنید و آزاد بمانید.

البته شکی نیست که با وجود تندروها، جان شما در خطر خواهد بود. در طولی که من اونجا بودم، یک خبرنگار (اجمل نقشبندی) و دو خانم که در تلویزیون کار می کردند کشه شدند. یک روز یکی از بهترین شرکت کننده ها سر کلاس نیامد چون فامیل اش که در «پولیس ملی» بود در درگیری با طالب کشته شده بود. اما… اما جایی که من آنجا اقامت داشتم، کتابی چاپ کرده بود به اسم «علیه فراموشی»، دوستی که دفعه قبل بهش درس اسپیپ داده بودم، سایتی زده بود به اسم «کابل پرس» که این روزها بیش از چهار هزار خواننده در روز دارد و در چهارماهی که من ایران بودم،‌ پنج تلویزیون جدید در کابل راه اندازی شده بود. در افغانستان اگر شما ۱۰ هزار دلار داشته باشید (یعنی اگر من ماشین ام را بفروشم و پس انداز خانواده را به آن اضافه کنم) می شود یک رادیوی جدید محلی شروع کنید!

مردم راحت صحبت می کنند. اینترنت کم است ولی آزاد است. کسی تصمیم نمی گیرد شما حق دارید چه چیزی بخوانید یا بگویید یا به چه کسی لینک بدهید. مثلا یک نفر به مناسبت مرگ یک خبرنگار «نامه ی عاشقانه به رییس جمهور» می نویسد… بخشی از نامه هست:

رییس محترم! میدانی که با وجود تدویر جلسات جهانی توکیو و لندن ، و علی رغم بی خوابی هایی کابینه ات در امر فقر زدایی، هنوز تازیانه “مفلسی” بالای سرم میچرخد، و از هیبت آن، دراین پنج سال موفق نشده ام تا ریش و سر و صورتم را اصلاح کنم، پس ایجاد اداره” نهی از منکر” را برای چه منظور فرمودید؟! آیا شراب مفتی که در تمامی کافی های کابل، پریچهره های چینی “آفر” میکنند، برای غیر قاضی های این سرزمین حرام هست؟! آیا منصفانه هست برای کشیدن”شیرینی” از کام دوایر دولت، دوباره فرق کابل کیبل بخورد؟! با این پولیس روحانی که قرار است به خیابان بیایید، سرنوشت کرونای بچه مقامات، و از همه مهم تر، جنباندن ریش قاضی چه خواهد شد؟ من خیلی میترسم، رییس صاحب جمهور! باور کنید خیلی میترسم، اگر خدای ناکرده روزی برسد که این پولیس تمام اختلاس گران، رشوه خواران، بودجه اندوزان، وغیره را به زندان بی اندازد، در آن صورت این کشور را کی اداره خواهد کرد؟ چه کسی پیدا خواهد شد تا کار وزارت و انجو و ریاست را سربه راه سازد؟! آیا شما گاهی به پایوازی دوستان تان خواهید رفت؟

من از آزادی بیان لذت می برم حتی اگر در افغانستان باشید و خطر مرگ همراهش. لااقل مرگ همراه آن قانون نیست. در دانشگاه یکبار در یک جلسه یک نفر در «تریبون آزاد» گفت که اگر از حجاب به تنگ آمده باشد باید چکار کند و علاوه بر تعطیلی جلسه و گروه تشکیل شده و کلی ادا و اصول، چندین نفر تا مرز اخراج از دانشگاه پیش رفتند. اما در افغانستان که هیچ زنی به راحتی نمی تواند بی حجاب از خانه بیرون بیاید، روح الامین امینی در شب شعر غزلی می خواند با مطلع:

وقتی که دستانش آرام درگیر یک روسری بود

تصویر زیبای باران، در زیر یک روسری بود

اگر علاقمند هستید، کل شعر را با صدای خود آقای امینی بشنوید این فایل را با فرمت آزادی OGG دریافت کنید

یا استادی می سراید:

مرا سنی نهادی نام و اورا

به نام شیعه از من دور کردی

به هم نزدیک گردیدیم روزی

که ما را زنده در یک گور کردی

این است که شعر به حرکت درمی آید و شعرهای افغانستان خواندنی می شود. برای پیشرفت شعر و ادبیات،‌ نام گذاری تولد شهریار به نام روز شعر کافی نیست. شهریار را دوست دارم چون بعضی شعرهایش دلچسب است ولی از یک طرف هم دوستش ندارم چون آزاده نیست. شعر این روزهای افغانستان آزاده است. شهریار هیچ وقت نمی تواند بسراید:

دیریست محتسب را با شیخ اتحاد است

یارب میان دزدان این اتحاد تا کی

آزادی بیان است که شعر را پیشرفت می دهد. همینطور کشور را و همینطور انسان را.

بم؛ تنها، غمگین، فراموش شده…

لعنتی ! از دیروز به خاطر این گزارش غمگینم. مسوولان کشور معتقد هستند بم تا ۸۸٪ بازسازی شده. گزارش مصور محبوبه از بم برای من به این معنا است که ۸۸٪ بازسازی بم باقی مانده. در سه سال ۱۲٪ بازسازی می شود بازسازی ۱۰۰٪ در انشاالله ۲۲ سال آینده گزارش تصویری محبوبه از بم بعد از سه سال از زلزله را ببینید

خاطرات سفر – برگشتیم تهران

سفر عجیبی بود. حالا هم برگشتیم تهران ! این هم شد خاطرات سفر ! در این سفر بیشترین ظرایف اسپیپ و قابلیت های اون برای ایجاد سایت های خبری و حتی وبلاگ های شخصی و در عین حال شیوه آموزش اسپیپ در کارگاه ها رو یاد می گرفتیم.

چیزی که بامزه است تعریف کنم این است که از روی دوم به بعد یکهو دیدیم هتل پر از مسافر شده و همیشه آهنگ های اسپانیولی پخش می شه وزوجهای مختلف در حال تمرین رقص در راهروها و اتاق ها هستند: ما وسط فستیوال تانگوی استانبول بودیم !