رادیو گیک شماره ۱۸ – داستان کوتاه «هریسون برگرن» از «کرت وونه‌گات»

یک شماره ویژه داریم. کش نمی دم جریان رو چون توی رادیو پنج دقیقه در موردش حرف زدم (: برای بیست دقیقه گوش بدین به یک داستان کوتاه از یکی از بهترین علمی تخیلی نویس‌ها، کرت یا کورت وونه‌گات. نویسنده‌ای که با سلاخ خانه شماره پنج و از اون بالاتر گهواره گربه یکی از نویسنده های محبوب منه. داستانی که براتون می خونم اسمش هست «هریسون برگرن» از کتاب استادان تبسم (که اسم واقعا بدیه با یک طراحی جلد خیلی بد – حداقل در سطح انتخاب فونت) و ترجمه ای بدتر از علیرضا میراسدالله به همت حسین یعقوبی؛ چاپ انتشارات مروارید.

[audio:http://jadi.net/audio/jadi-net_radio-geek_018_Kurt-Vonnegut_Harrison-Bergeron.mp3]

یا از اینجا دانلود کنید یا به احترام آزادی نسخه OGG اون رو دریافت کنین


آرس اس اس رادیو گیک

رادیو گیک در آیتونز

شاید یکبار حوصله کردم نقد ترجمه براش نوشتم ولی در متنی که من می خونم، مقدار زیادی اصلاحات شخصی انجام دادم که هرچند یک جاهایی باعث کم شدن روونی متن شده اما حداقل داستان رو قابل فهم کرده.

پ.ن. آهنگ باله آخر، از این ویدئو برداشته شده:

پ.ن.۲. فکر کنم اسم برگرن رو همه جا اشتباه تلفظ کردم. خیلی هم مهم نیست (:

نقدی بر برنامه بی بی سی در مورد جریان انتشار پسورد سه میلیون کارت

این مطلب ، یکطرفه و نسبتا تند است. یک مطلب عادلانه نیست. من اینجا قاضی نیستم و نمی خواهم هم باشم. برای نقد موضع مخالف را گرفته ام و نقد کرده ام. گفتن اشکالات در کامنت ها برای متعادل شدن بحث خوب است ولی در کل این مطلب قرار نبوده قضاوت کند بلکه تلاشی است برای دیدن موضع مخالفی که در برنامه بی بی سی غایب بود

دیشب برنامه شصت دقیقه بی بی سی فارسی به سراغ آقای خسرو زارع پر سر و صدا رفت و چند دقیقه ای باهاش حرف زد. اینکه به سرعت طرف رو پیدا کردن و آوردن برنامه به عنوان یک کار خبری خوب بوده ولی از بی بی سی انتظاری خیلی بیشتر می‌رفت.

آقای زارع با افتخار توی برنامه نشست و صحبت کرد بدون اینکه از سابقه کارش حرفی زده بشه یا بعدش یک کارشناس امنیت نظر بده در مورد حرف هاش. بذارین قبل از بررسی کار بی بی سی خود جریان رو مرور کنیم:

  • آقای زارع این اطلاعات رو از طریق پست مدیریتی در شرکت اجرا کننده پروژه به دست آورده نه به عنوان یک آدم فنی مستقل. خودش هم چند بار توضیح می ده که کسانی به این اطلاعات دسترسی داشتن که پیمانکاران همون شرکت بودن. اینکار خیانت در امانت است. درسته که باید جلوش گرفته می شد ولی کار ایشون اصلا به این معنی نیست که یک آدم غیرمورد اعتماد هم می تونست به همین اطلاعات دسترسی داشته باشه. پس این الزاما یک حفره امنیتی نیست بلکه مشکل امنیتی پروسه های مبتنی بر اعتماد به افراد دخیل در سیستم است.
  • آقای زارع توی وبلاگش می گه که با این اطلاعات به سراغ مسوولین بانک ها رفته و درخواست کرده که به ازای هر پسورد که بهشون بده بهش پول بدن. اونها گفتن که اینکار رو قبول ندارن ولی حاضرن در مقابل نشون دادن محل نشت اطلاعات هزینه کنن. معامله صورت نگرفته و آقای زارع چاره رو در این دیده که از کشور خارج بشه و اطلاعات رو منتشر کنه. آیا اگر بهش پول می دادن الان با همون دسترسی که داشت بر اساس نیاز مالی هر روزش یکسری پسورد می داد و پولشون رو می گرفت و زندگی ادامه پیدا می کرد؟
  • چیزی که من از صحبت ها و شنیده ها درک کردم این بود که پسوردها از از یک بانک اطلاعاتی که افراد مختلفی بهش دسترسی دارن درز می کنه. قبول نکردن پیشنهاد نفوذ اخلاقی به بانک و نشون دادن محل نشت پسوردها و در مقابل درخواست پول در مقابل پسوردهای کارت ها این حدس رو تقویت می کنه. به هرحال این حدس ممکنه درست نباشه ولی اگر درست باشه معنی اش اینه که شرکت مورد نظر کاملا مبتنی بر اعتماد به افراد و مشاوران کار می کنه. این کاملا اشتباهه ولی کسانی که به این بانک اطلاعاتی دسترسی دارن و اطلاعاتش رو کپی می کنن هم کارشون شدیدا غیراخلاقی است، بخصوص اگر شروع کنن به خاطر داشتنش درخواست پول بدن
  • آقای زارع می گه پسورد رو بین ده رقم دیگه مخفی کرده و در پسورد قابل استفاده نیست. این کاملا اشتباهه. پایینتر در این مورد حرف می زنم. به نظر من اینکار شدیدا تجاوز است به حریم خصوصی افراد.
  • ایشون بعد از اینکه با مدیر شرکت به مشکل برخورده و نتونسته از بانک ها هم به خاطر هر پسوردی که داره پول بگیره به خارج رفته و پسوردها رو لو داد و مدعی شده که باید مجامع جهانی ازش حمایت کنن یا مردم بهش کمک مالی کنن؟!! حمایت از کی؟ کسی که پسوردهایی که بهشون دسترسی داشته رو یکضرب منتشر کرده روی وب ؟ اینکار در قانون ایران و هر جایی از دنیا که قانونی مربوط به حفاظت اطلاعات، حریم خصوصی، نفوذ به اطلاعات غیر مجاز، انتشار اطلاعات محرمانه و … داشته باشه جرمه و جرم سنگینی هم هست. نظر شخصی ام اینه که هر قاضی ای حکم خواهد داد که این آدم رو به ایران پس بدن. از این جریان ناراحت می شم چون می دونم تو ایران عادلانه باهاش رفتار نمی شه.
  • حرکت بی بی سی در بعد از مصاحبه با آقای زارع بسیار ضعیف بود. کسی که به وضوح مجرم است نباید بیاد توی تلویزیوین یک خبرگزاری و یکطرفه حرف بزنه و بعدش هم یک نفر در این مورد صحبت کنه که چقدر مهم است که پسوردها رو عوض کنیم هر چند وقت یکبار و توصیه های عمومی امنیتی بکنه – این توصیه ها بسیار لازمن و خوب بود همراه این خبر می بودن ولی به شرطی که یک منتقد یا متخصص هم در بعد از توضیحات یکطرفه و گمراه کننده آقای زارع، صحبت می کرد. من از رسانه و قواعد آوردن آدم ها توش سر در نمی یارم ولی به سادگی می فهمم که اگر به خاطر ابعاد خبر و نزدیکی اش به تک تک ما ایرانی ها این آدم لازم بود بیاد تو تلویزیون، بعدش باید یک متخصص امنیت یا یک نفر که حقوق سایبری بدونه میومد و صحبت می کرد و نظرات مخالف رو هم می گفت. الان جوری عمل شده انگار یک نفر آدم دلسوز مشکلی رو پیدا کرده و در داخل کشوری کسی بهش گوش نداده و حالا رفته بیرون داره سعی می کنه فسادی رو افشا کنه. این آدم دلسوز نیست. پایینتر حرف می زنم.
  • آقای زارع خودش مسوول این برنامه بوده! اگر هم مشکلی هست مستقیم باید به خودش برگرده! این رو چرا کسی نمی گه؟ درسته که توی شرکت مدعی مشکلات متنوع و عدم همکاری و فساد و غیره است ولی مثل اینه که من کلیدساز باشم و بعد که کل کلیدهای شهر رو نصب کردم بگم «این قفل ها به یک روشی که من می دونم قابل باز شدن هست دوستان» و ادعا کنم که همه باید با من مهربون باشن و بهم باج بدن تا نرم از خونه شون دزدی و در ضمن رییس قبلی من هم خیلی آدم بدیه

اما گفته بودم یکی دو تا از نکات رو کاملتر توضیح می دم… اول اینکه آیا این آدم حریم خصوصی افراد رو نقض کرده و‌آیا این اطلاعات منتشر شده قابل استفاده و دوم صحبت در مورد خیرخواه بودن این آدم.

حریم خصوصی آدم ها توسط این آدم نقض شده

پسوردها قابل پیدا کردن هستن. این «متخصص آی تی» باید قبل از انجام چنین کار بزرگی به این فکر می کرد که داره یک پسورد چهار رقمی رو بدون فاصله انداختن بین عددهاش «لای» یک عدد ده رقمی «مخفی» می کنه. یعنی چی؟ یعنی مثلا اگر پسورد من باشه 1111 اون به شکلی مخفی نوشته 5555511115555. درسته که الان من و شما راحت می بینیمش ولی اگر کسی ندونه چی؟ خب اگر کسی پسورد دقیق رو ندونه به راحتی می دونه که پسورد من هست 5555 یا 5551 یا 5511 یا 5111 یا 1111 یا 1115 یا 1155 یا … و ده حالت بیشتر نداره! یعنی احتمال درست بودن اولین حدس ۱۰٪ است و چون طرف سه تا حدس می تونه بزنه احتمال درست بودن یکی از حدس ها (با ضریب اشتباهی کوچیک) ۳۰٪ است. به عبارت دیگه یک دزد می تونه با خوندن اطلاعات یک کارت بانکی سالم، تغییر بخش شماره حساب خونده شده به یکی از کارت های منتشر شده توسط این فرد و نوشتن اطلاعات روی کارت جدید شانس این رو داشته باشه که در سی درصد مواقع از اون کارت پول برداره. دقت کنین که دزد روی شما تمرکز نکرده که حتما از کارت شما پول برداره بلکه کارت های مختلف رو امتحان می کنه و طبق محاسبات بالا از نظر آماری می تونه از یک سوم این کارت ها (سی درصدشون) یعنی تقریبا از یک میلیون کارت پول برداره.

این محاسبه فقط جنبه آماری داره. مطمئنا جلوی اینکار همین الان گرفته شده. شماره کارت من بین این کارت ها نبود ولی اگر هم بود امکان عوض کردن پسورد رو الان نداشتم و به هیچ وجه هم نگرانش نبودم چون می دونستم در عمل اتفاقی نمی افته. این بحث فقط به این سمته که این روش «مخفی کردن رمز چهار رقمی در یک عدد چهارده رقمی» بسیار بچه گونه است. قول هم می دم اگر این بخش رو یک متخصص آمار بازنویسی کنه فقط با داشتن چند پارامتر کوچیک مثل احتمال استفاده بیشتر از یک رقم خاص در پسورد (پسورد شما توش شش یا دو داره؟ (; )) می تونست احتمال حدس درست عدد پسورد در یک عدد چهارده رقمی رو بالاتر هم ببره.

در ضمن ! بحث فقط بانک نیست. آدم ها معمولا پسوردهای ثابت دارن. الان شماره گاوصندوق اتاق هتل من با شماره کارت بانکی ام یکیه و این آدم ممکن بود شماره گاوصندوق بانک من رو هم منتشر کرده باشه. همینطور رمز ورودم به داخل ساختمون شرکت رو. این آدم بدون شک حریم خصوصی آدم های زیادی رو نقض کرده. من کماکان برای کارش خطر اقتصادی فیزیکی قایل نیستم (سلب امنیت روانی و ایجاد استرس و احساس عدم امنیت و غیره به کنار.. منظورم اینه که حس نمی کنم الان ممکنه کسی که قبلا اینکار رو نمی کرده از حساب کسی پول برداره با این اطلاعات) ولی معتقدم این آدم با اینکار حریم خصوصی انسان ها رو نقض کرده

این آٔدم خیرخواه نیست – هکر هم نیست

هکر برای ما واژه مهمیه. رسانه ها به کسی می گن هکر که وارد سیستم های مردم بشه ولی ما به کسی می گیم هکر که دنیا و چیزهای توش رو عمیق تر از بقیه ببینه – مثل ماتریکس. این آدم هکر نیست و چیزی هم این وسط هک نشد. این آدم مسوول نوشتن یک نرم افزار بوده و الان می گه که اون نرم افزار مشکل امنیتی داره و من پسوردهای شما رو کپی کردم بردم پیش بانک ها و گفتم به ازای هر دونه اش باید بهم پول بدن و اونها گفتن نه و حالا من رفتم خارج و اینها رو منتشر کردم.

اینکار برای من شبیه انتقام گیریه و بدون شک جرم. درخواست هایی مثل «درخواست از سازمان های جهانی و حقوق بشر برای حفاظت از من» یا حتی درخواست مسخره تر از مردم برای کمک مالی فقط و فقط معنی همون توهمی رو می دم که وقتی کسی یک قاضی رو ترور کرد فکر کرد بعدش باید بره خارج خودش رو به سفارت آمریکا معرفی کنه تا اونها بهش پناهندگی سیاسی بدن. قتل جرمه و مجرم به کشوری که توش جرم انجام داده تحویل می شه. اینکار هم جرمه و هیچ ربطی به حقوق بشر نداره. به اون سناریو فکر کنین که بانک ها به اون پیشنهاد آقای زارع مبنی بر اینکه در مقابل هر پسوردی که نشون بده بهش پول بدن عمل می کردن تا بدونین چقدر خیرخواهی توی اینکار هست.

از طرفی حتی اگر ایشون می خواست اینکار اشتباه رو بکنه می تونست بسیار با احتیاط تر و اخلاقی تر و کم ضربه زننده تر ثابت کنه که این اطلاعات رو داره. مثلا می تونست به جای اون روش بچگونه مخفی کردن یک عدد چهار رقمی لای ده رقم اضافی که ۳۰٪ احتمال حدس درست رو به هر کسی می ده (که روی سه میلیون شماره می شه حدس درست پسورد یک میلیون کارت) اینکار رو بکنه که هر کارت رو فقط با دو رقم اول پسوردش منتشر کنه. اینطوری دارنده کارت و مسوول بانک مطمئن می شدن که طرف پسورد رو داره (چون مثلا می دونه کارت من به شماره X پسوردش با 84 شروع می شه) و احتمال حدس صمیم توسط یک هکر رو هم ده برابر کمتر می کرد (در حد سه درصد بعد از سه تلاش). در عین حال این آدم اگر نیازمند توجه بود می تونست هر جمعه، مثلا صد هزار کارت رو منتشر کنه (با گفتن تنها دو رقم اول پین کد) و اینجوری هر هفته کلی آدم رو بکشه به وبسایتش و هر لحظه که توجه کافی بهش شد و به نتیجه دلخواهش (مثلا رفتن آبروی فلان شرکت یا اومدن مسوولین به میز مذاکره یا حمایت سازمان های حقوق بشری ازش یا هر چی) رسید کار رو متوقف کنه.

پس این آدم از نظر من به هیچ وجه خیرخواه نیست. بنا به گفته های خودش بعد از اینکه با شرکتش به مشکل برخورده ، اول سعی کرده از شرکت صاحبکارش که دسترسی به این اطلاعات رو از اون طریق داشته و بعد بانک ها که می تونستن متضرر بشن پول بگیره و وقتی پول ندادن با نقض حریم خصوصی دارنده سه میلیون کارت و افشای اطلاعات محرمانه سعی کرده ضربه محکمی بزنه.

جمع بندی

این رو نوشتم که بگم کار بی بی سی به نظرم حرفه ای نبود. باید از دیدگاه مقابل هم کسی می بود برای حرف زدن و باید به گذشته و پروسه رسیدن این جریان به اینجا هم توجه می کردن. به نظر من این آدم آدمی می یاد که به خاطر شغلش به اطلاعات مهمی دسترسی داشته – که دیگران هم داشتن و اون از این ناراحت بوده – و در لحظه ای فکر کرده می تونه پولدار بشه ولی بانک فقط قبول کرده در مقال نشون دادن دقیق محل مشکل پول بده و نه به ازای هر پسورد هر کارت و این معامله سر نگرفته. بعد این آدم سعی کرده ضربه ای کاری بزنه و به اشتباه ترین وجه ممکن حریم خصصوی یکسری آدم رو نقض کرده بدون اینکه واقعا بهش نیازی باشه. دیشب هم بی بی سی به خاطر خبر بزرگ و هیجان مصاحبه مستقیم با کسی که همه ایران دارن بهش نگاه می کنن به سراغش رفته بدون اینکه دقت کنه باید نظر مقابل و انگیزه طرف رو هم در این جریان لحاظ کنه. درسته که زارع توی برنامه کراوات زده بود و سنش بالا بود و سعی کرد از کسی اسم نبره و خودش رو خیرخواه مردم نشون بده ولی با استدلال های بالا این حداقل برای من شدیدا مورد شکه و خیلی خوب بود اگر بی بی سی بعدش به جای صحبت در مورد اینکه پوز چیه و چقدر عوض کردن پسورد کارت مهمه به سراغ این می رفت که یک نفر این جریان رو نقد کنه تا اعتبار خبری حرفه ای اش برای من حفظ بشه.

البته چلنج در مورد نقض حریم شخصی حین مصاحبه نسبتا خوب بود و بعدش هم گفته شد که تلاش کردن با اون شرکت تماس بگیرن که جواب نگرفتن. مشخصه. اون شرکت فعلا گیجه و تحت فشار. احتمالا کاملا مقصره در این جریان ولی این دلیل کافی نیست برای صحبت های یکطرفه و حق به جانب یک مجرم احتمالی توی بی بی سی.

این دو تا نکته رو هم نگم ممکنه خفه بشم:

  • بی بی سی تنها رسانه ای است که من اگر بخوام اخبار فارسی رو دنبال کنم می خونم. اینها رو نوشتم که بهتر بشه. کلا قابل قیاس با بقیه رسانه های فارسی نیست ولی باید شدیدا مواظب باشه که نیافته توی تله VoA شدن . بی بی سی مین استریم مدیا است و مال و غیره و غیره ولی بین چیزهایی که من بهش دسترسی دارم اولویت اول رو داره برای گرفتن اخبار منطبق بر واقعیت.
  • این اطلاعات روی سرورهای گوگل و بلاگ اسپات فرانسه منتشر شدن. احتمالا یک تذکر پلیس بین الملل می تونه این اطلاعات رو از این سایت حذف کنه و پروسه های قضایی مختلفی رو به جریان بندازه ولی ظاهرا ما واقعا آماده مقابله با تهدیدات سایبری نیستیم و جنگ سایبری رو کلا با دیفیس کردن سایت ها و کامنت گذاشتن تو وب اشتباه گرفتیم. احتمالا تو خیلی کشورها اینکه یک روز خودپردازها تعطیل بشن ضربه عظیمیه چه برسه به اینهمه ماجرای مرتبط با این اتفاق.

واقعا نمی دونم چند نفر ممکنه تا اینجا رو بخونن (((: به هرحال اگر تا اینجا رو خوندین یک مدال tl;dr بهتون تقدیم می شه با احترام

نقدی به ترجمه کافکا در کرانه مهدی غبرائی یا مترجمین عزیز! اینترنت رو فراموش نکنید

شیبی عزیز که جزو شخصیت‌های دوست داشتنی منه کتاب کافکا در کرانه (هاروکی موراکامی) رو می‌خوند با ترجمه مهدی غبرائی. ایشون بدون شک مترجم بسیار خوبین (مثلا نوشته فروغ در وبلاگ ملکوت رو ببینین که از ترجمه راضی است) و خوشحال هم هستیم که آثار خوبی رو به فارسی برمی‌گردونن.

اما یک مشکل همیشه با مترجم است: چیزهایی که خودمون متوجه نشدیم رو چیکار کنیم؟ این مشکل واقعا شوخی نیست. اصلا غیرعادی نیست که آدم یکی دو جمله در یک کتاب رو نفهمه. موقع خوندن ازش رد می شیم ولی موقع ترجمه باید چیکار کنیم؟ خیلی از مترجم‌ها هستن که یکی دو جمله که سهله، کل کتاب رو هم که نمی‌فهمن ترجمه می‌کنن می دن بره برای چاپ (: اما مترجمین خوب متوقف می شن، تلاش میکنن و سعی می کنن کشف کنن که اون جمله یعنی چی.

آقای غبرائی (که یک مصاحبه خوب ازش رو اینجا بخونین) هم تلاشش رو کرده. جایی به این پاراگراف رسیده که:

زمین، زمان، مفاهیم، عشق، زندگی، باور، عدالت و شر همه سیالند و در حرکت. هیچ کدام برای همیشه در یک حالت و یک جا نمی‌مانند. تمام جهان همچون یک جعبه فدکس است.

احتمالا مدت ها متوقف مونده و در نهایت در کمال صداقت انگلیسی رو نوشته و زیرش گفته شاید نوعی کالیدوسکوپ باشه که نقش‌های گوناگون ظاهر می‌کنه.

نمی دونم چند سالتونه ولی ما که بچه بودیم کالیدوسکوپ یک اسباب بازی محبوب بود. یک لوله با یک چشمی و چند آینه زاویه دار که هر مهملی جلوش بود رو اونقدر تکثیر می کرد که چیز قشنگی ازش در بیاد:

بعد از مدتی تجعب هم اونو می شکستین تا ببینین توش چیه و فقط با چند آینه و یکسری خرت و پرت مثل تیله و حلقه و منجوق روبرو می شدین.

به هرحال… صداقت ایشون کاملا قابل تحسینه که انگلیسی متن رو هم آوردن. یک مترجم متقلب می تونست اصلا جایی که نمی فهمه رو نگه و بیخودی جمله رو به سلیقه خودش تموم کنه – مطمئن باشین که کم هم نیستن چنین مترجمینی. آقای غبرائی حدسشون رو هم زدن ولی در کارنامه ایشون جذاب نیست که این زیرنویس فدکس باشه. یک سرچ ساده توی اینترنت می تونست بگه که FedEx (اونم با ای بزرگ) یک شرکت بین المللی بسیار بزرگ است برای ارسال بسته‌های فیزیکی به اینطرف و اونطرف. یک جور پست بزرگ که خب بسته‌ای که بهش می دین امروز صبح در دوحه است، سه ساعت بعد در هواپیما به سمت فنلاند و چند ساعت بعد در یک شهر کوچیک فنلاند به اسم اسپو: بسته یک لحظه هم ثابت و ساکن نیست و دائما در حرکت.

اینهمه نوشتم که بگم: مترجم‌های عزیز، از قدرت اینترنت و گوگل غافل نشین. تقریبا چیزی نیست که در حوزه دانش بشر باشه ولی دراینترنت کشف نکنین که چیه و در چه موردی است. هم دردسر کمتری خواهید کشید برای کشف چیزها و هم ترجمه‌هاتون دقیق‌تر و بهتر می شه (:

نگاهی به فیلم «ما یک پاپ داریم»

به لطف دعوت یکی از دوستان این فیلم رو هم توی سینما فرهنگ دیدیم؛ سانس فیلم‌های خارجی. فیلم یک کمدی-درام است با اسم لاتین Habemus Papam به معنی «ما یک پاپ داریم». این عبارتیه که وقتی پاپ قبلی فوت می کنه و جلسه کاردینال‌ها تشکیل می‌شه و یک پاپ انتخاب می‌کنن روی بالکن سالن گفته می‌شه و بعد پاپ جدید برای اولین صحبتش روی بالکن می‌یاد و حالا به شکل عجیبی یک پاپ جدید انتخاب شده که نمی تونه / نمی خواد نقش مذهبی اش رو با قدرت معاوضه کنه و از یک کاردینال احتمالا ساده دل تبدیل به رای هرم قدرت کلیسای کاتولیک بشه.

این مساله وقتی پیچیده می شه که ملویل (پاپ جدید) از نظر روانی دچار هراس می شه و نمی تونه برای سخنرانی روی بالکن بره و واتیکان سعی می کنه با آوردن یک روانکاو مشکلات اون رو حل کنه. روانکاوی که حق نداره در مورد احساسات پاپ، سکس، مادرش، خواسته‌های سرکوب شده‌اش، آرزوهای متحقق نشده صحبت کنه. به شکل متلک باری، صحبت در مورد کودکی هم با ‌احتیاط زیاد باید انجام بشه که روانکاو کلا از خیرش می‌گذره.

در بقیه فیلم همین تم ادامه پیدا می‌کنه. فیلم یک درام کمدی است و با لحظاتی پر از خنده و لحظاتی بعد پر از همدلی با مردی که دوست نداره بیشتر از این، مذهبش رو به قدرت و سیاست بفروشه. پیشنهاد می‌کنم ساعت ۹:۳۰ به سینما فرهنگ برین و فیلم رو ببینین که ارزشش رو داره.

اما نکاتی در مورد فیلم

  • تجربه سینما بد بود. فیلم راس ساعت ۹:۳۰ که ما رفتیم به سمت در سالن شروع شده بود در حالی که من فکر می کردم وقتی می گن سانس نه و نیم منظور اینه که ساعت نه و نیم باید بریم توی سالن. شاید اشتباه از منه.
  • تجربه سینما بد بود. تا یک سوم اول فیلم کلی از تماشاچی ها مشغول خوردن پفک و چیپس بودن و خش خش بسته ها و بوی پفک جدا آزار دهنده بود.
  • فیلم به هرحال در ژانر کمدی بود ولی ظاهرا خیلی ها این رو نمی دونستن. مشخصا با یک کمدی تلخ طرف بودیم ولی کماکان شوخی های فیلم برای خندیدن بودن اما اکثرا این رو نمی دونستن و سعی می کردن جدی باشن. پای توپ والیبال که وسط اومد دیگه آدم ها وا دادن و قبول کردن که خندیدن به جای بر نمی خوره (:
  • جالبه که جمهوری اسلامی این فیلم رو نشون می ده. واتیکان از مردم درخواست کرده بود فیلم رو تحریم کنن چون به نظرشون شوخی کردن با پاپ که در سنت کاتولیک تقدس خاص خودش رو داره، کار درستی نیست. جالبه که یک حکومت مذهبی مثل ایران اینقدر راحت فیلم رو به نمایش می ذاره؛ این یک فیلم کمدی درباره ساختارهای دینی است.
  • دوستی که دعوتمون کرده بود آخرش قبول نکرد پول بلیت رو بگیره. دوستان نکنید این کارها رو (: زشته دو نفر توی خیابون واستن و یکیشون یک اسکناس بگیره دستش به اون یکی اصرار کنه که جان من بگیر اینو و اونم دستش رو بکنه تو جیبش که اصلا غیر ممکنه. اگر بقیه رو دعوت به دیت کردین و اینجور چیزها به کنار، ولی اگر مثل دو تا دوست اومدین بیرون بهتره سر پول اینقدر تو خیابون حرف نزنین (: این از من (:
  • به دوستمون گفتم که «ببین این تعارف سر پول بخش بدی از فرهنگ ما ایرانی ها است و هر دو هم می دونیم و بهتره انجامش ندیم» و دوستم گفت «خب حالا ما اینهمه بخش بد تو فرهنگ داریم چرا از این شروع کنیم؟» … اگر ما بخشی که دقیقا در حوزه شخصی خودمون است و روش کنترل و توافق داریم رو تغییر ندیم، چجوری انتظار داریم بخش هایی که برای تغییرش توافق نیست و کنترل شخصی هم روش نداریم، اصلاح بشن؟
  • فیلم ایتالیایی بود با زیرنویس فارسی. زیرنویس نسبتا خوب بود ولی حداقل در دو مورد من یک اشکال مصطلح جدیدا باب شده رو دیدم: نوشتن «این زندگیه خوبی است» به جای عبارت صحیح «این زندگی خوبی است». به نظرم سینما فرهنگ باید زیرنویس هاش رو با دقت بیشتری بزنه. چند جای دیگه هم زیرنویس اشتباه بود مثلا هتلدار از مرد می پرسه که «آیا نیاز به سرویس خاصی دارین؟» که خب معلومه ترجمه اشتباه است چون هتل هیچ وقت چنین چیزی از کسی نمی پرسه.
  • لینک فیلم در آی ام دی بی و ویکیپدیای انگلیسی. پیشنهاد می کنم سینما فرهنگ وقتی فیلمی رو می یاره صفحات ویکیپدیای فارسی فیلم و کارگردان رو هم درست کنه

اینترنت یعنی زندگی

همچنین منتشر شده در روزنامه روزگار

من در یک شرکت مخابراتی کار می کنم و کارم این است که از لحظه ورود به شرکت وارد وی پی ان اختصاصی شرکت بشوم و با دسترسی به فایل‌های سازمانی‌ام، ایمیل‌هایم را دریافت کنم، بخوانم، جواب بدهم و در صورت بروز مشکلی روی یک سرور مخابراتی، از طریق پروتکل‌های امن به سرور لاگین کرده، مشکل را حل کنم. بنا به قانون کاری، من باید بتوانم هر مشکل را در چهار ساعت حل کنم اما حالا باید خوشحال باشم اگر اصولا موفق شوم به وی پی ان شرکت وصل شوم و در طول هشت ساعت حضورم در دفتر، ایمیل‌هایی که قدیم در دو دقیقه دانلود می‌کردم را دریافت کنم و به بعضی از آن‌ها جواب دهم. سوالم این است که آیا من قربانی چیزی هستم که به شکل غیرفنی، اینترنت ملی نامیده می‌شود؟

زمزمه اینترنت ملی سال‌های سال مطرح بود. از زمان پروژه‌های پرهزینه تبیان و شارع حرف از اینترنت ملی بود و از همان زمان هم افراد فنی سعی می‌کردند توضیح بدهند که اینترنت، ذاتا یک شبکه واحد جهانی است و چیزی به اسم «اینترنت ملی» از نظر مفهومی متناقض است. حدس ما این بود که چیزی که تحت عنوان اینترنت ملی تبلیغ می‌شود یک شبکه داخلی است که مهندسان شبکه به آن «اینترانت» می‌گویند. متاسفانه تا این لحظه هم هیچ کس احساس نکرده وظیفه دارد در مورد چنین پروژه عظیم و پرهزینه‌ای اطلاعات فنی منتشر کند یا حداقل منظور نهایی از این برنامه بزرگ را توضیح بدهد. البته گاه گداری بعضی از دست‌اندرکاران در گوشه‌هایی از صحبت‌هایشان توضیحات مبهمی در مورد این جریان داده‌اند و مثلا پایگاه اطلاع‌رسانی دولت گفته است که یکی از اهداف مهم این پروژه ایجاد امنیت و مصون ماندن از حملات اینترنتی و مقابله با آمریکا در جنگ نرم است. در این شرایط اگر ما بخواهیم در مورد این پروژه حرف بزنیم تنها راهمان این خواهد بود که که با دیدن شرایط اسف بار اینترنت خودمان و مرتبط کردن آن با صحبت‌های مبهم و غیر فنی مسوولان، حدس‌هایی در مورد آینده بزنیم.

از یک طرف می‌شود خوشبین بود. شاید واقعا اینهمه هزینه مادی و معنوی فقط برای ساختن یک شبکه داخلی سریعتر است. شبکه‌ای که بتواند تلویزیون ملی را به کامپیوترهایمان بیاورد یا باعث شود تمام دانشگاه‌ها، مراکز صنعتی و تحقیقی و دولت و تک تک ساختمان‌های کشور بتوانند اگر بخواهند با هزینه‌ای نسبتا کم به همدیگر وصل شوند و با نگه داشتن ترافیک ایران در داخل کشور باعث پایین آمدن هزینه‌های تحمیل شده به سیستم‌های مخابراتی و بالا رفتن امنیت آن‌ها شوند.

اما راستش را بخواهید حتی برای آدم خوشبین مثل من هم، وزنه بدبینی به شبکه اینترانت ملی بسیار سنگین‌تر از وزنه خوشبینی به آن است. واقعیت این است که تقریبا تمام کشورهای جهان خطوط پر سرعت داخل کشور خود را توسعه داده‌اند تا به ارتباطات داخلی امن و ارزان دسترسی داشته باشند اما به جز کره شمالی و کوبا و چین هیچکدام نیازی ندیده‌اند که اسمی به جز «اینترنت» روی این شبکه بگذارند. در این کشورها حضور این خطوط پر سرعت داخلی از دید کاربران معمولی مخفی مانده و خود این خطوط تبدیل به بخشی از اینترنت جهانی در آن کشور شده‌اند. اما در کشور من دائما از اینترانت داخلی و شیوه ارتباط آن با اینترنت صحبت می‌شود و از طرف دیگر هم سرعت و کیفیت غیرقابل استفاده اینترنت در این روزها و قطع بیشتر و بیشتر ارتباط من با سرویس‌هایی که نقش پررنگی در زندگی هر انسان مدرن دارند (از ایمیل تا سرچ و دسترسی به شبکه‌های اجتماعی و چت و …)‌ و مرتبط کردن اینها با هم، متاسفانه کفه بدبینی را سنگین و سنگین‌تر می‌کند. مسوولان در جاهایی سعی کرده‌اند بگویند که «اینترنت در کنار شبکه ملی به همان شکلی که وجود داشته همچنان باقی خواهد ماند» اما حقیقت این است که این حرف برای من هیچ دلداری‌ای در پی ندارد. من هم می‌دانم که اینترنت در سر جای خودش باقی خواهند اما سوالم این است که دسترسی من به آن اینترنت چگونه خواهد بود؟ آیا مثل این روزها؟ به قول دوستان، این اینترنت نیست که قطع شده بلکه این دسترسی ما به اینترنت است که روز به روز کندتر، محدودتر و در یک کلام اسف بار تر شده.

اینترنت یک ابزار لوکس نیست. درست است که اینترنت اصلی‌ترین ابزار چرخش اطلاعات است اما این ابزار کاربردهایی آنقدر متنوع در زندگی مدرن دارد که قطع آن می‌تواند تاثیرات بسیار جدی در شکل حیات اجتماعی جوامع بگذارد. بی‌تعارف چیزی هم به اسم اینترنت ملی در جهان مهندسی وجود ندارد. یک کامپیوتر یا به اینترنت وصل است یا به آن وصل نیست و اینترنت هم یک چیز واحد در تمام جهان است. باید بدانیم که اینترانت داخلی، اینترنت نیست و اگر واقعا قرار نیست وجود «اینترنت ملی» تهدیدی برای ارتباط ما با اینترنت باشد، خوب است مسوولان به شکل شفاف توضیح بدهند که مشغول چه کاری هستند و از نظر فنی این پروژه را برای جامعه‌ای که مشغول پرداخت هزینه آن است تشریح کنند. اگر هم قرار است ارتباط خجالت آور فعلی ما با اینترنت ادامه پیدا کند یا حتی بدتر شود و واقعا کسانی هستند که فکر می‌کنند این به نفع کلیت جامعه است، بازهم خوب است این مطلب را به شکل صادقانه با مردم در میان بگذارند و بگویند که به خاطر سلامت خود آنان قرار است قطعی کامل اینترنت ادامه پیدا کند تا منی که برای زندگی روزمره ام وابسته به شبکه‌های کامپیوتری هستم، با چشم‌هایی اشک بار از همین حالا به فکر منتقل کردن زندگی‌ام به اینترانت داخلی باشم تا حداقل کارم را از دست ندهم.

توهم توطئه: از فرفر تا فارسی ۱

سال‌ها قبل، یکی از دوستان با خوندن کتاب ۱۹۸۴، می‌گفت که ظاهرا این کتاب دقیقا درباره ایران نوشته شده. چند وقت قبل هم یکی دیگه کاریکاتوری رو دیده بود مربوط به زمان شوروی سابق و با هیجان می‌گفت که ظاهرا این کاریکاتور رو دقیقا برای ما کشیدن. این اتفاقات طبیعی است چون یک مجموعه از طنز، در همه حکومت‌هایی که تلاششون برای یک شکل کردن آدم‌ها است، صادقه.

همین جریان در مورد احساس توطئه جهانی علیه ما هم صادق است. تقریبا هر چیزی که از سال‌ها قبل به وب اضافه شده و تحت عنوان «وب ۲» سعی کرده به جای مطالب مورد نظر سازندگان سایت، فقط محملی باشه برای انعکاس نظرات، عکس‌ها، خاطرات وعلاقمندی‌ها خوانندگان سایت، به عنوان دشمن شناسایی و سانسور شده. همینطوره تمام برنامه‌های هالیوود که معلم‌های دینی فکر می‌گفتند در غرب اجازه پخش ندارند و فقط برای از بین بردن ما طراحی شده‌اند و حتی سریال‌های درپیتی ولی سرگرم کننده‌ای مثل ویکتوریا که با یک دوبله درپیت از یک ماهواره درپیت پخش می‌شوند و علاقمندان خیلی خیلی پیشتری از رسانه ملی با انحصار قانونی و هزینه‌های میلیاردی پیدا می‌کنند.

آقای پروفسور حسین باهر معتقد است که اصولا این سریال ویکتوریا برای مخاطبان ایرانی و از بین بردن بنیاد خانواده آن‌ها ساخته شده و تا جایی پیش می رود که معتقد می‌شود اصولا چهره ویکتوریا برای بازنمایی مخاطب ایرانی طراحی شده (:

دوستان عزیز، دنیا دنیای تجارت است و اقتصاد و سرمایه‌داری. تمام اینها فقط و فقط به خاطر درآمد مالی درست می‌شوند و پیش می‌روند. شما هم که چپ نیستید که با سرمایه داری مخالف باشید یا سرمایه‌دارها به این خاطر با شما مخالف باشند. توجه کنید که وقتی دنبال برداشتن سوبسیدها و واگذاری شرکت‌های عمومی (متعلق به من) به دست شرکت‌های خصوصی هستید، دیگر ادعای مقابله سرمایه داری جهانی با شما مسخره است (:‌ دوستان من، ایران در حال فقیر شدن است. نه به خاطر برنج ویکتوریا و نه به خاطر سریال ویکتوریا. ایران فقیرتر و فقیرتر می‌شود، فقط و فقط به خاطر دشمن حساب شدن همه و همه – هر روز و هر روز.

کپی تم جدید اوبونتو از سیستم عامل مک

من هفته به هفته توزیع لینوکس عوض می‌کنم. تقریبا هر چیز جدیدی که بیاد (: معمولا چند روزی روش می‌مونم و بعد برمی‌گردم به اوبونتو چون توش راحت ترم و مخازن عظیمش – به لطف دبیان – همه برنامه‌های مورد نظر رو دارند.

اما مدتی است که اوبونتو به دلم نمی‌شینه. به خاطر بیش از حد مشهور شدنش کسانی رو می بینم که فکر می کنن اصولا لینوکس یعنی ابونتو. از طرف دیگه حس می کنم اوبونتو با وجود توان مالی بالا، آپ استریم خیلی خیلی کمی داره. از طرف دیگه من کی.دی.ای. رو دوست دارم و حس می کنم اوبونتو توش ضعیف کار می کنه. کلی چیز دیگه هم هست… مونوی زیاد، حذف گیمپ و …

به همه این دلایل، تصمیم گرفتم مدتی روی یک توزیع دیگه بمونم. انتخابم از بین rpmی‌ها، مندریوا بود و در کل، سابایون. حالا هم روی سابایون هستم و با دیدن تم جدید اوبونتو خوشحال‌ترم که زودتر رفتم.

تم جدید (که به اسم لایت شناخته می‌شه)، به نظر من شدیدا کپی شده از مک او اس ده است. اسکرین شات منتشر شده از این تم، این شکلی است:

و تم مک او اس تن، این شکلی:

منوی بالا با رنگ خاکستری کم رنگ. آیکون‌های روی منوی کاملا سیاه و شکل آیکون وای.فای. کاملا مشابه نمونه مک هستند. تم جی.تی.کی. (محیط پنجره) هم خیلی به مک نزدیک است و دگمه‌های بالای پنجره‌ هم دایره شده و به سمت چپ پنجره رفته‌اند.

مدت‌ها بود که اوبونتو منتظر تغییر چهره بود.. ولی آیا منتظر بودیم که شرکتی به عظمت کانونیکال، یک کپی از مک او اس تن تحویلمان بدهد؟ من تغییر را دوست داشتم اما اگر یکبار دیگر اوبونتو نصب کنم، ترجیح می‌دهم همان قهوه‌ای کلاسیک را داشته باشم تا کپی مک او اس ده را.

برای دیدن عکس‌های بزرگ، روی آن‌ها کلیک کنید.

منبع عکس‌ها

نقد ترجمه: «ناهار در کافه گوتم»


مشخصات کتاب (به نقل از مترجم)

نام کتاب: ناهار در کافه گوتم

نویسنده: استیون کینگ

مترجم: ماندانا قهرمانلو

ویراستار: حمید خادمی

چاپ اول: بهار ۸۳

آی اس بی ان: ۹۶۴۷۳۸۰۲۶۷

نشر مس


همکارم داشت می‌رفت کتابفروشی و ازش خواستم ترجمه کتاب Cell (نوشته استفان کینگ) رو برام بخره. کتاب رو به انگلیسی خونده بودم و علاقمند بودم ببینم مترجم چیکار کرده. کتاب هنوز به بازار نیومده و به جاش، کتاب «ناهار در کافه گوتم» از همون نویسنده رو خریده بود.

کتابی به این اسم در اینترنت وجود نداشت و کاشف به عمل اومد که این یک داستان کوتاه از کتاب «شش داستان کوتاه» است که در ایران به عنوان یک کتاب مستقل چاپ شده (برای سود بیشتر و سریعتر؟).

کتاب با متن انگلیسی‌ای که من دارم تفاوت‌های جدی داره. خیلی‌ جاها کلمات، جملات و حتی پاراگراف‌ها غیب شدن. تا جایی که من کاملا شک دارم که متن انگلیسی‌ای غیر از متنی که من در اختیار دارم وجود داشته باشه که مترجم از اون استفاده کرده. در نتیجه سراغ این بخش نمی‌ریم و فقط در دو سطح بحث می‌کنم: خیلی کل‌نگر و خیلی جزء نگر.

اگر خیلی کل‌نگر نگاه کنیم، ترجمه بده. کاملا از روح یک داستان ترسناک به دوره و اصلا تعلیق و فشار ذهنی‌ای که توی داستان اصلی هست رو منتقل نمی‌کنه. در داستان اصلی، دوری از نیکوتین و عشق به موازات هم به سمت تخریب یک آدم پیش می‌رن و این به ناگهان با اتفاقات عجیبی که توی یک کافه می‌افته تکمیل می‌شه. ترجمه این حس رو منتقل نمی‌کنه. در واقع بخشی از تلاش خواننده باید صرف تمرکز روی جملات و درک معنی اونها بشه و این جلوی غرق شدن در متن رو می‌گیره. با دوست دیگه‌ای که این رمان رو خونده بود و می‌گفت «که چی؟» صحبت می‌کردم. توافق داشتیم که نوشته‌های کینگ معمولا «محتوای» عظیمی ندارن بلکه زیباییشون در توانایی قلم کینگ است. استفن کینگ مثل یک ماشین نویسندگی می مونه که کافیه توش یک موضوع متوسط بذارین تا بهتون یک داستان ترسناک تحویل بده. ترجمه بد، این خصوصیت رو از این داستان کوتاه گرفته و وقتی در یک داستان ژانر وحشت غرق نشین، لذتی از اون نخواهید برد.

برای نشون دادن منظورم بذارین یک مثال بزنم. مثلا در ترجمه می‌خونید:

هامبولت گفت «مرتیکه احمق خرفت! این طرف را نگاه کن!» و سپس رو به روی او قرار گرفت. سرپیشخدمت دست چپیش را از پشت بدن خود بیرون آورد. بزرگ‌ترین چاقوی قصابی‌ای را که در طول تمام عمرم دیده‌ام در دست داشت. چاقویی بود حدودا به درازای دو فوت، البته با احتساب قسمت بالای چاقو، یعنی دسته آن. چاقویی بود با تیغه‌ای بران که کم کم پهن می‌شد،‌درست ماننده قمه‌هایی (شمشیرهایی کوچک) که دزدان دریایی در فیلم‌های قدیمی از آن استفاده می‌کردند.

اولا که ضرباهنگ متن انگلیسی گرفته شده و کمی تفسیر و فحش هم به متن اضافه شده! (: چرا؟ متن انگلیسی هست

‘See here, you idiot,’ Humboldt said, turning to face him, and the maitre d’ brought his left hand out from behind his back. In it was the largest butcher knife I have ever seen. It had to have been two feet long, with the top part of its cutting edge slightly belled, .like a cutlass in an old pirate movie.

که ترجمه‌اش منطقا نزدیک است به

هامبولت به سمت او چرید و گفت «اینجا را نگاه کن احمق.». پیشخدمت دست چپش را از پشتش بیرون آورد. بزرگترین چاقوی قصابی که در زندگی‌ام دیده‌ام در آن بود. یک چاقوی شصت سانتی که قسمت انتهایی‌اش خمیده بود، مثل قمه‌ یک دزد دریایی در فیلمی قدیمی.

در سطح خرد هم ترجمه بده. در مورد امانتداری که کاملا شک دارم ولی سراغش نمی‌رم چون حدس می‌زنم مترجم از متنی به جز متن مورد رجوع من استفاده کرده باشه چون تفاوت خیلی زیاده. بذارین به چند جمله نگاه کنیم:

در ترجمه آیدا قهرمانلو می‌خونیم:

سرپیشخدمت همانطور که حرف می‌زد نعره می‌کشید؛ سعی کردم او را نشان بدهم، اما دسته‌ای از پیشخدمت‌های به هم فشرده مانع از این شده بودند که صدا با کیفیت خوبی به گوش من برسد.

بدون نیاز به مراجعه به متن اصلی، کنار متن یک تیک می زنم تا بعدا اینجا رو مقایسه کنم. بدون شک نویسنده ننوشته که کسی نعره می‌کشیده و شخصیت اول سعی نکرده نعره کشنده رو «نشون بده» و در نهایت چیزی که از همه محالتره، اینه که «دسته ای از پیشخدمت‌های به هم فشرده» مانع رسیدن صدا با کیفیت خوب به گوش شده باشند (: متن اصلی اینه:

He was screaming as well as talking, and I’ve tried to indicate that. but a bunch of e’s strung together can’t really convey the quality of that sound.

ترجمه باید چیزی نزدیک به این باشد:

نعره کشیدن و حرف زدنش یکی شده بود و من تلاش کردم این را نشان بدهم اما کلی صدای «ای» به هم چسبیده نمی‌توانند کیفیت نعره او را بیان کنند. (توجه کنید که در بقیه کتاب دائما حرف ای ی ی ی ی ی ی از پیشخدمت به گوش می‌رسد).

یا مثلا مترجم عبارت It made a sound like someone whacking a pile of towels with a cane رو «شبیه به صدایی بود که در اثر محکم کوبیدن با چوب به تعداد زیادی حوله ایجاد می‌شود.» ترجمه کرده. ترجمه‌ای خیلی لفظ به لفظ و مبتنی بر لغتنامه که کل روح اثر رو از بین می‌بره. شاید بشه به جای اون عبارت گفت «صدایی مانند برخورد چوب با یک کپه حوله».

این هم نیازمند گفتن است که در یک مورد اسم خاص «ایزاک سینگر» به «ایزاک خواننده» ترجمه شده.

در چندین جای اثر هم مترجم ساختار جملات یا توصیف‌ها رو تغییر داده. این همون چیزیه که بهش می‌گم «کشتن روح اثر». مثلا عبارت ساده‌ای مثل «پیشخدمت فریاد کشید ٬ای ای ی ی ی ی ی ی ی.. ٬ و با چاقویی که در هوا می‌گرداند، حمله کرد» به این صورت ترجمه شده که «سر پیشخدمت فریاد زد: «ای ی ی ی ی ی ی!» و همان‌طور که با خشونت چاقو را در هوا می‌چرخاند، به طرفم حمله‌ور شد. این بار گویی نیرویی تازه یافته و تجدید قوا کرده بود. » ! احتمالا متن استفن کینگ، «جو» لازم رو نداشته (:

در اواخر داستان، ترجمه انگار سریعتر شده. به راحتی با خوندن کتاب می‌شه حدس زد که کجاها ترجمه اشتباهه:‌ دقیقا جاهایی که جملات بی‌معنی و بی ربط هستند. مثلا در ترجمه می‌خونید:

از عرض خیابان گذاشتم و پشت سر دایان قرار گرفتم. فکر بهتری هم داشتم: تصمیم گرفتم نام او را صدا بزنم. او مسیر حرکتش را عوض کرد. چشمانش از فرط ترس و حیرت، بی‌سو، و مات شده بودند.

متن انگلیسی هست:

I went across the street, reached for her shoulder, thought better of it. I settled for calling her name instead. She turned around, her eyes dulled with horror and shock.

و ترجمه باید نزدیک باشه به:

از عرض خیابان گذشتم و دستم را به سمت شانه او دراز کردم، اما فکر بهتری به ذهنم رسید. تصمیم گرفتم نامش را صدا بزنم. برگشت؛ چشمانش از شوک و ترس، خیره بود.

به نظر خودم که همین یک جمله تا حدی حس ترس رو القا می‌کنه (:

اگر به شکل خلاصه نظر من رو در مورد این ترجمه بخواین، می‌گم که این کتاب رو با این ترجمه نخونین. پیشنهادم به ناشر و مترجم هم اینه که

  1. حتما متن رو با متن اصلی مقابله کنه
  2. از یک ویراستار حرفه‌ای استفاده کنه

با این دو تا توصیه، این کتاب می‌تونه یک کتاب جذاب بشه (: